ساتورن در حال خوردن پسرش اثر فرانسیسکو گویا |
جملهی معروف "انقلاب فرزندانش را میخورد" بسته به مورد به شکلهای گوناگون بیان و تفسیر میشود. اما اگر به سرچشمهی پیدایش این تعبیر برویم، تنها یک معنا از آن برداشت میشود. این تعبیر از اسطورههای یونانی و رومی سرچشمه میگیرد و پس از انقلاب کبیر فرانسه روبسپیر آن را بهکار برد و در ادبیات سیاسی جهان ماندگارش کرد.
در اسطورههای یونان گفته میشود که کرونوس (Cronus, Kronos, Cronos) پدرش را سرنگون کرد و خود در طول "عصر طلائی" حکم راند. معادل کرونوس در اسطورههای رومی ساتورن Saturn ایزد کشاورزی و نگاهبان کشتزارهاست. به کرونوس (و ساتورن) گفتهبودند که سرنوشت چنین رقم زده که فرزندانش او را سرنگون خواهند کرد، همچنانکه او خود پدر را سرنگون کردهبود. از این رو کرونوس فرزندانش را پس از زادهشدن میخورد تا مبادا در آینده او را سرنگون کنند. با این همه او نتوانست از دست سرنوشت بگریزد و سرانجام بهدست فرزندان سرنگون شد.
این تعبیر مصداق بارزی در انقلاب کبیر فرانسه و دوران رهبری استالین پس از انقلاب اکتبر روسیه داشت: کسانی که با سرنگون کردن نظام پیشین به قدرت رسیدهبودند، میترسیدند از این که خود به روشی مشابه سرنگون شوند، پس هر کسی را که دانش و توانی داشت و گمان میرفت شاید روزی سهمی از قدرت بخواهد، از دم تیغ گذراندند.
اما به گمان من انقلاب ایران و کسانی که پس از این انقلاب قدرت را در انحصار خود گرفتند به عنوان گویاترین مصداق و نمونهی تعبیر "انقلاب فرزندانش را میخورد" در تاریخ جهان ثبت خواهند شد. رهبری یگانه و دستگاه وارث انقلاب، با همهی وعدههای طلائی که میداد، پس از سرنگونی رژیم پیشین با انحصارطلبی شگفتانگیزی حاضر به تقسیم قدرت با هیچ نیرویی بیرون از پیرامونیان خود نبود. سازمانها و گروههایی که هر یک سهم معین و انکارناپذیری در پیروزی انقلاب داشتند از راههای قانونی مطابق قوانین وضعشده از سوی حاکمیت برآمده از انقلاب نتوانستند سهمی از قدرت بهدست آورند و با انواع تقلبهای آشکار و پنهان کنار زدهشدند[1]. قانون بهظاهر یک چیز میگفت، اما ماهیت قانون چیز دیگری بود و مجریان آن به شعار "حزب فقط حزب الله" عمل میکردند. کار به اعتراض و درگیری کشید، و اینک، "انقلاب" آغاز به "خوردن" کسانی کرد که میترسید قدرت را از او بگیرند.
هنوز اعدام و کشتار کارگزاران رژیم سرنگونشده به انجام نرسیدهبود که کشتار برای حفظ قدرت با "بهار آزادی" خونین 1358 در کردستان آغاز شد. تلاشهای سازمانهای مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و دیگر گروهها و سازمانهای سیاسی، و حتی نهضت آزادی که نمایندهای به عنوان نخستوزیر در دستگاه قدرت داشت برای توافق بر سر "قواعد بازی" با این "کرونوس" برآمده از انقلاب به جایی نمیرسید، و نرسید. آیتالله خمینی حتی به پدر معنوی خود آیتالله سید کاظم شریعتمداری نیز دل نسوزاند. آیتالله شریعتمداری کسی بود که آقای خمینی را به مقام مرجعیت رساندهبود و کسی بود که در اعتراض به انتشار مقالهای بر ضد آقای خمینی در سال 1356، در قم عمامه بر زمین کوبید و شهر را به آشوب کشانید. اما اکنون او رقیب شمرده میشد، در تلویزیون به توبهاش واداشتند، و خانهنشیناش کردند.
