او که چندی هم در زندان بهسر بردهبود، پس از کودتای 28 مرداد، در سال 1333 به مهاجرت رفت، و به نوشتهی نورالدین کیانوری در کتاب خاطراتش «در پاریس بود و در شرایط بسیار دشواری زندگی میکرد» و یک گروه حزبی را اداره میکرد. به نوشتهی کیانوری، پس از انقلاب، حسین نظری از نخستین کسانی بود که به ایران بازگشت.
01 October 2015
بدرود مهندس حسین نظری
حسین نظری، زاده 1305 در رشت، یکی از اعضا و فعالان کهنسال حزب توده ایران، که سالها در تشکلهای دانشجویی، کارگری، و سندیکایی ایران و جهان کوشیدهبود، 21 شهریور (12 سپتامبر) در آستانهی نودسالگی در پاریس درگذشت.
او که چندی هم در زندان بهسر بردهبود، پس از کودتای 28 مرداد، در سال 1333 به مهاجرت رفت، و به نوشتهی نورالدین کیانوری در کتاب خاطراتش «در پاریس بود و در شرایط بسیار دشواری زندگی میکرد» و یک گروه حزبی را اداره میکرد. به نوشتهی کیانوری، پس از انقلاب، حسین نظری از نخستین کسانی بود که به ایران بازگشت.
او که چندی هم در زندان بهسر بردهبود، پس از کودتای 28 مرداد، در سال 1333 به مهاجرت رفت، و به نوشتهی نورالدین کیانوری در کتاب خاطراتش «در پاریس بود و در شرایط بسیار دشواری زندگی میکرد» و یک گروه حزبی را اداره میکرد. به نوشتهی کیانوری، پس از انقلاب، حسین نظری از نخستین کسانی بود که به ایران بازگشت.
27 September 2015
حماسههای شفاهی آسیای میانه - 4
2
سرودهها و دستانهای قهرمانی
روایات منظوم در میان همهی قبیلههای ترک کوهها و استپهای آسیای میانه بسیار رایج و ریشهدار است، اما میزان رشد آن در همه جا هیچ یکسان نیست. تکاملیافتهترین شکل روایات منظوم قهرمانی در میان قیرغیزهای کوهستان تیانشان، و بهویژه در میان ساکنان پیرامون دریاچهی ایسسیککول یافت میشود. گفته میشود که منظومههای یاکوتی هم شکل پیشرفتهای دارند، اما من هیچ متنی از این منظومهها در دسترس نداشتهام. روایات منظوم غیر قهرمانی با شکلی کموبیش به همین اندازه پرداخته، در میان قبایل ساکن استپها و درههای شاخابههای علیای ینیسئی نیز به فراوانی ثبت شدهاست. این دو گونه از منظومهها با مرزهای خطکشی شدهای از هم جدا نمیشوند. وجه مشخص منظومههای قیرغیزی عبارت است از ارائهی سخاوتمندانهی مضمونهای گوناگونی که با زندگی معنوی مردم ارتباط دارند. حال آنکه شکل و شیوهی منظومههای قبیلههای همجوار ینیسئی یکراست از منظومههای قهرمانی مشتق شده، یا دستکم چناناند که ما عادت داریم آنها را مشتق از منظومههای قهرمانی بدانیم. در جاهای دیگری نیز شکل و مضمونهای قهرمانی و غیر قهرمانی در سرودههای واحدی در هم آمیختهاند. این آمیختگی وجه مشخصهی بهترین روایات منظوم ترکان کوهستان آلتای و سایان است، و حال آنکه همین آمیختگی بیشتر در دستانهای منثور قازاخها و تاتارهای اوب و ایرتیش بهچشم میخورد.
روایتها از لحاظ قالب و طول تفاوت زیادی با هم دارند. آنهایی که به کوهستان آلتای و سایان تعلق دارند در مقایسه با روایات کوهستان تیانشان یا درهی ینیسئی کوتاهتر و دارای مضمونهای سادهتری هستند. همچنین نسبت حجم روایات منظوم به دستانها، در مناطق گوناگون بسیار متغیر است. در میان قازاخها شکل خالص روایت منظوم بی هیچ اختلاطی با نثر، بهندرت دیده میشود، اما ناشناخته نیست، اما در میان قیرغیزها روایات منظوم عمومیت دارد و دستانها کمیاباند. مناطق گوناگون طیفهای گوناگونی از مضامین را در روایتهایشان دارند، و همپوشی این مضامین بسیار اندک است. در این فصل توجه خود را بر روایات منظوم و دستانهایی متمرکز خواهیم کرد که مشخصهی اصلی آنها قهرمانی بودن آنهاست.
چنین پیداست که منظومههای قهرمانی آسیای میانه و شمالی تکاملی بهکلی بومی داشتهاند و یکراست از شرایط زندگی قهرمانی الهام گرفتهاند، هرچند که محتوای اغلب آنها تا حدود زیادی مربوط به گذشتههاست. در منظومههای یاکوتی داستانهای مربوط به سدهی هفدهم را میشنویم (در صفحات آینده)، و در سرودههای اویغورها اهمیت دولت اویغور و اعتبار و نفوذ فراوان آن شکی بهجا نمیگذارد که برخی از عناصر موجود در سنتها از دوران پیش از چنگیزخان سرچشمه گرفتهاند. البته همزمان با چنگیزخان نیز اویغورها هنوز مقتدر بودند. کیفیتهای دیگر این سرودهها که دیرتر از آن سخن میگوییم حکایت از آن دارند که گوشههایی از آنها در طول جنگهای مذهبی سدههای هفدهم و هجدهم شکل گرفتهاست. اما "عصر قهرمانی ترکان" تا اندازهای تا زمان اخیر نیز ادامه داشت و بیگمان همین رابطهی نزدیک سرودهها با شرایط واقعی زندگی قهرمانی در دوران حاضر بوده که به روایات قهرمانی ترکی، گذشته از جاذبههای تاریخی و قومشناسانهی آنها، ارزش ادبی ناب هم میدهد، هرچند که گوشههایی از آنها گاه خام و کودکانه جلوهگر میشوند.
مضمونهای مورد بحث در منظومههای قهرمانی ترکان بهطور کلی شبیه مضمونهایی هستند که در منظومههای قهرمانی مردم دیگر جاها نیز مشاهده کردهایم. رایجترین آنها عبارتاند از توصیف تاختوتازها، جنگهای تنبهتن، دزدیدن رمههای بزرگ، انتقام و ضدحمله، عشق و ازدواج، به دنیا آمدن و دوران کودکی جالب قهرمانان، ورزشها، و بهویژه اسبدوانی و کشتی، سفرهای دراز و رویدادهای گوناگون زندگی کوچنشینی. در منظومههای مربوط به آنچه در واقعیت زندگی یا در روح و روان قهرمانان میگذرد، حوادث قهرمانی واقعی و عوالم فراطبیعی به گونهای ماهرانه در هم بافته شدهاند، مانند آنچه در "اودیسه" میبینیم. سرودههایی از اینگونه بخش بزرگی از کل منظومههای آسیای میانه را تشکیل میدهد. در این منظومهها عناصر فراطبیعی کمیاب نیستند و سفر به "آن دنیا" کاری عادیست. از سوی دیگر صرفنظر از علاقه به مبالغه که در ادبیات مردم بدوی رواج دارد، در سرودههای قهرمانی ناب جنبههای فراطبیعی تنها بخش کوچکی از کل را تشکیل میدهد. در چنین سرودههایی شخصیتها همان قدر هوشیاراند که در "ایلیاد" میبینیم و شباهت شگفتانگیزی میان آنان هست.
مهمترین پیکره از روایتهای منظوم قهرمانی یا حماسی ترکی همان است که رادلوف در سدهی گذشته در میان قیرغیزها ثبت کردهاست. بهدلیل بلندی و شکل پیشرفتهی سرودهها، یا بهدلیل طبیعی بودن موضوعها، و یا بهدلیل واقعگرایی و پرداختگی سبکشان، منظومههای قیرغیزی در مقایسه با سرودههای قهرمانی دیگر ترکان که من بررسی کردهام، در مقام بالاتری قرار میگیرند. از این رو در این فصل بهطور عمده به حماسههای قیرغیزی میپردازم و بررسی مشخصات سبک منظومهها را بهطور عمده بر پایهی این حماسهها انجام میدهم. با اینحال باید گفت که این تحلیل ِ سبک بهطور کلی دربارهی منظومههای قهرمانی و نیز دستانهای منثور قهرمانی همهی ترکان بهخوبی صدق میکند و همچنین سبک بیشتر منظومههای غیر قهرمانی و از جمله مقدار زیادی از منظومههای قبایل آباکان ساکن پیرامون ینیسئی را نیز توضیح میدهد. منظومههای آباکانها مهمترین بخش از ادبیات غیر قهرمانی هستند که از میان ترکان گرد آوردهایم.
گفته شده که قیرغیزها در سرایش نزدیک به همهی گونههای منظومههای حماسی، بهاستثنای دستانها و سرودههای غنایی (لیریک) تخصص داشتهاند(80) و توجه ویژهای در پرداخت واژهها و روانی آنها در شعر بهکار میبردند.(81) از پیشگفتار رادلوف بر جلدی که حاوی این متنهاست بهروشنی پیداست که این کیفیتها حاصل تلاش هنرمندانه و آگاهانه و سنجیدهی شاعران است، و شنوندگان نیز همان را میپسندند. همچنین پیداست که این سنت سرایش در میان همین مردم شکل گرفتهاست. منظومهها بر پایهی موضوعهای بومی سروده شدهاند و قهرمانان کموبیش بهتمامی به تاریخ گذشتهی خود قیرغیزها تعلق دارند. این منظومهها بهندرت همپوشیهایی با منظومههای ترکان آباکان یا آلتای، یا با منظومههای ترکمنان دارند، هرچند که برخی از مهمترین قهرمانان آنان در روایتهای قهرمانی قازاخها نیز ظاهر میشوند.
یکی از ویژگیهای منظومههای قیرغیزی که خود نشاندهندهی پیشرفته بودن سنت سرایش آنان است، عبارت است از گرایش منظومهها به جای گرفتن در رشتهها یا دورههای بههم پیوسته. از این نظر، این منظومهها با سرودههای ترکان آباکان تفاوت دارند. منظومههای ترکان آباکان که در مجموعهی رادلوف آمدهاند همگی مستقل از هماند. ترکان آباکان و تهلهاوتها و ترکان آلتای قصههای مشترک فراوانی دارند که بر گرد قهرمانی بهنام کانقزا [پانویس شماره 57 را ببینید] رخ میدهند. متنهای آباکانی کانقزا به روسی ترجمه شدهاند، اما این کتابها نایاباند.(82) متنهای مربوط به کانقزا بسیار خلاصهاند (به پیشگفتار رجوع کنید).
رادلوف منظومههایی را که در میان قیرغیزها ثبت کرده در سه رشته گروهبندی کردهاست: رشتهای مربوط به ماناس قهرمان مسلمان، و دو رشتهی دیگر مربوط به قهرمانان کافر جولوی Joloi [Joloy] و ار تؤشتوک Er Töshtük هستند. از آن میان رشتهی نخست به مراتب گستردهتر و از بسیاری لحاظ مهمترین آنهاست. رادلوف هفت منظومه از این رشته را نقل کردهاست. این هفت منظومه بیانگر زایش ماناس بزرگترین قهرمان قیرغیزی در قبیلهی ساری نوقای Sary – Nogai، دوران کودکیاش، نبرد او با قهرمان اویغوری ار کؤکچؤ Er Kökchö و جنگهایش با قالموقها، ازدواجش با قانیقی Kany Käi [Kanykei] دختر تمیرخان Temir Khan، مرگ و خاکسپاری او، و زنده شدن دیگربارهی اوست.
ماناس در منظومههایی که نقشی در آنها دارد و با همپیمانانش یا محافظانش از دستهی "چهل رفیق" در آنها ظاهر میشود، شخصیت مرکزی نیست. بخش بزرگی از منظومهی دوم این رشته مربوط است به گرایش قهرمانی بهنام آلامان بت Alaman Bet به دین اسلام و نیز پیروزی او بر کؤکچؤی قهرمان، برای پیوستن به ماناس. آلامان بت نمایانترین شخصیت این منظومه است و ماناس تنها در نیمهی دوم منظومه ظاهر میشود. بخش بزرگی از داستان بوقمورون Buk Murun [Bukmurun] دربارهی مراسم تشییع جنازه و بازیهاییست که بوقمورون به مناسبت مرگ پدرش بر پا میدارد. اینجا نیز تنها در بخش پایانی منظومه ماناس چهرهی اصلی داستان میشود و منظومه با نبرد تنبهتن ماناس با جولوی شاهزادهی کافر نوقای [اویرات] و کشته شدن او بهدست ماناس به پایان میرسد.
(فصل دوم ادامه دارد)
_____________________________
سرودهها و دستانهای قهرمانی
روایات منظوم در میان همهی قبیلههای ترک کوهها و استپهای آسیای میانه بسیار رایج و ریشهدار است، اما میزان رشد آن در همه جا هیچ یکسان نیست. تکاملیافتهترین شکل روایات منظوم قهرمانی در میان قیرغیزهای کوهستان تیانشان، و بهویژه در میان ساکنان پیرامون دریاچهی ایسسیککول یافت میشود. گفته میشود که منظومههای یاکوتی هم شکل پیشرفتهای دارند، اما من هیچ متنی از این منظومهها در دسترس نداشتهام. روایات منظوم غیر قهرمانی با شکلی کموبیش به همین اندازه پرداخته، در میان قبایل ساکن استپها و درههای شاخابههای علیای ینیسئی نیز به فراوانی ثبت شدهاست. این دو گونه از منظومهها با مرزهای خطکشی شدهای از هم جدا نمیشوند. وجه مشخص منظومههای قیرغیزی عبارت است از ارائهی سخاوتمندانهی مضمونهای گوناگونی که با زندگی معنوی مردم ارتباط دارند. حال آنکه شکل و شیوهی منظومههای قبیلههای همجوار ینیسئی یکراست از منظومههای قهرمانی مشتق شده، یا دستکم چناناند که ما عادت داریم آنها را مشتق از منظومههای قهرمانی بدانیم. در جاهای دیگری نیز شکل و مضمونهای قهرمانی و غیر قهرمانی در سرودههای واحدی در هم آمیختهاند. این آمیختگی وجه مشخصهی بهترین روایات منظوم ترکان کوهستان آلتای و سایان است، و حال آنکه همین آمیختگی بیشتر در دستانهای منثور قازاخها و تاتارهای اوب و ایرتیش بهچشم میخورد.
روایتها از لحاظ قالب و طول تفاوت زیادی با هم دارند. آنهایی که به کوهستان آلتای و سایان تعلق دارند در مقایسه با روایات کوهستان تیانشان یا درهی ینیسئی کوتاهتر و دارای مضمونهای سادهتری هستند. همچنین نسبت حجم روایات منظوم به دستانها، در مناطق گوناگون بسیار متغیر است. در میان قازاخها شکل خالص روایت منظوم بی هیچ اختلاطی با نثر، بهندرت دیده میشود، اما ناشناخته نیست، اما در میان قیرغیزها روایات منظوم عمومیت دارد و دستانها کمیاباند. مناطق گوناگون طیفهای گوناگونی از مضامین را در روایتهایشان دارند، و همپوشی این مضامین بسیار اندک است. در این فصل توجه خود را بر روایات منظوم و دستانهایی متمرکز خواهیم کرد که مشخصهی اصلی آنها قهرمانی بودن آنهاست.
چنین پیداست که منظومههای قهرمانی آسیای میانه و شمالی تکاملی بهکلی بومی داشتهاند و یکراست از شرایط زندگی قهرمانی الهام گرفتهاند، هرچند که محتوای اغلب آنها تا حدود زیادی مربوط به گذشتههاست. در منظومههای یاکوتی داستانهای مربوط به سدهی هفدهم را میشنویم (در صفحات آینده)، و در سرودههای اویغورها اهمیت دولت اویغور و اعتبار و نفوذ فراوان آن شکی بهجا نمیگذارد که برخی از عناصر موجود در سنتها از دوران پیش از چنگیزخان سرچشمه گرفتهاند. البته همزمان با چنگیزخان نیز اویغورها هنوز مقتدر بودند. کیفیتهای دیگر این سرودهها که دیرتر از آن سخن میگوییم حکایت از آن دارند که گوشههایی از آنها در طول جنگهای مذهبی سدههای هفدهم و هجدهم شکل گرفتهاست. اما "عصر قهرمانی ترکان" تا اندازهای تا زمان اخیر نیز ادامه داشت و بیگمان همین رابطهی نزدیک سرودهها با شرایط واقعی زندگی قهرمانی در دوران حاضر بوده که به روایات قهرمانی ترکی، گذشته از جاذبههای تاریخی و قومشناسانهی آنها، ارزش ادبی ناب هم میدهد، هرچند که گوشههایی از آنها گاه خام و کودکانه جلوهگر میشوند.
مضمونهای مورد بحث در منظومههای قهرمانی ترکان بهطور کلی شبیه مضمونهایی هستند که در منظومههای قهرمانی مردم دیگر جاها نیز مشاهده کردهایم. رایجترین آنها عبارتاند از توصیف تاختوتازها، جنگهای تنبهتن، دزدیدن رمههای بزرگ، انتقام و ضدحمله، عشق و ازدواج، به دنیا آمدن و دوران کودکی جالب قهرمانان، ورزشها، و بهویژه اسبدوانی و کشتی، سفرهای دراز و رویدادهای گوناگون زندگی کوچنشینی. در منظومههای مربوط به آنچه در واقعیت زندگی یا در روح و روان قهرمانان میگذرد، حوادث قهرمانی واقعی و عوالم فراطبیعی به گونهای ماهرانه در هم بافته شدهاند، مانند آنچه در "اودیسه" میبینیم. سرودههایی از اینگونه بخش بزرگی از کل منظومههای آسیای میانه را تشکیل میدهد. در این منظومهها عناصر فراطبیعی کمیاب نیستند و سفر به "آن دنیا" کاری عادیست. از سوی دیگر صرفنظر از علاقه به مبالغه که در ادبیات مردم بدوی رواج دارد، در سرودههای قهرمانی ناب جنبههای فراطبیعی تنها بخش کوچکی از کل را تشکیل میدهد. در چنین سرودههایی شخصیتها همان قدر هوشیاراند که در "ایلیاد" میبینیم و شباهت شگفتانگیزی میان آنان هست.
مهمترین پیکره از روایتهای منظوم قهرمانی یا حماسی ترکی همان است که رادلوف در سدهی گذشته در میان قیرغیزها ثبت کردهاست. بهدلیل بلندی و شکل پیشرفتهی سرودهها، یا بهدلیل طبیعی بودن موضوعها، و یا بهدلیل واقعگرایی و پرداختگی سبکشان، منظومههای قیرغیزی در مقایسه با سرودههای قهرمانی دیگر ترکان که من بررسی کردهام، در مقام بالاتری قرار میگیرند. از این رو در این فصل بهطور عمده به حماسههای قیرغیزی میپردازم و بررسی مشخصات سبک منظومهها را بهطور عمده بر پایهی این حماسهها انجام میدهم. با اینحال باید گفت که این تحلیل ِ سبک بهطور کلی دربارهی منظومههای قهرمانی و نیز دستانهای منثور قهرمانی همهی ترکان بهخوبی صدق میکند و همچنین سبک بیشتر منظومههای غیر قهرمانی و از جمله مقدار زیادی از منظومههای قبایل آباکان ساکن پیرامون ینیسئی را نیز توضیح میدهد. منظومههای آباکانها مهمترین بخش از ادبیات غیر قهرمانی هستند که از میان ترکان گرد آوردهایم.
گفته شده که قیرغیزها در سرایش نزدیک به همهی گونههای منظومههای حماسی، بهاستثنای دستانها و سرودههای غنایی (لیریک) تخصص داشتهاند(80) و توجه ویژهای در پرداخت واژهها و روانی آنها در شعر بهکار میبردند.(81) از پیشگفتار رادلوف بر جلدی که حاوی این متنهاست بهروشنی پیداست که این کیفیتها حاصل تلاش هنرمندانه و آگاهانه و سنجیدهی شاعران است، و شنوندگان نیز همان را میپسندند. همچنین پیداست که این سنت سرایش در میان همین مردم شکل گرفتهاست. منظومهها بر پایهی موضوعهای بومی سروده شدهاند و قهرمانان کموبیش بهتمامی به تاریخ گذشتهی خود قیرغیزها تعلق دارند. این منظومهها بهندرت همپوشیهایی با منظومههای ترکان آباکان یا آلتای، یا با منظومههای ترکمنان دارند، هرچند که برخی از مهمترین قهرمانان آنان در روایتهای قهرمانی قازاخها نیز ظاهر میشوند.
یکی از ویژگیهای منظومههای قیرغیزی که خود نشاندهندهی پیشرفته بودن سنت سرایش آنان است، عبارت است از گرایش منظومهها به جای گرفتن در رشتهها یا دورههای بههم پیوسته. از این نظر، این منظومهها با سرودههای ترکان آباکان تفاوت دارند. منظومههای ترکان آباکان که در مجموعهی رادلوف آمدهاند همگی مستقل از هماند. ترکان آباکان و تهلهاوتها و ترکان آلتای قصههای مشترک فراوانی دارند که بر گرد قهرمانی بهنام کانقزا [پانویس شماره 57 را ببینید] رخ میدهند. متنهای آباکانی کانقزا به روسی ترجمه شدهاند، اما این کتابها نایاباند.(82) متنهای مربوط به کانقزا بسیار خلاصهاند (به پیشگفتار رجوع کنید).
رادلوف منظومههایی را که در میان قیرغیزها ثبت کرده در سه رشته گروهبندی کردهاست: رشتهای مربوط به ماناس قهرمان مسلمان، و دو رشتهی دیگر مربوط به قهرمانان کافر جولوی Joloi [Joloy] و ار تؤشتوک Er Töshtük هستند. از آن میان رشتهی نخست به مراتب گستردهتر و از بسیاری لحاظ مهمترین آنهاست. رادلوف هفت منظومه از این رشته را نقل کردهاست. این هفت منظومه بیانگر زایش ماناس بزرگترین قهرمان قیرغیزی در قبیلهی ساری نوقای Sary – Nogai، دوران کودکیاش، نبرد او با قهرمان اویغوری ار کؤکچؤ Er Kökchö و جنگهایش با قالموقها، ازدواجش با قانیقی Kany Käi [Kanykei] دختر تمیرخان Temir Khan، مرگ و خاکسپاری او، و زنده شدن دیگربارهی اوست.
ماناس در منظومههایی که نقشی در آنها دارد و با همپیمانانش یا محافظانش از دستهی "چهل رفیق" در آنها ظاهر میشود، شخصیت مرکزی نیست. بخش بزرگی از منظومهی دوم این رشته مربوط است به گرایش قهرمانی بهنام آلامان بت Alaman Bet به دین اسلام و نیز پیروزی او بر کؤکچؤی قهرمان، برای پیوستن به ماناس. آلامان بت نمایانترین شخصیت این منظومه است و ماناس تنها در نیمهی دوم منظومه ظاهر میشود. بخش بزرگی از داستان بوقمورون Buk Murun [Bukmurun] دربارهی مراسم تشییع جنازه و بازیهاییست که بوقمورون به مناسبت مرگ پدرش بر پا میدارد. اینجا نیز تنها در بخش پایانی منظومه ماناس چهرهی اصلی داستان میشود و منظومه با نبرد تنبهتن ماناس با جولوی شاهزادهی کافر نوقای [اویرات] و کشته شدن او بهدست ماناس به پایان میرسد.
(فصل دوم ادامه دارد)
_____________________________
80 - Proben, v, v.
81 - Ibid. p. iii.
81 - Ibid. p. iii.
82 - متنهای آباکانی قانقزا در مجموعهای که کاتانوف در آن ناحیه گرد آورده یافت میشود. مجموعهی او نهمین جلد از "پروبن" اثر رادلوف را تشکیل میدهد. جلد شامل ترجمهی متنهای آباکان در سال 1907 منتشر شدهاست.
20 September 2015
از جهان خاکستری - 109
قهرمان چشایی اروپا!
چندین سال است که کلیههایم در سراشیبی نابودی افتادهاند. دو سال است که دیگر هیچ کار نمیکنند. سال نخست را با رژیم غذایی بدون پروتئین سر کردهام، و اکنون، در سپتامبر 1993، بیش از یک سال است که دیالیز صفاقی میکنم، یعنی، حال که کلیههایم خونم را تصفیه نمیکنند، لولهای در حفرهی شکمم کار گذاشتهاند، و از آن راه چهار بار در روز دو لیتر و نیم مایع مخصوصی را در حفرهی شکمم پر میکنم، این مایع بخشی از مواد زاید خونم را از جدارههای داخل شکم جذب میکند، و پس از پنج – شش ساعت مایع را عوض میکنم. شکنجهی بزرگیست. هیچ حال خوشی ندارم.
اغلب هیچ میل به غذا ندارم. احساس گرسنگی نمیکنم. دهانم بدمزه است. اینجا و آنجا میخوانم، و پزشکم نیز میگوید که چشایی و گاه حتی بویایی بیماران کلیوی و دیالیزیها از کار میافتد، نمیتوانند چیزی بخورند، همهی پروتئین بدنشان از راه دیالیز دفع میشود، ماهیچهها ذوب میشود، اشتهایشان بدتر و بدتر میشود، و گامهای بلندتری بهسوی نابودی بر میدارند.
چه کنم؟ گشتهام و گشتهام، و ادویهی خوش عطر و طعمی پیدا کردهام که تا حدی کمکم میکند. آن را روی همه چیز میپاشم، کمی اشتهایم تحریک میشود، و کمی میخورم. اما با این همه به دستور پزشک روزانه هشت کپسول پروتئین باید ببلعم تا وجودم ذوب نشود و از میان نرود. ورزشکاران پرورش اندام از این کپسولها میخورند، و حتی اثر یکی از این کپسولها در مسابقات، دوپینگ حساب میشود.
پزشکم در یکی از دیدارها میگوید که پژوهشهای گستردهای برای کشف ارتباط از کار افتادن کلیهها و دیالیز، با چشایی جریان دارد، و میپرسد که آیا حاضرم در یکی از این پژوهشها شرکت کنم، یا نه. میپذیرم.
آزمون در آزمایشگاه مجهز شرکت عظیم شیرسازی سوئد در استکهلم صورت میگیرد. من چند دقیقهای دیر میرسم و توضیحات مسئول آزمون را نمیشنوم. یک گروه سینفره هستیم، همه بیمار دیالیزی. میروم و در تنها جای خالی مینشینم. یک سینی روی میز هست با پنجاه لیوان کوچک یکبارمصرف و شمارهگذاریشده. توی لیوانها مایع بیرنگی هست. جدولی بر یک برگ کاغذ، یک قلم، و یک پارچ آب. همینقدر دستگیرم میشود که باید محتوای لیوانها را بچشیم، و در جدول وارد کنیم که مایع توی لیوان شماره فلان شور است، یا شیرین، یا ترش، یا تلخ، یا بیمزه (آب)؛ و از یک تا ده چه شدتی دارد. میان چشیدن دو لیوان، میتوان دهان را با آب پارچ آب کشید. هر لیوان 4 امتیاز دارد، که در مجموع میشود 200 امتیاز.
میچشم و میچشم، جدول را پر میکنم، "برگ امتحان" را تحویل میدهم و میروم. هفتهای بعد یک نمونهی کوچک (بایوپسی) از سطح زبان من و دیگر افراد این گروه بر میدارند تا پیاز چشایی را نیز زیر میکروسکوپ بررسی کنند.
ماهی بعد، در دیدار با پزشک، او میگوید که من در میان سی نفر بالاترین امتیاز را آوردهام. عجب! پس پیداست که بقیه وضعشان از من هم بدتر است. چند ماه دیرتر، در دیداری دیگر میگوید که این آزمایش همزمان در بسیاری از شهرهای سوئد انجام شده، و اکنون که نتیجهی همهی شهرها آمده، من در سراسر سوئد اول شدهام! عجب! من اینهمه بیاشتها هستم و دهانم بدمزه است، پس دیگران چه میکنند؟
نزدیک یک سال بعد، این پژوهش و شرکتم در آن را فراموش کردهام که پزشک میگوید که آن آزمایش همزمان در بسیاری از کلینیکهای سراسر اروپا هم انجام شده، و من در سراسر اروپا بالاترین امتیاز را دارم! او یک "دیپلم" کتبی هم به من میدهد. نمرهی من 196 از 200 است، یعنی تنها یک غلط داشتهام، و آن شیرین درجه 1 است، که "بیمزه" نوشتهام. خب، روشن است: من بامداد هر روز با صبحانه عسل میخورم و پیداست که حساسیت چشاییم نسبت به مزهی شیرین کاهش یافته. فاصلهی نفر دوم با من بسیار زیاد است. او 12 غلط دارد و نمرهاش 152 است.
آیا جای شادمانی دارد؟ چه میدانم. شاید هم نه: مجبورم مزههای نامتعادل دستپختهای این و آن را تحمل کنم و دم نزنم!
***
مانند بسیاری موارد دیگر، اینجا هم باید عقل و دانش خود را بهکار اندازم و اینجا و آنجا بخوانم، و به این نتیجه برسم که خیر، من استعداد ویژهای ندارم. رژیم غذایی ما در بخشهای شمالی ایران، که ادویههای تند در آن بهکار نمیرود و سبزیهای تازه در آن فراوان است، حس چشایی ما را تند و تیز نگاه میدارد. کشف میکنم که فلز "روی" [زینک] که در سبزیها و میوههای ما فراوان است، نقش مهمی در حساسیت چشایی دارد، و پیداست که پزشکان اینطرفها این را نمیدانند. سوئدیها قهوه فراوان مینوشند و این چشاییشان را ضعیف میکند، و نیز لولههای آب اینجا مسیست. یون روی در آب و مواد غذایی جایگزین یون مس میشود و در بدن ساکنان اینجا جذب نمیشود، و اغلب کمبود روی دارند. دیالیز هم مقدار زیادی از دخیرهی روی بدن را دفع میکند.
یا... چه میدانم!
چندین سال است که کلیههایم در سراشیبی نابودی افتادهاند. دو سال است که دیگر هیچ کار نمیکنند. سال نخست را با رژیم غذایی بدون پروتئین سر کردهام، و اکنون، در سپتامبر 1993، بیش از یک سال است که دیالیز صفاقی میکنم، یعنی، حال که کلیههایم خونم را تصفیه نمیکنند، لولهای در حفرهی شکمم کار گذاشتهاند، و از آن راه چهار بار در روز دو لیتر و نیم مایع مخصوصی را در حفرهی شکمم پر میکنم، این مایع بخشی از مواد زاید خونم را از جدارههای داخل شکم جذب میکند، و پس از پنج – شش ساعت مایع را عوض میکنم. شکنجهی بزرگیست. هیچ حال خوشی ندارم.
اغلب هیچ میل به غذا ندارم. احساس گرسنگی نمیکنم. دهانم بدمزه است. اینجا و آنجا میخوانم، و پزشکم نیز میگوید که چشایی و گاه حتی بویایی بیماران کلیوی و دیالیزیها از کار میافتد، نمیتوانند چیزی بخورند، همهی پروتئین بدنشان از راه دیالیز دفع میشود، ماهیچهها ذوب میشود، اشتهایشان بدتر و بدتر میشود، و گامهای بلندتری بهسوی نابودی بر میدارند.
چه کنم؟ گشتهام و گشتهام، و ادویهی خوش عطر و طعمی پیدا کردهام که تا حدی کمکم میکند. آن را روی همه چیز میپاشم، کمی اشتهایم تحریک میشود، و کمی میخورم. اما با این همه به دستور پزشک روزانه هشت کپسول پروتئین باید ببلعم تا وجودم ذوب نشود و از میان نرود. ورزشکاران پرورش اندام از این کپسولها میخورند، و حتی اثر یکی از این کپسولها در مسابقات، دوپینگ حساب میشود.
پزشکم در یکی از دیدارها میگوید که پژوهشهای گستردهای برای کشف ارتباط از کار افتادن کلیهها و دیالیز، با چشایی جریان دارد، و میپرسد که آیا حاضرم در یکی از این پژوهشها شرکت کنم، یا نه. میپذیرم.
آزمون در آزمایشگاه مجهز شرکت عظیم شیرسازی سوئد در استکهلم صورت میگیرد. من چند دقیقهای دیر میرسم و توضیحات مسئول آزمون را نمیشنوم. یک گروه سینفره هستیم، همه بیمار دیالیزی. میروم و در تنها جای خالی مینشینم. یک سینی روی میز هست با پنجاه لیوان کوچک یکبارمصرف و شمارهگذاریشده. توی لیوانها مایع بیرنگی هست. جدولی بر یک برگ کاغذ، یک قلم، و یک پارچ آب. همینقدر دستگیرم میشود که باید محتوای لیوانها را بچشیم، و در جدول وارد کنیم که مایع توی لیوان شماره فلان شور است، یا شیرین، یا ترش، یا تلخ، یا بیمزه (آب)؛ و از یک تا ده چه شدتی دارد. میان چشیدن دو لیوان، میتوان دهان را با آب پارچ آب کشید. هر لیوان 4 امتیاز دارد، که در مجموع میشود 200 امتیاز.
میچشم و میچشم، جدول را پر میکنم، "برگ امتحان" را تحویل میدهم و میروم. هفتهای بعد یک نمونهی کوچک (بایوپسی) از سطح زبان من و دیگر افراد این گروه بر میدارند تا پیاز چشایی را نیز زیر میکروسکوپ بررسی کنند.
ماهی بعد، در دیدار با پزشک، او میگوید که من در میان سی نفر بالاترین امتیاز را آوردهام. عجب! پس پیداست که بقیه وضعشان از من هم بدتر است. چند ماه دیرتر، در دیداری دیگر میگوید که این آزمایش همزمان در بسیاری از شهرهای سوئد انجام شده، و اکنون که نتیجهی همهی شهرها آمده، من در سراسر سوئد اول شدهام! عجب! من اینهمه بیاشتها هستم و دهانم بدمزه است، پس دیگران چه میکنند؟
نزدیک یک سال بعد، این پژوهش و شرکتم در آن را فراموش کردهام که پزشک میگوید که آن آزمایش همزمان در بسیاری از کلینیکهای سراسر اروپا هم انجام شده، و من در سراسر اروپا بالاترین امتیاز را دارم! او یک "دیپلم" کتبی هم به من میدهد. نمرهی من 196 از 200 است، یعنی تنها یک غلط داشتهام، و آن شیرین درجه 1 است، که "بیمزه" نوشتهام. خب، روشن است: من بامداد هر روز با صبحانه عسل میخورم و پیداست که حساسیت چشاییم نسبت به مزهی شیرین کاهش یافته. فاصلهی نفر دوم با من بسیار زیاد است. او 12 غلط دارد و نمرهاش 152 است.
آیا جای شادمانی دارد؟ چه میدانم. شاید هم نه: مجبورم مزههای نامتعادل دستپختهای این و آن را تحمل کنم و دم نزنم!
***
مانند بسیاری موارد دیگر، اینجا هم باید عقل و دانش خود را بهکار اندازم و اینجا و آنجا بخوانم، و به این نتیجه برسم که خیر، من استعداد ویژهای ندارم. رژیم غذایی ما در بخشهای شمالی ایران، که ادویههای تند در آن بهکار نمیرود و سبزیهای تازه در آن فراوان است، حس چشایی ما را تند و تیز نگاه میدارد. کشف میکنم که فلز "روی" [زینک] که در سبزیها و میوههای ما فراوان است، نقش مهمی در حساسیت چشایی دارد، و پیداست که پزشکان اینطرفها این را نمیدانند. سوئدیها قهوه فراوان مینوشند و این چشاییشان را ضعیف میکند، و نیز لولههای آب اینجا مسیست. یون روی در آب و مواد غذایی جایگزین یون مس میشود و در بدن ساکنان اینجا جذب نمیشود، و اغلب کمبود روی دارند. دیالیز هم مقدار زیادی از دخیرهی روی بدن را دفع میکند.
یا... چه میدانم!
13 September 2015
پرت - 80
رویدادهای ناخجستهی روز 11 سپتامبر در سالهای گوناگون و در گوشه و کنار جهان همه به یک سو، یکی از رویدادهای خجستهی این روز در سال 1935 به جهان آمدن آروو پرت Arvo Pärt در جمهوری استونی بود، که اکنون، در هشتادسالگی، یکی از بزرگترین آهنگسازان دوران ما شمرده میشود.
نام او را در متنهای فارسی "پارت" مینویسند که درست نیست و به زبان خود او نامش به فتح پ و مانند "پرت" در "پرت کردن" گفته میشود.
یکی از معروفترین آثار او "آینه در آینه" Spiegel im Spiegel نام دارد که آن را در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی بیشماری بهکار بردهاند. اینجا بشنویدش.
او در آغاز کارش متأثر از آثار شوستاکوویچ، پراکوفییف، بارتوک، و شؤنبرگ بود، اما در پایان دههی 1960 دچار بحران خلاقیت شد، و دوست نزدیکش خانم سوفیا گوبایدولینا Sofia Gubaidulina، که خود آهنگساز بزرگیست، نقل کردهاست که پرت به دنبال پاسخی برای این پرسش میگشت که "وظیفه و نقش موسیقی مدرن چیست؟"
او در طول جستوجویش نزدیک هشت سال اثر مهمی نیافرید، اما پس از پیوستن به کلیسای اورتودوکس در سال 1972 در عوالم روحانی و عرفانی غرق شد، و گویی پاسخ را در این عوالم یافت. او در این هنگام سبکی را اختراع کرد سهضربی و "کمینهگرا" (مینیمالیستی) که خود آن را "تینتینابولی" Tintinnabuli مینامد.
در این سبک، به گفتهی خود او و توصیف دیگران، موسیقی از صدا، پژواک صدا، و سکوت میان پژواکها ساخته میشود. بسیاری از آثار او از پژواکهایی ساخته میشوند که در سکوت محو میشوند. مشخصهی موسیقی او را "پاکیزگی، سکوت، و زیبایی" میدانند. میگویند که زبان موسیقی او یگانهاست، و او هیچ نوت و هیچ صدایی را به دست تصادف نمیسپارد و همه چیز بهدقت اندیشیده و حسابشده است. او گفتهاست که تکتک نوتهای او را باید چنان نواخت که مانند "شکوفهای زیبا" جلوهگر شوند؛ و نیز گفتهاست که سکوت میان صداها مهمتر از خود صداهاست، چه، سکوت است که به صداها معنی میدهد.
هنگام گوش دادن به بسیاری از آثار او، پس از چند دقیقه شنونده شاید فکر کند که هیچ اتفاقی نمیافتد و این یکنواختی راه بهجایی نخواهد برد. اما یکی از همکاران او بهدرستی میگوید که «اگر کمی بیشتر گوش کنید، احساس میکنید که با این آرامش هماهنگ شدهاید و این آرامش شما را تا ابدیت همراهی میکند.»
دغدغهی بزرگ آروو پرت راندهشدن آدم از بهشت، از دست رفتن بهشت، و دگرگونی انسان به موجودی گناهکار است که پلیدی در وجودش راه یافتهاست. او غصهی بهشت گمشده را میخورد. اما میگوید که پیام موسیقی او درد و رنج نیست، چه درد و رنج تنها در نبود عشق بروز میکند، و اگر عشق باشد، انسان میتواند به آرامش برسد. او میگوید که موسیقیاش راهی به روشنایی میجوید.
من با دین و مذهب، با رنجنامههای عیسی و حسین و دیگران، میانهای ندارم. اما موسیقی پرت را دوست دارم. بهگمانم دوستان او راست میگویند که موسیقی پرت "مذهبی" نیست، "روحانی"ست. موسیقی پرت به من میگوید: آهای، انسان، بایست! گوش بده! نگاه کن! بشنو! ببین! این سکون را احساس کن؛ این سکوت را گوش بده! بشنو که در دل این سکوت چه ریزصداهایی هست! ببین که این تکبرگ چگونه آرام تکان میخورد! ببین که این قطرهی آب باران چگونه بر شاخهی لخت و نازک درخت میلغزد! چرا میدوی؟ به کجا داری میشتابی؟ به کجا میخواهی برسی؟ این چه کاریست که داری میکنی؟ بنشین! آرام بگیر! نگاه کن...، نگاه کن...! سکون را ببین! گوش بده... گوش بده...! سکوت را بشنو!
شمایی که در سوئد هستید، تا 12 اکتبر امسال یک فیلم مستند را دربارهی پرت در این نشانی، و اجرای تازهترین اثر او را در این نشانی میتوانید ببینید.
برخی از زیباترین آثار پرت: 1، 2، 3
و سیدی اثری از او را با نام Orient & Occident اگر یافتید، بخریدش، برای خودتان، یا هدیه برای دیگری. آن اثر در یوتیوب یافت نمیشود.
***
راستی، جا دارد از یکی از آموزگاران آروو پرت هم یاد کنم که یک ماه پیش، هفتم اوت، 85 ساله شد: ولیو تورمیس Veljo Tormis. و جالب آن که بافت اثرهای آموزگار و شاگرد هیچ شباهتی به هم ندارد. تورمیس از اعماق تاریخ موسیقی مردمش الهام میگیرد، و از جمله از موسیقی شمنها. یکی از معروفترین آثار او که از موسیقی شمنها الهام گرفته، "نفرین آهن" Curse Upon Iron نام دارد. این موسیقی هیجانانگیز و بیهمتا را اینجا بشنوید (بشنوید، یعنی این که چشمانتان را ببیندید و فقط گوش بدهید!).
نام او را در متنهای فارسی "پارت" مینویسند که درست نیست و به زبان خود او نامش به فتح پ و مانند "پرت" در "پرت کردن" گفته میشود.
یکی از معروفترین آثار او "آینه در آینه" Spiegel im Spiegel نام دارد که آن را در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی بیشماری بهکار بردهاند. اینجا بشنویدش.
او در آغاز کارش متأثر از آثار شوستاکوویچ، پراکوفییف، بارتوک، و شؤنبرگ بود، اما در پایان دههی 1960 دچار بحران خلاقیت شد، و دوست نزدیکش خانم سوفیا گوبایدولینا Sofia Gubaidulina، که خود آهنگساز بزرگیست، نقل کردهاست که پرت به دنبال پاسخی برای این پرسش میگشت که "وظیفه و نقش موسیقی مدرن چیست؟"
او در طول جستوجویش نزدیک هشت سال اثر مهمی نیافرید، اما پس از پیوستن به کلیسای اورتودوکس در سال 1972 در عوالم روحانی و عرفانی غرق شد، و گویی پاسخ را در این عوالم یافت. او در این هنگام سبکی را اختراع کرد سهضربی و "کمینهگرا" (مینیمالیستی) که خود آن را "تینتینابولی" Tintinnabuli مینامد.
در این سبک، به گفتهی خود او و توصیف دیگران، موسیقی از صدا، پژواک صدا، و سکوت میان پژواکها ساخته میشود. بسیاری از آثار او از پژواکهایی ساخته میشوند که در سکوت محو میشوند. مشخصهی موسیقی او را "پاکیزگی، سکوت، و زیبایی" میدانند. میگویند که زبان موسیقی او یگانهاست، و او هیچ نوت و هیچ صدایی را به دست تصادف نمیسپارد و همه چیز بهدقت اندیشیده و حسابشده است. او گفتهاست که تکتک نوتهای او را باید چنان نواخت که مانند "شکوفهای زیبا" جلوهگر شوند؛ و نیز گفتهاست که سکوت میان صداها مهمتر از خود صداهاست، چه، سکوت است که به صداها معنی میدهد.
هنگام گوش دادن به بسیاری از آثار او، پس از چند دقیقه شنونده شاید فکر کند که هیچ اتفاقی نمیافتد و این یکنواختی راه بهجایی نخواهد برد. اما یکی از همکاران او بهدرستی میگوید که «اگر کمی بیشتر گوش کنید، احساس میکنید که با این آرامش هماهنگ شدهاید و این آرامش شما را تا ابدیت همراهی میکند.»
دغدغهی بزرگ آروو پرت راندهشدن آدم از بهشت، از دست رفتن بهشت، و دگرگونی انسان به موجودی گناهکار است که پلیدی در وجودش راه یافتهاست. او غصهی بهشت گمشده را میخورد. اما میگوید که پیام موسیقی او درد و رنج نیست، چه درد و رنج تنها در نبود عشق بروز میکند، و اگر عشق باشد، انسان میتواند به آرامش برسد. او میگوید که موسیقیاش راهی به روشنایی میجوید.
من با دین و مذهب، با رنجنامههای عیسی و حسین و دیگران، میانهای ندارم. اما موسیقی پرت را دوست دارم. بهگمانم دوستان او راست میگویند که موسیقی پرت "مذهبی" نیست، "روحانی"ست. موسیقی پرت به من میگوید: آهای، انسان، بایست! گوش بده! نگاه کن! بشنو! ببین! این سکون را احساس کن؛ این سکوت را گوش بده! بشنو که در دل این سکوت چه ریزصداهایی هست! ببین که این تکبرگ چگونه آرام تکان میخورد! ببین که این قطرهی آب باران چگونه بر شاخهی لخت و نازک درخت میلغزد! چرا میدوی؟ به کجا داری میشتابی؟ به کجا میخواهی برسی؟ این چه کاریست که داری میکنی؟ بنشین! آرام بگیر! نگاه کن...، نگاه کن...! سکون را ببین! گوش بده... گوش بده...! سکوت را بشنو!
شمایی که در سوئد هستید، تا 12 اکتبر امسال یک فیلم مستند را دربارهی پرت در این نشانی، و اجرای تازهترین اثر او را در این نشانی میتوانید ببینید.
برخی از زیباترین آثار پرت: 1، 2، 3
و سیدی اثری از او را با نام Orient & Occident اگر یافتید، بخریدش، برای خودتان، یا هدیه برای دیگری. آن اثر در یوتیوب یافت نمیشود.
***
راستی، جا دارد از یکی از آموزگاران آروو پرت هم یاد کنم که یک ماه پیش، هفتم اوت، 85 ساله شد: ولیو تورمیس Veljo Tormis. و جالب آن که بافت اثرهای آموزگار و شاگرد هیچ شباهتی به هم ندارد. تورمیس از اعماق تاریخ موسیقی مردمش الهام میگیرد، و از جمله از موسیقی شمنها. یکی از معروفترین آثار او که از موسیقی شمنها الهام گرفته، "نفرین آهن" Curse Upon Iron نام دارد. این موسیقی هیجانانگیز و بیهمتا را اینجا بشنوید (بشنوید، یعنی این که چشمانتان را ببیندید و فقط گوش بدهید!).
06 September 2015
قمهزنی در شبکههای اجتماعی
تا میانههای دههی 1340 اردبیل یکی از بزرگترین مراکز نمایشها و راهانداختن دستههای عزاداری در ماه محرم و روز "عاشورای حسینی" بود. ششساله و هفتساله که بودم پدربزرگم روز عاشورا دستم را میگرفت و مرا با خود به میدان مسجد پیر عبدالملک میبرد. در طول راه زنان و دختران را میدیدم که چادر بر سر بر لب بامها نشستهاند، و مردان و زنان دیگری که همهی میدان را پر کردهاند. چهقدر جمعیت! و بعد، آنجا، در میانهی میدان با پارچهی سفید چیزهای کوچکی شبیه به خیمه ساختهبودند، و آنجا اسب بود و شتر بود، و کسانی "شبیهسازی" میکردند و کارهایی میکردند که پدر بزرگم با آن قد بلند ِ بلند ِ بلندش میدید و میفهمید، اما من آن پایینها، از لابهلای پاهای مردم چندان چیزی نمیدیدم، و آنچه را میدیدم، نمیفهمیدم.
و بعد ناگهان آن "خیمه"ها شعلهور میشدند، مردم به هر سویی میگریختند، از کف خاکی میدان و کوچه گرد و خاک بر میخاست، و مردانی سراپا سپیدپوش، فریادهایی میزدند و در حالی که بالا و پایین میپریدند شمشیرهایی را بر فرق سر خود میکوبیدند؛ خون فوران میزد و صورتشان را و جامهی سپیدشان را سرخ میکرد.
پدربزرگ دست کوچکم را در مشت بزرگش میفشرد، مرا میکشید و با خود میبرد، و در کنار کوچهای که از آنجا بهسوی مسجد اوچدکان میرفت میایستادیم. دستهی قمهزنان دوان، و پر هیاهو میآمدند، کوچه را پر میکردند، ما بیشتر و بیشتر خود را به دیوار کاهگلی کنار کوچه میفشردیم، صورتهای پوشیده از خون، قطرههای خونی که از مژگانشان میچکید، کفنهای سپید و آغشته به خون، قمههای کوتاه و بلند و خونآلود بر مشتهایشان، فریادزنان، با هیاهو، در آغوش گرد و غبار، بهسوی ما میدویدند. من بیش از آنکه بترسم، در شگفت بودم و نمیفهمیدم که این چیست؛ چه میگذرد؟ اینان چرا به این شکل در آمدهاند؟ چرا خود را میزنند؟ چرا خون خود را میریزند؟ این چه هیاهوییست؟ پرسان سرم را بلند میکردم و در آن بالاها نگاه مهربان پدربزرگ را میجستم. اما او داشت قمهزنان را تماشا میکرد و برای نخستین بار در زندگانیم میدیدم که مردی به آن بزرگی و به آن بلندقامتی هقهق گریه میکند و جویباری از اشک از چشمانش بر میان ریش سپیدش جاریست.
تا سالها بعد، کابوس بزرگ من تا دهها شب پس از عاشورا، آن بود که در خواب میدیدم که گروه بزرگی با صورتهای خونآلود و کفنهای خونآلود پیوسته بهسوی من میآیند.
گذشت سالها لازم بود تا ببینم و دریابم که آن قمه زدن، تا حدود بسیار زیادی، گونهای خودنماییست: یعنی کموبیش همه دارند برای پروردگاری که به آن اعتقاد دارند، بگیرید، تا برای دختری که دوستش دارند و بر لب بام نشسته و تماشا میکند، خودنمایی میکنند که: ببین، من دارم قمه میزنم! ببین، من دارم خون خودم را میریزم! ببین، من دارم برای جلب توجه تو چه قدر محکم بر فرق سرم میکوبم! ببین، من برای جلب مهر تو دست به چه فداکاری بزرگی میزنم! ببین! مرا ببین! این منم! ببین، دامن کفنم را بلند میکنم که خون به هدر نرود، بر زمین نریزد، و دامن کفن را سرخ کند، تا تو ببینی که من قمه میزنم و خون میریزم!
جلوهی دیگر این "ببینید، من چه عزادارم!" در برگزاری مجلسهای روضهخوانی بود. کسانی، در منزل یا در مسجد محل روضهی حضرت ابوالفضل، یا دو طفلان مسلم، یعنی علیاکبر و علیاصغر، یا چه میدانم چه شهیدان دیگری را برگزار میکردند. "سفره" انداختن هم ماجراهای خود را داشت، که گویا امروزه در ایران به "صنعتی" میلیاردی تبدیل شدهاست.
***
چند روز است که من با ورود به فیسبوک و دیدن نخستین پستهای "دوستان"، آن را ترک میکنم، زیرا رفتار این "دوستان" و استفادهشان از عکس "آلان"، کودک مغروق تیرهروز، مرا بهیاد قمهزنان اردبیل و روضههای "دو طفلان مسلم" میاندازد. همه دارند قمههای محکمتر بر سرشان میزنند که: «ببینید، این منم! مرا ببینید! من عزادارم! من بیشتر از بقیه دارم برای آلان دل میسوزانم! من اینجا روضهی علیاصغر گذاشتهام! بیایید یک تکه حلوا و یک خرما بخورید و یک لایک بزنید! من هم در این تکیه شمعی روشن کردهام و حالا دیگر وجدانم را تسکین دادهام. در این "شبیهسازی" و عزاداری – بازی، من هم سهمم را ادا کردهام.»
اما... نه، "دوستان" عزیز شبکههای اجتماعی! من تماشای قمهزنی و سینهزنی را دوست ندارم. کار و کمک واقعی را آن انسانهایی انجام میدهند که اکنون در قلب وقوع بحران دارند یک بیسکویت به دست یک "آلان" دیگر که زنده از آب گذشته میدهند، و وجدان من سخت در عذاب است که دستم تا آنجا نمیرسد. با اینهمه، حاضر نیستم با بازنشر آن عکس و عکسهای دلخراش دیگر پشت میز کارم "قمهزنی" کنم، فریاد بزنم که "ببینید، من چه عکس دلخزاشتری گذاشتهام"، که "من هم سهمی از آن شهید دارم"، و اینچنین برای وجدانم لالایی بخوانم.
بهگمانم کلی "دشمن" فیسبوکی برای خودم تراشیدم، نه؟!
و بعد ناگهان آن "خیمه"ها شعلهور میشدند، مردم به هر سویی میگریختند، از کف خاکی میدان و کوچه گرد و خاک بر میخاست، و مردانی سراپا سپیدپوش، فریادهایی میزدند و در حالی که بالا و پایین میپریدند شمشیرهایی را بر فرق سر خود میکوبیدند؛ خون فوران میزد و صورتشان را و جامهی سپیدشان را سرخ میکرد.
پدربزرگ دست کوچکم را در مشت بزرگش میفشرد، مرا میکشید و با خود میبرد، و در کنار کوچهای که از آنجا بهسوی مسجد اوچدکان میرفت میایستادیم. دستهی قمهزنان دوان، و پر هیاهو میآمدند، کوچه را پر میکردند، ما بیشتر و بیشتر خود را به دیوار کاهگلی کنار کوچه میفشردیم، صورتهای پوشیده از خون، قطرههای خونی که از مژگانشان میچکید، کفنهای سپید و آغشته به خون، قمههای کوتاه و بلند و خونآلود بر مشتهایشان، فریادزنان، با هیاهو، در آغوش گرد و غبار، بهسوی ما میدویدند. من بیش از آنکه بترسم، در شگفت بودم و نمیفهمیدم که این چیست؛ چه میگذرد؟ اینان چرا به این شکل در آمدهاند؟ چرا خود را میزنند؟ چرا خون خود را میریزند؟ این چه هیاهوییست؟ پرسان سرم را بلند میکردم و در آن بالاها نگاه مهربان پدربزرگ را میجستم. اما او داشت قمهزنان را تماشا میکرد و برای نخستین بار در زندگانیم میدیدم که مردی به آن بزرگی و به آن بلندقامتی هقهق گریه میکند و جویباری از اشک از چشمانش بر میان ریش سپیدش جاریست.
تا سالها بعد، کابوس بزرگ من تا دهها شب پس از عاشورا، آن بود که در خواب میدیدم که گروه بزرگی با صورتهای خونآلود و کفنهای خونآلود پیوسته بهسوی من میآیند.
گذشت سالها لازم بود تا ببینم و دریابم که آن قمه زدن، تا حدود بسیار زیادی، گونهای خودنماییست: یعنی کموبیش همه دارند برای پروردگاری که به آن اعتقاد دارند، بگیرید، تا برای دختری که دوستش دارند و بر لب بام نشسته و تماشا میکند، خودنمایی میکنند که: ببین، من دارم قمه میزنم! ببین، من دارم خون خودم را میریزم! ببین، من دارم برای جلب توجه تو چه قدر محکم بر فرق سرم میکوبم! ببین، من برای جلب مهر تو دست به چه فداکاری بزرگی میزنم! ببین! مرا ببین! این منم! ببین، دامن کفنم را بلند میکنم که خون به هدر نرود، بر زمین نریزد، و دامن کفن را سرخ کند، تا تو ببینی که من قمه میزنم و خون میریزم!
جلوهی دیگر این "ببینید، من چه عزادارم!" در برگزاری مجلسهای روضهخوانی بود. کسانی، در منزل یا در مسجد محل روضهی حضرت ابوالفضل، یا دو طفلان مسلم، یعنی علیاکبر و علیاصغر، یا چه میدانم چه شهیدان دیگری را برگزار میکردند. "سفره" انداختن هم ماجراهای خود را داشت، که گویا امروزه در ایران به "صنعتی" میلیاردی تبدیل شدهاست.
***
چند روز است که من با ورود به فیسبوک و دیدن نخستین پستهای "دوستان"، آن را ترک میکنم، زیرا رفتار این "دوستان" و استفادهشان از عکس "آلان"، کودک مغروق تیرهروز، مرا بهیاد قمهزنان اردبیل و روضههای "دو طفلان مسلم" میاندازد. همه دارند قمههای محکمتر بر سرشان میزنند که: «ببینید، این منم! مرا ببینید! من عزادارم! من بیشتر از بقیه دارم برای آلان دل میسوزانم! من اینجا روضهی علیاصغر گذاشتهام! بیایید یک تکه حلوا و یک خرما بخورید و یک لایک بزنید! من هم در این تکیه شمعی روشن کردهام و حالا دیگر وجدانم را تسکین دادهام. در این "شبیهسازی" و عزاداری – بازی، من هم سهمم را ادا کردهام.»
اما... نه، "دوستان" عزیز شبکههای اجتماعی! من تماشای قمهزنی و سینهزنی را دوست ندارم. کار و کمک واقعی را آن انسانهایی انجام میدهند که اکنون در قلب وقوع بحران دارند یک بیسکویت به دست یک "آلان" دیگر که زنده از آب گذشته میدهند، و وجدان من سخت در عذاب است که دستم تا آنجا نمیرسد. با اینهمه، حاضر نیستم با بازنشر آن عکس و عکسهای دلخراش دیگر پشت میز کارم "قمهزنی" کنم، فریاد بزنم که "ببینید، من چه عکس دلخزاشتری گذاشتهام"، که "من هم سهمی از آن شهید دارم"، و اینچنین برای وجدانم لالایی بخوانم.
بهگمانم کلی "دشمن" فیسبوکی برای خودم تراشیدم، نه؟!
31 August 2015
ایستانبول، ایستانبول!
در سالهای نوجوانی، در اردبیل، ترانهی زیبایی میشنیدم از رادیوی رشت، با صدای مارک آریان، خواننده فرانسوی – بلژیکی، از پدر و مادری ارمنی – لبنانی، مهاجر از ترکیه. ترانه "ایستانبول – ایستانبول" نام داشت. از شعر ترانه، که بهزبان فرانسوی بود، جز نام "ایستانبول" هیچ چیز نمیفهمیدم، اما ملودیهای زیبای آن دل جوانم را میکشید و با خود میبرد به آنسوی کوهها و دشتها، تا به شهری بهنام استانبول.
سالها آمد و رفت، و استانبول نادیده ماند، تا همین آخر هفتهی گذشته. با دوستم رفتیم و سه شب آنجا در هتل بودیم... میدانم! میدانم! اکنون دوستانی که آشنایان و امکاناتی در استانبول دارند میخواهند کلهام را بکنند که چرا خبرشان نکردم! ولی...، خب، وقت تنگ بود و تنها دوستی هم که خبرش کردم با مهربانیهای بیکرانش پشیمانم کرد از اینکه خبرش کردم!
و اما "ایستانبول": در هوایی گرم در فرودگاه صبیحه گؤکچن نشستیم و در ترافیکی سنگین با اتوبوس فرودگاه بهسوی شهر روان شدیم. چیزی که در طول این چهل پنجاه کیلومتر توجهمان را جلب کرد، حضور ماشینهای پلیس علنی و "مخفی" در فواصل کوتاه در سراسر این مسیر، و در شهر، بود: ترساندن تروریستها و بمبگذاران، یا...؟
هتل ما درست در گوشهی "میدان تقسیم" بود که همین چندی پیش جوانان ترکیه در آن حماسه آفریدند. هرگز عکس آن شیرزن را فراموش نمیکنم که سینهاش را پیش ماشین آبپاش پلیس سپر کردهاست.
و "میدان تقسیم" امروز... از ایستگاه اتوبوس تا هتل، از کنار پارک "گزی" و از نیمی از میدان تقسیم گذشتیم. اما... عجب! اینجا که تهران است! همه فارسی حرف میزنند! اینجا پر است از گردشگران ایرانی، از پیر و جوان، زن و مرد... هتلمان هم پر است از ایرانیان! گوشه و کنار میدان تقسیم را کندهاند، نرده کشیدهاند، زمین آن ناهموار است، و گوشهای از آن را پلیس مسلسل بهدست در اشغال دارد.
و آنجاست خیابان معروف "استقلال"، پر از فروشگاهها، پر از شلوغی، پر از مردمی که میروند و میآیند، و پر از ایرانیان. آنجا در گوشهای چند جوان ایرانی ساز میزنند و میخوانند که "امشب در سر شوری" دارند و "باز امشب در اوج آسمان"اند. گروه بزرگی، کموبیش همه ایرانی، بر گردشان جمع شدهاند و گوش میدهند. اینجا، در کنار زنان و دختران نیمه برهنه، پر است از گروههای زنان با چادر مشکی و روبنده، از امارات و عربستان. من بهجای آنها احساس خفقان میکنم. به یاد پدرم میافتم که با دیدن زنانی که با چادر سفت و سخت رو میگرفتند، دو انگشتش را بهسوی صورتشان میبرد و میگفت: خوخخخ!
و این است استانبول: رستورانهای بیشمار؛ کؤفته، پاتلیجان، آبجوی افس، شرابهای بیکیفیت، عرق "راکی"، راکی، راکی... ماهیهای تازه و خوشمزه، چیپورا (چوپرا)، لهورک Levrek، کباب، کباب، کباب...، شلوغی، سروصدا... گدایان، از همه رقم: خردسال و بسیار خردسال، هر یک با سازی در دست. آیا پناهندگان سوریاند؟ پسرک ده دوازده سالهای در گوشهای بر زمین نشسته، یک زانویش را با شلواری نازک و پاره بغل زده، و دستش را بر سر تازهتراشیدهاش میکشد. سر بهزیر و با نگاهی دوخته بر زمین آنچنان درد و غمی بر چهره دارد که بیاختیار دلم بهدرد میآید. آیا "داعش" همهی کسانش را کشته، هستیاش را به غارت برده، به او تجاوز کردهاند، و تنها و بیکس و بیپناه و گرسنه از گوشهی خیابان استقلال سر درآورده؟ هنوز چند گام دور نشدهایم که با دودلی رو بر میگردانم و نگاه میکنم، تا شاید بروم و پولی به او بدهم. اما میبینم که زن و مردی فربه به او نزدیک میشوند، با او حرف می زنند، و او دست به زیر پیراهنش میبرد و مشتی پول به آنها میدهد! دیرتر دوستی میگوید که این کودکان همه اعضای یک بانداند.
آنجاست کوچهی باریک و سنگفرش و سرازیری که بهسوی پل قالاتا میرود. اینجا هم پر است از فروشگاههای گوناگون، اما خلوتتر است. ایرانیان تا اینجا نمیآیند، اما توریستهای اروپایی میآیند. در یک سوی کوچه "موزهی مولویخانهی قالاتا"ست، و در سوی دیگر "برج قالاتا". در سفرمان به نیو زیلند و استرالیا آنقدر بالای برجهای "اسکای ویو" رفتیم که دیگر هیچ جاذبهای برایمان ندارد.
و اینجاست پل معروف قالاتا. کنار آب میایستیم و تماشا میکنیم. قایقهای مسافربری بر آبهای مواج "هالیچ" [خلیج] میآیند و میروند. مرغان دریایی جیغ میزنند. در خشکیهای اینسو و آنسو به هر طرف که نگاه میکنی پر است از مناره و مناره و مناره... چهقدر مسجد؟ مراباش که خیال میکردم اردبیل پرمسجدترین شهر جهان است! اما نه، استانبول بیگمان بارها بیشتر از اردبیل مسجد دارد – حتی به نسبت جمعیت و حتی به نسبت مساحت. صدای اذان، صدای اذان...
و آنجاست بوسفور خیالانگیز، و در آنسو، در "اوسکودار" خاک آسیا آغاز میشود. در آنسو مسجد "آیازما" از همینجا، از کنار پل قالاتا دیده میشود: رد پای ناظم حکمت آنجاست: پس از دوازده سال و پنج ماه و شانزده روز که در زندان بود، بیرون آمد، دست در دست همسرش منور «مسجد آیازما را پشت سر گذاشتند و در سکوت بهسوی بوسفور رفتند. به آب نزدیک شدند و جایی برای خود یافتند. در آن نزدیکی فانوس دریایی "قیز قالاسی" چشمک میزد. کشتیها چون همیشه در بوسفور در رفتوآمد بودند. مشت خود را پر از آب کرد. بیش از دوازده سال این لحظه را انتظار کشیدهبود. همچنان که دست منور را محکم در دست داشت، صدای برخورد موجها را به ساحل گوش فرا داد. ایستاد و ستارگان درشت و درخشان آسمان را حریصانه تماشا کرد، تماشا کرد...» [از این نوشته که ترجمه و اقتباس خود من است و نه ترجمهی فلان "پرزیدنت"!]
آنسوی پل قالاتا، جمعیت بر "امیناؤنو" Eminönü موج میزند، نشسته و ایستاده بر سکوها و کنار بساط دستفروشان. از میان جمعیت تونل زیرگذر زیر میدان بهزحمت میتوان راهی گشود و عبور کرد. هوا گرم و مرطوب و خفه است. و اینجاست "میصیر چارشیسی" Mısır çarşısı بازار مصری یا بازار ادویهفروشان: دکان، دکان، دکان...، و ادویه، ادویه، ادویه... شلوغی، سروصدا. اینجا هم زبان فارسی شنیده میشود.
"بازار بزرگ" Böyük Çarşı و بازار ادویهفروشان اکنون کموبیش به هم چسبیدهاند. در پیچ و خمهای بازار سردرگم میشویم. چهقدر دکان! چهقدر کالا! همه بیمصرف و بنجل! بهقول دوستم: اینجا هیچ چیز نمیبینی که شاید روزی در طول زندگی هوس خرید آن را داشتهای! استکانهای کمرباریک طلایی! شمشیر و خنجر! مجسمهها و گلدانهایی که معلوم نیست کجا باید گذاشتشان؛ کیفها و کفشهای ازمدافتاده؛ فروشندههایی که به اصرار میخواهند چیزی قالبتان کنند... با اینهمه دوستم یک شال میخرد و من یک بسته چای نعناع! دوستم یک قهوه ترک مینوشد و من بستنی میخورم.
موزه – کلیسا - مسجد "ایا صوفیه" با تاریخ 1700 ساله زیر آفتاب داغ لهله میزند. بخش بزرگی از آن را دارند ترمیم میکنند. تابلوهای بزرگ و گردی که با نام الله و محمد و علی و... بر گوشههای سقف بلند آن آویختهاند، همهی فضای آن را بهکلی خراب کردهاست.
به "مسجد کبود" (سلیمانیه) که میرسیم وقت نماز است و راهمان نمیدهند. ما نیز از گرما لهله میزنیم و هوس آبجو کردهایم، اما اردوغان فروش نوشیدنیهای الکلی را در نزدیکی مسجدها ممنوع کردهاست. در پارک "گلخانه" هم نوشیدنی بهتر از قهوه و دوغ گیرمان نمیآید.
جالبترین جایی که در طول این سفر دیدم، آبانبار باستانی و 1600 سالهی Yerebatan Sarnıcı است، با مجسمههای مدوسای سرنگون (دوشیزهی با گیسوانی از مارها). گوشههایی از آن را پیشترها در فیلم جیمزباندی "از روسیه با عشق" (ساخت 1963 - در ایران به نام "دامی برای جیمز باند") با شرکت شون کانری دیدهام.
و باز شلوغی خیابان استقلال است، و بلالفروشان، و بلوطفروشان، و بستنیفروشان، و "سیمیت"فروشان، و گدایان، و خوانندگان ایرانی، و ایرانیان، و زنان چادری عرب، و زنان نیمهبرهنه و...
اینجا وارد هر موزه یا هر فروشگاه بزرگی که میشوید، باید از بازرسی بدنی عبور کنید. اینجا میخواهم آب بخرم. بقال جوان نخست بهترکی و سپس به انگلیسی میپرسد که چندتا میخواهم، و من در فکرم که بطری بزرگ بردارم یا بطری کوچک. اما او نمیتواند دندان روی جگر بگذارد، و زیر لب بهترکی میگوید "هیچ زبان حالیش نیست"! و آنگاه که بهترکی قیمت را از او میپرسم، سخت شرمنده میشود.
اینجا رانندگان تاکسی برای من و شمای توریست وسط روز تاکسیمترشان را روی نرخ بعد از نیمه شب تنظیم میکنند تا پول بیشتری بگیرند. از "آت میدانی" تا نزدیکی "تقسیم" تاکسیمتر 65 لیره و خردهای نشان میدهد (220 کرون سوئد). 70 لیره میدهم، رانندهی تیپ جاهلی، دارد از شیشهی بازش بر سر یک عابر پیاده که از جلوی او رد شده فریاد میزند و دست میبرد زیر صندلی و تهدید میکند که الان قمهاش را میکشد و میرود و او را تکهپاره میکند، و در همین حال توی دستش اسکناس 50 لیرهای مرا ماهرانه با یک اسکناس 5 لیرهای عوض میکند، و بعد ادعا میکند که فقط 25 لیره دادهام! چارهچیست؟ در برابر تهدید قمه کشیدن، باید 5 لیره را گرفت و یک 50 لیرهای دیگر داد! یعنی سفری 40 لیرهای به قیمت 115 لیره تمام میشود!
اما رستورانهای اینجا پر از خدمتکاران مهربان و نیمه مست است که می زنند و جام شراب نیمخوردهات را چپه میکنند، و بعد آن را دوباره پر میکنند، و حتی چند جرعه روی میز میریزند! راکی یا ودکا که سفارش بدهی، پیمانهای ندارند، بطری را همینطور سرازیر میکنند توی لیوان، و باز مقداری روی میز میریزند!
دوست عزیزی که مقیم استانبول است، برایمان سنگ تمام میگذارد، آنقدر که مایهی دلخوری ما میشود. او مارا با ماشینش به جاهایی دورتر از ناف توریستی استانبول میبرد. در منطقهی "بشیکتاش" Beşiktaş نخست زیر بارانی سیلآسا در "قورو چشمه" Kuruçeşme در یک رستوران ماهیهای زنده شامی گوارا میخوریم و سپس در اورتاکؤی Ortaköy به کافهای در پارک مشرف به بوسفور میرویم. روز بعد باز با ماشین این دوست نخست به پارک ساحلی فلوریا Florya میرویم و در کافهای مشرف به دریای مرمره چیزی مینوشیم. این پارک پر است از عروس و دامادهایی که برای عکاسی و فیلمبرداری میآیند. سپس به بخش آسیایی میرویم، در رستورانی که وسط میزهایش اجاق زغالی دارد، کباب میپزیم و میخوریم، و ساعتی بعد دوستمان ما را به فرودگاه صبیحه گؤکچن میرساند. دستش درد نکند. خیلی برایمان زحمت کشید.
دو ساعت و نیم در صف چکاین و تحویل بار شرکت پگاسوس میایستیم. بلبشوی غریبیست. کارکنان کند کار میکنند، صف تکان نمیخورد، و کسانی پیوسته توی صف میزنند. پروازمان هم یک ساعت تأخیر اعلام نشده دارد. هیچ عین خیالشان هم نیست که خبری بدهند و عذری بخواهند. با دوستم تصمیم میگیریم که دیگر هرگز به استانبول نیاییم!
***
ایستانبول ایستانبول با صدای مارک آریان، با زیرنویس ترکی، اینجا. او ترانههای ترکی فراوانی نیز خواندهاست، از جمله Kalbin yokmu?. ترانهی معروف "کتی" نیز از اوست.
سالها آمد و رفت، و استانبول نادیده ماند، تا همین آخر هفتهی گذشته. با دوستم رفتیم و سه شب آنجا در هتل بودیم... میدانم! میدانم! اکنون دوستانی که آشنایان و امکاناتی در استانبول دارند میخواهند کلهام را بکنند که چرا خبرشان نکردم! ولی...، خب، وقت تنگ بود و تنها دوستی هم که خبرش کردم با مهربانیهای بیکرانش پشیمانم کرد از اینکه خبرش کردم!
و اما "ایستانبول": در هوایی گرم در فرودگاه صبیحه گؤکچن نشستیم و در ترافیکی سنگین با اتوبوس فرودگاه بهسوی شهر روان شدیم. چیزی که در طول این چهل پنجاه کیلومتر توجهمان را جلب کرد، حضور ماشینهای پلیس علنی و "مخفی" در فواصل کوتاه در سراسر این مسیر، و در شهر، بود: ترساندن تروریستها و بمبگذاران، یا...؟
هتل ما درست در گوشهی "میدان تقسیم" بود که همین چندی پیش جوانان ترکیه در آن حماسه آفریدند. هرگز عکس آن شیرزن را فراموش نمیکنم که سینهاش را پیش ماشین آبپاش پلیس سپر کردهاست.
و "میدان تقسیم" امروز... از ایستگاه اتوبوس تا هتل، از کنار پارک "گزی" و از نیمی از میدان تقسیم گذشتیم. اما... عجب! اینجا که تهران است! همه فارسی حرف میزنند! اینجا پر است از گردشگران ایرانی، از پیر و جوان، زن و مرد... هتلمان هم پر است از ایرانیان! گوشه و کنار میدان تقسیم را کندهاند، نرده کشیدهاند، زمین آن ناهموار است، و گوشهای از آن را پلیس مسلسل بهدست در اشغال دارد.
و آنجاست خیابان معروف "استقلال"، پر از فروشگاهها، پر از شلوغی، پر از مردمی که میروند و میآیند، و پر از ایرانیان. آنجا در گوشهای چند جوان ایرانی ساز میزنند و میخوانند که "امشب در سر شوری" دارند و "باز امشب در اوج آسمان"اند. گروه بزرگی، کموبیش همه ایرانی، بر گردشان جمع شدهاند و گوش میدهند. اینجا، در کنار زنان و دختران نیمه برهنه، پر است از گروههای زنان با چادر مشکی و روبنده، از امارات و عربستان. من بهجای آنها احساس خفقان میکنم. به یاد پدرم میافتم که با دیدن زنانی که با چادر سفت و سخت رو میگرفتند، دو انگشتش را بهسوی صورتشان میبرد و میگفت: خوخخخ!
و این است استانبول: رستورانهای بیشمار؛ کؤفته، پاتلیجان، آبجوی افس، شرابهای بیکیفیت، عرق "راکی"، راکی، راکی... ماهیهای تازه و خوشمزه، چیپورا (چوپرا)، لهورک Levrek، کباب، کباب، کباب...، شلوغی، سروصدا... گدایان، از همه رقم: خردسال و بسیار خردسال، هر یک با سازی در دست. آیا پناهندگان سوریاند؟ پسرک ده دوازده سالهای در گوشهای بر زمین نشسته، یک زانویش را با شلواری نازک و پاره بغل زده، و دستش را بر سر تازهتراشیدهاش میکشد. سر بهزیر و با نگاهی دوخته بر زمین آنچنان درد و غمی بر چهره دارد که بیاختیار دلم بهدرد میآید. آیا "داعش" همهی کسانش را کشته، هستیاش را به غارت برده، به او تجاوز کردهاند، و تنها و بیکس و بیپناه و گرسنه از گوشهی خیابان استقلال سر درآورده؟ هنوز چند گام دور نشدهایم که با دودلی رو بر میگردانم و نگاه میکنم، تا شاید بروم و پولی به او بدهم. اما میبینم که زن و مردی فربه به او نزدیک میشوند، با او حرف می زنند، و او دست به زیر پیراهنش میبرد و مشتی پول به آنها میدهد! دیرتر دوستی میگوید که این کودکان همه اعضای یک بانداند.
آنجاست کوچهی باریک و سنگفرش و سرازیری که بهسوی پل قالاتا میرود. اینجا هم پر است از فروشگاههای گوناگون، اما خلوتتر است. ایرانیان تا اینجا نمیآیند، اما توریستهای اروپایی میآیند. در یک سوی کوچه "موزهی مولویخانهی قالاتا"ست، و در سوی دیگر "برج قالاتا". در سفرمان به نیو زیلند و استرالیا آنقدر بالای برجهای "اسکای ویو" رفتیم که دیگر هیچ جاذبهای برایمان ندارد.
و اینجاست پل معروف قالاتا. کنار آب میایستیم و تماشا میکنیم. قایقهای مسافربری بر آبهای مواج "هالیچ" [خلیج] میآیند و میروند. مرغان دریایی جیغ میزنند. در خشکیهای اینسو و آنسو به هر طرف که نگاه میکنی پر است از مناره و مناره و مناره... چهقدر مسجد؟ مراباش که خیال میکردم اردبیل پرمسجدترین شهر جهان است! اما نه، استانبول بیگمان بارها بیشتر از اردبیل مسجد دارد – حتی به نسبت جمعیت و حتی به نسبت مساحت. صدای اذان، صدای اذان...
و آنجاست بوسفور خیالانگیز، و در آنسو، در "اوسکودار" خاک آسیا آغاز میشود. در آنسو مسجد "آیازما" از همینجا، از کنار پل قالاتا دیده میشود: رد پای ناظم حکمت آنجاست: پس از دوازده سال و پنج ماه و شانزده روز که در زندان بود، بیرون آمد، دست در دست همسرش منور «مسجد آیازما را پشت سر گذاشتند و در سکوت بهسوی بوسفور رفتند. به آب نزدیک شدند و جایی برای خود یافتند. در آن نزدیکی فانوس دریایی "قیز قالاسی" چشمک میزد. کشتیها چون همیشه در بوسفور در رفتوآمد بودند. مشت خود را پر از آب کرد. بیش از دوازده سال این لحظه را انتظار کشیدهبود. همچنان که دست منور را محکم در دست داشت، صدای برخورد موجها را به ساحل گوش فرا داد. ایستاد و ستارگان درشت و درخشان آسمان را حریصانه تماشا کرد، تماشا کرد...» [از این نوشته که ترجمه و اقتباس خود من است و نه ترجمهی فلان "پرزیدنت"!]
آنسوی پل قالاتا، جمعیت بر "امیناؤنو" Eminönü موج میزند، نشسته و ایستاده بر سکوها و کنار بساط دستفروشان. از میان جمعیت تونل زیرگذر زیر میدان بهزحمت میتوان راهی گشود و عبور کرد. هوا گرم و مرطوب و خفه است. و اینجاست "میصیر چارشیسی" Mısır çarşısı بازار مصری یا بازار ادویهفروشان: دکان، دکان، دکان...، و ادویه، ادویه، ادویه... شلوغی، سروصدا. اینجا هم زبان فارسی شنیده میشود.
"بازار بزرگ" Böyük Çarşı و بازار ادویهفروشان اکنون کموبیش به هم چسبیدهاند. در پیچ و خمهای بازار سردرگم میشویم. چهقدر دکان! چهقدر کالا! همه بیمصرف و بنجل! بهقول دوستم: اینجا هیچ چیز نمیبینی که شاید روزی در طول زندگی هوس خرید آن را داشتهای! استکانهای کمرباریک طلایی! شمشیر و خنجر! مجسمهها و گلدانهایی که معلوم نیست کجا باید گذاشتشان؛ کیفها و کفشهای ازمدافتاده؛ فروشندههایی که به اصرار میخواهند چیزی قالبتان کنند... با اینهمه دوستم یک شال میخرد و من یک بسته چای نعناع! دوستم یک قهوه ترک مینوشد و من بستنی میخورم.
موزه – کلیسا - مسجد "ایا صوفیه" با تاریخ 1700 ساله زیر آفتاب داغ لهله میزند. بخش بزرگی از آن را دارند ترمیم میکنند. تابلوهای بزرگ و گردی که با نام الله و محمد و علی و... بر گوشههای سقف بلند آن آویختهاند، همهی فضای آن را بهکلی خراب کردهاست.
به "مسجد کبود" (سلیمانیه) که میرسیم وقت نماز است و راهمان نمیدهند. ما نیز از گرما لهله میزنیم و هوس آبجو کردهایم، اما اردوغان فروش نوشیدنیهای الکلی را در نزدیکی مسجدها ممنوع کردهاست. در پارک "گلخانه" هم نوشیدنی بهتر از قهوه و دوغ گیرمان نمیآید.
جالبترین جایی که در طول این سفر دیدم، آبانبار باستانی و 1600 سالهی Yerebatan Sarnıcı است، با مجسمههای مدوسای سرنگون (دوشیزهی با گیسوانی از مارها). گوشههایی از آن را پیشترها در فیلم جیمزباندی "از روسیه با عشق" (ساخت 1963 - در ایران به نام "دامی برای جیمز باند") با شرکت شون کانری دیدهام.
و باز شلوغی خیابان استقلال است، و بلالفروشان، و بلوطفروشان، و بستنیفروشان، و "سیمیت"فروشان، و گدایان، و خوانندگان ایرانی، و ایرانیان، و زنان چادری عرب، و زنان نیمهبرهنه و...
اینجا وارد هر موزه یا هر فروشگاه بزرگی که میشوید، باید از بازرسی بدنی عبور کنید. اینجا میخواهم آب بخرم. بقال جوان نخست بهترکی و سپس به انگلیسی میپرسد که چندتا میخواهم، و من در فکرم که بطری بزرگ بردارم یا بطری کوچک. اما او نمیتواند دندان روی جگر بگذارد، و زیر لب بهترکی میگوید "هیچ زبان حالیش نیست"! و آنگاه که بهترکی قیمت را از او میپرسم، سخت شرمنده میشود.
اینجا رانندگان تاکسی برای من و شمای توریست وسط روز تاکسیمترشان را روی نرخ بعد از نیمه شب تنظیم میکنند تا پول بیشتری بگیرند. از "آت میدانی" تا نزدیکی "تقسیم" تاکسیمتر 65 لیره و خردهای نشان میدهد (220 کرون سوئد). 70 لیره میدهم، رانندهی تیپ جاهلی، دارد از شیشهی بازش بر سر یک عابر پیاده که از جلوی او رد شده فریاد میزند و دست میبرد زیر صندلی و تهدید میکند که الان قمهاش را میکشد و میرود و او را تکهپاره میکند، و در همین حال توی دستش اسکناس 50 لیرهای مرا ماهرانه با یک اسکناس 5 لیرهای عوض میکند، و بعد ادعا میکند که فقط 25 لیره دادهام! چارهچیست؟ در برابر تهدید قمه کشیدن، باید 5 لیره را گرفت و یک 50 لیرهای دیگر داد! یعنی سفری 40 لیرهای به قیمت 115 لیره تمام میشود!
اما رستورانهای اینجا پر از خدمتکاران مهربان و نیمه مست است که می زنند و جام شراب نیمخوردهات را چپه میکنند، و بعد آن را دوباره پر میکنند، و حتی چند جرعه روی میز میریزند! راکی یا ودکا که سفارش بدهی، پیمانهای ندارند، بطری را همینطور سرازیر میکنند توی لیوان، و باز مقداری روی میز میریزند!
دوست عزیزی که مقیم استانبول است، برایمان سنگ تمام میگذارد، آنقدر که مایهی دلخوری ما میشود. او مارا با ماشینش به جاهایی دورتر از ناف توریستی استانبول میبرد. در منطقهی "بشیکتاش" Beşiktaş نخست زیر بارانی سیلآسا در "قورو چشمه" Kuruçeşme در یک رستوران ماهیهای زنده شامی گوارا میخوریم و سپس در اورتاکؤی Ortaköy به کافهای در پارک مشرف به بوسفور میرویم. روز بعد باز با ماشین این دوست نخست به پارک ساحلی فلوریا Florya میرویم و در کافهای مشرف به دریای مرمره چیزی مینوشیم. این پارک پر است از عروس و دامادهایی که برای عکاسی و فیلمبرداری میآیند. سپس به بخش آسیایی میرویم، در رستورانی که وسط میزهایش اجاق زغالی دارد، کباب میپزیم و میخوریم، و ساعتی بعد دوستمان ما را به فرودگاه صبیحه گؤکچن میرساند. دستش درد نکند. خیلی برایمان زحمت کشید.
دو ساعت و نیم در صف چکاین و تحویل بار شرکت پگاسوس میایستیم. بلبشوی غریبیست. کارکنان کند کار میکنند، صف تکان نمیخورد، و کسانی پیوسته توی صف میزنند. پروازمان هم یک ساعت تأخیر اعلام نشده دارد. هیچ عین خیالشان هم نیست که خبری بدهند و عذری بخواهند. با دوستم تصمیم میگیریم که دیگر هرگز به استانبول نیاییم!
***
ایستانبول ایستانبول با صدای مارک آریان، با زیرنویس ترکی، اینجا. او ترانههای ترکی فراوانی نیز خواندهاست، از جمله Kalbin yokmu?. ترانهی معروف "کتی" نیز از اوست.
25 August 2015
حماسههای شفاهی آسیای میانه - 3
(ادامهی پیشگفتار)
لازم است که سخنی چند دربارهی سازهای موسیقی رایج در میان ترکان نیز بگویم، هرچند که من تنها به یک یا دو نمونه از متداولترین آنها میتوانم بپردازم. واضح است که برای همراهی روایتهای منظوم گونههایی از سازهای زهی را فراوان بهکار میبرند. پیشرفتهترین این سازها شاید چاتیغان chatigan (یا جدیگن jädigän) است [هفتتار قازاخی بهنام ژتیگن jetigen (ژتی = هفت، گن = آهنگ)، و جاداغان jadagan سیبری، و نامهای مشابه در جاهای دیگر].
دیرتر به میزان دلبستگی قبیلههای ساگایی به چاتیغان و بیمیلیشان برای فروش آن خواهم پرداخت. این ساز چیزیست شبیه به گونهای قانون و ساخته شدهاست از یک قوطی استوانهای یا مکعب مستطیلی بدون روکش. گاه آن را با خالی کردن درون تکه چوبی یکپارچه میسازند. دهانهی باز آن را بهطرف پایین قرار میدهند و تارها را بر پشت آن نصب میکنند. چاتیغانهای امروزی پنج تا هشت تار دارند،(1) اما شاید در گذشته ساز پر شکوهتری بوده، زیرا که در سرودهها همواره آن را "چاتیغان چهلتار" مینامند. چاتیغانی که چاپلیسکا از سیبری با خود آورد هماکنون در موزهی پیت ریورز Pitt – Rivers آکسفورد نگهداری میشود. این نمونه(2) شش تار فلزی دارد با طولهای مساوی، و پردهبندی آنها با خرکهایی تنظیم میشود که از استخوان کشکک زانوی گوزن قطبیست و زیر هر تار یکی از آنها را میتوان جابهجا کرد. برای نواختن آن، تارها را با انگشتان دو دست مینوازند. به گمانی این ساز کپی زمختیست از گوسلی gusli روسی، که البته شکل بهکلی متفاوتی دارد.
گونههای دیگر سازهای زهی نیز برای همراهی روایات منظوم و اشکال دیگر سرودهها رواج دارند. معروفترین سازهای ملی ترکان دومرا domra و قوبوز kobuɀ هستند که در مناطق مختلف به نامها و اشکال گوناگون دیده میشوند. این دو ساز به درجات گوناگون به گونههایی از ویولون و عود شباهت دارند. در میان ترکمنان سازی بهنام دوتار dutar رواج دارد که دو رشته تار دارد و چیزیست شبیه به گیتار و بیگمان از سرچشمهی ایرانی. ولیخانوف نیز سازی شبیه به بالالایکا [ساز روسی] در میان قیرغیزها دیدهاست(3) که گمان میرود دومرای تغییر شکل یافتهای بودهاست. وربیتسکی نیز به ساز مشابهی اشاره کرده که شمنهای آلتای آن را در کنار طبل مینوازند،(4) و نیز ساز دیگری شبیه زنبورک که یاکوتها هر از گاهی مینوازند.(5)
سازی که قوبوز نام دارد برای همراهی با خواندن سرودهها بسیار بهکار میرود.(6) لهوچین چگونگی کاربرد این ساز را در میان قازاخها شرح دادهاست. او آن را شبیه به گونهای ویولون توصیف کرده که روی کاسهاش باز است، مقعر است و اغلب سه تار ضخیم از موی اسب دارد. آن را در میان زانوان میگیرند و با کمانی کوتاه مینوازند.(7) در میان اینان قوبوز یکی از مهمترین ابزارهای باکشاهاست baksha که او خود نقش غیبگو، پیشگو، و پیشوای دینی را در میان مسلمانان استپ غربی بازی میکند (شرح بیشتر در بخشهای بعدی). وربیتسکی همچنین در جایی از قابیس kabys یا قوموس komus (قوبوز) به عنوان سازی با دو تار یاد میکند و میگوید که مردم آلتای آن را برای همراهی با خواندن قصههای قهرمانیشان بهکار میبرند، اما در جایی دیگر میگوید که قوموس سازی زهیست شبیه به بالالایکای روسی که در میان قبایل آلتای "تنها شمنها آن را مینوازند".(8) گفته میشود که قبایل سویوت نام قوموس را برای زنبورک بهکار میبرند، و یاکوتها نیز آن را هوموس homus مینامند،(9) و حال آنکه قیرغیزها به طبل شمنها قوبوز میگویند.(10)
زنبورک و نی یا فلوت نیز طرفداران بسیاری دارند. البته این سازها قابلیتهای زیادی برای همراهی با خواندن سرودهها ندارند، اما گویا هر دو را در مواردی در نمایشهای طالعبینان و بهویژه هنگام احضار ارواح مینوازند. طبل یا دایرهزنگی نیز کموبیش در همهی جاهایی که شمنها هنوز یافت میشوند کاربردی گسترده دارد. با این همه، بهطور کلی سازهای زهی برای همراهی روایات منظورم بهکار میروند، و طبل و دایرهزنگی و شاید در برخی موارد نیز نی(11) و زنبورک(12) در نمایشهای شمنی نواخته میشوند.
پایان فصل نخست (پیشگفتار)
________________________________
لازم است که سخنی چند دربارهی سازهای موسیقی رایج در میان ترکان نیز بگویم، هرچند که من تنها به یک یا دو نمونه از متداولترین آنها میتوانم بپردازم. واضح است که برای همراهی روایتهای منظوم گونههایی از سازهای زهی را فراوان بهکار میبرند. پیشرفتهترین این سازها شاید چاتیغان chatigan (یا جدیگن jädigän) است [هفتتار قازاخی بهنام ژتیگن jetigen (ژتی = هفت، گن = آهنگ)، و جاداغان jadagan سیبری، و نامهای مشابه در جاهای دیگر].
دیرتر به میزان دلبستگی قبیلههای ساگایی به چاتیغان و بیمیلیشان برای فروش آن خواهم پرداخت. این ساز چیزیست شبیه به گونهای قانون و ساخته شدهاست از یک قوطی استوانهای یا مکعب مستطیلی بدون روکش. گاه آن را با خالی کردن درون تکه چوبی یکپارچه میسازند. دهانهی باز آن را بهطرف پایین قرار میدهند و تارها را بر پشت آن نصب میکنند. چاتیغانهای امروزی پنج تا هشت تار دارند،(1) اما شاید در گذشته ساز پر شکوهتری بوده، زیرا که در سرودهها همواره آن را "چاتیغان چهلتار" مینامند. چاتیغانی که چاپلیسکا از سیبری با خود آورد هماکنون در موزهی پیت ریورز Pitt – Rivers آکسفورد نگهداری میشود. این نمونه(2) شش تار فلزی دارد با طولهای مساوی، و پردهبندی آنها با خرکهایی تنظیم میشود که از استخوان کشکک زانوی گوزن قطبیست و زیر هر تار یکی از آنها را میتوان جابهجا کرد. برای نواختن آن، تارها را با انگشتان دو دست مینوازند. به گمانی این ساز کپی زمختیست از گوسلی gusli روسی، که البته شکل بهکلی متفاوتی دارد.
گونههای دیگر سازهای زهی نیز برای همراهی روایات منظوم و اشکال دیگر سرودهها رواج دارند. معروفترین سازهای ملی ترکان دومرا domra و قوبوز kobuɀ هستند که در مناطق مختلف به نامها و اشکال گوناگون دیده میشوند. این دو ساز به درجات گوناگون به گونههایی از ویولون و عود شباهت دارند. در میان ترکمنان سازی بهنام دوتار dutar رواج دارد که دو رشته تار دارد و چیزیست شبیه به گیتار و بیگمان از سرچشمهی ایرانی. ولیخانوف نیز سازی شبیه به بالالایکا [ساز روسی] در میان قیرغیزها دیدهاست(3) که گمان میرود دومرای تغییر شکل یافتهای بودهاست. وربیتسکی نیز به ساز مشابهی اشاره کرده که شمنهای آلتای آن را در کنار طبل مینوازند،(4) و نیز ساز دیگری شبیه زنبورک که یاکوتها هر از گاهی مینوازند.(5)
سازی که قوبوز نام دارد برای همراهی با خواندن سرودهها بسیار بهکار میرود.(6) لهوچین چگونگی کاربرد این ساز را در میان قازاخها شرح دادهاست. او آن را شبیه به گونهای ویولون توصیف کرده که روی کاسهاش باز است، مقعر است و اغلب سه تار ضخیم از موی اسب دارد. آن را در میان زانوان میگیرند و با کمانی کوتاه مینوازند.(7) در میان اینان قوبوز یکی از مهمترین ابزارهای باکشاهاست baksha که او خود نقش غیبگو، پیشگو، و پیشوای دینی را در میان مسلمانان استپ غربی بازی میکند (شرح بیشتر در بخشهای بعدی). وربیتسکی همچنین در جایی از قابیس kabys یا قوموس komus (قوبوز) به عنوان سازی با دو تار یاد میکند و میگوید که مردم آلتای آن را برای همراهی با خواندن قصههای قهرمانیشان بهکار میبرند، اما در جایی دیگر میگوید که قوموس سازی زهیست شبیه به بالالایکای روسی که در میان قبایل آلتای "تنها شمنها آن را مینوازند".(8) گفته میشود که قبایل سویوت نام قوموس را برای زنبورک بهکار میبرند، و یاکوتها نیز آن را هوموس homus مینامند،(9) و حال آنکه قیرغیزها به طبل شمنها قوبوز میگویند.(10)
زنبورک و نی یا فلوت نیز طرفداران بسیاری دارند. البته این سازها قابلیتهای زیادی برای همراهی با خواندن سرودهها ندارند، اما گویا هر دو را در مواردی در نمایشهای طالعبینان و بهویژه هنگام احضار ارواح مینوازند. طبل یا دایرهزنگی نیز کموبیش در همهی جاهایی که شمنها هنوز یافت میشوند کاربردی گسترده دارد. با این همه، بهطور کلی سازهای زهی برای همراهی روایات منظورم بهکار میروند، و طبل و دایرهزنگی و شاید در برخی موارد نیز نی(11) و زنبورک(12) در نمایشهای شمنی نواخته میشوند.
پایان فصل نخست (پیشگفتار)
________________________________
1 - Czaplicka, My Siberian Year, p. 237.
2 - طول آن نزدیک یک متر، عرضش 20 سانتیمتر، و بلندیش 15 سانتیمتر است.
3 - Michell, The Rusians in Central Asia, p. 81.
4 - Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 216.
5 - پیشین.4 - Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 216.
6 - Radlov, Aus Sibirien I, 504.
7 - Levchin, Descriptions des Hordes et des Steppes, p. 383.
8 - Czapliska, Aboriginal Siberia, p. 216.
7 - Levchin, Descriptions des Hordes et des Steppes, p. 383.
8 - Czapliska, Aboriginal Siberia, p. 216.
9 - پیشین.
10 - پیشین.
11 - شواهد موجود برای کاربرد نی در موسیقی، بهطور عمده در متنهای ادبی یافت میشود. نگاه کنید به Proben I, 202; II, 268, 440 ff.; III, 145 f.
12 - در میان اوریانخایها و بوریاتهای ایرکوتسک، که البته این دومیها مغول هستند، زنبورک را خور khur مینامند و گویا تنها شمنها آن را مینوازند. نگاه کنید به Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 216. بهنظر میرسد که خانم چاپلیسکا در اینجا اوریانخایها و سویوتها را از هم جدا کردهاست، اما در جایی دیگر (The Turks of Central Asia, p. 59) میگوید که گاه اوریانخایها را سویوت مینامند.
10 - پیشین.
11 - شواهد موجود برای کاربرد نی در موسیقی، بهطور عمده در متنهای ادبی یافت میشود. نگاه کنید به Proben I, 202; II, 268, 440 ff.; III, 145 f.
12 - در میان اوریانخایها و بوریاتهای ایرکوتسک، که البته این دومیها مغول هستند، زنبورک را خور khur مینامند و گویا تنها شمنها آن را مینوازند. نگاه کنید به Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 216. بهنظر میرسد که خانم چاپلیسکا در اینجا اوریانخایها و سویوتها را از هم جدا کردهاست، اما در جایی دیگر (The Turks of Central Asia, p. 59) میگوید که گاه اوریانخایها را سویوت مینامند.
16 August 2015
عشق داند که در این دایره سرگردانند
خانم رقیه کبیری معرفی تازهای بر کتابم قطران در عسل نوشتهاند که در چند وبگاه، و از جمله در اخبار روز، آذر آنلاین، تریبون، و انجمن قلم آذربایجان منتشر شدهاست.
سپاسگزارم از خانم کبیری.
سپاسگزارم از خانم کبیری.
09 August 2015
حماسههای شفاهی آسیای میانه - 2
(ادامهی پیشگفتار)
دربارهی چند و چون مناسبات شخصی میان اربابان و افراد عادی چیز زیادی نمیدانیم، اما گمان میرود که این رابطه از لحاظ دستمزد و دارایی با آنچه میان رئیس توتونها Teutonic [اسکاندیناوی و شمال اروپا] و پیروانش برقرار بود شباهتهایی داشتهاست. پیروان نزدیک رئیس که بر گرد او بودند نقش محافظان و درباریان او را داشتند و او در برابر، نیازهای مادی آنان را تأمین میکرد. فریزر Fraser نمونهای جالب از تفاهمی کامل را که در این زمینه میان ترکمنان وجود داشته، ثبت کردهاست، هرچند که پیداست که او خود آنچه را دیده درست نفهمیدهاست. او 50 دوکات در برابر یک اسب به یک نایب میدهد، و چندشش میشود از این که رئیس او خبر معامله را که میشنود پول را از خدمتکارش میگیرد، با بدجنسی سکههای طلا را پخش میکند، دوازده سکه برای خود بر میدارد، هفت سکه به یکی از پسران خودش میدهد، پنج سکه به پسر دیگر، و به همین شکل ادامه میدهد تا آنکه تنها چهار سکه میماند، و او اینها را با حالتی سخاوتمندانه به نایب بر میگرداند، و نایب آن را بهعنوان مرحمتی بزرگ میپذیرد. فریزر مینویسد: «نایب در پاسخ انفجار خشم و شگفتی من از شنیدن این داستان، گفت: "که چی؟ مگر نه این که من هر چه دارم از خان دارم؟ اگر صد تومان tomauns از اموال او را بالا بکشم، هیچ باکیش نیست. از چیزی که به من رسید خوشنودم، زیرا در واقع این اسب پیشکشی بود برای شما، آقا، و بیگمان خان این را به شکلی برای من جبران میکند." این موضوع آنچنان ذهنم را بهخود مشغول کردهبود و آنچنان برافروخته بودم که آن را با ابراز بیزاری فراوان برای میرزا Meerza تعریف کردم. او گفت: "آه، مردان بزرگ خیلی از این کارها میکنند. نایب راست میگوید. از کجا معلوم که خان فردا اسبی به ارزش شصت تومان به او نبخشد؟»(1)
یک چنین نظام بانکداری، که میتوان آن را "اندوختن اعتبار" در نزد رئیس نامید، در جامعهای که در آن پول ارزشی ناچیز دارد و میتواند مایهی ایجاد خطر برای صاحبش باشد، بسیار لازم است. این وضع را یک قازاخ کهنسال به زبانی ساده برای لهوچین Levchine شرح داد. او گفت که فروختن رمههای بزرگ اسبهایش کار بیهودهایست، زیرا او نیازی به پولی که مجبور باشد در صندوقی پنهان کند ندارد، حال آنکه همه میتوانند تاختن اسبهای او را در استپ تماشا کنند و بفهمند که صاحب آنها چه ثروتی دارد.(2)
در گذشتهها فرهنگ مادی چادرنشینان استپها در سطح بالایی نبود. آنان معماری ماندگارتر از بر پا کردن خیمهشان نداشتند؛ صنایع نداشتند؛ کشاورزی مختصری داشتند که آن هم در جاهای پرتافتادهای بود؛ و چنان که دیدهایم بازرگانیشان را نمیتوان سازمانیافته تلقی کرد. شیوهی زندگی و ذهنیتشان بدوی بود. احتمال میرود که تصویری که لهوچین از قازاخها بهدست میدهد(3) اغراق آمیز است و بیشتر به صفات نتراشیدهی چادرنشینان جاهای دیگر انطباق یافتهاست، از قبیل سست بودن در صلحطلبی، ناکارآمدی و بیاعتنایی به هنر جنگ، و در عوض بها دادن به حملههای غافلگیرانه، ناتوانی در اقدام جمعی و هماهنگ، اما دلیری و سرشاری از نیروی ابتکار شخصی. این شاید رایجترین صفات بدوی در میان مردمی باشد که اشرافیت موروثی گستردهای نداشتهاند. اما بر ما روشن است که این مردمان چارچوبهای معین خود را برای رهبری کارها داشتند و کیفیتهایی داشتند که باعث میشد مردان کارآزمودهای از میانشان بر میخاستند. گفته شدهاست که "غرور اشرافی" قازاخها بهویژه شایان توجه است،(4) و چنان که پیداست اودانووان O'Donovan هنگامیکه در میان ستیزهجوترین ترکمنان بود، از ظرافت و فروتنی رفتار آنان با دوستانشان و با یکدیگر شگفتزده میشد.(5)
مهمترین عامل در زندگانی کوچنشین آسیایی اسب او بود و بیگمان او اسبش را گرانبهاترین دارایی خود میدانست. میگویند که بهویژه ترکمنان شیفتهی تعریف داستانها و خواندن ترانههایی در وصف اسبشان هستند. نیز میگویند که این اسبها بهراستی موجودات شگفتآوری هستند، آنچنان که صاحبانشان ارزشی بیش از همسر و فرزندان و حتی بیش از زندگی خود برای آنها قائلاند. وامبری مینویسد:
جالب است که تماشا کنید و ببینید [مرد ترکمن] با چه دقت و احتیاطی اسبش را تربیت میکند، چگونه برای حفاظت از سرما و گرما او را میپوشاند، با آراستن زین و برگ چه شکوهی به آن میدهد، و آنگاه خود شاید با لباسی فقیرانه و مندرس تباینی جالب با مرکب بهدقت آراستهاش مییابد. این موجودات زیبا بهراستی شایستهی ستایشهایی هستند که از آنها میشود و در داستانهایی که از سرعت و نیروی پایداری آنها نقل میشود، هیچ اغراقی نیست.(6)
برای دادن تصویری از آنچه وامبری در میان ترکمنان دیده، میتوانیم نمونهای از دستان منظوم [sagai poem] خان مَرگَن Khan(7) Märgän [شاه خردمند] بیاوریم که در آن شخصی بهنام آلتین آیرا Altyn Ayra پیش قهرمان داستان التماس میکند که اسبش را به او ببخشد. در آغاز خان مَرگَن ساکت است، اما هنگامی که آلتین آیرا سخنان زیر را بر زبان میآورد، او راضی میشود:
اسب نیست آن، که از تو تمنا میکنم،
مردیست آن، که از تو میخواهم.
میدهیش، دوست من؟
آنگاه خان مَرگَن بیدرنگ پاسخ میدهد:
میدهمش، دوست من.(8)
یکی از نکات چشمگیر منظومههای ترکی، و همچنین "بیلینی"های(9) byliny روسی آن است که ممکن است، و اغلب نیز چنین میشود، که قهرمان غرق در لذت خوردن و نوشیدن وظیفه و نقش قهرمانی خود را فراموش میکند، اما اسب او هرگز خطا نمیکند و همواره او را به خود میآورد. بارها و بارها اسب است که وضعیت را بهسود قهرمان تغییر میدهد. در واقع میتوان گفت که اسب قهرمان اصلی روایات منظوم گروه آباکان است.
برتری اسبها و سوارکاری ترکان، همسایگان متمدنتر جنوبی را برایشان طعمهای آسان میکرد. ترکمنان شکستناپذیرترین و نیرومندترین سواران مغرب شمرده میشدند، (10) و در سوی دیگر، دیوار بزرگ چین، و سالنامهها و شعرهای چینی نیز گواه تمامعیاری هستند بر گرایش کوچنشینان مشرق، هم ترکان، هم مغولان و هم تونقوسها، به تاختو تاز. حتی در سدهی نوزدهم هنگامی که آتکینسون Atkinson از اردوگاه یک سلطان قیرغیز دیدن کرد، شاهد بازگشت افراد او از تهاجمی پیروزمندانه بود. آنان غنائم فراوان بههمراه آوردهبودند و به جشن و نوشانوش پرداختند.(11) هنگامی که وامبری به سفر معروف خود به خیوه Khiva میرفت، کاروان او برای عبور کویری آنچنان سوزان را برگزید که برخی از همراهان کاروان از تشنگی هلاک شدند. گزینهی دیگر راهی کوتاهتر و آسانتر بود، اما آن راه جولانگاه ترکمنانی بود که با غرور لاف میزدند که هیچ ایرانی Persian نمیتواند از مرزهای آنان بگذرد، مگر آنکه طنابی بر گردنش افتادهباشد.(12) رهبر تاختوتازها و لشکرکشیهای غارتگرانه همواره بر پایهی اعتبار و نفوذ شخصیتشان انتخاب میشد و او اگر در سازماندهی حملهای پیروزمندانه از خود شایستگی نشان میداد، بهزودی گروه بزرگی از یاران همپیمان بر گرد خود جمع میکرد.(13)
در بررسی رشد فکری و پیشرفت ادبیات شفاهی در میان ترکان باید هشیار بود، زیرا که در میان رهبران ثروتمند بسیاری از قبایل، بهویژه قیرغیزها و ترکمنان، رسم بود که یک ملا، یا یک عالم درسخواندهی مسلمان در اردوگاه خود داشتهباشند. آتکینسون مشاهده کرد که در میان قیرغیزهای جونگاریا در دامنههای کوهستان آلاتائو، هر سلطان و رئیس قبیلهای ملایی برای خود داشت که شخص بسیار مهمی در قبیله شمرده میشد.(14) زندهیاد پروفسور بیتسون Bateson در سال 1878 یک روس را دید که کاتب رئیس گروهی از قازاخهای "اردوی میانه" در آئول aul یا خیمهگاه او بود.(15) وامبری مینویسد که بایهای bays (یعنی همان بیگهای begs) ثروتمند خاننشین بخارا Khanate of Bokhara در شهرها پیوسته دنبال ملاهایی میگشتند که در برابر دستمزدی ثابت که بهصورت گوسفند و اسب و شتر پرداخت میشد، آموزگاری، پیشنمازی، و منشیگری کنند.(16) او میافزاید که در میان ترکمنان رسم بود که پیش از رهسپاری برای جنگ، ملایی برای رئیس قبیله فاتحه یا همان دعای گشایش اسلامی را بخواند.(17) وامبری ناگزیر بود که در پوشش یک درویش و عالم مسلمان به میان ترکمنان چادرنشین و ستیزهجو و بردهدار پیرامون خیوه برود. در این لباس او را همچون میهمانی ارجمند پذیرفتند، اما بارها ناگزیر بود که با ملای محلی درافتد. [او از جمله کتابی دارد بهنام "سیاحت درویشی دروغین به خانات آسیای میانه" که به فارسی هم ترجمه شدهاست.]
با اینهمه اشتباه بزرگیست اگر گمان کنیم که فرهنگ اسلامی، حتی در میان ترکانی که اسلام آوردند، بهتمامی جانشین سنتهای بومی شد. در واقع نمیتوان گفت که اینجا اسلام نفوذ عمیقی داشتهاست. به گفتهی وامبری در سال 1864 تنها یک در هزار از آنان سواد خواندن و نوشتن داشتند(18) و ونیوکوف نیز در میان قیرغیزها این نسبت را همین قدر برآورد کرد.(19) راست این است که بهطور کلی در میان مردم آسیای میانه ادبیات مکتوب بهتمامی ناشناخته بودهاست. البته در سالهای اخیر تحصیل و نوشتار در این مناطق نیز مانند دیگر جاهای جمهوریهای شوروی گسترش شگرفی یافتهاست.
اما ادبیات شفاهی فراگیر و سرشار از سرزندگیست. همچنان که ادبیات مورد بررسی ما نشان خواهد داد، بهویژه ترکان در هنر بداههپردازی استادان کهنهکاری بودند. البته هنر بهخاطر سپردن نیز در میان آنان پرورش داده میشد، و حکایتی که یک ملای معروف دربارهی قازاخها برای وامبری بازگفته گواه روشنیست بر مهارت و نیروی حافظهی کوچنشینان. ملا شامگاه پس از صرف شام، دلشاد از مهماننوازی رئیس قبیلهی سارقان Sargan داستانگوییهایش را پی میگیرد و در یکی از آنها شعری بهزبان کالموکی میگنجاند. پس از گذشت شش سال او به همان مناطق باز میگردد و سخت شگفتزده میشود از اینکه همان داستان و همان شعر را کلمه به کلمه از زبان جوانی بیگانه میشنود. پس از پرسوجو با شگفتی در مییابد که آن جوان هنگامی که نه ساله بود داستان را هنگام سفر پیشین ملا از زبان خود او شنیده و با وجود زبان کالموکی شعر همهی جزئیات آن را بهخاطر سپردهاست.(20) حتی اگر سهمی برای مبالغه یا نیروی استثنایی حافظه در سالهای نوجوانی قایل شویم، این حکایت از این نظر جالب است که نشان میدهد این مردم تا چه اندازه به نیروی حافظه و پرورش آن اهمیت میدادند.
