Showing posts with label حماسه‌های شفاهی آسیای میانه. Show all posts
Showing posts with label حماسه‌های شفاهی آسیای میانه. Show all posts

13 November 2025

بازنشر تحلیلی بر حماسهٔ کوراوغلو

معرفی کتاب

پاشا افندی‌یف
تحلیلی بر حماسهٔ کوراوغلو
ترجمهٔ: شیوا فرهمند راد

انتشارات ارمغان، تهران، شهریور ۱۳۵۷ (۲۵۳۷)
‏بازنشر دیجیتال: باشگاه ادبیات، آبان ۱۴۰۴

این کتاب حاوی ترجمهٔ یکی از مقاله‌های درج شده در کتاب «آذربایجان شیفاهی خالق ادبیاتی» ‏نوشتهٔ پاشا افندی‌یف (زادهٔ ۱۹۲۸) است که من در واپسین سال‌های دانشجویی در دانشگاه صنعتی آریامهر در ‏سال‌های ۱۳۵۴ و ۵۵ ترجمه کردم و حواشی فراوانی نیز به‌ویژه از روایت‌های داستان کوراوغلو ‏گردآوری همت علی‌زاده بر آن افزودم.‏

تک‌نسخه‌ای از کتاب «آذربایجان شیفاهی خالق ادبیاتی» (ادبیات شفاهی مردم آذربایجان) که با ‏الفبای سیریلیک در جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان چاپ شده‌بود (‏Азәрбајсан шифаһи халг әдәбијјаты‏) در آن هنگام در ‏میان ما دانشجویان آذربایجانی دست‌به‌دست می‌گشت. اکنون دو نسخهٔ چاپ سال‌های ۱۹۸۱ و ‏‏۱۹۹۲ در اینترنت یافت می‌شود، که فصل «کوراوغلو»ی آن با متنی که من ترجمه کردم تفاوت‌های ‏زیادی دارد. آن نسخه‌ای که من ترجمه کردم می‌بایست در دههٔ ۱۹۶۰ یا اوایل دههٔ ۱۹۷۰ چاپ ‏شده باشد. چنین نسخه‌ای نیافتم. آیا نویسنده پس از چاپ نخست تغییراتی در نوشته‌اش داده و ‏گسترش‌اش داده، یا من اطلاعاتی را که فایده‌ای برای خوانندهٔ ایرانی نداشت، در آن صورت بی‌گمان ‏به توصیهٔ اشخاصی بزرگ‌تر از خودم، مانند حسین محمدزاده صدیق یا حسین اسدپور پیرانفر، از ‏ترجمه حذف کرده‌ام و در عوض روایاتی از همت علی‌زاده بر آن افزوده‌ام؟ نمی‌دانم.‏

در آن هنگام امکان انتشار این «ترجمه و تألیف» من وجود نداشت، زیرا که در کنار بسیاری آثار دیگر، ‏نوشته‌هایی حاوی کلمات ترکی آذربایجانی، یا دربارهٔ فرهنگ و ادبیات آذربایجان را نیز «ادارهٔ نگارش» ‏یا «ادارهٔ ممیزی» که زیر نظر ساواک کار می‌کرد، به‌شدت سانسور می‌کرد و به‌ندرت اجازهٔ انتشار به ‏آن‌ها می‌داد.‏

پس از نامه‌های اعتراضی و سرگشادهٔ «کانون نویسندگان ایران» خطاب به امیرعباس هویدا ‏نخست‌وزیر، و سپس خطاب به جانشین او جمشید آموزگار، و رسیدن «فضای باز سیاسی» جیمی ‏کارتر رئیس جمهور وقت امریکا به ایران، به نظر می‌رسید که شاید گشایشی در فضای فرهنگی ‏ایجاد شده و شاید بتوان برای انتشار چنین کتابی اجازه گرفت. اما همچنان که امروزه کتاب‌ها در ‏ادارهٔ ارشاد و ممیزی جمهوری اسلامی «گیر» می‌کنند. این کتاب نیز در ادارهٔ ممیزی دوران شاه ‏‏«گیر» کرده‌بود.‏

در تابستان ۱۳۵۷، در آستانهٔ انقلاب، آنگاه که جعفر شریف‌امامی به نخست‌وزیری رسید، ناشر این ‏کتاب تلاش تازه‌ای را برای گرفتن مجوّز برای انتشار کتاب آغاز کرد. اما هنوز اجازه نمی‌دادند. ‏سرانجام به او گفتند که عنایت‌الله رضا که در عین ریاست بر کتابخانهٔ بنیاد پهلوی، مشاور عالی ادارهٔ ‏ممیزی هم بود، به‌ویژه در زمینهٔ کتاب‌هایی که کلمه‌ای دربارهٔ آذربایجان در آن‌ها بود، دربارهٔ این کتاب ‏خاص گفته است که (نقل به معنی) «کسی به‌نام کوراوغلو در ایران و آذربایجان وجود نداشته ‏است، و افسانهٔ موهوم مربوط به او ربطی به آذربایجان ندارد، بلکه داستانی است که در ترکیه رایج ‏است. پس کتاب را ببرید و همهٔ شعرهایی را که به ترکی آذربایجانی و با خط عربی نوشته شده، به ‏خط ترکیه بازنویسی کنید و بیاورید تا ما مجدد بررسی کنیم.» و این در حالی بود که همچنان که در ‏این کتاب هم ملاحظه می‌شود، مکان اصلی رواج داستان‌های کوراوغلو آذربایجان بوده و نخستین ‏روایت‌های آن را الکساندر خوچکو (خودزکو)ی لهستانی از آوازهای آشیق‌های آذربایجان ایران گرد ‏آورده‌است. به علاوه، حتی در زبان مادری رضا، یعنی گیلکی نیز ضرب‌المثل‌هایی دربارهٔ «کوره‌غولی» ‏‏(کوراوغلو) می‌گفتند.‏

ناشر با کمک من (که در پادگانی دورافتاده در تبعید به‌سر می‌بردم) و با زحمت بسیار، متن شعرهای ‏کتاب را با حروف لاتین تایپ کرد. اما دسترسی به ماشین تایپی با الفبای ویژهٔ ترکیه آسان نبود. ‏به‌ناگزیر من خود با دست علامت‌های ویژه را رو و زیر حروفی مثل ‏ğ، ‏ç، ‏ş، و ... گذاشتم، و به ناشر ‏سپردم.‏

اکنون شهریور ۱۳۵۷ بود، به گمانم ادارهٔ نگارش را منحل کردند، سدّ عنایت‌الله رضا از سر راه ‏کتاب‌های آذربایجانی و مربوط به آذربایجان برداشته شد، و این کتاب و ده‌ها کتاب و نشریهٔ دیگر از ‏کتابخانهٔ ملی ایران شمارهٔ ثبت دریافت کردند، و چاپ و منتشر شدند. اما دستگاه پشت پردهٔ ‏سانسور، یعنی ساواک، هنوز بر سر کار بود و در آخرین مرحلهٔ پیش از چاپ ناشر را واداشتند که ‏تکه‌ای از متن کتاب را پاک کند. این را می‌توان در پایان ص ۳۹ و آغاز ص ۴۰ کتاب به‌روشنی دید. ‏تاریخ من‌درآوردی «شاهنشاهی» را هم هنوز لغو نکرده‌بودند و در آغاز این کتاب تاریخ ۳۷/۶/۶ دیده ‏می‌شود. منظور ۶ شهریور ۲۵۳۷ «شاهنشاهی» است، معادل ۱۳۵۷.‏

در افشای رضا مقاله‌ای مستند نوشته‌ام به نام «حکایت آن که اهل این کار نبود» که در این نشانی ‏می‌توان آن را خواند.

ترجمهٔ این کتاب در پی استقبال باورنکردنی از کتابچهٔ «اپرای کوراوغلو» بود، که در دانشگاه‌های ‏سراسر کشور و در محافل دانشجویی، و بیرون از آن، به پدیده‌ای شگفت‌انگیز تبدیل شده‌بود. دربارهٔ ‏آن پدیده مقاله‌ای نوشته‌ام با عنوان «اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان» که آن را در مجلهٔ ‏‏«تریبون» شمارهٔ ۱۰ یا در این نشانی می‌توان خواند.

متن کامل ترکی اپرای کوراوغلو، همراه با ترجمهٔ من به فارسی در این نشانی موجود است.

در زمینهٔ حماسه‌های مشابه نیز بخشی از کتاب «حماسه‌های شفاهی آسیای میانه» نوشتهٔ ‏پژوهشگر بریتانیایی خانم نورا چادویک را در پادگان تبعیدگاهم ترجمه کردم که سال‌ها بعد، پس از ‏یافتن مجدد دست‌نوشت ترجمه، منتشر شد و در این نشانی موجود است.

پس از انتشار کتاب «حماسه‌های شفاهی...» دو تن از دوستان گرامی تشویقم می‌کردند و دو ‏شیوهٔ متفاوت را برای ادامهٔ کار در همان زمینه پیشنهاد می‌کردند. اما من مخالف بودم و در ‏نوشته‌ای کوتاه برایشان توضیح دادم که چرا حماسهٔ کوراوغلو در آن میان یگانه است و میلی برای ‏ادامهٔ کار در زمینهٔ دیگر حماسه‌ها ندارم. آن نوشته در این نشانی در دسترس است.

با سپاس از «باشگاه ادبیات» که «حماسه‌های شفاهی آسیای میانه» را پیشتر منتشر کرده، و ‏اکنون «تحلیلی بر حماسهٔ کوراوغلو» را بازنشر می‌کند.‏

نسخهٔ اسکن‌شدهٔ کتاب را می‌توان به رایگان از این نشانی دریافت کرد.‏

استکهلم – ۱۳ نوامبر ۲۰۲۵‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

02 January 2019

منتشر شد!‏

همان سه فصل از «حماسه‌های شفاهی آسیای میانه» که ترجمه کردم و تکه‌تکه همین‌جا منتشر ‏کردم، اکنون به شکل کتاب در داخل منتشر شده‌است:‏

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه
نوشته‌ی نورا چادویک
نشر دنیای نو
تهران، خیابان انقلاب، خیابان فروردین، پلاک ۳۰۰‏

نسخهٔ الکترونیک در این نشانی.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 July 2017

حماسه، و حماسه

سال گذشته متن بازویراسته‌ای از ترجمه‌ی تکه‌هایی از «حماسه‌های شفاهی آسیای میانه» را که ‏چهل سال پیش گمش کرده‌بودم، منتشر کردم. پس از آن دوست عزیز و فرهیخته‌ام «میم» که لطف ‏بی‌کرانی به من دارد پیوسته اصرار دارد و این را به شیوه‌های گونانی تکرار می‌کند که هیچکس بهتر ‏و مناسب‌تر از من برای ترجمه‌ی بقیه کتاب نیست، و ای‌کاش من وقت بگذارم و مانده‌ی آن را هم ‏ترجمه کنم.‏

دوست فرهیخته و عزیز دیگرم «جیم» نظر دیگری دارد. او می‌گوید که از همان نخستین صفحه‌های ‏ترجمه به‌روشنی پیداست که این کتاب بسیار قدیمی‌ست، نویسنده به بسیاری از منابع دسترسی ‏نداشته، چیزهایی سر هم کرده برای کاری شبیه یک رساله‌ی دکترا، و حاشیه‌نویسی تکمیلی ‏مترجم نشان می‌دهد که او خود به منابع بیشتر و تازه‌تر و بهتری دسترسی دارد و دانش او در این ‏زمینه بیشتر از خود نویسنده است. «جیم» اصرار دارد که من خود یک «حماسه‌های شفاهی ‏آسیای میانه» تازه بنویسم.‏

چه باید کرد؟! دریغا که من باید دل هر دو دوست را بشکنم. پاسخ من به هر دوشان منفی‌ست، ‏زیرا در طول بازویرایش متن ترجمه بارها به این نتیجه رسیدم که اگر عقل امروزم را داشتم هرگز ‏دست به کار ترجمه‌ی چنین موضوعی نمی‌شدم. «حماسه» در این‌جا خلاصه شده‌است در داستان ‏قهرمانی در کشتار انسان‌ها به‌دست انسان‌ها. هسته‌ی این «حماسه»ها داستان پهلوانانی‌ست از ‏میان اشراف که اغلب با انگیزه‌های شخصی و برای منافع شخصی می‌روند و می‌کشند و بر ‏می‌گردند، یا کشته می‌شوند و تراژدی می‌سازند. و این کم‌وبیش موضوع همه‌ی «حماسه»ها و ‏اساطیر قدیمی شرق و غرب است، از جمله شاهنامه‌ی فردوسی. با عقل امروزیم،‌ ترجمه‌ی همان ‏فصل «شمن» کافی بود که ربطی به کشت و کشتار ندارد. به گمانم چهل سال پیش هم رگه‌هایی ‏از عقل امروزم در سرم بود که پیش از همه «شمن» را ترجمه کردم.‏

البته یک استثنا در میان آن حماسه‌ها وجود دارد، و استثنایی بودن آن را نویسنده‌ی کتاب هم به ‏تأکید برجسته کرده‌است،‌ و آن حماسه‌ی کوراوغلوست. از قضا یکی از سرهم‌بندی‌هایی که ‏نویسنده کرده این است که روایت آذربایجانی حماسه‌ی کوراوغلو را به نام حماسه‌ی ترکمنی قلمداد ‏می‌کند تا بتواند آن را در محدوده‌ی جغرافیایی مورد پژوهش‌اش قرار دهد، حال آن‌که منبع مورد ‏استفاده‌ی او،‌ یعنی کتاب الکساندر خوچکو، سیاه روی سپید نوشته که داستان کوراوغلو را از ‏خوانندگان دوره‌گرد (آشیق‌های) آذربایجانی شنیده و ثبت کرده‌است. روایت ترکمنی کوراوغلو وجود ‏دارد، اما هیچ ربطی به آن‌چه نویسنده از خوچکو نقل می‌کند، ندارد.‏

چرا کوراوغلو استثنایی‌ست؟ زیرا این تنها داستانی‌ست که در آن قهرمان از میان اشراف نیست، و ‏نه برای انگیزه‌ها و منافع شخصی، که برای ستاندن داد دهقانان و مردم ستم‌دیده از خان‌ها و ‏پاشاهای ستمگر می‌جنگد.‏


و اما «حماسه»ای که من از کودکی دوست می‌داشته‌ام، داستان پهلوانی‌ها در جبهه‌ی ‏دیگریست: جبهه‌ی دانش و فن و اجتماع؛ داستان مردان و زنانی که با تلاش‌هایی خستگی‌ناپذیر ‏اسرار طبیعت را برای بشریت می‌گشایند؛ به قطب می‌روند، بالای بلندترین قله‌ها می‌روند، به ‏اعماق اقیانوس‌ها می‌روند، تا دورترین اجرام آسمانی را رصد می‌کنند، راه فضا را به روی انسان ‏می‌گشایند، پای انسان را به ماه می‌رسانند، ذره‌ها را می‌شکافند؛ افق‌های دید و توانایی‌های ‏بشریت را گسترده‌تر و گسترده‌تر می‌کنند، داستان آن نخستین زنان سیاه‌پوست است که وارد ‏دانشگاه سپیدپوستان شدند، یا در اتوبوس در بخش سپیدها نشستند. این حماسه‌ها فراوانند اما ‏شرمسارانه باید بگویم که هیچ کاری برای آن‌ها نکرده‌ام، جز نوشته‌ای کوتاه درباره‌ی قطب‌پیمایان. ‏باید نمونه‌هایی پیدا کنم و چیزهایی بنویسم. اما درباره‌ی کوراوغلو کارهایی کرده‌ام.‏

پس چرا آن سه فصل را بازویرایش و منتشر کردم؟ زیرا نخواستم سانسورچی باشم و دریغم آمد که ‏چیزی را که وجود دارد و رویش کار شده، به شکلی آبرومندانه در دسترس علاقمندانش قرار ندهم.‏

ترجمه‌ی ۳ فصل از «حماسه‌های شفاهی آسیای میانه»‏
حماسه‌ی انسان کاشف
اپرای کوراوغلو (به ترکی و فارسی)‏
تحلیلی بر حماسه‌ی کوراوغو و نیز در این نشانی.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 July 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - متن کامل 3 فصل

و اینک متن کامل ترجمه‌ی سه فصل از «حماسه‌های شفاهی آسیای میانه» در ‏فورمت پی.دی.اف. از این نشانی دریافتش کنید. امیدوارم که زنان و مردانی همت کنند و ‏بقیه‌ی کتاب را نیز ترجمه کنند.‏

سخنی از مترجم

آن‌چه پیش رو دارید، ترجمه‌ی سه فصل 1، 2، و 10 از کتاب "حماسه‌های شفاهی ‏آسیای میانه" است که مشخصات کامل آن در برگ پیشین آمده‌است. این سه فصل را ‏نزدیک چهل سال پیش به هنگام تبعید در پادگان چهل‌دختر (شاهرود) ترجمه کردم. ‏دست‌نوشته‌ی ترجمه گم شد و سپس چند سال پیش پیدا شد و به دست من رسید. ‏متن آن سه فصل را بازبینی و بازویرایش اساسی و گاه ترجمه‌ی مجدد کرده‌ام که در پی ‏می‌آید.‏

در این کار، بزرگ‌ترین چالش عبارت بود از رمزگشایی از نام‌های کسان و اقوام و ‏جاها، و یافتن املای درست آن‌ها. برای این منظور منابع گوناگون و پرشماری را ‏کاویده‌ام، از "فهرست ریشه‌شناسی زبان‌های آلتاییک" سرگئی استاروتسین ‏Sergei ‎Starostin's Altaic Etymological Database، تا "فرهنگ اساطیر ترکی" دنیز قاراقورت ‏Türk Söylence Sözlüğü, Deniz Karakurt، واژه‌نامه‌های شاخه‌های گوناگون زبان‌های ‏ترکی، فرهنگ‌های فارسی، و البته ویکی‌پدیا به زبان‌های گوناگون. واپسین تکیه‌گاهم در ‏تعیین املای نام‌ها، قواعد هارمونی صداهای زبان‌های ترکی بوده‌است. بی‌گمان خطاهایی ‏نیز دارم.‏

در میانه‌های کار کشف کردم که ترکیب ‏ng‏ در نام کسان، در اصل "نون غُنّه" ‏‏(تودماغی) ترکی بوده که در متن‌های قدیمی با الفبای عربی به شکل "نگ" می‌نوشتند، ‏و ویلهلم رادلوف، گردآورنده‌ی بزرگ فولکلور ترکی هنگام رونویسی از متن‌ها آن‌ها را به ‏شکل ‏ng‏ برگردانده، و نویسنده‌ی کتاب حاضر نیز به همان شکل از رادلوف نقل ‏کرده‌است. من همه‌ی آن‌ها را (به‌جز در نام‌های چینی) "ن" ساده نوشته‌ام. همه‌ی ‏افزوده‌های میان [ ] در سراسر متن ترجمه از من است.‏

دریغا که در شرایطی نیستم و نیرویی در خود نمی‌یابم که بقیه‌ی کتاب را نیز ‏ترجمه کنم. اما بی‌گمان زنان و مردان بلندهمتی هستند که دیر یا زود این کار را به ‏انجام برسانند. به‌ویژه سه فصل پیوست کتاب به قلم ویکتور ژیرمونسکی بسیار مهم ‏است.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

29 May 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 15

باری دیگر ساکن بیمارستان بودم و تازه چند روزی‌ست به خانه برگشته‌ام، تا کی رمقی بازیابم. و ‏این است تکه‌ای دیگر از فصل دهم کتاب نورا چادویک «حماسه‌های شفاهی آسیای میانه»، این ‏فصل، درباره‌ی شمن‌ها:‏

