Showing posts with label حال و روز. Show all posts
Showing posts with label حال و روز. Show all posts

30 August 2024

موسیقی نجات‌بخش

ونسان ون‌گوک (یا فان‌خوخ) (۱۸۵۳-۱۸۹۰)
با الهام از گوستاو دوره (۱۸۳۲-۱۸۸۳)
شبکهٔ دوم رادیوی سوئد که موسیقی کلاسیک پخش می‌کند، از شنوندگان خواسته‌بود که اگر ‏قطعه‌ای موسیقی می‌شناسند که زمانی در شرایط سخت کمک‌شان کرده، نیروبخش یا تسلی‌بخش ‏بوده، معرفی کنند.‏

دیروز در فیسبوک‌شان نوشتم: «من در دههٔ ۱۹۷۰ در ایران بارها در زندان بوده‌ام، و هر بار که امکان می‌یافتم تا در ‏محوطه‌ای کوچک قدم بزنم، دوست خوبی داشتم که با خود به این قدم‌زدن می‌بردم. این دوست ‏عبارت بود از بخش سوم از سنفونی پنجم شوستاکوویچ. من این قطعه را در سرم اجرا می‌کردم، از ‏آغاز تا پایان، و بارها. از آن پس این قطعه همدم من در تنهاترین تنهایی‌هایم بوده.»‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

29 March 2024

از جهان خاکستری - ۱۳۲

هوا مَلَس است: آفتابی‌ست، اما سرد و با باد - بعد از ماه‌ها سرما و برف و باد و باران. می‌زنم بیرون ‏تا هم آشغال‌هایی را که نمی‌شود توی شوت انداخت، بریزم بیرون، هم قدمی بزنم، هم داروی ‏تازه‌ای را که پزشک نوشته از داروخانه بگیرم، و هم ناهاری بخورم.‏

سلّانه سلّانه می‌روم و بعد از نیم ساعت می‌رسم به بازارچهٔ محل‌مان. نمی‌دانم چرا بعضی‌ها ‏به‌جای بازار و بازارچه می‌گویند «مرکز خرید»؟

نگاهی توی داروخانه می‌اندازم. الان شلوغ نیست. پس اول دارو را می‌گیرم، و بعد می‌روم به‌سوی ‏سلف‌سرویسی که صاحب و کارکنانش ترک‌اند و غذایش بد نیست. خیال دارم ماهی بخورم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

12 March 2024

از جهان خاکستری - ۱۳۱

چهل و یک سال پیش در چنین روزی

این مطلب را می‌بایست پارسال می‌نوشتم، و آن‌وقت می‌شد «چهل سال قبل در چنین روزی». اما ‏پارسال وضع متفاوت بود، دوستان نازنینی در کنارم بودند، و فرصتی برای نوشتن چنین چیزی نبود.‏

دربارهٔ ۴۱ سال پیش قبلاً نوشته‌ام، و نقلش می‌کنم:‏

‏«از دو سال پیش به همه‌ی آشنایان و بستگان گفته‌بودم که در یک دفتر مهندسین مشاور کار ‏می‌کنم. بنابراین شب را هر کجا که به‌سر می‌بردم، بامداد باید مانند هر کارمند دیگری بر می‌خاستم ‏و به سوی کار و اداره‌ای که اکنون دیگر وجود نداشت، می‌رفتم، تا شب شود، تا بتوانم "به‌تصادف" و ‏سرزده به خانه‌ی آشنای دیگری بروم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 October 2023

پنیر بلغار - ۷ (پایان)

شراب عنکبوتی

بعد از صبحانه وسایلمان را جمع می‌کنیم، چمدان‌هایمان را می‌بندیم، و با هتل تسویه حساب ‏می‌کنیم. خانم منشی می‌گوید که ما مهمانان مورد علاقهٔ او بوده‌ایم! باور کنیم؟! بدرود می‌گوییم، ‏سوار ماشین می‌شویم، و به‌سوی ماجراهای امروز می‌رویم. بدرود هتل میلانوی بورگاس. وبگاه‌های ‏رزرو هتل سه ستاره به این هتل داده‌اند اما من بیش از دو ستاره به آن نمی‌دهم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 October 2023

پنیر بلغار - ۶

فاطمه

امروز در حال فرو کردن سوزن‌های دیالیز در رگ‌های بازو تازه به یاد تماس تلفنی پریروز دکتر از سوئد ‏می‌افتم. این موضوع را در دو روز گذشته از ذهنم بیرون کرده‌بودم و هیچ به فکرش نبودم. یعنی ‏ممکن است این رگ‌ها اکنون پر از لختهٔ خون باشند و نشود دیالیز کرد؟ در آن‌صورت واویلاست!‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

01 October 2023

پنیر بلغار - ۴

دومین دیالیز... و قطران

سرویس کلینیک به موقع و با دو سه دقیقه تأخیر می‌آید. راننده همان است که پریروز مرا برد. به ‏انگلیسی سلام و صبح‌بخیر می‌گوید، و سپس گوشی به‌دست با کسی حرف می‌زند.‏

