18 October 2015

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 6

قهرمان منظومه‌ی دوم رشته‌ منظومه‌های ماناس، آن‌چنان که رادلوف ثبت کرده، آلامان‌بت [آلمام‌بت، ‏آلمان‌بت] نام دارد که لقب "ببرآسا" را برایش به‌کار می‌برند. او از قومیت مغول، یا در واقع قالموق ‏است. او کافر زاده می‌شود، اما منظومه با شرحی پیرامون گرویدن او به دین اسلام آغاز می‌شود و ‏عامل این گرایش شاهزاده‌ی اویغور "ار کؤکچؤ"ست. در بخش آغازین منظومه آلامان‌بت میهمان ‏ارجمندی‌ست در میان همراهان ار کؤکچؤ اما نفوذ او حسادت دیگر همراهان را تحریک می‌کند و ‏خودمانی بودن او با همسر ار کؤکچؤ بهانه‌ی مناسبی برای اخراج او به دست می‌دهد. از آن ‏رابطه‌ی خودمانی در این‌جا تنها به اشاره‌ای یاد می‌شود اما با مراجعه به داستان منظومه‌ی یولوی ‏‏[ژولوی]‏(91) روشن می‌شود که این‌گونه توطئه‌چینی‌ها در میان قیرغیزها سنت جاافتاده‌ای‌ست. بخش ‏دوم منظومه حکایت می‌کند که آلامان‌بت اردوگاه ار کؤکچؤ را ترک می‌کند و می‌رود تا به ماناس ‏بپیوندد. او با ماناس پیمان برادری می‌بندد و پس از آن خدمت به او را هرگز ترک نمی‌کند. منظومه ‏سرشار است از بیان نمونه‌های جالب و دل‌پذیر از آداب و رسوم محلی و نشانه‌های بومی. به‌ویژه ‏جالب است که در شرحی پیرامون ار کؤکچؤ دقیق شویم و ببینیم که او چگونه در کرانه‌ی دریاچه‌ی ‏ایسسیک‌قول با بازش به شکار رفته‌است و آن‌جا آلامان‌بت را می‌بیند که در کرانه‌ی آن‌سوی دریاچه ‏بر اسبی نشسته و کلاهی بلند از پوست بره‌ی سیاه قالموقی به‌سر دارد. در این دیدار آلامان‌بت ‏نخستین درس سخن‌گفتن به‌زبان قالموقی را به دوست تازه‌اش می‌آموزد. منظره‌های زیبای دیگری ‏از این منظومه‌ی جان‌دار را دیرتر نقل خواهم کرد.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 October 2015

آخرین شاهدان ‏- از برنده‌ی نوبل ادبیات

به‌جای وقت تلف کردن در بحث‌های حوصله‌سوز و بی‌حاصل با برخی عاشقان سینه‌چاک برخی ‏رژیم‌ها و ایدئولوژی‌ها که از رسیدن جایزه نوبل ادبیات به خانم سوتلانا آلکسیه‌ویچ سخت خشمگین ‏شده‌اند، نشستم و تکه‌ای از یکی از کتاب‌های او را ترجمه کردم. خود بخوانید و داوری با شما، ‏خوانندگان گرامی این ترجمه، و خوانندگان دیگر آثار او؛ و داوری با تاریخ.‏

فقط یک چیز را بگویم: نویسنده در یکی از درگیری‌هایش با «وزارت ارشاد» رژیم شوروی در سال ‏‏1985، در پاسخ به مأمور معذور سانسورچی که از او می‌خواست از اندیشه‌های "بزرگ و باشکوه" ‏رمان بنویسد، گفت: «خیر! من اندیشه‌های باشکوه را دوست ندارم. من انسان‌های کوچک را دوست ‏دارم.»‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 October 2015

معرفی کتاب و دیدار با نویسنده

شنبه هفتم نوامبر، ساعت 14:00 در کتابخانه‌ی عمومی شرهولمن استکهلم.‏

روش خرید کتاب "قطران در عسل" از اینترنت، در این نشانی.‏
همچنین از کتابفروشی فردوسی (استکهلم) بپرسید. شماره تلفن
‏‎+46 (08)323080‎

04 October 2015

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 5‏

نخستین منظومه در وصف زایش و سال‌های کودکی قهرمان است. در سطرهای آغازین فهرستی از ‏نام‌های پدران او را به ما می‌گویند و مختصری نیز به جای دقیق زیستگاه و تبار او اشاره می‌کنند. در ‏می‌یابیم که پدر او یاقیپ‌بای [ژاقیپ‌بای، یعقوب بیک] Jakyp Bai است پسر قارا خان ‏Kara Khan، و زیستگاهش در چونقار ‏اوجا ‏Chungkar – uja‏ به گمانی پیرامون جونقاریا قرار دارد. یاقیپ‌بای، که گاه یاقیپ‌خان نامیده ‏می‌شود، به درگاه خدا گله می‌کند که پس از ازدواج صاحب فرزندی نشده، و دعا می‌کند که صاحب ‏پسری شود، و چه پسری:‏