مقایسه‌ی این گزارش با داستان‌های منظوم ترکان آباکان نشان می‌دهد که سفر مردان و زنان ‏قهرمان به بهشت، بسیار شبیه سفرهای شمن‌های مورد بحث ما به جایگاه بای اولگن است.‏(251) اما ‏نزدیک‌ترین شباهت را در میان یاقوت‌ها(252) و مردمان غیر ترک همسایگی‌شان مانند آستیاک‌های ‏یئنی‌سئی ‏Ostyak‏ و یوراک‌ها ‏Yurak‏ می‌توان یافت.‏(253) مراسم اینان چنان شباهت‌هایی به مراسم ‏شمن‌های ترک دارد که گرچه کمبود جا اجازه نمی‌دهد که بیش از اشاره‌ای کوتاه به آن‌ها بکنیم، اما ‏همین نگاه گذرا نشان می‌دهد که آگاهی از این مراسم دانش ما را از مراسم ترکی تکمیل می‌کند.‏

یاقوت‌ها می‌گویند که در زمان‌های گذشته شمن‌هایی بوده‌اند که به‌راستی به آسمان عروج ‏می‌کرده‌اند، و انبوه تماشاگران می‌توانسته‌اند حیوان قربانی را شناور بر فراز ابرها ببینند، و در آن حال ‏ضربه‌های دف شمن نیز در پی او شتاب می‌گرفت و خود شمن نیز با آن جامه‌ی سحرآمیزش او را ‏دنبال می‌کرد.‏(254) به همین شکل افتخار بالا رفتن تا بهشت بر پشت اسب به یک شمن بزرگ مغول ‏دوران چنگیزخان نیز نسبت داده می‌شود.‏(255)

نگاهی به داستان سفر آستیاک‌های یئنی‌سئی به آسمان می‌تواند تصوری از بخش پایانی سفر ‏شمن‌های آلتایی به جایگاه بای اولگن بدهد، زیرا که در گزارش رادلوف این بخش از مراسم آلتایی به ‏اختصار نقل شده‌است. شمن آستیاک در آوازش می‌گوید که با استفاده از طنابی که از بهشت ‏برایش آویخته‌اند تا آن‌جا بالا می‌رود(256) و در راه، ستارگانی را که سد راهش هستند کنار می‌زند. او ‏سوار بر یک قایق بادبانی در آسمان راه می‌سپارد، و سرانجام با چنان سرعتی بر زمین نازل ‏می‌شود که از آن باد بر می‌خیزد. پس از آن، او به جهان زیرین سفر می‌کند و در راه این سفر ‏‏"شیاطین بالدار" دستیار او هستند.‏(257) همچنین می‌گویند که در میان آستیاک‌ها و یوراک‌ها شمن ‏هنگام اوج گرفتن در آسمان در وصف سرزمین‌های گوناگونی که می‌بیند ترانه می‌خواند. او در ‏سرزمین گل‌های سرخ و در میان کاج‌های توندرا سیر می‌کند، و این جایی‌ست که پدربزرگش در ‏گذشته دف او را برایش ساخته‌است. این خود اشاره‌ی جالبی‌ست به اعتقاد ارثی بودن و انتقال ‏موهبت پیغامبری از نیاکان به نسل بعدی. او در میان ابرهای ارغوانی به خواب می‌رود، و سرانجام از ‏راه یک رود بر زمین نزول می‌کند،(258) سپس خدایان بهشتی را و خورشید را، ماه را، درختان را، و ‏جانوران زمینی را، با همین ترتیب، پاس می‌دارد و برای مردم عمر طولانی و شادی و غیره آرزو ‏می‌کند.‏(259)

این گزارش‌های سفر شمن‌ها به بهشت را می‌توانیم با گزارش مربوط به نصب شمن تازه در میان ‏بوریات‌‌ها و مراسم بزرگ قربانی اسب در میان آنان مقایسه کنیم. این مراسم با تشریفاتی بسیار ‏شبیه مراسم آلتایی برگزار می‌شود، به‌جز آن‌که بنا بر گزارش کورتین ‏Curtin‏ از مراسم بوریات‌ها، ‏خود شمن نفس مرگ را در اسب نمی‌دمد و این کار را به دیگری واگذار می‌کند. در مراسم قربانی ‏بوریات‌ها درختی بزرگ در مرکز یورت می‌نشانند، چنان‌که انتهای آن از سوراخ دود سیاه‌چادر بیرون ‏می‌رود و بر بلندترین نقطه‌ی آن رشته‌های رنگین ابریشمین می‌بندند به نشانه‌ی رنگ‌های ‏رنگین‌کمان. انتهای دیگر این رشته‌ها را به بلندترین شاخه‌ی درخت دیگری می‌بندند که اندکی دورتر ‏قرار دارد و "ستون"‏(260) نامیده می‌شود. برخی از شمن‌ها به بالای این درخت‌ها می‌روند و از آن‌جا ‏هدایایی به خدایان می‌دهند. راوی ما می‌افزاید: "در گذشته‌های دور چنان شمن‌های توانایی وجود ‏داشتند که می‌توانستند روی رشته‌های ابریشمین بسته شده از بالای درخت غان که از سوراخ دود ‏یورت بیرون می‌زد تا درخت دیگر بیرون یورت راه بروند، و این را «راه رفتن روی رنگین‌کمان» ‏می‌نامیدند."‏(261) در مراسم مشابهی که هنگام نصب شمن بوریات اجرا می‌شود، به ما می‌گویند که ‏درخت بزرگ نشانده در میان یورت، نمادی‌ست از ایزد دربان که به شمن اجازه می‌دهد به بهشت ‏وارد شود. نوارهای سرخ و آبی از انتهای آن تا ردیفی از غان‌های بیرون یورت بسته می‌شود، و این ‏‏"جلوه‌هایی‌ست نمادین از گذرگاه‌های شمن برای رسیدن به جهان ارواح".‏(262) شمن از غانی که در ‏میانه‌ی یورت نشانده‌اند، و نیز دست‌کم از یکی از آن‌هایی که بیرون یورت هستند بالا می‌رود، و گاه ‏در طول ردیف درختان از بالای یکی به بالای دیگری می‌جهد بدین معنی که از یک طبقه‌ی بهشت به ‏طبقه‌ی بالاتر رفته‌است، تا آن‌که در بالای آخرین درخت می‌گوید که به آخرین طبقه‌ی بهشت که ‏توان رسیدن به آن را دارد رسیده‌است. به آسانی مشاهده می‌شود که چگونه گفته‌هایی از این ‏قبیل که در گذشته شمن‌ها در آسمان دیده می‌شدند، از این نمادگرایی‌ها سرچشمه گرفته‌اند.‏

به گمان من نشانه‌هایی از سفر شمن آلتای به حضور بای اولگن در بخشی از منظومه‌ی اویغوری ‏قوداتقو بیلیک [قوتادغو بیلیگ] نیز وجود دارد. این اثر در سده‌ی یازدهم در ترکستان شرقی نوشته ‏شده‌است. بخش مورد اشاره‌ی من مربوط به رؤیایی‌ست که شخصی به‌نام اوت‌کورمیش ‏Otkürmish‏ [اودگؤرموش] برای شاهزاده گون‌توقتی الیک ‏Kün-Tokty-Elik‏ [گون‌دوغدو] نقل می‌کند. ‏اوت‌کورمیش نقل می‌کند که چگونه در رؤیا نردبان بلندی با پنجاه پله پیشاروی خود دید.‏(263) او از این ‏پله‌ها تا بالای نردبان رفت، که بنا بر روایتی که وامبری نقل کرده، مسیری با هفت منزل بود. در بالای ‏نردبان یک دوشیزه‌ی خدمتکار یا نگهبان به او آب داد تا بنوشد، و بادش زد تا خنک شود، جانی تازه ‏گرفت، و توانست راهش را تا بهشت ادامه دهد، هرچند که بی‌هوش بود، "شاید از جد و جهد ‏بسیار".‏

به نظر می‌رسد که این بخش جالب برای مترجم پر دردسر بوده، و چندین نکته همچنان مبهم ‏مانده‌است. طبیعی‌ست که می‌توان به یاد تصویر خیالی نردبان یعقوب افتاد که آن نیز در خواب دیده ‏شده‌است.‏(264) اما به‌نظر می‌رسد که نزدیک‌ترین شباهت‌ها به این بخش را در کارها و باورهای ‏شمن‌های آلتای می‌توان یافت، و به گمان من مطالعه‌ی دقیق‌تر این‌ها می‌تواند راهگشای درک نکات ‏مبهم متن اویغوری باشد.‏

بخش دوم نمایش دینی آلتای سفر شمن به سرزمین مردگان یا همان قلمرو ارلیک خان را حکایت ‏می‌کند. پیش‌تر دیدیم (در همین فصل) که بخش دوم مراسم در میان آستیاک‌های یئنی‌سئی گاه ‏بی‌درنگ پس از بازگشت از سفر بهشت اجرا می‌شود.‏

پوتانبن(265) خلاصه‌ی نقل یکی از این نمایش‌ها را که از مبلغ مسیحی روسی، پدر چیوالکوف ‏Chivalkov‏ به‌دست آورده، در بایگانیش نگهداری کرده‌است. در این روایت سفر شمن ترکان آلتای ‏نقل می‌شود، و در این سفر او روح چند تن از مردگان را تا جهان زیرین، تا سرزمین ارلیک خان، ایزد ‏تاریکی، بدرقه می‌کند. این متن در دسترس من نبوده‌است و تنها می‌توانم گزارشی از این اجرا بر ‏پایه‌ی نوشته‌های خلاصه‌ای که م. آ. چاپلیتسکا(266) و میخائیلوفسکی(267) منتشر کرده‌اند، در این‌جا ‏نقل کنم. متأسفانه هیچ‌یک از ترانه‌ها را نقل نکرده‌اند و تنها تعداد بسیار کمی از کلماتی را که ‏شمن در واقع به‌کار برده نقل کرده‌اند. با این همه داده‌ها آن‌قدر هست که نشان می‌دهد این ‏اجرایی بسیار پر کار بوده، و جرئیات زنده‌ی نقل شده شباهت بسیاری به بخش‌هایی از داستان‌های ‏منظوم ترکان آباکان درباره‌ی سفرهای فراطبیعی قهرمانان دارد.‏

شمن در تک‌گویی خود، سفرهایش را که از همان محل اجرا آغاز می‌شود، شرح می‌دهد. راه او ‏به‌سوی جنوب و آن‌سوی کوه آلتای است، سپس به چین می‌رسد با آن ریگزار زرد رنگ، و از استپ ‏زرد می‌گذرد "که هیچ زاغی نمی‌تواند از فراز آن پرواز کند". جنبه‌های عملی اجرای استتیک شمن ‏را در کلام خود او می‌توان باز یافت: او فریاد می‌زند "اما ما به کمک آوازهایمان از آن‌ها می‌گذریم"، ‏هلهله‌ی همراهان او را تشویق می‌کند و آنان با او هم‌آوازی می‌کنند. اکنون استپی سپیدگون پیش ‏رویشان است "که هیچ کلاغ سیاهی بر فراز آن پرواز نکرده"، و بار دیگر کام همراهانش را با آوازش ‏به ادامه‌ی راه تشویق می‌کند. پس از استپ کوهی آن‌چنان بلند در پیش است که کام با رسیدن به ‏قله نفس‌نفس می‌زند. البته او فراموش نمی‌کند که استخوان‌های کام‌های نگون‌بخت فراوانی را که ‏نتوانسته‌اند به قله برسند، به همراهانش نشان دهد: "در کوهستان‌ها استخوان انسان‌ها ردیف ‏ردیف توده شده‌اند؛ کوه‌ها با استخوان اسب‌ها پر از لکه‌های سپید شده‌است". در تکه‌هایی از این ‏گونه ما جغرافیای سنتی و ساختار عمومی سروده‌ها را می‌بینیم. مشکلات و سختی‌هایی که ‏شمن و همراهانش از آن سخن می‌گویند، به ناگزیر ما را به‌یاد مشکلات همه‌ی مسافران بیابان‌ها و ‏کوهستان آسیای میانه‌ی شرقی می‌اندازد؛ از فا هی‌ین ‏Fa-hien‏ تا فون له‌کوک ‏von le Coq، ‏فلمینگ ‏Fleming، و میلار ‏Maillart‏.‏(268)

پس از صعود به قله، گروه همراهان اسبانشان را به درون سوراخی بر زمین می‌رانند که "دهان زمین" نام دارد ‏و آنان را به جهان زیرین می‌رساند. در این‌جا باید پهنه‌ی دریایی را بر فراز یک تار مو بپیمایند و شمن ‏بار دیگر با نشان دادن استخوان‌های شمن‌های بسیاری که به اعماق دریا سرنگون شده‌اند، به کار ‏خود اعتبار می‌بخشد. پس از گذشتن از دریا، کم راهش را به‌سوی بارگاه ارلیک خان ادامه می‌دهد. ‏این بارگاه شباهت زیادی به اقامتگاه راهبان بودایی دارد، با سگان بزرگ، دربانی که هیچ مخالفتی با ‏گرفتن هدایا ندارد، و سرانجام خود خان بزرگ. کام با غریزه‌ی نمایشی شگفت‌انگیزی تشریفات ‏باریابی به حضور این فرمانروای مقتدر را شرح می‌دهد. خود فرمانروا نیز مانند همتایان ‏مشرق‌زمینی‌اش متکبر، مغرور و مستبد توصیف می‌شود، اما در همان حال با شراب و هدایا ‏به‌آسانی نرم می‌شود. شمن با اجرای صحنه‌ای گویا از خدای مست، میان‌پرده‌ای خنده‌دار در کارش ‏می‌گنجاند. خدا راضی می‌شود که دعای خیر بکند و حتی آگاهی‌هایی از آینده به کام می‌دهد. کام ‏شادمان به خانه باز می‌گردد، راضی از این که از سرزمین مردگان به‌سلامت جسته است. او به ‏زمین باز می‌گردد، اما نه بر پشت اسبی که او را به جهان زیر زمین برده‌بود، که بر پشت غازی که ‏بی‌گمان نمادی از روح مردگان است.‏(269) او روی نک پنجه‌های پا پیرامون یورت راه می‌رود چنان‌که ‏گویی پرواز می‌کند، و هم‌زمان صدای غاز را تقلید می‌کند. کاملانیه به پایان می‌رسد، یکی از حاضران ‏دف را از دست او می‌گیرد، و کام گویی از خواب بیدار شده‌باشد، چشمانش را می‌مالد. از او احوال ‏می‌پرسند و از چند و چون سفرش، و او پاسخ می‌دهد: "سفر موفقیت‌آمیزی بود؛ به‌گرمی از من ‏پذیرایی کردند".‏

سیروشفسکی ‏Sieroszewski‏ بخش بزرگی از متن نمایش یک شمن یاقوت را که برای شفا دادن به ‏بالین بیماری فراخوانده شده‌بود، ثبت کرده‌است(270) که جنبه‌های عام آن به گزارش پیشین از سفر ‏شمن آلتای به جهان زیرین شباهت دارد. همچنین شکی نیست که بسیاری از کاملانیه‌هایی که ‏شاهدان اروپایی به اختصار شرح داده‌اند، همگی نمایش‌هایی شبیه هم یا در مواردی کم‌کارتر ‏بوده‌اند. پوتانین شاهد نمایش سفر یک شمن جوان آلتایی به نام انچو ‏Enchu‏ به جهان زیرین ‏بوده‌است،(271) و نمایش یک زن‌شمن(272) را نیز دیده‌است که در برخی جزئیات مهم شباهت زیادی به ‏نمایش انچو داشته، اما من در این‌جا نمی‌توانم به آن بپردازم. رادلوف شاهد اجرای نمایشی از سفر ‏شمن به جهان زیرین بوده، که خود بخشی از مراسم چهلم شخصی در خانه‌ی محل سکونت او ‏بوده‌است. در گزارش رادلوف کام وانمود می‌کند که روح شخص مرده را به آخرین منزلش در قلمرو ‏ارلیک هدایت می‌کند، و در این حال صدای مرده را، که این بار زنی بوده، با صدای زیر زنانه تقلید ‏می‌کند. او همچنین با بستگان مرده‌ی آن زن، که از پیش در قلمرو ارلیک هستند، سخن می‌گوید. ‏رادلوف می‌گوید که صحنه‌ی غریب، همراه با نورپردازی جادویی آتش، و رقص شمن آن‌چنان تأثیر ‏نیرومندی بر او داشته که مدتی طولانی حرکات شمن را با نگاه دنبال می‌کرده و محیط پیرامون را ‏تمام و کمال از یاد برده‌است. او می‌افزاید که حتی آلتایی‌ها نیز "در این صحنه‌ی غریب غرق شدند، ‏دستشان با چپق‌هایشان پایین آمد و نزدیک ربع ساعت سکوت کامل برقرار شد."‏(273) استادلینگ،(274) ‏و سیروشفسکی نیز با دیدن هنرنمایی شمن یاقوت به همان میزان متأثر شده‌اند. سیروشفسکی ‏توجه ما را به‌ویژه به امتیاز ادبی اجراهای حرفه‌ای ترین‌های آنان جلب می‌کند؛ به مهارت آنان در ‏تناوب فریادهای غریب و سکوت، ارتعاش‌های گویای صدایشان، که گاه ملتمسانه است و گاه ‏تهدیدآمیز، به‌نوبت موزون است، و سپس ترسناک؛ غرش دف که به‌دقت با حالت لحظه هماهنگ ‏است؛ کاربرد شگفت‌انگیز و ماهرانه‌ی واژه‌گزینی شاعرانه و زبان تمثیلی، چرخش گویای عبارت، و ‏استعاره‌های خشن که ترجمه را غیر ممکن می‌کند.‏(275)

شمن‌های بوریات نیز درست مانند شمن‌های یاقوت که برای درمان بیماران به قلمرو ارلیک می‌روند، ‏این سفر را انجام می‌دهند. و در این مورد نیز یکی از بهترین گزارش‌های در دسترس ما درباره‌ی ‏شمنی‌ست که او را برای شفا دادن به یک بیمار فرا خوانده‌اند. شمن روح شخص بیمار را، که ‏بستگانش می‌گویند که جسم او را ترک کرده، جست‌وجو می‌کند. او همه جای جهان را می‌کاود: ‏جنگل‌های انبوه، استپ‌ها، قعر دریاها، و با یافتنش، آن را به جسم بیمار باز می‌گرداند.‏(276) اگر روح ‏بیمار در این جهان یافت نشود، شمن باید آن را در جهان زیرین بجوید، سفری دور و دراز و دشوار به ‏آنجا بکند و پیشکش‌هایی گرانبها به ارلیک تقدیم کند. در برخی موارد شمن به بیمار اطلاع می‌دهد ‏که ارلیک روح دیگری را در عوض روح او می‌طلبد، و سپس روح یکی از دوستان بیمار را هنگامی که ‏او در خواب است، به بند می‌کشد. این روح چکاوکی می‌شود، و شمن نیز خود در این کاملانیه ‏نقش یک باز را بازی می‌کند، روح [چکاوک] را شکار می‌کند و به ارلیک تحویل می‌دهد، و آنگاه ارلیک ‏روح شخص بیمار را رها می‌کند.‏(277) این مراسم بسیاری از منظومه‌های ترکان آباکان را به یاد ما ‏می‌آورد که در آن‌ها روح قهرمان را یک "زمین – پهلوان" ‏earth-hero، مردی پلید از جهان زیرین که در ‏مقام فرستاده‌ی ارلیک خدمت می‌کند، در گوشه و کنار جهان و در همه جا و همه چیز دنبال می‌کند.‏

