14 November 2010

از جهان خاکستری - 48‏

بریده‌ای از نامه‌ی مادر به تاریخ 17 اردیبهشت 1366 (7 مه 1987):‏

‏«شیوا جان [...] چند روزی پس از عید مرد جوان و سیه‌چرده‌ای با موها و چشمان مشکی، سبیل کلفت و ریش ‏تراشیده به در خانه آمد و شما را می‌خواست. نشانی خانه را که به خط شما بود و خوب و تمیز هم نگهداری ‏کرده‌بود و با خودکار روی یک تکه کاغذ معمولی 5 در 12 سانتی‌متر نوشته شده‌بود، ارائه داد. ترکی را به لهجه‌ی ‏تبریزی حرف می‌زد و گفت که از روستاهای اطراف تبریز است و با شما سرباز بوده‌است. گفتیم که نیستید و ‏چند سال است که به خارج رفته‌اید. سخت تعجب کرد و باور نمی‌کرد. درست وقت ناهار بود و پدر تعارف کرد ‏و او را به خانه آورد. پس از ناهار و استراحت، خواست که به حمام برود. جنگ است و جیره‌بندی نفت، و آبگرمکن ‏ما همیشه روشن نیست. پدر او را به حمام عمومی برد و خود برگشت. او بعد از حمام به خانه آمد و مدعی ‏شد که 2800 تومان پولش را در حمام دزدیده‌اند. پدر به حمام رفت و داد و بی‌داد راه انداخت، که البته نتیجه‌ای ‏نداشت. گویا پول در جیب کتش بوده و کمد رختکن حمام را هم باز گذاشته بود (الله اعلم).

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

07 November 2010

مردی که خلاصه‌ی خود بود

به‌تازگی بخشی از "دفترچه خاطرات و فراموشی" نوشته‌ی محمد قائد را خواندم. این بخش درباره‌ی احمد ‏شاملوست در دفتری به‌نام "آن‌سوی آستانه" و با عنوان "مردی که خلاصه‌ی خود بود". نوشته‌ای‌ست بسیار زیبا. ‏چندی بود که از خواندن نوشته‌ای این‌چنین لذت نبرده‌بودم. خواندن آن را به همه‌ی دوستداران و نیز دشمنان ‏شاملو صمیمانه توصیه می‌کنم. اگر سبک نوشته‌ی من درباره‌ی احسان طبری را پسندیده‌باشید، شاید از ‏خواندن این نوشته‌ی محمد قائد نیز لذت ببرید.‏

در ستون سمت راست سایت محمد قائد روی "کتاب" کلیک کنید، از آن میان "دفترچه‌ خاطرات و فراموشی" را ‏انتخاب کنید، و در پایین صفحه‌ی بعدی "مردی که خلاصه‌ی خود بود" را می‌یابید.‏

یکی از فرازهای جالب آن نوشته درباره‌ی "خود-ویرانگری" شاملوست، چنان که سرود:

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

31 October 2010

بار دیگر شمس و مولوی

بیش از سه سال پیش، در اوت 2007، در پستی به سوئدی خبر از "سال مولانا" و برگزاری جشنواره مولانا در ‏یکی از مراکز فرهنگی استکهلم دادم. در آن نوشته از مقاله‌ای درباره‌ی مولانا که همان روز در بزرگ‌ترین روزنامه‌ی ‏صبح سوئد منتشر شده‌بود یاد کردم و اشاره‌ای کردم به نوشته‌ی کسانی که می‌گویند شمس که نادختری ‏مولانا کیمیاخاتون را به زنی داشت، در یک حمله‌ی خشم و حسادت آنچنان کیمیاخاتون را کتک زد که او سه روز ‏بعد درگذشت.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 October 2010

باز هم مرد لیزری؟

در هفته‌های اخیر کس یا کسانی در تاریکی یا از پشت به‌سوی مردم شهر مالمو در سوئد تیر انداخته‌اند و ‏تعدادی را کشته و زخمی کرده‌اند. پلیس به‌تازگی فاش کرد که همه‌ی کسانی که هدف تیراندازی‌ها ‏بوده‌اند، خارجی‌تباراند و در بسیاری از این تیراندازی‌ها که از بیش از یک سال پیش آغاز شده، از یک اسلحه ‏استفاده شده‌است. خبرها و گزارش‌ها از شهر مالمو فضایی تیره و تار و مردمانی خشمگین و ترسیده تصویر ‏می‌کند. این وضع به‌ناگزیر همه را به‌یاد سال‌های 1991 و 92 و "مرد لیزری" می‌اندازد.‏

یون آئوسونیوس ‏John Ausonius‏ در آن سال‌ها در استکهلم و اوپسالا به‌سوی یازده خارجی‌تبار تیراندازی کرد، ‏چند تن از آنان را به‌شدت زخمی و برای همیشه معلول کرد، و یک ایرانی به‌نام جمشید رنجبر را کشت. او در ‏آغاز تفنگی با نشانه‌روی لیزری داشت و قربانیانش پیش از تیر خوردن دایره‌ای با نور سرخ روی تن خود ‏می‌دیدند و از همین رو نام "مرد لیزری" به او داده‌شد.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 October 2010

گسترش نژادپرستی

نوشته‌ای از اسلاووی ژیژک Slavoj Žižek فیلسوف اسلوونی به فارسی برگرداندم درباره‌ی گسترش نژادپرستی در اروپا. آن را ‏در این یا این نشانی می‌یابید. پارسال نیز نوشته‌ای از او درباره‌ی جنبش نوین مردم ایران برگرداندم که در این و ‏این نشانی موجود است.‏

می‌شنوم که گاه نام ژیژک را بر وزن میخک می‌خوانند، که غلط است. آن را بر وزن پیچش، یعنی به کسر ژ دوم ‏باید خواند.

07 October 2010

Viva Peru!

نویسنده‌ی پرویی ماریو بارگاس یوسا ‏Mario Vargas Llosa‏ برای "تشریح ‏ساختار قدرت و تصاویر دقیق از ایستادگی، شورش، و ناکامی فرد"، جایزه‌ی نوبل ادبیات امسال را برد، تنی چند از کارشناسان سوئدی می‌گویند ‏که دیر بود دادن این جایزه به او و سال‌ها پیش که او مطرح‌تر بود می‌بایست جایزه را به او می‌دادند. بسیاری ‏دیگر از این انتخاب شادمان‌اند. یک ناشر بزرگ سوئدی می‌گوید که بر خلاف آن‌چه اغلب گمان می‌رود، بارگاس ‏یوسا "چپ" نیست و یک لیبرال مدرن است. او خود را در چارچوب مسائل سیاسی زندانی نمی‌کند، هر چند که ‏در سال 1990 خود را نامزد ریاست جمهوری پرو کرد (و به جایی نرسید).‏

نوشته‌های بسیاری از او به فارسی ترجمه شده‌است. برای اطلاعات بیشتر به سایت کتابخانه‌ی ملی ایران ‏رجوع کنید. البته آن‌جا او را "وارگاس یوسا" می‌نامند.‏ بارگاس یوسای هفتادوچهار ساله در نیویورک بود که این خبر را به او دادند و صبح زود داشت خود را برای تدریس در دانشگاه آماده ‏می‌کرد. او از شنیدن خبر بسیار بسیار شادمان و متأثر شد.‏

مبارک‌اش باد!‏

03 October 2010

نوبل امسال را چه کسی می‌برد؟

از فردا، دوشنبه، برندگان جایزه‌ی نوبل به ترتیب در رشته‌های پزشکی، فیزیک، و شیمی، معرفی می‌شوند. روز پنجشنبه نیز ‏نوبت به معرفی برنده‌ی نوبل ادبیات می‌رسد.‏

بازار شرط‌بندی‌ها طبق معمول داغ است و پیش‌گویان نیز برای خود بازارگرمی می‌کنند. نام شاعر بزرگ سوئدی ‏توماس ترانس‌ترومر ‏Tomas Tranströmer‏ سال‌های سال است که در این شرط‌بندی‌ها و پیش‌گویی‌ها پیوسته ‏تکرار می‌شود. امسال اگر روی نام این شاعر شرط‌بندی کنید، و اگر او برنده شود، بنگاه‌های شرط‌بندی شش برابر داو را به شما ‏می‌دهند. اما نام شاعر سوری، آدونیس، و نویسندگان امریکایی فیلیپ راث، تاماس پینچون، جویس کارول ‏اوئه‌یتس، کورمک مک‌کارتی، و جان آشبری داغ‌تر است.‏

