بر ساحل داردانل، چشمانداز تکهای از نیمهی اروپایی شهر چاناککاله (عکس از ن.) |
ساعت 21:15 شامگاه سوم سپتامبر در سالن ترانزیت فرودگاه "عدنان مندرس" ازمیر هرچه چشم میگردانم، نمایندهی شرکت کرایهی اتوموبیل آلمیرا Almira را در صف پیشوازکنندگان نمیبینم. قرار بود او با تابلوی نام من آنجا باشد و "Meet and Greet service" ارائه دهد. البته قرارمان ساعت 21:30 است. از دفتر شرکتهای دیگر میپرسم و میگویند که آلمیرا آنجا دفتری ندارد و نمایندهی شرکت بیرون سالن منتظر مشتریهایش میایستد. از سالن ترانزیت بیرون میروم. آنجا تنها یک نفر تابلویی با نام کسی بر دست منتظر است، اما او ربطی به کرایهی ماشین و به من ندارد. میایستم و میایستم. ساعت 21:30 میشود، اما از نمایندهی شرکت آلمیرا خبری نیست. نکند داخل سالن بود و ندیدمش، یا اکنون آنجاست؟ باید سری به سالن بزنم. برای این کار باید از کنترل وسایل و بازرسی بدنی عبور کنم. مأموران بازرسی مهربانند. به انگلیسی میگویم که مسافر نیستم و تنها به دیدار کسی میروم. زیاد سخت نمیگیرند و عبورم میدهند.
اما داخل سالن هم خبری از نمایندهی مربوطه نیست. دوباره بیرون میروم. میایستم، قدم میزنم، میکوشم به شمارهی شرکت تلفن بزنم، اما گویندهای میگوید که این شماره وجود ندارد! سرانجام سروکلهی آقای نماینده با 15 دقیقه تأخیر پیدا میشود. عین خیالش هم نیست که دیر کردهاست. مدارک مرا بررسی میکند، چیزهایی مینویسد، امضاهایی میگیرد، میفهمد که اطلاعات من درباره علامت عبور از اتوبانهای پولی که روی شیشهی جلوی اتوموبیل نصب شده، کم است، و 50 لیره اضافه برای آن علامت میخواهد. میگویم که قصد رانندگی در اتوبانهای پولی را ندارم، اما او میگوید که در خیابان اصلی شهر پلی خراب شده و چارهای جز عبور از اتوبان کمربندی و پولی ازمیر ندارم! میدانم که دروغ میگوید و قصدش تیغ زدن 50 لیره است. چاره چیست؟ میدهم.
باک ماشین خالیست. قرار بود تا یک چهارم سوخت داشتهباشد. نماینده مرا تا نزدیکترین پمپ بنزین میبرد و آنجا ماشین را تحویلم میدهد. باک را با گازوئیل پر میکنم. میشود 200 لیره. 5 لیره هم به مأمور پمپ انعام میدهم. دعایم میکند. هوا گرم است، بهویژه برای کسی که در نزدیکی قطب زندگی میکند. از فروشگاه کنار پمپ کمی خوردنی و یک شیشه آب خنک میخرم. در گوشهای از پمپ بنزین پارک میکنم و به وارسی و یاد گرفتن دگمهها و اهرمهای ماشین میپردازم، آینهها و صندلی را تنظیم میکنم. یک فورد فوکوس سی – ماکس خواسته بودم و همان را برایم آوردهاند. ماشین کموبیش نوست و هیچ ایرادی ندارد. پیش بهسوی آقچای!
این بار مسیر و جاده برایم آشناست و با سرعت بیشتر و راحتتر میرانم. ساعت نیم بعد از نیمهشب به مقصد میرسم. شهر ساحلی بیدار است و دوستان مهربان منتظراند. دیدار دوستانی که سالهاست ندیدهامشان و پیش از من از راههای دوری رسیدهاند، خستگی چهارده ساعت در راه بودن، از خانه تا فرودگاه استکهلم، تا فرودگاه استانبول، تا فرودگاه ازمیر، و تا آقچای را از تن و جانم میبرد. میزبان مهربان با اصرار برایم غذا گرم میکند. دو ساعتی مینشینیم و از هر دری گپ میزنیم. هنگام خواب است. امسال و اکنون رمضان گذشتهاست و خبری از "طبلهای سحری" نخواهد بود. چه خوب!
