21 خرداد (11 ژوئن) هشتادوهفتمین زادروز شاعر بزرگ آذربایجانی یدالله (مفتون) امینی است (زادهی 1305، 1926). من معتقدم که بزرگانمان را تا هستند باید بزرگ بداریم و پاسشان بداریم. از سالهای دور دانشجویی علاقهی ویژهای به شعر مفتون داشتهام و شعر او را بسیار دوست میدارم. اما با سررشته نداشتن از شعر و شاعری، تنها کاری که از دستم بر میآمده نوشتن معرفی کتاب شعر او «شب 1002» بوده که پنج سال پیش منتشر شد، و نیز خواندن شعرهای ترکی و فارسی او در مراسم روز جهانی زبان مادری دو سال پیش.
در سالهای پیش از انقلاب شعر او "انسان و بازپرس"، و به گمانم "توسن" نیز، در کتابهای فارسی دبستانها بود، اما جمهوری اسلامی از آن هنگام کتابهای درسی را بارها شخم زده و زیر و رو کردهاست.
اکنون اینجا اجازه میخواهم که زادروز شاعر گرامی را صمیمانه تبریک بگویم و برای ایشان تندرستی و شادی آرزو کنم، و شعر "توسن"، برای بزرگداشت شاعر، تقدیم شما خوانندهی گرامی.
توسن
راست، همچون غول ِ از بطری رها گشته
اسب وحشی روی پاهای بلند و سرخ خود اِستاد
یال خود را شست در جوی سپید ِ باد
ابلق ِ گستاخ چشم خویش را چرخاند
چون خسوف ِ بدر در آئینهی یک برکهی پُر چین
بعد؛
با دو سم ِ سُربگونش
با همه نیروی برجوشیدهی خونش
هفت ضربت پشت ِ سرهم بر بلور و چوب ِ در کوبید
خواب دربانهای پیر و اختهی بنگی، در هم آشوبید
وحشت ناقوسها در سرسرا پیچید
اسب ِ وحشی شیهه را سر داد
شیههای همچون خروش رعد در حمامهای کهنهی سنگی
*
ناظر شبگرد با خود گفت
«از دو صورت قصه خالی نیست
یا همین فردا
خون ِ تلخ و نحس ِ این توسن، بهکام تولهسگها زهر خواهد گشت
یا پس از یکچند (فردایی که ناپیداست)
اسب سنگی
آخرین تندیس ِ میدان ِ بزرگ ِ شهر خواهد گشت»
*
رهنورد ِ صبح با او گفت
«خواه این یا آن
شیههی توسن که قلب کوشک را لرزاند
در نوار ِ ضبط ِ صوت ِ کوچه
خواهد ماند ! » . . .
نیز بخوانید
و بشنوید (به دو زبان)
در سالهای پیش از انقلاب شعر او "انسان و بازپرس"، و به گمانم "توسن" نیز، در کتابهای فارسی دبستانها بود، اما جمهوری اسلامی از آن هنگام کتابهای درسی را بارها شخم زده و زیر و رو کردهاست.
اکنون اینجا اجازه میخواهم که زادروز شاعر گرامی را صمیمانه تبریک بگویم و برای ایشان تندرستی و شادی آرزو کنم، و شعر "توسن"، برای بزرگداشت شاعر، تقدیم شما خوانندهی گرامی.
توسن
راست، همچون غول ِ از بطری رها گشته
اسب وحشی روی پاهای بلند و سرخ خود اِستاد
یال خود را شست در جوی سپید ِ باد
ابلق ِ گستاخ چشم خویش را چرخاند
چون خسوف ِ بدر در آئینهی یک برکهی پُر چین
بعد؛
با دو سم ِ سُربگونش
با همه نیروی برجوشیدهی خونش
هفت ضربت پشت ِ سرهم بر بلور و چوب ِ در کوبید
خواب دربانهای پیر و اختهی بنگی، در هم آشوبید
وحشت ناقوسها در سرسرا پیچید
اسب ِ وحشی شیهه را سر داد
شیههای همچون خروش رعد در حمامهای کهنهی سنگی
*
ناظر شبگرد با خود گفت
«از دو صورت قصه خالی نیست
یا همین فردا
خون ِ تلخ و نحس ِ این توسن، بهکام تولهسگها زهر خواهد گشت
یا پس از یکچند (فردایی که ناپیداست)
اسب سنگی
آخرین تندیس ِ میدان ِ بزرگ ِ شهر خواهد گشت»
*
رهنورد ِ صبح با او گفت
«خواه این یا آن
شیههی توسن که قلب کوشک را لرزاند
در نوار ِ ضبط ِ صوت ِ کوچه
خواهد ماند ! » . . .
نیز بخوانید
و بشنوید (به دو زبان)
No comments:
Post a Comment