تا ببینیم!‏

26 September 2010

برای دوست

به‌تازگی میهمان دوستی ارجمند بودم و طبق معمول صحبت از موسیقی بود. از یافته‌ها و شنیده‌های تازه می‌گفتیم. از ‏آهنگساز سوئدی آلان پترشون (که همین هفته‌ی گذشته نودونهمین زادروزاش بود) برایش گفتم و او خواست که ‏بار دیگر از آن مرد "باغچه‌ی خاکبازی استکهلم" بگویم که "جائی را که وجدان خفته‌اش می‌باید در آن باشد ‏می‌خاراند و در دل می‌گوید «شپش لعنتی!»". این‌جاست آن نوشته‌ی من درباره‌ی سنفونی هفتم آلان پترشون. ‏به این دوستم قول داده‌ام که در آینده درباره آلفرد شنیتکه ‏Alfred Schnittke‏ و آروو پرت ‏Arvo Pärt‏ نیز بنویسم.‏

Jag var gäst hos en god vän häromveckan och vi pratade om musik som vanligt och om vad vi hade ‎hört och lyssnat till nyligen. Jag nämnde Allan Pettersson (som skulle fylla 99 förra veckan förresten) ‎och gode vännen önskade att jag skulle aktualisera ”mannen i Stockholms Stads sandlåda som kliar ‎sig där samvetet förmodas sitta och säger ’Djävla löss!’” Det var här jag skrev en gång om Allan ‎Petterssons sjunde symfoni. Jag har lovat gode vännen att i framtiden skriva om Alfred Schnittke och ‎Arvo Pärt också.‎

19 September 2010

از جهان خاکستری - 46

شب نخست پس از فرار از پادگان، نهم دی‌ماه 1357، در تهران محمود و همسرش اورانوس چون همیشه مرا با ‏آغوش باز پذیرفتند. آنان برایم تعریف کردند که دوستمانمان حسین و مرتضی هر یک طبقه‌ای از یک خانه را در ‏همان نزدیکی خریده‌اند، و حسین خانه‌اش را در اختیار رضی گذاشته که مجرد است، و من شاید بتوانم با رضی ‏هم‌خانه شوم.‏

فردا حسین نیز مرا با آغوش باز پذیرفت، و کلید خانه‌اش را برای هم‌خانگی با رضی در اختیارم گذاشت. رضی، ‏دوست دیرین سال‌های دانشگاه، که با هم کوه‌ها و جنگل‌ها پیموده‌بودیم، در چادرها و مسجدهای روستایی در ‏کنار هم بر زمین خفته‌بودیم، نیز البته آغوش به رویم گشود. این‌جا آپارتمان کوچک و راحتی بود با همه‌ی ‏امکانات، واقع در قلب حوادث تهران: چیزی در حدود دویست متر دورتر از دروازه‌ی اصلی دانشگاه تهران، در خیابان ‏مشتاق (شهدای ژاندارمری)، چند گام دورتر از تقاطع خیابان فخر رازی. این‌جا مرکز تجمع و پاتوق دوستان دور و نزدیک و قدیم و جدید ‏بود. از بحث‌های روبه‌روی دانشگاه، از خرید کتاب، از تظاهرات که خسته می‌شدند، از تیراندازی‌ها که ‏می‌گریختند، با همدیگر که کار داشتند، به این‌جا می‌آمدند. چای می‌خوردند، بحث می‌کردند، خوراک می‌خریدند ‏و می‌آوردند. گاه پیش می‌آمد که بیست نفر و بیشتر در اتاق پذیرایی خانه من و رضی، که مبلمانی هم نداشت، ‏روی موکت کف اتاق می‌نشستند و بحث و جدل می‌کردند.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

29 August 2010

روحیه‌ی بازاری

در گردهمایی بزرگ انجمن دانشگاه صنعتی شریف که ماه گذشته در شهر گوتنبورگ سوئد برگزار شد، من نیز یکی از سخنرانان بودم. متن سخنرانیم با عنوان «روحیه‌ی بازاری، یکی از عوامل بازدارنده‌ی توسعه‌ی صنایع کوچک و متوسط ایران» در این نشانی در دسترس است. سخنرانی را به‌عمد با متنی کم‌وبیش تفریحی آماده کردم تا شرکت‌کنندگان گردهمایی و شنوندگان خسته نشوند.

همچنین خبرنامه‌ی حاوی گزارش کامل گردهمایی را در این نشانی می‌یابید. تهیه‌ی آن خبرنامه نیز کار من است، البته با همکاری نویسندگانی که نامشان در آن آمده.