گراندهتل
امسال دوستان بیشتری اینجا جمع میشوند و من قصد دارم که در هتل اقامت کنم. "گراند کوتلوگون هتل" Grand Kutlugün Hotel را انتخاب میکنیم که هم نزدیک خانهی دوستانم است و هم در 150 متری ساحل دریا. خانم کارمند هتل با خوشرویی ما را میپذیرد و چند اتاق نشانمان میدهد. استانداردهای آن چندان بالا نیست، معمولیست، اما ایراد ویژهای هم ندارد. دوست و میزبانم با مدیر هتل چانه میزند و اکنون که فصل گردشگری سپری شده، به شبی 50 لیره رضایت میدهیم. این نزدیک نصف قیمت "مسافرخانه"های vandrarhem سوئد است که تختهای دوطبقه دارند و آشپزخانه و دوش و توالت مشترک، و ملافه و حوله هم پای خودتان است. اینجا اتاقی با دو تخت جدا، با همه امکانات یک هتل واقعی، شامل صبحانه، به من میرسد. راضی هستم و گلهای ندارم. اما بهزودی ایرادهای ریز و درشت خود را نشان میدهند: آب حمام با یک گرمکن برقی دیواری گرم میشود و تنظیم گرمای مناسب برای دوش گرفتن با آن کار حضرت فیل است؛ دوش به گیرهی روی دیوار بند نمیشود و باید توی دست گرفتش؛ هتلدار از پنجرههای دو جداره حرف زده که گویا جلوی سروصدای بیرون را میگیرند، اما درزهایی در چارچوب پنجرهها باز است و صدای ترافیک خیابان و چهارراه پشت پنجره، و واقواق سگهای ولگرد خیابان که همه هر شب تا صبح ادامه دارند، برای گوشی که به سکوت خانهی من در سوئد عادت کرده، آزارنده است.
"صبحانه" نان و پنیر و کره و مربا و چای و تخممرغ آبپز سفت است و کمی گوجه فرنگی و خیار – همین. خوب است که من هیچ قهوه نمیخورم! تازه، از روز دوم بشقاب هر کس را از پیش آماده کردهاند و چیدهاند و چیز بیشتری نیست که بردارید. از سرویس و نظافت اتاق و تعویض ملافه و حوله و غیره هم خبری نیست. اما عیبی ندارد: همه چیز که نمیتواند ایدهآل باشد! تازه، اینطوری برای محیط زیست هم بهتر است! با همهی این احوال، هنوز این "گراندهتل" با این قیمت از مسافرخانههای سوئد بهتر است. تصویر یک ستاره در کنار کلمهی "گراند" در نام هتل هست و دوستان بهشوخی میگویند که این هتل "یک ستاره" است.
همهی روز دوم با آبتنی و آفتاب و گپ زدن با دوستان دیرین و قدم زدن در خیابان لمان آکپینار Leman Akpınar Cd. سپری میشود. با آنکه فصل گردشگری تمام شده، ساحل دریا خلوت نیست. دریای آبی، آرام است و سطح آن در آفتاب میدرخشد. آب خوب و گرم است. از همان پارسال تنی به آب نزدهام و شنا میچسبد. شامگاه نیز خیابان هنوز شلوغ است، اما نه به شلوغی پارسال. مرد و زن، پیر و جوان، با حجاب و نیمهعریان، در میان دستفروشان و دکانهای یادگاریفروشی تا ساعتی پس از نیمهشب قدم میزنند. امسال هم در ساحل و هم در این خیابان زنان حجابپوش بیشتری دیده میشوند. حتی زنانی چادری و نقابپوش نیز میبینم. پارسال چنین چیزی ندیدم. در مقابل، تعداد پرچمهای ترکیه و تصاویر آتاتورک هم که بر در و دیوار و سر در دکانها آویختهاند بیشتر شدهاست. آیا جامعهی ترکیه دارد قطبی میشود؟
چاناققلعه
پارسال تا ویرانههای شهر باستانی ترویا در 20 کیلومتری شهر چاناققلعه Çanakkale رفتم، اما دیدار چاناققلعه دست نداد. چند تن از دوستان را تشویق میکنم و پیش از ظهر روز سوم بهسوی این شهر در 100 کیلومتری شمال آقچای رهسپار میشویم.
