خبر رسید که علی حاتمی (۱۳۷۵-۱۳۲۳) کارگردان نامدار سینما خواستار دیدار احسان طبریست. قرار بود طبری را به خانهی نازی عظیما در یک مجتمع آپارتمانی در کوچهای پایینتر از فروشگاه بزرگ "کوروش" (قدس) در خیابان مصدق (پهلوی، ولی عصر) ببرم. همواره میکوشیدم طوری طبری را به اینجا و آنجا ببرم که در و همسایه و رهگذران او را نبینند تا برای صاحبخانه و برای خود طبری و حزب دردسری فراهم نشود. این کوچهی بنبست، و پارکینگ زیر این مجتمع، جای ایدهآلی از این نظرها نبود، اما بی آنکه کسی ما را ببیند به آسانسور رسیدیم.
به طبقهی مورد نظر که رسیدیم، راه کوتاهی از آسانسور تا درون خانه بود. چه خوب! این تکه از مسیرمان از هر نظر ایمن بود! آپارتمانی کوچک و نقلی بود که با سلیقهای عالی تزئین شدهبود: بالشهایی زیبا دور تا دور اتاق نشیمن چیده بودند. پردهها، بالشها، فرشها، ترکیب رنگ و نور، همه به گونهای بود که برای نخستین بار پس از سالهای طولانی احساس شگفتانگیز آسودگی در "خانه" به من دست داد: "خانه" یعنی این! به یاد نمیآورم که پس از آن نیز در خانهای آنهمه احساس "خانه" و جایی برای آسودگی کردهباشم.
پس از سلام و دست دادن و آشنایی با علی حاتمی که زودتر از ما رسیدهبود، به عادت همیشگی او را با طبری تنها گذاشتم تا بی دغدغهی حضور یک مزاحم حرفهایشان را بزنند، و خود را در آشپزخانه سرگرم کردم.
در طول راه از کارهای علی حاتمی برای طبری گفتهبودم، از جمله از فیلم "ستارخان" (۱۳۵۱) او که بهویژه برای سیمایی که از علی مسیو (پرویز صیاد) و حیدرخان (عزتالله انتظامی) در آن پرداختهبود، آن را پسندیدهبودم. اکنون در این آپارتمان کوچک، با فاصلهای چنین نزدیک، و در آشپزخانهای که در نداشت، نمیتوانستم گوشهایم را ببندم، و میشنیدم که علی حاتمی از پروژهی بزرگش، ساختن نمونهی تهران قدیم در شهرکی سینمایی در نزدیکی کرج سخن میگوید که چند سالی بود با آن مشغول بود (شهرک سینمایی غزالی، آغاز پروژه ۱۳۵۶، آغاز ساختمان اسفند ۱۳۵۸) و از طبری نظر و ایده و منابعی برای مطالعه پیرامون زندگی روزمرهی تهران قدیم در پایان قاجاریه و آغاز سلطنت پهلوی، زبان، اصطلاحات، پوشاک، خوراک، و مناسبات اجتماعی آن زمان میخواهد.
طبری دوست نداشت از او چیزهایی بپرسند که نمیدانست. من خود این را در عمل آموختهبودم: در آغاز آشناییمان پیوسته چیزهایی دربارهی اصطلاحات زبانشناسی از او میپرسیدم و او سرانجام فهماندهبود که تخصص او در زبانشناسی نیست و کسانی بیجا انتظار دارند که او همه چیز بداند. گفتهبودم که شایع است که او زبان چینی هم میداند، و او سخت بر آشفتهبود: "آخر این چه اخلاقیست؟ چرا و از کجا این حرفها را در میآورند؟ من یک بار برای شرکت در جشن دهمین سالگرد انقلاب چین یک ماه آنجا بودم که بیشتر آن هم در دعواها و کشمکشهای حوزههای حزبی خودمان گذشت، و تنها کوشیدم که چند کلمهی روزمره را یاد بگیرم. مگر به همین سادگی میتوان زبان چینی یاد گرفت؟" و سپس در خاطراتش نوشت: "[...] کوشیدم خط چینی و قریب ۱۰۰ لغت را برای لمس این زبان فراگیرم که اینک فراموش کردهام." [احسان طبری، از دیدار خویشتن (یادنامه زندگی)، به کوشش ف. شیوا، چاپ دوم، نشر باران، سوئد ۱۳۷۹، ص ۱۵۵]
طبری حاتمی را به کتابش "جامعهی ایران در دوران رضاشاه" و خاطرات کودکیش "دههی نخستین" رجوع میداد و چندان چیزی بیش از آن نداشت که بیافزاید، چه او خود در آن دوران، کودکی پنجشش ساله بود. در این هنگام برایشان چای بردم، و طبری دست بهدامن من شد: شیواجان، تو کتابی دربارهی دوران گذار از قاجاریه به پهلوی سراغ داری؟ – و من با زمینهی ذهنی فیلم "ستارخان" حاتمی که در سر داشتم، بیاختیار کتابهای "تاریخ حزب کمونیست ایران" نوشتهی تقی شاهین به ترجمهی "ر. رادنیا" و "قهرمان آزادی" نوشتهی علی شمیده را که بهتازگی منتشر شدهبودند نام بردم، و بیدرنگ از فضلفروشیم شرمنده شدم: علی حاتمی آشکارا ناراضی بود از اینکه احسان طبری او را به جوانکی "راننده" یا "پادو" یا "بادی گارد" یا "گوریل" با سینی چای در دست حواله داده و بدینگونه دانش او را کمتر از این جوانک فرض کردهاست. با آنکه طبری یادآوریهای من و آن کتابها را مفید اعلام کرد، اما حاتمی با ابروانی در همکشیده و زیرچشمی نگاهم میکرد. سر به زیر افکندم و به آشپزخانه برگشتم.
