07 June 2020

دیدارهای احسان طبری - ۴

روزی به دعوت محمود اعتمادزاده (م.ا. به‌آذین) (۱۳۸۵-۱۲۹۳) و همسرش، احسان ‏طبری و همسرش را برای ناهار به خانه‌ی آنان بردم. با ‏اصرار طبری و همسرش، و البته اصرار اقدس خانم همسر به‌آذین، برای نخستین و واپسین بار ‏میهمان سفره به‌آذین بودم و نان و نمکش را ‏خوردم. همسر هنرمند و مهربان به‌آذین روی میز ‏دوازده‌نفره‌ای که در اتاق پذیرایی بزرگی جای داشت سفره ‏رنگینی چیده بود. جز ما سه میهمان، ‏بقیه همه اعضای خانواده‌ی بزرگ به‌آذین بودند. از آن میان من با کاوه پسر به‌آذین از پیش از انقلاب، ‏به واسطه‌ی یک دوست مشترک، و از برنامه‌های کوه‌پیمایی دانشجویی آشنایی داشتم. اما بر سر ‏میز دور از هم افتاده‌بودیم و من در این مجلس احساس غریبی می‌کردم. طبری چند بار کوشید مرا ‏نیز در گفت‌وگوها شرکت دهد، اما در تمام طول چند ‏ساعتی که آن‌جا بودم هیچ گفت‌وگوی ‏مستقیمی میان من و به‌آذین پیش نیامد.‏

چند بار در سکوتی که پیش آمد، خواستم به به‌آذین بگویم که «در آن تحصن بزرگ دانشگاه صنعتی ‏آریامهر در ۲۴ آبان ۱۳۵۶ که شما صبح فردایش آمدید و کمک کردید که بست نشستن به شکل ‏آبرومندانه‌ای به پایان برسد، من یکی از گردانندگان جلسه بودم. من شما را روی صحنه بردم و ‏معرفی کردم»، اما با خود فکر کردم که گفتن چنین چیزی بی‌گمان نوعی خودشیرینی حساب ‏می‌شود، و خب، که چی؟ پس دم فرو بستم.‏

طبری یادداشت‌هایی خطاب به به‌آذین و نیز مطالبی برای درج در دفترهای "شورای نویسندگان و ‏‏هنرمندان ایران" می‌نوشت که من می‌بایست به به‌آذین برسانمشان. هر بار پیشاپیش تلفن می‌زدم، قرار ‏می‌گذاشتم ‏و به منزل به‌آذین می‌رفتم. او مرا سرپایی و در گاراژ ورودی خانه‌شان می‌پذیرفت، ‏سلامم را جویده پاسخ می‌داد، ‏یادداشت را می‌خواند، سری تکان می‌داد، "خوب" می‌گفت و بعد ‏نگاهم می‌کرد. می‌پرسیدم: پاسخی ندارید؟ ‏چیزی ندارید برای ایشان [طبری] ببرم؟ می‌گفت ‏‏"خیر!"، خداحافظی می‌کردم و می‌رفتم. سخنی بیش از این با ‏هم نداشتیم! من اهل خودشیرینی ‏و چاپلوسی نبودم و بی‌گمان او نیز هرگز به خودشیرینی و چاپلوسی راه ‏نمی‌داد. از خمیره‌ای ‏مشابه بودیم: درونی حساس و لطیف داشت که به ناگزیر می‌بایست جامه‌ای سخت و ‏خشن بر آن ‏بپوشاند تا از دید و گزند نامحرمان ایمنش دارد. تا آدمی را خوب و ژرف نمی‌شناخت، دری به درون ‏وجودش به رویش ‏نمی‌گشود و مهر از لب بر نمی‌داشت.‏

یک بار می‌بایست چند نوشته‌ی طبری را همراه با یادداشتی به به‌آذین می‌رساندم. اما تا فرصتی ‏پیدا کنم و کار را انجام دهم، طبری نوشته‌های دیگری بر آن مجموعه افزود، و یادداشت تازه‌ای ‏نوشت. چنین بود که یادداشت نخست طبری پیش من ماند:‏

‏«دوست بسیار عزیز و نازنین [به‌آذین]‏

مثل آنکه مطالب زیادی از من در نزد دوستان تل‌انبار شده: دو نقد و سه قصه (از «قصه‌های ‏فیروزکوه») و اینک یک ‏قصۀ تاریخی (به‌نام «معجون سبز»). چون فصلنامۀ نو هنوز تدارک نشده، ‏جای انتخاب باقی است. من تصور ‏می‌کنم که نقدهای مربوط به «نبردی مشکوک» و «سرنوشت ‏بشر» را به‌همراه قصّۀ تاریخی «معجون سبز» بتوان ‏در فصلنامۀ بعدی گنجاند و قصه‌های ‏فیروزکوه را "انشاالله" برای فصلنامۀ دورتر گذاشت. (این‌همه دوراندیشی برای ‏دوران ِ نااستوار و ‏طوفانی ما علامت سبکسری است!) برای توضیح عرض می‌کنم:‏

A‏‎ – ‎نقد سرنوشت بشر به‌وسیله دوست گرامی سیاوش [کسرایی] و نقد در نبردی مشکوک ‏به‌وسیله‌ی نازی ‏خانم [عظیما] تقدیم شده.‏

‏[‏B‏–] قصّه‌ها را دوست ما شیوا آورده‌است (روی هم ۴ قصّه) است که اگر هیچکدام هم درج ‏نشود، کم‌ترین حرفی ‏ندارم.‏

با این‌حال هر طور که امکان اجازه دهد رفتار شود، مطیع هستم.‏

با سلام ارادتمندانۀ آذر و خود به خانم و آن دوست بزرگوار و کاوه عزیز.
‏»‏

چنان که به یاد می‌آورم طبری متنی در معرفی ترجمه‌ی به‌آذین از «دن آرام» یا «زمین نوآباد» ‏شولوخوف نوشت و جایی منتشر کرد. او می‌گفت که گرچه متن اصلی کتاب را به روسی خوانده، ‏اما خواندن ترجمه‌ی به‌آذین دلپذیرتر است، منتها می‌بایست برای نقل نام‌های طولانی و بغرنج ‏روسی در متن داستان فکری کرد.‏

همان خانه است که اکنون کاوه اعتمادزاده می‌کوشد که به یادگار به‌آذین به ثبت ملی برساند.

به‌آذین در خاطراتش از زندان‌های جمهوری اسلامی با نام «بار دیگر، و این بار...» صحنه‌های دردآوری ‏از هم‌زنجیری خانگی با طبری در خانه‌ای در فرمانیه‌ی تهران، از درگذشت آذر، و درگذشت خود طبری ‏به قلم آورده‌است.‏

نیز بخوانید: در حاشیه‌ی جهان به‌آذین

No comments: