Showing posts with label شوروی. Show all posts
Showing posts with label شوروی. Show all posts

08 June 2025

باز هم این عکس


برای برخی کسان که از انتشار عکس کیانوری و دانشیان در حضور حیدر علی‌یف برآشفتند، و ‏خودشان هم نمی‌دانند چرا.‏

نزدیک پایان کارهای فنی مربوط به انتشار کتاب «از بازگشت تا اعدام – حزب تودهٔ ایران و انقلاب ‏بهمن ۱۳۵۷» عکسی به دستم رسید از شخصی با نامی ناآشنا. ایشان شرح مرا بر جلسه‌ای که ‏این عکس نشان می‌دهد در کتاب دیگرم «وحدت نافرجام – کشمکش‌های حزب تودهٔ ایران و فرقهٔ ‏دموکرات آذربایجان» خوانده بود، و اکنون لطف کرده بود و عکسی از همان جلسه برایم فرستاده بود.‏

من شرح آن جلسه را با استناد به صورت‌جلسهٔ آن دیدار که در «بایگانی مرکزی دولتی احزاب ‏سیاسی و جنبش‌های اجتماعی جمهوری آذربایجان» نگهداری می‌شود (خزانهٔ ۱، مجموعهٔ ۸۹، ‏پروندهٔ ۲۱۳، برگ‌های ۱۴ تا ۵۹) به نقل از متن روسی کتاب جمیل حسنلی به نام «اتحاد شوروی – ‏ایران: بحران آذربایجان و آغاز جنگ سرد (سال‌های ۱۹۴۱-۱۹۴۶)» نوشته‌ام؛ هم در کتاب «وحدت ‏نافرجام» و هم در کتاب تازهٔ «از بازگشت تا اعدام».‏

آن جلسه به تاریخ ۱۶ دی ۱۳۵۷ در باکو برگزار شد و علت و زمینهٔ برگزاریش آن بود که: مقامات ‏دایرهٔ امور بین‌المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی در آستانهٔ انقلاب ایران در مقایسهٔ میان ایرج ‏اسکندری رهبر وقت حزب تودهٔ ایران و نورالدین کیانوری دبیر دوم حزب به این نتیجه رسیده بودند که ‏کیانوری از ادارهٔ امور حزب در داخل ایران بهتر بر خواهد آمد و مایل بودند که در اجلاس پیش روی ‏کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران، کیانوری به‌جای اسکندری به رهبری حزب انتخاب شود.‏

اما مشکل آن‌جا بود که غلام‌یحیی دانشیان صدر فرقهٔ دموکرات آذربایجان (سازمان حزب تودهٔ ایران ‏در آذربایجان) و عضو وقت هیئت اجراییه کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران از سال‌ها پیش، از کیانوری ‏بدش می‌آمد (همهٔ کتاب‌های خاطرات همهٔ کسانی که نامی از دانشیان برده‌اند: اسکندری، فروتن، ‏جهانشاهلو، زربخت، بزرگ علوی، قاسمی، کیانوری، طبری، و... همین را نوشته‌اند). دانشیان حتی ‏به جهانشاهلو گفته‌بود که کیانوری جاسوس انگلیس است. منابع را در کتاب «از بازگشت تا اعدام» ‏می‌یابید.‏

دانشیان از سوی دیگر در میان اعضای کمیتهٔ مرکزی فرقهٔ دموکرات آذربایجان، و آن عده از فرقه‌ای‌ها ‏که عضو کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران هم بودند، نفوذ زیادی داشت و هر آنچه دانشیان می‌کرد و ‏هر رأیی که او می‌داد، آنان هم همان می‌کردند. با رأی مخالف دانشیان به رهبر شدن کیانوری، ‏امکان نداشت کیانوری به رهبری حزب تودهٔ ایران برسد. مقامات دایرهٔ امور بین‌المللی کمیتهٔ مرکزی ‏حزب کمونیست اتحاد شوروی این را می‌دانستند، و به این نتیجه رسیدند که باید از حیدر علی‌یِف ‏رهبر آذربایجان و نامزد عضویت در پولیت‌بوروی (هیئت سیاسی) کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد ‏شوروی کمک بخواهند، زیرا که دانشیان از علی‌یف بهتر حرف‌شنوی داشت. بنابراین پس از مذاکره با ‏علی‌یف، کیانوری را به باکو اعزام کردند تا در جلسه‌ای در حضور علی‌یِف، موافقت قبلی دانشیان را ‏جلب کند.‏

اسناد موجود نشان می‌دهند که علی‌یِف پیش از رسیدن کیانوری به باکو، از ۱۳ دی ۱۳۵۷ نخست ‏با دانشیان به‌تنهایی دیدار کرده، و سه روز بعد با رسیدن کیانوری، مذاکرات مشترک در ۱۶ دی ادامه ‏یافته است.‏

امیرعلی لاهرودی عضو هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی فرقهٔ دموکرات آذربایجان و عضو مشاور هیئت ‏اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران نیز به نوشتهٔ خودش در این جلسه حضور داشت. او ‏می‌نویسد که حیدر علی‌یف طی چند ساعت بحث توانست تا حدودی دانشیان را نرم کند. اما ‏دانشیان به‌شرطی حاضر شد رهبری کیانوری بر حزب تودهٔ ایران را بپذیرد که چند نفر از افراد مورد ‏نظر او از فرقهٔ دموکرات آذربایجان به عضویت هیئت اجراییه و هیئت دبیران کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ‏ایران «برگماری» شوند، و چنین نیز شد. جمیل حسنلی نیز همین را نوشته‌است. توافق چنین بود: ‏حمید صفری (فرقه‌ای) دبیر دوم حزب بشود، و انوشیروان ابراهیمی (فرقه‌ای)، فرج‌اللّه میزانی ‏‏(جوانشیر)، و منوچهر بهزادی دیگر اعضای هیئت دبیران بشوند، و امیرعلی لاهرودی از مشاورت ‏هیئت اجراییه به عضویت کامل آن ارتقا یابد.‏

شرح این توافقات را هم در کتاب «وحدت نافرجام» نوشته‌ام.‏

با مراجعه به هر دو کتاب من، و همچنین مقالهٔ دربارهٔ عکس مورد بحث، و هم همین نوشته، ‏ملاحظه می‌شود که دربارهٔ آن جلسه یک کلمه هم از رابطهٔ «جاسوسی» ننوشته‌ام. اما ‏برآشفتگان در «سندیت» عکس، که علاوه بر مطالب صورت جلسهٔ دیدار و روایت لاهرودی و روایت ‏خود کیانوری ارائه کرده‌ام، تردید کردند؛ کسانی پای کوزیچکین و ام.آی.۶ و سازمان سیا و غیره را به ‏میان کشیدند. کسی مرا «مزدور» نامید و پرسید چه‌قدر و از کجا پول می‌گیرم. کسی نخست به ‏حضور کیانوری در آن جلسه با علی‌یف افتخار کرد و آن را نشانهٔ مقبولیت جهانی حزب تودهٔ ایران در ‏میان «احزاب برادر» و مناسبات انترناسیونالیستی احزاب کمونیست دانست، و بعد حرف خود را ‏نقض کرد و به‌کلی انکار کرد که اگر چنین جلسه‌ای بود، امکان نداشت در آن عکس بگیرند و عکس ‏را حفظ کنند، و...‏

جالب‌تر از همه این بود که کسی زد زیر همهٔ اسناد و روایت‌ها و حتی عکس آن جلسه، و گفت: «از ‏لحاظ ریاضی عکس یعنی هیچ؛ کیانوری معلوم نیست زیر چه فشارهایی آن خاطرات را نوشته؛ ‏لاهرودی هنگام نوشتن خاطراتش سالخورده بود و ذهن آشفته‌ای داشت، اسکندری هم زیر فشار ‏بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور آن مطالب را گفت...» و سرانجام: «من که نبودم! از کجا بدانم ‏این‌ها درست است؟!» یعنی همه کشک!! یعنی انکار همهٔ اسناد و مدارک و شواهد از بایگانی‌های ‏قبله‌گاه خودشان. این چیست جز نمایشی نمونه‌وار از ذهنیت و بینشی که به سنگ خارا تبدیل ‏شده و «نرود میخ آهنین در سنگ»؟

یادم نبود به این شخص بگویم که فقط این‌ها نیست: دمیتری آسینوفسکی و جرمی فریدمان و کسان دیگری هم رفته‌اند و اسناد مربوط به آن جلسه و موارد فراوان دیگری را در بایگانی‌های روسیه یافته‌اند و منتشر کرده‌اند. این‌ها را هم در «از بازگشت تا اعدام» آورده‌ام.

و اما منبع عکس: جست‌وجو کردم، و سرانجام یافتم که آقایی به‌نام حمید هریسچی در تاریخ ۱۲ ‏دسامبر ۲۰۲۳ این عکس را بدون ذکر منبع در فیسبوک «تاریخ آذربایجان» (به ترکی آذربایجانی) ‏Azərbaycan Tarixi‏ به اشتراک گذاشته است، در این نشانی ببینید. پیداست که دوست خوانندهٔ ‏کتاب‌های من این عکس را از فیسبوک «تاریخ آذربایجان» برداشته، و لطف کرده و آن را برای من ‏فرستاده، و من استفاده‌اش کردم.‏

برای یافتن منبع اصلی عکس با آقای هریسچی تماس گرفتم. ایشان لطف کردند و پاسخ دادند که ‏این عکس در بایگانی شخصی انور جبراییلوف، رئیس وقت دایرهٔ روابط بین‌المللی حزب کمونیست ‏آذربایجان، که در عکس حضور دارد، وجود دارد و همسر جبراییلوف آن را در اختیار آقای هریسچی قرار ‏داده است. حالا پیدا کنید کوزیچکین و ام.آی.۶ و سیا و غیره را!‏

برای آگاهی آن آقا: در کتاب «از بازگشت تا اعدام» یک فصل تمام اطلاعات تازه دربارهٔ کوزیچکین ‏نوشته‌ام.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

05 June 2025

‏"از بازگشت تا اعدام"؛ زندگی تراژیک یک نسل

نقد و معرفی کتاب «از بازگشت تا اعدام»
به قلم اسد سیف
(این نوشته در وبگاه «عصر نو» منتشر شده است.)

۱
شکست انقلاب سال پنجاه‌وهفت و این‌که چرا تمامی امیدهای برخاسته از آن به خون نشست، موضوعی‌ست که پرداختن به آن در ‏شمار ضرورت‌هاست. نیروهای شرکت‌کننده در انقلاب، از جمله سازمان‌ها و گروه‌هایی که سال‌های سال امکان حضور علنی در ‏جامعه نداشتند، و یا سازمان‌ها و احزابی که در پی انقلاب آغاز به فعالیت نمودند، حال با گذشت چهاردهه و با فاصله‌ای تاریخی از ‏آن حادثه، بهتر می‌توانند به علت‌هایی که شورش میلیونی مردم و انقلاب در آن بنیان داشت، بپردازند. ‏

انقلاب سال ۵۷ به فاجعه انجامید و شرکت‌کنندگان در آن بیشترین هزینه را با زندان و شکنجه و اعدام پرداختند. عظمت انقلاب، ‏بنیادهای آن و سرانجام چگونگی سر برآوردن حاکمیت ارتجاع از آن را نمی‌توان با ساده‌پنداری‌های کودکانه و عوام‌فریبانه بررسی ‏و تعریف کرد. ‏

برای شناخت تاریخ نخست باید حوادث سازنده آن را بررسید. تا آنگاه که تاریخ در اجزاء خویش، در حوادث کوچک شناخته نشوند ‏و رفتارها و کردارها آشکار نگردند و مورد بررسی قرار نگیرند، فهم ما از پدیده‌های تاریخی چیزی کم دارد.‏

می‌توان گفت: انقلاب سال ۵۷ بنیاد در موقعیت حاکم بر کشور داشت؛ چگونگی حکومت محمدرضاشاه، وضعیت معیشتی مردم، ‏حضور سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی در هستی اجتماعی کشور، میزان حضور و دخالت مردم در سیاست‌های جاری، آزادی‌های ‏فردی و اجتماعی، نقش دین در میان مردم و حکومت. رفاه اجتماعی و...‏

با چنین آغازی‌ست که می‌توان ادامه بررسی را در فهم عمومی جامعه از آزادی و دمکراسی، عدالت اجتماعی و بنیادهای مدنی و ‏حقوق شهروندی پی گرفت. در چنین روندی‌ست که سهم هرکس از فاجعه‌ای که بر ما هموار گشت، معلوم می‌گردد. در این راه نه ‏تنها شاه و وزیر و وکیل، سازمان‌ها و احزاب و گروه‌های صنفی و سیاسی و به همراه آن‌ها "من"ها نیز در برابر تاریخ پاسخگو ‏هستند. اگر بپذیریم که تاریخ بر "من"ها بنیان دارد، باید این را نیز قبول کنیم که با حذف همین "من"ها و یا بخشی از آن‌ها، تاریخ ‏را تحریف کرده‌ایم. ‏

جهان مدرن در جامعه‌ای مدنی از حقوق شهروندی که در اختیار افراد جامعه، به عنوان یک حق، قرار می‌دهد، همه آنان را به ‏شکلی در برابر این حق مسئول نیز می‌کند. در شناخت همین مسئولیت‌های فردی و اجتماعی‌ست که می‌توان به تاریخ و شناخت ‏حوادث تاریخی نزدیک‌تر شد و آن را در حجم و بُعدی دیگر نگریست.‏

انقلاب سال ۵۷ دریچه‌ای بود که در چشم‌انداز آن آزادی و رهایی دیده می‌شد. در پی انقلاب، احزاب، گروه‌ها و سازمان‌های ‏سیاسی و صنفی به شکل گسترده‌ای فعالیت آغاز کردند. جامعه جان گرفت و صداهای گوناگون از هر گوشه‌ای به گوش می‌رسید. ‏این صداها اما عمری دراز نداشتند. در دستان ارتجاع خفه شدند، اما پیش از رسیدن ارتجاع، در فضای حاکم، "من"ها و گروه‌ها ‏نیز توان شنیدن صدای یکدیدگر را نداشتند. در ناآگاهی و بیگانگی از هم و در نبود تجربه‌ای از دمکراسی بود که در حذف یکدیگر ‏کوشیدیم و در این میان ارتجاع در لباس مذهب، به حذف همه ما موفق شد. ‏

و حال: آیا زمان آن نرسیده که هر یک از "ما" و "من"ها گذشته خویش را به سنجش در ترازوی تاریخ بنشاند؟ تا این کار را نکنیم، ‏هیچ درسی از گذشته نخواهیم آموخت و گذشته دگربار، و این بار در هیولایی وحشتناک‌تر بر ما نازل خواهد شد. باید شجاعت آن ‏را داشته باشیم تا بپذیریم که آن گذشته به همه ما تعلق داشت و دارد؛ به تاریخ یک کشور. ما میراث‌دار آن تاریخ هستیم. اگر چشم ‏بر این میراث نگشاییم و نخواهیم که بخش و یا بخش‌هایی از آن را نبینیم، باید در انتظار تکرار آن باشیم. ‏

۲
بررسی رفتارها و عملکرد سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی در یک حادثه تاریخی، کمک بزرگی‌ست در شناخت تاریخ. ‏ شیوا فرهمند در کتاب "با گام‌های فاجعه" مشاهدات و یادمانده‌های خویش را از چگونگی آوار شدن فاجعه‌ای بر حزب توده ایران ‏مکتوب می‌کند که پی‌آمد آن بازداشت هزاران نفر توده‌ای، از جمله اکثریت کادر رهبری حزب، و متعاقب آن اعدام صدها نفر ‏توده‌ای و گریز هزاران تن از اعضای حزب به خارج از کشور بود. ‏

شیوا فرهمند در این اثر این فرض را پیش می‌کشد که عوامل سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی، پیش از یورش به حزب، در ‏تمامی ارگان‌های حزب رخنه کرده، و از چگونگی تمامی نشست‌ها و گفت‌وگوهای رهبران اطلاع داشت. ‏

او در کتاب "از بازگشت تا اعدام- حزب توده ایران و انقلاب بهمن ۱۳۵۷" که اخیراً منتشر شده، می‌کوشد فرضیه خویش را با ‏توجه به عملکرد حزب توده ایران «در قبال انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و مناسبات آن با رژیم نوبنیاد جمهوری اسلامی در فاصله کمی ‏پیش از انقلاب، تا دستگیری و محاکمه و اعدام رهبران آن در بهمن ۱۳۵۷ و کمی پس از آن»، با توجه به اسناد و مدارک موجود، ‏اثبات کند. در واقع این کتاب خود را به حوادث یک فاصله زمانی پنج‌ساله محدود می‌کند. ‏

نویسنده در این اثر بر دو فرضیه‌ دیگر نیز انگشت می‌گذارد؛ نخست نقش اتحاد شوروی و عوامل اطلاعاتی آن در هستی حزب و ‏به همراه آن، نقش شخص کیانوری در این روند.‏

۳
حزب توده ایران و انقلاب
با توجه به استنادهای کتاب "از بازگشت تا اعدام"، انقلاب برای حزب توده از دو منظر حادثه‌ای بزرگ بود. نخست آن‌که؛ حزب ‏پس از بیش از دو دهه تبعید، به ایران بازمی‌گشت و فعالیت علنی خویش را دگربار از سر می‌گرفت. در پی کودتای ۲۸ مرداد، ‏حزب توده کوشید تا در خفقان حاکم امکانی برای حضور در کشور، داشته باشد. نتیجه آن‌که ساواک از طریق عباس شهریاری به ‏‏"تشکیلات تهران" حزب که در چند استان کشور فعالیت آغاز کرده بود، راه یافت و از این طریق فعالیت حزب را خود به دست ‏گرفت و بر آن نقطه پایان گذاشت. از آن پس، تنها در آستانه انقلاب بود که حزب توده از طریق "سازمان نوید" فعالیتی اندک در ‏سطح کشور داشت. در این فاصله البته چند گروه کوچک توده‌ای نیز این‌جا و آن‌جا شکل گرفته بودند که اعضای آن به دام ساواک ‏گرفتار آمده و به همراه بازماندگان سازمان نظامی حزب در زندان بودند. ‏

مورد دوم که نقشی اساسی و تئوریک داشت، همانا مبارزه با امپریالیسم آمریکا و شعارهای ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی بود که ‏با ظاهری فریبنده حتا بر زبان خمینی نیز جاری بود. مبارزه با امپریالیسم آمریکا برای حزب توده آن‌چنان موضوعی کلیدی بود که ‏حزب در پناه آن بر هر سرکوب و خشونتی چشم می‌بست. حزب در سیمای خمینی و "خدعه"های او شخصیتی کشف کرده بود که ‏در برابر امپریالیسم آمریکا، مبارزه پیش می‌برد. مبارزه با امپریالسم فصل مشترک چپ‌ها با نیروهای طرفدار خمینی نیز بود. ‏

مبارزه با امپریالیسم آمریکا از سوی دیگر خواست دیرین و نهایی اتحاد شوروی بود که در سیاست‌های حزب کمونیست آن کشور ‏برجسته بود. نه تنها حزب توده، دیگر احزاب و سازمان‌های چپ نیز بر این مبارزه ارج می‌نهادند. حزب توده اما به عنوان مجری ‏سیاست‌های حزب کمونیست اتحاد شوروی در ایران، بر چنین مبارزه‌ای چنان می‌دمید و آن را در چنان ابعادی عمده کرده، گسترش ‏می‌داد که حتا به الگویی برای حاکمیت نوبنیاد و شخص خمینی تبدیل شده بود. در میان گروه‌های چپ تنها "حزب رنجبران" بود که ‏در فضای حاکمِ انواع "مرگ بر"ها بر کشور، شعار "مرگ بر امپریالیسم شوروی" نیز سرمی‌داد.‏

در پیشبرد چنین مبارزه‌ای بود که حزب توده ایران به "جمهوری اسلامی ایران" آری گفت، قانون اساسی آن را با اما و اگرهایی ‏پذیرفت، در جبهه‌های جنگ در دفاع از "میهن اسلامی" شرکت کرد، در صف "انقلاب"، سرکوب سازمان‌ها، گروه‌ها، نشریات و ‏آزادی‌های فردی و اجتماعی را با عنوان "ضدانقلاب" ستود، و در شکوفایی جمهوری اسلامی با تمام توان کوشید.‏

حزب توده هم‌گام با سیاست‌های خارجی اتحاد شوروی
در تقابل شرق و غرب، در درگیری‌های آشکار و پنهان میان اتحاد شوروی و آمریکا، مفهومی با عنوان امپریالیسم آمریکا شکل ‏گرفت. این مفهوم ورای آن امپریالیسمی است که در اقتصاد جهانی، سرمایه‌داری را در غرب نمایندگی می‌کند. ‏

رویارویی میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بیش از آن‌که جنگی مستقیم باشد، یک تقابل نظامی-ایدئولوژیک میان ‏سرمایه‌داری (ایالات متحده) و کمونیسم (شوروی) بود‎. ‎امپریالیسم آمریکا در این نبرد، خود را در سطح نظامی، اقتصادی و ‏ایدئولوژیک نشان می‌داد. ‏

اصطلاح «امپریالیسم»، آن‌سان که کمونیست‌های طرفدار شوروی به کار می‌گرفتند، بار ایدئولوژیک داشت. در اتحاد شوروی و ‏در میان کمونیست‌های طرفدار شوروی، سیاست‌های آمریکا به‌عنوان تلاشی برای حفظ نظم تک‌قطبی تحت رهبری آمریکا تعبیر ‏می‌شد. جنگ سرد نمایشی از رقابت میان دو نظام متضاد بود: سرمایه‌داری امپریالیستی آمریکا در برابر سوسیالیسم شوروی.‏ از نگاه مارکسیسم کلاسیک، به پیروی از تحلیل لنین، امپریالیسم مرحله‌ای از رشد سرمایه‌داری است که در آن سرمایه مالی به ‏دنبال انباشت فراملی از طریق کنترل سیاسی، اقتصادی و نظامی بر مناطق پیرامونی است. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده ‏با بهره‌گیری از قدرت نظامی، اقتصادی و رسانه‌ای خود، نظم بین‌المللی جدیدی را بنا نهاد که در آن سرمایه جهانی، به‌ویژه سرمایه ‏آمریکایی، نقش مسلط داشت. ‏

با چنین نگرشی، کمونیست‌های طرفدار شوروی، به کشورهای غربی به عنوان عوامل آمریکا و کشورهای پیرامونی آن، به عنوان ‏دست‌نشاندگان آمریکا می‌نگریستند. ‏

توده‌ای‌ها در این روند، هم‌چون دیگر کمونیست‌های طرفدار شوروی، چشم بر واقعیت‌های جاری در بسیاری از کشورهای غرب ‏می‌بستند. برای نمونه، با این‌که آزادی و عدالت اجتماعی در کشورهایی هم‌چون کشورهای اسکاندیناوی به مراتب بسیار بالاتر از ‏اتحاد شوروی و کشورهای اقمار آن بود، پیشرفت این کشورها در محاسبات بین‌المللی به عنوان کشورهای غربی، نادیده گرفته ‏می‌شد.‏

حزب توده نیز در این راستا مدافع تمامی عملکردهای اتحاد شوروی بود و می‌کوشید توجیه‌گر هر رفتار و حتا خطای این کشور ‏باشد. برای نمونه: دفاع از کشتاری که تانک‌های روسیه در "بهار پراگ" به راه انداختند، و یا سرکوب شورش مردم در مجارستان ‏و آلمان شرقی و یا لشگرکشی به افغانستان.‏

در ایرانِ پس از انقلاب نیز از آن‌جا که اتحاد شوروی جمهوری اسلامی را نیرویی می‌پنداشت که در برابر آمریکا ایستاده بود و ‏می‌توانست از قدرت آمریکا در منطقه بکاهد و به شکلی و با این امید که به پایگاهی برای اتحاد شوروی تبدیل گردد، از این ‏جمهوری نوبنیاد دفاع می‌کرد. حزب توده نیز در انطباق خویش با تئوری‌هایی که مدافع این نظر بودند، تا آخرین امکان مدافع "خط ‏ضدامپریالیستی" امام خمینی ماند.‏ ‏ ‏

حزب توده و تشکیلات مخفی
در جامعه‌ای که آزادی‌های فردی و اجتماعی وجود نداشته باشد، میل به فعالیت‌های مخفی رواج می‌یابد. در چنین شرایطی بود که ‏در ایران پیش از انقلاب، گروه‌هایی بنیان گرفتند که به شکل مخفی در برابر رژیم شاه، فعالیت آغاز کردند. این امر در تمامی ‏کشورهای دیکتاتوری در سراسر جهان وجود داشته و دارد. ‏

در پی انقلاب، در بهار کوتاه آزادی، تصور نمی‌شد که دگربار سرکوب و خفقان سر بر خواهد آورد. نتیجه آن‌که سازمان و ‏گروه‌های سیاسی فعالیتی گسترده را در آزادی آغاز کردند. سرکوب که آغاز شد، دگربار میل به فعالیت‌های مخفی به ضرورت ‏تبدیل شد. ‏

در میان احزاب و سازمان‌های سیاسی، حزب توده ایران با تجربه‌ترین آنان بود. این حزب اگرچه دل به حاکمیت نوبنیاد بسته بود، ‏اما دبیر اول آن، کیانوری، خلاف آن‌چه بیان می‌داشت و می‌نوشت، به آینده امیدوار نبود. از آن‌جا که شخصی ماجراجو بود، به ‏علتی نامعلوم، ضرورت تشکیلاتی مخفی را نیز به موازات تشکیلات علنی احساس می‌کرد. ‏

با حضور دوباره حزب توده در ایران، کیانوری بخش عمده تشکیلات سازمان نوید را مخفی نگاه داشت. به تدریج کسانی را که ‏پست‌هایی حساس در سطح کشور داشتند و به سوی حزب می‌آمدند، در این تشکیلات سازماندهی شدند. به موازات این تشکیلات ‏مخفی، عده‌ای از نظامیان نیز به حزب توده روی آوردند. کیانوری تصمیم گرفت که آنان را در یک تشکلات نظامی سازماندهی ‏کند. در میان اعضای نظامی حزب توده، افرادی بودند که پست‌هایی حساس داشتند. برای نمونه ناخدا افضلی، سرهنگ بیژن ‏کبیری، سرهنگ هوشنگ عطاریان و فرماندهانی دیگر از ارتش. این دو سازمان مخفی حزب در مواقعی با هم در رابطه قرار ‏می‌گرفتند تا برنامه‌ای را به اشتراک پی بگیرند.‏

آیا حزب توده به این تشکیلات نیاز داشت؟ اگر کیانوری فکر کرده بود که در پی سرکوب حزب از سوی رژیم این تشکیلات ‏می‌تواند کاری از پیش ببرد، چرا کسانی از آنان را به عنوان توده‌ای با نهادهای امنیتی رژیم در رابطه قرار داده بود؟ اگر قرار بود ‏که این تشکیلات مخفی بماند، چرا محمد مهدی پرتوی، یکی از دو مسئول اصلی این تشکیلات، در پی دو بار بازداشت و ماه‌ها ‏زندان، پس از آزادی، بی هیچ شکی بر او، دگربار در رأس آن قرار می‌گیرد؟ ‏

مسخره‌تر از همه این‌که؛ حزب، یا بهتر گفته شود، کیانوری در جذب اعتماد مسئولین کشور (قدوسی)، برای سرکوب نقشه کودتای ‏نوژه، اجازه می‌یابد، فردی از کودتاچیان را به شخصه بازجویی کند. سازمان مخفی حزب در این همکاری، قربانی را به یکی از ‏خانه‌های مخفی حزب که چاپخانه سازمان نوید برای روز مبادا، در آن قرار داشت، هدایت می‌کنند تا در آن‌جا از طریق شکنجه، ‏اسرار از زبانش بشنوند. سازمانده این برنامه شخص کیانوری، و تشکیلات مخفی حزب، مجری آن بود. ‏

در همین روند نباید از نظر دور داشت که کیانوری دو بار در دیدار با کسانی از رهبری حزب کمونیست شوروی، از آنان تقاضای ‏اسلحه می‌کند. رهبری حزب بر این خواست آگاه نبود. این‌که کیانوری چرا و برای کدام عملیات در تدارک اسلحه بود، معلوم نیست. ‏

شیوا فرهمند در کتاب خویش موارد فراوانی از این‌گونه حوادث را برمی‌شمارد که در پایان این پرسش بازیگر ذهن می‌شود؛ چه ‏کسی با جان توده‌ای‌ها بازی می‌کرد: رژیم جمهوری اسلامی یا شخص کیانوری؟ اگر این تشکیلات مخفی و برای آینده حزب بود، ‏پس چرا بخشی از تشکیلات آن در اختیار جمهوری اسلامی قرار می‌گرفت؟ جالب این‌که همین تشکیلات نقش رابط با سفارت ‏شوروی و مأموران "ک گ ب" را نیز برعهده داشت. ‏

می‌دانیم که پاره‌ای از خبرچینی‌ها و گزارش‌دهی‌ها را حزب از طریق تشکیلات علنی خود نیز انجام می‌داد. در سطح رهبری، کس ‏و یا کسانی از رهبری حزب در ملاقات با مسئولین کشور اخباری از "ضدانقلاب" را که از طریق شبکه‌های تشکیلات علنی ‏جمع‌آوری شده بود، در اختیار مسئولین کشور قرار می‌دادند. برای نمونه رفسنجانی در خاطرات خویش بارها از این دیدارها نوشته ‏است. در استان‌ها نیز همین روند پی گرفته می‌شد. ‏

در این شکی نیست که رهبری حزب توده می‌دانست که توده‌ای‌ها نیز هم‌چون افراد دیگر سازمان‌ها و گروه‌ها، زمانی مورد یورش ‏و سرکوب قرار خواهند ‌گرفت، ولی سیاست حزب یک خوش‌خیالی پوشالی را نیز بر ذهن توده‌ای‌ها تزریق می‌کرد و عده‌ای از ‏آن‌ها دچار توهم بودند. ‏

با توجه به آن‌چه که شیوا فرهمند به درستی از یکه‌تازی‌های کیانوری، "کیش شخصیت"، خودمحوری‌ها و ماجراجویی‌های او ‏نوشته، می‌توان دیگر اعضای رهبری حزب و به همراه آن اعضای آن را از مسئولیت مبرا دانست؟ چرا و در چه شرایطی ‏کیانوری صاحب چنین حجمی از اختیارات می‌شود؟ آیا توده حزبی شیفته شخصیت کیانوری شده بود؟ رهبران حزب در این ‏نقش‌پذیری چه نقشی داشتند؟ آیا کیانوری زاده شرایط تاریخی حزب و به همراه آن فضای فرهنگی و اجتماعی جامعه بود؟ ‏ ‏ ‏

نقش شخصیت در تاریخ
یکی از پرسش‌های بنیادین در فلسفهٔ تاریخ این است: «چه کسی تاریخ را می‌سازد؟» آیا تاریخ را توده‌ها، ساختارهای اقتصادی و ‏اجتماعی به پیش می‌برند یا اراده و نبوغ افراد بزرگ؟ ‏

متفکران مارکسیسم، با تأکید بر ماتریالیسم تاریخی، کوشیده‌اند به این پرسش، با اختلافاتی ظریف، اما تعیین‌کننده، پاسخ گویند. ‏

گئورگی پلخانف، مارکسیست برجستهٔ روس، در رسالهٔ معروف خود "درباره نقش فرد در تاریخ" (۱۸۹۸)، با صراحت اعلام ‏می‌کند که‎:‎‏ «شخصیت‌های تاریخی، به‌رغم توانایی‌های فوق‌العاده‌شان، نمی‌توانند خارج از بستر شرایط مادی و اجتماعی، مسیر ‏تاریخ را تعیین کنند‎.‎‏» او تأکید می‌کند که‎:‎‏ «انسان‌ها تاریخ را می‌سازند، اما نه آن‌گونه که خود می‌خواهند، بلکه در چارچوب شرایط ‏مادی و اجتماعی معینی که مستقل از اراده آنان شکل گرفته‌اند‎.‎‏»‏

از نگاه او، نبوغ فردی تنها در صورتی تأثیرگذار است که شرایط اجتماعی مهیای آن باشد. ناپلئون، در زمانهٔ خاص پس از انقلاب ‏فرانسه، می‌توانست به نقش تاریخی خود دست یابد؛ در موقعیتی دیگر، حاصل کار او ممکن بود گمنامی یا شکست باشد‎.‎‏ او ‏می‌گوید: «شخصیت نمی‌تواند مسیر تاریخ را از بنیان تغییر دهد، ولی می‌تواند در چارچوب امکانات موجود، در شکل‌گیری مسیر ‏آن تسریع یا تأخیر ایجاد کند‎.‎‏»‏

پلخانف میان علت‌های بنیادی (اقتصاد، مناسبات تولید، تضاد طبقاتی) و علت‌های فرعی (شخصیت، تصادف، حادثه) تمایز قائل ‏می‌شود. نقش فرد، در بهترین حالت، تسریع‌کننده یا کندکننده‌ی روندهایی است که از دل ساختار اجتماعی برمی‌خیزند‎.‎‏ با این‌همه: ‏‏«نقش شخصیت در تاریخ، همانند جرقه در انبار باروت است. جرقه بدون باروت هیچ‌کاری نمی‌کند؛ ولی باروت هم بدون جرقه ‏نمی‌سوزد‎.‎‏»‏

لئون تروتسکی، رهبر انقلابی روس و نظریه‌پرداز ماتریالیسم تاریخی، دیدگاهی ظریف‌تر و پویاتری نسبت به پلخانف ارائه ‏می‌دارد. او در "تاریخ انقلاب روسیه" می‌نویسد‎:‎‏ «در بحران‌های انقلابی، نقش شخصیت فردی می‌تواند کاملاً تعیین‌کننده شود‎.‎‏» او ‏تأکید می‌کند که اگر لنین در لحظهٔ مشخصی از سال ۱۹۱۷ وارد عرصه نمی‌شد، مسیر انقلاب روسیه ممکن بود به ‌کلی دگرگون ‏شود یا حتی شکست بخورد. در نگاه تروتسکی، فرد نه ‌فقط بازتاب شرایط، بلکه کنشگری فعال است که در لحظات حساس تاریخی ‏می‌تواند بر توازن نیروها تأثیر قاطع بگذارد‎.‎

این نگاه، اگرچه در چهارچوب ماتریالیسم تاریخی باقی می‌ماند، اما به نقش "تصادف" و "ارادهٔ آگاهانه" جایگاهی بیشتر می‌دهد‎.‎

گئورگ لوکاچ، فیلسوف مارکسیست مجار، در کتاب "تاریخ و آگاهی طبقاتی"، تحلیل خود را بر محور «آگاهی» بنا می‌کند. از نظر ‏او، افراد تنها در صورتی می‌توانند نقش تاریخی ایفا کنند که حامل آگاهی طبقاتیِ راستین باشند. وی می‌نویسد‎:‎‏ «فردی که آگاهی ‏تاریخی طبقهٔ انقلابی را در خود مجسم کند، می‌تواند در روند تاریخ دخالت مؤثر داشته باشد‎.‎‏»‏

در این چهارچوب، شخصیت نه به‌خاطر ویژگی‌های فردی، بلکه به‌خاطر جایگاهش در پویش آگاهی اجتماعی و تاریخی اهمیت ‏می‌یابد. فردِ تاریخ‌ساز، نه قهرمان یا نابغهٔ مجرد، بلکه تجسم ارادهٔ آگاه طبقه‌ای معین است‎.‎

در اندیشه‌ی لوکاچ، این آگاهی نه امری ذهنی صرف، بلکه نوعی شناخت تاریخی-اجتماعی است که تنها در بستر مبارزه‌ی طبقاتی ‏شکل می‌گیرد. فرد آگاه، به‌منزله‌ی میانجی میان طبقه و تاریخ، می‌تواند عاملیت انقلابی را فعلیت بخشد. بنابراین، نقش شخصیت ‏تنها هنگامی محقق می‌شود که با ضرورت تاریخی هم‌خوان شود و در مسیر دگرگونی ساختارهای اجتماعی قرار گیرد‎.‎

درحالی‌که هر سه متفکر بر پایه‌ی ماتریالیسم تاریخی سخن می‌گویند، و در اصول کلی تفاوتی باهم ندارند، ولی در مواردی هم‌نظر ‏نیستند. پلخانف در فرد شخصیتی تسریع‌کننده در نظر می‌گیرد. تروتسکی اما شخص را تا جهت‌دهنده تاریخ پیش می‌برد. والتر ‏بنیامین نقش فرد را تابع میزان درک و تجسم او از آگاهی تاریخی می‌داند و در واقع او را بیانگر و حامل اراده تاریخی طبقه، آنگاه ‏که آگاهی طبقاتی با شخصیت یکی می‌شود، محسوب می‌دارد.‏

در کل و تابع چنین نگاهی به تاریخ می‌توان گفت: هرچند شخصیت فردی نمی‌تواند مستقل از شرایط مادی عمل کند، اما در لحظات ‏بحرانی (تروتسکی)، یا در تجسم آگاهی طبقاتی (لوکاچ)، می‌تواند نقشی تعیین‌کننده بیابد. بدین‌ترتیب، مارکسیسم کلاسیک در عین ‏وفاداری به ساختارگرایی تاریخی، جایی برای عاملیت انسانی نیز باقی می‌گذارد—عاملیتی که در پرتو شرایط، ضرورت، و آگاهی ‏معنا می‌یابد‎.‎

برخلاف مارکسیست‌ها که تأکیدشان بیشتر بر ساختارها و نیروهای اجتماعی است، هانا آرنت بر نقش فرد و عمل انسانی آزاد تأکید ‏داشت، آرنت با ارزش‌گذاری بر مفهوم «عمل»، آن را محور فعالیت انسانی می‌دانست که می‌تواند نوآوری و آغازگری ایجاد کند‎.‎‏ ‏او معتقد بود تاریخ نه فقط یک روند خطی و ساختاری، بلکه نتیجه مجموعه‌ای از اعمال انسانی آزاد است که می‌تواند مسیرهای ‏نوین باز کند‎.‎‏ به باور او، هر فرد می‌تواند با «عمل» خود، نقشی فعال در تاریخ ایفا کند و آن را تغییر دهد‎.‎‏ آرنت معتقد بود که ‏شخصیت‌ها بدون زمینه اجتماعی و موقعیت تاریخی نمی‌توانند کاری از پیش ببرند، اما در عین حال نقش فرد در آغاز روندهای ‏جدید بسیار کلیدی است‎.‎‏ او همچنین بر مسئولیت فردی تأکید داشت و معتقد بود هر فرد باید آگاهانه در قبال اعمال خود و تأثیرشان ‏در تاریخ پاسخگو باشد‎.‎

آرنت در کتاب «منشاء توتالیتاریسم» نشان می‌دهد که چگونه رژیم‌های توتالیتاریستی با از بین بردن فضای عمومی و آزادی عمل، ‏امکان ایفای نقش فعال فرد در تاریخ را می‌گیرند‎.‎‏ او باور دارد که بدون آزادی، افراد صرفاً قربانی نیروهای بزرگ تاریخی و ‏سیاسی می‌شوند و نمی‌توانند نقش خلاق و فعالی ایفا کنند‎.‎‏ ‏

با توجه به این‌که در مارکسیسم-لنینیسم، فرد هم به‌عنوان سوژه‌ای آگاه و کنش‌گر در چارچوب حزب پیشتاز اهمیت دارد، و هم در ‏معرض تقلیل به ابزار یا نماد ایدئولوژیک، درست در چنین شرایطی‌ست که از یک‌سو در جامعه و از دیگر سو و به موازات آن ‏در حزب توده، فضای عمومی و آزادی‌ها به نفع رهبر از بین می‌روند. در جوامعی که سانسور، سرکوب سیاسی و محدودیت‌های ‏آزادی وجود دارد، مردم کمتر قادر به ایفای نقش فعال در تاریخ‌اند و بیشتر قربانی نیروهای بزرگ‌تر می‌شوند‎.‎‏ با نگاه به تاریخ ‏معاصر ایران، این رابطه را البته می‌توان در ابعادی بزرگ‌تر بین خمینی و "امت" او نیز یافت. رابطه رهبری حزب با توده حزبی ‏نیز درست به همین شکل، در رابطه "امام" و "امت" می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد. در چنین موقعیتی‌ست که موضوع ‏‏"مسئولیت شحصی" طرح می‌شود.‏

و این‌جاست که می‌توان برای تک‌تک توده‌ای‌ها نیز مسئولیت در نظر گرفت. در این‌که کیانوری صاحب قدرت مطلق در حزب ‏می‌شود، و "شخصیت‌پرستی" در حزب رشد می‌کند، همه افراد حزبی در این رفتار نقش دارند. آیا می‌توان تمامی فجایع را به پای ‏کیانوری نوشت و غیرمسئولانه، کارنامه‌ای "پاک" برای خویش تدارک دید. ‏

نظریه آرنت درباره «مسئولیت فردی» در مقابل ظلم و فساد سیاسی اهمیت دارد‎.‎‏ افراد حتی در نظام‌های سرکوب‌گر، باید آگاهانه ‏در برابر بی‌عدالتی مقاومت کنند و به عنوان «فرد» عمل کنند، نه صرفاً تابع دستورات یا نیروهای ساختاری‎.‎‏ این دیدگاه درباره ‏مقاومت در برابر دیکتاتوری‌ها و فاشیسم، به ویژه در عصر امروز که نظام‌های اقتدارگرا دوباره رشد کرده‌اند، بسیار کاربردی ‏است‎.‎

با نگاه آرنت می‌توان تحلیل کرد که چرا برخی رهبران یا جنبش‌ها موفق می‌شوند و برخی دیگر نه، زیرا موفقیت در ایجاد تغییر ‏نیازمند آزادی عمل، فضای عمومی و آغازگری فردی و جمعی است‎.‎‏ همچنین می‌توان توضیح داد که سرکوب آزادی چگونه باعث ‏مرگ «عمل» و بی‌حرکتی اجتماعی می‌شود‎.‎

به قول مارکس، «مردان بزرگی که نقش تاریخی ایفا می‌کنند، نمی‌توانند کاری فراتر از آنچه شرایط ممکن می‌کند انجام دهند‎.‎‏» به ‏بیان دیگر، «شرایط مادی و نیروهای اجتماعی تعیین‌کننده تاریخ‌اند، نه اراده فردی.» شخصیت‌ها در چارچوب ساختارهای ‏اقتصادی و اجتماعی عمل می‌کنند، نه فراتر از آن‎.‎

با تکیه بر این نگاه و یا نگاه‌هایی دیگر، شخصیت‌هایی در تاریخ ایران معاصر همیشه نقش‌آفرین بوده‌اند. امیرکبیر، میرزا تقی‌خان ‏فراهانی، عباس‌میرزا، ناصرالدین شاه، رضاشاه، فروغی، قوام، مصدق، خمینی و بسیارانی دیگر، از جمله کیانوری. ‏

در تاریخ جهان می‌توان این نام‌ها را به همین شکل از اسکندر و ناپلئون و لنین و استالین گرفته تا هیتلر و گاندی و نلسون ماندلا در ‏عرصه سیاست پی گرفت. اگر به عرصه علم و دانش و فرهنگ وارد شوم، می‌توان سیاهیه‌ای بزرگ فراهم آورد. همه این افراد ‏نقشی بزرگ، چه مثبت و یا ویرانگر، در هستی انسان‌ها داشته‌اند.‏

نقش فردی کیانوری در حزب توده ایران
در میان سیاستمداران صد سال اخیر ایران که نقشی تأثیرگذار در تاریخ کشور داشته‌اند، بی‌شک نورالدین کیانوری نامی‌ست ‏ماندگار. نقش او از طریق حزب توده ایران بر سیاست جاری کشور تا آن اندازه هست که پژوهشی ویژه را طلب کند. ‏

حزب توده ایران تنها سازمانی در ایران بود که ساختاری حزبی داشت. برنامه و اساسنامه و ارگان و تشکیلات داشت. هدفمند ‏سیاست خویش را پیش می‌برد. این حزب پیش از کودتای ۲۸ مرداد بزرگ‌ترین حزب چپ در خاورمیانه بود. پس از انقلاب در ‏اندک‌زمانی چنان گسترش یافت که در بزرگ‌ترین سازمان چپ ایران، یعنی فدائیان خلق شکاف ایجاد کرد و بخش بزرگی از آن را ‏به سوی خویش جلب نمود. در کمتر از پنج سال فعالیت علنی آن در بعد از انقلاب، ده‌ها گروه و سازمان به آن پیوستند. در تمامی ‏شهرها، دانشگاه‌ها، مدارس، محیط‌های کارگری و کشاورزی، و در میان اقلیت‌های قومی و مذهبی رشدی فراگیر داشت. دامنه ‏انتشارات آن در عرصه نشریات و کتاب، چنان گسترده بود که تمامی فضای فکری جامعه را تغذیه می‌کرد. ‏

طرفداران حزب توده ایران در آستانه انقلاب به چند صد نفر نمی‌رسد. در یورش به این حزب در سال ۱۳۶۲، ده‌ها هزار نفر ‏بازداشت شدند، متواری گشتند، و یا از کشور گریختند. ‏

نورالدین کیانوری اگرچه سال‌ها، چه پیش از کودتای ۲۸ مرداد و چه پس از آن در سال‌های تبعید، در رهبریت حزب حضور ‏داشت، اما در آستانه انقلاب، با یک کودتای درون‌تشکیلاتی، با صلاحدید حزب کمونیست شوروی، دبیر اول حزب شد. در تمامی ‏سال‌هایی که او در بالاترین جایگاه رهبری حزب قرار داشت، با استناد به داده‌های شیوا فرهمند، یکه‌تاز مطلق بود. نظرات او در ‏انطباق با تئوری‌های اولیانوفسکی در رابطه با "راه رشد غیرسرمایه‌داری" از طریق تشکیلات، نشریات، جزوه‌های "پرسش و ‏پاسخ"، اشغالگر ذهن توده حزبی می‌شد. ‏

کیانوری بی‌آن‌که رهبریت حزب آگاه باشد، بخشی از تشکیلات حزب را به شکل مخفی سازماندهی و مسلح کرد. هم او بود که ‏برای نظامیان طرفدار حزب تشکیلاتی مخفی ایجاد نمود. رهبریت حزب از این تشکیلات نیز بی‌خبر بودند. ‏

کیانوری از طریق اعضای همین دو سازمان مخفی با سفارت شوروی و سازمان جاسوسی آن، "ک گ ب" ارتباطی مستقیم و دایم ‏داشت. در واقع کیانوری کل تشکیلات حزب را به خدمت این سازمان درآورده بود. از همین طریق گاه به اسنادی دست می‌یافت که ‏اطلاع از آن می‌توانست در بقای جمهوری اسلامی نقش داشته باشد. حزب توده از طریق تشکیلات مخفی خود، نقشی بزرگ در ‏خنثی کردن "کودتای نوژه" داشت. کودتایی را نیز که گروه قطب‌زاده تدارک دیده بود، حزب توده با نفوذ در تشکیلات آن، ‏توانست آن را لو دهد. حزب توده و شخص کیانوری در همین رابطه‌ها با مسئولین کشور، از جمله رفسنجانی و خامنه‌ای دررابطه ‏بود. میزان اطلاعاتی از "ضدانقلاب" که هر بار از طریق حزب توده در اختیار مسئولین کشور قرار می‌گرفت، به آن اندازه بود که ‏آنان را وحشت‌زده می‌کرد.‏

کیانوری در سال‌های پس از انقلاب، خط حزب را کاملاً با سیاست‌های شوروی همسو کرد و حزب توده را به شکل یک شاخه تابع ‏از حزب کمونیست شوروی درآورد‎.‎‏ این وفاداری به شوروی باعث شد حزب توده در مقاطع حساس سیاسی ایران، به جای اولویت ‏دادن به منافع ملی یا وضعیت واقعی جامعه ایران، بیشتر به منافع اتحاد شوروی توجه کند‎.‎

در وحشت از گسترش روزافزون حزب و ماجراجویی‌های شخص کیانوری، سازمان‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی کوشیدند ‏فعالیت‌های حزب توده را زیر نظر داشته باشند. حزب اگرچه می‌دانست که فعالیت‌هایش تحت نظر است و حتا در خانه‌های کسانی ‏از رهبریت حزب امکان کارگذاشتن دستگاه‌های شنود وجود دارد، با این‌همه دست از حمایت‌های بی‌دریغ از سیاست‌های ‏سرکوبگرانه جمهوری اسلامی برنمی‌داشت. ‏

شیوا فرهمند با برشمردن ده‌ها سند و نمونه، به این نتیجه می‌رسد که در آستانه یورش به حزب، عوامل اطلاعاتی جمهوری اسلامی ‏در تمامی ارکان حزبی نفوذ داشتند. اطلاعات آنان به آن اندازه بود که می‌دانستند مثلا جلسه هیأت سیاسی کی و کجا تشکیل خواهد ‏شد. اعضای رهبری حزب در کدام خانه‌ها زندگی می‌کنند. چه کسانی با چه مسئولیتی در فعالیت هستند. ‏

دامنه اطلاعات و حساسیت جمهوری اسلامی به حزب توده آنگاه شدت گرفت که کوزیچکین، از مسئولین اداره جاسوسی شوروی ‏در ایران و یکی از رابطه‌های حزب توده با "ک گ ب" از طریق ترکیه به انگلستان پناهنده شد و اطلاعاتی گسترده از عملکرد ‏حزب را نیز برای انگلیسی‌ها آشکار نمود. این اطلاعات از طریق انگلیس، در پاکستان، در اختیار نماینده جمهوری اسلامی قرار ‏گرفت. ‏

کیانوری از تمامی این حوادث اطلاع داشت، با این‌همه هیچ کوششی در جابه‌جایی رهبری حزب و یا کادرها و مسئولین حزبی به ‏عمل نیاورد. ‏

سرانجام، آنگاه که بسیاری از سازمان‌های چپ سرکوب شده بودند، زندان‌ها مملو از مخالفان جمهوری اسلامی بودند، روزنامه‌ها ‏یک به یک تعطیل شده بودند، موج اعدام آغاز شده بود، پاکسازی‌ها از ادارات روز به روز گسترش می‌یافت، دانشگاه‌ها بسته شده ‏بودند، سانسور بر چاپ و نشر حاکم شده بود، در نیمه‌شب هفده بهمن ۱۳۶۱ یورش به حزب توده نیز آغاز شد. در این شب نزدیک ‏به چهل نفر از اعضای رهبری حزب، از جمله کیانوری، به جرم جاسوسی در تهران بازداشت شدند. بازداشت‌ها در روزهای ‏دیگر ادامه یافت. بقایای حزب کوشید تا سکان شکسته این کشتی را از غرق شدن نجات دهد، اما چند ماه بعد ضربه دوم وارد آمد و ‏متعاقب آن، کسانی دیگر نیز از باقیمانده رهبری بازداشت شدند. به زیر شکنجه‌ای مرگبار، عده‌ای از رهبران حزب را به شوهای ‏تلویزیونی کشاندند. آنان پذیرفتند که جاسوس بوده‌اند و قصد براندازی رژیم را در سر داشتند. سازمان مخفی حزب در همین ‏شکنجه‌گاه‌ها آشکار شد و سرانجام سازمان نظامی نیز لو رفت. از حزب توده و عظمت آن دیگر چیزی بر جا نماند. انگار حبابی ‏بود که ترکید. و یا دودی که به آسمان رفت. آن‌چه ماند، توده حزبی بود که نه توان دفاع از مشی حزب را داشت و نه دفاع از ‏رفتار جمهوری اسلامی را. بسیاری از آنان از خود و شخصیت خویش دفاع کردند. شکنجه شدند، بر دار آونگ گشتند و بازماندگان ‏با تنی زخمین و روانی رنجور پس از مدتی کوتاه و یا بلند، آزاد شدند. ‏

حزبی که تا این زمان هیچ اعتراضی به بازداشت ها، شکنجه‌ها در زندان‌ها و اعدام‌ها را نداشت، به یک‌باره خود را در ‏شکنجه‌گاه‌ها بازیافت. ‏

کیانوری به میزان عملکردهای خلاف مسئولیت تشکیلاتی و حزبی خویش واقف بود. او خود پیش از مرگ در وصیتنامه‌ای که از ‏خود به جا گذاشته، با پوزش از توده حزبی، از چنین رفتارهایی به عنوان اشتباه نام می‌برد، اشتباه‌هایی که خود مسئول آن بوده ‏است. گستره این "اشتبا‌ه‌ها" را اگر برشماریم، باید به بازداشت بیش از چهارهزار نفر توجه کنیم که از میان آن‌ها بیش از دویست ‏نفر اعدام شدند. باید به گریز هزاران نفر به خارج از کشور توجه کنیم. باید به خانواده‌هایی توجه کنیم که روند زندگی آنان در پی ‏یورش به حزب توده، از هم پاشید. باید به اعدام آرزوها و امیدهای توده حزبی نیز توجه نمود که ناشکفته، پرپر شد. آیا آنگاه ‏می‌توان باز از واژه "اشتباه" برای این رفتار استفاده کرد؟ اگر این اشتباه است، پس خیانت چیست؟ ‏

گامی که باید همگانی شود
کتاب "از بازگشت تا اعدام" در بیش از ۵۰۰ صفحه تدوین شده است. این اثر می‌توانست در حجمی بیشتر نیز نوشته شود. شیوا ‏فرهمند در تدوین این اثر خود را به تهران که خود ساکن آن‌جا بود و نشریات حزبی محدود کرده است. رفتار حزب توده ایران از ‏طریق تشکیلات مناطق دیگر کشور نیز فاجعه‌آفرین بوده است. و این آن چیزی است که جایی در این کتاب ندارد. برای نمونه ‏حزب توده ایران در کردستان باعث انشعاب در حزب دمکرات شد و کوشید از طریق "کنگره چهارم"ی‌های انشعابی، همگام با ‏جمهوری اسلامی در تقابل با جبهه پایداری در کردستان قرار بگیرد. در آذربایجان در سرکوب جنبش خلق مسلمان همگام رژیم ‏شد. در ترکمن‌صحرا، چشم بر جنایت‌های پاسداران رژیم بست. در خیزش صیادان بندر انزلی در کنار پاسداران رژیم سرکوبگر ‏قرار گرفت. در خرمشهر سرکوب جنبش عرب‌ها را ندید و حتا در تهران، چشم بر خیزش زنان در برابر حجاب اجباری بست. در ‏تمامی این موارد حزب توده در نهایت با یک نصیحت پدرانه در کنار حاکمیت ماند.‏

شیوا فرهمند در پاره‌ای از موارد می‌توانست در تدقیق داده‌ها به کسانی از توده‌ای‌ها رجوع کند که زنده مانده‌اند و در خارج از ‏کشور ساکن هستند. در این راه می‌توانست تاریخ شفاهی را با تاریخ مکتوب بیامیزد و کامل‌تر کند. ‏

با این‌همه "از بازگشت تا اعدام" اثری‌ست ارزشمند و ستودنی. بخشی از تاریخ حزب توده ایران است که با امید آغاز و با تراژدی ‏پایان یافته است. این اثر تاریخ تراژیک نسلی‌ست که برای ساختن دنیایی نو مبارزه آغاز کرد. در ناآگاهی در کنار ارتجاع حاکم ‏قرار گرفت، آنگاه که به خود آمد، در زندان نشسته بود و یا طناب دار بر گردن داشت. کسانی نیز شانس آورده، پناهنده‌ای شدند ‏گریخته از کشور. ‏

۴
در سال‌های اخیر در کنار هیاهوی پوپولیست‌ها و کسانی که گردوخاک راه انداخته‌اند و دنبال آب توبه ریختن بر روی رژیم ‏محمدرضا شاه پهلوی هستند، باید قدردان نویسندگان و پژوهندگانی بود که کارهای باارزشی چون "از بازگشت تا اعدام" را منتشر ‏کرده‌اند. این اثر را می‌توان در کنار آثار دیگری گذاشت که در سال‌های اخیر در این راستا انتشار یافته‌‌اند. از جمله این آثار ‏می‌توان به کتاب‌های زیر اشاره نمود: "از وحدت تا فراموشی" در رابطه با حزب رنجبران ایران اثر باقر مرتضوی، "بر بال‌های ‏آرزو" در رابطه با فدائیان خلق (اکثریت) در دوجلد اثر نقی حمیدیان، "شاه" اثر عباس میلانی، سلسله مصاحبه‌های حمید شوکت ‏تحت عنوان "نگاهی از درون به جنبش چپ ایران"، "راهی دیگر" به کوشش ناصر مهاجر و تورج اتابکی در رابطه با چریک‌های ‏فدایی خلق، "فتادگان در گردباد (کارنامه و سرنوشت ایرانیان قربانی سرکوب‌های استالینی در شوروی) اثر تورج اتابکی و لانا ‏راوندی فدایی، و ... ‏

همه این آثار که بخش‌هایی از تاریخ هستند، و با نگاهی انتقادی به گذشته نگریسته‌اند، می‌توانند در کنار هم تاریخ معاصر ما را در ‏عرصه فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی تشکیل دهند.‏

***
تصویر کتاب محصول قاچاقچی‌های داخل ایران را نشان می‌دهد که بدون اطلاع و اجازهٔ من کتاب را با جلد اعلای سلوفان منتشر کرده‌اند و زیر میزی به قیمت ۷۵۰ هزار تومان می‌فروشند.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

02 June 2025

یک سند مصوّر

از چپ: حیدر علی‌یِف رهبر وقت جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان و نامزد عضویت در هیئت سیاسی کمیتهٔ مرکزی ‏حزب کمونیست اتحاد شوروی، انور جبراییلوف رئیس دایرهٔ روابط بین‌المللی حزب کمونیست آذربایجان، نورالدین کیانوری، دبیر دوم وقت حزب تودهٔ ‏ایران، غلام‌یحیی دانشیان صدر فرقهٔ دموکرات آذربایجان. زمان: ۱۶ دی ۱۳۵۷. مکان: باکو، کاخ ریاست جمهوری.‏

رسیدن نورالدین کیانوری به رهبری حزب تودهٔ ایران

در آستانهٔ انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در ایران، دستگاه رهبری حزب تودهٔ ایران پراکنده در مهاجرت اتحاد ‏شوروی (سابق)، و لایپزیگ و برلین در آلمان شرقی (سابق)، دستخوش اختلافات سیاسی و ‏شخصی گسترده و عمیقی بود. در بالاترین لایهٔ رهبری حزب ایرج اسکندری دبیر اول حزب، و ‏نورالدین کیانوری که پس از درگذشت عبدالصمد کامبخش در سال ۱۳۵۰ به مقام دبیر دومی حزب ‏رسیده‌بود، هم اختلافات شخصی و هم اختلافات سیاسی با هم داشتند. کیانوری با تحرّک و ‏موقع‌شناسی خود توجّه چنذ تن از اعضای شعبهٔ امور بین‌المللی کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست ‏اتحاد شوروی را جلب کرده بود.‏

راستیسلاو اولیانوفسکی، از تئوری‌پردازان آن شعبه در گزارشی به هیئت سیاسی کمیتهٔ مرکزی ‏حزبش به تاریخ ۲۷ دسامبر ۱۹۷۸ [۶ دی ۱۳۵۷] نسبت به اختلافات داخلی حزب تودهٔ ایران که آن ‏را از فعال شدن در رویدادهای ایران باز می‌داشت، ابراز نگرانی کرد. او در گزارشش در شرح اختلاف ‏مواضع کیانوری و اسکندری، به‌روشنی مواضع کیانوری را بیشتر تبلیغ می‌کرد و نامه‌ای از کیانوری در ‏تحلیل وضعیت جاری ایران پیوست گزارش او بود. خط اصلی کیانوری عبارت بود از تشکیل «جبههٔ ‏متحد آزادی ملی ایران»، که چندی بعد نام آن به «جبههٔ متحد خلق» تغییر یافت، متشکل از ‏سازمان‌ها و احزاب و نیروهای ضد شاه و ضد امریکا. او در میان این نیروها آیت‌اللّه‌ها خمینی و ‏طالقانی و شریعتمداری و حتی جبههٔ ملی و رهبر آن کریم سنجابی را نام می‌برد، اما به گروه‌های ‏رادیکال مجاهدین خلق و فداییان خلق جایی نمی‌داد.‏ [۱]

جمیل حسنلی پژوهشگر اهل جمهوری آذربایجان با دسترسی به اسناد بایگانی‌های آن کشور، و ‏روسیه، با اشاره به همین اختلافات و آشفتگی‌ها در هیئت اجراییهٔ حزب تودهٔ ایران، می‌نویسد که ‏در اوج انقلاب اسلامی در ایران، معلوم شد که حزب تودۀ ایران هیچ انتظار انقلاب ۱۳۵۷ را نداشت ‏و ازاین‌رو هیچ آمادگی برای چنین چرخشی در رویدادها ندارد، تا جایی که با اوج گرفتن تنش‌ها در ‏میان رهبران حزب در لایپزیگ، تنها دخالت کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی توانست آن را ‏آرام کند. به توصیۀ وادیم زاگلادین، جانشین رئیس شعبۀ بین‌المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی، ‏نورالدین کیانوری دبیر دوم کمیتهٔ مرکزی حزب تودۀ ایران در ۶ ژانویهٔ ۱۹۷۹ [۱۶ دی ۱۳۵۷]، یعنی ‏فردای آغاز نخست‌وزیری شاپور بختیار در ایران، به باکو رفت تا پشتیبانی سران آذربایجان شوروی و ‏رهبران فرقهٔ دموکرات آذربایجان را برای مقام دبیر اوّلی حزب برای خود به دست آورد، زیرا که بدون ‏رأی فرقه‌ای‌ها و طرفداران غلام‌یحیی دانشیان در هیئت اجراییه، کیانوری رأی کافی برای رسیدن به ‏رهبری حزب نداشت. در همان روز او اوضاع ایران و آشفتگی افکار در درون حزب تودۀ ایران را با حیدر ‏علی‌یِف، نامزد عضویت دفتر سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، به مشاوره ‏گذاشت. در مرحلۀ نخست انقلاب و در مبارزه با شاه و آمریکا، کیانوری معتقد به همکاری با آیت‌اللّه ‏خمینی بود. کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی با این نظر موافق بود. در گفت‌وگوهای ‏باکو، در همان جلسه، به رهبری فرقهٔ دموکرات آذربایجان توصیه شد که او و دیگر اعضای فرقه، که ‏در ضمن عضو کمیتهٔ مرکزی حزب هم بودند، در پلنوم (گردهمایی همگانی) آیندۀ کمیتهٔ مرکزی حزب ‏تودۀ ایران از نامزدی کیانوری برای رهبری حزب پشتیبانی کنند.‏ [۲]

در ۱۳ ژانویه [۲۳ دی]، یک هفته پس از سفر کیانوری به باکو، و یک روز پیش از خروج شاه از ایران، ‏در اجلاس هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب تودۀ ایران در لایپزیگ، به پیشنهاد صدر کمیتهٔ مرکزی ‏فرقهٔ دموکرات آذربایجان غلام‌یحیی دانشیان، کیانوری به دبیر اوّلی حزب تودۀ ایران برگزیده شد. ‏پلنوم شانزدهم کمیتهٔ مرکزی حزب تودۀ ایران در ۲۷ و ۲۸ فوریهٔ ۱۹۷۹ [۸ و ۹ اسفند ۱۳۵۷] با ‏شرکت فعال پیوتر آبراسیموف، سفیر اتحاد شوروی در جمهوری دموکراتیک آلمان، به امور تشکیلاتی ‏حزب رسیدگی کرد و گزینش کیانوری به دبیر اوّلی حزب رسمیت یافت.‏ [۳]

امیرعلی لاهرودی، عضو فرقهٔ دموکرات آذربایجان و عضو مشاور هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب ‏تودهٔ ایران (که در پلنوم شانزدهم پیش رو، به عضویت هیئت اجراییه ارتقاء یافت) نیز در جلسهٔ دیدار ‏و گفت‌وگو با حیدر علی‌یف در باکو حضور داشت. او می‌نویسد:‏

‏«با در نظر گرفتن وضع موجود در حزب، کیانوری خود را برای به دست گرفتن رهبری حزب ‏آماده می‌ساخت. او آخرین بار در دی‌ماه [۱۳۵۷] (ژانویه [۱۹۷۹]) به آذربایجان آمد و با ‏دبیر اوّل حزب کمونیست آذربایجان شوروی ملاقات کرد. در این ملاقات، غلام‌یحیی دانشیان ‏و لاهرودی [من] نیز حضور داشتند. بعد از بحث طولانی توافق ضمنی حاصل شد [زیرا ‏دانشیان مخالفت دیرینه‌ای با کیانوری داشت، اما سرانجام در مقابل انتخاب افراد معینی از ‏فرقهٔ دموکرات آذربایجان به عضویت هیئت دبیران حزب، تن به معامله داد.‏[۴]]، و روز بعد ‏کیانوری، دانشیان و [من] لاهرودی عازم آلمان شدند. اسکندری [دبیر اول وقت حزب تودهٔ ‏ایران] با نمایندۀ امور بین‌المللی حزب واحد سوسیالیست آلمان در فرودگاه از ما استقبال ‏نمود.‏

روز بعد (۲۳ دی‌ماه ۱۳۵۷) اجلاسیۀ هیئت اجراییه در محل دبیرخانه تشکیل گردید. در این ‏اجلاسیه سرنوشت اسکندری رقم خورد. با پیشنهاد غلام‌یحیی، اسکندری از مسئولیت ‏دبیر اوّلی معزول شد و کیانوری به دبیر اوّلی حزب منصوب گردید.
»‏

لاهرودی به صراحت می‌نویسد که بر سر انتخاب افراد معین به عضویت هیئت دبیران (که او همه را ‏نام می‌برد) و خود لاهرودی به عضویت هیئت اجراییه، در باکو «توافق قبلی» صورت گرفته بود.‏[۵]

اما کیانوری در خاطراتش از سفر به مسکو و باکو در دی‌ماه ۱۳۵۷، نقش دانشیان، و نقش علی‌یِف ‏در راضی کردن دانشیان، هیچ نمی‌گوید و همهٔ روند پیشرفت کار در آستانهٔ پلنوم شانزدهم را به نام ‏خود جا می‌زند. او می‌گوید:‏

‏«سیر انقلاب و پابه‌پای آن پیروزی مواضع ما در رهبری [یعنی خود کیانوری و طرفدارانش در ‏هیئت اجراییه] به این شکل پیش می‌رفت تا بالاخره جلسهٔ ۲۳ دی‌ماه ۱۳۵۷ هیئت ‏اجراییه تشکیل شد. غلام دانشیان برای شرکت در این جلسه از شوروی به لایپزیگ آمده ‏بود. [...] در ابتدای جلسه غلام گفت: خوب، اختلاف نظر خیلی جدی بین دبیر اول و دبیر ‏دوم حزب وجود دارد، رفقا نظریاتشان را بگویند. ابتدا اسکندری صحبت کرد. سپس من ‏نظرم را گفتم و بعد سایر اعضای هیئت اجراییه صحبت کردند. [...] سپس دانشیان گفت ‏آن‌طور که حوادث و جریانات ایران نشان می‌دهد این نظریات رفیق کیانوری است که درست ‏درآمده و با تحول اوضاع در ایران انطباق دارد. از این جهت اکنون صلاح ما این است که ‏کیانوری را مسئول ادامهٔ این جریان کنیم و به عنوان دبیر اول حزب انتخاب کنیم. پس از این ‏صحبتِ غلام، برای یکی دو دقیقه جلسه در سکوت فرو رفت و سپس رأی‌گیری شد. همه ‏با پیشنهاد دانشیان موافقت کردند و من به اتفاق آراء به دبیر اولی انتخاب شدم.»‏ [۶]

او ادعا می‌کند که ترکیب رهبری جدید را هم خود دستچین کرد و هیچ از چانه‌زنی و معامله با ‏دانشیان در باکو نمی‌گوید:‏

‏«در این جلسه من افراد زیر را به عنوان اعضای هیئت دبیران پیشنهاد کردم که مورد ‏تصویب قرار گرفت: حمید صفری (دبیر دوم)، فرج‌الله میزانی (دبیر سوم)، منوچهر بهزادی و ‏انوشیروان ابراهیمی. من حمید صفری را خوب می‌شناختم و موافق او نبودم، ولی در ‏شرایط آن روز برای این که مخالفین ادعا نکنند که [کیانوری] ما را به‌کلی از رهبری حزب ‏بیرون کرد و دانشیان دچار سوءظن نشود که ما علیه او توطئه می‌کنیم – و کسی در ‏هیئت دبیران باشد که به او گزارش بدهد که علیه او توطئه نمی‌کنیم – صفری را به عنوان ‏دبیر دوم انتخاب کردم.»‏

او به این شکل روایت‌های اسکندری و امیرخسروی [در حاشیهٔ کتاب اسکندری] و لاهرودی را دربارهٔ ‏چگونگی توافق و معاملهٔ کیانوری و دانشیان در حضور علی‌یِف در باکو، که هر یک مستقل از هم ‏نوشته‌اند، و محتویات اسناد و صورت جلسهٔ آن دیدار را که از کتاب حسنلی نقل شد، نفی می‌کند، ‏اما پس از پیچ‌وخم‌هایی در بحث با مصاحبه‌کننده، سرانجام دچار تناقض‌گویی می‌شود و کم‌وبیش ‏همه را تأیید می‌کند. او می‌گوید:‏

‏«[پس از تغییر سیاست اتحاد شوروی در قبال ایران در آستانهٔ انقلاب] تصمیم به برکناری ‏اسکندری توسط بالاترین مقام کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، یعنی پولیت ‏بورو [هیئت سیاسی] گرفته‌شد و جبراً من به‌عنوان جانشین اسکندری مطرح می‌شدم. ‏در رهبری حزب تودهٔ ایران فرد دیگری وجود نداشت که بتواند این مسئولیت را به عهده ‏بگیرد. حیدر علی‌یِف در آن زمان عضو پولیت بورو [کذا. هنوز نامزد عضویت در آن] بود، ولی ‏نمی‌توانست شخصاً تصمیم بگیرد. او تنها مجری تصمیم بوروی سیاسی بود. مأموریت ‏حیدر علی‌یف فقط این بود که این تصمیم را به دانشیان و به وسیلهٔ او به فرقوی‌هایی که ‏در پلنوم شرکت داشتند انتقال دهد.»[۷]‏

عکس پیوست در جلسه‌ٔ با حضور حیدر علی‌یِف در ۱۶ دی ۱۳۵۷ در باکو برداشته شده است و ‏سند دیگری است که آنچه را در بالا آمد به‌روشنی تأیید می‌کند و نشان می‌دهد که دایرهٔ روابط ‏بین‌المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی، و حیدر علی‌یِف در رسیدن نورالدین کیانوری به رهبری ‏حزب تودهٔ ایران در آستانهٔ انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در ایران، نقش تعیین‌کننده داشتند.‏

‏***‏
این نوشته در وبگاه ایران امروز نیز در این نشانی منتشر شده، و از حواشی فرعی کتابی است به ‏فارسی از همین قلم که به تازگی منتشر شد: «از بازگشت تا اعدام – حزب تودهٔ ایران و انقلاب ‏بهمن ۱۳۵۷»، فروردین ۱۴۰۴، ناشر نویسنده. سفارش و خرید کتاب در این نشانی.‏

‏***‏
خبر رسید که کتاب «از بازگشت تا اعدام» را شبکهٔ قاچاق کتاب در داخل با جلد اعلای سلوفان ‏تجدید چاپ کرده‌اند و به قیمت ۷۵۰ هزار تومان می‌فروشند. من که قصد و انتظار درآمدی از این ‏کتاب (و هیچ کتاب دیگری) نداشته‌ام. پس مفت چنگشان! بگذار اثر مرا پخش کنند. بخرید و بخوانید!‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
RGANI‏ = بایگانی دولتی تاریخ معاصر روسیه
AR SPİHMDA‏ = بایگانی مرکزی دولتی احزاب سیاسی و جنبش‌های اجتماعی جمهوری آذربایجان

1. Asinovskiy, Dmitry. Rostislav Ulianovskii, The Tudeh Party of Iran and Soviet attempts to set Iran on a non-capitalist path ‎of development (1979-83), Cold War History, DOI: 10.1080/14682745.2023.2217753, Institute for Advanced Study, Central ‎European University, Budapest, Hungry, p 9, doc. RGANI, f. 3, Op. 70, d. 1251. Ll. 128-132.

‏۲. جمیل حسنلی، اتحاد شوروی – ایران: بحران آذربایجان و آغاز جنگ سرد (سال‌های ۱۹۴۱-۱۹۴۶)، ص ۴۸۸ (متن ‏روسی، مسکو، ۲۰۰۶). صورت‌جلسهٔ دیدار نامزد عضویت دفتر سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی و دبیر ‏اول کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست آذربایجان، حیدر علی‌یویچ علی‌یف، با عضو هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران و ‏صدر کمیتهٔ مرکزی فرقهٔ دموکرات آذربایجان، غلام‌یحیی دانشیان، به تاریخ ۳ ژانویهٔ ۱۹۷۹ [۱۳ دی ۱۳۵۷]، سند ‏AR ‎SPİHMDA, f. 1, s. 89, i. 213. vv. 14-30‎‏. تاریخ سند حسنلی نشان می‌دهد که گفت‌وگوی حیدر علی‌یف با دانشیان ‏پیش از ورود کیانوری به باکو آغاز شده‌ بود.‏
‏۳. همان، ص ۴۸۹، همان سند ‏vv. 51-59‎‏.‏
‏۴. اسکندری، خاطرات، تهران: مؤسسهٔ مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۷۲، صص ۳۹۸ و ۳۹۹. دانشیان زمانی ‏گفته‌بود که کیانوری جاسوس انگلیس است. (نصرت‌اللّه جهانشاهلو، سرگذشت: ما و بیگانگان، آلمان، ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷، ص ‏‏۱۶۸).‏
‏۵. امیرعلی لاهرودی، یادمانده‌ها و ملاحظه‌ها، باکو: نشر فرقهٔ دموکرات آذربایجان، ۱۳۸۶ (۲۰۰۷)، ص ۶۳۶.‏
‏۶. کیانوری، خاطرات، مؤسسهٔ تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه و انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۱. صص ۴۹۳ و ۴۹۴.‏
‏۷. همان، صص ۴۹۷ و ۴۹۸.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

25 April 2025

منتشر شد

از بازگشت تا اعدام
حزب تودهٔ ایران و انقلاب بهمن ۱۳۵۷‏
(پانصد صفحه)

کتاب در خارج از ایران منتشر شد. ناشر خود نویسنده است، و کتاب را می‌توان از وبگاه lulu.com (امریکا) سفارش داد.

قیمت کتاب را نیز من خود در سطح ارزان‌ترین قیمت ممکن تعیین کرده‌ام (۱۵ دلار امریکا، ۱۳ یورو، ۲۲ دلار استرالیا، ۱۲ پوند بریتانیا، و ۲۳ دلار کانادا). هزینهٔ پست را باید بر این مبلغ افزود. از این مبلغ نزدیک ۱ دلار به نویسنده می‌رسد، تنها برای آن که شمارش نسخه‌های فروش‌رفته را داشته‌باشم.

نشانی سفارش و خرید کتاب:
https://www.lulu.com/shop/shiva-farahmandrad/from-returning-home-to-death-penalty/paperback/product-rmz6v8e.html

توجه: نوشتن شمارهٔ تلفن دریافت‌کنندهٔ کتاب در کنار نشانی او، مفید است، زیرا شرکت پستی می‌تواند پیامک بفرستد یا تلفن بزند.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

22 March 2025

به‌زودی منتشر می‌شود

عکس اوریجینال از ب.م.
از بازگشت تا اعدام
حزب تودهٔ ایران و انقلاب بهمن ۱۳۵۷‏

نوشتهٔ: شیوا فرهمند راد

اثری پژوهشی و مستند به اسناد بی‌شمار فارسی و روسی و انگلیسی و ترکی آذربایجانی و آلمانی
در ۵۰۰ صفحه

حزب تودهٔ ایران از هنگام بنیان‌گذاریش در سال ۱۳۲۰، آغازگر مبارزه با فاشیسم و نازیسم هیتلری ‏در ایران، و در آن هنگام شاید تنها حزبی بود که در نشریاتش مطالب بسیاری در مخالفت با آلمان ‏نازی می‌نوشت. این حزب آورنده و رونق‌بخش فرهنگ تشکل‌ها، سندیکاها، و اتحادیه‌های صنفی و ‏کارگری، و همچنین سازمان جوانان و سازمان‌ها و فعالیت‌های ویژهٔ زنان، و انجمن‌هایی چون ‏‏«طرفدران صلح»، و... به ایران بود. تعداد اعضای این تشکل‌های مردمی، و از آن طریق تعداد اعضای ‏حزب پیوسته افزایش می‌یافت و حزب به یک نیروی مطرح سیاسی تبدیل شده بود.‏

در آن سال‌ها بسیاری از افراد سرشناس و روشنفکران نیز بر گرد حزب تودهٔ ایران حلقه زده بودند. ‏حزب تودهٔ ایران چندین نشریهٔ سیاسی و کارگری و فرهنگی و ادبی منتشر می‌کرد که خوانندگان ‏فراوانی داشتند. در محل باشگاه حزب همواره جلسات حوزه‌های حزبی و انواع کلاس‌ها و در حیاط ‏آن تئاتر و شعرخوانی و کارهای جالب و جذاب برای کارگران و جوانان جریان داشت.‏

حزب در دههٔ ۱۳۲۰ توانست ۹ نفر از اعضای خود را به نمایندگی مجلس برساند. این ۹ نفر در ‏مجلس «فراکسیون توده» را تشکیل دادند و توانستند در سیاست‌گذاری‌های دولت به نفع مردم و ‏زحمتکشان مؤثر باشند. اندکی پیش از پایان رسمی جنگ جهانیِ دوم در اروپا، در اردیبهشت ۱۳۲۴ ‏‏«در سازمان‌های این حزب بیش از ۲۰۰ هزار کارگران، روشنفکران، پیشه‌وران، و دهقانان برجسته ‏شرکت» داشتند. و عده‌ای که در تظاهرات حزبی به مناسبت‌های گوناگون شرکت می‌کردند، در آن ‏سال «در تهران به ۴۰ هزار و در تبریز به ۵۰ هزار نفر بالغ» می‌شد. این حزب در سال ۱۳۲۵ به ‏مدت ۲ ماه و نیم سه وزیر در دولت ایران داشت.‏

این کتاب می‌کوشد نشان دهد که پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ چرا حزب کمونیست تودهٔ ایران از رژیم ‏تئوکراتیک جمهوری اسلامی پشتیبانی کرد؟ چه شد و چگونه کار آن «تنها حزب واقعی تاریخ ‏سیاسی ایران»، «منسجم‌ترین و سازمان‌یافته‌ترین حزب در ایران»، «بزرگ‌ترین حزب کمونیست ‏خاورمیانه»، و... به آن‌جا رسید که بار دیگر رهبرانش و صدها تن از اعضایش به زندان افتادند، اعدام ‏شدند، در مهاجرتی دیگرباره پراکنده شدند، و زندگانی بسیاری از آنان و خانواده‌هایشان بر باد رفت.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

15 October 2023

چاپ دوم منتشر شد


وحدت نافرجام (کشمکش‌های حزب تودهٔ ایران و فرقهٔ دموکرات آذربایجان، ۱۳۷۲-۱۳۲۴)
ناشر: جهان کتاب، تهران، چاپ دوم مهر ۱۴۰۲، ۶۰۰ صفحه
قیمت روی جلد: ۴۲۰۰۰۰ تومان

متن کامل پیشگفتار کتاب را در این نشانی بخوانید.

