02 June 2020

دیدارهای احسان طبری - ۳

خبر رسید که علی حاتمی (۱۳۷۵-۱۳۲۳) کارگردان نامدار سینما خواستار دیدار احسان طبری‌ست. ‏قرار بود طبری ‏را به خانه‌ی نازی عظیما در یک مجتمع آپارتمانی در کوچه‌ای پایین‌تر از فروشگاه بزرگ ‏‏"کوروش" (قدس) در خیابان مصدق ‏‏(پهلوی، ولی عصر) ببرم. همواره می‌کوشیدم طوری طبری را ‏به ‏این‌جا و آن‌جا ببرم که در و همسایه و رهگذران او را ‏نبینند تا برای صاحب‌خانه و برای خود طبری و ‏حزب دردسری فراهم نشود. این کوچه‌ی بن‌بست، و پارکینگ زیر ‏این مجتمع، جای ایده‌آلی از این ‏نظرها نبود، اما بی آن‌که کسی ما را ببیند به آسانسور رسیدیم.‏

به طبقه‌ی مورد نظر که رسیدیم، راه کوتاهی از آسانسور تا درون خانه بود. چه خوب! این تکه از ‏مسیرمان از هر نظر ایمن بود! آپارتمانی کوچک و نقلی بود که با سلیقه‌ای عالی تزئین ‏شده‌بود: ‏بالش‌هایی زیبا دور تا دور اتاق نشیمن چیده بودند. پرده‌ها، بالش‌ها، فرش‌ها، ترکیب رنگ و نور، همه ‏‏به گونه‌ای بود که برای نخستین بار پس از سال‌های طولانی احساس شگفت‌انگیز آسودگی در ‏‏"خانه" به من ‏دست داد: "خانه" یعنی این! به یاد نمی‌آورم که پس از آن نیز در خانه‌ای آن‌همه ‏احساس "خانه" و جایی برای ‏آسودگی کرده‌باشم.‏

پس ‏از سلام و دست دادن و آشنایی با علی حاتمی که زودتر از ما رسیده‌بود، به عادت همیشگی ‏او را با طبری تنها گذاشتم تا بی دغدغه‌ی ‏حضور یک مزاحم حرف‌هایشان را بزنند، و خود را در ‏آشپزخانه سرگرم کردم.‏

در طول راه از کارهای علی حاتمی برای طبری گفته‌بودم، از جمله از فیلم "ستارخان" (۱۳۵۱) او که ‏به‌ویژه برای ‏سیمایی که از علی مسیو (پرویز صیاد) و حیدرخان (عزت‌الله انتظامی) در آن پرداخته‌بود، ‏آن را پسندیده‌بودم. ‏اکنون در این آپارتمان کوچک، با فاصله‌ای چنین نزدیک، و در آشپزخانه‌ای که در ‏نداشت، نمی‌توانستم گوش‌هایم ‏را ببندم، و می‌شنیدم که علی حاتمی از پروژه‌ی بزرگش، ساختن ‏نمونه‌ی تهران قدیم در شهرکی سینمایی در ‏نزدیکی کرج سخن می‌گوید که چند سالی بود با آن ‏مشغول بود (شهرک سینمایی غزالی، آغاز پروژه ۱۳۵۶، ‏آغاز ساختمان اسفند ۱۳۵۸) و از طبری ‏نظر و ایده و منابعی برای مطالعه پیرامون زندگی روزمره‌ی تهران قدیم در پایان قاجاریه و ‏آغاز سلطنت ‏پهلوی، زبان، اصطلاحات، پوشاک، خوراک، و مناسبات اجتماعی آن زمان می‌خواهد.‏

طبری دوست نداشت از او چیزهایی بپرسند که نمی‌دانست. من خود این را در عمل آموخته‌بودم: ‏در آغاز ‏آشنایی‌مان پیوسته چیزهایی درباره‌ی اصطلاحات زبان‌شناسی از او می‌پرسیدم و او ‏سرانجام فهمانده‌بود که ‏تخصص او در زبان‌شناسی نیست و کسانی بی‌جا انتظار دارند که او همه ‏چیز بداند. گفته‌بودم که شایع است که ‏او زبان چینی هم می‌داند، و او سخت بر آشفته‌بود: "آخر ‏این چه اخلاقی‌ست؟ چرا و از کجا این حرف‌ها را در ‏می‌آورند؟ من یک بار برای شرکت در جشن ‏دهمین سالگرد انقلاب چین یک ماه آن‌جا بودم که بیشتر آن هم در ‏دعواها و کشمکش‌های ‏حوزه‌های حزبی خودمان گذشت، و تنها کوشیدم که چند کلمه‌ی روزمره را یاد بگیرم. ‏مگر به همین ‏سادگی می‌توان زبان چینی یاد گرفت؟" و سپس در خاطراتش نوشت: "[...] کوشیدم خط چینی و ‏‏قریب ۱۰۰ لغت را برای لمس این زبان فراگیرم که اینک فراموش کرده‌ام." [احسان طبری، از دیدار ‏خویشتن ‏‏(یادنامه زندگی)، به کوشش ف. شیوا، چاپ دوم، نشر باران، سوئد ۱۳۷۹، ص ۱۵۵]‏

طبری حاتمی را به کتابش "جامعه‌ی ایران در دوران رضاشاه" و خاطرات کودکیش "دهه‌ی نخستین" ‏رجوع می‌داد ‏و چندان چیزی بیش از آن نداشت که بیافزاید، چه او خود در آن دوران، کودکی ‏پنج‌شش ساله بود. در این هنگام ‏برایشان چای بردم، و طبری دست به‌دامن من شد: شیواجان، تو ‏کتابی درباره‌ی دوران گذار از قاجاریه به پهلوی ‏سراغ داری؟ – و من با زمینه‌ی ذهنی فیلم ‏‏"ستارخان" حاتمی که در سر داشتم، بی‌اختیار کتاب‌های "تاریخ ‏حزب کمونیست ایران‎" ‎نوشته‌ی ‏تقی شاهین به ترجمه‌ی "ر. رادنیا" و "قهرمان آزادی" نوشته‌ی علی شمیده را ‏که به‌تازگی منتشر ‏شده‌بودند نام بردم، و بی‌درنگ از فضل‌فروشیم شرمنده شدم: علی حاتمی آشکارا ناراضی ‏بود از ‏این‌که احسان طبری او را به جوانکی "راننده" یا "پادو" یا "بادی گارد" یا "گوریل" با سینی چای در ‏دست ‏حواله داده و بدین‌گونه دانش او را کم‌تر از این جوانک فرض کرده‌است. با آن‌که طبری ‏یادآوری‌های من و آن ‏کتاب‌ها را مفید اعلام کرد، اما حاتمی با ابروانی در هم‌کشیده و زیرچشمی ‏نگاهم می‌کرد. سر به زیر افکندم و ‏به آشپزخانه برگشتم.‏

No comments: