31 October 2010

بار دیگر شمس و مولوی

بیش از سه سال پیش، در اوت 2007، در پستی به سوئدی خبر از "سال مولانا" و برگزاری جشنواره مولانا در ‏یکی از مراکز فرهنگی استکهلم دادم. در آن نوشته از مقاله‌ای درباره‌ی مولانا که همان روز در بزرگ‌ترین روزنامه‌ی ‏صبح سوئد منتشر شده‌بود یاد کردم و اشاره‌ای کردم به نوشته‌ی کسانی که می‌گویند شمس که نادختری ‏مولانا کیمیاخاتون را به زنی داشت، در یک حمله‌ی خشم و حسادت آنچنان کیمیاخاتون را کتک زد که او سه روز ‏بعد درگذشت.‏

دو ماه پس از آن، در پاسخ حاشیه‌ای که خواننده‌ی بی‌نامی بر این پست نوشته‌بود، توضیح بیشتری در این مورد ‏دادم و منابعی را که این ادعا را به میان کشیده‌اند، معرفی کردم: "پله پله تا ملاقات خدا" نوشته‌ی عبدالحسین ‏زرین‌کوب، شرح حال مولانا به قلم فروزانفر، و نیز داستانواره‌ی "کیمیاخاتون" نوشته‌ی سعیده قدس.‏

در حاشیه‌ی پست اخیر بحث‌های جالب و مفیدی صورت گرفت. اما سه سال پس از آن، در ماه اوت امسال، ‏طوفان بسیار بزرگی از بحث پیرامون محتوای آن نوشته در میان دوستان من و به شکل ای‌میل‌هایی به سوئدی ‏برخاست و باد و باران‌های آن طوفان هنوز دامن برخی از دوستان را رها نکرده‌است.‏

همه‌ی این‌ها را گفتم، تا برسم به این‌جا که امروز در وبلاگ خوابگرد خواندم که "ابتدانامه"‌ی سلطان ولد پسر ‏بزرگ مولانا به‌تازگی با تصحیح و تنقیح‎ ‎محمدعلی موحد و علی‌رضا حیدری‎ ‎منتشر شده‌است. "ابتدانامه از دو ‏نظر بسیار مهم است، یکی از جنبه‌ی تاریخی‎ ‎که قدیم‌ترین گزارش دست اول را از ماجرای شمس و مولانا در ‏اختیار ما‎ ‎می‌گذارد و دوم از جنبه‌ی تعلیمی که آن را باید به منزله‌ی ذیلی بر مثنوی‎ ‎دانست‎.‎‏"‏

این انتشار تازه‌ی "ابتدانامه" را باید به فال نیک گرفت، و شاید بازخوانی این کتاب روشنایی تازه‌ای به "پرونده‌ی ‏بایگانی‌شده" (‏Cold Case‏) مرگ ناگهانی کیمیاخاتون بیافکند، یا شاید هم نه: کسانی می‌گویند که سلطان ولد ‏نمی‌خواست اسرار روابط مولانا و شمس را فاش کند. چه می‌دانم!‏

5 comments:

حسن said...

به نظر شما كنكاش در زندگي خصوصي و حريم خصوصي هنرمندان-ادبا -نويسندگان قديم و يا جديد تا كجا مي تواند صحيح باشد آيا بهتر نيست كه نويسنده را از اثرش بشناسيم تا از رابطه وي با زنش و يا رابطه اش با ديگر زنان؟
همين چند وقت پيش يكي از خوانندگان وبلاگ تان شما را خودخواه و متفرعن خوانده بود براي من اين سئوال مطرح است كه متفرعن بودن شما در زندگي خودتان مي تواند دليلي بر بد بودن و يا نادرست بودن نوشته هاي شما داشته باشد؟
آيا بهتر نيست يك خط تمايز محترم بين آثار افراد هنرمند و زندگي شخصيشان كشيد؟

Shiva said...

حسن عزیز
نخست آن‌که امیدوارم تعداد کسانی که مرا در زندگی خصوصی خودخواه و متفرعن شناخته‌اند، زیاد نباشند.‏
و دیگر آن‌که باید تعیین کرد که مرز میان زندگی خصوصی و رفتار اجتماعی کجاست. من در دو نوشته به رفتار ‏اجتماعی پرداخته‌ام. در این نوشته
http://shivaf.blogspot.com/2007/08/blog-post_31.html
پرسشی به میان کشیده‌ام، و در نوشته‌ی زیر کسی را برای رفتار اجتماعیش به سهم خود بخشیده‌ام:‏
http://shivaf.blogspot.com/2008/04/100.html
همین تازگی‌ها با دوستان بحث مرضیه بود و همکاریش با سازمان مجاهدین. مرضیه هم برای من در کنار کارایان ‏قرار می‌گیرد. هیچ‌کدام از این سه مورد دستشان به خون کسی آلوده نبود.‏