چاناق به ترکی یعنی کاسه. گویا در این شهر و قلعهی قدیمی آن کاسههای سفالی خوبی میساختهاند و نام شهر از آنجاست. این شهر اهمیت استراتژیک بسیاری دارد، زیرا در کنار تنگترین جای تنگهی داردانل و در هر دوسوی تنگه گسترده شدهاست. این تنگه اروپا را از آسیا جدا میکند و چاناققلعه پس از استانبول دومین شهر جهان است که در دو قاره جا دارد. خیال میکردم که نام "داردانل" ترکیست و مرکب از دار = تنگ، و دانل = تونل (؟)، اما اکنون آموختم که این نام در اصل از نام یکی از پسران زئوس خدای یونانی گرفته شدهاست.
سربازان خشایارشا آب داردانل را شلاق میزنند. |
در سال 1915 به هنگام جنگ جهانی نخست نیز ترکان به فرماندهی مصطفی کمال آتاتورک در چاناققلعه حماسهی بزرگی آفریدند و در نبردی معروف به "عملیات گالیپولی" نگذاشتند نیروی دریایی متفقین متشکل از سربازان انگلیسی، فرانسوی، هندی، استرالیائی، و نیوزیلندی از راه داردانل خود را به کنستانتینوپل (استانبول) برسانند و آنان را در شبهجزیرهی گالیپولی به دام انداختند. اما امپراتوری عثمانی در جبهههای دیگر شکست خورد و فروپاشید. در چاناققلعه یادبودهای فراوانی برای بزرگداشت ایستادگی سلحشوران نبرد گالیپولی برپا کردهاند. از جمله "شهیدگاه"های متعددی برای 60 هزار کشته در نیمهی اروپایی چاناققلعه هست.
زیر آفتاب داغ ظهر به چاناققلعه میرسیم. راهنمای جیپیاس ماشین که قرار است ما را به "مرکز شهر" برساند، طبق معمول گویا به مرکز هندسی شهر راهنماییمان میکند: در کوچهای تنگ و خشک و خالی و بهکلی بیربط میگوید «به مقصد رسیدید»! یکی از همراهان پیاده میشود و از رهگذری پرسوجو میکند: برای رفتن به شهیدگاهها باید با ماشین رفت توی کشتیهایی که عرض تنگه را میپیمایند و به بخش اروپایی میروند؛ در این طرف چیز زیادی برای دیدن نیست؛ تنها اسب چوبی معروف هست، و قلعهای بهنام "چیمنلیک کالهسی" Çimenlik Kalesi (قلعهی چمنزار).
با شم جهتیابی خودم مرکز تجاری شهر را مییابم. اسکلهی کشتیهای ماشینبر نیز همانجاست. اما ما خسته و تشنه و گرسنه و آفتابزدهایم. در کوچههای تنگ نزدیک مرکز شهر چرخی میزنم و جایی برای پارک ماشین پیدا میکنم. ماشین را رها میکنیم و به سوی کافههای کنار ساحل میرویم. خود را درون قهوهخانهی بزرگی درست در کنار تنگهی داردانل میاندازیم و بر گرد میزی مینشینیم و چشمانداز تنگه و قلعهی آنسوی آب را تماشا میکنیم (عکس نخست).