گفته میشود که ترکمنان در هنر ازبر کردن سرآمد دیگراناند. خوانندگان حرفهای آنان برای حافظهی تخصصی و دقت کلامشان در بازگویی سنتهایشان همانقدر برجستهاند که سرایندگان قیرغیز در مهارت بدیههپردازیشان. از نظر حفظ تاریخ گذشتهی قبیلهها نیز گویا ترکمنان برتری دارند. البته ولیخانوف قبایل قیرغیز همجوار جونگاریا را نیز بهخاطر حفظ سنتهای قبیلهای و خانوادگی که توسط بزرگان قبیله و سرایندگان از نسلی به نسلی انتقال مییافت، میستاید.(21)
با این همه ترکان شرقی (شامل ترکان سیبری، قیرغیزها، و دیگران) از لحاظ سنتهای تاریخی در مقامی بسیار پایینتر از قازاخها شمرده میشوند، و نیز تاتارهای توبول و ولگا هم از این لحاظ مقام پایینتری دارند.(22) حتی اگر مواردی از این سنتها را در میان قیرغیزها و ترکان آباکان مشاهده کنیم، سنجش تعلق آنها دشوار است، زیرا که منابع بیطرف آگاهی محدودی از تاریخ این مردمان در دسترس ما میگذارند. روشن است که تاریخنگاران چینی نیز در تلاش برای نوشتن تاریخ قیرغیزها و کالموکها با دشواریهای مشابهی درگیر بودهاند (توضیح بیشتر در ادامه خواهد آمد). با این همه شکی نیست که سنتها در شکل شفاهی خود، در طول زمان، راههای دور و درازی پیمودهاند. برای نمونه، میگویند که از قهرمانی ناشناس برای تاریخ بهنام کانگزا Kangza هم در ادبیات سنتی تلهاوتها (رادلوف)(23)، هم آلتاییها (وربیتسکی Verbitsky)، و هم تاتارهای آباکان (کاتانوف Katanov) بسیار سخن میرود.(24) یا داستان یرماک تیموفهیویچ Ermak Timofeevich فاتح روس سیبری با کمی تغییر در میان ترکان اوب و ایرتیش نیز شنیده میشود.(25) همچنین گوشههایی از داستانهای کهن نوقایها و قازاخها از زبان ترکمنان شنیده شده، و از آنسو راهزن و قهرمان بزرگ ترکمن کوراوغلو Köroglu را قازاخها نیز در ترانههای خود میستایند.(26) در برگهای آینده نمونههای دیگری از سیر داستانها از جایی به جای دیگر در آسیای میانه خواهیم آورد. نیز میتوان افزود که نسل کنونی، از جمله در میان قیرغیزها، پارهای از افسانهها را ناپسند میشمارند و این خود نشان میدهد که این افسانهها در همان شکل اولیهی خود به ارث رسیدهاند، و واژهها و عبارتهای فراوانی در این روایات باقی ماندهاند که امروز مهجور و متروکاند.(27)
در تلاشم برای مطالعهی ادبیات شفاهی ترکان با مشکل بزرگی روبهرو بودم و آن در دسترس نبودن بسیاری از مطالب بود. دانشمندان اروپای شرقی از دیرباز از جاذبه و اهمیت شعرها و داستانهای بومی اقوام گوناگون ساکن سیبری آگاه بودهاند. آنچنان که در سال 1842 خوچکو [اغلب خودزکو مینویسند] Chodzko مجموعهای از دستانها و منظومههای متعلق به ترکمنان و ترکان ساکن آستاراخان Astrakhan را منتشر کرد.(28) از سال 1866 تا 1872 جهانگرد و دانشمند روس رادلوف مجموعهای از دستانها و منظومههای متعلق به قبایل ترک ساکن کوهستانها و استپهای آسیای میانه را گرد آورد و منتشر کرد. آثار آنان ارزش بسیاری دارد و هرگز آثاری دیگر نتوانستهاند جای آنها را بگیرند. مجموعههای دیگری نیز منتشر شدهاند، اما متأسفانه بیشترشان در دسترس من نبودهاند. نام این مجموعهها را در کتابشناسی آثاری چون ترکان آسیای میانه The Turks of Central Asia اثر چاپلیسکا، و اساطیر سیبری Siberian Mythology از هولمبرگ Holmberg و... میتوان یافت. در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بهگمانی بیش از هر زمان دیگری در ثبت ادبیات شفاهی بومی مردم سیبری فعالیت شدهاست، اما متأسفانه بیشتر این مطالب نیز در دسترس من نبودهاند.(29)
مهمترین مجموعههایی که بررسی کردهام در اثری از رادلوف بودهاست.(30) اما اثر او دو نقص عمده دارد. نخست آنکه اطلاعات بسیار کمی از سراینده یا خوانندهی منظومهها و شرایط و چگونگی ثبت آنها بهدست میدهد. بنابراین از محیط ادبی موادی که او نقل کرده کموبیش بهکلی بیاطلاعیم. و دیگر آنکه – و این شاید نتیجهی طبیعی نقص نخست است – روشن است که مطالبی که بهنام قبایل گوناگون ثبت میشوند نشانگر بهترین دستاوردهای ادبی آن قبایل و بهترین قالب ادبی هستند که آن قبیله در آن برتری دارد، و از این رو کل گسترهی فعالیتهای ادبی آنان را نشان نمیدهد. برای نمونه آنچه رادلوف از میان قبایل ترکان آباکان و قیرغیزها گرد آورده تنها از روایات منظوم بلند تشکیل میشود، و این در حالیست که او در پیشگفتار جلد پنجم میگوید که انواع دیگری از اشعار (از جمله غنایی) نیز در میان آنان رواج داشته، و ما اینها را در مجموعههای کاتانوف نیز مییابیم. آنچه رادلوف در پروبن Proben از آلتایها و تلهاوتها گرد آورده بیشتر اشعار کوتاهیست که بهسختی از سطح قصههای فولکلوریک فراتر میروند، اما خود رادلوف میگوید که آنان مقدار چشمگیری ادبیات شمنی نیز داشتند (در ادامه به آن میرسیم). آنان همچنین مقدار زیادی ادبیات سنتی قهرمانی داشتند که خواهیم دید، و این حقیقت دربارهی ساکنان کوههای سایان نیز صدق میکند.(31)
با همهی اینها، متنهایی که رادلوف نقل کرده گواه بر آناند که پرداختهترین شکل ادبیات در میان ترکان امروزی همان روایات منظوم هستند، هم منظومههای قهرمانی و هم غیر قهرمانی، و هم منظومههای نمایشی و آیینی.(32) بهترین نمونهای که از روایات منظوم قهرمانی در دست داریم، در میان قیرغیزها ثبت شده و در جلد پنجم پروبن اثر رادلوف نقل شدهاست. بهترین و بلندترین منظومههای غیر قهرمانی در میان همان قبایل و در آباکان و استپهای جوس Jüs و در نواحی همجوار آن در علیای ینیسئی ثبت شدهاند و این آخریها در جلد دوم از پروبن نقل شدهاند.(33) البته منظومههای غیر قهرمانی خلاصهتر نیز از میان ترکان کوههای آلتای و سایان گردآوری شدهاند. تنها نمونه از منظومههای نمایشی که میتوان گفت از لحاظ کامل بودن بیهمتاست، تکگویی نمایشی عظیمیست که شمن ترکان آلتای آن را بازآفرینی میکند و مبلغان مذهبی هیئت آلتای آن را ثبت کردهاند. ترجمهی آلمانی این منظومه را نیز رادلوف در جلد دوم کتاب "از سیبری" Aus Sibirien آوردهاست. مدیحهسرایی و سوگوارهها نیز رواج داشته و پیداست که سرودن شعر به مناسبتهای گوناگون نیز عمومیت دارد. اما با این همه در مجموعههای ما نمونههای بهنسبت اندکی از این انواع وجود دارد و این بیگمان به علت خصلت روزمره بودن آنهاست. تنها مجموعهای از دستانها که خوچکو از میان ترکمنان گرد آورده نمونههای فراوانی از این نوع در خود دارد. دستانها بهطور عمده در استپهای غربی و در درههای اوب و ایرتیش یافت میشوند. جلد سوم پروبن مجموعهای نفیس از دستانها و روایات قازاخها را دارد. دستانهایی از اوب و ایرتیش نیز، که خصوصیات جاهطلبانهی کمتری دارند، در جلد چهارم پروبن نقل شدهاست.
باید بیافزایم که در این پژوهش از همهی مطالب نقل شده در مجموعهی رادلوف استفاده نکردهام و در اصل تنها جلدهای یک تا پنج اینجا به کار آمدهاست. از آنجایی که مجموعهی رادلوف اکنون بسیار کمیاب و دور از دسترس است، شاید برای خواننده جالب باشد که تصوری از محتوای جلدهای دیگر این مجموعه داشتهباشد. جلد ششم مطالبی دارد از ترکان تارانچی Taranchi؛ جلد هفتم متنهایی از کریمه Crimea؛ جلد هشتم از ترکان عثمانی؛ جلد نهم از اوریانخای Uriankhai (سویوت Soyot)، تاتارهای آباکان، و قاراقاسها Karagasy؛ و جلد دهم از بسارابی Bessarabia [بخشهایی از مولداوی و اوکرایین]. مطالب جلدهای هشتم، نهم، و دهم را خود رادلوف گردآوری نکرده و به ترتیب کونوس Kunos، کاتانوف، و ماشکوف Moshkov این کار را کردهاند. در اغلب جلدهای این اثر ترجمههای روسی و آلمانی هم هست، اما بهگمانم جلد نهم تنها بخشیست که مطالب آن همانقدر که ما در این پژوهش اهمیت میدهیم بهدور از تأثیر سنتهای بیگانه بودهاست. بهجز چند استثنا ادبیات ترکان ولگا و کریمه را در این پژوهش داخل نکردهام، زیرا که احساس کردم نزدیکی زیاد آنها به روسیه مدارک مربوط به آنها را در نظر پژوهندگانی که بهدنبال ادبیات کهن ترکی هستند کمارزشتر جلوهگر میکند. به ادبیات ترکان ترکمنستان نیز نپرداختهام. اینان سدههای متمادی همجوار کشورهای بهنسبت متمدنتر جنوبی بودهاند و در نتیجه مدت زیادیست که با هنر نوشتن یا ادبیات مکتوب آشنایی دارند. با این حال پشیمانم از این که مجموعهی کاتانوف (جلد نهم) را در پژوهشم بهکار نبردم. متأسفانه این جلد به آسانی در دسترس من نبود. برخلاف آنچه رادلوف از میان تاتارهای آباکان گرد آورده، مجموعهی کاتانوف فزون بر سرودهها، دستان نیز دارد و سرودههای موجود در آن اغلب کوتاهتر از آنهایی هستند که رادلوف نقل کردهاست. در این جلد معما و چیستان، تعبیر خواب و رؤیا، حکایت، قصههای فولکلوریک، افسانهها، دعاهای شمنها، و مطالبی دیگر نقل شدهاست. و نیز برخلاف مطالبی که رادلوف از این قبایل نقل کرده، بیشتر سرودهها مصراعی هستند. این جلد بهتناوب قطعات نظم و نثر دارد، اما قطعات نثر جداگانه هم در آن هست. امیدوارم که بهکار نبردن جلد کاتانوف در این کتاب چندان مهم نباشد زیرا در عوض از مطالب مشابهی که خود رادلوف در سفرهایش به سیبری گرد آورده و در کتابش "از سیبری" نقل کرده، سود بردهام. بنابراین در صفحههای بعدی کتاب بهطور عمده به بررسی ادبیات مردم ترک سیبری و آسیای میانه ساکن استپها و کوهستانها میپردازم.
در تلاشم برای ارائهی این مطالب به خوانندگان انگلیسیزبان، کارم بسیار دشوار بودهاست. همچنان که رادلوف تأکید کرده،(34) ترجمهی سرودههای ترکی تصویری رنگپریده از اصل آن از آب در میآید، زیرا بسیاری از واژههایی که در اصل تنها برای ایجاد قافیه و وزن بهکار رفتهاند، پس از ترجمه بیربط بهنظر میآیند. مفاهیمی که خوانندهی دورهگرد ترک بیان میکند متعلق به زبانی هستند با ساختار احساسی بهکلی متفاوت با آنچه برای خوانندهی انگلیسیزبان آشناست. ناگزیر در ترجمه چیزهایی از متن اصلی از دست میرود و در مواردی حتی شاید بد فهمیده میشود، بهویژه در مورد سرودههای مربوط به جهان اندیشههای شمنی – جهانی از اندیشههایی که بسیار کمتر از جهان اندیشههای سرودههای قهرمانی و دستانها برای ما آشناست. من به خود جرئت دادم که این حاصل تحقیق تجربی و مختصر و مقدماتی را به خوانندگان عرضه کنم با این امید که معرفی این ادبیات ناشناخته و جالب و غریب دریچهای باشد بهروی کسانی که وقت و فرصتی بیش از من در مطالعهی علاقمندانهی این ادبیات دارند.
(پیشگفتار ادامه دارد)
______________________________________
دربارهی چند و چون مناسبات شخصی میان اربابان و افراد عادی چیز زیادی نمیدانیم، اما گمان میرود که این رابطه از لحاظ دستمزد و دارایی با آنچه میان رئیس توتونها Teutonic [اسکاندیناوی و شمال اروپا] و پیروانش برقرار بود شباهتهایی داشتهاست. پیروان نزدیک رئیس که بر گرد او بودند نقش محافظان و درباریان او را داشتند و او در برابر، نیازهای مادی آنان را تأمین میکرد. فریزر Fraser نمونهای جالب از تفاهمی کامل را که در این زمینه میان ترکمنان وجود داشته، ثبت کردهاست، هرچند که پیداست که او خود آنچه را دیده درست نفهمیدهاست. او 50 دوکات در برابر یک اسب به یک نایب میدهد، و چندشش میشود از این که رئیس او خبر معامله را که میشنود پول را از خدمتکارش میگیرد، با بدجنسی سکههای طلا را پخش میکند، دوازده سکه برای خود بر میدارد، هفت سکه به یکی از پسران خودش میدهد، پنج سکه به پسر دیگر، و به همین شکل ادامه میدهد تا آنکه تنها چهار سکه میماند، و او اینها را با حالتی سخاوتمندانه به نایب بر میگرداند، و نایب آن را بهعنوان مرحمتی بزرگ میپذیرد. فریزر مینویسد: «نایب در پاسخ انفجار خشم و شگفتی من از شنیدن این داستان، گفت: "که چی؟ مگر نه این که من هر چه دارم از خان دارم؟ اگر صد تومان tomauns از اموال او را بالا بکشم، هیچ باکیش نیست. از چیزی که به من رسید خوشنودم، زیرا در واقع این اسب پیشکشی بود برای شما، آقا، و بیگمان خان این را به شکلی برای من جبران میکند." این موضوع آنچنان ذهنم را بهخود مشغول کردهبود و آنچنان برافروخته بودم که آن را با ابراز بیزاری فراوان برای میرزا Meerza تعریف کردم. او گفت: "آه، مردان بزرگ خیلی از این کارها میکنند. نایب راست میگوید. از کجا معلوم که خان فردا اسبی به ارزش شصت تومان به او نبخشد؟»(1)
یک چنین نظام بانکداری، که میتوان آن را "اندوختن اعتبار" در نزد رئیس نامید، در جامعهای که در آن پول ارزشی ناچیز دارد و میتواند مایهی ایجاد خطر برای صاحبش باشد، بسیار لازم است. این وضع را یک قازاخ کهنسال به زبانی ساده برای لهوچین Levchine شرح داد. او گفت که فروختن رمههای بزرگ اسبهایش کار بیهودهایست، زیرا او نیازی به پولی که مجبور باشد در صندوقی پنهان کند ندارد، حال آنکه همه میتوانند تاختن اسبهای او را در استپ تماشا کنند و بفهمند که صاحب آنها چه ثروتی دارد.(2)
در گذشتهها فرهنگ مادی چادرنشینان استپها در سطح بالایی نبود. آنان معماری ماندگارتر از بر پا کردن خیمهشان نداشتند؛ صنایع نداشتند؛ کشاورزی مختصری داشتند که آن هم در جاهای پرتافتادهای بود؛ و چنان که دیدهایم بازرگانیشان را نمیتوان سازمانیافته تلقی کرد. شیوهی زندگی و ذهنیتشان بدوی بود. احتمال میرود که تصویری که لهوچین از قازاخها بهدست میدهد(3) اغراق آمیز است و بیشتر به صفات نتراشیدهی چادرنشینان جاهای دیگر انطباق یافتهاست، از قبیل سست بودن در صلحطلبی، ناکارآمدی و بیاعتنایی به هنر جنگ، و در عوض بها دادن به حملههای غافلگیرانه، ناتوانی در اقدام جمعی و هماهنگ، اما دلیری و سرشاری از نیروی ابتکار شخصی. این شاید رایجترین صفات بدوی در میان مردمی باشد که اشرافیت موروثی گستردهای نداشتهاند. اما بر ما روشن است که این مردمان چارچوبهای معین خود را برای رهبری کارها داشتند و کیفیتهایی داشتند که باعث میشد مردان کارآزمودهای از میانشان بر میخاستند. گفته شدهاست که "غرور اشرافی" قازاخها بهویژه شایان توجه است،(4) و چنان که پیداست اودانووان O'Donovan هنگامیکه در میان ستیزهجوترین ترکمنان بود، از ظرافت و فروتنی رفتار آنان با دوستانشان و با یکدیگر شگفتزده میشد.(5)
مهمترین عامل در زندگانی کوچنشین آسیایی اسب او بود و بیگمان او اسبش را گرانبهاترین دارایی خود میدانست. میگویند که بهویژه ترکمنان شیفتهی تعریف داستانها و خواندن ترانههایی در وصف اسبشان هستند. نیز میگویند که این اسبها بهراستی موجودات شگفتآوری هستند، آنچنان که صاحبانشان ارزشی بیش از همسر و فرزندان و حتی بیش از زندگی خود برای آنها قائلاند. وامبری مینویسد:
جالب است که تماشا کنید و ببینید [مرد ترکمن] با چه دقت و احتیاطی اسبش را تربیت میکند، چگونه برای حفاظت از سرما و گرما او را میپوشاند، با آراستن زین و برگ چه شکوهی به آن میدهد، و آنگاه خود شاید با لباسی فقیرانه و مندرس تباینی جالب با مرکب بهدقت آراستهاش مییابد. این موجودات زیبا بهراستی شایستهی ستایشهایی هستند که از آنها میشود و در داستانهایی که از سرعت و نیروی پایداری آنها نقل میشود، هیچ اغراقی نیست.(6)
برای دادن تصویری از آنچه وامبری در میان ترکمنان دیده، میتوانیم نمونهای از دستان منظوم [sagai poem] خان مَرگَن Khan(7) Märgän [شاه خردمند] بیاوریم که در آن شخصی بهنام آلتین آیرا Altyn Ayra پیش قهرمان داستان التماس میکند که اسبش را به او ببخشد. در آغاز خان مَرگَن ساکت است، اما هنگامی که آلتین آیرا سخنان زیر را بر زبان میآورد، او راضی میشود:
اسب نیست آن، که از تو تمنا میکنم،
مردیست آن، که از تو میخواهم.
میدهیش، دوست من؟
آنگاه خان مَرگَن بیدرنگ پاسخ میدهد:
میدهمش، دوست من.(8)
یکی از نکات چشمگیر منظومههای ترکی، و همچنین "بیلینی"های(9) byliny روسی آن است که ممکن است، و اغلب نیز چنین میشود، که قهرمان غرق در لذت خوردن و نوشیدن وظیفه و نقش قهرمانی خود را فراموش میکند، اما اسب او هرگز خطا نمیکند و همواره او را به خود میآورد. بارها و بارها اسب است که وضعیت را بهسود قهرمان تغییر میدهد. در واقع میتوان گفت که اسب قهرمان اصلی روایات منظوم گروه آباکان است.
برتری اسبها و سوارکاری ترکان، همسایگان متمدنتر جنوبی را برایشان طعمهای آسان میکرد. ترکمنان شکستناپذیرترین و نیرومندترین سواران مغرب شمرده میشدند، (10) و در سوی دیگر، دیوار بزرگ چین، و سالنامهها و شعرهای چینی نیز گواه تمامعیاری هستند بر گرایش کوچنشینان مشرق، هم ترکان، هم مغولان و هم تونقوسها، به تاختو تاز. حتی در سدهی نوزدهم هنگامی که آتکینسون Atkinson از اردوگاه یک سلطان قیرغیز دیدن کرد، شاهد بازگشت افراد او از تهاجمی پیروزمندانه بود. آنان غنائم فراوان بههمراه آوردهبودند و به جشن و نوشانوش پرداختند.(11) هنگامی که وامبری به سفر معروف خود به خیوه Khiva میرفت، کاروان او برای عبور کویری آنچنان سوزان را برگزید که برخی از همراهان کاروان از تشنگی هلاک شدند. گزینهی دیگر راهی کوتاهتر و آسانتر بود، اما آن راه جولانگاه ترکمنانی بود که با غرور لاف میزدند که هیچ ایرانی Persian نمیتواند از مرزهای آنان بگذرد، مگر آنکه طنابی بر گردنش افتادهباشد.(12) رهبر تاختوتازها و لشکرکشیهای غارتگرانه همواره بر پایهی اعتبار و نفوذ شخصیتشان انتخاب میشد و او اگر در سازماندهی حملهای پیروزمندانه از خود شایستگی نشان میداد، بهزودی گروه بزرگی از یاران همپیمان بر گرد خود جمع میکرد.(13)
در بررسی رشد فکری و پیشرفت ادبیات شفاهی در میان ترکان باید هشیار بود، زیرا که در میان رهبران ثروتمند بسیاری از قبایل، بهویژه قیرغیزها و ترکمنان، رسم بود که یک ملا، یا یک عالم درسخواندهی مسلمان در اردوگاه خود داشتهباشند. آتکینسون مشاهده کرد که در میان قیرغیزهای جونگاریا در دامنههای کوهستان آلاتائو، هر سلطان و رئیس قبیلهای ملایی برای خود داشت که شخص بسیار مهمی در قبیله شمرده میشد.(14) زندهیاد پروفسور بیتسون Bateson در سال 1878 یک روس را دید که کاتب رئیس گروهی از قازاخهای "اردوی میانه" در آئول aul یا خیمهگاه او بود.(15) وامبری مینویسد که بایهای bays (یعنی همان بیگهای begs) ثروتمند خاننشین بخارا Khanate of Bokhara در شهرها پیوسته دنبال ملاهایی میگشتند که در برابر دستمزدی ثابت که بهصورت گوسفند و اسب و شتر پرداخت میشد، آموزگاری، پیشنمازی، و منشیگری کنند.(16) او میافزاید که در میان ترکمنان رسم بود که پیش از رهسپاری برای جنگ، ملایی برای رئیس قبیله فاتحه یا همان دعای گشایش اسلامی را بخواند.(17) وامبری ناگزیر بود که در پوشش یک درویش و عالم مسلمان به میان ترکمنان چادرنشین و ستیزهجو و بردهدار پیرامون خیوه برود. در این لباس او را همچون میهمانی ارجمند پذیرفتند، اما بارها ناگزیر بود که با ملای محلی درافتد. [او از جمله کتابی دارد بهنام "سیاحت درویشی دروغین به خانات آسیای میانه" که به فارسی هم ترجمه شدهاست.]
با اینهمه اشتباه بزرگیست اگر گمان کنیم که فرهنگ اسلامی، حتی در میان ترکانی که اسلام آوردند، بهتمامی جانشین سنتهای بومی شد. در واقع نمیتوان گفت که اینجا اسلام نفوذ عمیقی داشتهاست. به گفتهی وامبری در سال 1864 تنها یک در هزار از آنان سواد خواندن و نوشتن داشتند(18) و ونیوکوف نیز در میان قیرغیزها این نسبت را همین قدر برآورد کرد.(19) راست این است که بهطور کلی در میان مردم آسیای میانه ادبیات مکتوب بهتمامی ناشناخته بودهاست. البته در سالهای اخیر تحصیل و نوشتار در این مناطق نیز مانند دیگر جاهای جمهوریهای شوروی گسترش شگرفی یافتهاست.
اما ادبیات شفاهی فراگیر و سرشار از سرزندگیست. همچنان که ادبیات مورد بررسی ما نشان خواهد داد، بهویژه ترکان در هنر بداههپردازی استادان کهنهکاری بودند. البته هنر بهخاطر سپردن نیز در میان آنان پرورش داده میشد، و حکایتی که یک ملای معروف دربارهی قازاخها برای وامبری بازگفته گواه روشنیست بر مهارت و نیروی حافظهی کوچنشینان. ملا شامگاه پس از صرف شام، دلشاد از مهماننوازی رئیس قبیلهی سارقان Sargan داستانگوییهایش را پی میگیرد و در یکی از آنها شعری بهزبان کالموکی میگنجاند. پس از گذشت شش سال او به همان مناطق باز میگردد و سخت شگفتزده میشود از اینکه همان داستان و همان شعر را کلمه به کلمه از زبان جوانی بیگانه میشنود. پس از پرسوجو با شگفتی در مییابد که آن جوان هنگامی که نه ساله بود داستان را هنگام سفر پیشین ملا از زبان خود او شنیده و با وجود زبان کالموکی شعر همهی جزئیات آن را بهخاطر سپردهاست.(20) حتی اگر سهمی برای مبالغه یا نیروی استثنایی حافظه در سالهای نوجوانی قایل شویم، این حکایت از این نظر جالب است که نشان میدهد این مردم تا چه اندازه به نیروی حافظه و پرورش آن اهمیت میدادند.
گفته میشود که ترکمنان در هنر ازبر کردن سرآمد دیگراناند. خوانندگان حرفهای آنان برای حافظهی تخصصی و دقت کلامشان در بازگویی سنتهایشان همانقدر برجستهاند که سرایندگان قیرغیز در مهارت بدیههپردازیشان. از نظر حفظ تاریخ گذشتهی قبیلهها نیز گویا ترکمنان برتری دارند. البته ولیخانوف قبایل قیرغیز همجوار جونگاریا را نیز بهخاطر حفظ سنتهای قبیلهای و خانوادگی که توسط بزرگان قبیله و سرایندگان از نسلی به نسلی انتقال مییافت، میستاید.(21)
با این همه ترکان شرقی (شامل ترکان سیبری، قیرغیزها، و دیگران) از لحاظ سنتهای تاریخی در مقامی بسیار پایینتر از قازاخها شمرده میشوند، و نیز تاتارهای توبول و ولگا هم از این لحاظ مقام پایینتری دارند.(22) حتی اگر مواردی از این سنتها را در میان قیرغیزها و ترکان آباکان مشاهده کنیم، سنجش تعلق آنها دشوار است، زیرا که منابع بیطرف آگاهی محدودی از تاریخ این مردمان در دسترس ما میگذارند. روشن است که تاریخنگاران چینی نیز در تلاش برای نوشتن تاریخ قیرغیزها و کالموکها با دشواریهای مشابهی درگیر بودهاند (توضیح بیشتر در ادامه خواهد آمد). با این همه شکی نیست که سنتها در شکل شفاهی خود، در طول زمان، راههای دور و درازی پیمودهاند. برای نمونه، میگویند که از قهرمانی ناشناس برای تاریخ بهنام کانگزا Kangza هم در ادبیات سنتی تلهاوتها (رادلوف)(23)، هم آلتاییها (وربیتسکی Verbitsky)، و هم تاتارهای آباکان (کاتانوف Katanov) بسیار سخن میرود.(24) یا داستان یرماک تیموفهیویچ Ermak Timofeevich فاتح روس سیبری با کمی تغییر در میان ترکان اوب و ایرتیش نیز شنیده میشود.(25) همچنین گوشههایی از داستانهای کهن نوقایها و قازاخها از زبان ترکمنان شنیده شده، و از آنسو راهزن و قهرمان بزرگ ترکمن کوراوغلو Köroglu را قازاخها نیز در ترانههای خود میستایند.(26) در برگهای آینده نمونههای دیگری از سیر داستانها از جایی به جای دیگر در آسیای میانه خواهیم آورد. نیز میتوان افزود که نسل کنونی، از جمله در میان قیرغیزها، پارهای از افسانهها را ناپسند میشمارند و این خود نشان میدهد که این افسانهها در همان شکل اولیهی خود به ارث رسیدهاند، و واژهها و عبارتهای فراوانی در این روایات باقی ماندهاند که امروز مهجور و متروکاند.(27)
در تلاشم برای مطالعهی ادبیات شفاهی ترکان با مشکل بزرگی روبهرو بودم و آن در دسترس نبودن بسیاری از مطالب بود. دانشمندان اروپای شرقی از دیرباز از جاذبه و اهمیت شعرها و داستانهای بومی اقوام گوناگون ساکن سیبری آگاه بودهاند. آنچنان که در سال 1842 خوچکو [اغلب خودزکو مینویسند] Chodzko مجموعهای از دستانها و منظومههای متعلق به ترکمنان و ترکان ساکن آستاراخان Astrakhan را منتشر کرد.(28) از سال 1866 تا 1872 جهانگرد و دانشمند روس رادلوف مجموعهای از دستانها و منظومههای متعلق به قبایل ترک ساکن کوهستانها و استپهای آسیای میانه را گرد آورد و منتشر کرد. آثار آنان ارزش بسیاری دارد و هرگز آثاری دیگر نتوانستهاند جای آنها را بگیرند. مجموعههای دیگری نیز منتشر شدهاند، اما متأسفانه بیشترشان در دسترس من نبودهاند. نام این مجموعهها را در کتابشناسی آثاری چون ترکان آسیای میانه The Turks of Central Asia اثر چاپلیسکا، و اساطیر سیبری Siberian Mythology از هولمبرگ Holmberg و... میتوان یافت. در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بهگمانی بیش از هر زمان دیگری در ثبت ادبیات شفاهی بومی مردم سیبری فعالیت شدهاست، اما متأسفانه بیشتر این مطالب نیز در دسترس من نبودهاند.(29)
مهمترین مجموعههایی که بررسی کردهام در اثری از رادلوف بودهاست.(30) اما اثر او دو نقص عمده دارد. نخست آنکه اطلاعات بسیار کمی از سراینده یا خوانندهی منظومهها و شرایط و چگونگی ثبت آنها بهدست میدهد. بنابراین از محیط ادبی موادی که او نقل کرده کموبیش بهکلی بیاطلاعیم. و دیگر آنکه – و این شاید نتیجهی طبیعی نقص نخست است – روشن است که مطالبی که بهنام قبایل گوناگون ثبت میشوند نشانگر بهترین دستاوردهای ادبی آن قبایل و بهترین قالب ادبی هستند که آن قبیله در آن برتری دارد، و از این رو کل گسترهی فعالیتهای ادبی آنان را نشان نمیدهد. برای نمونه آنچه رادلوف از میان قبایل ترکان آباکان و قیرغیزها گرد آورده تنها از روایات منظوم بلند تشکیل میشود، و این در حالیست که او در پیشگفتار جلد پنجم میگوید که انواع دیگری از اشعار (از جمله غنایی) نیز در میان آنان رواج داشته، و ما اینها را در مجموعههای کاتانوف نیز مییابیم. آنچه رادلوف در پروبن Proben از آلتایها و تلهاوتها گرد آورده بیشتر اشعار کوتاهیست که بهسختی از سطح قصههای فولکلوریک فراتر میروند، اما خود رادلوف میگوید که آنان مقدار چشمگیری ادبیات شمنی نیز داشتند (در ادامه به آن میرسیم). آنان همچنین مقدار زیادی ادبیات سنتی قهرمانی داشتند که خواهیم دید، و این حقیقت دربارهی ساکنان کوههای سایان نیز صدق میکند.(31)
با همهی اینها، متنهایی که رادلوف نقل کرده گواه بر آناند که پرداختهترین شکل ادبیات در میان ترکان امروزی همان روایات منظوم هستند، هم منظومههای قهرمانی و هم غیر قهرمانی، و هم منظومههای نمایشی و آیینی.(32) بهترین نمونهای که از روایات منظوم قهرمانی در دست داریم، در میان قیرغیزها ثبت شده و در جلد پنجم پروبن اثر رادلوف نقل شدهاست. بهترین و بلندترین منظومههای غیر قهرمانی در میان همان قبایل و در آباکان و استپهای جوس Jüs و در نواحی همجوار آن در علیای ینیسئی ثبت شدهاند و این آخریها در جلد دوم از پروبن نقل شدهاند.(33) البته منظومههای غیر قهرمانی خلاصهتر نیز از میان ترکان کوههای آلتای و سایان گردآوری شدهاند. تنها نمونه از منظومههای نمایشی که میتوان گفت از لحاظ کامل بودن بیهمتاست، تکگویی نمایشی عظیمیست که شمن ترکان آلتای آن را بازآفرینی میکند و مبلغان مذهبی هیئت آلتای آن را ثبت کردهاند. ترجمهی آلمانی این منظومه را نیز رادلوف در جلد دوم کتاب "از سیبری" Aus Sibirien آوردهاست. مدیحهسرایی و سوگوارهها نیز رواج داشته و پیداست که سرودن شعر به مناسبتهای گوناگون نیز عمومیت دارد. اما با این همه در مجموعههای ما نمونههای بهنسبت اندکی از این انواع وجود دارد و این بیگمان به علت خصلت روزمره بودن آنهاست. تنها مجموعهای از دستانها که خوچکو از میان ترکمنان گرد آورده نمونههای فراوانی از این نوع در خود دارد. دستانها بهطور عمده در استپهای غربی و در درههای اوب و ایرتیش یافت میشوند. جلد سوم پروبن مجموعهای نفیس از دستانها و روایات قازاخها را دارد. دستانهایی از اوب و ایرتیش نیز، که خصوصیات جاهطلبانهی کمتری دارند، در جلد چهارم پروبن نقل شدهاست.
