یکی اسب سپیدش را نگه داشت،
یکی در را باز کرد،
و یکی آن را به شیوهی سارتها Sarts مهار زد.
عرق مردافکن را
از صندوق بزرگ طلایی بیرون آوردند.
چهلتن بر جایهایشان نشستند؛
و آنگاه که چهلتن نشستهبودند،
عرق مردافکن را پیششان آوردند.(93)
منظومه با حملهی ماناس و آلامانبت بر قالموقها ادامه مییابد، رئیس قالموقها ناجوانمردانه به خانهی ماناس حمله میبرد و قهرمان را میکشد، اما سپس قانیقی با کمک «امیر مکه» prince of Mecca او را به زندگی باز میگرداند. بخش پایانی منظومه را بار دیگر به دشواری میتوان دنبال کرد و به نظر میرسد که شاعر روایت دیگری از خواستگاری ماناس از قانیقی و حمله به قالموقها را پیش خود مرور میکند.
دو منظومهی آخر رشتهی منظومهها از پسر ماناس سهمهتهی Semätäi و نوهاش سهیتک Seitäk حکایت میکنند. سهمهتهی پس از مرگ پدرش بهدنیا میآید و پدربزرگ و عموزادههایش نقشهی قتل او را میکشند و میخواهند مانع از آن شوند که او داراییهای ماناس را به ارث ببرد. اما او به یاری مادرش قانیقی و پدربزرگ مادریش تمیرخان نجات مییابد و دیرتر باز میگردد تا به خونخواهی پدرش عموزادهها و پدربزرگ پدریاش یاقیپبای کهنسال را بکشد. آخرین منظومه به شکل طبیعی از دو بخش تشکیل شدهاست. بخش نخست مربوط است به واپسین سالهای زندگی سهمهتهی و قتل او بهدست دو قالموق که یکیشان پسر آلامانبت است. بخش دوم نیز مربوط است به زایش سهیتک پسر سهمهتهی، که او نیز مانند سهمهتهی پس از مرگ پدر بهدنیا میآید. اینجا داستان انتقامجویی سهیتک از قتل پدرش نیز نقل میشود. اما اینجا قانیقی است که ضربهی مرگ را فرود میآورد و سپس خون دشمنش را مینوشد. این نمایش گوشهای از بیرحمی قانیقی از این نظر جالب است که پیشتر او را همچون یک زن نمونهی قیرغیز، زنی خوشخو، میهماننواز، خردمند، و شایسته میشناختیم. سهیتک در خانهی قدیمی ماناس ساکن میشود و با نام «فرمانروای هر آنچه میان تالاس Talas و تاشکند وجود دارد» به زندگی ادامه میدهد، و اینچنین رشتهای عظیم از منظومهها را که چهار نسل ادامه یافته به شکلی درخور به پایان میرساند.
دومین رشته از منظومهها که در مجموعهی رادلوف نقل شده مربوط است به جولوی قهرمان، فرمانروای قالموق قارا نوقای Kara-Nogai، پسر فرمانروای "ده قبیلهی قالموق" نوقایبای Nogai Bai. ساخت و پرداخت مشخصات قهرمانی جولوی بهاندازهی ماناس آرمانپردازانه نیست. او هیکلی درشت دارد و آنچنان نیرومند است که میتواند یکتنه سپاهی را شکست دهد. بهراستی نیز چنین میکند، هر چند که بهخاطر اشتهای بیاندازهای که دارد،(94) همواره بهدشواری و با تلاش همسرش آقسایقال یا اسبش آچبودان Ach Budan از خواب مستانه بیدار میشود تا بجنگد. آقسایقال همواره در کنار او میجنگد، چالاکی و نیروی سرشاری در نبرد نشان میدهد، و در رویدادهای فرعی بخشهای آغازین منظومههای جولوی، سیمای او به عنوان قهرمان حتی چشمگیرتر از خود جولوی است.
