طبری خالهای هم داشت به نام ملوک خانم که یکی دو بار به خانهی ایشان بردمشان، اما خود نماندم؛ و نیز پسرخالهای به نام آقای ناصر ملکی، کمی سالمندتر از خود طبری، که نمیدانم پسر همین ملوک خانم بودند، یا پسر خالهای دیگر. او خود نیز گویا دستی به قلم داشت، کارهای پژوهشی میکرد، و مطالبی از او منتشر شدهبود.
یکی دو بار نیز به خانهی آقای ملکی رفتیم، طبری مرا با ایشان آشنا کرد، و در حضور خود او به من گفت که ناصر از هر نظر امین اوست، و اگر اتفاقی افتاد، یا اگر خواستم کپی نوشتههای او را برای نگهداری به جایی امن بسپارم، میتوانم به این پسرخاله رجوع کنم.
در مدتی که با نوشتههای طبری سروکار داشتم، یک کپی از متن اصلی یا تایپشدهی نوشتهها را نیز به آقای ملکی میسپردم، از آن جمله بود فتوکپی مجموعهی یادهای طبری با عنوان «از دیدار خویشتن».
و دست روزگار آن «اتفاق» را پیش آورد: در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ بخش بزرگی از رهبران حزب را بازداشت کردند، اما به طبری دست نیافتند. من او را بردم و در خانهای که خود انتخاب کرد پنهانش کردم. سپس، به پیشنهاد من، برای آن که با دستگیری یا تعقیب من، جای او لو نرود، آقای ناصر ملکی او را جابهجا کرد و خود شد رابط میان من و طبری.
ناصر ملکی از تودهایهای قدیمی بود، اما پس از انقلاب حاضر نبود به حزب نزدیک شود، زیرا از کسانی بود که معتقد بودند فرجالله میزانی (جوانشیر) چندی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دستگیر شده، با فرماندار نظامی تهران سرهنگ زیبایی تبانی کرده که آزادش کنند، تا جای خسرو روزبه را لو بدهد. همین کار را کردهاند، و جوانشیر پس از دستگیری روزبه به شوروی رفته، و اکنون شده یکی از رهبران حزب.
نخستین پرسش آقای ملکی در روزی که رابط من و طبری شد، این بود که چه کسانی از رهبران حزب را هنوز نگرفتهاند؟ با شنیدن این که جوانشیر را هنوز نگرفتهاند، گفت:
- من پرویز (طبری) را به جوانشیر نمیدهم که او را مثل روزبه دودستی تحویل پلیس بدهد و خودش بزند به چاک. من به او اعتماد ندارم. اما اگر حیدر (مهرگان – رحمان هاتفی) را پیدا کردی، مخلصش هستم. تو فقط حیدر را برای من پیدا کن!
روز ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ ارتباط ناصر با بقایای سازمان نوید و رحمان هاتفی برقرار شد، و او طبری را تحویلشان داد (بنگرید به «قطران در عسل»، بخش ۸۸). میدانیم که در اردیبهشت ۱۳۶۲ سرانجام طبری را نیز یافتند و دستگیر کردند (بنگرید به «با گامهای فاجعه»، نشر دوم، ۱۳۹۶، ص ۸۸).
آقای ملکی گویا با احساس نزدیکی بدرود زندگی، در مشورت با دوست دیرینش مرتضی زربخت تصمیم میگیرد که آنچه را از نوشتههای طبری که من به او سپردهبودم، به سازمان اسناد و کتابخانهی ملی ایران بسپارد. واسطهی این کار آقای محمدعلی شهرستانی بود که از آن میان مجموعهی «از دیدار خویشتن» را شایستهی انتشار تشخیص داد و در سال ۱۳۸۲ منتشرش کرد (تهران، نشر بازتابنگار)، حال آن که پیش از آن من همان کتاب را با حاشیهنویسی مفصل دو بار در خارج منتشر کردهبودم (چاپ اول ۱۳۷۶، چاپ دوم ۱۳۷۹، هر دو نشر باران، استکهلم). توضیح بیشتر دربارهی انتشار «از دیدار خویشتن» در این نشانی.