سفر به جایگاه ارلیک و اولگن، آن‌چنان که این‌جا شرح دادیم، هیچ افتی در روند دراماتیک نمایش ‏شمن‌های آسیایی ایجاد نمی‌کند. در میان یاقوت‌ها، قربانیان را به پیشگاه روح نگاهبان شکارچیان و ‏نیز ماهیگیران تقدیم می‌کنند، و گفته می‌شود که این کار با حرکات نمایشی شمن همراهی ‏می‌شود، و او هنگام اجرای نقش باریل‌لاخ ‏Baryllakh، یا روح شکار، خنده و لودگی می‌کند.‏(278) ‏گزارش شده‌است که یاقوت‌ها همواره این روح را در حال خنده و عاشق خنده تصویر می‌کنند.‏(279)
____________________________________
251 ‎ ‎‏- برای مطالعه‌ی بیشتر در این باره، خواننده می‌تواند به نوشته‌ی دیگری از چادویک رجوع کند در ‏Journal of the Royal ‎Anthropological Institute, LXVI (1936), 291 ff.‎‏.‏
252 ‎ - Sieroszewski, Revue de l'Histoire des Religions (1902), pp. 331 f.‎
253 ‎ ‎‏- گفته می‌شود که در اجرای مراسم شمن‌های تونغوس نیز جاذبه‌های نمایشی وجود دارد. بنگرید به ‏Lindgren, "Notes on the ‎Reindeer Tungus of Manchuria" (unpublished), pp. 19 f.‎، و نیز ‏Shirokogoroff, The Psychomental Complex of the ‎Tungus, pp. 304 ff.‎‏.‏
254 ‎ - See Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 238.‎
255 ‎ - See Köprülüzade, Influence du chamanisme turco-mongol, p. 17.‎
256 ‎ ‎‏- این وسیله را می‌توان با وسیله‌ی صعود قهرمانان پولی‌نزی به بهشت مقایسه کرد.‏
257 ‎ - Mikhailovsky, Journal of the Royal Anthropological Institute XXIV, 67.‎
میخائیلوفسکی استاد دانشگاه مسکو بوده‌است. دو مقاله از او که من پیوسته به آن‌ها ارجاع می‌دهم، بر پایه‌ی اطلاعاتی که از جهانگردان روس ‏گرد آمده، نوشته شده‌اند، و بسیار جالب و سودمنداند زیرا حاوی اطلاعاتی هستند که در جاهای دیگر به آسانی به دست نمی‌آید.‏
258 ‎ ‎‏- این را می‌توان با داستان زنان غیبگوی کرانه‌ی دریای دیاکس ‏Dyaks‏ در بورنئوی شمالی مقایسه کرد. او گروه ارواح همراهش را سوار ‏بر قایقی و از راه رودی به جهان زیرین می‌برد.‏
259 ‎ ‎‏- در سال‌های مبارزه‌ی استالینیسم با نمادهای همه‌ی انواع دین‌ها در اتحاد شوروی سابق، شمن‌ها نیز در امان نماندند و مأموران دستگاه ‏اطلاعاتی بسیاری از آنان را اعدام کردند یا به شکلی وحشیانه از هواپیمای در حال پرواز به بیرون پرتاب کردند تا به باورمندان آنان نشان دهند ‏که شمن قدرت پرواز ندارد. بقایای شمن‌ها از آن پس تا دهه‌ی 1980 در عمل زندگانی زیر زمینی داشتند. بنگرید از جمله به این نشانی: ‏http://www.newdawnmagazine.com/articles/secrets-of-siberian-shamanism‏ [مترجم فارسی]‏
260 ‎ ‎‏- این ستون بی‌اختیار ایرمین‌سول ‏Irminsul‏ یا ستون مقدس ساکسون‌های باستان را به‌یاد می‌آورد که آن را "ستون جهانی نگاهدار همه ‏چیز" ‏universalis columna quasi sustinens omnia‏ توصیف کرده‌اند (‏Translatio S. Alexandri, cap. 3. Mon. Germ. II, 676‎‏).‏
261 ‎ - Curtin, A Journey in Southern Siberia, p. 108.‎
مقایسه این گزارش از آیین سیبری، با دستان‌ها و منظومه‌های پولی‌نزی مربوط به قهرمانانی از قبیل تاوهاکی ‏Tawhaki‏ جالب است.‏
262 ‎ - See Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 188.‎
263 ‎ ‎‏- نردبانی که از آن سخن رفته بی‌گمان از آن نوعی‌ست که امروزه نیز در سیبری کاربرد همگانی دارد. این نردبان از تنها یک تیر میانی ‏تشکیل شده‌است و پله‌هایی که به‌طور متناوب از دو طرف آن بیرون زده‌اند، مانند یک درخت کاج سوزنی که لختش کرده‌باشند و شاخه‌هایش را ‏چیده باشند و تنها تکه کوتاهی از انتهای شاخه را بر تنه باقی گذاشته‌باشند، چیزی شبیه به پله‌های تیرهای تلگراف خودمان.‏
264 ‎ ‎‏- سفر تکوین، باب 28، آیه‌ی 12.‏
265 ‎ - Potanin, Sketches of North – Western Mongolia IV, 64 ff.‎
266 ‎ - M. A. Czaplicka, Aboriginal Siberia, pp. 240 ff.‎
267 ‎ - Op. cit. XXIV, 72 f.‎
268 ‎ ‎‏- فا هی‌ین زائر بودایی چینی، در مطلبی که در حدود سال 400 میلادی درباره‌ی بیابان تکله‌مکان ‏Taklamakan‏ نوشته، این بیابان را پر از ‏شیاطین خبیث توصیف کرده‌است و می‌افزاید که در آن‌جا "نه پرنده‌ای در پرواز بر آسمان بود و نه چرنده‌ای در گردش بر زمین... یافتن راه ‏ممکن نیست مگر از روی استخوان‌های پوسیده‌ی مردگان، که امتداد راه را نشان می‌دهد". (بنگرید به "‏Travels of Fa-hien‏" در ‏Beal's ‎Buddhist Reords of the Western World, London, 1884, I, XXIV‎‏) سه سده دیرتر، دیگر زائر چینی، هویی‌ین تسیانگ ‏Huien ‎Tsiang‏ نیز نقل می‌کند که که گذرگاه‌های هندوکش ‏Hindu Kush‏ آن‌چنان بلنداند که هیچ پرنده‌ای یارای پرواز بر فراز قله‌ها را ندارد. (بنگرید ‏به ‏Beal, Buddhist Records, etc. II, 285, f.‎‏ و همچنین به ‏Le Coq, Buried Treasures, pp. 154 ff.‎‏)‏
269 ‎ - See Journal of the Royal Anthropological Institute XXIV, 72 f.‎
270 ‎ - Revue de l' Histoire des Religions (1902), pp. 331 f.‎
271 ‎ - Mikhailovsky, op. cit. XXIV (1894), 71 f.; Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 240.‎
272 ‎ - Mikhailovsky, op. cit. P. 72.‎
273 ‎ - Radlov, Aus Sibirien II, 53 f.‎
274 ‎ - Stadling, Shamanismen i Norra Asien, p. 134.‎
275 ‎ - Revue de l' Histoire des Religions (1902), p. 325.‎
276 ‎ ‎‏- می‌توانیم با گفته‌ی شیروکاگوروف ‏Shirokogoroff‏ (پیشین) درباره‌ی شمن تونغوس‌ها مقایسه کنیم: می‌گویند که روح این شمن می‌تواند ‏‏"برای جستن بهشت یا گوشه‌های دورافتاده‌ی زمین، جسمش را ترک کند و به جست‌وجوی ارواحی برود که ناخوشی و تیره‌روزی ایجاد ‏کرده‌اند."‏
277 ‎ - So Potanin; see Mikhailovsky, op. cit. pp. 69 f.‎
278 ‎ ‎‏- میخائیلوفسکی، پیشین، ص 96. می‌توان با بخش مربوط به حالت جذبه‌ی "بخشی" که کوستانایی‌یف ‏Koustanaiev‏ آن را ثبت کرده و ‏کاستانیه در ‏Magie et exorcisme، ص 103 نقل کرده، مقایسه کرد.‏
279 ‎ - Mikhailovsky, loc. cit.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 April 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 14

چندی در این «مثنوی» تأخیر افتاد. زیرا که سخت بیمار شدم و اسیر رختخواب؛ نخست در ‏خانه و سه هفته اخیر در بیمارستان. همین پریروز به خانه برگشتم. اکنون بار دیگر سرپایم، و اینک ‏دنباله‌ی ماجرا!‏

‏***‏
متأسفانه نوشته‌های موجود درباره‌ی چگونگی آموزش شمن و آماده شدن او برای پذیرش ‏فراخوانش بسیار کم است. گمان می‌رود که به‌طور کلی چارچوب یا اصول "کاملانیه" ‏kamlanie‏ یا ‏همان مراسم شمنی،(232) سنتی و نیاکانی بوده‌است و شمن‌های بعدی مقداری از راه تماشای دیگر ‏شمن‌های سالمند می‌آموختند، و بقیه را نیز در طول دوره‌ای تمرینی در دستیاری و با راهنمایی ‏شمن‌های بزرگ‌تر فرا می‌گرفتند. دوره‌ی تمرینی گویا شامل خوانندگی، رقص، نواختن طبل، ‏اندرونه‌گویی، و "کلک"های دیگر است. اما این‌ها همه فقط مهارت‌های فنی ظاهری هستند. به ‏گفته‌ی خود شمن‌ها آموزگاران اصلی آنان ارواح و در مواردی ارواح نیاکانشان هستند.‏(233) پیشتر ‏دیدیم که در میان ترکان له‌بد، یاقوت‌ها، و بوریات‌ها، شمن پیر را در برخی آیین‌ها مردان جوانی، گاه تا ‏نُه نفر، دستیاری می‌کردند. در مراسم آغاز به کار یک شمن جوان در میان یاقوت‌ها، شمن پیر به این ‏مناسبت چند نفر را در کنار او جای داد، که شاید بتوان آنان را دستیاران او به شمار آورد،(234) و در ‏همان حال خطاب به شمن جوان مقداری از آگاهی‌های اساطیری و از اوراد گفت، و نیز مقداری از ‏این که از او انتظار می‌رود در کسوت تازه چگونه رفتار کند.‏(235) آیین مشابهی در مراسم "نصب" یک ‏شمن بوریات نیز نقل شده‌است.‏(236) در آن مراسم شمن پیر شمن جوان را با جزئیات چگونگی ‏رفتارش، از جمله درباره‌ی روابط حرفه‌ایش با دیگر اعضای قبیله، راهنمایی کرد. دوشیزه لیندگرن ‏مطلب جالبی نقل می‌کند:‏(237) یک زن‌شمن تونغوسی به‌نام اولگا ‏Olga‏ که از آشنایان او بوده، در حال ‏مستی برای او تعریف کرده‌است که پس از شنیدن فراخوان ارواح، کار خود را تمام و کمال نزد یک ‏شمن سالمند آموخته‌است، حال آن‌که برخی دیگر از اعضای قبیله‌ی او که ادعای توانایی‌های ‏شمنی دارند، بی هیچ آموزشی کارهای تقلیدی می‌کنند. البته در این برداشت اولگا باید حس ‏حسادت حرفه‌ای را نیز در نظر داشت. اما دلایلی نشان از آن دارند که مقدار معینی از آموزش ویژه، ‏از شرایط ناگزیر شمن شدن در میان تونغوس‌ها شمرده می‌شود، و این به احتمالی در میان همه‌ی ‏ترکان عمومیت دارد.‏

در اغلب موارد شمن‌ها ادعا کرده‌اند که دانش و توانایی خود را نه از راه کوشش‌های خود، یا از ‏شمن‌های دیگر، که از راه الهام کسب کرده‌اند. دانش آنان آموختنی نیست، بلکه "نازل" شده و ‏همه‌ی پهنه‌ی تجربه‌ها و شعور انسان را در بر می‌گیرد. این دانش گذشته، رویدادهای غیبی حال، ‏آینده، و نیز موارد تاریخی و علمی را در چارچوب معیارهای محلی "دانش"، و نیز علم بر تمامی حال ‏نامرئی، و همه‌ی خبرهای از عالم غیب را در بر می‌گیرد. شاید بهتر باشد که تشریح وظایف و ‏توانایی‌های شمن را از زبان خود او و در یکی از داستان‌هایی که کاسترن ‏Castrén‏ نقل کرده ‏بخوانیم: «آفریدگار مقدر کرده‌است که من سرگردان باشم، هم در اعماق زمین و هم روی آن، و در ‏من چنان نیرویی به ودیعه نهاده که می‌توانم دردمندان را آسایش و تسلی ببخشم، و از سوی دیگر ‏می‌توانم آن‌هایی را که بیش از حد شادمان‌اند، غمگین کنم. همچنین می‌توانم ذهن کسانی را که ‏سخت مشغول چیزی هستند تغییر دهم آن‌چنان که سرگرمی‌های لذتبخش را دوست بدارند. نام ‏من کؤگل خان ‏Kögel-Khan‏ است و شمنی هستم که از آینده خبر دارم، گذشته را می‌دانم و همه ‏چیز را که در حال می‌گذرد می‌دانم، هم روی زمین و هم زیر زمین. قانّا قالاس ‏Kanna Kalas‏ گفته ‏است که ما باید از احوال مردممان در دوردست‌های سرزمین‌مان آگاه باشیم، اما اگر حقیقت را ‏نگفتید، سر از تنتان جدا می‌کنیم.» آنگاه مرد پیر جامه‌ی شمنی در بر کرد و عملیات شمنی را آغاز ‏کرد. او شمنی کرد و تمامی حقیقت ساده را بر آنان آشکار کرد.‏(238)

با کنکاش در متن‌های ترکی برآورد میزان درستی ادعای شمن‌ها که می‌گویند با تکیه بر الهام از ‏گذشته خبر می‌دهند، کار آسانی نیست. اما غیب‌گویان پولی‌نزی منبع عمده‌ی دانسته‌های تاریخی ‏و شجره‌نامه‌ی افراد هستند. در سیبری کیفیت استادانه و تماشایی هنر شمن‌ها در اجرای رقص، ‏موسیقی، و تقلید صداهای طبیعت، در ترکیب با ناشناختگی زبانشان برای اغلب تماشاگران غربی، ‏جنبه‌های خردورزانه‌ی نقش غیب‌گویان را زیر سایه می‌برد. اما با مطالعه در محتوای منظومه‌ها و ‏دستان‌های شفاهی بومی که شمن‌ها در آن‌ها ظاهر می‌شوند، یا آن‌چه به شمن‌ها نسبت داده ‏می‌شود، اهمیت جنبه‌های خردورزانه آشکار می‌شود. پیش‌تر در فصل "منظومه‌ها و دستان‌های ‏باستانی..." از رادلوف نقل کردیم که او چگونه سروده‌ها و دستان‌های مربوط به بهشت و پیدایش ‏جهان و مطالب فراطبیعی را به‌طور عمده از تماشای هنرنمایی شمن‌ها استخراج کرده‌است. ‏همچنین دیدیم که در میان یاقوت‌ها و بوریات‌ها هنگام نصب شمن جدید، رهنمود کار و مطالب آموزنده ‏برایش می‌خوانند. گفته می‌شود که در میان بوریات‌ها(239) شمن‌ها همان‌قدر که همه گونه آواز ‏می‌دانند، حافظان عمده‌ی داستان‌های منظوم نیز هستند. دستان‌های غیر قهرمانی ترکی مانند "دو ‏شاهزاده" و منظومه‌هایی مانند "قاراتیغان خان و سوقساغال خان" ‏Kara Tygan Khan and ‎Suksagal Khan‏ نشان می‌دهند که شمن با تکیه بر برتری در دانش پایه (و بومی) در علوم طبیعی ‏یا فلسفه‌ی طبیعی، و با کاربرد ماهرانه‌ی واژه‌گزینی شاعرانه، اعتبار و نفوذ خود را به دست می‌آورد ‏و حفظ می‌کند. کاربرد لحن شاعرانه جای بزرگی را در میان ابزار کار شمن یاقوتی می‌گیرد و ‏می‌گویند که واژگان شاعرانه‌ی او در مقایسه با تنها 4000 واژه در گفتار روزمره، به 12000 واژه ‏می‌رسد.‏(240) عرضه‌ی فهرست‌وار و اختیاری حکمت‌ها در آغاز منظومه‌ی جولوی که زن‌شمن ‏نماینده‌ی پلیدی آن را می‌خواند، میزان اهمیت برخورداری از دانش منظم جغرافیایی و مردم‌شناسی ‏را نشان می‌دهد که این مردان و زنان، صرفنظر از برخی محدودیت‌ها، باید داشته‌باشند تا بتوانند به ‏مقام رهبری معنوی جامعه‌شان برسند.‏

گونه‌ی دیگری از ادبیات را نیز باید مورد بررسی قرار دهیم که به نظر می‌رسد تنها شمن‌ها، و در ‏زندگی امروزی تنها شمن‌های حرفه‌ای، آن را به‌کار می‌برند. ترکان آلتای و جاهای دیگر گونه‌ی ‏ویژه‌ای از ادبیات دراماتیک، یا به بیان بهتر تک‌گویی دراماتیک دارند. این گونه از ادبیات مقدار محدودی ‏از شکل‌های ادبی دیگری را که از آن‌ها سخن گفته‌ایم در بر می‌گیرد، مانند سرودها و دعاها، نیایش، ‏احکام و اصول، و دیگر شکل‌هایی که به شمن‌ها مربوط است. اما در تک‌گویی دراماتیک که از آن ‏سخن می‌گوییم، شمن همه‌ی این‌ها را با مهارت نمایشی چشمگیر و ویژگی هنری درخشانی به ‏شکل رشته‌ای سامان‌یافته در هم می‌آمیزد.‏

مضمون این نمایش‌ها همواره دینی‌ست و سفرهای شمن را روایت می‌کند؛ سفرهایی گاه به قلمرو ‏ارلیک خان فرمانروای جهان زیر زمین و جهان مردگان، و گاه به آسمان‌ها و به طبقه‌های پی‌درپی ‏بهشت، و حتی تا بارگاه اولگن، فرمانروای بهشت برین.‏(241) شمن در طول اجرای نمایش و در نقل ‏خود چنین وانمود می‌کند که بر پشت یک غاز یا یک اسب سوار است و دست‌کم در بخشی از سفر ‏چند نفر او را همراهی می‌کنند. این سفر اغلب طولانی و دشوار وانمود می‌شود، و در طول آن ‏همراهان خسته و مانده از پا می‌افتند، اما شمن آنان را یاری می‌کند و دلگرمی می‌دهد، تا آن‌که ‏سرانجام به مقصد می‌رسند. او سپس تنها باز می‌گردد، شادمان از این‌که دگربار در جهان ماست. ‏چنین می‌توان برداشت کرد که تأکید اصلی تک‌گویی نمایشی بر این نکته است که همراهان شمن ‏باید به‌سلامت به مقصد خود برسند. اما خود شمن در این سفر مانند هرمس مرشدالارواح ‏Hermes ‎Psuchopompos‏ نقش راهنما یا گماشته‌ای نهانی را دارد.‏

مفاد این نمایش‌های مذهبی به تمامی از آواز و بانگ و فریاد تشکیل می‌شود. همه‌ی این‌ها را تنها ‏یک شمن می‌خواند که خود البته صدایش را به‌گونه‌ای تقلیدی تغییر می‌داد تا افراد گوناگون و حتی ‏حیوانات را مجسم کند. آوازها با کارهای نمایشی و رقص فراوان همراهی می‌شدند، و دف بزرگ ‏شمن به شکلی بسیار پرداخته و هماهنگ بر متن همه‌ی این‌ها نواخته می‌شد. نمایش طولانی و ‏پر از ریزه‌کاری‌ها بود، و دست‌کم بخشی از آوازها بدیهه‌سرایی بودند، و شمن همچنان‌که شعرها را ‏می‌سرود، آن‌ها را بر زبان می‌آورد، و در همان حال خواننده، بازیگر، و رقصنده نیز بود.‏

