25 December 2011

کریسمس سبز!‏

همه‌ی آوازهایی که از کریسمس سفید ‏White Christmas‏ سخن می‌گویند امسال در استکهلم بی‌معنی ‏هستند، بر عکس پارسال که برف فراوانی بر زمین نشسته‌بود. برف اندکی که هفته‌ای پیش بارید دو روزه آب ‏شد و رفت و اکنون سبزی چمن‌ها همه جا دیده می‌شود و حتی کسانی شکوفه‌های نوشکفته‌ای را بر بوته‌ها ‏دیده‌اند. گویا ماه‌های نوامبر و دسامبر امسال گرم‌ترین نوامبر و دسامبر استکهلم در طول تاریخ دویست‌وپنجاه ‏ساله‌ی ثبت دمای هوا در این شهر بوده‌اند.‏

با این‌همه من در کل نگران تخریب طبیعت به دست بشر نیستم. هم‌اکنون تلاش‌های بزرگی از سوی دانشمندان ‏و فن‌آوران بسیاری از کشورها جریان دارد؛ محصولات زیانبار برای طبیعت بیشتر و بیشتر کنار گذاشته می‌شوند، ‏اتوموبیل‌های کم‌مصرف‌تر تولید می‌شود، منابع انرژی "تمیز"تری در راهند، و... همچنین دانش و فن‌آوری انسان در ‏همه‌ی زمینه‌ها، و از جمله در این زمینه به‌سرعت در حال پیشرفت است. من به عقل و درایت انسان‌های ‏دانشمند باور دارم و به توانایی آنان در نجات زمین و طبیعت خوشبینم.‏

18 December 2011

در موزه‌ای دیگر

هفته‌ی گذشته با تنی چند از دوستان سفری کوتاه به لندن کردم، دوستی گرامی را در آن‌جا دیدیم، با هم ‏بودیم، ماجراهایی داشتیم، و در کنار این‌همه، به موزه‌هایی هم رفتیم. موزه‌ی بزرگ بریتیش را که در کنار ‏اشیایی شگفت‌انگیز از فرهنگ‌های گوناگون "استوانه‌ی کوروش" هم در آن است، نزدیک به ده سال پیش ‏دیده‌ام. گردش در این موزه روزها وقت می‌خواهد، و این بار فرصت دیدار از آن را نداشتیم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

27 November 2011

در موزه

خیال داشتم که تنها به دیدن نمایشگاه پیشتازان واقع‌گرایی (رئالیسم) در نقاشی سده‌ی نوزدهم روسیه بروم تا ‏شاید بتوانم فارغ از هست و نیست جهان، در یک‌یک تابلوها خود را غرق کنم. اما میهمانانی بسیار گرامی از ‏خارج داشتم که دلشان می‌خواست در کنار همه‌ی جاذبه‌ها، این نمایشگاه را نیز ببینند. هفته‌ی گذشته با هم ‏رفتیم، و در نمایشگاه کشف کردم که تنها آمدن هیچ سودی نداشت، زیرا نمایشگاه پر از بازدیدکنندگان است و ‏هر چند دقیقه گروهی از گردشگران خارجی یا شهرستانی با اتوبوس از راه می‌رسند، در برابر این و آن تابلو ‏می‌ایستند، و راهنمایانی تاریخچه و محتوای تابلوها را به زبان‌های گوناگون برایشان شرح می‌دهند.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 November 2011

جهت اطلاع

وبگاه انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران) در تبعید که در دست ساختمان است، نوشته‌ای از مرا منتشر ‏کرده‌است.‏

نوشته‌ی دیگری از من نیز در چند پایگاه اینترنتی بازنشر یافته است، نخست در تریبون، و سپس در خبرنامه‌ی ‏گویا، و در اؤیرنجی (وبگاه جنبش دانشجویی آذربایجان).‏

06 November 2011

بشتابید!‏

تصویر بالا یکی از شاهکارهای نقاشی و اثریست به نام "بلم‌کشان (یا قایق‌رانان) وولگا" ‏(131 در 281 سانتی‌متر) ‏از نقاش بزرگ روس ایلیا ‏رپین (1930 – 1844) ‏Ilya Repin‏. در زندگانی دیگری یک بار در مسکو و یک بار در لنین‌گراد، و یک بار هم همین ‏سه سال پیش در سفری به سن‌پترزبوگ در به در همه‌ی موزه‌ها و نمایشگاه‌ها را زیر پا گذاشتم تا شاید ‏این تابلو را پیدا کنم و ساعتی پای آن بنشینم و در احوال یک‌یک این بلم‌کشان غرق شوم، اما بخت یارم نبود و ‏زیارت آن دست نداد.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

30 October 2011

لیست 200


در آغاز مناظره‌ی فلسفی احسان طبری، فرخ نگهدار، عبدالکریم سروش، و محمدتقی مصباح یزدی، که در بهار ‏‏1360 از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می‌شد، قطعه‌ای موسیقی گنجانده بودند که احسان طبری آن را ‏‏"ترسناک" می‌دانست و همان‌گونه که در پیشگفتار کتاب او "از دیدار خویشتن" نوشته‌ام، از جمله این موسیقی یکی ‏از عوامل نارضایی او از ادامه‌ی شرکت در این مناظره‌ها بود. ما در آن هنگام نمی‌دانستیم که آن قطعه چیست و ‏اثر کدام آهنگساز است. اما من امروز می‌دانم که آن موسیقی آغاز "سنفونی دانته" اثر آهنگساز بزرگ مجار ‏فرانتس لیست است.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

22 October 2011

قانون اساسی اینترنتی در ایران

نوشته‌ی کوچکی از من با عنوان "تدوین اینترنتی قانون اساسی در ایران" در وبگاه ایران امروز و نیز در این نشانی ‏منتشر شده‌است. حقوقدانان جنبش سبز مردم ایران از دو سال پیش "پیش‌نویس قانون اساسی نوین ایران" را ‏در وبلاگ خود به نظرخواهی گذاشته‌اند.‏

09 October 2011

من کجا هستم؟!‏

‏"چه کسی در تنهایی، بی بهره از عشق، چه کسی بی غرور آماده‌ی نبرد است؟ برای چه نبرد کند کسی که ‏باورش نیست ثروت‌هایی والا دارد که باید از آن دفاع کرد و باید به خاطر آن پیروز گشت، یا مرد؟" [رومن رولان: ‏جان شیفته، ترجمه‌ی م. ا. به‌آذین]‏

‏"اگر بخواهند مردی را نابود و خرد کنند و او را چنان به مجازات برسانند که سنگدل‌ترین و متهورترین راهزنان نیز در ‏برابر آن از ترس به لرزه افتند، کافی است که کاری کاملاً پوچ و مطلقاً بی‌فایده بدو واگذار کنند." [فیودور ‏داستایفسکی، خاطرات خانه‌ی مردگان، ترجمه‌ی محمدجعفر محجوب]‏

‏"هیچ انسانی نمی‌تواند بدون داشتن هدفی که برای رسیدن بدان می‌کوشد، زندگی کند؛ اگر انسان نه هدفی ‏داشته‌باشد، و نه امیدی، این بدبختی عظیم وی را به‌صورت جانوری مخوف در می‌آورد." [فیودور داستایفسکی، ‏خاطرات خانه‌ی مردگان، ترجمه‌ی محمدجعفر محجوب]‏

06 October 2011

نوبل ادبیات امسال در خانه ماند

جایزه‌ی نوبل ادبیات امسال به شاعر هشتادساله‌ی سوئدی توماس ترانس‌ترومر ‏Tomas Tranströmer‏ رسید. ‏پس از سال 1974 که دو نویسنده‌ی سوئدی با هم این جایزه را بردند، ترانس‌ترومر نخستین سوئدی‌ست که ‏جایزه‌ی نوبل ادبیات را می‌برد. نخستین شعرهای غنایی او در دهه‌ی 1950 انتشار یافت و از آن پس شعرهایش ‏به بیش از 50 زبان در سراسر جهان ترجمه شده‌است. بسیاری از کارشناسان او را بزرگ‌ترین شاعر زنده‌ی جهان ‏می‌دانند. فرهنگستان سوئد از آن رو جایزه را به ترانس‌ترومر می‌دهد که "او با تصاویر موجز و شفاف خود ‏واقعیت را به گونه‌ای نو در دسترس ما می‌گذارد".‏

هنگامی‌که از فرهنگستان به ترانس‌ترومر تلفن زدند، او که از سال 1993 نامش برای دریافت جایزه بر سر زبان‌ها ‏بوده، نشسته‌بود و به موسیقی گوش می‌داد. گمان سخنگوی فرهنگستان بر این است که ترانس‌ترومر دیگر ‏امیدی به بردن جایزه‌ی نوبل نداشت، زیرا معروف است که اگر تا ساعت 12:30 از فرهنگستان زنگ نزنند، دیگر ‏امیدی نیست، و سخنگوی فرهنگستان در ساعت 12:50 به او تلفن زده‌بود! ترانس‌ترومر بسیار شگفت‌زده و ‏شادمان شد.‏

مبلغ جایزه‌ی نوبل ادبیات امسال 12 میلیون کرون سوئد است.‏

02 October 2011

پایانی بر بحث رضا؟

پس از انتشار نامه‌ی من در مجله‌ی نگاه نو آقای علی همدانی نویسنده‌ی مقاله‌ی "عنایت‌الله رضا الگوی ‏آزادگی، شرافت، راستی" و نیز یکی از خوانندگان مجله به نام آقای کاظم آذری (از تبریز) در شماره بعدی در ‏دفاع از رضا قلم فرسودند و مرا مورد "عنایت" قرار دادند. نامه‌های آن دو نفر در این نشانی موجود است. اکنون نوبت ‏من بود تا به آن دو نامه پاسخ بدهم و از خود دفاع کنم. نامه‌ی من در تازه‌ترین شماره‌ی نگاه نو (شماره 90) ‏منتشر شده‌است.

این است متن آن:‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

30 September 2011

درس دموکراسی؟

تازه‌ترین ترجمه‌ام با عنوان "بزرگترین و مردمی‌ترین مجلس مؤسسان جهان؟" در این و این نشانی منتشر شده‌است. مطلب از این قرار است که قانون اساسی تازه‌ی مراکش با ‏کمک هزاران نفر در اینترنت نوشته شده‌است.‏

Har översatt en liten nyhet från Ny Teknik om hur marockanska folket skapade den nya ‎konstitutionen tillsammans på nätet. Persiska texten finns här.‎

18 September 2011

لاهرودی، جعفری، و طبری


‏1- در نوشته‌ای با عنوان اسنادی از شوروی و یادی از محمدعلی جعفری نوشتم: "تصمیم لاهرودی‎ ‎برای "عدم ‏شناسایی" و بازگرداندن جعفری را اغلب به حساب انتقام‌جویی‎ ‎می‌گذارند، زیرا گویا ‏پسر جعفری در پاریس از ‏نوشته‌ها و اقدامات گروه‎ ‎سه‌نفره‌ی بابک امیر خسروی، فریدون آذرنور، و فرهاد فرجاد، ‏که بر ضد باند‏‎ ‎خاوری، ‏صفری، و لاهرودی به پا خاسته‌بودند، پشتیبانی کرده‌بود. من اما‎ ‎می‌خواهم در این آگاهی ‏لاهرودی تردید کنم: او ‏خیلی ساده هیچ نمی‌دانست‎ ‎جعفری کیست‎.‎‏"‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 September 2011

شوک بازگشت به ریشه‌ها

جمعه دوم سپتامبر 2011، 11 شهریور 1390، ساعت پنج‌ونیم بعدازظهر از سفری کوتاه بازگشته‌ام. در را پشت ‏سرم می‌بندم، چمدان کوچک را همان‌جا پشت در رها می‌کنم، کفش‌هایم را می‌کنم، تا وسط‌های اتاق نشیمن ‏می‌روم، و گیج و بی‌هدف می‌ایستم: خب، حالا بعدش چی؟ چه کنم؟ کجا بروم؟ این‌جا چه می‌کنم؟ چرا آمدم؟ ‏سرم را با چه چیزی گرم کنم؟‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

04 September 2011

دده اصلان

در اینترنت دنبال چیز به‌کلی دیگری می‌گشتم که به شماره‌ی 18 مجله‌ای به‌نام "اندیشه فرهنگی" برخوردم که ‏در اردیبهشت پارسال (1389) منتشر شده‌است. این مجله، که هیچ آشنایی با آن نداشتم، به دو زبان ترکی و ‏فارسی به سردبیری آقای علیرضا ذیحق در شهر خوی منتشر می‌شده، اما از دی‌ماه گذشته (1389) دیگر ‏منتشر نشده و بر من روشن نیست چه بلایی بر سر آن آمده‌است. ای‌کاش هنوز باشد و ای‌کاش همکاران آن ‏هنوز بنویسند. شماره‌ای که یافتم یادنامه‌ای به هر دو زبان درباره‌ی آشیق اصلان طالبی دارد و یکی از ‏عکس‌هایی که روی جلد و در متن به‌کار برده‌اند، بریده‌ای از عکس مشترک من و دده اصلان (کاری از "ب") است ‏که از سال‌ها پیش در سایت شخصی من وجود داشته‌است. این عکس در فروردین 1358 در "قهوه‌خانه‌ی دهقان ‏آزاد" در خوی، محل کار و هنرنمایی آشیق اصلان، برداشته شده و آن را نیز در هنگامه‌ی تیره‌روزی‌ها با خود از ایران خارج ‏کرده‌ام. برای استفاده از این عکس از من اجازه نخواستند، اما اعتراضی ندارم: مجله‌ی خوبی‌ست (بود؟). ولی ‏دیدن یادنامه‌ی آشیق اصلان بهمنی از خاطرات تلخ و شیرین بر سرم آوار کرد.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

21 August 2011

کودتای مستانه!‏

درست بیست سال پیش، دوشنبه 19 اوت 1991، اخبار تلویزیون سوئد پر از صحنه‌های ترسناک از حرکت تانک‌ها ‏در خیابان‌های مسکو بود: بامداد آن روز "کمیته‌ی دولتی وضعیت فوق‌العاده" از رسانه‌های اتحاد شوروی اعلام ‏کرده‌بود که میخاییل گارباچوف رئیس دولت شوروی "به علت بیماری" توانایی اداره‌ی کشور را ندارد و این کمیته ‏وظایف او را بر عهده گرفته‌است.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

19 August 2011

یادی از استاد

با دریافت ای‌میلی از استاد ارجمند دکتر فریدون هژبری، خبر یافتم که استاد نام‌آشنای دیگری، دکتر فرهاد ریاحی، دریغا، دیروز 18 اوت از میان ما رفته‌است. دکتر فرهاد ‏ریاحی نخستین معاون آموزشی دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) بود و اگر حافظه‌ام درست یاری کند، به‌گمانم ‏دست‌کم در سال‌های 1349 و 50 و 51 این مقام را داشت. او سپس به ریاست دانشگاه بوعلی‌سینای همدان ‏گمارده شد.‏

بخت با من یار نبود تا سر کلاس ایشان بنشینم و دانش از ایشان بیاموزم، اما یک یا دو بار پیش آمد که برای گرفتن ‏اجازه‌ی این یا آن فعالیت دانشجویی به دفترشان در نیم‌طبقه‌ی ساختمان مجتهدی (ابن‌سینا) مراجعه کنم، و ‏نیز برایم پیش آمد که در تظاهرات دانشجویی همراه ایشان از تعقیب و ضربه‌های باتوم گارد دانشگاه بگریزم! در این ‏دیدار‌ها درس‌هایی از زندگی از ایشان آموختم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