باید بیافزایم که در این پژوهش از همهی مطالب نقل شده در مجموعهی رادلوف استفاده نکردهام و در اصل تنها جلدهای یک تا پنج اینجا به کار آمدهاست. از آنجایی که مجموعهی رادلوف اکنون بسیار کمیاب و دور از دسترس است، شاید برای خواننده جالب باشد که تصوری از محتوای جلدهای دیگر این مجموعه داشتهباشد. جلد ششم مطالبی دارد از ترکان تارانچی Taranchi؛ جلد هفتم متنهایی از کریمه Crimea؛ جلد هشتم از ترکان عثمانی؛ جلد نهم از اوریانخای Uriankhai (سویوت Soyot)، تاتارهای آباکان، و قاراقاسها Karagasy؛ و جلد دهم از بسارابی Bessarabia [بخشهایی از مولداوی و اوکرایین]. مطالب جلدهای هشتم، نهم، و دهم را خود رادلوف گردآوری نکرده و به ترتیب کونوس Kunos، کاتانوف، و ماشکوف Moshkov این کار را کردهاند. در اغلب جلدهای این اثر ترجمههای روسی و آلمانی هم هست، اما بهگمانم جلد نهم تنها بخشیست که مطالب آن همانقدر که ما در این پژوهش اهمیت میدهیم بهدور از تأثیر سنتهای بیگانه بودهاست. بهجز چند استثنا ادبیات ترکان ولگا و کریمه را در این پژوهش داخل نکردهام، زیرا که احساس کردم نزدیکی زیاد آنها به روسیه مدارک مربوط به آنها را در نظر پژوهندگانی که بهدنبال ادبیات کهن ترکی هستند کمارزشتر جلوهگر میکند. به ادبیات ترکان ترکمنستان نیز نپرداختهام. اینان سدههای متمادی همجوار کشورهای بهنسبت متمدنتر جنوبی بودهاند و در نتیجه مدت زیادیست که با هنر نوشتن یا ادبیات مکتوب آشنایی دارند. با این حال پشیمانم از این که مجموعهی کاتانوف (جلد نهم) را در پژوهشم بهکار نبردم. متأسفانه این جلد به آسانی در دسترس من نبود. برخلاف آنچه رادلوف از میان تاتارهای آباکان گرد آورده، مجموعهی کاتانوف فزون بر سرودهها، دستان نیز دارد و سرودههای موجود در آن اغلب کوتاهتر از آنهایی هستند که رادلوف نقل کردهاست. در این جلد معما و چیستان، تعبیر خواب و رؤیا، حکایت، قصههای فولکلوریک، افسانهها، دعاهای شمنها، و مطالبی دیگر نقل شدهاست. و نیز برخلاف مطالبی که رادلوف از این قبایل نقل کرده، بیشتر سرودهها مصراعی هستند. این جلد بهتناوب قطعات نظم و نثر دارد، اما قطعات نثر جداگانه هم در آن هست. امیدوارم که بهکار نبردن جلد کاتانوف در این کتاب چندان مهم نباشد زیرا در عوض از مطالب مشابهی که خود رادلوف در سفرهایش به سیبری گرد آورده و در کتابش "از سیبری" نقل کرده، سود بردهام. بنابراین در صفحههای بعدی کتاب بهطور عمده به بررسی ادبیات مردم ترک سیبری و آسیای میانه ساکن استپها و کوهستانها میپردازم.
در تلاشم برای ارائهی این مطالب به خوانندگان انگلیسیزبان، کارم بسیار دشوار بودهاست. همچنان که رادلوف تأکید کرده،(34) ترجمهی سرودههای ترکی تصویری رنگپریده از اصل آن از آب در میآید، زیرا بسیاری از واژههایی که در اصل تنها برای ایجاد قافیه و وزن بهکار رفتهاند، پس از ترجمه بیربط بهنظر میآیند. مفاهیمی که خوانندهی دورهگرد ترک بیان میکند متعلق به زبانی هستند با ساختار احساسی بهکلی متفاوت با آنچه برای خوانندهی انگلیسیزبان آشناست. ناگزیر در ترجمه چیزهایی از متن اصلی از دست میرود و در مواردی حتی شاید بد فهمیده میشود، بهویژه در مورد سرودههای مربوط به جهان اندیشههای شمنی – جهانی از اندیشههایی که بسیار کمتر از جهان اندیشههای سرودههای قهرمانی و دستانها برای ما آشناست. من به خود جرئت دادم که این حاصل تحقیق تجربی و مختصر و مقدماتی را به خوانندگان عرضه کنم با این امید که معرفی این ادبیات ناشناخته و جالب و غریب دریچهای باشد بهروی کسانی که وقت و فرصتی بیش از من در مطالعهی علاقمندانهی این ادبیات دارند.
(پیشگفتار ادامه دارد)
______________________________________
1 - Fraser, A Winter's Journey, II, 325 f.
2 - Levchine, op. cit. pp. 348 f.
3 - Levchine, op. cit. pp. 339 f.
2 - Levchine, op. cit. pp. 348 f.
3 - Levchine, op. cit. pp. 339 f.
4 - وامبری، سفرها Travels، ص. 369 بهنقل از گفتههای لهوچین دربارهی قازاخها (پیشین، ص. 348).
5 - O'Donovan, The Merv Oasis, II, 315.
6 - Vambéry, Travels, pp. 319 f.
6 - Vambéry, Travels, pp. 319 f.
7 - رادلوف شکل kan را که در برخی لهجهها بهجای khan بهکار میرود، در بسیاری جاها حفظ کردهاست.
8 - Radlov, Proben II, 69.
9 - بیلینی منظومه های حماسی روسیست.
10 - Vambéry, Travels, p. 317.
11 - Atkinson, Oriental and Western Siberia, p. 571; cf. ibid. p. 563.
12 - Encycl. Brit., s.v. 'Turks'.
11 - Atkinson, Oriental and Western Siberia, p. 571; cf. ibid. p. 563.
12 - Encycl. Brit., s.v. 'Turks'.
13 - فریزر در A Winter's Journey, I, 337 صحنهای جاندار از روند فراخوان یاران همپیمان ترکمن در آستانهی حمله به دشمن تصویر کردهاست.
14 - Atkinson, op. cit. P. 571.
15 - Bateson, Letters from the Steppe, p. 197.
16 - Vambéry, Travels, p. 369.
15 - Bateson, Letters from the Steppe, p. 197.
16 - Vambéry, Travels, p. 369.
17 - پیشین، ص. 317.
18 - پیشین، ص. 322.
18 - پیشین، ص. 322.
19 - Michell, The Russians in Central Asia, p. 287.
20 - Vambéry, Travels, pp. 292 f.
21 - Michell, op. cit. P. 95.
22 - Czaplicka, The Turks of Central Asia, p. 56.
23 - Radlov, Proben I, 218 f.
20 - Vambéry, Travels, pp. 292 f.
21 - Michell, op. cit. P. 95.
22 - Czaplicka, The Turks of Central Asia, p. 56.
23 - Radlov, Proben I, 218 f.
24 - چاپلیسکا، پیشین، ص. 56. در مجموعهی کاتانوف گهگاه نام این قهرمان به میان میآید، اما داستانهایی که او در آنها ظاهر میشود آنقدر خلاصهاند که نمیتوان به آنها به عنوان گواهی معتبر استناد کرد و بهسختی از حد حکایتهای کوتاه فراتر میروند. گمان میکنم که این نام شکل تحریفشدهی خان گزاک Kan Gzak (؟) است. این نام در اثر روسی سدههای میانه با عنوان Slovo o Polku Igoreve [داستان سپاه ایگور] نام یکی از رهبران پولووتسیها Polovtsy است [که در اپرای "شاهزاده ایگور" اثر آهنگساز روس آلکساندر بارادین (1877-1833) نیز حضوری خاموش دارد].
25 - Radlov, Proben IV, II, 179, 263.
26 - نقل از ولیخانوف (Michell, The Russians in Central Asia, p. 100) مدارک جالبی از تاریخی بودن روایتهای قهرمانی قیرغیزها را این نویسنده ارائه دادهاست (همانجا). (نگاه کنید به پانویس شماره 18 بخش پیشین) ولیخانوف در ارزیابی ارزش تاریخی سنتهای قیرغیزی و تطبیق دادن آنها با منابع روسی، موقعیتی استثنایی و بسیار مناسب داشتهاست.
[دربارهی نام، نقش، چهرهی تاریخی، و تعلق قومی کوراوغلو نگاه کنید به پاشا افندییف، تحلیلی بر حماسهی کوراوغلو، ترجمه ش. فرهمند راد، انتشارات ارمغان، تهران 1357، و نیز رحیم رئیسنیا، کوراوغلو در افسانه و تاریخ، انتشارات نیما، تبریز، 1366].
27 - ولیخانوف (در میچل، پیشین، ص. 95 بهبعد). برای برخی ملاحظات در دیرسالی این روایات نگاه کنید به منبع پیشین، همانجا.
28 - نمونههایی از شعرهای مردمی ایران Specimens of the Popular Poetry of Persia.
29 - در کاتالوگهای کتابفروشیهای گوناگون لنینگراد و مسکو کتابهای فراوانی مشاهده میشود که بهنظر میرسد مجموعههایی از ادبیات شفاهی بومی ساکنان گوناگون سیبری در آنها منتشر شده، اما با مراجعه به نمایندگیها یا خود شرکتها تلاش من برای بهدست آوردن نسخهای از این کتابها چندان موفقیتآمیز نبودهاست.
30 - پروبن Proben. (برای نام کامل این اثر نگاه کنید به ذیل رادلوف در کتابشناسی). در نقل مطالب از این اثر، که در فصلهای آینده نیز بسیار پیش خواهد آمد، برای آسانی کار خوانندگان، در آوردن شماره صفحه و شماره جلد، نه به متن اصلی ترکی نمونهها، که به جلدهای همسان که رادلوف به آلمانی ترجمه کرده نظر داشتهام.
31 - پیشین، ص. 56 و 170.
32 - بد نیست بدانیم که رادلوف در اصل زبانشناس بود و سپس به فولکلور علاقمند شد.
33 - برای آسانی و ایجاز، محتویات آن جلد را در فصلهای آینده، منظومههای "آباکان" نامیدهام، اما بدیهیست که منظومههای آباکان تنها بخشی از آن جلد را تشکیل میدهد.
[دربارهی نام، نقش، چهرهی تاریخی، و تعلق قومی کوراوغلو نگاه کنید به پاشا افندییف، تحلیلی بر حماسهی کوراوغلو، ترجمه ش. فرهمند راد، انتشارات ارمغان، تهران 1357، و نیز رحیم رئیسنیا، کوراوغلو در افسانه و تاریخ، انتشارات نیما، تبریز، 1366].
27 - ولیخانوف (در میچل، پیشین، ص. 95 بهبعد). برای برخی ملاحظات در دیرسالی این روایات نگاه کنید به منبع پیشین، همانجا.
28 - نمونههایی از شعرهای مردمی ایران Specimens of the Popular Poetry of Persia.
29 - در کاتالوگهای کتابفروشیهای گوناگون لنینگراد و مسکو کتابهای فراوانی مشاهده میشود که بهنظر میرسد مجموعههایی از ادبیات شفاهی بومی ساکنان گوناگون سیبری در آنها منتشر شده، اما با مراجعه به نمایندگیها یا خود شرکتها تلاش من برای بهدست آوردن نسخهای از این کتابها چندان موفقیتآمیز نبودهاست.
30 - پروبن Proben. (برای نام کامل این اثر نگاه کنید به ذیل رادلوف در کتابشناسی). در نقل مطالب از این اثر، که در فصلهای آینده نیز بسیار پیش خواهد آمد، برای آسانی کار خوانندگان، در آوردن شماره صفحه و شماره جلد، نه به متن اصلی ترکی نمونهها، که به جلدهای همسان که رادلوف به آلمانی ترجمه کرده نظر داشتهام.
31 - پیشین، ص. 56 و 170.
32 - بد نیست بدانیم که رادلوف در اصل زبانشناس بود و سپس به فولکلور علاقمند شد.
33 - برای آسانی و ایجاز، محتویات آن جلد را در فصلهای آینده، منظومههای "آباکان" نامیدهام، اما بدیهیست که منظومههای آباکان تنها بخشی از آن جلد را تشکیل میدهد.
34 - Radlov, Proben V, 20.
26 July 2015
حماسههای شفاهی آسیای میانه - 1
پیشگفتار ناشر انگلیسی
کتاب حاضر دو بخش دارد. بخش نخست فصلیست دربارهی ادبیات شفاهی ترکان برداشته از کتاب "رشد ادبیات" Growth of Literature به قلم دکتر چادویک که بازنگریهای مختصری در آن شده، و بخش دوم یا بخش تکمیلی، دستاورد پژوهشهاییست که پروفسور ویکتور ژیرمونسکی در دوران حاکمیت اتحاد شوروی انجام دادهاست.
ادبیات شفاهی ترکان برای کسانیکه تنها با ادبیات شفاهی اروپایی آشنایی دارند بسیار جالب و متنوع و تا حدی شگفتانگیز است. این ادبیات را مردمانی چادرنشین با تکیه بر سنتهای رشدیافتهی سرایش روایات منظوم قهرمانی آفریدهاند. دکتر چادویک مهمترین حماسهها را تحلیل و تفسیر کرده و پروفسور ژیرمونسکی نیز حاصل پژوهش در آوازهای حماسی و خوانندگان آنها و چگونگی روند انتقال سینهبهسینهی آنها را افزودهاست.
دکتر چادویک در بررسی ادبیات شفاهی ترکان پیشاهنگ دیگر پژوهندگان غربی بوده و این کار را پیگیرانه ادامه دادهاست. حاصل پژوهش او در حماسههای ترکی در میان آثاری که به دیگر زبانهای دنیا منتشر شده، کاریست یگانه. مطالعهی این کتاب را به همهی پژوهندگان ادبیات تطبیقی و منشاء ادبیات و نیز به پژوهشگران فولکلور و انسانشناسی توصیه میکنیم.
بانو دکتر نورا چادویک Nora K. Chadwick (1891-1972)
پروفسور ویکتور ژیرمونسکی Viktor Zhirmunsky (1891-1971)
حماسههای شفاهی آسیای میانه
فهرست:
بخش نخست: منظومههای حماسی ترکان آسیای میانه
به قلم نورا چادویک
1- پیشگفتار
2- منظومهها و دستانهای saga قهرمانی
3- محیط قهرمانی: فردگرایی در منظومههای قهرمانی
4- منظومهها و دستانهای غیر قهرمانی
5- عناصر تاریخی و غیر تاریخی در منظومهها و دستانهای قهرمانی
6- منظومهها و دستانهای مربوط به خدایان و ارواح، و منظومههای حکمت و الهام
7- منظومهها و دستانهای باستانی، ادبیات پندآموز و توصیفی. منظومهها و دستانهای دربارهی افراد نامشخص
8- متنهای مکتوب
9- نقالی و تصنیف
10- شمن
بخش دوم: آوازهای حماسی و خنیاگران در آسیای میانه
به قلم ویکتور ژیرمونسکی
1- سیری در کتابشناسی
2- قصههای حماسی
3- خوانندگان قصهها
کتابشناسی مراجع
بخش 1
بخش 2
نمایه
همهی افزودههای میان [ ] در سراسر این متن از مترجم فارسیست.
بخش نخست
منظومههای حماسی ترکان آسیای میانه
1
پیشگفتار
منظور من از "ترکان" گروههایی از مردم آسیا هستند که به لهجههای گوناگون زبانهای ترکی سخن میگویند؛ شهرنشین نیستند؛ و تا چندی پیش ادبیات مکتوب بومی نداشتهاند. بررسی من کموبیش قبایل ترک آلتای، سایان Sayan، کوههای تیانشان، درههای علیای ینیسئی Yenisei، اوب Ob، و ایرتیش، استپهای میان آنها، ساکنان آبریزهای دریاچههای آرال Aral و خزر، و قبایل ترکمن شمال ایران را در بر میگیرد. یاکوتها Yakut بهطور عمده در درهی رود لنا Lena بهسر میبرند، اما فقدان یا دور از دسترس بودن مطالبی دربارهی آنان متأسفانه مانع از آن میشود که از این مردم جالب سخن بگویم و تنها گاه بهطور گذرا به آنان اشاره خواهم کرد. نقطهی آغاز بررسی من از وضعیت فرهنگی ترکان از هنگامیست که جهانگردان بزرگ سدهی نوزدهم به دیدن آنان رفتند و ادبیات شفاهی آنان را آنچنان که در همان زمان رایج بود ثبت کردند، و این پیش از دگرگونیهای ناشی از انقلاب روسیه و تأثیر آن در آسیای مرکزی و شمالی بود. جغرافیای سیاسی نظام شوروی، گسترش همهجانبهی آموزش و پرورش، تأثیر آن در دگرگونی بینش افراد، و زوال فرهنگ سنتی بومی را در این بررسی بهطور کلی نادیده گرفتهام. دگرگونیهایی که پس از انقلاب روسیه تا امروز در سراسر سیبری رخ داده آنچنان شدید بوده که من ترجیح دادهام در سخن از ادبیات و نقالان دورهگرد بومی، در بیشتر موارد فعل گذشته بهکار برم. اما شکی ندارم که این دگرگونیها هنوز به جاهای دورافتادهی کوهستانها و جنگلها نرسیدهاست.
مردمی که به زبانهای ترکی سخن میگویند، اغلب به دو گروه تقسیم میشوند: ترکان شرقی، و ترکان غربی. ترکان غربی (یا تیرهی اوغوز Oghuz) از سوی مشرق ایران و افغانستان را در بر میگیرند و عثمانیان و ترکمنان و آذربایجانیان را شامل میشوند. از اینان تنها ترکمنان در بررسی ما میگنجند، زیرا که عثمانیان سدههای بسیاریست که ادبیات مکتوب دارند. بنا بر تقسیمات چاپلیسکا(1) Czaplicka ترکان شرقی عبارتاند از مردم ترکستان و آسیای مرکزی تا مغولستان و چین، و همچنین ترکان ولگا که هم از نظر زبانی و هم از نظر تاریخی به این گروه تعلق دارند. ترکان شرقی ساکن آسیا خود به دو گروه تقسیم میشوند: 1- ترکان ایرانی، شامل ترکان ترکمنستان و برخی ترکان استپهای ساحل خزر که سدههای طولانی زیر نفوذ "ایران" بودهاند؛ و 2- "ترکان تورانی" شامل بیشتر ترکان استپها، سیبری جنوبی، جونگاریا Jungaria، و مغولستان شمالی.(2) بهعلت وجود موانع کوهستانی در آسیای مرکزی، گمان میرود که این ترکان کمتر از گروه نخست در معرض تأثیر فرهنگ بیگانه بودهاند. با این حال حتم دارم که به وابستگی فرهنگی آنان به چین و تبت در گذشته اهمیت لازم داده نشده، و نیز حتم دارم که در سالهای اخیر فرهنگ روسیه تأثیری گسترده و اساسی بر فرهنگ آنان نهادهاست.
از آنجایی که بیشتر مواد خام این پژوهش از مجموعههای رادلوف Radlov برداشته شده، نقسیمبندی او را نیز پذیرفتهام. تقسیمبندی او بر پایهی خویشاوندیهای زبانیست و گروههای زیر را در بر میگیرد که هر کدام شیوههای تولید و ارائهی مواد ادبی ویژهی خود را دارند:
1- ترکانی که در استپها و درههای علیای رود ینیسئی و در دامنههای کوههای سایان بهسر میبرند. این قبایل را گروه آباکان Abakan مینامم، زیرا که بخش بزرگ ادبیات این گروه از میان ترکانی گردآوری شده که در همسایگی استپ آباکان بهسر میبرند. اما باید یادآوری کنم که این اصطلاح را تنها برای ساده کردن کار بهکار میبرم و نباید آن را به چارچوب جغرافیایی محدود دانست. این قبایل اغلب شمنباور و اسبکوچ بودند تا آنکه در اوائل سدهی نوزدهم روسان در سرزمینهای آنان اقدامات شدید استعماری انجام دادند.
2- قیرغیزها که بیشترشان در دامنههای کوههای تیانشان و بهویژه پیرامون دریاچهی ایسسیک کول Issyk-Kul [آبگیر داغ] سکونت دارند. گویا گروههایی نیز در درههای علیای یئیسئی باقی ماندهاند که اغلب سکونتگاه پیشین آنان بهشمار میرود (توضیح بیشتر در ادامه). برخی از آنان کشاورزاند، اما بیشترشان کوچندهاند و رمههای بزرگ اسب و گوسفند دارند. آنان خود را مسلمان مینامند،(3) اما اطلاع چندانی از پیامبر یا از قرآن نداشتند، و گزارش شده که قبایل شرقیتر کموبیش هیچ یادی از این دو نماد نمیکردند (توضیح بیشتر در ادامه).
3- آلتایها، شامل چورنها Chern یا ترکان جنگل سیاه، و تلهاوتها Teleut؛ و برخی قبایل کوچکتر دیگر ساکن در آلتای از جمله کیرهیها Kirei و کوماندیها Kumandist. این قبایل کموبیش همگی شمنباور بودند، اما تلهاوتها در سدهی هفدهم بهظاهر به اسلام گرویدند، و کیرهیها نیز که اکنون مسلماناند، از سدهی یازدهم تا سیزدهم مسیحی نستوری بودند. ترکان این گروه را در مقایسه با دیگر ترکان آسیای میانه اغلب فارغ از تأثیر پذیری از بیگانگان میانگارند و گفته میشود که رسوم و باورهای کهن ترکی را در خالصترین شکل آن حفظ کردهاند. آنان در جایی که شرایط اجازه دهد کشاورزی میکنند، اما بیشتر ترکان آلتای کوچنده و شکارچی بودند.
اهالی آلتای، چرکاسها(4) Cherkasy و تو – وینها Tu-vintsy که در جنوب سیبری بهسر میبرند، محدودههای ملی خود را دارند، خودمختاری فرهنگی دارند، و قواعد اولیهای به زبان بومی خود وضع کردهاند.
4- قازاخها که در استپهای بخش شمالی و شرقی آبریز آرال – خزر و ناحیهی اورنبورگ Orenburg روسیه سکونت دارند. آنان را بهتکرار قیرغیز نامیدهاند اما روسان آنان را کازاخ مینامند. گمان میرود که واژهی قازاخ بهمعنای "مرزنشین" است. نخستین بار فردوسی شاعر ایرانی (1020 میلادی) نامی از آنان برده و "قازاخها" را غارتگران استپنشین و سوارکار و مسلح دانستهاست.(5) این قبایل را خان یا امیر آنان تیاوکا(6) Tyavka در سدهی سیزدهم برای تسهیل امور اداری به سه "اردو" [یوز، صد] بخش کرد: اردوی بزرگ [اولو یوز]، که در استپهای میان دریای آرال و کوهستان شرقی دریاچهی بالخاش Balkhash سکونت دارند؛ اردوی میانه [اورتا یوز]، ساکن منطقهی میان توبول و ایرتیش و سیردریا Syr Daria (یا جاکسارتس Jaksartes) [سیحون]؛ و اردوی کوچک [کیشی یوز] که میان دریای آرال و ولگای سفلی جای دارند. بیشتر آنان تا چندی پیش چادرنشین بودهاند ولی در جنوب و در غرب دیریست که بهتدریج شیوهی زیست مهاجران روس را در پیش گرفتهاند. تغییر دین آنان روندی تدریجی داشته و گرچه در گذشتههای دور اسلام در میان قبایل جنوبی آنان ترویج شدهبود، اما اکثریت افراد هنگامی اسلام اختیار کردند که کوچومخان Kuchum Khan در سدهی شانزدهم از مبلغان اسلام پشتیبانی کرد.
5- ترکان درههای اوب و ایرتیش که اکثریت آنان اغلب "تاتارهای توبول" نامیده شدهاند، گرچه این نام همانقدر قراردادیست که پیشتر در مورد گروه "آباکان" گفتم. آنان از نظر شیوهی زیستشان ثابتترین اسکانیافتگان در میان ترکاناند و بهطور عمده به کشاورزی یا بازرگانی میپردازند. بیشتر اینان مسلماناند، اما گروههایی از آنان از سال 1720 به بعد مسیحی شدهاند.