شمن برای حفظ نیروی خود مواد محرک معینی، مانند نوشیدنی‌های مستی‌آور و تنباکو، نیز به‌کار ‏می‌برد. در آغاز نمایش او مدتی طولانی در سکوت کامل به حال خود گذاشته می‌شد و تماشاگران ‏با سکوت خود او را یاری می‌کردند تا محیط مادی را از ذهن خود بیرون کند و بر جهان روحانی متمرکز ‏شود. همه‌ی شمن‌ها به هنگام اجرای مراسم لباس ویژه‌ای بر تن می‌کردند که اغلب نمادی از یک ‏پرنده بود، یا در برخی موارد نماد برخی حیوانات. شکل لباس بسیار گوناگون بود، اما اغلب تشکیل ‏می‌شد از نوع ویژه‌ای از چکمه، کلاه، و بالاپوشی که همگی با پر پرندگان یا چیزی شبیه به آن ‏آراسته می‌شدند. برخی ابزارهای دیگر شمن‌ها نیز عمومیت داشت. شمن کم‌وبیش بدون استثنا ‏طبل یا دفی داشت و نیز چوبی برای نواختن آن که نقشی بسیار مهم در اجرای نمایش او داشت. ‏اغلب آویزه‌های کوچک آهنی یا دستمال‌های رنگارنگ بر گرداگرد لباس او دوخته شده‌بود که به ‏هنگام رقص آزادانه تاب می‌خوردند. مراسم سالانه‌ی قربانی قبیله که شمن ترکان آلتای برگزار ‏می‌کرد، تدارکات مفصل دیگری را ایجاب می‌کرد که کم‌وبیش به یک صحنه‌پردازی مدرن سر می‌زد. ‏بخش اصلی نمایش شمن اغلب در شب و داخل سیاه‌چادر (یورت) اجرا می‌شد. اما در مواردی نیز ‏در تابستان در فضای باز برگزار می‌شد.‏

یکی از مفصل‌ترین و مهم‌ترین گزارش‌های "کاملانیه"، که در آلتای به نمایش شمن می‌گویند، شرح ‏خلاصه‌شده‌ای‌ست که رادلوف نقل کرده‌است. این گزارش را وربیتسکی مبلغ مسیحیت در سال ‏‏1870 در مجله‌ی تومسک ‏Tomsk Journal‏ منتشر کرده، و خود حاوی مطالبی‌ست که در سال ‏‏1840 گردآوری شده‌است.‏(242) این گزارش حاوی یک نمایش بزرگ دینی‌ست که خود بخشی از ‏عظیم‌ترین مراسم قربانی قبیله‌ای ترکان آلتای را تشکیل می‌داد. این قربانی به پیشگاه بای اولگن ‏تقدیم می‌شد که در کوهستان زرین، در بهشت شانزدهم جای دارد. این آیین در شامگاه دو یا سه ‏روز برگزار شده‌است و گروه بزرگی از تماشاگران حضور داشته‌اند. شامگاه نخست "کام" که ‏نامی‌ست که آلتایی‌ها به‌جای شمن به‌کار می‌برند، یورت تازه‌ای در بیشه‌ای از درختان غان بر پا ‏داشت، و سپس مانند آغلی که برای گله می‌سازند، پیرامون آن را پرچین کشید. درون یورت غان ‏جوانی بر پاست که شاخه‌های پایینی آن را چیده‌اند و در تنه‌ی آن نُه شکاف (تاپتی ‏tapty‏) ایجاد ‏کرده‌اند تا هنگامی که کام در طول مراسم می‌خواهد از درخت بالا رود، پایش را در آن شکاف‌ها ‏بگذارد. اسبی به رنگ روشن، آنچنان که شایسته‌ی پیشکشی به درگاه اولگن باشد برگزیدند، و نیز ‏کام مردی را برگزید تا در طول مراسم قربانی نقش مهتر را بازی کند. او را "باش‌توتقان کیسکی ‏bash-tutkan kiski‏" ("کسی که سر را نگاه می‌دارد"، یعنی سر اسب را) می‌نامیدند، و آلتایی‌ها ‏باور دارند که روح او روح اسب را تا پیشگاه بای اولگن همراهی می‌کند. گذشته از خود کام، او تنها ‏بازیگر این نمایش غریب است. سراسر متن نمایش را، به‌جز بخش‌های تقلید صدا و درونه‌گویی، خود ‏شمن سرود و خواند.‏

اکنون کام وارد یورت می‌شود، در کنار آتشی که نزدیک درخت غان در مرکز یورت افروخته‌اند ‏می‌نشیند، و دفش را روی دود آتش می‌گیرد. او سپس یک‌یک ارواح را به‌نام می‌خواند، و از راه که ‏می‌رسند آنان را در دفش جمع می‌کند. کلام این احضار سحرآمیز را رادلوف نقل کرده‌است که ‏رشته‌ای‌ست از ترانه‌ها؛ و به محض حاضر شدن هر یک از ارواح در دف، کام با صدایی فریبنده از ‏جانب روح پاسخ می‌دهد: "آ کام آی" ‏A kam ai‏ (درود بر توای کام، من این‌جا هستم). پس از آن کام ‏از یورت خارج می‌شود و به جایی می‌رود که یک غاز با پارچه ساخته‌اند و در آن علف خشک ‏تپانده‌اند. او بر پشت این مترسک می‌نشیند و مانند آن که در هوا پرواز کند، بازوانش را مانند بال ‏پرندگان بر هم می‌زند،(243) و حین پرواز چنین می‌خواند:‏

پایین ِ بهشت سپید،
بالای ابرهای سپید،
پایین ِ بهشت آبی،
بالای ابرهای آبی،
تا بهشت اوج بگیر، آه ای پرنده.‏

و در همان حال خود با تقلید صدای غاز پاسخ می‌دهد:‏

اونغای غاق غاق، اونغای غاق، ‏Ungai gak gak, ungai gak
قایغای غاق غاق، قایغای غاق. ‏Kaigai gak gak, kaigai gak

و به این شکل گفت‌وگوی جالبی میان غاز و سوارش صورت می‌گیرد که در سراسر آن شمن تنها ‏سخن‌گوست، که "سخنان غاز" را نیز با "صدای غاز" ادا می‌کند.‏(244)

هدف از این سواری، دنبال کردن و تسخیر روح پورا ‏pura‏ یا همان اسب قربانی‌ست، که با شنیدن ‏فراخوان شمن شیهه‌کشان می‌گوید "میژاق، میژاق، میژاق" ‏Myjak, myjak, myjak، که البته آن ‏نیز از دهان شمن شنیده می‌شود. سرانجام هنگامی که پورا تسخیر می‌شود و بر میخی به بند ‏کشیده می‌شود، شمن چون اسبی شیهه می‌کشد، لگد می‌پراند، و سرکشی می‌کند تا آن‌که ‏پورا آرام می‌شود، با سوزاندن سرو کوهی دود داده می‌شود، و برای قربانی کردن آماده می‌شود. ‏در این‌جا کام غازش را با این سخنان مرخص می‌کند:‏

از سورؤ برگ ‏Sürö-Berg‏ خوراک بردار،
از سپید دریای شیر، نوشاک بردار،
آه ای غاز مادر، تو ای نغمه‌گر من،
پرنده‌ی مادر، قورغای خان ‏Kurgai Khan،
پرنده‌ی مادر، انقای خان ‏Engkai Khan،
نزدیک‌تر به مردم بیا،
با فریاد "آئو، آئو" ‏Au, Au‏ ارشادشان کن،
با فریاد "ژه، ژه" ‏Jä, Jä‏ به‌سوی خود بخوانشان.‏

پس از این شمن به شخصیت خود باز می‌گردد تا اسب را قربانی کند، و بخش نخست مراسم به ‏پایان می‌رسد.‏(245)

مهم‌ترین بخش مراسم در روز دوم پس از غروب آفتاب برگزار می‌شود، و در آن کام خود به‌تنهایی یک ‏نمایش دینی کامل، یا نوعی بالت اجرا می‌کند، و وانمود می‌کند که برای هدایت پورا به پیشگاه بای ‏اولگن، به زیارت او می‌رود. همچنان‌که آتش نیرومند زبانه می‌کشد، کام دعایی خطاب به باش‌توتقان ‏‏(مهتر) می‌سراید و سپس با خواندن سروده‌هایی خطاب به ارواح، از جانب میهمانان حاضر خوردنی و ‏نوشیدنی به ارواح یا "ارباب دف" تقدیم می‌کند. او همچنین جامه‌ای فاخر از سوی میزبان این ‏گردهمایی به حضور اولگن پیشکش می‌کند. جالب است بدانیم که ایزد آتش به عنوان نماد قدرت ‏خانواده‌ی صاحب یورت که مراسم قربانی را بر پا داشته‌اند شمرده می‌شود.‏

بگیر، آه ای قایراقان ‏Kaira Kan،(246)
ای مادر سه‌سر آتش،
ای مادر باکره‌ی چهارسر؛
آنگاه که می‌خوانم چوق ‏Chok،(247)‏ سر فرود آور.‏
آنگاه که می‌خوانم مَه ‏Mä،(248)‏ آن را بپذیر.‏

واژه‌گزینی به‌کار رفته در ترانه‌های کام با آن‌چه در داستان‌های منظوم دیده‌ایم یکسان است، و برای ‏نمونه در تعریف جامه‌ی پیشکشی چنین می‌خواند:‏

پیشکشی‌هایی که هیچ اسبی توان بردن آن‌ها را ندارد،
که هیچ مردی توان برداشتن آن‌ها را ندارد،
جامه‌هایی با یقه‌های سه‌چین، ... و غیره.‏

سپس کام دفش را دود می‌دهد، و اکنون برای نخستین بار لباس شمنیش را بر تن می‌کند، و پشت ‏پرده‌های دود آرام نزدیک آتش می‌ایستد. آنگاه با ضربه‌هایی موزون دف را می‌نوازد و همراه با ‏خواندن نیایشی ویژه برای هر روح، از جمله نیایشی برای بای اولگن و بستگان او، ارواح متعددی را ‏یک‌یک فرا می‌خواند. نزدیک به پایان نیایش‌ها، او مرکیوت ‏Merkyut‏ یا پرنده‌ی بهشت را صدا می‌زند و ‏با کلام زیر حالتی پر معنی به پایان نیایش‌ها می‌بخشد:‏

به نزد من آی نغمه بر لب،
بیا و بر چشم راستم جلوه کن،
بر شانه‌ی راست من فرود آی.‏(249)

کام عملیات آیینی گوناگون دیگری نیز انجام می‌دهد، و سرانجام اوج کاملانیه او آغاز می‌شود که ‏همانا عروج او به بهشت است. این عروج روندی تدریجی‌ست. او به آرامی از "تاپتی" بالا می‌رود، و ‏با شعرخوانی و حرکات لال‌بازی وانمود می‌کند که هر گام او نشانگر رسیدن به یکی از طبقه‌های ‏افقی و پی‌درپی بهشت است، هرکدام با چشم‌انداز، خدمتکاران، و احساس ویژه‌ی خود، که کام ‏همه را تعریف می‌کند. او برای راست‌نمایی و تنوع بخشیدن به هنرنمایی‌اش، هنگام گذشتن از ‏طبقه‌ای به طبقه‌ی بعدی بهشت کارهای گوناگونی صورت می‌دهد. کام قاراقوش ‏kara-kush‏ یا ‏‏"پرنده‌ی سیاه" را که در خدمت دارد(250) به چپق مهمان می‌کند؛ به پورا آب می‌دهد و نوشیدن اسب ‏را تقلید می‌کند؛ او همچنین پیشخدمتش را می‌فرستد تا با خرگوشی مسابقه دوندگی بدهد؛ از ‏ژاژوچی ‏jajuchi‏ بزرگ طالع می‌پرسد و او برای کام از آینده خبر می‌دهد. جالب است بدانیم که ‏داستان اخیر در بهشت پنجم رخ می‌دهد. در بهشت ششم او ماه را، و در بهشت هفتم خورشید را ‏ارج می‌نهد. در بهشت‌های هشتم و نهم نیز کام صحنه‌هایی از نیایش‌ها، پیشگویی‌ها، قصه‌ها، و ‏دعاها و غیره برایمان می‌خواند. هرچه کام توانمندتر باشد، تعداد بهشت‌هایی که می‌تواند پشت ‏سر نهد بیشتر است: یازده، دوازده، یا حتی بیشتر، و در مواردی شاید بتواند تا بهشت شانزدهم هم ‏برسد. سرانجام، هنگامی که به مرز توانایی و دانشش رسید، بای اولگن را فرا می‌خواند، و با ‏کاستن از صدای دفش و تعظیمی متواضعانه، دعایی خطاب به او می‌خواند. او از بای اولگن ‏می‌پرسد که آیا قربانی را می‌پذیرد یا نه، پیش‌بینی وضع هوا و محصول را می‌پرسد، و دستورهایی ‏درباره قربانی می‌گیرد. حالت خلسه و جذبه‌ی کام در این صحنه‌ی باشکوه و پایانی به اوج خود ‏می‌رسد، او خسته از حال می‌رود، و در این حال باش‌توتقان دف و چوب دف‌نوازی را به‌آرامی از او ‏دور می‌کند. کام مدتی همچنان بی‌حرکت می‌ماند، و سکوت بر یورت حاکم می‌شود. سپس کام ‏گویی از خواب بیدار شود، چشمانش را می‌مالد، موهایش را مرتب می‌کند، کشاله می‌رود، عرق ‏پیراهنش را می‌چلاند، و سپس گویی از سفری طولانی آمده‌باشد، پیرامونش را می‌نگرد و با ‏حاضران چاق‌سلامتی می‌کند. بدین‌گونه کاملانیه به پایان می‌رسد.‏(251)

‏(فصل دهم ادامه دارد)‏
در یوتیوب فیلم‌های مستند فراوانی درباره‌ی شمن‌ها، از سیبری (به‌ویژه اگر روسی بدانید) تا ‏شمن‌های جنگل‌های آمازون یافت می‌شود.‏
_________________________________
232 ‎ ‎‏- کاملانیه اسم مصدر روسی‌ست برساخته روی "کام" که در آلتای به شمن می‌گویند [مترجم فارسی].‏
233 ‎ - See Hildén, op. cit. P. 132.‎
234 ‎ ‎‏- مقایسه با یک رسم قدیمی در میان بخشی‌ها احتمال تفسیری دیگر را به میان می‌آورد. نگاه کنید به ‏Castagné, Magie et exorcisme, ‎p. 15‎‏.‏
235 ‎ - See Czaplicka, Aboriginal Siberia, pp. 184 f.‎
236 ‎ - Ibid. pp. 185 ff.‎
237 ‎ - Journal of the Central Asian Society, XXII (1935), 221 ff.‎
238 ‎ - Castrén, Nordische Reisen und Forschungen IV, 256.‎
239 ‎ - Sandschejew, Anthropos (1927), p. 306.‎
240 ‎ - Stadling, Shamanismen i Norra Asien, p. 130.‎
241 ‏- درباره‌ی ادعای خدای خدایان بودن اولگن به فصل "منظومه‌ها و دستان‌های غیر قهرمانی" رجوع کنید.‏
242 ‎ ‎‏- رادلوف ترجمه‌ی آلمانی بخش عمده‌ای از متن وربیتسکی را در جلد دوم ‏Aus Sibirien‏ صفحه‌های 19 تا 51 نقل کرده‌است. خلاصه‌ای از ‏روایت رادلوف را، شامل بیشتر آوازها، پروفسور میخائیلوفسکی ‏Mikhailovsky‏ در مسکو منتشر کرده‌است، و ترجمه‌ی انگلیسی متن اخیر را ‏نیز واردروپ ‏O. Wardrop‏ در ‏Journal of the Anthropological Institute, XXIV (1894)‎‏ صفحه‌های 74 به‌بعد آورده‌است. روایت ‏خلاصه‌شده‌ای را نیز چاپلیتسکا در ‏Aboriginal Siberia‏ صفح‌های 298 به‌بعد منتشر کرده‌است.‏
243 ‎ ‎‏- این صحنه بی‌اختیار صحنه‌ی سواری ایندرا ‏Indra‏ بر پشت عقاب را در پایان نمایش سانسکریت شکونتلا ‏Çakuntalá‏ به یاد می‌آورد.‏
244 ‎ ‎‏- در سال‌های مبارزه‌ی استالینیسم با نمادهای همه‌ی انواع دین‌ها در اتحاد شوروی سابق، شمن‌ها نیز در امان نماندند و مأموران دستگاه ‏اطلاعاتی بسیاری از آنان را اعدام کردند یا به شکلی وحشیانه از هواپیمای در حال پرواز به بیرون پرتاب کردند تا به باورمندان آنان نشان دهند ‏که شمن قدرت پرواز ندارد. بقایای شمن‌ها از آن پس تا دهه‌ی 1980 در عمل زندگانی زیر زمینی داشتند. بنگرید از جمله به این نشانی: ‏http://www.newdawnmagazine.com/articles/secrets-of-siberian-shamanism‏ [مترجم فارسی]‏
245 ‎ ‎‏- همچنان که در سرآغاز بازویراست این ترجمه نوشتم، دکتر رضا براهنی در رمان خود "آزاده‌خانم و نویسنده‌اش" تکه‌هایی از این شعرهای ‏شمن آلتایی را نقل کرده‌اند. من در نامه‌ای به تاریخ 15 مه 1997 به شوخی برایشان نوشتم که نکند ایشان ترجمه‌ی گمشده‌ی مرا یافته‌اند و ‏شعرهای شمن را از آن نقل کرده‌اند. ایشان شوخی مرا جدی گرفتند و در شرحی مبسوط در نامه‌ای به‌تاریخ 23 سپتامبر 1997 نشان دادند که ‏شعرها را از یک کتاب قدیمی‌تر همین خانم چادویک به‌نام "رشد ادبیات" ‏The Growth of Literature‏ خود ترجمه کرده‌اند. ایشان در ضمن ‏قصدشان از نقل این شعرها را در رمانشان نیز توضیح دادند، که از آن رو که می‌تواند برای پژوهندگان آثار ایشان سودمند باشد، آن تکه‌ها را ‏این‌جا نقل می‌کنم: «[...] من بر اساس شناختم از زن، فمینیسم، و رُمان، و بازآفرینی آیین‌ها و در چارچوب موضوع اصلی کتابم که زن است، ‏ساختاری سراسر پاتریارکال (پدرسالارانه) را به‌سود تصوری که خودم از زن دارم – که وقتی شما از طبقات ئولگن فراتر بروید ممکن است به ‏زن برسید – داستان شمن را بازسازی کرده‌ام. [...] اگر اصل ترکی آن‌ها را گیر می‌آوردم، از آن‌ها در کتابم استفاده می‌کردم. متأسفانه گیر ‏نیاوردم. [...] متن من یادآور آن متن است، ولی تنها یادآور آن است، چرا که من ساختار دیگری را پس از ارائه‌ی آن ساختار و ساختارزدایی ‏از آن بر آن تحمیل کرده‌ام. خودم را در آن متن می‌بینم، و زن را، و این با روح کتاب من سنخیت دارد.»‏ [مترجم فارسی]
246 ‎ ‎‏- نگاه کنید به فصل "منظومه‌ها و دستان‌ها غیر قهرمانی". گفته می‌شود که قایراقان آفریننده‌ی همه‌ی موجودات است. نگاه کنید به ‏Hildén, ‎op. cit. XXVIII (1916), 126‎‏.‏
247 ‎ ‎‏- در میان ترکان آلتای چوق نامی‌ست که به شراب هدیه‌شده به خدایان می‌گویند و در مراسم قربانی، شمن می‌خواند که از آن برایش بیاورند. ‏نگاه کنید به ‏Radlov, Wörterbuch, s.v.‎‏.‏
248 ‎ ‎‏- حرف ندای "مَه" به ترکی یعنی "بفرما!"، "بگیر"، "بپذیر"؛ پیشین.‏
249 ‎ - Cf. P. 103 above.‎
250 ‎ ‎‏- مقایسه کنید با پرنده‌ی غول‌آسایی که در فصل "منظومه‌ها و دستان‌های غیر قهرمانی" قوغوته‌یی ‏Kogutei‏ را یاری می‌کند.‏
251 ‎ ‎‏- برای خواندن گزارش‌های تازه‌تر، گرچه با جزئیات کم‌تر، درباره مراسم شمنی در میان ترکان آلتای، و مراسم قربانی اسب در میان ترکان ‏له‌بد، که همسایگان نزدیک آنان هستند، بنگرید به ‏Hildén, op. cit. pp. 138 ff.‎‏.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