14 August 2011

خانم‌های هم‌محل من!‏

متن فارسی را در ادامه بخوانید.‏

För en tid sedan skrev jag om hur en kvinna i Värmdö hade misshandlat sin man. Nu läser jag om två ‎kvinnor i Nacka som har misshandlat sina män. Den ena ska ha slagit mannen i huvudet och hotat ‎honom med en sax, och den andra (pdf) ska ha tryckt ner manens ansikte i en tallrik med mjölk och flingor, ‎knuffat ner honom från stolen, och satt sig på honom och bankat hans huvud i golvet. När han skulle ‎ställa in tallriken i diskmaskinen ska kvinnan ha tryckt ner hans ansikte i besticklådan så att han ‎började blöda. Tidigare i år ska hon ha slagit honom på armen med en lädertoffel.‎

Jag vågar inte ens titta på damer här i Nacka längre!‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

01 August 2011

Lite IT - 7

کامپیوتر دستی (لپ تاپ) دوستی هنگام روشن کردن جیغ بلندی می‌کشد، صفحه‌ی تصویر آن روشن نمی‌شود، ‏و سپس هیچ اتفاقی نمی‌افتد. راه حل را در ادامه بخوانید.‏

En bekants bärbara dator piper högt vid uppstart, bildskärmen förblir helt svart, och händer ‎ingenting därefter. Men ibland startar den som den ska! En sökning på Internat visar att detta är ett vanligt fel ‎hos vissa modeller av bärbara HP-datorer.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 July 2011

جمعه‌ی سیاه نروژ

«اگر یک نفر به‌تنهایی می‌تواند این همه نفرت از دل بیرون بریزد، چه فراوان عشق ما با هم و به پای هم می‌توانیم ‏بریزیم.»‏

یک دیوانه‌ی راست‌گرای افراطی "ضد چپ" و "اسلام‌هراس" نروژی جمعه‌ی گذشته را با بمب‌گذاری در اسلو و به ‏رگبار گلوله بستن افراد در اردوگاه جوانان حزب کارگر (سوسیال دموکرات) نروژ، به سیاه‌ترین روز تاریخ نروژ پس از جنگ ‏جهانی دوم تبدیل کرد. او جایی گفته‌است که می‌خواست در کار سربازگیری حزب کارگر خرابکاری کند.‏

جمله‌ی بالا را خانم استینه رناته هوهیم ‏Stine Renate Håheim‏ عضو حزب کارگر و نماینده مجلس نروژ، که خود ‏از رگبار مرگ جان به‌در برده، در مصاحبه با سی‌ان‌ان و در پاسخ به این پرسش که در برابر این‌چنین نفرت‌پراکنی ‏چه باید کرد، بر زبان آورد (در پایان مصاحبه‌ی زیر، به انگلیسی).‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

10 July 2011

بازهم عنایت‌الله رضا


تازه‌ترین شماره‌ی نگاه نو دو هفته پیش به‌دستم رسید. در این شماره دو نامه در واکنش به نامه‌ی من درج شده ‏که در شماره‌ی پیشین چاپ شده‌بود. در آن نامه من اعتراض داشتم که چرا عنایت‌الله رضا را که با "اداره‌ی ‏نگارش" شاهنشاهی به عنوان سرممیز همکاری می‌کرد و به‌ویژه از انتشار کتاب‌ها و نشریات آذربایجانی ‏جلوگیری می‌کرد، "الگوی آزادگی" نامیده‌اند. اکنون فهرست مطالب شماره‌ی 89 نگاه نو و آن دو نامه را در این ‏نشانی ببینید.‏