6- و سرانجام ترکمنان که در دشتهای شمال ایران و افغانستان، میان دریای خزر و اوکسوس Oxus [آمودریا، جیحون] ساکناند. بخش بزرگی از آنان چادرنشین و اسبپرور بودهاند اما پس از آنکه در سال 1881 زیر انقیاد روسان در آمدند، بهتدریج کشاورزی و شیوههای زیستی اسکانیافته را در پیش گرفتند. همگی مسلماناند.
از تاریخ ترکان چیزی بیش از مناسباتشان با چینیان در مشرق و روابطشان با اروپا در مغرب نمیدانیم. نویسندگان اروپایی اغلب آنان را از مغولان و تونقوسها Tungus تمیز ندادهاند.(7) اما همهی اطلاعات ما نشان میدهد که تمدن ترکان در گذشته در سطحی بالاتر از امروز بودهاست. تمدن شهرنشین باستانی در ینیسئی که باستانشناسان کشف کردهاند و حاکی از رونق آن در درازای همهی هزارهی پیش از دوران ما است،(8) درست یا نادرست، اغلب به ترکان باستان نسبت داده میشود. اما آنچه تازهتر است و از همین رو برای پژوهش ما مهمتر است، رد و نشانهای بهجا مانده از اویغورهاست Uigur. اینان ترکانی هستند که در طول هزارهی نخست عصر ما در مغولستان شمالی و غربی و سپس در بیابانها و آبادیهای جنوب غربی میزیستند. اویغورها شهرنشینان بسیار متمدنی دارای خط و ادبیات بودند. آنان روابط بازرگانی هم با هند و هم با چین داشتند. خاندان سلطنتی آنان که تا سال 840 در قاراقورام Karakoram [قاراقوروم Karakorum] در مغولستان شمالی پایتخت داشت و سپس به کوچا Kucha [کوشان] در ترکستان چین و جاهای دیگر کوچید، در دورههای گوناگونی پیش از سدهی دهم دینهای بودایی و مانوی داشت. تغییر دین خاقان یا فرمانروای آنان به آیین مانوی در سال 763 رخ داد و ترویج این آیین در میان اویغورها از آن هنگام آغاز شد.(9) حتی پس از شکست اویغورها در اورخون Orkhon در سال 840 و انتقال مرکزشان به ترکستان چین، نفوذ آنان در بیابانها و آبادیهای گوبی Gobi و بیابانهای تکلهمکان Taklamakan و آبریز تاریم Tarim و کوهستان بزرگ غرب گستردهبود. شاخهای از خاندان سلطنتی اویغورها حتی تا سدهی سیزدهم در دامنههای تیانشان کاخ تابستانی داشتند.
تمدن اویغوری سدهها پیش از کوچیدن اویغورها بهسوی جنوب، آبریزهای تورفان Turfan و تاریم، و ناحیهی ختن Khotan را در اشغال داشتند، بیگمان بر چادرنشینان ساکن کوهستانهای همسایگی خود نیز تأثیر مینهادند و این تأثیر بیگمان نیرومند هم بود اما اکنون معیاری برای سنجش میزان آن نداریم. اما در بررسی ادبیات شفاهی کوچنشینان لازم است که این عامل را پیوسته بهیاد داشتهباشیم. ناچیز شمردن اهمیت مردمی بزرگ و تمدنی عظیم که هزار سال پیش از روی نقشه ناپدید شد و حتی تاریخ کموبیش آن را بهدست فراموشی سپرده، آسان است. تاریخنگاران غربی نفوذ فرهنگی اویغورهای باستان را هرگز چنان که باید و شاید تأیید نکردهاند، اما در این زمینه سنتهای بومی در مقایسه با نوشتههای تاریخنگاران ما راهنمای معتبرتریست. خواهیم دید که مهمترین مجموعهی حماسی ترکان، از اویغورها بهعنوان پیشروان تمدن شرق یاد میکند و خوانندهی دورهگرد و چادرنشین قیرغیز پیوسته با شگفتی از فرهنگ مادی، سیاست مترقی، و خوی صلحدوستانهی اویغورها سخن میگوید.
بسیاری بر این عقیدهاند که سرزمین اولیهی قیرغیزها سرچشمههای ینیسئی بودهاست. گمان میرود که واپسین مرحلهی کوچ آنان بهسوی جنوب در سدهی هفدهم و همزمان با پیشروی روسان در سیبری رخ دادهاست.(10) اما مرحلههای پیشین این کوچها را بسیار پیش از اینها میدانند. قیرغیزها را همان مردم مقتدری میدانند که در سالنامههای چینی هاکاس Hakas [یا Khakas] نامیده میشوند، یا شاید درستتر "کیچ قیا شه"(11) K'ic-gia-sɀe که گویا نواحی پیرامون سرچشمهی ینیسئی را در طول سدهی نهم در اشغال داشتند و حکومت اویغورها را که مرکزشان قاراقوروم واقع در اورخون در مغولستان شمالی بود در سال 840 منهدم کردند.(12) نیز قرغیزها را بهویژه همان شاخه از جنگجویان سلحشور ترک میدانند که در سدهی دهم از سرچشمهی ینیسئی بهسوی جنوب غربی سرازیر شدند.(13) نخستین عملیات ترکان که به شکست نیروی اویغورها در شمال انجامید چیزی فراتر از تاختوتاز جنگجویان وحشی بود و بررسی دقیق سیاست و دستاوردهای عملی آنان – تا جایی که اسناد و شواهد در دسترس اجازه میدهد(14) – روشن میسازد که حتی ترکان کوهنشین نیز در آن زمان توانایی حرکات بهدقت حسابشده، سیاست سنجیده، و جنگ سازمانیافته را داشتهاند. در واقع آنان میبایست مردمانی بسیار متمدنتر از قیرغیزهای همین اواخر بودهباشند. البته رادلوف نیز نشان دادهاست که عشق به منظومههای "حماسی"(15) که قیرغیزهای امروز و ترکان آباکان در آن سهیماند، شاید سرچشمهای مشترک دارد و در اصل به هاکاسهای ینیسئی باز میگردد.(16) این ادعای بغرنجیست، اما چیزی که آن را تأیید میکند شاید همگونی ساختار منظومههای هردوی قیرغیزها و ترکان آباکان با ترکان آلتای است که میان آندو قرار دارند.(17)
اگر نظریهی وجود سرچشمهی شمالی درست باشد – و موردی برای تردید در آن وجود ندارد – قیرغیزها میبایست از گذشتههای دور همسایگان نزدیک بوریاتها Buriat بودهباشند. بوریاتها مغولهایی بودند که در آن زمان پیرامون دریاچهی بایکال بهسر میبردند (و امروز نیز همانجا بهسر میبرند). این نزدیکی تا حدودی به برخی آشفتگیها میانجامد که در تمیز دادن دقیق قرغیزها از بوریاتها رواج دارد. در واقع اگر بخشی از بوریاتها پیش از حرکت قیرغیزها به سمت جنوب و اسکان آنان در کرانههای دریاچهی "ایسسیک کول" واقع در دامنهی کوههای آلاتائو Alatau به این منطقه کوچیدهباشند، و اغلب همینطور نیز پنداشته میشود، در آن صورت تمایز اصلی میان این دو تا حدودی از میان میرود. بوریات یا بوروت Burut (پولوت Pulut) نامیست که چینیان و کالموکهای Kalmuk امروزی به قیرغیزها دادهاند و حال آنکه نویسندگان "روس" (از آن میان ولیخانوف(18) Valikhanov و ونیوکوف Venyukov) آنان را دیکوکامننیه Dikokamennye [ساکنان کوهستانهای صعب] مینامند. اما بوروت (بوریات)های اصیل نه ترک، که مغولاند. بنابراین بهنظر میرسد که پذیرفتنیترین توضیح برای این آشفتگی در نامها آن است که منظور چینیان از این نام بهدرستی برخی قبایل مغول بوده که پیش از مهاجرت قیرغیزها از ینیسئی در سدههای هفدهم و هجدهم و پیش از آن، پیرامون دریاچهی ایسسیک کول سکونت داشتهاند، اما این نام پس از آن نیز همچنان هم برای ساکنان اولیه و هم بر قبایل مهاجر بعدی بهکار رفتهاست. البته این آشفتگی ناخوشایندیست، زیرا این قبایل ادبیاتی غنی و شواهدی از آداب و رسوم بومی به یادگار گذاشتهاند که گاه بهعنوان سنتهای مغولی و گاه بهنام سنتهای ترکی به آنها استناد شدهاست،(19) و بدینگونه آشفتگیهای بیشتری بر آشفتگیهای موجود در همپوشی مغول – ترک در مناطق کوهستانی جونگاریا، ترکستان چین، و کوههای تیانشان افزوده شدهاست.
جلوههایی از شکوه و جلال و تشریفاتی را که از زمان چنگیزخان تا سدهی هفدهم در بارگاههای چادرنشینان رواج داشته میتوان از آثار جهانگردان سدههای میانه دستچین کرد که برای ارتباط دولتی یا تبلیغ دینی به سراغ آنان میرفتند. البته این نوشتهها همیشه ترکان، مغولان، و تونقوسها را به روشنی از هم تمیز نمیدهند،(20) اما این که در آن هنگام تمایز آنان تا چه میزان روشن بوده، خود جای بحث دارد. و البته این بحث خویشاوندان نزدیک حکمرانان و رهبران اصلی را در بر نمیگیرد که اتباعشان همهی مردم استپهای غربی و بسیاری از استپهای شرقی را شامل میشد. احتمال دارد که مغولهای واقعی کوچکترین بخش از اردوهای بزرگی را تشکیل میدادند(21) که با نبوغ و رهبری چنگیزخان و جانشیناناش همچون بهمنی عظیم پیش میرفتند. بخش عمدهی آنان در میان سپاهیانی که جهانگردان اروپایی دیدهاند، بدون شک ترک بودهاند، و گروههایی که چین را شکست دادند گمان میرود که تونقوس بودند.
اثرات ویرانگر تهاجم تاتارها بر اروپای شرقی چشمان ما را بر دیدن دستاوردهای شگرف فکری رهبران آنان هم در سازماندهی و هم در دانش جنگ بستهاست، هرچند که رواداری دینی آنان در دورانی که اروپا در بنیادگرایی دستوپا میزد، از دیرباز بر ما معلوم بودهاست.(22) ادب اجتماعی آنان نیز به همین میزان چشمگیر بودهاست. نامهی ابراز همدردی که مامایخان Mamai Khan در سوگ واسیلی سوم Vasily III برای پسر او ایوان مخوف فرستاد نشاندهندهی ذوق سلیم و فرهنگ والای نویسندهی آن است.(23) جهانگردان سدههای میانه چون پیان دو کارپینی Pian de Carpini [Pian del Carpine]، ابن بطوطه، و ویلیام رابراک William of Rubruck، بهروشنی تمام شهادت دادهاند که امیران چادرنشین با رواداری و فروتنی با آنان رفتار میکردند و در بارگاهشان آداب معاشرت بسیار سنگین و رنگینی بهجا میآوردند. در نوشتههای فرستادگان روس به دربار آلتینخان Altyn Khan و امیران مغول در همسایگی او در سدهی هفدهم نیز تأکید مشابهی بر تشریفات سنگین و رنگین و عشق به جلوهفروشی یافت میشود.(24) هنگامی که به بررسی داستانهای منظوم برسیم، خواهیم دید که آنان دقت بسیاری برای تشریح جزئیات امور کماهمیت و روزمره از قبیل ضیافتها و ورود مهمانان و جزئیترین حرکات و رفتار بزرگانشان صرف میکنند. روایتهای جهانگردان سدههای میانه و فرستادگان روس سدهی هفدهم، بهویژه روایت اسپاتاری Spathary بهروشنی نشان میدهند که سخن از بهجا آوردن آداب معاشرتی چنین دقیق و پر وسواس به هیچ وجه بخشی از ظریفکاریهای شاعرانه نیست و بازتابی صادقانه از آداب و رسوم بارگاه اقوام بدویست که از این دست کارهای پیش پا افتاده را اگر جنبهی عادت روزمره نداشتهباشد، با همهی سربلندی یک انجام وظیفه بهجا میآورند. در فصل دیگری در این باره بیشتر خواهم گفت.
ترکمنان رئیسشان را خان مینامیدند و رؤسای زیر دست او را، که گویا خدمتکاران شخصی او شمرده میشدند و نقشی شبیه به ثیناهای þegnas [thegns] انگلوساکسون داشتند، نایب naib میخواندند. رهبران لشکری سردار sirdar نامیده میشدند و بر پایهی کارآیی و شایستگی انتخاب میشدند. آنان پس از چندی در کنار ثروتمندترین و صاحب نفوذترین مردان قبیله به جرگهی "آغ ساققال"ها ak-sakals یعنی ریشسفیدان یا زعمای قوم در میآمدند. حاکمان قازاخها، سلطانها sultans بودندکه عنوانشان موروثی بود. سلطانها خود زیر دست خان بودند و خان از میان سلطانهای اصیل و دارای دودمان اشرافی انتخاب میشد.(25) قبایل قیرغیز را ماناپها manaps یا ریشسفیدان رهبری میکردند که در آغاز انتخابی بودند اما دیرتر این مقام موروثی شد. در میان آنان بیها bis [بیگها] هم بودند که ناظر اجرای مقررات بودند، و باتیرها batyrs [باهادیرها، بهادرها] که عملیات نظامی را رهبری میکردند. بالاتر از ماناپها "آغا – ماناپ"(26) aga-manap بود که رهبری اتحادیهی قبایل را داشت.
جانشینی از مرد به مرد میرسید، اما دقت در سنتهای آنان نشان میدهد که جانشینی پیشتر زنانه بودهاست.(27) اگر نام کودکی از تاتارهای اهل شهر قیزیل Kysyl [Kyzyl] را از او بپرسند، او بهترتیب نام خود، و سپس 1- نام مادرش، 2- نام دائیاش، و 3- نام پدرش را میگوید.(28) بهدلیل نبودن نوشتار و ثبت احوال، این مردمان اهمیت زیادی برای حفظ شجرههای خود قائلند.(29) میان سلطانهایی که خون خالص دودمان خان را داشتند، و سلطانهایی که زادهی اختلاط خون خان با خون بیرون از دودمان خان بودند تفاوت جدی قائل میشدند.(30) وامبری میگوید که دو قیرغیز به هم که میرسند نخستین پرسش این است که "هفت پشت پدری تو که بودهاند؟" و مخاطب حتی اگر پسری هفتساله باشد همیشه پاسخ را آماده دارد، وگرنه او را بسیار بیتربیت میشمارند.(31) گمان میرود که مقام زن در نزد آنان بالاتر از چیزی بود که در نگاه نخست بهنظر میرسید، هرچند که بخش بزرگی از کارهای سنگین همواره بر دوش آنان بود. گفته میشد که مقام زنان در میان چادرنشینان ارجمندتر از مقام زنان ترکان اسکانیافته،(32) و بهظاهر چیزی مشابه مقامشان در میان طوارقهای Tuareg افریقایی بودهاست. سنگنوشتههای اورخون نیز به مقام رفیع زنان در میان ترکان سدهی هشتم اشاره کردهاست. اینجا خاقان khaghan (یا خان، کان khan, kan) در سخن از پدر و مادرش، عنوان (گردانندهی) "خردمند طایفه" را به مادرش میدهد. پس از مرگ شوهر، دو پسر خردسال از او میمانند و چنین پیداست که آموزش و پرورش آنان بهتمامی به مادرشان سپرده میشود.(33)
(پیشگفتار ادامه دارد)
________________________________________
3 - باید بهیاد داشت که آنجا که سخن از دین قبایل گوناگون ترک بهمیان میآید، منظور اعتقادیست که آنان بههنگام ثبت مطالب مورد بررسی من و پیش از تأثیر پذیرفتن از عواقب انقلاب روسیه داشتهاند.
4 - نباید با چرکسهای قفقاز یکی گرفتهشوند. اکنون نامی از چرکاسها یافت نمیشود. (مترجم)
5 - نویسنده منبعی برای وجود "قازاخ" در شعر فردوسی نشان نداده و تلاش من برای یافتن "قازاخ" با همهی ترکیبهای ممکن ک، ق، خ، ا، یا فتحه در شاهنامهی فردوسی به نتیجهای نرسید. در عوض با ترکیب مرزداری و تاختن و غارتگری در شاهنامه از قومی بهنام "آلان" یاد میشود. این قوم پیشتر در سوی شرقی خزر میزیسته، و دیرتر به قفقاز کوچیدهاست، اما زبان آنان ترکی نیست و گفته میشود که یکی از زبانهای ایرانیست. فردوسی در "پادشاهی کسری نوشینروان" میگوید:
ز دریا به راه الانان کشید / یکی مرز ویران و بیکار دید
به آزادگان گفت ننگست این / که ویران بود بوم ایران زمین
نشاید که باشیم همداستان / که دشمن زند زین نشان داستان
ز لشکر فرستادهای برگزید / سخنگوی و دانا چنان چون سزید
بدو گفت شبگیر ز ایدر بپوی / بدین مرزبانان لشکر بگوی
شنیدم ز گفتار کارآگهان / سخن هرچ رفت آشکار و نهان
که گفتید ما را ز کسری چه باک / چه ایران بر ما چه یک مشت خاک
بیابان فراخست و کوهش بلند / سپاه از در تیر و گرز و کمند
همه جنگجویان بیگانهایم / سپاه و سپهبد نه زین خانهایم
کنون ما به نزد شما آمدیم / سراپرده و گاه و خیمه زدیم
در و غار جای کمین شماست / بر و بوم و کوه و زمین شماست
فرستاده آمد بگفت این سخن / که سالار ایران چه افگند بن
سپاه الانی شدند انجمن / بزرگان فرزانه و رای زن
سپاهی که شان تاختن پیشه بود / وز آزادمردی کماندیشه بود
از ایشان بدی شهر ایران به بیم / نماندی بکس جامه و زر و سیم
در متنهای فارسی کموبیش همیشه و همهجا قازاخها را "قزاق" نامیدهاند. لغتنامهی دهخدا با تحقیری آشکار مینویسد: «بسیاری از آنها [قزاقها] از شهرهای ترکنشین خوارزم از جمله خیوه و بخارا فرار کردهاند و نام آنها در زبان ترکی «بیخانمان» و «حادثهجو» و «طاغی» معنی میدهد.» در اینجا نیز منبعی برای معنای ترکی این واژه ذکر نمیشود. فرهنگ American Heritage قازاخ را [kazakh] همریشه با واژهی ترکی "قازانماق" و بهمعنای "[شخص] سودبرنده" میداند. من برای پرهیز از تشابه نام این قوم با دیگر معناهای "قزاق" در فارسی، نام آنان را "قازاخ" مینویسم. (مترجم)
6 - منظور نویسنده توکلخان Tevvekel/Tauekel/Tavakkul است. (مترجم)
9 - Chavannes and Pelliot, Journal Asiatique, 1913 (I), pp. 191f., 193 ff., 317 ff.; بهنقل از Burkitt, The Religion of the Manichees, pp. 50, 97 f. برای مطالعهی طرحی از تاریخ و فرهنگ کوچا نگاه کنید به S. Lévi, Journal Antique, 1913 (2), pp. 311 ff. برای مطالعهی بحثی پیرامون عناصر بیگانه در فرهنگ دیرین ترکی نگاه کنید به Brockelmann, Asia Major (1925), pp. 110 ff.
12 - رادلوف، پیشین.
13 - رادلوف، پیشین.
19 - برای نمونه نگاه کنید به مقالهای موجز اما جالب و مصور از کورت لوبینسکی Kurt Lubinsky که در آن از "اویراتها Oirat (همان کالموک Kalmuck)های مرزهای مغولستان با سیبری" نام برده شدهاست. اویراتها کالموک هستند و قومشناسان امروزی آنان را از مغولان غربی یا کالموکها میدانند. در مجموعهی منظومههای قیرغیزی ماناس، اویراتها با نوقایها Nogai یکی دانسته شدهاند.
کتاب حاضر دو بخش دارد. بخش نخست فصلیست دربارهی ادبیات شفاهی ترکان برداشته از کتاب "رشد ادبیات" Growth of Literature به قلم دکتر چادویک که بازنگریهای مختصری در آن شده، و بخش دوم یا بخش تکمیلی، دستاورد پژوهشهاییست که پروفسور ویکتور ژیرمونسکی در دوران حاکمیت اتحاد شوروی انجام دادهاست.
ادبیات شفاهی ترکان برای کسانیکه تنها با ادبیات شفاهی اروپایی آشنایی دارند بسیار جالب و متنوع و تا حدی شگفتانگیز است. این ادبیات را مردمانی چادرنشین با تکیه بر سنتهای رشدیافتهی سرایش روایات منظوم قهرمانی آفریدهاند. دکتر چادویک مهمترین حماسهها را تحلیل و تفسیر کرده و پروفسور ژیرمونسکی نیز حاصل پژوهش در آوازهای حماسی و خوانندگان آنها و چگونگی روند انتقال سینهبهسینهی آنها را افزودهاست.
دکتر چادویک در بررسی ادبیات شفاهی ترکان پیشاهنگ دیگر پژوهندگان غربی بوده و این کار را پیگیرانه ادامه دادهاست. حاصل پژوهش او در حماسههای ترکی در میان آثاری که به دیگر زبانهای دنیا منتشر شده، کاریست یگانه. مطالعهی این کتاب را به همهی پژوهندگان ادبیات تطبیقی و منشاء ادبیات و نیز به پژوهشگران فولکلور و انسانشناسی توصیه میکنیم.
بانو دکتر نورا چادویک Nora K. Chadwick (1891-1972)
پروفسور ویکتور ژیرمونسکی Viktor Zhirmunsky (1891-1971)
حماسههای شفاهی آسیای میانه
فهرست:
بخش نخست: منظومههای حماسی ترکان آسیای میانه
به قلم نورا چادویک
1- پیشگفتار
2- منظومهها و دستانهای saga قهرمانی
3- محیط قهرمانی: فردگرایی در منظومههای قهرمانی
4- منظومهها و دستانهای غیر قهرمانی
5- عناصر تاریخی و غیر تاریخی در منظومهها و دستانهای قهرمانی
6- منظومهها و دستانهای مربوط به خدایان و ارواح، و منظومههای حکمت و الهام
7- منظومهها و دستانهای باستانی، ادبیات پندآموز و توصیفی. منظومهها و دستانهای دربارهی افراد نامشخص
8- متنهای مکتوب
9- نقالی و تصنیف
10- شمن
بخش دوم: آوازهای حماسی و خنیاگران در آسیای میانه
به قلم ویکتور ژیرمونسکی
1- سیری در کتابشناسی
2- قصههای حماسی
3- خوانندگان قصهها
کتابشناسی مراجع
بخش 1
بخش 2
نمایه
همهی افزودههای میان [ ] در سراسر این متن از مترجم فارسیست.
بخش نخست
منظومههای حماسی ترکان آسیای میانه
1
پیشگفتار
منظور من از "ترکان" گروههایی از مردم آسیا هستند که به لهجههای گوناگون زبانهای ترکی سخن میگویند؛ شهرنشین نیستند؛ و تا چندی پیش ادبیات مکتوب بومی نداشتهاند. بررسی من کموبیش قبایل ترک آلتای، سایان Sayan، کوههای تیانشان، درههای علیای ینیسئی Yenisei، اوب Ob، و ایرتیش، استپهای میان آنها، ساکنان آبریزهای دریاچههای آرال Aral و خزر، و قبایل ترکمن شمال ایران را در بر میگیرد. یاکوتها Yakut بهطور عمده در درهی رود لنا Lena بهسر میبرند، اما فقدان یا دور از دسترس بودن مطالبی دربارهی آنان متأسفانه مانع از آن میشود که از این مردم جالب سخن بگویم و تنها گاه بهطور گذرا به آنان اشاره خواهم کرد. نقطهی آغاز بررسی من از وضعیت فرهنگی ترکان از هنگامیست که جهانگردان بزرگ سدهی نوزدهم به دیدن آنان رفتند و ادبیات شفاهی آنان را آنچنان که در همان زمان رایج بود ثبت کردند، و این پیش از دگرگونیهای ناشی از انقلاب روسیه و تأثیر آن در آسیای مرکزی و شمالی بود. جغرافیای سیاسی نظام شوروی، گسترش همهجانبهی آموزش و پرورش، تأثیر آن در دگرگونی بینش افراد، و زوال فرهنگ سنتی بومی را در این بررسی بهطور کلی نادیده گرفتهام. دگرگونیهایی که پس از انقلاب روسیه تا امروز در سراسر سیبری رخ داده آنچنان شدید بوده که من ترجیح دادهام در سخن از ادبیات و نقالان دورهگرد بومی، در بیشتر موارد فعل گذشته بهکار برم. اما شکی ندارم که این دگرگونیها هنوز به جاهای دورافتادهی کوهستانها و جنگلها نرسیدهاست.
مردمی که به زبانهای ترکی سخن میگویند، اغلب به دو گروه تقسیم میشوند: ترکان شرقی، و ترکان غربی. ترکان غربی (یا تیرهی اوغوز Oghuz) از سوی مشرق ایران و افغانستان را در بر میگیرند و عثمانیان و ترکمنان و آذربایجانیان را شامل میشوند. از اینان تنها ترکمنان در بررسی ما میگنجند، زیرا که عثمانیان سدههای بسیاریست که ادبیات مکتوب دارند. بنا بر تقسیمات چاپلیسکا(1) Czaplicka ترکان شرقی عبارتاند از مردم ترکستان و آسیای مرکزی تا مغولستان و چین، و همچنین ترکان ولگا که هم از نظر زبانی و هم از نظر تاریخی به این گروه تعلق دارند. ترکان شرقی ساکن آسیا خود به دو گروه تقسیم میشوند: 1- ترکان ایرانی، شامل ترکان ترکمنستان و برخی ترکان استپهای ساحل خزر که سدههای طولانی زیر نفوذ "ایران" بودهاند؛ و 2- "ترکان تورانی" شامل بیشتر ترکان استپها، سیبری جنوبی، جونگاریا Jungaria، و مغولستان شمالی.(2) بهعلت وجود موانع کوهستانی در آسیای مرکزی، گمان میرود که این ترکان کمتر از گروه نخست در معرض تأثیر فرهنگ بیگانه بودهاند. با این حال حتم دارم که به وابستگی فرهنگی آنان به چین و تبت در گذشته اهمیت لازم داده نشده، و نیز حتم دارم که در سالهای اخیر فرهنگ روسیه تأثیری گسترده و اساسی بر فرهنگ آنان نهادهاست.
از آنجایی که بیشتر مواد خام این پژوهش از مجموعههای رادلوف Radlov برداشته شده، نقسیمبندی او را نیز پذیرفتهام. تقسیمبندی او بر پایهی خویشاوندیهای زبانیست و گروههای زیر را در بر میگیرد که هر کدام شیوههای تولید و ارائهی مواد ادبی ویژهی خود را دارند:
1- ترکانی که در استپها و درههای علیای رود ینیسئی و در دامنههای کوههای سایان بهسر میبرند. این قبایل را گروه آباکان Abakan مینامم، زیرا که بخش بزرگ ادبیات این گروه از میان ترکانی گردآوری شده که در همسایگی استپ آباکان بهسر میبرند. اما باید یادآوری کنم که این اصطلاح را تنها برای ساده کردن کار بهکار میبرم و نباید آن را به چارچوب جغرافیایی محدود دانست. این قبایل اغلب شمنباور و اسبکوچ بودند تا آنکه در اوائل سدهی نوزدهم روسان در سرزمینهای آنان اقدامات شدید استعماری انجام دادند.
2- قیرغیزها که بیشترشان در دامنههای کوههای تیانشان و بهویژه پیرامون دریاچهی ایسسیک کول Issyk-Kul [آبگیر داغ] سکونت دارند. گویا گروههایی نیز در درههای علیای یئیسئی باقی ماندهاند که اغلب سکونتگاه پیشین آنان بهشمار میرود (توضیح بیشتر در ادامه). برخی از آنان کشاورزاند، اما بیشترشان کوچندهاند و رمههای بزرگ اسب و گوسفند دارند. آنان خود را مسلمان مینامند،(3) اما اطلاع چندانی از پیامبر یا از قرآن نداشتند، و گزارش شده که قبایل شرقیتر کموبیش هیچ یادی از این دو نماد نمیکردند (توضیح بیشتر در ادامه).