06 March 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 13

10‏
شمن


تا این‌جا تنها به سرایندگانی پرداختیم که برای سرگرمی دیگران و برای مجلس‌آرایی می‌سرایند و ‏می‌خوانند، و نیز سرایندگانی غیر حرفه‌ای که به مناسبت‌های گوناگون و در آیین‌های اجتماعی ‏می‌سرایند. اما گروه مهمی از سرایندگان باقی مانده‌است که به‌ویژه سرودن شعرهای روحانی و ‏عقلانی را بر عهده دارند. اینان شمن‌ها ‏shamans‏ و بخشی‌ها ‏bakshy‏ هستند. گروه نخست به‌طور ‏عمده در کوهپایه‌های آسیای میانه و استپ‌های خاوری و شمالی یافت می‌شدند؛ و گروه دوم به‌طور ‏عمده در غرب بودند. شمن‌ها به‌طور کلی در میان ترکان و دیگر مردمان سیبری که به هیچ‌یک از ‏دین‌های بزرگ مانند بودایی‌گری، اسلام، و مسیحیت تعلق ندارند یافت می‌شدند. اما بخشی‌ها ‏متعلق به گروه‌هایی هستند که اسلام اختیار کرده‌اند، مانند قازاخ‌ها و ترکمنان. یکی از پژوهشگران ‏متأخر آنان را هم‌زمان "خواننده، شاعر، آهنگساز و نوازنده، غیب‌گو، مرجع دینی و شفابخش ‏بیماری‌ها، نگهبانان آیین‌های دینی مردم، و گنجینه‌داران افسانه‌های باستانی" توصیف کرده‌است.‏(213) ‏رادلوف(214) و دیگران معتقدند که بخشی‌ها بقایای نوین شمن‌های باستانی ترکان غربی هستند، و ‏نیز نقش دینی شمن‌های باستانی را ملاهای مسلمان بر عهده گرفته‌اند و تنها اندکی از وظایف ‏روحانی و عقلانی بخشی‌ها را برایشان باقی گذاشته‌اند. هر چه هست، شکی نیست که برخی از ‏آوازها و نقالی‌های بخشی‌ها ارتباط آشکاری با شمنیسم دارد (توضیح بیشتر در ادامه)، و ‏پژوهش‌هایی که کاستانیه(215) در 1930 و کؤپرولوزاده(216) در ‏1931 درباره‌ی بخشی‌ها منتشر کرده‌اند ‏نشان می‌دهد که این ارتباط حتی نزدیک‌تر از چیزی‌ست که گمان می‌رفت.‏

در این بررسی مختصر، به‌طور عمده، اما نه تنها، به شمن‌های مرد و زن، یا شامانکاهای ترکان ‏بی‌دین ساکن آسیای شرقی و میانه می‌پردازیم. عنوان‌های شمن و مؤنث روسی‌شده‌ی آن ‏‏"شامانکا" [زن‌شمن]، یا شامانس ‏shamaness‏ و سیرس ‏seeress‏ در اشاره به افراد گروهی حرفه‌ای ‏و بومی در میان اهالی سیبری و ترکان بی‌دین به‌کار می‌رود، و شکی نمی‌توان داشت که این عنوان ‏برای تعداد زیادی از گروه‌های گوناگون دیگر نیز به‌کار رفته‌است. گفته می‌شود که واژه‌ی شمن تنها ‏در زبان رایج کنونی تونغوس‌ها، بوریات‌ها، و یاقوت‌ها یافت می‌شود، و نیز این‌که تنها در زبان ‏تونغوسی اصالت دارد.‏(217) نام مترادفی که ترکان آلتای به‌کار می‌برند عبارت است از کام ‏kam‏. ‏مغول‌ها، بوریات‌ها، یاقوت‌ها، آلتایی‌ها، قیرغیزها و دیگران همگی یک نام‌واژه را برای زن‌شمن به‌کار ‏می‌برند، اما برای شمن مذکر هر یک از این زبان‌ها نامی جداگانه دارند.‏(218)

نخستین نوشته‌ای که واژه‌ی کام در آن آمده متن اویغوری قوداتقو بیلیک است که در سال 1069 ‏میلادی نوشته شده و در آن بارها به نام "کام" بر می‌خوریم.‏(219) این واژه همچنین در یک واژه‌نامه‌ی ‏زبان قومان‌ها ‏Kumans‏ دیده می‌شود که یک ایتالیایی در سال 1303 میلادی آن را تألیف ‏کرده‌است.‏(220) گفته می‌شود که شمنیسم در گذشته به‌ویژه در نزدیکی دریاچه‌ی بایکال و در ‏کوه‌های آلتای پدیدار شده و در دوران چنگیزخان و جانشینان بلافصل او به اوج قدرت خود ‏رسیده‌است.‏(221) خواهیم دید که شمن‌های منطقه‌ی یاد شده امروزه به‌ویژه به هنرنمایی در ‏بدیهه‌سرایی و بازیگری در نمایش‌ها می‌پردازند. بنابراین در ملاحظات فشرده‌ای که در پی خواهم ‏آورد، در جای نخست به بومیان آلتای و نواحی پیرامون آن خواهم پرداخت، و شمنیسم یاقوت‌ها را ‏که پیوند نزدیکی با آنان دارند، و همسایگانشان بوریات‌ها (مغول)‏(222) را نیز در نظر خواهم گرفت، و ‏مختصری نیز از بخشی‌های مغرب خواهم گفت. از همین رو تا جایی که ممکن باشد بیشتر به آن ‏گروه از شمن‌ها خواهم پرداخت که نقش روحانیت و پیشگویی دارند و رسمشان بر این است که ‏نقش معنوی و روحانی خود را در قالب فعالیت هنری اجرا کنند. جای بسی تأسف است که در این ‏پژوهش نقش زن‌شمن‌ها کم‌وبیش به تمامی نادیده گرفته شده‌است، زیرا که متن‌های بسیار نادری ‏از اجراهای آنان ثبت شده‌است. اما همواره باید به یاد داشت که اگر شمن‌های حرفه‌ای را کنار ‏بگذاریم، زندگی معنوی در استپ‌ها تا حدود زیادی زنانه است.‏(223)

تعریف نقش و وظیفه‌ی شمن کار آسانی نیست. او واسطه‌ای‌ست میان افراد قبیله‌اش و جهان ‏ارواح. او دعاهای قبیله را به ارواح تقدیم می‌کند؛ هم به ارواحی که در شانزده بهشت جای دارند، و ‏هم به ارلیک خان ‏Erlik Khan‏ فرمانروای خوفناک مردگان که در جهان زیرین جای دارد. او قربانیان ‏قبیله را به پیشگاه بای اولگن ‏Bai Ülgen‏ که در بالاترین بهشت نشسته می‌رساند، و ارواح مردگان را ‏تا واپسین منزلگاهشان در قلمرو ارلیک هدایت می‌کند. در هر دو حالت او مانند یک راهنمای ارواح ‏psychopompos‏ [مرشدالارواح] عمل می‌کند، و به نظر می‌رسد که در صلاحیت رسمی او ‏نمایندگی روح جمعی قبیله‌اش نیز می‌گنجد، که نماد آن اغلب یک پرنده است. در این سفرهای به ‏جهان ارواح او اغلب بر یک پرنده سوار می‌شود، و یا خود به پرنده تبدیل می‌شود. اما جزئیات این ‏آداب و رسوم در جاهای گوناگون متفاوت است. اما به جرئت می‌توان گفت که آرمان‌های روحانی ‏ترکان هر چه هست، و شکل دقیق باورهای دینی آنان هر چه هست، همه در وجود شمن خلاصه ‏می‌شود و او را بالاترین نیروی اجرای امور روحانی جامعه‌ی خود می‌دانند. او را می‌توان نماینده‌ی ‏جلوه‌های روحانی قبیله دانست.‏

شمن نقش خود را به عنوان نماینده‌ی روحانی قبیله به شیوه‌ای اجرا می‌کند که هم جالب است و ‏هم تماشایی. بنا بر آن‌چه از عملیات شمن ثبت شده، این عملیات تشکیل می‌شود از ترکیب اجرای ‏بدیهه‌سرایانه‌ی موسیقی که اغلب با طبل اجرا می‌شود، همراه با آواز، رقص، و مقداری کارهای ‏تقلیدی. عنصر نمایشی شاید بیش از عناصر دیگر تنوع دارد: طیفی از مهارت در اندرونه‌گویی ‏ventriloquy‏ [تکلم بطنی، سخن گفتن با حرکات نامحسوس لب و دهان] و جیغ‌ها و غریوهای ‏ناگهانی به تقلید از صدای جانوران و پرندگانی از چهار سوی طبیعت، و سخنانی به‌نقل از بستگان و ‏دوستان مرده‌ی حاضران در مجلس، برای حاشیه‌پردازی و ریزه‌کاری روی نمایشی اصیل. رقص‌ها ‏اغلب تند و برای شمن طاقت‌فرسایند، با این حال مدتی طولانی ادامه می‌یابند، و باید گفت که با ‏این همه در نهایت دقت و هوشیاری اجرا می‌شوند. حرکات شمن غریب و دیوانه‌وار به‌نظر می‌رسند ‏و علت آن تا حدودی سرعت بسیار زیاد رقص، و نیز آشنا نبودن اروپاییان و حتی بومیان با این گونه ‏رقص است. شاید این رقص همانندی زیادی با رقص بوداسف‌ها [بیداروجودان] ‏bodhisattvas‏ ‏داشته‌باشد که در نقاشی‌های بودایی به تصویر کشیده می‌شوند، اما رقص شمن بی‌گمان ارتباطی ‏با آتش نیز دارد [حال آن‌که نماد آتش برای بوداسف‌ها خانمان‌برانداز شمرده می‌شود – مترجم ‏فارسی]. با آن‌که رقص شمن همواره در شلوغی درون سیاه‌چادر (یورت) و در فضای محدود میان ‏خرمن آتش و تماشاگران انجام می‌گیرد، اما واقعیت این است که او هرگز با تماشاگران تصادم ‏نمی‌کند.‏

توانایی‌های شمن را هم در موارد خصوصی و هم در مراسم عمومی به‌کار می‌گیرند. مهم‌ترین ‏مناسبتی که شمن‌های آلتای و ترکان لبد ‏Lebed‏ را به انجام وظیفه فرا می‌خواند، مراسم سالیانه‌ی ‏تقدیم اسب قربانی به پیشگاه بای اولگن است که برترین خدایان است و در بالاترین بهشت جای ‏دارد.‏(224) در این مراسم نه مرد دیگر که اسب را در میان گرفته‌اند شمن را یاری می‌کنند.‏(225) آیین ‏دیگری که از بسیاری جهات شباهت زیادی به آیین ترکان آلتای دارد، در میان بوریات‌ها (مغول) برگزار ‏می‌شود. در این قبیل مراسم عمومی، گاه تعدادی از تماشاگران نیز در مقیاس‌های بسیار محدودی ‏در اجرای مراسم شرکت می‌کنند. مناسبت عمومی دیگری که شمن را برای انجام وظیفه به آن ‏می‌خوانند، جشنواره‌ی پاییزی یاقوت‌هاست که در شب برگزار می‌شود و به ارواح "پلید" وقف ‏می‌شود. این جشنواره را نُه مردشمن و نُه زن‌شمن اداره می‌کنند.‏(226) در موارد خصوصی اغلب ‏هنگامی که کسی بیمار است یا کسی می‌میرد شمن را فرا می‌خوانند. در این موارد حاضران تنها ‏شامل بستگان شخص درگذشته یا بیمار، و نیز چند تن از دوستان و همسایگان او هستند. اینان تنها ‏تماشا می‌کنند، اما پوتانین ‏Potanin‏ که شاهد کار یک زن‌شمن در چنین مراسمی بوده، می‌گوید که ‏شوهر او در آغاز و انجام مراسم کمی به زنش کمک کرد.‏(227)

می‌توان گفت که شمن‌ها قشر پیشه‌ور ترکان بی‌دین را تشکیل می‌دهند. گذشته از آهنگران، که ‏چیز زیادی درباره‌ی آنان نمی‌گویند، و آخوندها و بازرگانان میهمان، که همگی خارجی هستند و گاه و ‏بی‌گاه در میان همراهان بزرگ‌ترین رؤسای قبایل دیده می‌شوند، زندگانی حرفه‌ای و به‌ویژه حیات ‏معنوی کم‌وبیش به‌تمامی بر دوش شمن‌ها نهاده شده‌است. با این همه شیوه‌ی زندگی این مردان ‏و زنان، که دومی‌ها در میان ترکان و تونغوس‌ها به‌ندرت یافت می‌شوند، اما در میان یاقوت‌ها ‏بیشتراند، تفاوت چشمگیری با باقی مردم ندارد. آنان قشری اهل فن و جدا از بقیه در جامعه تشکیل ‏نمی‌دهند، بلکه در میان دیگر هم‌قبیله‌ای‌ها به‌سر می‌برند، کارهای عادی خود را ادامه می‌دهند، و ‏مانند دیگران با دست‌هایشان کار می‌کنند. مردم شمن‌ها را بیشتر به حال خود می‌گذارند تا وقت ‏خود را در استپ‌ها در تنهایی سر کنند، و گفته می‌شود که حالت غریبی در نگاه آنان هست که ‏اغلب در عکس‌هایشان نیز به روشنی دیده می‌شود.‏(228) اما گذشته از این گونه جزئیات ناچیز، هیچ ‏مشخصه‌ای برای تمیز دادن شمن‌های ترک از باقی افراد جامعه‌شان وجود ندارد.‏

یکی از چشمگیرترین ویژگی‌های شمنیسم، نه تنها در میان ترکان، که به‌طور کلی در میان مردم ‏آسیای شمالی، نداشتن سازمان است. شاید از این دیدگاه است که تفاوت میان شمن یا "غیب‌گو" ‏را از یک سو، و روحانیان جوامعی را که از لحاظ سیاسی پیشرفته‌تر هستند، به روشنی بتوان دید. ‏روحانیان مقام خود را از یک مرجع مرکزی می‌گیرند و گاه مقامشان را به ارث می‌برند، اما ترکان ‏روحانیانی به این معنی نداشتند، هر چند که نقش شمن را در اداره‌ی آیین‌های قربانی شاید بتوان ‏نقشی روحانی به حساب آورد. شمن با تکیه بر ادعای وحی آسمانی جامعه‌اش را به احترام ‏گذاشتن و حرف‌شنوی از خود وا می‌دارد. او توانسته‌است با تکیه بر توانایی متقاعد کردن خویشتن ‏و دیگران در داشتن‌ موهبت‌های برتر، از قبیل موهبت‌های روحانی، معنوی، و هنری، بر این ادعا اعتبار ‏ببخشد. گاه گفته می‌شود که مقام شمن موروثی‌ست، گرچه همواره نه از پدر به پسر.‏(229) اما ‏روشن نیست که این گفته در سخن از ترکان آیا معنایی جز این دارد که گرایش به زندگانی ‏درونگرایانه اغلب در خانواده‌ی معینی دیده می‌شد، و این‌که این گرایش را در سال‌های کودکی افراد ‏می‌دیدند و از همان مراحل آغازین آنان را پرورش می‌دادند. اما "وحی" شمن شدن اغلب در دوران ‏بلوغ و نوجوانی نازل می‌شد: یا یکی از پیشینیان مرده در بیداری یا در رؤیا ظاهر می‌شد، و یا در ‏بحران بیماری این فراخوان صورت می‌گرفت. شمن همواره شمن می‌ماند. هیچ نمونه‌ای نداریم از ‏این که شمنی فراخوانش را چندی ناشنیده بگیرد، یا هرگز به آن عمل نکند.‏

در غیاب سازمان شمنی، شمن در عمل کردن به فراخوانش باید معیارها و هنجارهای معینی را ‏رعایت کند، وگرنه توجه و احترام قبیله‌اش را از دست می‌دهد. نظر و سلیقه‌ی مردم پیوسته سطح ‏معیارها را بالاتر می‌برد و در نبود اصول مکتوب او را وا می‌دارد که همواره هوشیار و گوش‌به‌زنگ ‏باشد. او باید همواره با ذهنی نیرومند و حافظه‌ای انباشته آماده باشد تا بتواند به اقتضای مناسبت، ‏در متن اجرای مورد نظر بداهه‌سرایی کند، آن‌چنان که از حدود نیاکانی پا فراتر ننهد؛ حاصل کارش هم ‏از نظر طرح کلی برای تماشاگرانش آشنا باشد، و هم در هر اجرایی نوسرایی و نوپردازی کند. همین ‏شفاهی‌خوانی و نبود متن باعث شده‌است که آثار شاعران ترک، چه حماسه‌پردازان و چه شمن‌ها، ‏هرگز در شکلی قطعی متبلور نشده‌است. می‌توان احتمال داد که رقابت نیز عامل دیگری برای بالاتر ‏رفتن سطح معیارهای اجرای شمن‌ها بوده‌است. در میان قبایل تونغوس آنگاه که شمن تازه‌ای لازم ‏دارند، گونه‌ای آزمون در میان شرکت‌کنندگان و طرفین مدعی برگزار می‌کنند.‏(230) در ادبیات نوین و ‏باستانی، هر دو، نیز از بعضی انواع آزمون و مسابقه در موارد مشابه در میان دیگر مردمان اروپا و ‏آسیا بارها سخن رفته‌است. پیشتر در دستان "دو شاهزاده" دیدیم که ادبیات شفاهی ترکی از این ‏روش سخن می‌گوید. همچنین از گونه‌ای معیار در سنجیدن سطح کار شمن‌های گوناگون در میان ‏ترکان آگاهی داریم: آنان برخی شمن‌ها را "شمن کوچک" و برخی را "شمن خیلی بزرگ" می‌نامند و ‏منظورشان اشاره به دستاوردهای روحانی و معنوی آنان است. برای ما نقل کرده‌اند(231) که گرچه ‏همه‌ی شمن‌ها می‌توانند تا بهشت بالا بروند، اما تنها انگشت‌شماری از بزرگ‌ترین شمن‌ها می‌توانند ‏تا بهشت شانزدهم بالا بروند.‏

‏(فصل دهم ادامه دارد)‏
نمونه‌ای از هنرنمایی نوین به تقلید از زن‌شمن‌های باستانی، این‌جا با کار درخشان اولگا پادلوژنایا ،‏ در این نشانی.‏