یکی از دوستان که علاقهی ویژهای به نانواییها و شیرینیپزیهای ترکیه دارد، از نانوایی نزدیک قهوهخانه چیزهای خوشمزهای میخرد و میآورد. دوستان اینها را با چای میخورند و من با دوغ. این دوغهای ترکیه در سوئد گیر نمیآید! برایم جالب است که در رستورانها و قهوهخانههای این منطقه میتوان خوردنی و نوشیدنی همراه خود را روی میز گذاشت و خورد. آیا این کار در شهرهای دیگر، مانند استانبول و آنکارا هم مجاز است؟ در سوئد مجاز نیست، یا دستکم صاحب کافه هیچ از این کار خوشش نمیآید.
صیادان صدف (عکس از ن.) |
از کسی نشانی اسب چوبی ترویا را میپرسیم و معلوم میشود که در همان پانصدمتری ماست. به آنسو میرویم و سرانجام اسب را که درخت بزرگی از دیدمان پنهان کرده، پیدا میکنیم. دیدار هیجانانگیزیست! این همان اسب چوبیست که برای فیلم "ترویا" (2004) با شرکت براد پیت ساختهشد. پس از پایان فیلمبرداری در مکزیک، شرکتهای سازندهی فیلم (از جمله وارنر و برادران) مجسمهی اسب را به ترکیه هدیه کردند و در سال 2006 مجسمه در ساحل داردانل در چاناققلعه نصب شد.
(عکس از ن.) |
دوستان حال و حوصلهی رفتن به شهیدگاهها در آنسوی تنگه را ندارند. پس میرویم تا در کوچههای تنگ و قدیمی و پر از فروشگاهها در مرکز شهر قدمی بزنیم. جالب و دیدنیست. دوستان چپ و راست عکس میگیرند. ساعتی بعد گرما و آفتاب بار دیگر تشنهمان کردهاست. قهوهخانهای قدیمی با حیاطی سنگفرش و مصفا در پسکوچهای نظر دوستان را جلب میکند: "قهوهخانه خان (هان) – تأسیس 1889". وارد میشویم، در سایهی درختی مینشینیم و چای "سپارش" میدهیم. دوست میزبان مهربانمان میوههایی را که از خانه آورده رو میکند. میچسبد!
بهسوی ماشین میرویم و سر راه در چند کوچه و خیابان دیگر نیز قدم میزنیم. دوست شیرینیدوستمان نانی گرم و نرم شبیه بربری خودمان، اما کوچک و نازک پیدا میکند که توی آن چیزهای مختلفی پر کردهاند. همچنان قدمزنان میخوریمش. خوشمزه است. مزهی پیراشکیهای روسی را دارد.
در صدمتری ماشین کشف میکنیم که پشت دیوار "چیمنلیک کالهسی" پارک کردهایم. چه خوب! میتوانیم قلعه را هم ببینیم. اینجا یکی از سنگرهای پایداری در برابر نیروی دریایی متفقین در جنگ جهانی نخست بودهاست. سراسر "چمنزار" نمایشگاهیست از بقایای توپها، مینها، اژدرهای دریایی، و حتی لاشهی یک زیردریایی آلمانی (متحد عثمانی در جنگ). سکو و ستون یادبودی برای فرماندهان و کشتگان این قلعه نیز ساختهاند. آنجا در کنار عکسهایی از صحنههای نبرد، بر مرمری نوشتهاند: «رفتند. نتوانستند عبور کنند. عبور نخواهند کرد». این شاید متن تلگرافیست که فرمانده قلعه پس از عقبنشینی متفقین به ستاد ارتش فرستاد.
فضای این چمنزار و قلعه بسیار باشکوه و سلحشورانه و میهنپرستانه است. میخواهیم به درون قلعه برویم، اما کشف میکنیم که بازدید از قلعه پنجشنبهها، یعنی امروز، تعطیل است. چه حیف. وقت بازگشتن به آقچای است.
برای بزرگ کردن عکسها، روی آنها کلیک کنید.
تورکوی "چاناققلعه" را اینجا بشنوید.
صحنهی کوتاه اسب چوبی از فیلم "ترویا" را اینجا ببینید.