از چپ: سایه، طبری، میررمضانی، میزانی (جوانشیر)، نازی عظیما، لطفی، کسرایی - بهار ۱۳۵۸، زردبند. انتشار عکس از بیبی کسرایی |
در حاشیهی مهمانی، سایه و کسرایی و طبری گاه ابیاتی از حافظ را میشکافتند و گوهرهای شگفتانگیزی در هزارتوی پیچیدگیهای زبان شعر حافظ مییافتند. طبری از این صحبتها لذت میبرد و گاه خود نکتهای بر آن کشفیات میافزود. به گمانم آن گفتوگوها در کتاب «حافظ به سعی سایه» نیز بازتابی یافتهاند. در کتاب «پیر پرنیاناندیش» سایه بارها و بارها با زبانی مهرآمیز از طبری و از نکتههای نغز صحبتهای او سخن گفتهاست.
سایه و کسرایی اگر میخواستند دربارهی شعر یکدیگر نظر بدهند، از شاعر با ضمیر سومشخص نام میبردند. برای مثال سایه دربارهی شعر کسرایی و در حضور خود او میگفت: «اینجا میخواسته بگه...». «بهتر بود این طور میگفت...»! سالها دیرتر در دیداری در استکهلم، از سایه دربارهی یکی از نوشتههایم نظر خواستم، و این بار نیز او با ضمیر سومشخص گفت: «زیادی به شوروی بند کرده!»
او عاشق شوروی سابق بود، و هنگام پخش برنامهی فارسی رادیوی مسکو اگر هنوز در خانهاش بودیم، طبری و سایر مهمانان را رها میکرد و در گوشهی اتاق پذیرایی در کنار وسایل صوتی مجهزی که داشت مینشست و با دقت و تمرکزی ستودنی به رادیوی مسکو گوش میداد، و از آن میان تئوریهایی دربارهی اوضاع ایران و جهان استخراج میکرد. در این زمینه، در بسیاری موارد، با طبری همنظر بودند.
سایه اغلب از عشقاش به آلما نیز سخن میگفت. آلما ارمنیست و دین و آداب خانوادگیاش اجازه نمیداد که با پسری مسلمان رابطه داشتهباشد و با او ازدواج کند. سایه از سماجت عاشقانه، و سرانجام پیروزیاش در رسیدن به آلما داستانهای بامزهای میگفت و طبری و آذر را از خنده رودهبر میکرد.
او همچنین درخت گل ارغوانش را در گوشهی حیاط به طبری نشان میداد، آن را ناز و نوازش میکرد و از عشقاش به این گل نیز میگفت. با موج دوم دستگیری رهبران و اعضای حزب در اردیبهشت ۱۳۶۲، سایه نیز به زندان افتاد، و آنجا در دوری از گل ارغوانش شعری بسیار پر احساس سرود.
او طبری را بسیار دوست میداشت، و بعدها سوگ طبری را در مثنوی «بانگ نی» سرود.
در حاشیه: همچنان که در بخشهای دیگر نوشتهام، سایه را در میهمانیهای دیگر و نیز در جلسههای «شورای نویسندگان و هنرمندان» نیز میدیدم. پس از گذشت سالها، یک بار دخترش آسیا در کلن (آلمان) مرا به دیدن سایه برد. با ورود به اتاق پذیرایی، آسیا مرا معرفی کرد: شیوا! سایه نگاهی کرد و گفت (نقل به معنی): «این که شیوا نیست! شیوایی که من میشناسم، موهایش سیاه ِ سیاه بود، و نه به این سفیدی.» قاهقاه خندیدم، و او ادامه داد: «تازه، آن شیوا این قدر نمیخندید!»
راست میگفت: در آن گذشته من سخت جدی بودم!
این عکس را و عکس بخش ششم را تا جایی که میدانم نخستین بار بیبی کسرایی منتشر کرد.
No comments:
Post a Comment