وبگاه مجله‌ی نگاه نو.‏

03 July 2011

عشق است درمان درد!‏

این صدای سوگوار و تیره‌ی زنان خواننده‌ی یونانی! چندی پیش از ملینا مرکوری نام بردم و درباره‌ی صدای ماریا ‏فارانتوری نوشتم. اکنون کشف تازه‌ام دیمیترا گالانی‌ست ‏Dimitra Galani‏. در صدای او اوج اعتماد به نفس و ‏مهارت خوانندگی را می‌شنوم؛ خوانندگی در آن پایه‌ای که خواننده بی اندیشیدن به فن خواندن، درد دلش را ‏فریاد می‌زند.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

19 June 2011

‏9 روز و 9 شب

نبی خزری (2007- 1924) شاعر و نویسنده‌ی سرشناس جمهوری آذربایجان در آغاز دی‌ماه 1361 به مناسبت ‏شصتمین سال پایه‌گذاری اتحاد جماهیر شوروی و به نمایندگی از سوی جمعیت‌های دوستی اتحاد شوروی و ‏کشورهای دیگر و به عنوان میهمان رسمی وزارت امور خارجه‌ی ایران، به ایران سفر کرد. یادداشت‌های این سفر ‏او نزدیک یک سال بعد در ماهنامه‌ی "آذربایجان" ارگان اتحادیه‌ی نویسندگان آذربایجان شوروی منتشر شد، و این ‏هنگامی بود که اکنون من از شوروی سر در آورده‌بودم و تازه از باکو به مینسک انتقالم داده‌بودند. در ساعات تنگ ‏فراغت سفرنامه‌ی نبی خزری را از آذربایجانی به فارسی برگرداندم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

18 June 2011

اخلاق مطبوعاتی

آقا یا خانمی به‌نام "رضاخواه" از قلم‌زنان روزنامه‌ی "خراسان" که در ایران منتشر می‌شود ترجمه‌ی من "همه‌ی مردان ِ قذافی" را برداشته، ‏دو سه کلمه کم و زیاد کرده، و به عنوان "نوشته"ی خود جا زده‌است (تصویر، pdf ص 6). این را می‌گویند اخلاق مطبوعاتی اسلامی.‏

با سپاس از شهرام عزیز که خبرم کرد.‏

29 May 2011

انسان‏‌‏ها و داستان‏‌‏هایشان

هر انسانی جهانی‏‌‏ست، و هر جهانی پر از قصه و ماجرا. (ناشناس)

22 May 2011

داستان یک عکس


واپسین روزهای اردیبهشت 1362، پس از دستگیری رهبری حزب توده ایران در دو یورش گسترده در 17 بهمن ‏‏1361 و 7 اردیبهشت 1362، سه هفته مانده به پایان مهلتی که دادستانی انقلاب و سید اسدالله لاجوردی به ‏توده‌ای‌ها داده‌بودند تا خود را معرفی کنند، وگرنه دستگیر و زندانی خواهند شد، این عکس را همراه با چند عکس دیگر ‏و برخی مدارک برداشتم و در طول بیش از هفتصد کیلومتر راه میان تهران تا اردبیل از "گلوگاه"های بی‌شمار، ‏یعنی پست‌های بازرسی پاسداران در ورودی و خروجی شهرها و روستاهای بی‌شمار سر راه، رد کردم، با ‏به‌جان خریدن همه‌ی خطرها برای خود و همسری که تازه سه روز پیش از آن در محضری "سرپایی" به عقد هم ‏در آمده‌بودیم، و یک همراه، به اردبیل بردم، و روز بعد از سیم خاردار مرز میان ایران و شوروی از ایران خارجش ‏کردم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

15 May 2011

از جهان خاکستری - 57‏

دریا

دم عیدی اتوبوس‌های توی جاده‌ها آن‌قدر زیاد بودند که وارسی همه‌ی آن‌ها از پلیس راه بر نمی‌آمد. چند مسافر ‏اضافه در راهروی میانی اتوبوس ما روی پیت‌های خالی نشسته‌بودند. اما مأمور پلیس درون اتوبوس نیامد و ‏راننده که دل و جرئتی یافته‌بود، آن‌سوی کرج چند مسافر تازه سوار کرد. یکی از آنان کنار ردیف جلوی من، و ‏دیگری سمت چپ من بقچه‌های بارشان را زیرشان گذاشتند و روبه‌روی هم نشستند.‏