به طبقهی مورد نظر که رسیدیم، راه کوتاهی از آسانسور تا درون خانه بود. چه خوب! این تکه از مسیرمان از هر نظر ایمن بود! آپارتمانی کوچک و نقلی بود که با سلیقهای عالی تزئین شدهبود: بالشهایی زیبا دور تا دور اتاق نشیمن چیده بودند. پردهها، بالشها، فرشها، ترکیب رنگ و نور، همه به گونهای بود که برای نخستین بار پس از سالهای طولانی احساس شگفتانگیز آسودگی در "خانه" به من دست داد: "خانه" یعنی این! به یاد نمیآورم که پس از آن نیز در خانهای آنهمه احساس "خانه" و جایی برای آسودگی کردهباشم.
پس از سلام و دست دادن و آشنایی با علی حاتمی که زودتر از ما رسیدهبود، به عادت همیشگی او را با طبری تنها گذاشتم تا بی دغدغهی حضور یک مزاحم حرفهایشان را بزنند، و خود را در آشپزخانه سرگرم کردم.
در طول راه از کارهای علی حاتمی برای طبری گفتهبودم، از جمله از فیلم "ستارخان" (۱۳۵۱) او که بهویژه برای سیمایی که از علی مسیو (پرویز صیاد) و حیدرخان (عزتالله انتظامی) در آن پرداختهبود، آن را پسندیدهبودم. اکنون در این آپارتمان کوچک، با فاصلهای چنین نزدیک، و در آشپزخانهای که در نداشت، نمیتوانستم گوشهایم را ببندم، و میشنیدم که علی حاتمی از پروژهی بزرگش، ساختن نمونهی تهران قدیم در شهرکی سینمایی در نزدیکی کرج سخن میگوید که چند سالی بود با آن مشغول بود (شهرک سینمایی غزالی، آغاز پروژه ۱۳۵۶، آغاز ساختمان اسفند ۱۳۵۸) و از طبری نظر و ایده و منابعی برای مطالعه پیرامون زندگی روزمرهی تهران قدیم در پایان قاجاریه و آغاز سلطنت پهلوی، زبان، اصطلاحات، پوشاک، خوراک، و مناسبات اجتماعی آن زمان میخواهد.
طبری دوست نداشت از او چیزهایی بپرسند که نمیدانست. من خود این را در عمل آموختهبودم: در آغاز آشناییمان پیوسته چیزهایی دربارهی اصطلاحات زبانشناسی از او میپرسیدم و او سرانجام فهماندهبود که تخصص او در زبانشناسی نیست و کسانی بیجا انتظار دارند که او همه چیز بداند. گفتهبودم که شایع است که او زبان چینی هم میداند، و او سخت بر آشفتهبود: "آخر این چه اخلاقیست؟ چرا و از کجا این حرفها را در میآورند؟ من یک بار برای شرکت در جشن دهمین سالگرد انقلاب چین یک ماه آنجا بودم که بیشتر آن هم در دعواها و کشمکشهای حوزههای حزبی خودمان گذشت، و تنها کوشیدم که چند کلمهی روزمره را یاد بگیرم. مگر به همین سادگی میتوان زبان چینی یاد گرفت؟" و سپس در خاطراتش نوشت: "[...] کوشیدم خط چینی و قریب ۱۰۰ لغت را برای لمس این زبان فراگیرم که اینک فراموش کردهام." [احسان طبری، از دیدار خویشتن (یادنامه زندگی)، به کوشش ف. شیوا، چاپ دوم، نشر باران، سوئد ۱۳۷۹، ص ۱۵۵]
طبری حاتمی را به کتابش "جامعهی ایران در دوران رضاشاه" و خاطرات کودکیش "دههی نخستین" رجوع میداد و چندان چیزی بیش از آن نداشت که بیافزاید، چه او خود در آن دوران، کودکی پنجشش ساله بود. در این هنگام برایشان چای بردم، و طبری دست بهدامن من شد: شیواجان، تو کتابی دربارهی دوران گذار از قاجاریه به پهلوی سراغ داری؟ – و من با زمینهی ذهنی فیلم "ستارخان" حاتمی که در سر داشتم، بیاختیار کتابهای "تاریخ حزب کمونیست ایران" نوشتهی تقی شاهین به ترجمهی "ر. رادنیا" و "قهرمان آزادی" نوشتهی علی شمیده را که بهتازگی منتشر شدهبودند نام بردم، و بیدرنگ از فضلفروشیم شرمنده شدم: علی حاتمی آشکارا ناراضی بود از اینکه احسان طبری او را به جوانکی "راننده" یا "پادو" یا "بادی گارد" یا "گوریل" با سینی چای در دست حواله داده و بدینگونه دانش او را کمتر از این جوانک فرض کردهاست. با آنکه طبری یادآوریهای من و آن کتابها را مفید اعلام کرد، اما حاتمی با ابروانی در همکشیده و زیرچشمی نگاهم میکرد. سر به زیر افکندم و به آشپزخانه برگشتم.
No comments:
Post a Comment