کتاب را از همه جای جهان می‌توان از کتابفروشی فردوسی استکهلم سفارش داد (یا شاید کتابفروشی ایرانی شهر و کشور خودتان آن را داشته‌باشد؟!):
https://ferdosi.com/pages/product/?product=0&id=9786008967750

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 October 2023

پنیر بلغار - ۷ (پایان)

شراب عنکبوتی

بعد از صبحانه وسایلمان را جمع می‌کنیم، چمدان‌هایمان را می‌بندیم، و با هتل تسویه حساب ‏می‌کنیم. خانم منشی می‌گوید که ما مهمانان مورد علاقهٔ او بوده‌ایم! باور کنیم؟! بدرود می‌گوییم، ‏سوار ماشین می‌شویم، و به‌سوی ماجراهای امروز می‌رویم. بدرود هتل میلانوی بورگاس. وبگاه‌های ‏رزرو هتل سه ستاره به این هتل داده‌اند اما من بیش از دو ستاره به آن نمی‌دهم.‏

باز در جادهٔ شمارهٔ ۹ اما این بار به‌سوی جنوب می‌رانیم. مقصدمان شهر قدیمی سوزوپل ‏Sozopol‏ ‏است. جایی باید از جادهٔ ۹ به جادهٔ ۹۹ بپیچیم. راهی نیست: فقط ۳۴ کیلومتر. در میانه‌های راه ‏پلیس کمین کرده‌است اما نه با ما و نه با هیچ ماشین دیگری کاری ندارند. یکی از دوستان معتقد ‏است که آنان در پی شکار ماشین‌هایی هستند که کارشان قاچاق پناهندگان عبوری از مرز ترکیه به ‏اروپاست.‏

در ورودی شهر سوزوپل ماشین را در نخستین پارکینگ می‌گذاریم و ساعت ۱۱ است که پیاده ادامه ‏می‌دهیم و خیلی زود به جاهای توریستی شهر می‌رسیم. آفتابی که چندان سوزان نیست ‏کوچه‌های سنگ‌فرش شهر را پر کرده‌است، به‌جز جاهایی که درخت‌های انجیر و انار سایه ‏گسترده‌اند.‏

درست هنگامی که به میدان کوچک وسط شهر می‌رسیم صدای زنگ کلیسای گوشهٔ میدان بلند ‏می‌شود و گروه زنان همسرا با لباس یک‌شکل صورتی‌رنگ آوازخوانان از کلیسا بیرون می‌آیند. به ‏دنبالشان عروس و داماد روانند. کسی کیسه‌های کوچک نقل و سکه بر سر آنان می‌پاشد، و برخی ‏مهمانان عروسی روی سنگ‌فرش کف میدان دنبال سکه‌ها می‌گردند. می‌باید روز ویژه‌ای باشد، زیرا ‏که در رفتن و آمدنمان شاهد دست‌کم سه عروسی در همین کلیسا هستیم.‏

دکان‌های کوچه‌های این‌جا در مقایسه با نسه‌بار از نگاه من خوددارترند و اصالت بیشتری دارند. در ‏دل کوچهٔ تنگ مسیرمان کلیسای چندصدسالهٔ «مریم، مادر خدا» زیر آفتاب خفته است و یک درخت ‏بزرگ انجیر سایه‌اش را بر حیاط خیلی کوچک آن گسترده‌است. اما یک گروه بزرگ توریستی برای ‏بازدید آن از راه می‌رسد و خواب کلیسا آشفته می‌شود.‏

انتهای بعضی کوچه‌های باریک به پرتگاهی می‌رسد که آن‌طرفش دریای آبی‌ست. کمی جلوتر ‏دوستان مرا که سربه‌هوا دارم می‌روم صدا می‌زنند و منظره‌ای را نشانم می‌دهند: ورودی دالان ‏کوچکی‌ست که بر تابلوی بالای آن نوشته‌اند: رستوران پانورامای سنت ایوان ‏St. Ivan‏. آن‌سوی ‏دالان منظره‌ای شگفت‌انگیز دیده می‌شود: طاق کوچک و زیبایی‌ست که از میان آن دریای آبی، ‏جزیره‌ای، و آسمان آبی با تکه‌هایی ابر سفید چشم را می‌نوازد. چه زیبا!‏

هر سه بی‌اختیار و بی آن‌که چیزی بگوییم با مغناطیس آن طاق و آن منظره به درون رستوران ‏کشیده می‌شویم، و درون رستوران ردیف چندین طاق دیگر هست با مناظر مشابه که با هم همان ‏پانورامایی را می‌سازند که در نام رستوران گفته می‌شود. پشت این طاق‌ها پرتگاهی‌ست که با ‏دیواره‌ای بیست‌متری آن پایین به آب دریا می‌رسد. به رؤیا می‌ماند! مگر می‌شود چنین ترکیب ‏زیبایی در واقعیت وجود داشته‌باشد؟! بی آن که مشورتی با هم بکنیم، تصمیم گرفته‌شده و برای ‏ناهار همان‌جا می‌نشینیم.‏

خانم خدمتکار رستوران دفترچهٔ منو را به دستمان می‌دهد. یک‌راست به بخش شراب‌ها می‌روم. ‏این منظرهٔ رؤیایی شرابی با قیمت متوسط به‌بالا می‌خواهد! بعد از کمی بالا و پایین رفتن، شراب ‏سفیدی به‌نام ‏Terra Tangra‏ انتخاب می‌کنم از مخلوط انگورهای سووینیون بلان و ‏Semillon‏. ‏دوستان موافقند. غذا هم انتخاب می‌شود: یکی از دوستان خوراک زبان گاو می‌خواهد، دوست دیگر ‏استیک فیلهٔ مرغ می‌خواهد، و من استیک فیلهٔ خوک.‏

نخست بطری شراب از راه می‌رسد. خانم خدمتکار سه گیلاس برایمان می‌گذارد، در بطری را باز ‏می‌کند، و نخست می‌خواهد کمی برای من بریزد تا بچشم و نظر بدهم. اما همراه با نخستین ‏قطره‌های شراب یک عنکبوت بزرگ مرده هم توی گیلاس می‌افتد. تا خانم خدمتکار آن را ببیند و ‏واکنشی نشان دهد، مقداری از شراب را روی آن ریخته‌است. می‌بیند و دستپاچه می‌شود. ریختن ‏را متوقف می‌کند. لحظه‌ای مکث می‌کند. نمی‌داند چه بگوید و چه بکند. سرانجام تصمیمش را ‏می‌گیرد و می‌گوید: - توی گیلاس بود! – گیلاس را بر می‌دارد و بطری به‌دست می‌رود.‏

لحظه‌ای بعد با گیلاس خالی تازه‌ای بر می‌گردد. اما بطری همان است که قدری از آن هم دور ریخته ‏شده. حالا دیگر چشیدن فراموش شده. برای هر سه‌مان از همان بطری می‌ریزد، بطری را درون ‏یخدان می‌گذارد و می‌رود.‏

می‌توان تفسیرهای گوناگونی از وجود عنکبوت مغروق در گیلاس کرد: از قبل توی گیلاس بود، یا از ‏روی بطری توی گیلاس افتاد؟ اما من خود دیدم که همراه با ریختن شراب و از توی بطری افتاد. هر ‏جای دیگری با سرویس «خوب»، پیشنهاد می‌کردند که بطری را عوض کنند یا حتی امکان می‌دادند ‏شراب دیگری انتخاب کنیم. و حالا ما چه می‌گفتیم؟ جوّ محیط رؤیایی و منظرهٔ طاق‌ها و دریا ما را ‏گرفته بود، نمی‌خواستیم اوقات‌تلخی کنیم و جو را خراب کنیم، و هر سه سکوت کردیم: عیبی ندارد! ‏بسیاری از انواع عنکبوت‌ها جانورانی بی‌آزار و پاکیزه هستند. یا فکر کنید از آن نوع تکیلا می‌نوشید ‏که یک کرم کاکتوس تویش می‌اندازند! به سلامتی!‏

و اما غذا: خوراک زبان دوستمان هیچ ایرادی ندارد. اما بشقاب من و دوست دیگر زیادی «خلوت» ‏است. این بشقاب را ببیند. نه یک مارچوبه، نه یک برگ نعنا، نه کمی شوید یا جعفری، نه چند دانه ‏نخود سبز، نه کمی هویج، نه ذره‌ای گوجه‌فرنگی، نه دو حلقه خیار، نه کمی لوبیا یا ذرت، نه کمی ‏چاشنی؛ هیچ چیز! فقط کمی سیب‌زمینی سرخ کرده در کاسه‌ای جدا. سیب‌زمینی هم از نوع آماده و یخ‌زده است. ‏آخر حیف نیست که رستورانی با محیطی آن‌قدر رؤیایی سرویسی در سطحی ‏این‌قدر پایین داشته‌باشد؟ در پمپ بنزین‌های سرراهی سوئد با بشقابی آراسته‌تر از این از شما ‏پذیرایی می‌کنند!‏

حیف! حیف! هنوز بقایای رفتار «سوسیالیستی» در بخش خدمات کشورهای بلوک شرق سابق ‏مانده است. آن موقع برای گارسون فرقی نمی‌کرد که با شما مهربان باشد یا بشقاب را برایتان روی ‏میز بکوبد و بگوید «همین را داریم!»، زیرا که سر ماه حقوق ثابتش را می‌گرفت. به‌گمانم دست‌کم ‏یک نسل دیگر باید بگذرد تا بلغاری‌ها (و دیگر اهالی اروپای شرقی) در سرویس و خدمات کمی ‏پیشرفته‌تر شوند. وجود عنکبوت در آن بطری شراب، در کشوری که تا سال ۱۹۸۹ دومین صادرکنندهٔ ‏شراب در جهان بوده (ویکی‌پدیای انگلیسی) خود بحث دیگری‌ست.‏

با همهٔ این احوال، غذا و حتی شراب عنکبوتی خوشمزه است. می‌خوریم و می‌نوشیم، قیمتی ‏کم‌وبیش برابر با غذایی در این سطح در سوئد می‌پردازیم، و راهمان را در همان کوچه ادامه ‏می‌دهیم. تازه کشف می‌کنیم که ادامهٔ کوچه هم پر است از رستوران‌هایی با چشم‌انداز پانوراما از ‏بالای همان پرتگاه مشرف به دریا.‏

کمی دیگر در کوچه‌های پر آفتاب و پر انجیر و پر انگور و پر انار این شهر زیبا و نقلی قدم می‌زنیم، و ‏کم‌کم وقت بازگشت است. ماشین را باید ساعت ۷ در فرودگاه بورگاس تحویل بدهیم، و پروازمان ‏ساعت ۱۱ و نیم شب است.‏

پنیر بلغار

سر راه به یکی از شعبه‌های بی‌شمار لیدل می‌پیچیم تا مواد خوراکی برای شاممان بخریم، زیرا که ‏نه فرودگاه و نه داخل هواپیما چیز قابلی ندارند. همچنین یکی از دوستان می‌خواهد چند بسته پنیر ‏بلغار سوغاتی برای عزیزانش بخرد.‏

این‌جا پنیر سفید هم نوع گاوی دارند، هم گوسفندی، و هم بزی. او چند بسته نوع گوسفندی ‏می‌خرد و من یک بستهٔ کوچک نوع بزی برای مصرف خودم. چند بستهٔ گوسفندی او در بازرسی با ‏پرتو ایکس در فرودگاه به مانعی بر نمی‌خورد، اما یک بسته بزی من شک بر می‌انگیزد. همهٔ ‏محتویات کوله‌پشتیم را بیرون می‌ریزند و خانمی که پنیر را پیدا کرده می‌خندد، و می‌گوید که همه را ‏جمع کنم و بروم. توی دوربین مادهٔ منفجره دیده‌بودند؟!‏

اما «پنیر بلغار» داستان دیگری دارد: شاه ایران در سال ۱۳۴۵ به دنبال بهبود روابط ایران با ‏کشورهای سوسیالیستی، از بلغارستان دیدار کرد. از همان هنگام روابط بازرگانی ایران و بلغارستان ‏به‌تدریج گسترش یافت. ایران چند کارخانه و همچنین محصولات کشاورزی از بلغارستان خرید. در آن ‏هنگام اداره و فرستندهٔ رادیوی پیک ایران متعلق به حزب تودهٔ ایران در صوفیه پایتخت بلغارستان قرار ‏داشت. در همان سال مقامات بلغارستان در ۱۴ بهمن ۱۳۴۵ از حزب تودهٔ ایران خواستند که این ‏رادیو را تعطیل کند و آنان واسطه می‌شوند تا شاید رادیو بتواند به جمهوری سوسیالیستی ‏مغولستان منتقل شود. اما رهبران حزب تودهٔ ایران به «برادر بزرگ‌تر»، یعنی مقامات شوروی ‏شکایت بردند، و با واسطه‌گری شوروی‌ها رادیوی پیک توانست تا ۹ سال بعد در صوفیه به فعالیت ‏خود ادامه دهد.‏

در ۱۵ آبان ۱۳۵۰ هیئت وزیران ایران تخصیص اعتبار برای خرید ۳۰۰ تن پنیر از بلغارستان را تصویب ‏کرد. انتشار این خبر در رسانه‌ها مایهٔ شوخی و خنده و متلک گفتن مخالفان حزب تودهٔ ایران، از ‏جمله در زندان‌ها شد. مخالفان فقط با گفتن متلک «پنیر بلغار» توده‌ای‌ها را می‌چزاندند.‏

‏۴ سال بعد، در ۱۳۵۴ تودور ژیوکوف دبیر اول حزب کمونیست بلغارستان از ایران دیدار کرد. حجم ‏صادرات بلغارستان به ایران در پی این دیدار رشدی شتابان داشت و به ۵۳ میلیون دلار رسید. یک ‏سال بعد این حجم از مرز ۱۰۰ میلیون دلار نیز گذشت. شاه هنگام دیدار ژیوکوف از ایران ۱۶۰ میلیون ‏دلار وام با بهرهٔ کم نیز در اختیار بلغارستان قرار داد. دولت بلغارستان در مقابل تعهد کرد که ‏فرآورده‌های کشاورزی بیشتری به ایران صادر کند.‏

کمی بعد، در دیماه ۱۳۵۵ صدای رادیوی پیک ایران برای همیشه خاموش شد.‏

شاه چند ماه پس از قطع برنامه‌های رادیو پیک ایران در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ (یعنی هنگامی که ‏انقلاب ایران داشت اوج می‌گرفت) به بلغارستان سفر کرد و در آن‌جا دکترای افتخاری به او دادند، و ‏به پاس خاموشی رادیو پیک ایران باز به جمهوری خلق بلغارستان ۱۴۰ میلیون دلار وام برای بهبود ‏صنایع کشاورزی اعطا کرد. دولت بلغارستان نیز در مقابل باز متعهد شد که فرآورده‌های کشاورزی ‏‏(بخوان «پنیر بلغار») بیشتری به ایران صادر کند. [کتاب «سال‌های مهاجرت – حزب تودهٔ ایران در ‏آلمان شرقی»، ‌پژوهشی بر اساس اسناد نویافته، قاسم شفیع نورمحمدی، چاپ دوم، زمستان ‏‏۱۳۹۸، تهران، جهان کتاب، صص ۱۰۸، ۱۱۰، ۱۱۱، و ۱۱۳. – و همچنین این نشانی.] ماجرای «پنیر بلغار» برای توده‌ای‌های متعصب به معنای خیانت حاکمیت بلغارستان به «همبستگی ‏جهانی احزاب برادر» بود.‏‏

بازگشت

چیزی به ساعت ۷ نمانده که به فرودگاه می‌رسیم و ماشین را تحویل می‌دهیم. این فرودگاه چک‌این ‏آن‌لاین ندارد و باید صبر کنیم تا باجه‌های مربوطه باز شود و بوردینگ کارد بگیریم. در گوشه‌ای با ‏توشه‌ای که داریم شام مختصری می‌خوریم. از بوفهٔ فرودگاه چای (بخوان آب داغ کم‌رنگ) می‌گیریم ‏و می‌نوشیم، گپ می‌زنیم، از گوشی‌هایمان خبرها را می‌خوانیم و وقت می‌کشیم تا ساعت پرواز ‏برسد.‏

در طول سفر به یاد محمدعلی افراشته شاعر معروف و مردمی دوران ملی شدن صنعت نفت بودم، ‏که با روزنامه‌اش «چلنگر» غوغا می‌کرد و بر سرلوحهٔ آن نفرین کرده‌بود که قلم و دستش بکشند اگر ‏از خدمت محرومان سر بپیچد: بشکنی ای قلم ای دست اگر / پیچی از خدمت محرومان سر. پس از ‏کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای نجات جانش او را واداشتند که از ایران برود، از صوفیه پایتخت ‏بلغارستان سر در آورد، و پس از چند سال تحمل رنج دوری در سال ۱۳۳۸ از جهان رفت. ما در ۴۰۰ ‏کیلومتری صوفیه بودیم و نمی‌رسیدیم که این راه را برویم تا سری بر خاک او فرود آوریم.‏

پرستوک سفید

صحبت ادبیات شد، یادم آمد که در سال‌های دانشجویی کتاب مجموعهٔ ۹ داستان از پنج نویسندهٔ ‏بلغار را خوانده‌ام، با نام «پرستوک سفید» به ترجمهٔ جهانگیر افکاری. از آن کتاب تنها کمی از موضوع ‏همین داستان پرستوک (= پرستو) سفید یادم مانده: دختری نوجوان و روستایی، بیمار و افسرده ‏است. کسی گفته‌است که علاج او فقط و فقط دیدن پرستوی سفید است. دختر در آرزوی دیدن آن می‌سوزد. پدرش او را بر گاری ‏نشانده و با هم در راه‌ها و کوره‌راه‌های دشت‌ها و جنگل‌ها راه می‌سپارند تا شاید روزی، جایی، ‏پرستوی سفید را ببینند و حال دخترک خوب شود. در طول راه از هر رهگذری نشانی از پرستوی سفید می‌پرسند، آنان هر ‏یک سویی را نشان می‌دهند، و پدر به هر سویی می‌راند.‏

ترکیب رمانتیک و زیبایی‌ست، اما ناممکن و ناموجود: پرستو، و سفید.‏

چک‌این کرده‌ایم، و وقت سوار شدن هم رسیده‌است. ‏بروم. دو روز بعد آنژیو دارم. تا بعد ببینم این پیکر خائن و رگ‌های خائن‌تر پر از استنوز که حتی امکان ‏ندادند که کلیهٔ دیگری پیوند زده‌شود و هر چند ماه باید آنژیو شوند، آیا امکان می‌دهند که باز به چنین ‏سفری بیایم؟ بروم و دنبال پرستوی سفید خود بگردم...‏

پایان
استکهلم ۱۱ اکتبر ۲۰۲۳‏

دانلود همهٔ سفرنامه در یک فایل

بخش‌های قبلی: ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و ۶.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

01 July 2023

تلاش‌های رهبران حزب تودهٔ ایران برای انحلال فرقهٔ دموکرات آذربایجان

دانشیان در دفتر کار حیدر علی‌یف.
یک سال و نیم پس از پلنوم چهاردهم کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران [دی ۱۳۴۹]، و شش ماه پس از ‏درگذشت عبدالصمد کامبخش دبیر دوم وقت حزب [آبان ۱۳۵۰]، در بهار سال۱۳۵۱ [۱۹۷۲] رهبران حزب ‏توده ایران در یک اجلاس هیئت اجراییهٔ کمیته مرکزی تصمیم گرفتند که فعالیت حزب را در خارج از ایران ‏محدود کنند و همهٔ سازمان‌های حزبی حاضر در مهاجرت کشورهای سوسیالیستی را منحل کنند.