3- آلتایها، شامل چورنها Chern یا ترکان جنگل سیاه، و تلهاوتها Teleut؛ و برخی قبایل کوچکتر دیگر ساکن در آلتای از جمله کیرهیها Kirei و کوماندیها Kumandist. این قبایل کموبیش همگی شمنباور بودند، اما تلهاوتها در سدهی هفدهم بهظاهر به اسلام گرویدند، و کیرهیها نیز که اکنون مسلماناند، از سدهی یازدهم تا سیزدهم مسیحی نستوری بودند. ترکان این گروه را در مقایسه با دیگر ترکان آسیای میانه اغلب فارغ از تأثیر پذیری از بیگانگان میانگارند و گفته میشود که رسوم و باورهای کهن ترکی را در خالصترین شکل آن حفظ کردهاند. آنان در جایی که شرایط اجازه دهد کشاورزی میکنند، اما بیشتر ترکان آلتای کوچنده و شکارچی بودند.
اهالی آلتای، چرکاسها(4) Cherkasy و تو – وینها Tu-vintsy که در جنوب سیبری بهسر میبرند، محدودههای ملی خود را دارند، خودمختاری فرهنگی دارند، و قواعد اولیهای به زبان بومی خود وضع کردهاند.
4- قازاخها که در استپهای بخش شمالی و شرقی آبریز آرال – خزر و ناحیهی اورنبورگ Orenburg روسیه سکونت دارند. آنان را بهتکرار قیرغیز نامیدهاند اما روسان آنان را کازاخ مینامند. گمان میرود که واژهی قازاخ بهمعنای "مرزنشین" است. نخستین بار فردوسی شاعر ایرانی (1020 میلادی) نامی از آنان برده و "قازاخها" را غارتگران استپنشین و سوارکار و مسلح دانستهاست.(5) این قبایل را خان یا امیر آنان تیاوکا(6) Tyavka در سدهی سیزدهم برای تسهیل امور اداری به سه "اردو" [یوز، صد] بخش کرد: اردوی بزرگ [اولو یوز]، که در استپهای میان دریای آرال و کوهستان شرقی دریاچهی بالخاش Balkhash سکونت دارند؛ اردوی میانه [اورتا یوز]، ساکن منطقهی میان توبول و ایرتیش و سیردریا Syr Daria (یا جاکسارتس Jaksartes) [سیحون]؛ و اردوی کوچک [کیشی یوز] که میان دریای آرال و ولگای سفلی جای دارند. بیشتر آنان تا چندی پیش چادرنشین بودهاند ولی در جنوب و در غرب دیریست که بهتدریج شیوهی زیست مهاجران روس را در پیش گرفتهاند. تغییر دین آنان روندی تدریجی داشته و گرچه در گذشتههای دور اسلام در میان قبایل جنوبی آنان ترویج شدهبود، اما اکثریت افراد هنگامی اسلام اختیار کردند که کوچومخان Kuchum Khan در سدهی شانزدهم از مبلغان اسلام پشتیبانی کرد.
5- ترکان درههای اوب و ایرتیش که اکثریت آنان اغلب "تاتارهای توبول" نامیده شدهاند، گرچه این نام همانقدر قراردادیست که پیشتر در مورد گروه "آباکان" گفتم. آنان از نظر شیوهی زیستشان ثابتترین اسکانیافتگان در میان ترکاناند و بهطور عمده به کشاورزی یا بازرگانی میپردازند. بیشتر اینان مسلماناند، اما گروههایی از آنان از سال 1720 به بعد مسیحی شدهاند.
6- و سرانجام ترکمنان که در دشتهای شمال ایران و افغانستان، میان دریای خزر و اوکسوس Oxus [آمودریا، جیحون] ساکناند. بخش بزرگی از آنان چادرنشین و اسبپرور بودهاند اما پس از آنکه در سال 1881 زیر انقیاد روسان در آمدند، بهتدریج کشاورزی و شیوههای زیستی اسکانیافته را در پیش گرفتند. همگی مسلماناند.
از تاریخ ترکان چیزی بیش از مناسباتشان با چینیان در مشرق و روابطشان با اروپا در مغرب نمیدانیم. نویسندگان اروپایی اغلب آنان را از مغولان و تونقوسها Tungus تمیز ندادهاند.(7) اما همهی اطلاعات ما نشان میدهد که تمدن ترکان در گذشته در سطحی بالاتر از امروز بودهاست. تمدن شهرنشین باستانی در ینیسئی که باستانشناسان کشف کردهاند و حاکی از رونق آن در درازای همهی هزارهی پیش از دوران ما است،(8) درست یا نادرست، اغلب به ترکان باستان نسبت داده میشود. اما آنچه تازهتر است و از همین رو برای پژوهش ما مهمتر است، رد و نشانهای بهجا مانده از اویغورهاست Uigur. اینان ترکانی هستند که در طول هزارهی نخست عصر ما در مغولستان شمالی و غربی و سپس در بیابانها و آبادیهای جنوب غربی میزیستند. اویغورها شهرنشینان بسیار متمدنی دارای خط و ادبیات بودند. آنان روابط بازرگانی هم با هند و هم با چین داشتند. خاندان سلطنتی آنان که تا سال 840 در قاراقورام Karakoram [قاراقوروم Karakorum] در مغولستان شمالی پایتخت داشت و سپس به کوچا Kucha [کوشان] در ترکستان چین و جاهای دیگر کوچید، در دورههای گوناگونی پیش از سدهی دهم دینهای بودایی و مانوی داشت. تغییر دین خاقان یا فرمانروای آنان به آیین مانوی در سال 763 رخ داد و ترویج این آیین در میان اویغورها از آن هنگام آغاز شد.(9) حتی پس از شکست اویغورها در اورخون Orkhon در سال 840 و انتقال مرکزشان به ترکستان چین، نفوذ آنان در بیابانها و آبادیهای گوبی Gobi و بیابانهای تکلهمکان Taklamakan و آبریز تاریم Tarim و کوهستان بزرگ غرب گستردهبود. شاخهای از خاندان سلطنتی اویغورها حتی تا سدهی سیزدهم در دامنههای تیانشان کاخ تابستانی داشتند.
تمدن اویغوری سدهها پیش از کوچیدن اویغورها بهسوی جنوب، آبریزهای تورفان Turfan و تاریم، و ناحیهی ختن Khotan را در اشغال داشتند، بیگمان بر چادرنشینان ساکن کوهستانهای همسایگی خود نیز تأثیر مینهادند و این تأثیر بیگمان نیرومند هم بود اما اکنون معیاری برای سنجش میزان آن نداریم. اما در بررسی ادبیات شفاهی کوچنشینان لازم است که این عامل را پیوسته بهیاد داشتهباشیم. ناچیز شمردن اهمیت مردمی بزرگ و تمدنی عظیم که هزار سال پیش از روی نقشه ناپدید شد و حتی تاریخ کموبیش آن را بهدست فراموشی سپرده، آسان است. تاریخنگاران غربی نفوذ فرهنگی اویغورهای باستان را هرگز چنان که باید و شاید تأیید نکردهاند، اما در این زمینه سنتهای بومی در مقایسه با نوشتههای تاریخنگاران ما راهنمای معتبرتریست. خواهیم دید که مهمترین مجموعهی حماسی ترکان، از اویغورها بهعنوان پیشروان تمدن شرق یاد میکند و خوانندهی دورهگرد و چادرنشین قیرغیز پیوسته با شگفتی از فرهنگ مادی، سیاست مترقی، و خوی صلحدوستانهی اویغورها سخن میگوید.
بسیاری بر این عقیدهاند که سرزمین اولیهی قیرغیزها سرچشمههای ینیسئی بودهاست. گمان میرود که واپسین مرحلهی کوچ آنان بهسوی جنوب در سدهی هفدهم و همزمان با پیشروی روسان در سیبری رخ دادهاست.(10) اما مرحلههای پیشین این کوچها را بسیار پیش از اینها میدانند. قیرغیزها را همان مردم مقتدری میدانند که در سالنامههای چینی هاکاس Hakas [یا Khakas] نامیده میشوند، یا شاید درستتر "کیچ قیا شه"(11) K'ic-gia-sɀe که گویا نواحی پیرامون سرچشمهی ینیسئی را در طول سدهی نهم در اشغال داشتند و حکومت اویغورها را که مرکزشان قاراقوروم واقع در اورخون در مغولستان شمالی بود در سال 840 منهدم کردند.(12) نیز قرغیزها را بهویژه همان شاخه از جنگجویان سلحشور ترک میدانند که در سدهی دهم از سرچشمهی ینیسئی بهسوی جنوب غربی سرازیر شدند.(13) نخستین عملیات ترکان که به شکست نیروی اویغورها در شمال انجامید چیزی فراتر از تاختوتاز جنگجویان وحشی بود و بررسی دقیق سیاست و دستاوردهای عملی آنان – تا جایی که اسناد و شواهد در دسترس اجازه میدهد(14) – روشن میسازد که حتی ترکان کوهنشین نیز در آن زمان توانایی حرکات بهدقت حسابشده، سیاست سنجیده، و جنگ سازمانیافته را داشتهاند. در واقع آنان میبایست مردمانی بسیار متمدنتر از قیرغیزهای همین اواخر بودهباشند. البته رادلوف نیز نشان دادهاست که عشق به منظومههای "حماسی"(15) که قیرغیزهای امروز و ترکان آباکان در آن سهیماند، شاید سرچشمهای مشترک دارد و در اصل به هاکاسهای ینیسئی باز میگردد.(16) این ادعای بغرنجیست، اما چیزی که آن را تأیید میکند شاید همگونی ساختار منظومههای هردوی قیرغیزها و ترکان آباکان با ترکان آلتای است که میان آندو قرار دارند.(17)
اگر نظریهی وجود سرچشمهی شمالی درست باشد – و موردی برای تردید در آن وجود ندارد – قیرغیزها میبایست از گذشتههای دور همسایگان نزدیک بوریاتها Buriat بودهباشند. بوریاتها مغولهایی بودند که در آن زمان پیرامون دریاچهی بایکال بهسر میبردند (و امروز نیز همانجا بهسر میبرند). این نزدیکی تا حدودی به برخی آشفتگیها میانجامد که در تمیز دادن دقیق قرغیزها از بوریاتها رواج دارد. در واقع اگر بخشی از بوریاتها پیش از حرکت قیرغیزها به سمت جنوب و اسکان آنان در کرانههای دریاچهی "ایسسیک کول" واقع در دامنهی کوههای آلاتائو Alatau به این منطقه کوچیدهباشند، و اغلب همینطور نیز پنداشته میشود، در آن صورت تمایز اصلی میان این دو تا حدودی از میان میرود. بوریات یا بوروت Burut (پولوت Pulut) نامیست که چینیان و کالموکهای Kalmuk امروزی به قیرغیزها دادهاند و حال آنکه نویسندگان "روس" (از آن میان ولیخانوف(18) Valikhanov و ونیوکوف Venyukov) آنان را دیکوکامننیه Dikokamennye [ساکنان کوهستانهای صعب] مینامند. اما بوروت (بوریات)های اصیل نه ترک، که مغولاند. بنابراین بهنظر میرسد که پذیرفتنیترین توضیح برای این آشفتگی در نامها آن است که منظور چینیان از این نام بهدرستی برخی قبایل مغول بوده که پیش از مهاجرت قیرغیزها از ینیسئی در سدههای هفدهم و هجدهم و پیش از آن، پیرامون دریاچهی ایسسیک کول سکونت داشتهاند، اما این نام پس از آن نیز همچنان هم برای ساکنان اولیه و هم بر قبایل مهاجر بعدی بهکار رفتهاست. البته این آشفتگی ناخوشایندیست، زیرا این قبایل ادبیاتی غنی و شواهدی از آداب و رسوم بومی به یادگار گذاشتهاند که گاه بهعنوان سنتهای مغولی و گاه بهنام سنتهای ترکی به آنها استناد شدهاست،(19) و بدینگونه آشفتگیهای بیشتری بر آشفتگیهای موجود در همپوشی مغول – ترک در مناطق کوهستانی جونگاریا، ترکستان چین، و کوههای تیانشان افزوده شدهاست.
جلوههایی از شکوه و جلال و تشریفاتی را که از زمان چنگیزخان تا سدهی هفدهم در بارگاههای چادرنشینان رواج داشته میتوان از آثار جهانگردان سدههای میانه دستچین کرد که برای ارتباط دولتی یا تبلیغ دینی به سراغ آنان میرفتند. البته این نوشتهها همیشه ترکان، مغولان، و تونقوسها را به روشنی از هم تمیز نمیدهند،(20) اما این که در آن هنگام تمایز آنان تا چه میزان روشن بوده، خود جای بحث دارد. و البته این بحث خویشاوندان نزدیک حکمرانان و رهبران اصلی را در بر نمیگیرد که اتباعشان همهی مردم استپهای غربی و بسیاری از استپهای شرقی را شامل میشد. احتمال دارد که مغولهای واقعی کوچکترین بخش از اردوهای بزرگی را تشکیل میدادند(21) که با نبوغ و رهبری چنگیزخان و جانشیناناش همچون بهمنی عظیم پیش میرفتند. بخش عمدهی آنان در میان سپاهیانی که جهانگردان اروپایی دیدهاند، بدون شک ترک بودهاند، و گروههایی که چین را شکست دادند گمان میرود که تونقوس بودند.
اثرات ویرانگر تهاجم تاتارها بر اروپای شرقی چشمان ما را بر دیدن دستاوردهای شگرف فکری رهبران آنان هم در سازماندهی و هم در دانش جنگ بستهاست، هرچند که رواداری دینی آنان در دورانی که اروپا در بنیادگرایی دستوپا میزد، از دیرباز بر ما معلوم بودهاست.(22) ادب اجتماعی آنان نیز به همین میزان چشمگیر بودهاست. نامهی ابراز همدردی که مامایخان Mamai Khan در سوگ واسیلی سوم Vasily III برای پسر او ایوان مخوف فرستاد نشاندهندهی ذوق سلیم و فرهنگ والای نویسندهی آن است.(23) جهانگردان سدههای میانه چون پیان دو کارپینی Pian de Carpini [Pian del Carpine]، ابن بطوطه، و ویلیام رابراک William of Rubruck، بهروشنی تمام شهادت دادهاند که امیران چادرنشین با رواداری و فروتنی با آنان رفتار میکردند و در بارگاهشان آداب معاشرت بسیار سنگین و رنگینی بهجا میآوردند. در نوشتههای فرستادگان روس به دربار آلتینخان Altyn Khan و امیران مغول در همسایگی او در سدهی هفدهم نیز تأکید مشابهی بر تشریفات سنگین و رنگین و عشق به جلوهفروشی یافت میشود.(24) هنگامی که به بررسی داستانهای منظوم برسیم، خواهیم دید که آنان دقت بسیاری برای تشریح جزئیات امور کماهمیت و روزمره از قبیل ضیافتها و ورود مهمانان و جزئیترین حرکات و رفتار بزرگانشان صرف میکنند. روایتهای جهانگردان سدههای میانه و فرستادگان روس سدهی هفدهم، بهویژه روایت اسپاتاری Spathary بهروشنی نشان میدهند که سخن از بهجا آوردن آداب معاشرتی چنین دقیق و پر وسواس به هیچ وجه بخشی از ظریفکاریهای شاعرانه نیست و بازتابی صادقانه از آداب و رسوم بارگاه اقوام بدویست که از این دست کارهای پیش پا افتاده را اگر جنبهی عادت روزمره نداشتهباشد، با همهی سربلندی یک انجام وظیفه بهجا میآورند. در فصل دیگری در این باره بیشتر خواهم گفت.
ترکمنان رئیسشان را خان مینامیدند و رؤسای زیر دست او را، که گویا خدمتکاران شخصی او شمرده میشدند و نقشی شبیه به ثیناهای þegnas [thegns] انگلوساکسون داشتند، نایب naib میخواندند. رهبران لشکری سردار sirdar نامیده میشدند و بر پایهی کارآیی و شایستگی انتخاب میشدند. آنان پس از چندی در کنار ثروتمندترین و صاحب نفوذترین مردان قبیله به جرگهی "آغ ساققال"ها ak-sakals یعنی ریشسفیدان یا زعمای قوم در میآمدند. حاکمان قازاخها، سلطانها sultans بودندکه عنوانشان موروثی بود. سلطانها خود زیر دست خان بودند و خان از میان سلطانهای اصیل و دارای دودمان اشرافی انتخاب میشد.(25) قبایل قیرغیز را ماناپها manaps یا ریشسفیدان رهبری میکردند که در آغاز انتخابی بودند اما دیرتر این مقام موروثی شد. در میان آنان بیها bis [بیگها] هم بودند که ناظر اجرای مقررات بودند، و باتیرها batyrs [باهادیرها، بهادرها] که عملیات نظامی را رهبری میکردند. بالاتر از ماناپها "آغا – ماناپ"(26) aga-manap بود که رهبری اتحادیهی قبایل را داشت.
جانشینی از مرد به مرد میرسید، اما دقت در سنتهای آنان نشان میدهد که جانشینی پیشتر زنانه بودهاست.(27) اگر نام کودکی از تاتارهای اهل شهر قیزیل Kysyl [Kyzyl] را از او بپرسند، او بهترتیب نام خود، و سپس 1- نام مادرش، 2- نام دائیاش، و 3- نام پدرش را میگوید.(28) بهدلیل نبودن نوشتار و ثبت احوال، این مردمان اهمیت زیادی برای حفظ شجرههای خود قائلند.(29) میان سلطانهایی که خون خالص دودمان خان را داشتند، و سلطانهایی که زادهی اختلاط خون خان با خون بیرون از دودمان خان بودند تفاوت جدی قائل میشدند.(30) وامبری میگوید که دو قیرغیز به هم که میرسند نخستین پرسش این است که "هفت پشت پدری تو که بودهاند؟" و مخاطب حتی اگر پسری هفتساله باشد همیشه پاسخ را آماده دارد، وگرنه او را بسیار بیتربیت میشمارند.(31) گمان میرود که مقام زن در نزد آنان بالاتر از چیزی بود که در نگاه نخست بهنظر میرسید، هرچند که بخش بزرگی از کارهای سنگین همواره بر دوش آنان بود. گفته میشد که مقام زنان در میان چادرنشینان ارجمندتر از مقام زنان ترکان اسکانیافته،(32) و بهظاهر چیزی مشابه مقامشان در میان طوارقهای Tuareg افریقایی بودهاست. سنگنوشتههای اورخون نیز به مقام رفیع زنان در میان ترکان سدهی هشتم اشاره کردهاست. اینجا خاقان khaghan (یا خان، کان khan, kan) در سخن از پدر و مادرش، عنوان (گردانندهی) "خردمند طایفه" را به مادرش میدهد. پس از مرگ شوهر، دو پسر خردسال از او میمانند و چنین پیداست که آموزش و پرورش آنان بهتمامی به مادرشان سپرده میشود.(33)
(پیشگفتار ادامه دارد)
________________________________________
1- The Turks of Central Asia in History and at the Present Day, pp. 20 f.
2- این تقسیمبندی با نقسیمبندی وامبری Vambéry تفاوت دارد (Das Türkenvolk, p. 85). او ترکان شرقی را به چهار گروه بخش میکند: 1- ترکان سیبری، شامل بیشتر قبایل ساکن پیرامون رودهای لنا، ینیسئی، و توبول Tobol 2- ترکان ترکستان چین و استپهای جنوبی 3- ترکان ولگا 4- ترکان کرانههای دریای سیاه. [کموبیش همهی تقسیمبندیهایی که نویسنده در این کتاب نقل کرده، امروزه کهنه شدهاند و تقسیمبندیهای نوینی جای آنها را گرفتهاست.]3 - باید بهیاد داشت که آنجا که سخن از دین قبایل گوناگون ترک بهمیان میآید، منظور اعتقادیست که آنان بههنگام ثبت مطالب مورد بررسی من و پیش از تأثیر پذیرفتن از عواقب انقلاب روسیه داشتهاند.
4 - نباید با چرکسهای قفقاز یکی گرفتهشوند. اکنون نامی از چرکاسها یافت نمیشود. (مترجم)
5 - نویسنده منبعی برای وجود "قازاخ" در شعر فردوسی نشان نداده و تلاش من برای یافتن "قازاخ" با همهی ترکیبهای ممکن ک، ق، خ، ا، یا فتحه در شاهنامهی فردوسی به نتیجهای نرسید. در عوض با ترکیب مرزداری و تاختن و غارتگری در شاهنامه از قومی بهنام "آلان" یاد میشود. این قوم پیشتر در سوی شرقی خزر میزیسته، و دیرتر به قفقاز کوچیدهاست، اما زبان آنان ترکی نیست و گفته میشود که یکی از زبانهای ایرانیست. فردوسی در "پادشاهی کسری نوشینروان" میگوید:
ز دریا به راه الانان کشید / یکی مرز ویران و بیکار دید
به آزادگان گفت ننگست این / که ویران بود بوم ایران زمین
نشاید که باشیم همداستان / که دشمن زند زین نشان داستان
ز لشکر فرستادهای برگزید / سخنگوی و دانا چنان چون سزید
بدو گفت شبگیر ز ایدر بپوی / بدین مرزبانان لشکر بگوی
شنیدم ز گفتار کارآگهان / سخن هرچ رفت آشکار و نهان
که گفتید ما را ز کسری چه باک / چه ایران بر ما چه یک مشت خاک
بیابان فراخست و کوهش بلند / سپاه از در تیر و گرز و کمند
همه جنگجویان بیگانهایم / سپاه و سپهبد نه زین خانهایم
کنون ما به نزد شما آمدیم / سراپرده و گاه و خیمه زدیم
در و غار جای کمین شماست / بر و بوم و کوه و زمین شماست
فرستاده آمد بگفت این سخن / که سالار ایران چه افگند بن
سپاه الانی شدند انجمن / بزرگان فرزانه و رای زن
سپاهی که شان تاختن پیشه بود / وز آزادمردی کماندیشه بود
از ایشان بدی شهر ایران به بیم / نماندی بکس جامه و زر و سیم
در متنهای فارسی کموبیش همیشه و همهجا قازاخها را "قزاق" نامیدهاند. لغتنامهی دهخدا با تحقیری آشکار مینویسد: «بسیاری از آنها [قزاقها] از شهرهای ترکنشین خوارزم از جمله خیوه و بخارا فرار کردهاند و نام آنها در زبان ترکی «بیخانمان» و «حادثهجو» و «طاغی» معنی میدهد.» در اینجا نیز منبعی برای معنای ترکی این واژه ذکر نمیشود. فرهنگ American Heritage قازاخ را [kazakh] همریشه با واژهی ترکی "قازانماق" و بهمعنای "[شخص] سودبرنده" میداند. من برای پرهیز از تشابه نام این قوم با دیگر معناهای "قزاق" در فارسی، نام آنان را "قازاخ" مینویسم. (مترجم)
6 - منظور نویسنده توکلخان Tevvekel/Tauekel/Tavakkul است. (مترجم)
7 - A. B. Boswell, The Slavonic Review, VI (1927-8), 68 ff.
8 - نگاه کنید به Minns, The Archeological Journal, X (1930), I ff. و منابع مورد استناد آن.9 - Chavannes and Pelliot, Journal Asiatique, 1913 (I), pp. 191f., 193 ff., 317 ff.; بهنقل از Burkitt, The Religion of the Manichees, pp. 50, 97 f. برای مطالعهی طرحی از تاریخ و فرهنگ کوچا نگاه کنید به S. Lévi, Journal Antique, 1913 (2), pp. 311 ff. برای مطالعهی بحثی پیرامون عناصر بیگانه در فرهنگ دیرین ترکی نگاه کنید به Brockelmann, Asia Major (1925), pp. 110 ff.
10 - Radlov, Proben v, v; cf. Czaplicka, The Turks of Central Asia, p. 48; cf. also Venyukov (Michell, The Russians in Central Asia, p. 273).
11 - رادلوف، پیشین.12 - رادلوف، پیشین.
13 - رادلوف، پیشین.
14 - Chavannes and Pelliot, Journal Asiatique, 1913 (1), pp. 285 ff.
15 - از قرار معلوم منظور رادلوف از اصطلاح "حماسی" روایات منظوم بلند است که دربارهی ماجراها و رویدادها و قهرمانان اعم از واقعی و طبیعی، و فراطبیعی سروده شدهاست. نگاه کنید به فصلهای 2 و 3 همین کتاب.16 - Proben, loc. Cit.; cf. Czaplicka, The Turks of Central Asia, p. 69.
17 - See further Kogutei: Altaiski Epos, ed. Zazubrin and Dmitriev, p. 7.
18 - ولیخانوف شاهزادهای قازاخ از خاندان سلطنتی و نوهی واپسین خان اردوی میانه بود و در یک آموزشگاه نظامی روسی روی دیکوکامننیه پژوهشهایی انجام داد. او نخستین قازاخ بود که از فرهنگ سطح بالای اروپایی برخوردار شد و ضمن قازاخ بودن زبان قیرغیزی را نیز میدانست و توانست فصلهای بزرگی از منظومهی ماناس Manas را ثبت کند و به روسی ترجمه کند. نگاه کنید به R. B. Shaw, Journal of the Asiatic Society of Bengal, XLVI (1871), 243; cf.، و نیز به پانویسهای صفحههای بعدی کتاب حاضر.17 - See further Kogutei: Altaiski Epos, ed. Zazubrin and Dmitriev, p. 7.
19 - برای نمونه نگاه کنید به مقالهای موجز اما جالب و مصور از کورت لوبینسکی Kurt Lubinsky که در آن از "اویراتها Oirat (همان کالموک Kalmuck)های مرزهای مغولستان با سیبری" نام برده شدهاست. اویراتها کالموک هستند و قومشناسان امروزی آنان را از مغولان غربی یا کالموکها میدانند. در مجموعهی منظومههای قیرغیزی ماناس، اویراتها با نوقایها Nogai یکی دانسته شدهاند.
20 - Boswell, The Slavonic Review, VI (1927-8), 68.
21 - Czaplicka, My Siberian Year, p. 54.
22 - شاید بری Bury تنها تاریخنگار غربیست که دربارهی این جنبه از فرهنگ ترکی منصفانه داوری کردهاست.21 - Czaplicka, My Siberian Year, p. 54.
23 - Karamzin, Histoire de l'Empire de Russie, VII, 315.
24 - Baddeley, Russia, Mongolia, and China, II, 204 ff.
25 - Levchine, Description des Hordes et des Steppes, p. 398.
26 - Vambéry, Türkenvolk, p. 266; cf. Czaplicka, The Turks of Central Asia, p. 49.
27 - Michell, The Russians in Central Asia, pp. 273 ff.
28 - Radlov, Proben II, 645, ll. 1285 ff.
29 - Levchine, op. cit. P. 147.
30 - Ibid. P. 348
31 - Vambéry, Travels, p. 369; cf. Vambéry, Türkenvolk, p. 285.
32 - Vambéry, Türkenvolk, p. 268; cf. also Barthold, Anhang to Radlov's Die Alttürkischen Inschriften, p. 15.
33 - Barthold, op. cit.
24 - Baddeley, Russia, Mongolia, and China, II, 204 ff.
25 - Levchine, Description des Hordes et des Steppes, p. 398.
26 - Vambéry, Türkenvolk, p. 266; cf. Czaplicka, The Turks of Central Asia, p. 49.
27 - Michell, The Russians in Central Asia, pp. 273 ff.
28 - Radlov, Proben II, 645, ll. 1285 ff.
29 - Levchine, op. cit. P. 147.
30 - Ibid. P. 348
31 - Vambéry, Travels, p. 369; cf. Vambéry, Türkenvolk, p. 285.
32 - Vambéry, Türkenvolk, p. 268; cf. also Barthold, Anhang to Radlov's Die Alttürkischen Inschriften, p. 15.
33 - Barthold, op. cit.
Subscribe to:
Posts (Atom)