قهرمانی که نوی‌قوت‌ها ‏Noigut‏ را نابود کند،
با آن رکاب‌های آراسته‌شان و پاپوش‌های آبی‌شان؛
قهرمانی که مردان خوقند ‏Kokand‏ را نابود کند،
با آن زین‌های شبیه سر پرندگان و آن بالاپوش‌های آبی‌شان؛
قهرمانی که سارت‌ها ‏Sart‏ را نابود کند،
با آن الاغ‌های گرشان و آن دوک‌های نخ‌ریسی‌شان؛
قهرمانی که قازاخ‌ها را نابود کند،
با آن خاموت‌های چرکین‌شان و نیزه‌های پولادین‌شان؛
قهرمانی که قیرغیزها را نابود کند،
که هرگز دست از دریوزگی بر نمی‌دارند و سیری نمی‌شناسند.‏(83)

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

01 October 2015

بدرود مهندس حسین نظری

حسین نظری، زاده 1305 در رشت، یکی از اعضا و فعالان کهنسال حزب توده ایران، که سال‌ها در ‏تشکل‌های دانشجویی، کارگری، و سندیکایی ایران و جهان کوشیده‌بود، 21 شهریور (12 سپتامبر) ‏در آستانه‌ی نودسالگی در ‏پاریس درگذشت.‏

او که چندی هم در زندان به‌سر برده‌بود، پس از کودتای 28 مرداد، در سال 1333 به مهاجرت رفت، ‏و به نوشته‌ی نورالدین کیانوری در کتاب خاطراتش «در پاریس بود و در شرایط بسیار دشواری زندگی ‏می‌کرد» و یک گروه حزبی را اداره می‌کرد. به نوشته‌ی کیانوری، پس از انقلاب، حسین نظری از ‏نخستین کسانی بود که به ایران بازگشت.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

27 September 2015

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 4‏

2‏
سروده‌ها و دستان‌های قهرمانی


روایات منظوم در میان همه‌ی قبیله‌های ترک کوه‌ها و استپ‌های آسیای میانه بسیار رایج و ریشه‌دار ‏است، اما میزان رشد آن در همه جا هیچ یک‌سان نیست. تکامل‌یافته‌ترین شکل روایات منظوم ‏قهرمانی در میان قیرغیزهای کوهستان تیان‌شان، و به‌ویژه در میان ساکنان پیرامون دریاچه‌ی ‏ایسسیک‌کول یافت می‌شود. گفته می‌شود که منظومه‌های یاکوتی هم شکل پیشرفته‌ای دارند، ‏اما من هیچ متنی از این منظومه‌ها در دسترس نداشته‌ام. روایات منظوم غیر قهرمانی با شکلی ‏کم‌وبیش به همین اندازه پرداخته، در میان قبایل ساکن استپ‌ها و دره‌های شاخابه‌های علیای ‏ینی‌سئی نیز به فراوانی ثبت شده‌است. این دو گونه از منظومه‌ها با مرزهای خط‌کشی شده‌ای از ‏هم جدا نمی‌شوند. وجه مشخص منظومه‌های قیرغیزی عبارت است از ارائه‌ی سخاوتمندانه‌ی ‏مضمون‌های گوناگونی که با زندگی معنوی مردم ارتباط دارند. حال آن‌که شکل و شیوه‌ی ‏منظومه‌های قبیله‌های هم‌جوار ینی‌سئی یک‌راست از منظومه‌های قهرمانی مشتق شده، یا ‏دست‌کم چنان‌اند که ما عادت داریم آن‌ها را مشتق از منظومه‌های قهرمانی بدانیم. در جاهای ‏دیگری نیز شکل و مضمون‌های قهرمانی و غیر قهرمانی در سروده‌های واحدی در هم آمیخته‌اند. این ‏آمیختگی وجه مشخصه‌ی بهترین روایات منظوم ترکان کوهستان آلتای و سایان است، و حال آن‌که ‏همین آمیختگی بیشتر در دستان‌های منثور قازاخ‌ها و تاتارهای اوب و ایرتیش به‌چشم می‌خورد.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 September 2015