منظومهی جولوی را در واقع میتوان حماسه نامید، زیرا که گوشههایی از داستان که رادلوف برایمان نقل کرده در زنجیرهای پیوسته یکدیگر را دنبال میکنند و روایتی منسجم و منظم را تشکیل میدهند. در آغاز قهرمانی کموبیش نانجیب را مشاهده میکنیم که سیر و پر بر زمین خفتهاست و به دزدیده شدن یک هزار اسب پدرش و یاری خواستنهای خانوادهاش هیچ واکنشی نشان نمیدهد. سرانجام به کوشش خواهرش قاردیغاچ Kardygach و زن برادرش بر پشت اسب نامدارش آچبودان مینشیند و سر در پی دزدان میتازد، سرانجام آقخان Ak Khan یا همان دزد اسبها را میکشد و همسر او آققانیش Ak Kanysh را به اسارت میگیرد. اسب شگفتانگیز او آقسایقال دختر فرمانروای مقتدر آنقیچال Angychal را هم بر پشت خود برای قهرمان میآورد و او همسر قهرمان میشود. منظومه رویدادهای ضمنی جالبی نیز دارد. برای نمونه سخن از پیوند خواهر جولوی قاردیغاچ با قاراچا Karacha فرمانروای قالموق میرود. آنها هنگامی که اورومخان Urum Khan فرمانروای قالموق و ارباب قونقیربای، که در منظومههای ماناس او را به عنوان سفیر چین شناختهایم، جولوی را در بند کشیدهاست، قلمرو حکومت او را غصب میکنند. همچنین حکایتهایی درباره بهدنیا آمدن بولوت Bolot پسر جولوی در غیاب او و تلاش قاردیغاچ و قاراچا برای کشتن نوزاد میشنویم. بولوت را هر دو همسر جولوی به فرزندی میگیرند و نجاتش میدهند، او را به آئول aul یا همان آلاچیق یا سیاهچادر رئیس سالمندی بهنام کؤچپؤسبای Köchpös Bai میبرند و در آنجا تربیتش میکنند. بعدها بولوت پدرش را نیز نجات میدهد. منظومه با ازدواج بولوت پایان مییابد و در اینجا هیچ سخنی دربارهی کشتهشدن او بهدست آلامانبت گفته نمیشود.
آخرین بخش منظومه را شرح مفصلی از مراسم قربانی که کؤچپؤسبای و بولوت بر پا کردهاند اشغال میکند. در این مراسم بولوت همراه با قاراچاچ Kara Chach دست به تجربیات فراطبیعی میزند. قاراچاچ در اینجا بهعنوان "خواهر" بولوت و چوپان گلههای کؤچپؤسبای معرفی میشود. از قرار معلوم او یک زن – شمن (شامانکا) یعنی یک شمن مؤنث به کمال رسیدهاست(95) زیرا که او میتواند نیروهای پلیدی را که زندگی بولوت را تهدید میکنند دور کند، او را در میان خطرهای "آن دنیا" همراهی میکند و سرانجام به زمین باز میگرداند. آخرین بخش منظومه در واقع جنبههای بهکلی غیر قهرمانی دارد و بهطور کلی از مراسم مذهبی و حالتهای فراطبیعی و اعمال روحانی سخن میگوید. از این رو آن بخش را در فصل مربوط به "منظومهها و دستانهای غیر قهرمانی" بیشتر بررسی میکنیم.
حتی از همین شرح مختصر پیداست که دلبستگی به زن در منظومهی جولوی به شکل بارزی نشان داده میشود. در واقع مسیر رویدادها را از آغاز تا پایان دو همسر جولوی تعیین میکنند. دوستی و همکاری کامل این دو زن یکی از نکات چشمگیر این منظومه است. آققانیش و آقسایقال را در منظومه به عنوان مادران مشترک بولوت قلمداد میکنند،(96) و این در حالیست که یک گوشهی مبهم از منظومه مربوط به همسر سالمند کؤچپؤسبای نیز آن زن را یکی از "مادر"ان بولوت وانمود میکند،(97) گرچه او در واقع مادر رضاعی بولوت است. آقسایقال با دلاوریهایش و آققانیش با تدبیر و دوراندیشیهایش قهرمانان راستین منظومه هستند. آقسایقال بارها و بارها شوهرش را از آسیب دشمن میرهاند و هنگامی که جولوی در اثر حماقت خودش دور از پشتیبانی همسر به بند میافتد، آققانیش پسر او را بهسلامت میپروراند و کینهای در دل او میکارد که دو زن آن را با مهارت طرح ریختهاند و در این طرح بولوت تنها یک وسیلهی پیشپاافتاده است. آن دو مانند قانیقی در پی آناند که نقشهی قتل و فرود آوردن ضربهی مرگبار بر دشمن اسیر را بهدست خود طراحی و اجرا کنند، و این امتیاز را نیز بهدست میآورند.
یکی از خصوصیات جالب این منظومه روشیست که در آن بهکار میرود تا کانون توجه و کشش شنونده را از گروهی از مردم به گروهی دیگر منتقل کنند: از خانهی جولوی به بارگاه اورومخان، و بر عکس، از جایی که جولوی در آن زندانیست به یورت yurt (سیاهچادر) همسرانش که در پیرامون آن رمهبانی میکنند؛ از آنجا به خانهی کؤچپؤسبای پدرخواندهی بولوت، و بازگشت به سرزمین قالموقها برای گرهگشایی داستان، و سپس، با رهایی جولوی، بازگشت به کؤچپؤسبای. مهارتی که با آن رشتههای داستان را به موازات هم پیش میبرند و در هم میبافند، همتای شانهبهشانهی چیزیست که در اودیسه مییابیم.
(فصل دوم ادامه دارد)
______________________________________
95 - شامانکا مؤنث "شامان" است. این ترکیبیست از پسوند تأنیث روسی با واژهی شامان، که خود در اصل گویا واژهایست تونقوسی. پانویس شماره 6 را در فصل "شمن" ببینید.
97 - Ibid. P. 470, ll. 3341 ff.