در کلینیک قبل از رفتن به طبقهٔ بالا خود را وزن می‌کنم. از پریروز ۲/۵ کیلو یا لیتر مایعات در تنم جمع ‏شده که با دیالیز امروز باید خارجش کرد. در طبقهٔ بالا از پیشواز پریروز خبری نیست. همهٔ پرستاران ‏مشغولند و خانم دکتر پتیا کوپه‌نووا – تونه‌وا هم امروز این‌جا نیست. در وبگاه کلینیک خواندم که خانم ‏دکتر استاد دانشگاه است و عنوان پروفسوری هم دارد.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

01 August 2023

از جهان خاکستری - ۱۲۹


لعنت بر این ذهن «کتبی»، ذهن نویسنده؛ ذهنی که حاضرجواب نیست، ذهنی ناتوان از این که در ‏جا و در لحظه کلمه و جملهٔ شفاهی تولید کند و چیزی مناسب و درخور بر زبان جاری کند، چیزی ‏بگوید: آخر چیزی بگو! حرفی بزن! مگر لالی؟... لعنت! لعنت!‏

میهمانی عزیز و ارجمند داشتم. چند روز پیش، در واپسین روزهای بودنش در سوئد و استکهلم سوار قایقی شدیم که در ‏میان مجمع‌الجزایر استکهلم راه می‌سپارد، و راهنمایی در وصف مناظر پیرامون سخن می‌گوید.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

16 May 2023

از جهان خاکستری - ۱۲۸

«آقای مهندس!»‏

برخی از قصه‌های «مهندسی»هایم در سنین پیش از ده‌سالگی در خانه‌های در و همسایه و فامیل را ‏در کتاب «قطران در عسل» نوشته‌ام، از قبیل راه انداختن چرخ خیاطی همسایه‌ٔ داغدارامان سلطان ‏باجی، یا تعمیر پریموس مادر بزرگم که دم‌به‌ساعت خراب می‌شد (نوشته‌ام؟!) و...‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 January 2023

از جهان خاکستری - ۱۲۷

کارخانهٔ پپسی‌کولا، تهران، دههٔ ۱۳۴۰
امروز با شنیدن این که در سال‌های دور، آشنایی «با یک زن کاباره‌ای ازدواج کرد»، اصطلاح «زن ‏کاباره‌ای» مرا به فکر فرو برد.‏

دانشجوی سال سوم دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) بودم. سال ۱۳۵۳. شامگاهی، پس از ‏خسته شدن از تنها نشستن در «اتاق موسیقی» دانشگاه و گوش دادن به موسیقی خیلی جیلی ‏جدی، به سوی اتاق دلگیر دانشجویی مشترک با تقی در خیابان هاشمی، بین خیابان‌های جیحون و ‏کارون روان شدم.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 October 2022

از جهان خاکستری - ۱۲۶

تخت‌خواب یک‌نفره

چند ماه پیش حین دیالیز همین‌طور اتاقم را ورانداز می‌کردم، و فکر می‌کردم که این اتاقی که یک‌روز-در-میان ساعت‌ها در آن می‌نشینم و دیالیز می‌کنم، می‌نشینم و می‌نویسم، و می‌خوابم، باید فضای بازتری داشته‌باشد. به این نتیجه رسیدم که تخت‌خواب دونفره و عظیم وسط اتاق فضای خیلی زیادی را اشغال می‌کند، اما چندین سال است که کسی در نیمهٔ دیگر آن نمی‌خوابد، پس وقتش است که آن را دور بیاندازم و تخت یک‌نفره بخرم.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 August 2022

کمی موسیقی


بسیاری از دوستانم هر گاه که مرا می‌بینند، یا نوشته‌هایم را می‌خوانند، به یاد موسیقی می‌افتند، ‏و اگر دستشان به من برسد، موسیقی از من می‌خواهند. چه سرفرازی بالاتر از این؟!

خیلی وقت است که سه سی.دی. موسیقی متن فیلم قدیمی ‏Blade Runner‏ (ساخته‌ی سال ‏‏۱۹۸۲) همدم تنهایی‌های من بوده و هست. یکی دو قطعه از آن را چند بار معرفی کرده‌ام. ‏سازنده‌ی موسیقی متن فیلم، ونگلیس، که در رسانه‌های فارسی «ونجلیس» نوشته‌اند و من هم تا ‏پیش از این از آن‌ها پیروی می‌کرده‌ام، اما دیگر نه؛ که همین چندی پیش از جهان رفت و من از او به ‏نیکی یاد کردم، علاقه‌ی ویژه‌ای به زبان‌ها، زبان انسان‌ها، داشت. او در همین موسیقی فیلم ‏از ترکیب‌هایی از زیبایی‌های زبان‌های گوناگون: از عربی تا لهستانی، از موسیقی ترکی تا موسیقی ‏هندی، و... استفاده می‌کند، و چه زیبا...

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