امیرحسین آریانپور (۱۳۸۰ - ۱۳۰۳) و همسرش، طبری و همسرش را به خانهی خود دعوت کردند. کتاب «زمینه جامعهشناسی» نوشتهی آریانپور را در سالهای دانشجویی خواندهبودم و آن را باب طبع خود یافتهبودم. نیز «در آستانه رستاخیز» و سپس «جامعهشناسی هنر» را خواندهبودم که مجموعهی یادداشتهای دانشجویانش از کلاسهای درس او بود، و در یکی از نوشتههای جوانیهایم به آن ارجاع دادهبودم.
پس از انقلاب، و پس از کشمکشهای درون کانون نویسندگان ایران، از جلسههای مؤسسان «شورای نویسندگان و هنرمندان ایران» سر در آوردم. در یکی از این جلسهها که با حضور بیش از سی نفر در خانهی زندهیاد محمدرضا لطفی برگزار شدهبود، موضوع جلسه بررسی و تصویب اساسنامه و آییننامهی شورا بود، و بهرام حبیبی، یکی از دامادهای بهآذین، داشت متن پیشنهادی را میخواند. هنگامی که رسید به ترکیب «دستهجمعی»، آریانپور گفت: «آقا لطفاً آن دسته را از جلوش بردارید!» لحظهای کوتاه به سکوت گذشت تا همگان نکتهی او را دریابند، و سپس همه قاهقاه خندیدند.
پس از آن، هر بار آریانپور را دیدهبودم، همواره داشت آنقدر جملهها و عبارتهای تعارفات غلوآمیز میگفت، که من کمگوی و کمرو که هیچ، هر کسی را از میدان بهدر میبرد. او دو مقاله برای انتشار در «نامه شورای نویسندگان و هنرمندان ایران» و دو مقاله نیز برای انتشار در مجلهی «دنیا» ارگان سیاسی و تئوریک کمیته مرکزی حزب توده ایران داد، اما پس از آن به دلایلی که بر من روشن نیست، دیگر با نشریات اصلی و فرعی وابسته به حزب همکاری نمیکرد.
اینک، در خانهی او بودم. همسر آریانپور، هما خانم، سر و گردنی از خود او رعناتر بود، یا من چنین دیدم. آریانپور در طول ناهاری با میزی بسیار آراسته، تعریف کردهبود که او نوهی «نایب حسین کاشی» معروف است، و اکنون داشت از لطیفههای پدربزرگ و از اخلاق و رفتار کاشانیها میگفت و همه را میخنداند.
پس از آن نوبت رسید به تماشای آلبوم عکسهای او. او عکسها را نشان میداد و داستانهای شگفتانگیز و بامزهای پیرامون هر عکس تعریف میکرد. آنگاه که او و طبری دربارهی واژهسازی در زبان فارسی و واژههایی که هر یک بر این زبان افزودهاند با هم سخن میگفتند، و خانمها نیز با هم حرف میزدند، من اجازه یافتم که در گوشهی نیمهتاریک اتاق، زیر نور یک چراغ پایهدار، آلبومهای آریانپور را ورق بزنم. مقدار زیادی عکس از شرکت او در مسابقههای وزنهبرداری و پرورش اندام بود، و من سخت در شگفت بودم از این که دانشمند و استاد دانشگاهی با کتابهایی در زمینهی جامعهشناسی و هنر را چه کار به دستوپنجه نرم کردن با پولاد سرد، و رقابت برای بلند کردن وزنههایی هرچه سنگینتر؟!
او برای شرکت در مسابقات قهرمانی آسیا در رشتهی وزنهبرداری به جایی در اتحاد شوروی سابق، شاید تاجیکستان، هم رفتهبود و عکسهای فراوانی از آن مسابقات داشت و خاطرات شگفتانگیزی از آن سفرش تعریف کرد.
طبری و آذر تا چندی پس از آن، با حکایتهای نایب حسین کاشی و آریانپور میخندیدند.
و با بغضی در گلو، باید بگویم که نام و یاد آریانپور همواره یاد دوست عزیز از دسترفتهام اصغر محبوب را در من زنده میکند: دوست هنردوستی که رهرو راه آریانپور و جانشین او در دانشکدهی هنرهای زیبا بود، نام آریانپور را همواره بر زبان داشت، و در تابستان ۱۳۶۷ اعدامش کردند.