"کرونوس" برآمده از انقلاب 1357 پسرخواندههای خود صادق قطبزاده، ابوالحسن بنیصدر، و ایراهیم یزدی را نیز "خورد": اولی را اعدام کرد، دومی را از میهن راند، و سومی را در زندان دارند. او نخستوزیر منتخب خود مهدی بازرگان را کنار انداخت و خانهنشیناش کرد. این همه بس نبود و نوبت به "فرزندان" دورتر رسید. گروه گروه اعضا و هواداران گروههای سیاسی، از مجاهدین خلق تا "رنجبر"، از "اتحادیه کمونیستها" تا جبهه ملی و نهضت آزادی و حزب تودهی ایران و دیگران دستگیر و زندانی و شکنجه و اعدام شدند، یا در درگیریها کشته شدند. "کرونوس" اما هنوز راضی نبود. او در یکی از سخنرانیهای خود گفت:
"[...] ما اگر مثل آن انقلابهایی که در دنیا واقع میشود از اول عمل کردهبودیم که به مجرد این که پیروزی حاصل شد تمام درها را ببندیم و تمام رفتوآمدها را منقطع کنیم و تمام این گروهها را خفه کنیم یا کنار بگذاریم و منحل کنیم تمام این گروههایی [را] که بودند، و با شدت عمل کنیم با ایشان، این گرفتاریها برای ما پیدا نمیشد که ما هر روز عزا بگیریم [...]. [...] یکی از اینها آمدهبود و گریه میکرد که چرا بعضی از اینها را میکشند (نه این آخریها را، آنهایی [را] که آقای خلخالی مثلاً میکشتند)؟ اینها باز توجه ندارند که اسلام در عین حالی که یک مکتب تربیت است، لاکن آن روزی که فهمید قابل تربیت نیست، هفتصد نفرشان را در یک جا، یهود بنیقریظه را در حضور رسولالله میکشند، گردن میزنند به امر رسولالله. اینها همین حرفهای غربی را میزنند که «ما باید اصلاح کنیم»، [که] «اول همه را اصلاح کنیم، بعد حد بزنیم»! این عجیب است که «اول ما باید این مملکت را همه را هدایت کنیم که همه تربیت بشوند، بعد حد بزنیم»! [...] اینها یک حرفهای غلطیست [...]."[2]
او آیتالله منتظری، جانشین از پیشتعیینشدهی خود را نیز بیگانه یافت، تابش نیاورد و کنارش گذاشت. چندی بعد آیتالله خمینی درگذشت، اما "کرونوس ِ" جمهوری اسلامی که همواره از سرنگونی به دست فرزندان میترسید و میترسد، هنوز باقیست. جمهوری اسلامی حتی پسر آیتالله خمینی را تاب نیاورد، یاران او، "گارد اولیه"ی انقلاب را نیز تاب نیاورد. "خودیها"، یعنی وزیران و مقامات دولتهای انقلاب، نمایندگان مجلسهای پس از انقلاب، نظریهپردازان انقلاب، کوشندگان انقلاب، کارگزاران خود رژیم، از اکبر گنجی تا عبدالکریم سروش، از بهزاد نبوی تا سعید حجاریان و پاسداران و فرماندهان ارشد ارتش، ترور شدند، تهدید شدند، زندانی شدند، از میهن رانده شدند، یا خانهنشین شدند – تا چه رسد به "غیر خودیها"یی از سازمانها و گروههای "چپ" و غیر اسلامی، که اغلب یا اعدام شدند و زیر شکنجه کشته شدند، و یا دور از میهن در سراسر جهان پراکندهاند. نزدیک به 5000 تن از آنان تنها در تابستان 1367 اعدام شدند. اکنون حتی میرحسین موسوی "نخست وزیر محبوب امام" که میرفت سهمی از قدرت بهدست آورد، دشمن شمرده میشود.
اینها همه انقلاب و جمهوری اسلامی ایران را بی گمان به مقام فرزندخوارترین انقلاب و رژیم جهان میرساند. اما آیا "کرونوس ِ" جمهوری اسلامی را گریزی از جانشینی فرزندان، به هر شکلی، هست؟ گمان نمیکنم.
---------------------------
1 - http://shivaf.blogspot.com/2009/06/blog-post.html
2 - http://www.youtube.com/watch?v=T0lQacS3OsM
1 comment:
شیوای عزیز، نمیدانم چه رازی هست در بعضی نوشته هایت که مثل جویباری زلال هم در چشم و هم در روح من جاری می شود و خود همان خواندنش لذتبخش است. بنویس و باز هم بنویس.
Post a Comment