در اسناد علنی و منتشر شدهٔ حزب، و در کتاب‌های خاطرات بی‌شمار اعضا و رهبران آن، هیچ اثر و ‏اشاره‌ای به این تصمیم وجود ندارد؛ نه در خاطرات ایرج اسکندری که در آن هنگام به مقام دبیر اول حزب ‏رسیده‌بود و عامل و مجری آن تصمیم بود، و نه در خاطرات نورالدین کیانوری، که او نیز در آن هنگام، پس ‏از درگذشت عبدالصمد کامبخش، در عمل دبیر دوم حزب بود. تنها برخی اشاره‌های ‏مبهم و غیر مستقیم به این تصمیم در خاطرات رهبر فرقهٔ دموکرات آذربایجان و عضو هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ ‏مرکزی حزب توده ایران، غلام‌یحیی دانشیان وجود دارد، که خواهد آمد. او در آن اجلاس حضور نداشت.‏

اما اسناد موجود در بایگانی‌های «شتازی» (وزارت امنیّت دولتی جمهوری دموکراتیک آلمان – آلمان ‏شرقی، محل زندگی رهبران وقت حزب)، و نیز اسناد بایگانی‌های جمهوری آذربایجان به روشنی نشان ‏می‌دهند که چنین تصمیمی گرفته‌شد، و ایرج اسکندری برای ابلاغ و نظارت بر اجرای آن در سازمان ‏فرقهٔ دموکرات آذربایجان، به باکو سفر کرد.‏

چرا چنین تصمیمی گرفته‌شد؟ آن هنگام اوج کشمکش‌ها و اختلافات رهبران حزب تودهٔ ایران با رهبران ‏فرقهٔ دموکرات آذربایجان (سازمان حزب در آذربایجان) بود. قراین و شواهد، و برخی اظهار نظرهای ‏مستند از آن هنگام نشان می‌دهند که هدف رهبران حزب آن بود که با آن تصمیم و از آن راه، فرقهٔ دموکرات آذربایجان را منحل کنند. ‏این تنها یکی از تلاش‌های رهبران حزب تودهٔ ایران برای انحلال فرقهٔ دموکرات آذربایجان، ‏این بار از راه تشکیلاتی بود. برای آگاهی از چرایی و چگونگی این تلاش‌های رهبران حزب تودهٔ ایران، بنگرید به کتاب «وحدت ‏نافرجام...» از همین نویسنده.‏

اما ایرج اسکندری در تلاش برای اجرای آن تصمیم، در باکو به مانع حیدر علی‌یف، رهبر وقت جمهوری ‏آذربایجان، بر خورد، که خواستار ادامهٔ حیات و فعالیت فرقهٔ دموکرات آذربایجان بود.‏

بریده‌هایی از برخی اسناد رسمی این ماجرا در ادامه می‌آید. در همه جای متن تأکیدها، و مطالب درون [ ]، از من است.‏

‏*‏
خاقان بالایف، پژوهشگر اهل جمهوری آذربایجان بر پایۀ اسناد بایگانی‌های نهاد ریاست جمهوری آن ‏کشور می‌نویسد:‏

در ۱۵ آوریل سال ۱۹۷۲ [۲۶ فروردین ۱۳۵۱] هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب تودۀ ایران (در برخی ‏اسناد «بوروی اجرایی») به شکلی غیرمنتظره تصمیم گرفت که «در اتحاد شوروی و همۀ کشورهای ‏سوسیالیستی سازمان‌های حزبی تعطیل شوند و فعالیت تشکیلاتی متوقف شود»[۱].‏

رد پای این تصمیم و رهنمود حزبی را با بیانی مشروح‌تر در اسناد «شتازی» نیز می‌توان یافت. یکی از ‏خبرچینان این سازمان به تاریخ ۲۰ ژوئن ۱۹۷۲ [۳۰ خرداد ۱۳۵۱] گزارش می‌دهد:‏

«از سوی منابع غیررسمی اطلاع یافتم که پیرو تصمیمی که چندی پیش اعضای دبیرخانۀ حزب توده در ‏شهر لایپزیگ اتخاذ کرده‌اند، حزب توده دیگر اجلاسی در کشورهای سوسیالیستی برگزار نخواهد کرد؛ ‏تصمیمی که در حکم انحلال آن حزب خواهد بود. به دنبال این تصمیم، در چند ماه گذشته هیچ ‏جلسه‌ای در جمهوری دموکراتیک آلمان برگزار نشده است.‏

طبری، قُدوه، و کیانوری از اعضای دبیرخانه
[حزب تودهٔ ایران] دلایل اخذ این تصمیم را اظهار تمایل اتحاد ‏جماهیر شوروی، جمهوری دموکراتیک آلمان و دیگر کشورهای سوسیالیستی دانستند، زیرا برگزاری ‏جلسات حزب توده [از منظر آن کشورها] به زیان روابط آن کشورها با ایران است.‏

اجلاس هیئت اجراییهٔ حزب توده حدود هشت هفته پیش
[ماه آوریل – فروردین (ش.‏‎ ‎ف.)] انجام ‏پذیرفت. اکثریت شرکت‌کنندگان این [اجلاس] مخالفت خویش را با این تصمیم اعلام کردند و در عین حال ‏خواستار سازماندهی مجدد فعالیت[های] حزبی شدند. اما تاکنون هیچ فعالیتی پس از این اجلاس ‏دیده نشده است.‏

در میان مهاجرین ایرانی و افراد نزدیک به آن‌ها، در عین حال شایعاتی بر سر زبان‌هاست که گویا ‏حزب توده
[در آستانۀ] انحلال است، زیرا [گویا] ارگان‌های دولتی جمهوری دموکراتیک آلمان و ‏کمیتهٔ مرکزی حزب سوسیالیست متحد آلمان دیگر به حزب توده کمک مالی نخواهند کرد.‏

بررسی این گزارش‌های غیررسمی، نتایج زیر را به دست می‌دهد:‏

رفیق ماسه‌تی
[۲] ‏ [نام مستعار کیانوری (ش. ف.)]، عضو دفتر سیاسی حزب توده، گزارشی از اجلاس ‏دفتر سیاسی حزب را که در اواسط آوریل ۱۹۷۲ [فروردین ۱۳۵۱] برگزار شده بود به کمیتهٔ مرکزی حزب ‏سوسیالیست متحد آلمان تسلیم کرد.‏

دفتر سیاسی حزب توده
[مطابق این گزارش] در این نشست تصمیم به انحلال تمامی حوزه‌های حزب توده ‏در کشورهای سوسیالیستی گرفته ‌است. فعالیت سیاسی از این پس در میان سازمان‌های ‏مهاجران [«جمعیت پناهندگان...» (ش. ف.)] در کشورهای سوسیالیستی مربوطه ادامه ‏خواهد یافت. همزمان سازمان آذربایجان [فرقهٔ دموکرات آذربایجان] نیز منحل خواهد شد ‏‏(در این منطقه گروه قدرتمندی از مهاجران وجود دارد) [...][۳]‏

خبرچین شتازی در ۴ اوت ۱۹۷۲ [۱۳ مرداد ۱۳۵۱] باز گزارش می‌دهد:‏

«[...] برخی معتقدند که تصمیم توقف فعالیت حزبی به قصد انحلال فرقهٔ دموکرات آذربایجان ‏گرفته شده است[۴]

همچنین:‏

«[...] رفیق طبری اظهار داشت که هدف، انحلال حزب [فرقه] دموکرات آذربایجان است. اما ‏از آن‌جا که نمی‌بایست برای همه آشکار باشد، تصمیم گرفته‌ شده که فعالیت‌های حزبی یک‌سره در ‏کشورهای سوسیالیسیتی متوقف گردد.»[۵]

اسناد در دسترس بالایف و جمیل حسنلی، دیگر پژوهشگر آذربایجانی، ابعاد دیگری از این ماجرا را ‏می‌گشاید. بالایف می‌نویسد که ایرج اسکندری، دبیر اوّل حزب، برای ابلاغ این تصمیم و نظارت بر اجرای ‏عملی رهنمود انحلال حزب در سازمان فرقهٔ دموکرات آذربایجان، به باکو رفت، و حسنلی می‌نویسد که ‏در باکو:‏

«اسکندری از حیدر علی‌یف، دبیر اوّل حزب کمونیست آذربایجان، مصرّانه خواست که فرقهٔ ‏دموکرات آذربایجان را ممنوع کند. در پاسخ به علّت این درخواست غیرمنتظره، اسکندری گفت: ‏‏«برای این‌که خبر به ایران برسد که فرقهٔ دموکرات آذربایجان دیگر وجود ندارد». رهبران ‏آذربایجان به‌شدّت خواستار ابقای موجودیت فرقهٔ دموکرات بودند. حیدر علی‌یف صمیمانه معتقد بود که ‏فرقهٔ دموکرات آذربایجان باید زیر نام خود در ایران فعالیت کند، چه، وجود نام آن بسیاری دیگر را به فرقه ‏جلب خواهد کرد.»[۶]‏

بالایف ادامه می‌دهد که اسکندری پس از دیدار و گفت‌وگو با حیدر علی‌یف و با صلاحدید او، بدون اجرای ‏مأموریتش، به لایپزیگ برگشت و «پس از بازگشت او، هیئت اجراییۀ حزب در تاریخ ۱۴ ژوییه [۲۳ تیر ‏‏۱۳۵۱] با تجدیدنظر در تصمیم ۱۵ آوریل ۱۹۷۲، آن را لغو کرد.»‏[۷]

پلنوم بعدی کمیتهٔ مرکزی فرقهٔ دموکرات آذربایجان، ماه‌ها پس از لغو آن تصمیم، به تاریخ ۱۷ نوامبر ‏‏۱۹۷۲ [۲۶ آبان ۱۳۵۱] برگزار شد و بررسی پیش‌نویس برنامۀ تازۀ حزب تودۀ ایران و مسائل تشکیلاتی ‏در دستور کار آن قرار داشت. دانشیان، رهبر فرقه، شاید از ماجرای تهدید انحلال حزب و از آن طریق ‏انحلال فرقهٔ دموکرات آذربایجان احساس خطر کرده بود، که ازجمله گفت:‏

«فعالیت جمعیت ما [جمعیت پناهندگان ایرانی] باید زیر رهبری فرقه صورت گیرد. نکتۀ اساسی آن است ‏که زیر رهبری فرقه، فعالیت جمعیت پویایی بیشتری داشته باشد. برخی از کارها با نام جمعیت صورت ‏خواهد گرفت. یک رشته از کارهای مادّی و معیشتی و فرهنگی و توده‌ای فرقه به جمعیت انتقال خواهد ‏یافت. لکن ما به حفظ سرّیّت اهمیت بیشتری خواهیم داد. همۀ رفقای فرقه‌ای باید در جمعیت ‏‏[پناهندگان...] عضو شوند.‏

دربارۀ وضع حزب، یعنی دربارۀ پلنوم چهاردهم به همۀ حوزه‌ها آگاهی داده شده است.
[...] تصمیمات ‏پلنوم را نیز به رفقا اطلاع دادیم، از جمله دربارۀ [...] تعطیل شدن برخی از سازمان‌های خارج، که ‏البته موقّتی است. به نظر شخصی من این اقدام درستی نیست. پاکسازی [در سازمان‌ها] لازم بود. ‏‏[...] ما نباید به شایعات توجه کنیم، بلکه باید به تحکیم تشکیلات اهمیت بدهیم. [...] پیش از ما ‏سه بار حزب‌هایی در مهاجرت بوده‌اند اما حتی نام آن‌ها نیز باقی نمانده‌است. آیا وفاداری آن‌ها به ‏میهن کم‌تر از ما بود؟ ایمانشان کم‌تر بود؟ البته که نه! علّت آن بود که آن‌ها اصولی نبودند. پس بیایید ما ‏از آنان عبرت بگیریم. [...]»[۸]‏

‏*‏
گذشته از آن‌چه آمد، که همه، و بیش از آن، در کتاب «وحدت نافرجام» آمده‌است، به‌تازگی متن دو نامهٔ ‏دیگر نیز از بایگانی‌های جمهوری آذربایجان استخراج شده که یکی را غلام‌یحیی دانشیان، رهبر وقت ‏فرقهٔ دموکرات آذربایجان، و دیگری را ایرج اسکندری، دبیر اول وقت کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران برای ‏سپاسگزاری از حیدر علی‌یف نوشته‌اند، که نگذاشت حزب و فرقه منحل شوند.‏

نخست بریده‌ای از نامهٔ دانشیان:‏

«[رفیق گرامی] هم‌چنان که می‌دانید، هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب توده ایران در اجلاس خود به ‏تاریخ ۱۵ آوریل ۱۹۷۲ [۲۶ فروردین ۱۳۵۱] تصمیم گرفت که سازمان‌های حزبی موجود در اتحاد شوروی ‏و همهٔ کشورهای سوسیالیستی را منحل کند و فعالیت‌های حزبی را متوقف کند. دبیر اول کمیتهٔ ‏مرکزی حزب، رفیق ایرج اسکندری، با هدف اجرا و اعمال آن تصمیم هیئت اجراییه در سازمان‌های فرقهٔ ‏دموکرات آذربایجان – سازمان حزب تودهٔ ایران در آذربایجان، حاضر در آذربایجان شوروی، و برای نظارت بر ‏اجرای تصمیم، به باکو آمد. به هنگامی که کارهای حزبی و دولتی شما به اندازهٔ کافی زیاد بود، از وقت ‏گران‌بهایتان بخشی را به امور ما اختصاص دادید و رای‌زنی‌های گران‌بها و بسیار صمیمانهٔ شما در وضع ‏کنونی و پیشرفت آیندهٔ سازمان ما نتیجه‌‌بخش بود. هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران در ‏نشست خود به تاریخ ۱۴ ژوییهٔ ۱۹۷۲ [۲۳ تیر ۱۳۵۱] توصیه‌های شما را درست و در جهت منافع ‏زحمتشکان ایران برآورد کرد، در تصمیم قبلی خود متخذ به‌تاریخ ۱۵ آوریل ۱۹۷۲ [۲۶ فروردین ۱۳۵۱] ‏تجدید نظر کرد، و تصمیم به لغو آن گرفت.‏

توصیه‌های برادرانهٔ شما در تاریخ تمامی جنبش‌های ضد امپریالیستی و رهایی‌بخش ملی خلق‌های ‏ایران برای همیشه ثبت خواهد شد.‏

اجازه دهید از جانب اعضای فرقهٔ دموکرات آذربایجان – سازمان حزب تودهٔ ایران در آذربایجان، بار دیگر ‏برای صلاحدیدهای گران‌بهایتان از شما صمیمانه سپاسگزاری کنیم.»
[۹]‏

دبیر اول حزب، ایرج اسکندری، نیز در نامه‌ای به تاریخ ۱۴ سپتامبر ۱۹۷۲ [۲۳ شهریور ۱۳۵۱] خطاب به ‏حیدر علی‌یف از جمله نوشت:‏

«رفیق محترم و گرامی پس از سفرم به اتحاد شوروی و بازگشت به محل کارم، خود را موظف می‌دانم که برای میهمان‌نوازی ‏گرمی که در مدت اقامت ما در آذربایجان نسبت به من و خانواده‌ام نشان داده‌شد، بار دیگر سپاس ‏قلبی خود را صمیمانه ابراز دارم. تردیدی ندارم که مناسبات دوستانهٔ ایجاد شده میان ما، به فعالیت ‏حزب ما در آذربایجان شوروی در عمل یاری خواهد کرد.‏

من هنگام بازدید از مناطق محل زندگی مهاجران سیاسی ایرانی در اتحاد شوروی، توصیه‌های ‏برادرانه‌ای را که هنگام دیدارهایمان به من کردید به کار گرفتم، و اطمینان دارم که مناسبات دوستانهٔ ‏ایجاد شده با شما، که بی‌گمان برای خلق‌های هر دوی ما مفید خواهد بود، در آینده نیز همواره ‏مستحکم‌تر خواهد شد.‏

با احترام‌های صمیمانه و برادرانه،
ایرج اسکندری.»
[۱۰]‏

‏***‏
منابع:‏
‏۱- فرهمند راد، شیوا. «وحدت نافرجام»، کشمکش‌های حزب تودهٔ ایران و فرقهٔ دموکرات آذربایجان ‏‏(۱۳۲۴-۱۳۷۲)، جهان کتاب، تهران، چاپ اول ۱۴۰۱.‏
‏۲- نورمحمدی، قاسم. سال‌های مهاجرت: حزب تودۀ ایران در آلمان شرقی (پژوهشی بر اساس اسناد ‏نویافته)، جهان کتاب، تهران، چاپ دوم ۱۳۹۸.‏

‎3- Balayev, Xaqan Əlirza oğlu. Azərbaycanın sosial – siyasi həyatında cənublu mühacirlərin iştirakı, Bakı: "Elm və təhsil", ‎‎2018‎‏.
‎4- Danişian, Qulam Yəhya (General). Xatirələr, Bakı: Azərbaycan Demokrat Firqəsinin nəşri, 2006‎‏.
‎5- Гасанлы, Джамиль‏.‏‎ СССР-Иран: Азербайджанский кризис и начало холодной войны (1941-1946 гг.), Москва: "Герои ‎Отечество", 2006‎‏.
‎6- Tribun jurnalı, üçüncü dövr, 8_inci sayı, 2023 Yay.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بالایف، ص ۱۰۵، سند ‏ARP İİSSA, f. 1, s. 59, i. 154, v. 87‎‏. به نقل از «وحدت نافرجام»، ص ۳۱۳.‏
۲-‎. Macetti ‎
۳- نورمحمدی، سال‌های مهاجرت، صص ۲۶۲ و ۲۶۳، سند ‏MFS-HAII 28758‎‏. در این نقل قول مطالب درون [] از نورمحمدی است، به استثنای ‏آن‌هایی که با حروف‎ ‎ش. ف. مشخص شده‌اند.‏
۴- همان، ص ۲۶۴.‏
۵- همان، ص ۸۵.‏
۶- حسنلی، اتحاد شوروی – ایران...، صص ۴۸۷ و ۴۸۸. حسنلی تاریخ سفر اسکندری به باکو را سال ۱۹۷۴ نوشته که در مقایسه با نوشتهٔ ‏بالایف، و اسناد اشتازی، نمی‌تواند درست باشد. به نقل از «وحدت نافرجام»، ص ۳۱۵.‏
۷- بالایف، ص ۱۰۵. به نقل از «وحدت نافرجام»، ص ۳۱۶.‏
۸- دانشیان، صص ۱۸۳ و ۱۸۴. به نقل از «وحدت نافرجام»، ص ۳۱۷.‏
۹- برگرفته از: رافایل حسینوف، مقالهٔ «نگاهبان منافع پناهندگان»، نشریهٔ تریبون، شماره ۸، دورهٔ سوم، سوئد، تابستان ۱۴۰۲، صص ۴۶۵ و ‏‏۴۶۶، به زبان ترکی آذربایجانی.‏
۱۰- برگرفته از: همان، ص ۴۶۷. متن اصلی نامهٔ اسکندری به فارسی بوده که به روسی، و سپس به ترکی آذربایجانی، و این‌جا بار دیگر به فارسی ترجمه شده‌است.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

22 June 2023

همسر جاسوس فراری پس از ۴۰ سال علنی می‌شود

گالینا و ولادیمیر کوزیچکین
درست یک سال پیش در چنین روزهایی یک نشریهٔ اینترنتی زنان در روسیه با «گالینا» همسر ‏ولادیمیر کوزیچکین مصاحبه‌ای منتشر کرده، و من تازه به آن برخوردم.‏

کوزیچکین همان افسر ک.گ.ب. و کارمند سفارت شوروی در تهران است که در دوم ژوئن ۱۹۸۲ (۱۲ ‏خرداد ۱۳۶۱) از ایران گریخت، به انگلستان پناهنده شد، و همهٔ اسرار کارش را در تهران، و از جمله ‏هر چه دربارهٔ حزب توده ایران و فعالیت‌های مشترک با آنان می‌دانست، در اختیار دستگاه اطلاعاتی ‏انگلستان گذاشت، و انگلستان به‌نوبهٔ خود اطلاعات را در دیداری در پاکستان به جواد مادرشاهی و ‏حبیب‌الله بی‌طرف، فرستادگان علی خامنه‌ای، تحویل داد، و پرونده‌های رهبران حزب را که در بهمن ‏همان سال دستگیر شدند، سنگین‌تر کرد.

گالینا برای نخستین بار از رنج‌های داشتن انگ «همسر یک خائن به میهن» در شوروی سابق ‏سخن می‌گوید. او تعریف می‌کند که در طول چهار سال خدمت شوهرش در تهران، او نیز همواره در ‏کنار شوهرش بود، اما دو ماه پیش از «ناپدید» شدن شوهرش، از تهران به مسکو برگشت، زیرا که ‏مادرش بیمار بود. صبح آن روز سرنوشت‌ساز چهارشنبه دوم ژوئن هم از راه دور تلفنی با «والودیا» ‏‏(خودمانی ولادیمیر) تماس داشت و دربارهٔ امور روزمره مثل خرید سهام تعاونی حرف زدند. هر ‏دوشان سر حال بودند. اما کمی بعد روزگار او به فیلمی ترسناک شبیه شد. پنجم ژوئن ماشین ‏‏«ولگا»ی مشکی به سراغش آمد، و از آن پس یک پایش در بازجویی‌های لوبیانکا ‏Lubyanka‏ و ‏لفورتوو ‏Lefortovo‏ (دفتر مرکزی ک.گ.ب.، و زندان مخوف آن سازمان) بود، و مأموران خانه‌اش را ‏زیر و رو می‌کردند.‏

او ناگزیر بود چهل سال با نام خانوادگی دوشیزگی‌اش زندگی کند، وگرنه همه او را به چشم همسر ‏یک خائن می‌دیدند. مقامات به پرسش‌های مصرانهٔ او که شوهرش کجاست، آیا زنده است، هرگز ‏پاسخ ندادند، و تازه پس از چهار سال، در سال ۱۹۸۶ گواهی کوتاهی به دستش رسید که در آن ‏نوشته‌بودند شوهرش ناپدید شده‌، و معلوم نیست چرا وزارت امور خارجهٔ شوروی آن را صادر ‏کرده‌بود.‏

سپس مراجع معتبری اعلام کردند که شوهر «خائن»اش در همان سال ۱۹۸۶ به دست اشخاصی ‏ناشناس در جایی نامعلوم «از بین برده شده» و گواهی فوت او را به دستش دادند تا بتواند از ‏پس‌انداز مشترکشان در بانک استفاده کند. اما شوهرش پس از «از بین برده شدن» توانست در ‏سال‌های آغازین دههٔ ۱۹۹۰ یادداشت‌هایش را به دست او برساند!‏

کوزیچکین از همسرش می‌خواست که یادداشت‌های او را با آن‌چه خود می‌دانست تکمیل کند، و در ‏‏«روسیهٔ آزاد» منتشرش کند. اما در آن هنگام «گالینا»ی ۳۰ ساله جرئت آن کار را نداشت، زیرا که ‏مطابق یادداشت‌های شوهرش همهٔ جزییات ماجرای «فرارش به غرب» آن طور نبود که در ‏روایت‌های رسمی شوروی اعلام شده‌بود.‏

اما اکنون گالینا تصمیم دارد که یادداشت‌های شوهرش را همراه با حاشیه‌نویسی‌های خودش ‏منتشر کند، زیرا که کوزیچکین زمانی این را از او خواسته، و اکنون او احساس می‌کند که وقتش ‏رسیده و «جهان به آن نیاز دارد»!‏

در حاشیهٔ این مصاحبه برای نخستین بار چشممان به عکس‌هایی از ولادیمیر کوزیچکین از آلبوم ‏خانوادگی او و گالینا روشن می‌شود.
ولادیمیر کوزیچکین
‏***‏
ماجرای فرار ولادیمیر کوزیچکین از ایران و اسنادی که با خود برد و به دست مقامات ایران رسانده ‏شد، رابطهٔ او پیش از فرار با رئیسش لئونید شبارشین در تهران، و رابطه‌اش با کارکنان سفارت بریتانیا ‏در تهران، اعلام خبر مرگ دروغین او به همسرش، و... داستان‌های پر شاخ و برگی‌ست که هم در ‏کتاب خاطرات خود کوزیچکین (که به فارسی ترجمه شده)، و هم در چندین مقاله نوشته ‏شده‌است. از جمله من مطالبی نوشته‌ام که نشانی آن‌ها را می‌آورم.‏

اما به سهم خود گمان نمی‌کنم در «یادداشت»های او که همسرش می‌خواهد منتشر کند، حرف ‏تازه‌ای برای ما وجود داشته باشد، و به گمانم این یادداشت‌ها پیش‌نویس همان کتاب خاطرات ‏کوزیچکین است که در غرب منتشر شد، اما هرگز در روسیه منتشر نشده، و حاوی ادعاهای موجود ‏در خاطراتش است که می‌گوید رئیسش شبارشین توطئه چیده‌بود که او را بدنام کند و از سر راه ‏خود برش دارد، و او راه چاره‌ای نیافت جز آن که فرار کند و...‏

تا جایی که می‌دانم، کوزیچکین هنوز زنده است و در بریتانیا به سر می‌برد. داستان «از بین بردن» ‏او، که برای گالینا تعریف کردند، بنا بر نوشتهٔ یک سایت روسی چنین بود:‏

‏«در آموزشگاه ویژه‌ی سازمان جوانان کمونیست در مسکو چند تن از اعضاء جوان حزب توده ایران را ‏آموزش دادند و در ماه مه ۱۹۸۶ به آنان مأموریت داده‌شد که در برادفورد (یورکشایر) ولادیمیر ‏کوزیچکین را با سمّ به قتل برسانند. حساب کرده‌بودند که ایرانیان را خیلی ساده می‌توان فدا کرد و ‏کسی جای پای شوروی را در این توطئه نخواهد دید.

روزنامهٔ انگلیسی یورکشایر پست در خبر کوتاهی نوشت که یک مهاجر روس در آن شهر ‏درگذشته‌است، و گردانندگان توطئه که تردیدی در موفقیت نقشه‌شان نداشتند، خبر مرگ کوزیچکین ‏را با نامه‌ای رسمی برای همسر بیمار او در مسکو فرستادند. اما دیرتر فاش شد که ام‌آی۵ از همان ‏آغاز همهٔ عملیات جوانان توده‌ای را زیر نظر داشته، و البته آسیبی به کوزیچکین نرسید‎.

و اما کوزیچکین که به جان آمده‌بود، در سال ۱۹۸۸ در نامه‌ای از گارباچوف تقاضای بخشش کرد، و ‏سپس در نامه‌ای دیگر در سال ۱۹۹۱ دست به‌دامن یلتسین شد. هیچ پاسخی به نامه‌های او داده ‏نشد.»‏

نوشته‌های من دربارهٔ کوزیچکین و رئیسش شبارشین:‏
https://shivaf.blogspot.com/2009/05/blog-post_15.html
https://shivaf.blogspot.com/2012/03/blog-post_31.html

اظهارات کیانوری دربارهٔ کوزیچکین (نیز بنگرید به کتاب خاطرات کیانوری، همچنین خاطرات عمویی «صبر تلخ»):
https://shivaf.blogspot.com/2011/05/blog-post.html

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

01 June 2023

تجدید چاپ شد

صحنه‌ای از فیلم «عروج» (۱۹۷۷) که روی رمان «سوتنیکوف» ساخته شده
چاپ دوم (سوم) رمان «سوتنیکوف» (عروج) نوشتهٔ واسیل بی‌کوف منتشر شد.

تهران، انتشارات وال
https://whale-pub.com

نویسنده‌ی بزرگ چک واسلاو هاول درباره‌ی همکار بلاروس خود می‌گوید: «من برای واسیل بی‌کوف ‏به خاطر مخالفتش با رژیم تمامیت‌خواه در بلاروس، احترام زیادی قائل هستم. طی ملاقاتی که با هم ‏داشتیم، هرگز امیدش را برای ایجاد تغییرات مثبت در آینده‌ی کشورش از دست نداده‌بود. احساس ‏می‌کنم بین سرنوشت ما دو نفر پیوندی وجود دارد. افسوس که مثل ما در چکسلواکی، لهستان یا ‏مجارستان بخت آن‌قدر با او یار نبود تا تغییرات را در کشور خود تجربه کند.»‏

زمستان ۱۹۴۲، در پی حملهٔ نازی‌ها به شوروی و اشغال بلاروس، و در شرایطی که سرما بیداد ‏می‌کند، دو پارتیزان را فرمانده گروه کوچک‌شان برای یافتن آذوقه می‌فرستد، و این آغاز ماجراهایی در ‏میان برف و یخ و جدال با خودی‌هایی‌ست که به مزدوری آلمان‌ها در آمده‌اند. داستان «سوتنیکوف» ‏از درگیری‌های درونی انسان‌ها، قرار گرفتن بر سر دوراهی‌های وجدان و اخلاق و زندگی و مرگ ‏می‌گوید، از زشتی و پلیدی جنگ و تباه شدن ارزش‌های انسانی در جنگ، و فداکاری‌ها و از ‏خودگذشتگی‌هایی که در سایه‌ی جنگ به ضد خود بدل می‌شوند.‏

بریده‌ای از فیلم را در این نشانی ببینید.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

04 May 2023

اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان‏

اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان (۱۳۵۱-۱۳۵۹)


(نسخهٔ پی.دی.اف این نوشته: کلیک کنید)

اپرای آذربایجانی کوراوغلو (۱۹۳۸) اثر بزرگ آهنگساز بزرگ عزیر ‏Üzeyir‏ حاجی‌بیگوف (۱۸۸۵-۱۹۴۸) ‏چندین سال در میان دانشجویان و گروه‌های فرهنگی دانشجویی سراسر ایران محبوبیت بی‌همتایی ‏داشت و معروفیت و جایگاهی که به‌دست آورد، پدیده‌ای شگرف بود. پیرامون این موضوع در برخی ‏نوشته‌ها اشاره‌هایی شده‌است، اما جا داشت که کسی جز من به آن در مقام یک «پدیده» ‏بپردازد، و چون چنین کاری صورت نگرفته، و از ترس آن که به فراموشی سپرده‌شود، ناگزیر خود ‏می‌نویسم!

با ورود به دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی) در سال ۱۳۵۰، در خوابگاه خیابان زنجان سابق ‏‏(خوابگاه «احمدی روشن»، خیابان تیموری) با اپرای کوراوغلو آشنا شدم: اپرایی در پنج پرده روی ‏سه صفحهٔ بزرگ و ۳۳ دور گراموفون، که میان دانشجویان آذربایجانی و هم‌اتاقی‌های ارشدتر از من ‏دست‌به‌دست می‌گشت. گراموفونی از یک‌دیگر به امانت می‌گرفتند و به آن صفحه‌ها گوش ‏می‌دادند.‏

در آن سال‌ها در ایران دستگاه ضبط‌صوت و نوار کاست هنوز پدیده‌ای نوظهور و گران‌قیمت بود. من تا ‏پیش از آمدن به تهران و دانشگاه، از طریق گوش دادن به رادیوهای ایران و باکو و مسکو با موسیقی ‏کلاسیک و موسیقی آذربایجانی از جمهوری آذربایجان آشنایی داشتم. به‌ویژه از آن رو که در شهر ‏من اردبیل فرستنده‌های رادیویی جمهوری آذربایجان و مسکو به‌مراتب بهتر از فرستنده‌های ایران ‏شنیده می‌شدند. اما با موسیقی کلاسیک آوازی و اپرا میانه‌ای نداشتم و گوش نمی‌دادم. اکنون در ‏خوابگاه دیدن شیفتگی این دوستان به اپرایی ناآشنا، برایم جالب بود.‏

پس از چند بار شنیدن، من نیز به آن اپرا علاقمند شدم: داستان دلاوری‌های یک قهرمان مردمی ‏طرفدار ستم‌دیدگان و دشمن ستم‌کاران، و هم‌سنگران او بود، در ستیز با خان‌های خون‌خوار، و البته ‏عشق و دلدادگی آتشین در آن میان، با موسیقی حماسی و شورانگیز، با مایه‌های آذربایجانی... ‏بسیار زیبا!‏

نمی‌دانم چگونه این فکر به‌میان آمد که اپرا را جایی در دانشگاه پخش کنیم تا بقیهٔ دانشجویان ‏آذربایجانی نیز آن را بشنوند.‏

در آن هنگام «مرکز تعلیمات عمومی» به‌تازگی در دانشگاه ایجاد شده‌بود تا دانشجویان تعدادی ‏واحدهای درس‌های علوم انسانی هم بخوانند تا مهندسان خشک‌مغزی بار نیایند! از جمله درس‌های ‏این مرکز «شناخت موسیقی» بود که دکتر هرمز فرهت آن را تدریس می‌کرد. برای این درس در ‏یکی از کلاس‌ها وسایل صوتی، گراموفون، ضبط‌صوت ریل، و بلندگوهای قوی نصب کرده‌بودند و نزدیک ‏دویست صفحهٔ گراموفون موسیقی کلاسیک غربی خریده‌بودند. این صفحه‌ها در طول درس دکتر ‏فرهت برای دانشجویان کلاس پخش می‌شد (من چند ماه بعد مسئول همین کار شدم). اگر ‏می‌شد برای پخش اپرای کوراوغلو از همین امکان استفاده کرد، بسیار عالی بود.‏

گردانندهٔ امور اجرایی مرکز تعلیمات عمومی در آن هنگام، و پیش از آن که غلامعلی حداد عادل ‏همه‌کارهٔ آن مرکز شود و زیر سایهٔ سید حسین نصر همهٔ درس‌های آن مرکز را اسلامی کند، مهدی ربانی‌فر بود؛ دانش‌آموختهٔ همین دانشگاه و فعال سابق گروه نقاشی ‏دانشگاه، که اکنون برای انجام خدمت سربازی به‌جای رفتن به پادگان، این کار را انجام می‌داد. او با ‏گشاده‌رویی از پیشنهاد من استقبال کرد.‏

هنگام نخستین پخش اپرای کوراوغلو در دانشگاه، در اردیبهشت ۱۳۵۱ (اکنون ۵۱ سال از آن ‏می‌گذرد)، تعداد کمی در کلاسی که ۷۰ صندلی داشت گرد آمدند. کسانی از آن میان گوششان با ‏اپرا و این نوع موسیقی آشنا نبود، کسانی تاب دو ساعت و نیم نشستن و گوش دادن نداشتند، و ‏برخی که با ممنوعیت انتشارات به ترکی آذربایجانی، با زبان کتابی آذربایجانی آشنایی نداشتند و ‏زبان و موضوع اپرا را درست نمی‌فهمیدند، یا به هر دلیل دیگری، در میانه‌های برنامه برخاستند و ‏رفتند.‏


برای پخش بعدی که نزدیک یک ماه بعد صورت گرفت، با استفاده از بروشور همراه صفحه‌های اپرا که ‏به زبان انگلیسی بود، شرح مختصری از موضوع اپرا به اندازهٔ یک برگ آ۴ با دست نوشتم و پخش ‏کردم. بار سوم در نیمسال پاییزی سال ۱۳۵۱ جزوه‌ای در چهار – پنج برگ آ۴ حاوی نام خوانندگان، ‏ارکستر و رهبر آن، و شرح داستان تک‌تک پرده‌های پنج‌گانهٔ اپرا نوشتم، برای روی جلد آن هم ‏نقاشی روی قوطی صفحه‌های اپرا را با دست کپی کردم، و از آقای ربانی‌فر خواهش کردم تا دستور ‏تکثیر آن را بدهد.‏

موضوع اپرا، و نوشتهٔ من، به‌ظاهر به جایی بر نمی‌خورد: مبارزهٔ دهقانان و رهبر آنان با خان‌های ‏ستمگر بود، و نظام خان‌ها بیش از ده سال پیش با «انقلاب سفید» در کشور ما برچیده شده‌بود!‏

آقای ربانی‌فر، که خود نقاش بود، نقاشی مرا هم پسندید و دستور تکثیر آن چند صفحه را داد.‏

در آن هنگام دستگاه فتوکپی هم هنوز پدیده‌ای بسیار کم‌یاب و گران‌بها بود. در دانشگاه ما برای تکثیر ‏جزوه‌ها و کتاب‌های درسی از دستگاه تکثیر الکلی و چاپ استنسیل استفاده می‌کردند. دستگاه ‏الکلی متن را به رنگ آبی تکثیر می‌کرد.‏

اکنون، به هنگام پخش اپرای کوراوغلو در پاییز ۱۳۵۱ در کلاسی که نامش را «اتاق موسیقی» ‏گذاشته‌بودم، حتی روی کف زمین جا برای نشستن نبود، و بیرون کلاس نیز کف کریدور، و همچنین ‏روی چمن‌های پشت پنجره‌های کلاس عده‌ زیادی نشسته‌بودند، آن چند برگ را ورق می‌زدند و به ‏موسیقی گوش می‌دادند.‏

به‌تدریج دستگاه ضبط‌صوت و نوار کاست به بازارهای ایران سرازیر می‌شد، اما صفحه‌های گراموفون ‏اپرای کوراوغلو کم‌یاب و گران بود. به درخواست دوستان و علاقمندان، کاست‌های خالی از آنان ‏می‌گرفتم، صفحه‌ها را روی آن‌ها به رایگان ضبط می‌کردم و پسشان می‌دادم.‏

کم‌کم در خوابگاه، و در برنامه‌های کوهنوردی، شنیده می‌شد که کسانی انفرادی یا گروهی ‏تکه‌هایی از اپرای کوراوغلو را می‌خوانند یا با خود زمزمه می‌کنند. اپرا داشت با سرعت برق و باد در ‏سراسر ایران، به‌ویژه در میان دانشجویان، راه خود را می‌گشود، و حتی بسیاری از دانشجویانی که ‏هیچ ترکی نمی‌دانستند به آن علاقمند می‌شدند و می‌کوشیدند قطعاتی از آن را زمزمه کنند.‏

می‌شنیدم که خیلی‌ها جاهایی از شعرهای اپرا را درست در نمی‌یابند و درست نمی‌خوانند، حتی ‏چیزهای نامفهومی می‌گویند، و گاه حتی بر سر این که در اپرا چه گفته می‌شود با هم بگومگو ‏دارند. در زمستان ۱۳۵۱ به این نتیجه رسیدم که باید همهٔ متن اپرا را بنویسم و منتشر کنم. اما ‏هیچ منبع کتبی برای متن کامل اپرا وجود نداشت، یا داخل ایران در دسترس من نبود. پس یک راه ‏می‌ماند: بنشینم، گوش بدهم، و بنویسم!‏

کم‌ترین وقت اضافه که می‌یافتم، به اتاقک وسایل صوتی و بایگانی «اتاق موسیقی» می‌رفتم، ‏گوشی می‌گذاشتم، گوش می‌دادم و می‌نوشتم. برخی جاها روشن بود و راحت می‌نوشتم. اما ‏برخی جاها، در میان هیاهوی سازهای ارکستر، خواننده و گروه کر چه می‌گفتند؟ گوش‌هایم را تیز ‏می‌کردم. زیر و بم صدا را تغییر می‌دادم، گوش می‌دادم، سوزن را روی صفحه عقب می‌کشیدم و باز ‏گوش می‌دادم: این چند کلمه چه بود؟ «حسن خان» با آن صدای باس در پردهٔ دوم می‌خواند: «...نای ...ریق‌لره ‏شراب دولدورون» چه می‌گوید؟ چه چیزهایی را پر از شراب کنند؟ یا در پردهٔ پنجم می‌خواند: ‏‏«دوزلتسین قشونلار پلاددان ...ا.» سپاهیان چه چیزی از پولاد بسازند؟

این‌ها نمونه‌های کوچکی‌ست که اکنون با ورق زدن کتاب یادم آمد. تکه‌های نامفهوم بزرگ‌تری بود. ‏گوش می‌دادم، فکر می‌کردم، دنبال منابع می‌گشتم... روزی دیگر و باری دیگر. و اغلب می‌یافتم: ‏آهان... می‌گوید «مینا ابریق‌لره» یعنی در ابریق‌های مینایی شراب پر کنید! ابریق را خیام هم به‌کار ‏برده، آن‌جا که خشمگین خدا را متهم می‌کند که مست است، و زده است و «ابریق می مرا ‏شکستی، ربی!» حسن خان دستور می‌دهد که در انتظار رسیدن میهمانی ارجمند صراحی‌های ‏میناکاری‌شده را پر از شراب کنند.‏

آهان... می‌گوید «... پلاددان حصار»، یعنی لشکریان حصاری پولادین در برابر دهقانان شورشی بر پا ‏کنند!‏

چنین بود که کار نوشتن متن کامل اپرای کوراوغلو، و ترجمهٔ آن به فارسی، نزدیک سه سال طول ‏کشید. درست در پایان کار دوستی خبر آورد که کتاب متن کامل اپرای کوراوغلو با الفبای سیریلیک در ‏کتابخانهٔ انجمن روابط فرهنگی اتحاد شوروی و ایران در تهران وجود دارد، و چند برگ دست‌نویس ‏شتابزده را که از بخش‌هایی از آن کتاب به خط فارسی رونویسی شده‌بود، نشانم داد. عجب! آیا ‏کتاب را تازه آورده‌اند، یا آن‌جا بود و من نمی‌دانستم؟

اما کار من هنوز ادامه داشت. آقای ابوالحسن ونده‌ور (وفا) مسئول کارهای فرهنگی و هنری ‏دانشجویی در دانشگاه، که ناظر تلاش‌های من در اتاق موسیقی و پخش موسیقی کلاسیک ‏غربی، موسیقی اصیل ایرانی، موسیقی آذربایجانی و فولکلوریک برای شنیدن دانشجویان در ‏دانشگاه بود، بیش از صد صفحه دست‌نویس متن اپرا و ترجمهٔ فارسی آن را از من گرفت، ورق زد و ‏خواند، پسندید، تشویقم کرد، و گفت: «آقایان که ادعا می‌کنند نظام فئودالی و خان‌خانی را نابود ‏کرده‌اند، چه اعتراضی به این داستان شورش دهقانی می‌توانند داشته‌باشند؟ چاپش می‌کنیم!»‏

ماشین‌نویس مرکز تعلیمات عمومی زبان ترکی و تایپ ترکی بلد نبود. آقای وفا کلید اتاق خودش، و ‏ماشین تحریر برقی را که در اتاقش بود در اختیارم نهاد. او به‌ندرت در این اتاق می‌نشست و من وقت ‏فراوان داشتم، به‌ویژه بعد از ساعات اداری، که (به‌جای درس خواندن!) آن‌جا بنشینم و متن اپرا و ‏ترجمهٔ فارسی آن را تایپ کنم. زمانه‌ای بود که خریدن و داشتن ماشین تحریر مجوز ویژه از ساواک ‏لازم داشت، و گروه‌های زیرزمینی چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق، که در میان دانشجویان نفوذ ‏فراوانی داشتند، از هر امکانی برای تایپ و تکثیر اعلامیه‌ها و جزوه‌هایشان استفاده می‌کردند. ‏بنابراین آقای وفا فداکاری بزرگی کرد و اعتماد بسیاری نسبت به من داشت که این امکانات را بی ‏هیچ محدودیتی در اختیارم نهاد.‏