__________________________________
213 ‎ - Castagné, Magie et exorcisme, p. 59.‎
214 ‎ - Aus Sibirien II, 59 ff.; Levchine, Description des Hordes et des Steppes, pp. 334 f. See further Köprülüzade, ‎Influence du chamanisme turco-mongol, p. 19 and passim.‎
در این منابع ریشه‌ی ارتباط میان شمن و بخشی تمام و کمال بررسی شده‌است. در ادامه به آن می‌پردازیم.‏
215 ‎ ‎‏- اثر کاستانیه حاصل هجده سال اقامت در میان "ترک – مغول‌ها"ی آسیای میانه و غربی، و پژوهش در کتابخانه‌های روسیه و ترکستان ‏است.‏
216 ‎ ‎‏- نتیجه‌گیری‌های اثر قدیمی کؤپرولوزاده به‌طور عمده بر شواهد ادبی و تاریخی بنا شده‌اند که اغلب آن‌ها فوق‌العاده غنی و پرباراند.‏
217 ‎ ‎‏- نام‌های مشابهی که در میان مغول‌ها و بوریات‌ها برای این گروه بیشتر به‌کار می‌رود بؤ ‏bö‏ و بوگه ‏buge‏ است و در میان یاقوت‌ها نیز به ‏آنان اوژون ‏ojun‏ می‌گویند [شبیه به اوزان ‏ozan‏ آذربایجانی – مترجم فارسی] (‏Stadling, Shamanismen i Norra Asien, p. 87‎‏).‏
218 ‎ - Mikhailovsky, Journal of the Royal Anthropological Institute, XXIV, 63.‎
برای بحثی پیرامون اصطلاح‌های شمن و شمنیسم نگاه کنید به مقاله‌ای از فن گه‌نپ ‏van Gennep‏ در ‏Revue de l' Histoire des ‎Religions, XLVII (1903), 51 ff.;‎‏ و برای پژوهشی در ریشه‌شناسی این واژه‌ها نیز نگاه کنید به ‏Laufer, American Anthropologist, ‎‎(N.S.) XIX (1917), 361 ff.;‎‏ همچنین مقایسه کنید با استادلینگ، پیشین، صفحه 86؛ و ‏Donner, Sibirien: Folk och Forntid, p. 224‎‏.‏
219 ‎ - Radlov, Das Kudatku Bilik, pp. 371, 442; Vambéry, Uigurische Sprachmonumente, p. 136; cf. Also Radlov, Aus ‎Sibirien II, 67.‎
220 ‎ - Radlov, Aus Sibirien II, 67.‎
221 ‎ - Mikhailovsky, op. cit. p. 69; Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 191.‎
222 ‎ ‎‏- برای پوشش کامل‌تری از این مبحث، خواننده می‌تواند به دو مقاله‌ی دیگر از چادویک در نشریه‌ی زیر مراجعه کند: ‏Journal of the ‎Royal Anthropological Institute, LXVI (1936)‎‏.‏
223 ‎ ‎‏- استادلینگ ملاحظه کرده است (‏Shamanismen i Norra Asien, p. 89‎‏) که در میان اهالی باستانی سیبری استعدادهای شمنیستی بیشتر ‏در میان زنان یافت می‌شود تا در میان مردان، و می‌گوید: «شمن‌های چوکچی ‏Chuckchee‏ معتقدند که "زن به‌طور طبیعی شمن است و نیازی ‏به پرورش شمنی ندارد"». دونر نیز می‌گوید (‏Sibirien: Folk och Forntid, p. 232‎‏) زن‌شمن‌ها در شرق یئنی‌سئی و به‌ویژه در میان ‏تونغوس‌ها اکثریت دارند.‏
224 ‎ ‎‏- توضیح بیشتر در ادامه.‏
225 ‎ - Hildén, Terra, Geografiska Föreningens Tidskrift, XXVIII (1916), 139.‎
226 ‎ - Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 298.‎
227 ‎ - Mikhailovsky, Journal of the Royal Anthropological Institute, XXIV (1894), 72.‎
228 ‎ - See e.g. Donner, op. cit. Plate 30.‎
229 ‎ ‎‏- با این‌همه همچنین نگاه کنید به ‏Hildén, op. cit. p. 132‎‏.‏
230 ‎ - Shirokogoroff, 'What is Shamanism', in The China Journal of Science and Arts.‎
231 ‎ - Radlov, Aus Sibirien II, 49 f.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

14 February 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 12

آه این تابلو... آه این تابلو...! ای‌کاش می‌دانستم دست کدام هنرمندی آن را آفریده‌است.‏
مدیحه‌سرایی و سوگواره‌خوانی نیز در میان ترکان متداول است. جهانگردان همواره از خنیاگرانی ‏سخن می‌گویند که در ضیافت‌ها حضور دارند و در ستایش میزبان و میهمانان بداهه‌سرایی می‌کنند. ‏رادلوف در یکی از این ضیافت‌های قیرغیزی حضور داشته و دیده‌است که ارباب از مداحی‌های ‏خواننده‌ی بلندآوازه‌ای که در مجلس حضور داشته آن‌چنان خوشش آمده که خرقه‌ی اطلسی خود را ‏از شانه برگرفته و بر دوش خواننده افکنده است.‏(166) رفتارهایی شبیه به این در اروپای دوران ‏وایکینگ‌ها نیز معمول بوده‌است. ونیوکوف نقل می‌کند که در سال 1860 سراینده‌ی قیرغیزی که ‏همراه هیئت اعزامی روسی بود، در میان هم‌قبیله‌ای‌های خود به عنوان برترین شاعر ارج نهاده ‏می‌شد. "آنگاه که رئیس هیئت ضیافتی برای قیرغیزها ترتیب داد ... این شاعر با صدایی رسا و ‏بیانی شیوا از فضایل میزبان سخن گفت، شاید به امید پاداشی بزرگوارانه."‏(167) زنده‌یاد پروفسور ‏بیتسون را نیز قازاخ‌ها در دیداری با سرودن منظومه‌ای ستوده‌اند.‏(168)

در داستان منثور آباکانی تاسقا مت‌تیر نیز به همین عرف اشاره شده‌است. در ضیافتی که ‏شاهزاده‌ی غاصب اودسن پگ بر پا داشته، "همه آغاز خوردن کردند و اودسن پگ به میان آنان رفت ‏و گفت «بخوانید!» و آنان خواندند و اودسن پگ را ستودند."‏(169)

خوچکو می‌گوید که در میان ترکمنان خواننده‌ای که شعرها و وصف عملیات کؤراوغلو را می‌خواند ‏همیشه آوازش را با مدیحه‌ای در ستایش شخصی که باید دستمزد او را بپردازد به پایان ‏می‌رساند.‏(170)

رادلوف نمونه‌های پرشماری از مدیحه‌های منظوم را منتشر کرده‌است. از آن میان می‌توان به ‏مدیحه‌ای دوازده سطری اشاره کرد که قازاخ‌ها در ستایش آبیلای خان(171) ‏Abylai Khan‏ ‏ ‏ می‌خوانند. ‏شعری در سه بند که به عنوان پیش‌درآمدی بر داستان ته‌له‌اوتی آق گؤبؤک ‏Ak Köbök‏ می‌خوانند، ‏کم‌وبیش مدیحه‌ی منظوم مستقلی‌ست، اما شواهدی در دست نداریم که نشان دهد این شعر ‏زمانی جدای از بستر کنونیش خوانده می‌شده‌است.‏(172) همچنین در همان دستان دختران دهکده ‏شعری در چهار بند در ستایش قهرمان می‌خوانند.‏(173)

نمونه‌ای جالب و غیر معمول از مدیحه‌ی منظوم در روایت بارابایی دستان آق گؤبؤک وجود دارد.‏(174) ‏آهنگری به‌نام کوت‌زؤمؤز ‏Kützömöz‏ شمشیری برای قهرمانی ساخته که همه می‌ستایندش. آنگاه ‏که کوت‌زؤمؤز دستمزدش را می‌خواهد، آق گؤبؤک بر می‌خیزد و با گونه‌ای مدیحه‌ی قهرمانی به ‏نظم در دوازده سطر به ستایش او می‌پردازد. شش خط نخست این مدیحه نکته‌هایی‌ست در ‏ستایش نیرو و کارآیی کوت‌زؤمؤز، و باقی نیز دعای برکت و ثروت برای اوست. این مدیحه و این که ‏قهرمانی را در حال ستایش از صنعتگری می‌یابیم، وضعیتی کمیاب و خلاف معمول است، اما آهنگر ‏کسی‌ست که کار او برای مرد جنگی اهمیتی بی‌مانند دارد و مقام والای کوت‌زؤمؤز را از آن‌جا ‏می‌توان دریافت که از او با نام یاد شده‌است.‏

تعدادی مدیحه‌های ترکمنی باقی مانده که به کؤراوعلو نسبت داده می‌شوند. آن‌چه در پی می‌آید ‏نه تنها از این نظر که به خود قهرمان نسبت داده‌شده، که از این نظر نیز که او به‌ظاهر آن را به ‏حافظه سپرده جالب است. کؤراوغلو در سخن از خدمتی که شخصی به‌نام مصطفی بیگ ‏Mustapha-beg‏ زمانی برای او انجام داده، تعریف می‌کند: "سپس من ترانه‌ای در ستایش او ‏سرودم. این ترانه را هم‌اکنون به‌خاطر می‌آورم، اما نمی‌دانم چرا. ساز مرا بیاورید تا آن را برایتان ‏بخوانم..." آنگاه کؤراوغلو سازش را کوک می‌کند و می‌خواند:‏

‏"همچون یک مرد، همچون جنگاوری راستین او آمد و جنگید. مصطفی بیگ از دودمان نجیبان است. ‏ضربه‌های شمشیر او صخره‌ها را تکه‌تکه می‌کند، مصطفی بیگ پسر پدری شریف است... او رهبر ‏چهل هزار مرد است که همه به یک اشاره‌ی او آماده‌ی جنگ‌اند: پوشیده در زره، پوشیده در ‏جامه‌های آهنین، با چشمانی خون‌گرفته،(175) آنان آبگوشت و پلوی ‏pialw‏ او را می‌خورند. مصطفی ‏بیگ پسر پاکیار ‏Pakiar‏ است. آیا پدر دیگری هست که بتواند این‌چنین به پنج پسر خود ببالد؟ او ‏سزاوار یاری و همراهی هر قهرمانی‌ست. او شایسته‌ی برادری من است. مصطفی بیگ پسر ‏مردی شریف است. با غریو خود راهش را از میان صف دشمن می‌گشاید؛ تیری که او از کمانش رها ‏کند هرگز به خطا نمی‌رود. او کؤراوغلو را در آب رود فرو می‌برد. مصطفی بیگ پسر مرد ‏شریفی‌ست."‏(176)

همچنین گویا کؤراوغلو مدیحه‌ای زیبا در ستایش دشمنش ریحان عرب ‏Reyhan Arab‏ [عرب ریحان] ‏سروده‌است که در داستان کشته شدن ریحان عرب به‌دست قهرمان نقل می‌شود.(177)

جهانگردان به رسم سرودن مدیحه‌هایی برای اسب‌ها(178)، سگ‌ها، سلاح، و دیگر لوازم سودمند ‏زندگی قهرمانی بارها اشاره کرده‌اند و این را در خود داستان‌های قهرمانی نیز مشاهده می‌کنیم. ‏سر الکساندر برنز ‏Sir Alexander Burnes‏ می‌نویسد که میان ترکمنان رسم است که ترانه‌هایی در ‏ستایش اسب‌هایشان می‌خوانند.‏(179) رادلوف سروده‌ای قازاخی در هشت بند نقل کرده‌است که هم ‏مدیحه و هم سوگواره‌ای‌ست برای یک باز شکاری ارزشمند که سگی آن را کشته‌است.‏(180) در ‏دستان ته‌له‌اوتی آق گؤبؤک که در بالا به آن اشاره کردم، قهرمان در یک صحنه شعری در چهار بند در ‏ستایش اسبش، و شعری دیگر در هشت بند در ستایش بازش، نیزه‌اش، شمشیرش، و شلاقش ‏می‌خواند.‏ (181)

سوگواره‌های منظوم را اغلب زنان و در بزرگداشت مردگان می‌سرایند. پروفسور بیتسون آنگاه که در ‏نزدیکی دریاچه‌ی بالخاش بود شاهد بود که "گروهی از دختران همراه با مادر مردی که گویا مرده‌بود ‏گرد هم آمدند تا سوگواری کنند. آنان در حلقه‌ای گرد هم نشستند، سرشان را با بالاپوش پوشاندند ‏و سوگواره‌ای یک‌نواخت سر دادند که یک ترجیع‌بند داشت. من نتوانستم تشخیص دهم چه مقدار از ‏آن فی‌البداهه بود، ولی گمان می‌کنم که روی چارچوب معینی بدیهه سرایی می‌کردند."‏(182) در ‏داستان منظوم ساین باتیر که آن نیز قازاخی‌ست، همسر قهرمان با شنیدن نابودی شوهرش ‏به‌دست قالموق‌ها گونه‌هایش را می‌درد، گیسوان سیاهش را پریشان می‌کند، وارد منزلش می‌شود ‏تا مرثیه‌ای در سوگ او بخواند.‏(183) همچنین در منظومه‌ی قیرغیزی درباره‌ی "زایش سه‌مه‌ته‌ی"، با ‏مرگ ماناس قهرمان، همسرش قانی‌قی رخسارش را می‌درد، موهایش را پریشان می‌کند و "ترانه‌ای ‏در سوگ او خواند".‏(184)

رادلوف می‌گوید که در میان قیرغیزها زن یک هفته تمام در یورت یا کلبه‌اش در کنار لباس‌های شوهر ‏مرده‌اش می‌نشیند و مرثیه می‌خواند. آنگاه که مردی می‌میرد، همواره نزدیک‌ترین زن از بستگانش ‏سروده‌هایی در بزرگداشت او می‌خواند. چنین سوگواره‌هایی را هرگز مردان نمی‌خوانند، مگر ‏خوانندگان دوره‌گرد حرفه‌ای که ممکن است آن را در میان جمع و به افتخار مردی نام‌آور بخوانند.‏(185)

رادلوف سه نمونه‌ی جداگانه از سوگواره‌های قهرمانی قیرغیزها را منتشر کرده‌است. نخستین آن‌ها ‏را درباره‌ی قهرمانی به‌نام ژانتای ‏Jantai‏ سروده‌اند(186) و یکصد و سی و دو سطر است که در آن از ‏زیبایی شخصی قهرمان و نیکی‌های شخصیت او به عنوان شاهزاده‌ای قهرمان و سخاوتمند سخن ‏می‌گویند و نیز به چگونگی روابط او با دیگر شاهزادگان گریز‌هایی می‌زنند.‏

نمونه‌ی دیگر سوگواره‌ای‌ست که دختر شاهزاده چوخ‌چولوی(187) ‏Chokcholoi ‏ برای پدرش ‏می‌خواند.‏(188) در این سوگواره از پیروزی‌های او بر قازاخ‌ها و نیز از سفرهایش در کوهسارانی دور از یار ‏و دیار سخن می‌رود و او را به پای قهرمانانی چون کوشوی، ماناس، جولوی، و دیگران می‌رسانند. هر ‏دوی این سروده‌ها را با قافیه و سبک ویژه‌ی داستان‌های قهرمانی سروده‌اند. رادلوف می‌گوید که ‏این سروده‌ها را کسانی برایش بازخوانده‌اند که با ترانه‌های حماسی آشنا نبوده‌اند و با این حال او ‏ملاحظه کرده‌است که این سروده‌ها آن‌چنان تطابقی با ویژگی‌های ترانه‌های حماسی دارند که به ‏ظاهر اقتباس به‌نظر می‌رسند، و او آن‌ها را با پیش‌درآمد قصه‌ی سوم منظومه‌ی ماناس قیاس ‏می‌کند.‏(189)

می‌گویند که سوگواری و خواندن سوگواره برای شخص مرده در میان قازاخ‌ها یک سال تمام طول ‏می‌کشد. نمونه‌های بسیاری از سوگواره‌های این قبایل در دست داریم. البته همه‌ی سروده‌های ‏مستقل از این گونه، شکل مصراعی دارند. یکی از این نمونه‌ها سوگواره‌ای‌ست برای بالغین ‏Balgyn‏ ‏دختر سلطان باتیر بک ‏Sultan Batyr Bek‏ که از زبان مادر او نقل شده‌است.‏(190) نمونه‌ی دیگر از میان ‏سوگواره‌های قازاخی، مرثیه‌ای‌ست که خواهر سلطان بوپو ‏Sultan Bopo‏ در مرگ تازه‌داماد خود ‏می‌خواند.‏(191) این نمونه‌ها غم‌انگیزاند و سرشار از یادهای مهرآمیز و افکار نومیدانه، و آهنگی ‏عاطفی‌تر از سوگواره‌های قیرغیزی دارند. ویژگی غیر شخصی و اشاره‌های مشخص به امور عام که ‏از خصوصیات سوگواره‌های قیرغیزی‌ست، در سوگواره‌های قازاخی وجود ندارد.‏

از سوی دیگر در داستان منظوم قهرمانی ساین‌باتیر که رادلوف در میان قازاخ‌های "اردوی کوچک" ‏ثبت کرده، رشته‌ای از سوگواره‌ها در متن منظومه پدیدار می‌شوند که به‌طور معمول ویژگی قهرمانی ‏دارند. این منظومه سراسر در قالب غیر مصراعی و به شکل بحر طویل ویژه‌ی داستان‌های منظوم ‏قیرغیزی و ترکان آباکان سروده شده‌است. این سوگواره‌ها را برای قهرمانانی می‌خوانند که گمان ‏می‌رود مرده‌اند، و به همسر قهرمان، فرزندش، و مادرش نسبت داده می‌شوند. پیش‌تر از ‏سوگواره‌های منظومی که همسر قهرمان در این منظومه می‌خواند سخن گفتیم. این سوگواره‌ها ‏آنهایی را که در اثر هومر برای هکتور می‌خوانند به یاد می‌آورند، و درست همانی هستند که انتظار ‏می‌رود در منظومه‌های ماناس و جولوی بتوان یافت. لحن احساساتی و فکورانه‌ی نمونه‌های ‏پیش‌گفته با سوگواره‌های داخل شده در ساین‌باتیر همخوانی ندارد. در دستان قازاخی ژل‌کیل‌دک نیز ‏سوگواره‌ی کوتاهی با وِیژگی‌های مشابه وجود دارد که از زبان اؤس‌تمیر ‏Ös Temir‏ پسر نؤرمؤن‌بت ‏نقل شده‌است: او به خانه باز می‌گردد و با خبر می‌شود که برادر بزرگترش و پسر او را کشته‌اند، و ‏دخترانش را به اسارت برده‌اند.‏(192)

ترکمنان سوگواره‌ای را به سینه سپرده‌اند که می‌گویند کؤراوغلو آن را برای اسبش قیرآت ‏سروده‌است:‏

آه ای سرنوشت غدار! آیا رواست که همه‌ی تبه‌کاری‌های تو را بر جهانیان آشکار کنم؟ تو هیچ‌کس را ‏وفادارانه تا پایان راه همراهی نکرده‌ای. مرگ همواره واپسین پاداشی بود که دادی. چند فرمانروای ‏مقتدر را هم‌پای خار بیابان کرده‌ای و بر زمین فرو کشیده‌ای؟... کجاست آن سلیمان ‏Soleiman‏ که بر ‏دیوها ‏divs‏ و پریان ‏peris‏ فرمان می‌راند؟ مگر نبود شاه شاهان کیکاووس ‏Kaykaus، آن رستم دیگر ‏Rustem، که در نرد با مرگ جان باخت؟(193)


یک تولقاو یا گله‌گزاری از تقدیر متعلق به ترکان ساکن اروپا در ادبیات شفاهی ترکان آستاراخان حفظ ‏شده‌است. گفته می‌شود که این تولقاو را یک فرد ترک ولگایی ساکن بارگاه یکی از گی‌ره‌ی‌های ‏Ghireis‏ [خاندان خان‌های] کریمه سروده است. در این شعر در پوشش نام پرندگان به سرکردگان ‏قبایل ترک اشاره می‌شود و سراسر آن به زبانی استعاری سروده شده‌است، آن‌چنان که خوچکو آن ‏را با سروده‌های "اسکالد"های ‏Skald‏ [سرایندگان باستانی] اسکاندیناوی قیاس کرده‌است، اما ‏شباهت بیشتر را می‌توان در اثر روسی قدیمی‌تر "داستان سپاه ایگور" یافت. این تولقاو اگر تفسیر ‏نشود برای ما مبهم است، اما آن را برای گی‌ره‌ی که خواندند، همه را خوب فهمید:‏

آنگاه که ماده‌گوزن رمیده با بره‌هایش می‌گریزد، ردی از خود در مرداب‌های باتلاقی به‌جا می‌گذارد.‏
در کوه‌های قفقاز ترلان ‏Terlan‏ ندا خواهد داد.‏
کرکس منقارسپید تک افتاده، بر فراز صخره‌ای فرود آمد، جیغی کشید، و بر سطح دریاچه‌ی پهناور ‏وحشت پراکند.‏
دو عقاب دارند بر ساحل یی‌تیل ‏Ytill‏ (یعنی ولگا) پر می‌ریزند، و ترس بر دل دشمنان چیره ‏می‌شود.(194)