پس از انقلاب، و پس از کشمکشهای درون کانون نویسندگان ایران، از جلسههای مؤسسان «شورای نویسندگان و هنرمندان ایران» سر در آوردم. در یکی از این جلسهها که با حضور بیش از سی نفر در خانهی زندهیاد محمدرضا لطفی برگزار شدهبود، موضوع جلسه بررسی و تصویب اساسنامه و آییننامهی شورا بود، و بهرام حبیبی، یکی از دامادهای بهآذین، داشت متن پیشنهادی را میخواند. هنگامی که رسید به ترکیب «دستهجمعی»، آریانپور گفت: «آقا لطفاً آن دسته را از جلوش بردارید!» لحظهای کوتاه به سکوت گذشت تا همگان نکتهی او را دریابند، و سپس همه قاهقاه خندیدند.
پس از آن، هر بار آریانپور را دیدهبودم، همواره داشت آنقدر جملهها و عبارتهای تعارفات غلوآمیز میگفت، که من کمگوی و کمرو که هیچ، هر کسی را از میدان بهدر میبرد. او دو مقاله برای انتشار در «نامه شورای نویسندگان و هنرمندان ایران» و دو مقاله نیز برای انتشار در مجلهی «دنیا» ارگان سیاسی و تئوریک کمیته مرکزی حزب توده ایران داد، اما پس از آن به دلایلی که بر من روشن نیست، دیگر با نشریات اصلی و فرعی وابسته به حزب همکاری نمیکرد.
اینک، در خانهی او بودم. همسر آریانپور، هما خانم، سر و گردنی از خود او رعناتر بود، یا من چنین دیدم. آریانپور در طول ناهاری با میزی بسیار آراسته، تعریف کردهبود که او نوهی «نایب حسین کاشی» معروف است، و اکنون داشت از لطیفههای پدربزرگ و از اخلاق و رفتار کاشانیها میگفت و همه را میخنداند.
پس از آن نوبت رسید به تماشای آلبوم عکسهای او. او عکسها را نشان میداد و داستانهای شگفتانگیز و بامزهای پیرامون هر عکس تعریف میکرد. آنگاه که او و طبری دربارهی واژهسازی در زبان فارسی و واژههایی که هر یک بر این زبان افزودهاند با هم سخن میگفتند، و خانمها نیز با هم حرف میزدند، من اجازه یافتم که در گوشهی نیمهتاریک اتاق، زیر نور یک چراغ پایهدار، آلبومهای آریانپور را ورق بزنم. مقدار زیادی عکس از شرکت او در مسابقههای وزنهبرداری و پرورش اندام بود، و من سخت در شگفت بودم از این که دانشمند و استاد دانشگاهی با کتابهایی در زمینهی جامعهشناسی و هنر را چه کار به دستوپنجه نرم کردن با پولاد سرد، و رقابت برای بلند کردن وزنههایی هرچه سنگینتر؟!
او برای شرکت در مسابقات قهرمانی آسیا در رشتهی وزنهبرداری به جایی در اتحاد شوروی سابق، شاید تاجیکستان، هم رفتهبود و عکسهای فراوانی از آن مسابقات داشت و خاطرات شگفتانگیزی از آن سفرش تعریف کرد.
طبری و آذر تا چندی پس از آن، با حکایتهای نایب حسین کاشی و آریانپور میخندیدند.
و با بغضی در گلو، باید بگویم که نام و یاد آریانپور همواره یاد دوست عزیز از دسترفتهام اصغر محبوب را در من زنده میکند: دوست هنردوستی که رهرو راه آریانپور و جانشین او در دانشکدهی هنرهای زیبا بود، نام آریانپور را همواره بر زبان داشت، و در تابستان ۱۳۶۷ اعدامش کردند.
3 comments:
نمیدانم شیوا جان .... اگر خاطرات به آذین از زمان دستگیری به بعد را بخوانی, البته اگر همه تفسیرهای باسمه ای و پوچ او را از انقلاب شکوهمند اسلامی ضد امپریالیستی حذف کنی, یک گزارش درخشان است از هرزگی و پلشتی کامل اسلامگرایان, آنهم فقط مدت کمی بعد از گرفتن قدرت. روانشناسی بازجویان و سیستم امنیتی آن زمان را که کماکان بر کشور حاکم است را بهتر از این نمی شد ترسیم کرد. آنهم از جانب کسی که در حرف و عمل, همراه آن جماعت بوده. او در عین حال, قضاوتهای بیمانندی از شخصیتها را ارائه داده که من همینجا, قبل از این کامنت خود, نمونههایی از آن را که به احسان طبری مربوط می شود, پست کرده ام. همه ما جوانان بی جنبه و بیسواد آن زمان هم, براستی و از ته دل کسی را می پرستیدیم و دانشمند بی نیاز از توصیف می دانستیم که قلم بدستی توانا بود اما بی مایه... من نمی فهمم برای چه طبری, هنوز هم همچنان تا این حد برای تو مهم است!