اما کتک زدن همسر (چه زن و چه شوهر) و کودک هم زندگی خصوصی نیست، بلکه رفتار اجتماعی‌ست. این‌جا ‏نوشتم
http://shivaf.blogspot.com/2009/11/blog-post_28.html
که زنی را برای کتک زدن شوهرش محاکمه و محکوم کردند. این‌جا اگر همسایه‌ها صدای زد و خورد از خانه‌ای ‏بشنوند، به پلیس تلفن می‌زنند و برای کسی که کتک زده، حتی در چهاردیواری اختیاری خود، دردسر بزرگی ‏فراهم می‌شود.‏

در مورد شمس تبریزی صحبت از این هم فراتر می‌رود و درست یا غلط پای قتل در میان است. این دیگر هیچ ‏مسأله‌ی خصوصی نیست، حتی برای جامعه و محیط و اخلاقیات صدها سال پیش. و شاید از همین‌جاست که ‏کسانی که از قتل کیمیاخاتون سخن می‌گویند، معتقدند که گروهی از اصحاب مولانا به رهبری یکی از پسرانش ‏شمس را کشتند و چنین بود که او غیب شد. در این صورت بازتاب اجتماعی رفتار شمس است که برایش کیفر ‏به ارمغان آورده.‏

محمد ا said...

دوست عزیز، دراین باره به نظرم جانب احتیاط را از دست داده اید. واقعیت این است که آنچه از تاریخ آن دوران به ما رسیده بیشتر مجموعه ای از داستان ها و حدسیات است. حتی کسی که عمری صرف زندگی شمس تبریزی کرده، یعنی دکتر موحد، هر کجا در مورد او اظهار نظری کرده آن را بااحتمالا و گویا مقید کرده است. درباره زندگی بسیاری از بزرگان این آب و خاک بسیار کم می دانیم، زندگی شمس که همواره در پرده از ابهام و راز پوشیده بوده است. شاد باشید، محمد

Shiva said...

محمد 1 عزیز‏
در متن اصلی نوشتم "کسانی می‌گویند" که قتلی اتفاق افتاده، و از کولد کیس، یعنی پرونده‌ای بلاتکلیف و ‏به‌جواب‌نرسیده سخن گفتم. در پاسخ حسن نیز نوشتم که "درست یا غلط" صحبت فتل است و باز "کسانی از ‏قتل کیمیاخاتون سخن می‌گویند". به خیال خودم هیچ جا حکمی صادر نکرده‌ام. لطفاً نشان دهید کجا جانب ‏احتیاط را از دست داده‌ام.‏

حسن said...

شيوا جان قصدم از نوشتن اينكه كسي شما را متفرعن مي داند اين است كه بر فرض محال شما يا هر نويستده اي در زندگي شخصي خودخواه باشد آيا مي تواند دليلي باشد براي اينكه دروغگو هم هست؟
شما خودتان سرسخت در مورد هر واقعه ائي تنها به بيان آن چيزي پرداخته ائيد كه با چشمان خود مشاهده كرده ايد و پيوسته مي گوييد چه مي دانم چطور مي توانيد باور كنيد 700 سال قبل شمس و مولانا چه كرده اند؟ شما خودتان عضو بزرگترين حزب دست چپي در ايران بوده ايد و با بزرگان فكري آن جريان نشست و برخاست داشته ايد آيا مي توانيد به صراحت بگوييد كه حزب توده خائن بود يا مبارز؟
آيا مي توانيد بگويد كه فرقه دموكرات آزربايجان و در راس آن پيشه وري مبارزان راه آزادي بودند و يا سر سپرده گان نظام استاليني؟ و من در كتب تاريخي خوانده ام كه دوره صفويه يكي از درخشان ترين صفحات تاريخ ايران است در حاليكه شخصي به نام داريوش خنجي هر آنچه كه از تركان غزنوي-سلجوغي-خوارزمشاهي و صفوي نوشته سراسر تاريخي است كه در آن هويت و فرهنگ ايران زمين لگد مال شده استhttp://www.irantarikh.com/
حتي وي در جائي به مولانا نيز اشاره كرده كه وي جنايتي را كه در حق يك جوان انجام داده اند رابه نظم در آوره و آن جنايت را اراده خداوندي دانسته كه از طريق شاه اعمال مي شودو سعي كرده است كه با القا اينكه بايد سرنوشت را پذيرفت و سركوب و جنايت شاهان را قضا و قدر الهي دانست

اما نگران نباشيد
به هر حال با تصديق همان رفيق توده ائي كه شما را در منزلي حوالي ميدان انقلاب ديده مشخص است كه هيچ كس يك آدم خودخواه و از خودراضي را به رايگان شريك خانه و خلوت خود و منزلش نمي كند