تایپ یک انگشتی و دو زبانی در دو ستون، با نشانه‌های ناقص برای حروف و صداهای ویژهٔ زبان ‏ترکی، روی کاغذ استنسیل، ماه‌ها طول کشید. هرگز هیچ‌کسی در هیچ کلاسی نوشتن به زبان ‏ترکی آذربایجانی را به من نیاموخته‌بود. خود خطی اختراع کردم، و نشانه‌های ناقص را با دست ‏تکمیل کردم. یک دختر دانشجوی عضو گروه نقاشی، که بی دانستن زبان ترکی به اپرای کوراوغلو ‏بسیار علاقمند شده‌بود و نقاشی روی جلد اولیهٔ مرا هم پسندیده‌بود، داوطلب شد که نقاشی مرا ‏در اندازهٔ کوچک‌تری برای روی جلد متن کامل اپرا بازسازی کند.‏

من قصد نداشتم هیچ نامی از خود روی جلد این کتابچه بنویسم، اما آقای وفا (که نام «اتاق ‏موسیقی» را هم نمی‌پسندید)، به اصرار زیاد این عناوین را روی جلد متن اپرا اضافه کرد: «از ‏انتشارات مرکز پخش موسیقی (اتاق ۳) دانشگاه صنعتی آریامهر – گردآوری، برگردان، ویرایش: شیوا ‏فرهمند راد».‏

جزوهٔ متن کامل و دو زبانهٔ اپرای کوراوغلو نخستین بار در بهار ۱۳۵۴ در ۲۰۰ نسخه در چاپخانهٔ ‏دانشگاه صنعتی آریامهر با چاپ استنسیل، در قطع آ۴ در ۶۴ صفحه و با جلد مقوای نازک به رنگ ‏آبی یا سبز پسته‌ای چاپ شد، با مقدمه‌هایی، و از جمله شرح حال آهنگساز بزرگ عزیر ‏حاجی‌بیگوف. هم این بار، و هم به هنگام چاپ بعدی در پاییز همان سال برنامهٔ ویژه‌ای در «اتاق ‏موسیقی» اعلام کردم، و هنگام ورود شنوندگان نسخه‌ای از جزوه به هر یک دادم. هر دو بار همهٔ ‏نسخه‌های چاپ‌شده ظرف چند دقیقه تمام شد، یا در واقع «غارت» شد. کسانی جزوه‌ها را از ‏دست من می‌قاپیدند و می‌رفتند. دیگر برای گوش دادن به اپرا هم نمی‌ماندند. اکنون نوار کاست آن ‏را از خود من گرفته بودند، یا کپی آن را از راه‌های دیگر یافته‌بودند.‏


جزوهٔ اپرا اکنون در محافل دانشجویی به پدیده‌ای تبدیل شده‌بود. متن کامل و درست شعرها اکنون ‏در دسترس همگان بود، هرچند که بسیاری از آنان زبان ترکی را هم بلد نبودند، اما ترجمهٔ فارسی ‏من کار خود را می‌کرد. اکنون کم‌تر برنامهٔ کوهنوردی بود که در آن سرودهایی از اپرای کوراوغلو را ‏نخوانند. در زندان‌ها و در خانه‌های تیمی چریک‌ها آن را زمزمه می‌کردند. کار «اتاق موسیقی» و ‏انتشار این جزوه الهام‌بخش بسیاری از گروه‌های دانشجویی در سراسر ایران بود. دانشجویان ‏دانشکدهٔ پلی‌تکنیک تهران (دانشگاه امیرکبیر بعدی) «اتاق موسیقی» درست کردند که مهران ‏رفیعی گوشه‌ای از داستان آن را نوشته‌است (https://akhbar-rooz.com/?p=200197). دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران با ‏سرپرستی دوستم فرشید واحدیان و راهنمایی‌های من «اتاق موسیقی» بر پا کردند.‏

برایم خبر می‌آوردند که نخست گروه موسیقی دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تبریز، و سپس ‏گروه دیگری در همان دانشگاه جزوهٔ اپرای کوراوغلو را بازتکثیر کرده‌اند. خبر آوردند که کتابفروشی ‏شمس در تبریز جزوه را پنهانی تکثیر کرده و زیرمیزی می‌فروشد. سپس خبرها از دوردست‌های ایران ‏آمد: از دانشگاه‌های مشهد، زاهدان، شیراز، اهواز... که جزوهٔ اپرا را تکثیر و توزیع کرده‌اند.‏

شگفت‌انگیز بود. خود نیز حیرت‌زده بودم. با فضای حاکم بر ایران و خفقان سیاسی، موضوع اپرا ‏اکنون رنگ سیاسی به خود گرفته‌بود. خفقان راه را برای نمادگرایی می‌گشود: حسن خان اپرا، نماد ‏شاه بود؛ کوراوغلو و یارانش نماد چریک‌ها بودند که در «چنلی‌بئل» (کمرکش مه‌آلود)، در کوه، در ‏‏«سیاهکل»، سنگر گرفته‌بودند، هر بار که فرصتی پیش می‌آمد از کوه (سیاهکل) فرود می‌آمدند و ‏به سپاهیان خان (شاه) شبیخون می‌زدند، غارتشان می‌کردند، و اموال او را میان دهقانان بی‌چیز ‏پخش می‌کردند.‏

حماسهٔ بزرگ در پردهٔ آخر و پنجم است که کوراوغلو و یارانش از کمینگاه بیرون می‌آیند، سپاهیان ‏خان را تارومار می‌کنند، نگار زیبارو و برادرش و چند دهقان را از تیغ جلاد نجات می‌دهند، و دهقانان ‏آزاد به جشن و پایکوبی می‌پردازند. چه داستانی شیرین‌تر و زیباتر از این برای دانشجویان انقلابی؟ ‏اکنون در برخی محافل دانشجویی هنگام بحث‌های سیاسی، به‌جای «شاه» می‌گفتند «حسن ‏خان»! جزوه و نوارهای اپرا اکنون به بیرون از گروه‌های دانشجویی نیز راه می‌گشود.‏

به گمانی،‌ شرایط و فضای سیاسی آن هنگام در ایران در استقبال گسترده از اپرای کوراوغلو و ‏محتوای آن، تأثیر بسیار داشت. برای نمونه در هنگامهٔ «جشن‌های ۲۵۰۰سالهٔ شاهنشاهی»، که ‏رهبران سراسر جهان به ضیافتی عظیم و پر ریخت‌وپاش در بیایان‌های تخت‌جمشید دعوت شده‌بودند، ‏دهقانان در پردهٔ اول این اپرا می‌خواندند:‏

هر هفته باشیندا بیر خان یا پاشا
قوناق گلمیش اولسا بو داغیلمیشا
گئدر وار – یوخوموز قوناق‌لار اوچون
اوغول – اوشاقیمیز قالار آج او گون...‏

یعنی:‏

اگر سر هر هفته یک خان یا پاشا
مهمان بیاید به این ویرانه
دار و ندارمان را به پای مهمان می‌ریزند
فرزندانمان گرسنه می‌مانند آن روز.‏

یا در مورد اختناق و سرکوب، حسن خان می‌خواند:‏

قامچی‌دیر ساخلایان بو رعیتی
قامچی‌سیز یاشاماز خانین دؤولتی
ظلمه اؤیره‌نن‌لر سئومز مرحمت
ظلم‌سیز یاشاماز بیزیم مملکت
دؤیمه‌سن، سؤیمه‌سن، مالین آلماسان
دارا چکدیرمه‌سن، داما سالماسان
رعیت بیرداها خانی دینله‌مز
مالی‌مین – جانی‌مین صاحبی دئمز
ساکیت‌لیک ایسته‌سن، از رعیتی
سؤیله‌ییب آتالار بو وصیتی.‏

یعنی:‏

فقط تازیانه است که رعیت را مهار می‌کند
بدون تازیانه دولت خان بر جا نمی‌ماند
کسی که به ظلم عادت کرده، مهربانی سزاوارش نیست
بی ظلم کشور ما پاینده نیست
اگر نزنی، دشنام ندهی، دار و ندارش را نگیری
اگر دارش نزنی، حبس‌اش نکنی
رعیت دیگر از خان حرف‌شنوی نخواهد داشت
خان را صاحب جان و مال خود نخواهد انگاشت
آرامش اگر می‌خواهی، باید رعیت را خرد کنی
این وصیت پدران است.‏

از این صحنه‌ها در طول اپرا فراوان است. آن‌جا که کوراوغلو دهقانان شورشی را فرا می‌خواند که با ‏او به کوه (سیاهکل) بزنند، یا آن‌جا که گونه‌ای «سرود انترناسیونال» می‌خواند و ملت‌های گوناگون ‏را در جنبش خود می‌پذیرد، بسیاری را سخت به هیجان می‌آورد.‏

از همین دست است آن‌جا که احسان‌پاشا در پردهٔ پنجم می‌خواند:‏

بو گوندن بیرجه انسان
خانا قارشی ائتسه عصیان
یا ئولوم وار یا دا زندان
عفو ائدیلمز خایین انسان
وئرمه‌ریک بیز بیرده فرصت چیخسین عصیان‌لار
خیانت‌پرور انسان‌لار
بو یول‌سوز، اوغرو نادان‌لار
بو جاهل، بو قودورقان‌لار
کسیلسین، محو ائدیل‌سین‌لر.‏

یعنی:‏

از امروز هر کس
بر ضد خان طغیان کند
سزای او مرگ است، یا زندان
خائنان را نمی‌بخشیم
بار دیگر فرصت نمی‌دهیم که عصیانی بر پا شود
آدم‌های خائن،
دزدان نادان و گمراه
جاهلان و گردن‌کشان
همگی ریشه‌کن شوند، نابود شوند.‏

یا خطابهٔ آتشین نگار پیش از آن که گردنش را بزنند:‏

بیر ییغین ظلمکار، بیر ییغین جلاد
تأثیر ائتمز سیزه بو قدر فریاد
سرخوش ائتمیش سیزی ظلمون نشئه‌سی
ناراحت ائیله‌مز مظلوم ناله‌سی
بیر گون گله‌جک‌دیر انتقام گونو
کسه‌جک ظالیمین باشی‌نین اوستونو
بو گون ازیلن‌لر، ازر سیزلری
خان ظلموندن قورتارارلار بیزلری...‏

یعنی:‏

مشتی ستمگر، مشتی جلاد
این همه فریاد تأثیری بر شما ندارد
نشئهٔ ستمگری شما را سرمست کرده
نالهٔ مظلومان شما را آزار نمی‌دهد
سرانجام روز انتقام می‌رسد
تیغ انتقام بالای سر ظالمان می‌آویزد
و پایمال‌شدگان امروز، پایمالتان می‌کنند
از ظلم خان نجاتمان می‌دهند.‏

من خود هیچ در حال‌وهوای برداشت‌های سیاسی از اپرا نبودم، نمی‌خواستم به آن‌ها رسمیت ‏ببخشم، و پخش‌شان کنم. برنامه‌های من در «اتاق موسیقی» بر لبهٔ تیغ حرکت می‌کرد. ‏می‌دانستم که ساواک به‌شدت مراقب است که موسیقی یا جزوه‌ای با محتوای سیاسی آن‌جا ‏پخش نشود، و تازه، هم دانشجویان «ماورای چپ» و هم خشکه مذهبی‌ها هم مراقب بودند تا مبادا ‏آن‌جا «رقاص‌خانه» شود. همچنان که اتاق موسیقی پلی‌تکنیک را بر هم ریختند، بی آن که ربطی به ‏‏«رقاص‌خانه» داشته‌باشد. آری، فشار مذهبی تازگی ندارد، و در زمان رژیم سلطنتی هم وجود ‏داشت!‏

اکنون هیچ کنترلی بر سیر نوارها و جزوهٔ اپرا نداشتم. نوارهای کاست اپرا، تکثیری من و دیگران، و ‏جزوهٔ دوزبانهٔ آن، چاپ دانشگاه ما یا کپی‌های دست چندم از آن، اکنون راه خود را مستقل از من ‏می‌پیمودند. کسانی با آن نوارها عاشق می‌شدند. کسانی، فارس و ترک، در قحطی متن کتبی به ‏ترکی از آن جزوه‌ها برای آموزش زبان ترکی استفاده می‌کردند. کسانی تمامی متن اپرا را حفظ ‏می‌کردند. کسانی در محافل باده‌گساری‌شان جزوهٔ مرا پیش می‌آوردند و با هم شادمانی می‌کردند. ‏کسانی با دیدن نام من بر روی جلد جزوه با رؤیای دختری زیبا نامه‌های عاشقانه برایم می‌نوشتند! ‏تفسیرهای مستقل در ذهن شنوندگان و خوانندگان جزوه وجود داشت.‏

در بهار سال ۱۳۵۵ نیز ۲۰۰ نسخه چاپ تازهٔ جزوه در دانشگاه در چشم بر هم زدنی به معنای ‏واقعی کلمه «غارت» شد، با آن که به هر کس تنها یک نسخه می‌دادم. کسانی که جزوه به ایشان ‏نرسید سخت ناراحت و از من عصبانی بودند. اما چاپخانهٔ دانشگاه، در لابه‌لای چاپ و تکثیر کتاب‌ها و ‏جزوه‌های درسی هر نیم‌سال تحصیلی، به‌زحمت فرصتی می‌یافت تا سفارش چاپ سرپرست ‏گروه‌های فوق برنامه و دانشجویی را انجام دهد، و با آن شیوهٔ چاپ هر بار بیش از ۲۰۰ نسخه ‏نمی‌شد چاپ کرد.‏

در تابستان ۱۳۵۶ یکی از همکاران «اتاق موسیقی»، زنده‌یاد حسن جلالی نایینی، خبرم کرد که ‏ناشری با سود بردن از «فضای باز سیاسی» که نخست‌وزیر اعلام کرده، بدون اجازهٔ ما دست‌به‌کار ‏حروفچینی جزوهٔ اپرای کوراوغلو شده و مقدمات چاپ آن را فراهم می‌کند. محترمانه از او خواستیم ‏که این کار را نکند، زیرا که با ناشر دیگری قرار و مدار داشتم.‏


نخستین چاپ رسمی این جزوه به‌شکل کتاب در زمستان ۱۳۵۷ (بعد از انقلاب) با همکاری انتشارات ‏ارمغان (تهران) منتشر شد. طرح روی جلد آن کار مهروز کیانوری است.‏

اما بسیاری از دانشجویان آن سال‌ها و دوستانشان هنوز از دوردست‌های گوشه و کنار جهان پیدایم ‏می‌کنند و در پیام‌هایی مهرآمیز می‌نویسند: «هنوز همان جزوهٔ جلدآبی را دارم ها... با همان ‏نقاشی...» حتی ناشری در استکهلم، گویا بی آن‌که بداند من خود در استکهلم هستم، نسخهٔ ‏بسیار فرسوده و بدون جلدی از چاپ ۱۳۵۷ را در خانهٔ دوستی در هلند یافت، و آن را بدون اطلاع من ‏با جلدی به رنگ نوستالژیک همان چاپ‌های دانشگاه تجدید چاپ کرد و به فروش گذاشت.‏

دربارهٔ تأثیر جزوه و اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان، دوست هم‌دانشگاهی آقای علیرضا صرافی در ‏رساله‌ای با عنوان «حرکات دانشجویان آذربایجانی در دههٔ پنجاه» ضمن تشریح فعالیت‌های «اتاق ‏موسیقی» و اهمیت آن، نوشته است: «چاپ این كتابچه كه به خارج از دانشگاه هم راه یافته‌بود، در ‏زمانی كه هیچ اثر تركی اجازه‌ی چاپ نداشت، در نوع خود حادثه‌ٔ مهمی شمرده میشد. كتاب با ‏استقبال بسیاری مواجه‌شد. یادم می‌آید كه دانشجویان دانشگاه تبریز نیز نامه‌ای محبت‌آمیز به ‏شیوا نوشته‌بودند و به خاطر كار با ارزشش از وی تشكر كرده‌بودند.»[ص ۱۲ یا در این نشانی: http://www.achiq.info/yazi/seraf.oyren.htm#_Toc166418329].‏

همچنین خانم سودابه اردوان تعریف می‌کند که در اردیبهشت ۱۳۵۹ در آستانهٔ «انقلاب فرهنگی»، ‏هنگامی که دولت حکم کرده‌بود که گروه‌های دانشجویی باید اتاق‌ها و ستادهایشان را از محوطهٔ ‏دانشگاه‌ها برچینند، ایشان و رفقایشان در مخالفت با این تصمیم در دانشگاه تهران سنگربندی ‏کرده‌بودند، آغاز پردهٔ سوم اپرای کوراوغلو با صدای بلند از بلندگوها پخش می‌شد، و آنان پشت سنگر ‏با این آهنگ و سرود نرمش می‌کردند و روحیهٔ پایداری را در خود و دیگران تقویت می‌کردند:‏

چنلی‌بئل ئولکه‌م، هر یئری محکم، محکم
قوش اؤته‌بیلمز بو سنگرلرین اوستوندن
قصد ائده‌بیلمز بو یئرلره هئچ بیر دشمن
قهرمان‌لار یوردو چنلی‌بئل
باسیلماز بیر اردو چنلی‌بئل

یعنی:‏

چنلی‌بئل وطنم، همه جایش محکم است
هیچ پرنده‌ای هم نمی‌تواند از فراز این سنگرها بگذرد
هیچ دشمنی نمی‌تواند خیال تسخیر این‌جا را به سر راه دهد
سرزمین قهرمانان است چنلی‌بئل
اردویی تسخیرناپذیر است چنلی‌بئل

آخرین چاپ کتاب دوزبانهٔ اپرای کوراوغلو، تا جایی که می‌دانم، با تجدید نظر در حروف‌نگاری، و این بار ‏همراه با سی.دی. های اپرا، در تابستان ۱۳۸۲ (نشر دنیای نو، تهران) بوده‌است.‏

همهٔ اطلاعات مربوط به آهنگساز و اپرایش، با جزئیات فراوان، در پیشگفتارهای کتاب هست و لازم ‏نمی‌دانم این‌جا چیزی بنویسم. نسخهٔ اسکن‌شدهٔ آخرین چاپ را از این نشانی دانلود کنید:‏ https://drive.google.com/file/d/1L3sVJ_LNemR7lqC_BUwLF-yNCZw-W3MW/view?usp=sharing

نسخهٔ کامل و رسمی متن اپرا به زبان اصلی و با حروف لاتین در این نشانی موجود است، با این ‏تذکر که سخنان موجود در اجراهای گوناگون با یک‌دیگر تفاوت‌ها و جابه‌جایی‌هایی دارند: http://uzeyir.musigi-dunya.az/az/keroglu_libr.html

اما نکته‌ای از حاشیهٔ نخستین اجرای آن هست، که به‌گمانم جالب است و جایی به‌فارسی نوشته ‏نشده: اپرای کوراوغلو نخستین بار در سال ۱۹۳۸ در جشنوارهٔ ده‌روزهٔ موسیقی آذربایجانی در ‏‏«بالشوی تئاتر» مسکو اجرا شد. استالین طبق معمول از لژ ویژه‌اش اپرا را تماشا می‌کرد. در این ‏اجرا برای نخستین بار اسب هم بر صحنه‌ی اپرا آوردند و کوراوغلو سوار بر اسب بود. کوراوغلو بی ‏اسب نمی‌تواند باشد! اجرا بسیار موفقیت‌آمیز بود. پس از پایان اجرا عده‌ای از رهبران حزب ‏کمونیست اتحاد شوروی بر گرد عزیر حاجی‌بیگوف حلقه زدند. استالین هم بود. کسی از آن میان ‏‏(ژدانوف؟) خطاب به عزیر گفت: «بابا! یک جفت دیگر از این اپراها بنویس!» ناگهان استالین غرید: «نخیر!»‏

آن زمان اوج دوران وحشت استالینی و اعدام و تبعید هر کسی که سرش به تنش می‌ارزید به ‏اردوگاه‌های برده‌داری سیبری بود. همه با شنیدن «نخیر» استالین در جا یخ زدند. سکوتی طولانی ‏برقرار شد، تا آن که استالین خود سکوت را شکست و گفت: «[یک جفت نه،] دو جفت ‏بنویس!»[منبع http://www.hajibeyov.com/music/koroghlu/koroghlu_eng/koroghlu_cd_eng/koroghlu_cd.html]‏

فیلم کامل اپرای کوراوغلو، اجرای سال ۱۹۸۵ با شرکت لطفیار ایمانوف: ‏https://youtu.be/i4afB488Xi0

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