Behrouz Fathali
سپاسگزارم بهروز جان برای نظرت
نمیخواهم در بحث خوب یا بد بودن طبری وارد شوم. فقط میتوانم بگویم که با همهی چیزهایی که نوشتی، یا بهآذین دربارهی او نوشته، هنوز کسانی هستند که او را دوست دارند و من در پاسخ اشتیاق آنان اینها را مینویسم، و همچنان که میبینی، هرگز از او بتسازی نکردهام
اما این که مینویسی چیزهایی را در جایی پست کردهای، نفهمیدم کجاست
امروز «كژراھهي» او را كه «اميركبير» در سيصدوچند صفحه چاپ كرده است گرفتم و سرگرم خواندنش ھستم. خواندني سخت دلآشوب. تصوير زشت و سراپا آلودهاي از رھبران حزب، به ويژه در سالھاه اقامتشان در شوروي و اروپاي خاوري ميدھد؛ اما خود را ھميشه و در ھمه چيز كنار ميگيرد. گويي كه خودش از آنھا نبوده با آنھا ھمكار و ھمدست نبوده است. چگونه ميتوان او را جدا دانست، ــ او كه از 1321 تا 1362 ،به رغم ھمهي رخدادھا، دگرگونيھا، چيرگي متناوب گرايشھاي چپ و راست و آمد و رفت اين يا آن دبيركل، ھمواره عضو كميتهي مركزي و دفتر سياسي و ھيئت دبيران حزب بوده است؟ چرا حتي يك موضعگيري صريح در مخالفت با آنچه ھمكارانش در رھبري حزب مرتكب ميشدهاند از او ديده نشد؟ از چه ميترسيد؟ از افشاگري متقابل؟ از آنكه رفقاي شوروي را از خود برنجاند؟ از آنكه صندلي خود را در كميتهي مركزي از دست بدھد؟ بيشك، از ھمه و از يك يك اين احتمالھاي ناگوار و باز شايد چيزھاي ديگر... اوه، به راستي «استاد» در گفتهھا و ناگفتهھاي خود با حقيقت «قايمموشكبازي» كرده است
يكشنبه پنجم تيرماه 1367 ــ روزنامهھاي ده روز گذشته را ديروز آوردند. از آن جمله، كيھان پنجشنبه 26 خرداد كه مصاحبهي احسان طبري را دربارهي «تحول ادب و ھنر در ايران» در آن چاپ زده بودند. سخناني تكراري و سرسري دربارهي اسالم و تأثير آن بر فرھنگ و ادب ايران، با گريزھاي مكرر به آنچه انقالب اسالمي خواھد توانست در زمينهي پرورش ھنرمندان و اھل ادب به تحقق برساند. او را براي ھمين چيزھا به كار ميگيرند و او نيز دانسته بدان تن داده است و ميدھد. و در اين رفتار او ترس است و دلبستگي حريصانه به زندگي. دلم به راستي بر او ميسوزد. به قرينهي آنچه در «كژراھه» آورده است، اين مرد در ژرفاي دل و انديشه به ھيچ چيز ايمان ندارد، به ھيچكس و ھيچ چيز وفاداري نميشناسد. در سرشت اوست كه در ِ آشوب جريانھا و نيروھاي متضاد خود را و موقعيت نمايان و رفاه ممتاز خود را حفظ كند: ھنر
بندبازي در برابر نگاه تعجب و تحسين بينندگان كه آن پايين درھم ميلولند.
طبري مردي بود گشادهرو، بلندقامت، خوشبرخورد، خوشگفتار، داراي ذھني كنجكاو و حافظهاي نيرومند و دانستهھاي وسيع. بسيار ميخواند و بسيار مينوشت. سبكي روشن و رسا داشت. اندوختهي بزرگي از واژهھاي نوساختهي خوشتراش از خود به جا گذاشت و. افسوس! با بار سنگيني از خودخواھي و دورويي و ناراستي رفت.
طبري داوري نميكند، براي حكمي كه صادر كردهاند دليل ميتراشد. شايد بتوان ِ با لبخندي آسان گذار دربارهي طبري گفت كه او، ھم آن آب، ھميشه نوكر خان ور و ھم اين ور بوده است نه نوكر بادنجان.
م.ا. بهآذين
Post a Comment