آن که کنار من نشست جوانی هفده – هجده ساله بود با هیکلی درشت، رخساری گرد و آفتاب‌سوخته، اما ‏سرخ و پرخون که هنوز مو بر آن نروئیده‌بود. موی سرش کوتاه بود و دستانی بزرگ و نیرومند داشت. آن دیگری ‏مردی میان‌سال بود که تجربه‌ها و سختی‌های زندگی بر چهره‌اش نقش زده‌بود. کلاه شاپو بر سر و ته‌ریش چند ‏روزه‌ای داشت. رخسارش از دود فراوان سیگار به زردی می‌زد.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 May 2011

بیچاره چوپون!‏

سرم درد می‌کنه تا پشت کله‌م
نمی‌تونم برم دنبال گله‌م

گله‌م اُو خورده و اونور ولو شد
نمی‌دونم میش زنگیم چطو شد

میش زنگی صدا زنگش میایه
زن ارباب با مو جنگش میایه

زن ارباب اومد با چوب و ریسمون
چطو طاقت کنه بیچاره چوپون؟

راوی: چوپانی پانزده ساله که تحصیل را برای نان در آوردن رها کرده.‏
مکان: ده "زاگون" بین اوشان و فشم (تهران)‏
تاریخ: تابستان 1357‏

‏***‏
در آن سال‌ها به فرهنگ مردم (فولکلور) عشق می‌ورزیدم، بسیار درباره‌ی آن می‌خواندم، و چیزهایی ترجمه ‏کردم که در نیمه‌راه رها شد و هرگز چاپ نشد. اما یک نوشته‌ام درباره‌ی فولکلور در تنها شماره‌ی نشریه‌ی ‏دانشجوئی "تا طلوع" منتشر شد و کسانی تحسین‌اش کردند.‏

شعر بالا را در میان کاغذپاره‌هایم یافتم. هیچ به یاد ندارم که آیا آن را در یکی از فرارهایم از پادگان چهل‌دختر و ‏هنگام گردش با دوستان از زبان چوپان جوان یادداشت کردم، و یا دوستم محمود آن را برایم باز گفت، یا از کجا ‏آوردمش.‏

با سپاس فراوان از عزیزی که این یادداشت و آن ترجمه‌های ناقص را برایم فرستاد.‏
عکس از خبرگزاری فارس.‏

01 May 2011

نامه‌ی کیانوری

این روزها در پی انتشار کتاب "نامه‌هایی به شکنجه‌گرم" (به انگلیسی) نوشته‌ی هوشنگ اسدی از گردانندگان ‏سایت روزآن‌لاین، تعلق «جایزه‌ی بین‌المللی کتاب حقوق بشر سال‏‎ ‎‏۲۰۱۱» به این کتاب، و انتشار اینترنتی نقد ‏درخشان و موشکافانه‏‌‏ی ایرج مصداقی بر این کتاب، بار دیگر سخن از یک نوشته‌ی نورالدین کیانوری (زاده 1291 - درگذشته 14 آبان 1378) ‏دبیراول پیشین حزب توده ایران به میان آمده‌است.‏

آقای ایرج مصداقی سه سال پیش در نوشته‌ای نامه‌ی شخصی به‌نام "الوند س." را نقل کرد که در آن "الوند س." ‏تکه‌هایی از یک نوشته‌ی منتشرنشده از کیانوری را آورده‌بود و در آن نام هوشنگ اسدی به میان می‌آمد. اکنون ‏ایرج مصداقی از همان نامه‌ی "الوند س." در نقد کتاب هوشنگ اسدی نیز بهره برده‌است.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