26 September 2010

برای دوست

به‌تازگی میهمان دوستی ارجمند بودم و طبق معمول صحبت از موسیقی بود. از یافته‌ها و شنیده‌های تازه می‌گفتیم. از ‏آهنگساز سوئدی آلان پترشون (که همین هفته‌ی گذشته نودونهمین زادروزاش بود) برایش گفتم و او خواست که ‏بار دیگر از آن مرد "باغچه‌ی خاکبازی استکهلم" بگویم که "جائی را که وجدان خفته‌اش می‌باید در آن باشد ‏می‌خاراند و در دل می‌گوید «شپش لعنتی!»". این‌جاست آن نوشته‌ی من درباره‌ی سنفونی هفتم آلان پترشون. ‏به این دوستم قول داده‌ام که در آینده درباره آلفرد شنیتکه ‏Alfred Schnittke‏ و آروو پرت ‏Arvo Pärt‏ نیز بنویسم.‏

Jag var gäst hos en god vän häromveckan och vi pratade om musik som vanligt och om vad vi hade ‎hört och lyssnat till nyligen. Jag nämnde Allan Pettersson (som skulle fylla 99 förra veckan förresten) ‎och gode vännen önskade att jag skulle aktualisera ”mannen i Stockholms Stads sandlåda som kliar ‎sig där samvetet förmodas sitta och säger ’Djävla löss!’” Det var här jag skrev en gång om Allan ‎Petterssons sjunde symfoni. Jag har lovat gode vännen att i framtiden skriva om Alfred Schnittke och ‎Arvo Pärt också.‎

1 comment:

Shiva said...

دوست گرامی خواننده‌ای که در یک پیام بی نام و بی توضیح لینک یک رستوران ایتالیایی در شهر داونی نزدیک ‏لس‌آنجلس را فرستاده‌اید، برای خودداری از تبلیغ برای واحد بازرگانی معین، از درج آن لینک معذورم. اما از تصاویر ‏و غذاهای اشتها‌آور آن سایت به‌گمانم می‌خواهید به این شکل پاداشم دهید. با سپاس از لطف شما، امیدوارم ‏روزی گذارم از آن دیار بیافتد و در آن رستوران میهمان شما باشم! یا اگر شما به این طرف‌ها آمدید، خبر بدهید تا ‏من شما را در یک رستوران ایتالیایی مهمان کنم!‏