خطاب کردن اشخاص به شکل خواهش و التماس نیز رواج دارد، و خوانندگان ترکمن رسمشان این ‏است که نقالی‌شان را به این شکل به پایان برسانند. نمونه‌های فراوانی در رشته‌ی کؤراوغلو نیز ‏وجود دارد. جالب‌ترین آن‌ها جایی‌ست که کؤراوغلو به اسبش قیرآت التماس می‌کند که از فراز ‏تنگه‌ای بجهد و او و پسرخوانده‌اش ایواز را به آن‌سوی تنگه برساند. شعر چنین آغاز می‌شود: «آه ‏ای توسن من، پدر تو بدوو ‏Bedow‏ [‏Bedöv‏] بود و مادرت کوهلان ‏Kohlan‏ [کؤهلن ‏Köhlen‏]. هی! ‏هی! قیرآت دلبندم، مرا به چاملی‌بیل ‏Chamly-bill‏ [چنلی‌بئل] برسان!»‏

و چنین به پایان می‌رسد:‏

مگر تو از نژاد کوهلان نیستی؟ مگر تو نبیره‌ی دلدل ‏Duldul‏ [اسب امام حسین] نیستی؟ آه ای ‏قیرآت، مرا به چاملی‌بیل پیش پهلوانانم برسان! یراق‌های اطلسی برایت می‌برم و به قواره‌ی تو ‏می‌دوزم. جشن و سرور به پا می‌کنیم و شراب سرخگون در جوی‌ها روان می‌کنیم. آه ای قیرآت من، ‏ای که از میان پانصد اسب گزیدمت، هی! هی! مرا به چملی‌بیل برسان!‏(195)

میان ترکمنان رسم بر این است که پیش از آغاز نبرد یا حمله به جایی، سرودهای رزمی می‌خوانند. ‏خوچکو می‌گوید که به هنگام کشمکش‌هایی که قبایل ترکمن برای کسب استقلال با ایرانیان ‏داشتند، "هنگامی که دو سپاه رویاروی هم می‌شوند، پیش از آغاز نبرد، افراد هر سپاه یکدیگر را ‏تحریک می‌کنند و حریف را ریشخند می‌کنند؛ ایرانیان تکه‌هایی از شاهنامه می‌خوانند و ایلیاتی‌ها(196) ‏Iliats ‏ نیز سرودهای رزمی کؤراوغلو را می‌خوانند."‏(197) خوچکو نمونه‌ای از این سرودها را که به ‏یادبود پیروزی در جنگ با کردان سروده‌اند نقل می‌کند و شباهت بارز آن را با دو نمونه‌ای که سر ‏الکساندر برنز منتشر کرده نشان می‌دهد.‏(198)

شاعر غریو سر می‌دهد: «هی آقایان، به‌پیش! علی‌شیراصلان ‏Ali Shiraslan‏ را پیش بفرستید. بارچا ‏Barcha‏ را بفرستید که شفای دردها به دست اوست و خردمند است همچون لقمان ‏Lockman‏. از ‏دشت مغان ‏Moghan‏ ملا باغانج ‏Mulla Baghanj‏ می‌آید... از تبار آقایان توقا ‏Tuka‏. در پی او زمن ‏Zemen‏ می‌رود. آه ای آقایان، باید دلاوری او را، شمشیر دولبه‌اش را، و اسب تازیش را به روز نبرد ‏ببینید. با گشاده‌دستی حاتم ‏Hautem، سوار بر توسنی سرکش، نیزه‌ای در دست به جان دشمن ‏می‌افتد، همچون گرگی گرسنه که به گله بزند...» و با این سخنان به پایان می‌برد: «خان محمد پدر و ‏رئیس قبایل پر شمار اوزنلو ‏Ozenlu‏ [اؤزنلو ‏Özenlu‏] چون گرازی وحشی، با چنگال‌هایی به سان ‏گرگ، به روز نبرد دشمنان را تکه‌پاره می‌کند.»‏(199)

خوچکو سرود دیگری نقل کرده که گویا در سال 1796 هنگامی که آغامحمدخان به جنگ رهبر کردان ‏می‌رفته سروده‌اند. این سرود ترکیبی‌ست از مدح خان و فراخوان جنگ:‏

او چهل هزار اسب دارد که در اصطبل‌ها بسته‌اند؛ زین آن‌ها را با جواهرات گران‌بها آراسته‌اند؛ بر ‏گردنشان طلسم‌ها آویخته‌اند؛ روی دم یاقوت‌فام آن‌ها نگین‌های الماس می‌درخشد. او چهل هزار ‏تفنگچی دارد که تفنگ‌هایش را آتش کنند. او چهل هزار مرد در کمین دارد، که در طول تنگه‌های ‏کوهستانی نشسته‌اند... شاه امر کرده‌است و همه باید به پا خیزند. او چهل هزار دیس پر از ‏گوشت چرب دارد؛ و چهل هزار اسب چابک در اصطبل‌ها. او کردستان را تسخیر کرد، پس چه کاری ‏آسان‌تر از پیروزی بر تو (ممیش خان ‏Memish Khan‏)؟ امر امر شاه است و همه باید اطاعت کنند.‏(200)

نشانه‌های موجود در منظومه‌ها و دستان‌ها به‌روشنی حکایت از آن دارند که قهرمانان بنا به عادت ‏همراه با چاتیغان(201)، یا گونه‌ای قانون بومی، ترانه‌هایی شخصی یا مناسب موقعیت می‌خوانند. در ‏روایت کویه‌ریک (آباکانی) دستان تاسقامت‌تیر (که پیش‌تر از آن سخن گفتیم) قهرمان با دیدن این که ‏ارباب پیشینش اودسن پگ او را فراموش کرده، "چاتیغان چهل‌تار"ش را بر می‌دارد و با خواندن نغمه‌ی ‏زیر خود را معرفی می‌کند: «تاسقامت‌تیر از همین‌جا بود که سه سال پیش به راه افتاد. او جهان ‏دیگر را دیده‌است. تاسقامت‌تیر هنوز نمرده‌است، او هنوز پهلوان است و نیرومند.»‏(202)

اما پربارترین مدارک ما از ترانه‌سرایی و خواندن سروده‌های شخصی مربوط به ترکمنان است و ‏همچنان که پیش‌تر گفتیم چنین می‌نماید که کار سرایش فی‌البداهه در میان آنان بسیار رایج است. ‏بزرگ‌ترین مجموعه از این سروده‌های شخصی آن‌هایی‌ست که در سراسر دستان‌های رشته‌ی ‏کؤراوغلو یافت می‌شود. خوچکو درباره‌ی این قهرمان می‌گوید:‏

بداهه‌سرایی‌های او بدون تفکر قبلی صورت می‌گرفته و گویا چنین بوده که کلمات به شکل ‏خودجوش و بدون سبک‌وسنگین کردن شاعر پدیدار می‌شدند... او درباره‌ی هر رویداد مهم زندگیش ‏شعرهایی فی‌البداهه به زبان ترکی ایرانی ‏Perso-Turkish‏ [منظور ترکی آذربایجانی‌ست] به جا ‏گذاشته‌است که تا امروز نیز مسلمانان سراسر قفقاز، و همچنین آذربایجان و کوچ‌نشینان شمال ‏ایران که از تبار تاتار هستند آن‌ها را می‌خوانند.‏(203)

مسئله‌ی اصالت سنت منظومه‌ها را پیش‌تر بررسی کردیم. اما باید تأکید کرد که صرف‌نظر از هر ‏نتیجه‌ای که خواننده ممکن است به دست آورد، واقعیت این است که این شعرها گواه تردیدناپذیری ‏هستند بر این که سرایش فی‌البداهه‌ی شخصی و به مناسبت‌های گوناگون در میان این مردمان ‏بسیار متداول است و تا درجات بالایی تکامل یافته‌است.‏

پیش‌تر گفتیم که کؤراوغلو به هر مناسبت پیش پا افتاده، یا هرگاه که احساسش به جوش می‌آید، ‏بنا بر سنت تصویری از او می‌سازند که سخن گفتنش به شعر طبیعی‌تر از سخن گفتن به نثر به نظر ‏می‌رسد، و باید به خاطر سپرد که افرادی که در ارتباط با او هستند نیز تا حدود زیادی همین گونه ‏رفتار می‌کنند. پیش پا افتاده‌ترین گفت‌وگوها نیز به شعر صورت می‌گیرد. در بخش‌های آغازین رشته ‏دستان‌ها، آنگاه که کؤراوغلو رهسپار یافتن و پذیرفتن ایواز پسر قصاب به فرزندی خویش است، ‏قصدش را با ترانه‌ای به یارانش می‌گوید.‏(204) ایواز پدر قصابش را از هویت کؤراوغلو آگاه می‌سازد و با ‏رشته‌ای از شعرهای کوتاه که در آن‌ها حقایق عریان به زبانی به‌کلی ادبی بیان می‌شوند، به او ‏التماس می‌کند که کؤراوغلو را دست‌به‌سر کند.‏(205) گفت‌وگوی میان کؤراوغلو و ایواز در راه همه به ‏نظم است،(206) و یک رشته حرف‌های پیش پا افتاده که کؤراوغلو در خیمه‌ی یک بازرگان "ترکیه‌ای" ‏بیان می‌کند نیز همه به نظم‌اند.(207)‏ نقل نمونه‌هایی که در سراسر منظومه فراوان‌اند، از حوصله‌ی ‏این نوشته خارج است.‏

ملاحظه می‌شود که همه گونه منظومه‌های قهرمانی در میان ترکان وجود دارد، هر چند که پیداست ‏که آگاهی‌های اندکی از آن‌ها در مجموعه‌های ما عرضه شده‌است. عرضه‌ی نمونه‌های اصیل ‏شعرهای شخصی نیز عمومیت نداشته‌است. اما علت این کمبود شاید بی دوامی این گونه شعرها ‏در میان مردمی‌ست که سرایش فی‌البداهه را بر حفظ سنت شفاهی ترجیح می‌دهند. مهارت ‏سرایش فی‌البداهه به‌ویژه از خصوصیات قیرغیزها و یاقوت‌هاست اما هیچ محدود به آنان نیست. ‏شگفت‌آور نیست که در میان این مردمان سخن‌سرایی‌های شخصی ثبت نمی‌شود.‏

پیش از پشت سر گذاشتن منظومه‌های قهرمانی ترکان، لازم است توجه خواننده را به مجموعه‌ای ‏از تکه‌های جسته و گریخته‌ی شعرهای ترکی جلب کنم که یک اهل کاشغر در سال 1073 در ‏دست‌نوشته‌ای گرد آورده و گمان می‌رود که رونویس نسخه‌ای قدیمی‌تر است.‏(208) از این رو، این ‏تکه‌ها قدیمی‌ترین نمونه‌های شعرهای ترکی‌ست که به دست ما رسیده(209) و تصنیف‌های شفاهی ‏رایج در میان مردم را در دوران پیش از نیمه‌ی دوم سده‌ی یازدهم برای ما نقل می‌کند. این کتاب ‏تکه‌هایی از سوگواره‌ها، سروده‌های عاشقانه، ترانه‌های نوشانوش و شکار، رجزخوانی‌ها و ‏ریشخندها، و چیزهای دیگر دارد. ویراستاران کتاب اصل شعرهایی را که گوشه‌هایی از آن‌ها در کتاب ‏نقل شده تا حدودی بازسازی کرده‌اند، اما هنوز نشانه‌های کافی در تکه‌ها باقی مانده تا ویژگی ‏قهرمانی اصل آن‌ها را به روشنی نشان می‌دهند. با این همه، همچنان که در مورد تولقاو نیز گفتیم، ‏این شعرها را نیز نمی‌توان به آسانی دسته‌بندی کرد. نخستین سوگواره را برای قهرمانی به‌نام آلپ ‏ار تونغا ‏Alp Är Tonga‏ [‏Alp Er Tunga‏] سروده‌اند و گمان می‌رود که او را با یکی از شخصیت‌های ‏نامدار سده‌ی هشتم یکی پنداشته‌اند. دومین سوگواره برای قهرمانی بی‌نام است. مدیحه‌ای ناقص ‏درباره‌ی یک شاهزاده خانم نیز در آن وجود دارد. باقی شعرها به سروده‌های شخصی شباهت دارند ‏که از آن‌چه در میدان جنگ بر سراینده رفته الهام گرفته‌اند و شباهت زیادی به تولقاوها دارند (به ‏برگ‌های پیشین رجوع کنید).‏

پی‌نوشت: پس از چاپ نخست نوشته‌ی بالا، به لطف پروفسور کانووالوف ‏Kanovalov‏ توانستم ‏ترجمه‌ی روسی مجموعه‌ای حاوی ادبیات شفاهی یاقوتی را تهیه کنم.‏(210) در این کتاب در کنار ‏مطالب دیگر، داستان‌هایی نیز درج شده که مترجم روسی آن‌ها را "بی‌لی‌نی" نامیده است. ‏ترجمه‌ها در قالب نثر چاپ شده‌اند، اما کاربرد اصطلاح بی‌لی‌نی نشان می‌دهد که اصل یاقوتی آن در ‏قالب داستان موزون است و بی‌گمان راوی آن را به آواز می‌خوانده‌است (مقایسه کنید با آن‌چه در ‏فصل "منظومه‌ها و دستان‌های باستانی..." می‌آید).‏

باید افزود که در میان اویرات‌های شمال غربی مغولستان و نیز در میان بوریات‌ها داستان‌های منظوم ‏قهرمانی امروزه نیز بسیار رواج دارد و هنوز رشد می‌یابد. در میان اویرات‌ها هنوز خوانندگان حرفه‌ای ‏یافت می‌شوند که می‌توانند سروده‌هایی بالغ بر چندین هزار سطر را بازخوانی کنند و نیز می‌توانند ‏خود شعرهایی به سبک سنتی و برای رویدادهای امروزی بسرایند. در میان مغول‌های خالخا ‏Khalkha‏ نیز منظومه‌های مشابهی یافت می‌شود اما شکوفایی کم‌تری دارند. در میان همه‌ی ‏مغول‌ها شعرهایی از این گونه را بازگویی نمی‌کنند، بلکه همواره به آواز می‌خوانند. آنگاه که مردم ‏برای اسب‌دوانی، کشتی، و تیراندازی با کمان در دشت‌های هموار گرد هم می‌آمدند، خواننده‌ی ‏دوره‌گرد قهرمان پیروز را با یک چکامه ‏ode‏ و اسب نژاده‌ی برنده را نیز با یک مدیحه [بدون آواز] ‏می‌ستود، اما داستان‌های منظوم قهرمانی را خوانندگان حرفه‌ای به آواز می‌خوانند. در ضیافت‌ها نیز ‏مردم علاقه دارند که شامگاهان درون یورت‌هایشان به ترانه‌های قهرمانی گوش دهند. از شرحی که ‏پاپ ‏Poppe‏ درباره‌ی داستان‌های منظوم مغول‌های خالخا نوشته چنین پیداست که آن شعرها به ‏منظومه‌های غیر قهرمانی ترکان آباکان شباهت دارند؛ اما احتمال دارد که منظومه‌های اویرات‌ها، و ‏شاید بوریات‌ها نیز، به طور کلی چیزی نزدیک‌تر به منظومه‌های قیرغیزی باشند. برای مطالعه‌ی نظر ‏پوپ و ترجمه‌ی آلمانی داستان منظوم مغول‌های خالخا رجوع کنید به ‏Asia Major V (1930), 183 ‎ff.‎‏.‏


فصل سوم

محیط قهرمانی
فردگرایی در منظومه‌های قهرمانی

قصد دارم که درباره‌ی محیط منظومه‌ها و دستان‌های قهرمان ترکی، با عنوان‌بندی‌های زیر بحث کنم: ‏‏1- موقعیت اجتماعی افراد؛ 2- صحنه‌ی داستان‌ها؛ 3- دست‌افزارهای زندگی قهرمانی؛ 4- معیارهای ‏پذیرفته‌ی اجتماعی و قراردادهایی که در منظومه‌ها و دستان‌های قهرمانی رعایت می‌کنند. ما بخش ‏بزرگی از مدارک را از منظومه‌های قیرغیزی برداشته‌ایم، زیرا که این منظومه‌ها گسترده‌ترین و ‏مهم‌ترین مجموعه از ادبیات قهرمانی ترکان هستند که در دسترس ماست، هرچند که منظومه‌ها و ‏دستان‌های قهرمانی قازاخ‌ها و ترکان شمالی نیز مواد سودمندی برای بررسی ما در بر دارند.‏

همانند منظومه‌های قهرمانی جاهای دیگر، در این‌جا نیز بازیگران منظومه‌ها از اشراف هستند. ‏کم‌وبیش همه‌ی قهرمانان از شاهزادگان، یا دست‌کم وابسته به اشراف هستند، و دختران قهرمان ‏نیز دختر شاهزادگان و یا از نجیب‌زادگاه هستند. دیدیم که قهرمان ترکمن کؤراوغلو و یاران او از ‏طبقه‌ی متوسط یا حتی از رنجبران هستند؛ اما این یک مورد استثنایی‌ست. در ادبیات قهرمانی ‏ترکی به‌طور کلی کم‌تر چیزی درباره‌ی قشرهای پایینی جامعه می‌شنویم، و تنها لحظه‌های کوتاهی ‏که از وصف زندگی آن‌ها می‌شنویم، به‌طور کلی آن‌جایی‌ست که افرادی از نجیب‌زادگان را در اسارت ‏تصویر می‌کنند، مانند تصویر آق‌سایقال همسر جولوی آن‌جا که چوپان گله‌ی گوسفندان یک قالموق ‏شده‌است. دو بار به صراحت گفته می‌شود که فقرا اجازه‌ی شرکت در بازی‌های جشن بوق‌مورون را ‏ندارند:‏

افراد طبقه پایین باید کنار بروند،
تنها شاهزادگان در جای خود بایستند.‏(211)

و نیز:‏

افراد طبقه پایین باید کنار بروند،
تنها شاهزادگان در جای خود بایستند،
در جایشان آماده باشند برای مسابقه با نیزه.‏(212)

‏[پیش از ظهر نهم دی‌ماه 1357 در آسایشگاهی در تبعیدگاه پادگان چهل‌دختر (شاهرود) ترجمه را به ‏این‌جا رساندم. ساعت دوی بعد از ظهر اخبار رادیو ایران اعلام کرد که دولت نظامی ارتشبد ازهاری ‏برکنار شده و شاپور بختیار به نخست‌وزیری گمارده شده‌است. ساعتی بعد برای همیشه از پادگان ‏گریختم و به تهران رفتم. رویدادهای انقلاب و تکان‌های پس از آن مجالی برای ادامه‌ی این ترجمه ‏نداد. باقی داستان ترجمه را در آغاز انتشار این بخش‌ها نوشتم.‏ در این نشانی.