از جهان خاکستری - 109‏

قهرمان چشایی اروپا!‏

چندین سال است که کلیه‌هایم در سراشیبی نابودی افتاده‌اند. دو سال است که دیگر هیچ کار ‏نمی‌کنند. سال نخست را با رژیم غذایی بدون پروتئین سر کرده‌ام، و اکنون، در سپتامبر 1993، بیش از یک سال است که ‏دیالیز صفاقی می‌کنم، یعنی، حال که کلیه‌هایم خونم را تصفیه نمی‌کنند، لوله‌ای در حفره‌ی شکمم ‏کار گذاشته‌اند، و از آن راه چهار بار در روز دو لیتر و نیم مایع مخصوصی را در حفره‌ی شکمم پر ‏می‌کنم، این مایع بخشی از مواد زاید خونم را از جداره‌های داخل شکم جذب می‌کند، و پس از پنج ‏‏– شش ساعت مایع را عوض می‌کنم. شکنجه‌ی بزرگی‌ست. هیچ حال خوشی ندارم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

13 September 2015

پرت - 80‏

رویدادهای ناخجسته‌ی روز 11 سپتامبر در سال‌های گوناگون و در گوشه و کنار جهان همه به یک ‏سو، یکی از رویدادهای خجسته‌ی این روز در سال 1935 به جهان آمدن آروو پرت ‏Arvo Pärt‏ در ‏جمهوری استونی بود، که اکنون، در هشتادسالگی، یکی از بزرگ‌ترین آهنگسازان دوران ما شمرده ‏می‌شود.‏

نام او را در متن‌های فارسی "پارت" می‌نویسند که درست نیست و به زبان خود او نامش به فتح پ ‏و مانند "پرت" در "پرت کردن" گفته می‌شود.‏

یکی از معروف‌ترین آثار او "آینه در آینه" ‏Spiegel im Spiegel‏ نام دارد که آن را در فیلم‌های سینمایی ‏و تلویزیونی بی‌شماری به‌کار برده‌اند. این‌جا بشنویدش.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

06 September 2015

قمه‌زنی در شبکه‌های اجتماعی

تا میانه‌های دهه‌ی 1340 اردبیل یکی از بزرگ‌ترین مراکز نمایش‌ها و راه‌انداختن دسته‌های عزاداری ‏در ماه محرم و روز "عاشورای حسینی" بود. شش‌ساله و هفت‌ساله که بودم پدربزرگم روز عاشورا ‏دستم را می‌گرفت و مرا با خود به میدان مسجد پیر عبدالملک می‌برد. در طول راه زنان و دختران را ‏می‌دیدم که چادر بر سر بر لب بام‌ها نشسته‌اند، و مردان و زنان دیگری که همه‌ی میدان را پر ‏کرده‌اند. چه‌قدر جمعیت! و بعد، آن‌جا، در میانه‌ی میدان با پارچه‌ی سفید چیزهای کوچکی شبیه به خیمه ‏ساخته‌بودند، و آن‌جا اسب بود و شتر بود، و کسانی "شبیه‌سازی" می‌کردند و کارهایی می‌کردند ‏که پدر بزرگم با آن قد بلند ِ بلند ِ بلندش می‌دید و می‌فهمید، اما من آن پایین‌ها، از لابه‌لای پاهای ‏مردم چندان چیزی نمی‌دیدم، و آن‌چه را می‌دیدم، نمی‌فهمیدم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

31 August 2015

ایستانبول، ایستانبول!‏

در سال‌های نوجوانی، در اردبیل، ترانه‌ی زیبایی می‌شنیدم از رادیوی رشت، با صدای مارک آریان، ‏خواننده فرانسوی – بلژیکی، از پدر و مادری ارمنی – لبنانی، مهاجر از ترکیه. ترانه "ایستانبول – ‏ایستانبول" نام داشت. از شعر ترانه، که به‌زبان فرانسوی بود، جز نام "ایستانبول" هیچ چیز ‏نمی‌فهمیدم، اما ملودی‌های زیبای آن دل جوانم را می‌کشید و با خود می‌برد به آن‌سوی کوه‌ها و ‏دشت‌ها، تا به شهری به‌نام استانبول.‏

سال‌ها آمد و رفت، و استانبول نادیده ماند، تا همین آخر هفته‌ی گذشته. با دوستم رفتیم و سه ‏شب آن‌جا در هتل بودیم... می‌دانم! می‌دانم! اکنون دوستانی که آشنایان و امکاناتی در استانبول ‏دارند می‌خواهند کله‌ام را بکنند که چرا خبرشان نکردم! ولی...، خب، وقت تنگ بود و تنها دوستی هم که خبرش ‏کردم با مهربانی‌های بی‌کرانش پشیمانم کرد از این‌که خبرش کردم!‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