فصل دهم را که درباره‌ی شمن‌هاست پیش از همه‌ی بخش‌ها ترجمه کرده‌بودم، که در پی خواهد ‏آمد.]‏


ترانه‌ی "مصطفی‌بیک" را از زبان کوراوغلو این‌جا بشنوید، و متن شعر و ترجمه‌ی فارسی آن را این‌جا ‏ببینید.‏
____________________________________
166 ‎ - Radlov, Aus sibirien I, 488; cf. Also p. 226 below.‎
167 ‎ - Michell, The Russians in Central Asia, p. 291.‎
168 ‎ - Bateson, Letters from the Steppes, p. 166.‎
169 ‎ - Proben II, 703.
170 ‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, p. 344.‎
171 ‎ - Proben III, 92.‎
172 ‎ - Ibid. P. 224.‎
173 ‎ - Ibid. P. 231.‎
174 ‎ - Ibid, IV, 60.‎
175 ‎ ‎‏- بنا بر نظر سیماشناسان خاوری، چشمان خون‌گرفته نشانی از دلاوری‌ست (خوچکو). در ماهابهاراتا ‏Mahabharata‏ نیز قهرمانان ‏چشمان سرخ دارند.‏
176 ‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, pp. 286 ff.‎
177 ‎ - Ibid. P. 87.‎
178 ‎ ‎‏- پیرامون توجه ویژه‌ای که ترکمنان به اسب خود دارند می‌توان به شعری منسوب به کؤراوغلو اشاره کرد که در آن مشخصات یک اسب ‏خوب را بر می‌شمارند. فصل هفتم همین کتاب را ببینید.‏
179 ‎ - Burnes, Travels into Bokhara II, 58.‎
180 ‎ - Proben III, 80 f.‎
181 ‎ - Ibid. pp. 227 f.‎
182 ‎ - Bateson, Letters from the Steppe, pp. 165 f.‎
183 ‎ - Proben III, 246 f.‎
184 ‏- پیشین، ‏V، ص 283 به بعد. همچنین مقایسه کنید با اشاره‌هایی به همان رسم در سوگواره‌ی قازاخی، رادلوف، پیشین، ‏III، ص 27.‏
185 ‎ - Aus Sibirien I, 486.‎
186 ‎ - Proben V, 594 ff.‎
187 ‎ ‎‏- نیمه‌ی دوم این نام تنها تفاوتی نوشتاری با نام جولوی دارد.‏
188 ‎ - Proben V, 598 ff.‎
189 ‎ - Proben V, XXVII.‎
190 ‎ - Ibid. III, 25 f.; Aus Sibirien I, 486 f.‎
191 ‎ - Proben III, 26 ff.‎
192 ‎ - Ibid. pp. 134 f.‎
193 ‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, p. 341.‎
194 ‎ - Ibid. P. 372.‎
195 ‎ - Chodzko, op. cit. pp. 79 f.‎
196 ‎ ‎‏- منظور ترکمنان کوچروست.‏
197 ‎ - Chodzko, op. cit. p. 4.‎
198 ‎ ‎‏- منبعی که خوچکو برای آن دو شعر ذکر کرده صفحه 92 از جلد سوم "سفرهایی به بخارا" ‏Travels into Bokhara‏ ست، اما در ویرایش ‏تازه‌ای از آن کتاب که در سال 1834 منتشر شده، شعرها در صفحه‌های 114 به‌بعد جلد دوم آمده‌اند.‏
199 ‎ - Chodzko, op. cit. p. 381.‎
200 ‎ - Chodzko, op. cit. pp. 387 f.‎
201 ‎ ‎‏- پیشتر درباره‌ی این ساز سخن گفتیم.‏
202 ‎ - Proben II, 719.‎
203 ‎ - Chodzko, op. cit. pp. 6, 12.‎
204 ‎ - Ibid. p. 45.‎
205 ‎ - Ibid. pp. 64 f.‎
206 ‎ - Ibid. pp. 72 f.‎
207 ‎ - Ibid. p. 187.‎
208 ‎ - See Brockelmann, 'Altturkestanische Volkpoesie', Asia Major (1923), pp. I ff.; (1924), pp. 24 ff.‎
209 ‎ ‎‏- کتاب قوداتقو بیلیک ‏Kudatku Bilik‏ که دیرتر به آن می‌پردازیم گویا کمی پیش‌تر (در سال 1069) نوشته شده‌است.‏
210 ‎ - S. V. Yastremsky, Obraztsy Narodnoy Literatury Yakutov (Leningrad, 1929).‎
211 ‎ - Proben V, 171, ll. 982 f.‎
212 ‎ - Ibid. V, 179, ll. 1264 f.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 January 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 11

این دستان‌ها با همه‌ی فشردگی و کوچکی‌شان از این نظر شایان توجه‌اند که سنت‌های تاریخی ‏شفاهی را مستقل از مطالب نوشته‌شده ارائه می‌دهند. تاریخ حکمرانی فرمانروایان قالموقی ‏دودمان جونغارستان از سده‌ی شانزدهم تا به امروز در منابع مغولی و روسی تمام و کمال درج ‏شده‌است،(149) و مقایسه‌ی این تاریخچه‌های مکتوب با روایات شفاهی پیش‌گفته همچنان که ‏خواهیم دید (فصل "عناصر تاریخی و غیر تاریخی...)، تنها مواد مهمی‌ست که برای پژوهش روند ‏انتقال شفاهی سنت‌های تاریخی در میان کوچ‌نشینان در آثار رادلوف یافت می‌شود و به ما ‏رسیده‌است. همچنین این دستان‌ها مواد خام جالبی برای پژوهش متن‌های گوناگون و نفوذ ‏مضمون‌های مشترک در قصه‌های فولکلوریک به ما می‌دهد.‏

داستان تاسقا مت‌تیر ‏Taska Mättyr‏ که رادلوف در میان ترکان کویه‌ریک ‏Kuärik‏ (آباکان) ثبت کرده(150) ‏هم از نظر شکل و هم از نظر سبک با دستان‌های مورد بررسی ما تفاوت زیادی دارد. این دستان ‏روایت بلند و خوش‌پرداختی‌ست به نثر که با سبک منظومه‌های آباکانی همخوانی دارد. در این‌جا ‏ماجراهای قهرمانی به‌نام تاسقا مت‌تیر روایت می‌شود که در خدمت اودسنگ پگ ‏Üdsäng Päg‏ ‏است. اودسنگ پگ او را راهی می‌کند تا خراج مقرر را ببرد و به خان مغول بپردازد. خان مغول نیز به ‏نوبه‌ی خود قهرمان را به مأموریتی دیگر می‌فرستد، و این‌جا قهرمان از سوراخی در کوهستان ‏می‌گذرد و از کشوری فراطبیعی سر در می‌آورد که شباهت‌های روشنی با کشورهای مشابه در ‏دیگر داستان‌ها و منظومه‌های ترکان دارد که راه ورود مشابهی دارند و اغلب سرزمین مردگان را ‏مجسم می‌کنند. هنگامی که قهرمان سرانجام به بارگاه اودسنگ پگ باز می‌گردد، آن‌قدر در سفر ‏بوده‌است که او را به‌جا نمی‌آورند و تنها آنگاه می‌شناسندش که نواهای آشنای کهنش را با چاتیغان ‏یا قانون قیرغیزی می‌نوازد.‏

این دستان تصویری زنده از سلوک و روابط قیرغیزهای قارا ژوس ‏Kara Jüs‏ و مغولان را در دوره‌ای ‏به‌دست می‌دهد که دو دستان آخر به آن اشاره می‌کنند. می‌بینیم که خان‌ها رؤسای زیر دست یا ‏نمایندگان اداری خود را وا می‌دارند که هر سه سال یک بار به شخصه در بارگاه آنان حاضر شوند؛ ‏سفرهای دور و درازی صورت می‌گیرد؛ قیرغیزها اتراق می‌کنند و چای عصرانه دم می‌کنند؛ خان ‏مغول به عضای خیزران خود تکیه می‌زند؛ روش‌های موذیانه‌ی او در پروردن این عوامل نفوذی کارهای ‏خطیر او را از پیش می‌برد، و از غیبت‌های طولانی از خانه می‌شنویم که لازمه‌ی این کارهای خطیر ‏است. شاهزاده‌ی قهرمان و آرمانی را در وجود اودسنگ پگ می‌بینیم؛ دلیر، بی‌رحم، بی‌پروا، توانا، ‏سخاوتمند، و کاردان، شکارچی ماهر، و جنگجویی دلاور. قهرمان ماجراجوی آرمانی را نیز در وجود ‏تاسقا مت‌تیر می‌بینیم. او تیرانداز و شکارچی و ردگیری‌ست بهتر از هر کس دیگر؛ او دلیر، وفادار، و ‏پیروزمند، و موسیقی‌دانی تمام عیار است که چهل لحن و آهنگ می‌داند و همچنین می‌تواند با ‏چاتیغان بداهه‌نوای کند. دستان به شیوه‌ای سنجیده و پرداخته تصنیف شده‌است و همه‌ی ‏ویژگی‌های منظومه‌های تکامل‌یافته را دارد؛ نه واژه‌گزینی و نه نحو و ترکیب آن مشابه با نثر نیستند. ‏با این حال در میان روایت‌های منثوری که رادلوف ثبت کرده، نمونه‌ای یگانه از نوع خود است، و هیچ ‏سخنی درباره‌ی تاریخچه یا محیطی که در آن رواج داشته، بیان نشده‌است.‏


گذشته از روایات منظوم و دستان‌هایی که بررسی کردیم، ترکان گنجینه‌ای بزرگ از اشعار شفاهی ‏دیگر نیز دارند که ویژگی‌های کم‌اهمیت‌تری دارند. منظومه‌های قهرمانی به شکل گفتارهای یک ‏شخص متداول است و همجنان که دیدیم در دستان‌ها بسیار به‌کار می‌روند. نمونه‌های مستقل ‏این‌ها نیز یافت می‌شود، و به‌ویژه در میان ترکان ایرتیش و اوب ثبت شده‌اند. مقدار زیادی از ‏سروده‌های از این گونه به اشخاص نامدار تاریخی نسبت داده می‌شوند، اما احتمال کمی می‌رود ‏که بخش بزرگی از آن‌ها را در واقع قهرمانان نامبرده سروده باشند. طیف نام‌هایی که مطرح ‏می‌شوند، خصلت غیر شخصی محتویات سروده‌ها به‌طور کلی، سبک ساخته و پرداخته، صنایع ‏لفظی و شکل اغلب مصراعی، نظم و ترتیب برگردان‌ها، و اصرار در کاربرد قالب‌های مرسوم و ‏قراردادی، همگی بیش از آن که نشان از کاری خودبه‌خودی و شخصی داشته باشند، دلالت بر ‏شکل سنتی ادبیات دارند.‏

نمونه‌ای از تولغاو ‏Tolgav‏ (سوگواره) که پس از تسخیر قازان به‌دست روسان در سال 1552 میلادی ‏سروده شده و خوچکو در سال 1830 آن را زبان یکی از ترکان آستراخان ثبت کرده،(151) بی‌گمان باید ‏از این دسته باشد. چنین بر می‌آید که این تولغاو سوگواره‌ی شاهزاده‌ای ترک بوده‌است به‌نام باتیر ‏‏[بهادر] شوراه ‏Batyr Shorah‏. او در تلاش برای شکستن خط محاصره، در باتلاق‌ها جان داده‌است. ‏اما با توجه به خصوصیات محتوای داستان که به جزئیات چگونگی مرگ او می‌پردازد، پیداست که ‏می‌بایست کسی دیگر پس از حادثه داستان را پرداخته باشد. همین نشانه، این احتمال را مطرح ‏می‌کند که بخشی از یک تولغاو دیگر که مربوط به همان حادثه است و در مجموعه‌ی خوچکو ‏بی‌درنگ پس از تولغاو پیشین آمده،(152) نیز از همان منشاء باشد.‏

نمونه‌هایی از سروده‌هایی که در بزرگداشت شخصیت‌های تاریخی آفریده شده‌اند، از ترکان شمالی ‏باقی مانده‌است. برای نمونه بندی از ترانه‌ی فراموش‌شده‌ی کوچوم‌خان ‏Kuchum Khan‏ باقی مانده ‏که در آن قهرمان دستاوردهایش را به یاد می‌آورد و با مهر از تیراندازانش یاد می‌کند.‏(153) در سروده‌ای ‏دیگر که هفت بند دارد(154) خوتساش ‏Khotsash‏ یکی از قهرمانان کوچوم‌خان در سن پیری ‏خوشی‌های جوانیش را به‌یاد می‌آورد: عرق و شراب، جامه‌ها و اسب‌های پر ارزش، و عشق دختری ‏به‌نام قنیقه ‏Känikä‏. از سروده‌ای دیگر چنین بر می‌آید که از زبان میرزا توس ‏Myrsa Tus‏ برادر کهتر ‏مامای قهرمان ‏Mami‏ سروده شده‌است.‏(155) این دو شعر شکل مصراعی و برگردان‌های پرداخته‌ای ‏دارند. در توختامیش‌خان(156) ‏Toktamysh Khan‏ ‏ ‏ توختامیش در حال گفت‌وگو با میرآتیم ‏Myratym‏ ‏نجیب‌زاده و چن‌بای ‏Chänbai‏ خردمند تصویر می‌شود.‏

گفتارهای منظوم پندآموز را نیز اغلب به شکل چارچوب بیان مطالبی به‌کار می‌برند که در اصل ‏جایشان در پندنامه‌ها و جشن‌نامه‌هاست. سروده‌ای کم‌وبیش منسجم وجود دارد که افراد قبیله‌ی ‏قورداق از ترکان شمالی آن را می‌خوانند و چنین بر می‌آید که از زبان قهرمانی به‌نام آتولو باتیر ‏Atulu ‎Batyr‏ نقل شده‌است.‏(157) آشکارا پیداست که آن را برای انتقال دانسته‌های ایجازگونه و توصیفی ‏سروده‌اند. یا در گفت‌وگویی منظوم میان مادر مورات‌پی ‏Murat Pi‏ و پسرش به‌هنگام رهسپاری پسر ‏به میدان جنگ، مادر به پسر اعتراض می‌کند و در این‌جا میل به پندآموزی زیر پرده‌ای نازک از نگرانی ‏شخصی پوشانده می‌شود.‏(158) شعر قارازا ‏(159)Karaza‏ ‏ ‏ از زبان یکی از رؤسای قبایل ترک بیان ‏می‌شود که دو پسرش در جنگ با یرماک قزاق ‏Ermak the Cossack‏ درگیر شده‌اند. این شعر ‏سوگواره‌ای‌ست بر مرگ دو پسر، و البته باید از سده‌ی هفدهم برای ما مانده‌باشد، اما شکل ‏پرداخته و ساختار دقیق آن گواهی می‌دهد که شاید محصولی از دورانی نزدیک‌تر به ما باشد.‏

جای تردید نیست که ترکان شمالی، و شاید ترکمنان نیز، یک قالب ادبی را که در آن شعرهای ‏گفتارگونه از زبان قهرمانان بزرگ گذشته باز گفته می‌شود، تا جایگاه ویژه‌ای فرا رویانده‌اند. از همین رو ‏احتمال دارد که این قالب، که شاید هم در آغاز سروده‌های شخصی بوده، به‌تدریج تا سطح قرارداد ‏ادبی فرا روییده، و نیز این که بیشتر سروده‌های قهرمانی گفتارگونه بسیار دیرتر از روزگار مردانی که ‏شعر از زبانشان نقل می‌شود سروده شده‌اند. این سروده‌ها اغلب با فرمول معینی آغاز می‌شوند، ‏از قبیل "خوتساش قهرمان سخن می‌گوید"، یا "آتولوی قهرمان سخن می‌گوید"، یا

روزی ژان‌بای ‏Jan-Bai‏ با ایده‌گه ‏Idägä‏ گفت.‏
پسر کمال ‏Kämal، ژان‌بای، گفت.‏(160)

یا

از میان ساکنان توبول
آق بوغا ‏Ak Buga‏ ی قهرمان سخن می‌گوید.‏(161)

همین ساختار را درباره‌ی قهرمانان کم‌تر شناخته، که با این حال موجودیت تاریخی داشته‌اند، نیز ‏به‌کار می‌برند، برای نمونه:‏

بی‌آغیش ‏Bi Agysh‏ است که می‌گوید:‏
آه ای نوغای دلبندم، (و از این دست).‏(162)

یا

قرمانروای ژانوار بوس ‏Januar Bos،
ابوالقاسم ‏Äbil Kasym‏ می‌گوید.‏(163)

این سروده‌ها به‌طور کلی تشکیل شده‌اند از گفتاری فردی یا دونفره. تکه‌های نثر در میانه‌ی شعر ‏وجود ندارد. از نظر فورم بسیار شبیه شعرهای انگلوساکسون هستند، از قبیل "دریانورد" ‏Seafarer، و ‏‏"سوگواره‌ی همسر" ‏Wife's Complaint‏. اما محتوای آن‌ها یک‌سره قهرمانی‌ست و تأکید ویژه بر ‏مردان است.‏

درباره‌ی قبایل ترک مناطق جنوبی‌تر، پیشتر گفته‌ایم که در میان قازاخ‌ها و همسایگانشان شکل ‏ویژه‌ای از داستان‌های قهرمانی رشد یافته که در آن نثر و نظم به درجات گوناگون با هم در آمیخته‌اند، ‏و البته تکه‌های نظم اغلب، اما نه همیشه، به شکل گفتار هستند. در میان همین مردمان ‏منظومه‌های دیگری نیز از همین نوع مشاهده کرده‌ایم که در آن‌ها تنها یک قطعه‌ی کوتاه به نثر در ‏آغاز، و قطعه‌ای نیز در پایان بخش‌های گفتاری نقل می‌شود تا صحنه را وصف کند. در این قبیل ‏سروده‌ها گاه گوینده‌ی داستان احساس می‌کند که توضیح بیشتر لازم است و تکه‌های کوتاه نثر را ‏در تنه‌ی داستان منظوم و در فاصله‌هایی می‌گنجاند. این گونه از منظومه‌ها بسیار متداول است و ‏هم در میان قازاخ‌ها و هم ته‌له‌اوت‌ها یافت می‌شود. از نمونه‌های قازاخی، ته‌تی ‏Täti‏ را می‌توان نام ‏برد که گفتار یک رئیس قبیله‌ی قازاخ است که دشمنش جامه‌ای آغشته به زهر را ناجوانمردانه بر تن ‏او پوشانده‌است، یا گؤی‌گولدو ‏Köigüldü‏ که خطابه‌ای‌ست آتشین از زبان قهرمان در آستانه‌ی تاختن ‏به‌سوی قالموق‌ها به تلافی زخمی شدن برادرش، یا "پسر ماندیق" ‏Mandyk's Son‏ که شامل سه ‏گفتار جداگانه است، و این سه گفتار منظوم با تکه‌هایی کوتاه به نثر با یکدیگر پیوند دارند.‏(164) ‏شباهت این منظومه‌ها با آن‌هایی که در مجموعه‌ی باستانی اسکاندیناوی به نام الدر ادا ‏Elder Eda ‎‎[Edda]‎‏ آمده‌اند بسیار چشمگیر است.‏

دست‌کم یک نمونه از این نوع منطومه‌های قهرمانی در میان قیرغیزها نیز ثبت شده‌است.(165)‏ ‏پیشگفتار کوتاهی به نثر حکایت می‌کند که مردی ثروتمند قول‌میرزا ‏Kul Mirsa‏ را که در منزل او ‏اقامت دارد می‌کشد. قوبات [قباد؟] ‏Kubat‏ پدر قول‌میرزا در جست‌وجوی پسرش پیش مرد ثروتمند ‏می‌رود، اما مرد می‌گوید که پسر او را ندیده‌است. از سویی دیگر دختر مرد ثروتمند بر سر راه قوبات ‏می‌ایستد و سوگواره‌ای در بیست‌وچهار بیت برای پسر او می‌خواند و در آن واپسین لحظه‌های ‏زندگی و چگونگی مرگ پسر را بیان می‌کند. در پایان داستان چند سطر به نثر در وصف انتقام‌جویی ‏قوبات گفته می‌شود.‏
‏(فصل دوم ادامه دارد)‏
________________________________
149 ‎ - See Baddeley, Russia, Mongolia and China, passim.‎
150 ‎ - Proben II, 689 ff.‎
151 ‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, pp. 362 f.‎
152 ‎ - Ibid. P. 364 (no III).‎
153 ‎ - Radlov, Proben IV, 141; cf. Idem, Aus Sibirien I, 157.‎
154 ‎ - Proben IV, 209 f.‎
155 ‎ - Ibid. pp. 212 f.‎
156 ‎ - Ibid. pp. 241 ff.‎
157 ‎ - Proben IV, 210 f.‎
158 ‎ - Ibid. I, 220 f.‎
159 ‎ - Ibid. IV, 328‎
160 ‎ - Ibid. P. 165.‎
161 ‎ - Ibid. P. 236.‎
162 ‎ - Ibid. P. 334.‎
163 ‎ - Ibid. IV, 237.‎
164 ‎ - Ibid. Ibid. III, 100 ff.‎
165 ‎ - Proben V, 603 f.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