آقای شهرستانی در «یادداشت ویراستار» در مقدمهی «از دیدار خویشتن»، دیگر نوشتههای طبری را که به سازمان اسناد ملی ایران سپردهاند، نام بردهاند و توضیحی کوتاه بر هر کدام نوشتهاند. در این نشانی ببینید، یا در «باشگاه ادبیات» در فیسبوک.
یادداشت و پیشگفتار من بر چاپ دوم «از دیدار خویشتن» در این نشانی.
یکی دو بار نیز به خانهی آقای ملکی رفتیم، طبری مرا با ایشان آشنا کرد، و در حضور خود او به من گفت که ناصر از هر نظر امین اوست، و اگر اتفاقی افتاد، یا اگر خواستم کپی نوشتههای او را برای نگهداری به جایی امن بسپارم، میتوانم به این پسرخاله رجوع کنم.
در مدتی که با نوشتههای طبری سروکار داشتم، یک کپی از متن اصلی یا تایپشدهی نوشتهها را نیز به آقای ملکی میسپردم، از آن جمله بود فتوکپی مجموعهی یادهای طبری با عنوان «از دیدار خویشتن».
و دست روزگار آن «اتفاق» را پیش آورد: در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ بخش بزرگی از رهبران حزب را بازداشت کردند، اما به طبری دست نیافتند. من او را بردم و در خانهای که خود انتخاب کرد پنهانش کردم. سپس، به پیشنهاد من، برای آن که با دستگیری یا تعقیب من، جای او لو نرود، آقای ناصر ملکی او را جابهجا کرد و خود شد رابط میان من و طبری.
ناصر ملکی از تودهایهای قدیمی بود، اما پس از انقلاب حاضر نبود به حزب نزدیک شود، زیرا از کسانی بود که معتقد بودند فرجالله میزانی (جوانشیر) چندی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دستگیر شده، با فرماندار نظامی تهران سرهنگ زیبایی تبانی کرده که آزادش کنند، تا جای خسرو روزبه را لو بدهد. همین کار را کردهاند، و جوانشیر پس از دستگیری روزبه به شوروی رفته، و اکنون شده یکی از رهبران حزب.
نخستین پرسش آقای ملکی در روزی که رابط من و طبری شد، این بود که چه کسانی از رهبران حزب را هنوز نگرفتهاند؟ با شنیدن این که جوانشیر را هنوز نگرفتهاند، گفت:
- من پرویز (طبری) را به جوانشیر نمیدهم که او را مثل روزبه دودستی تحویل پلیس بدهد و خودش بزند به چاک. من به او اعتماد ندارم. اما اگر حیدر (مهرگان – رحمان هاتفی) را پیدا کردی، مخلصش هستم. تو فقط حیدر را برای من پیدا کن!
روز ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ ارتباط ناصر با بقایای سازمان نوید و رحمان هاتفی برقرار شد، و او طبری را تحویلشان داد (بنگرید به «قطران در عسل»، بخش ۸۸). میدانیم که در اردیبهشت ۱۳۶۲ سرانجام طبری را نیز یافتند و دستگیر کردند (بنگرید به «با گامهای فاجعه»، نشر دوم، ۱۳۹۶، ص ۸۸).
آقای ملکی گویا با احساس نزدیکی بدرود زندگی، در مشورت با دوست دیرینش مرتضی زربخت تصمیم میگیرد که آنچه را از نوشتههای طبری که من به او سپردهبودم، به سازمان اسناد و کتابخانهی ملی ایران بسپارد. واسطهی این کار آقای محمدعلی شهرستانی بود که از آن میان مجموعهی «از دیدار خویشتن» را شایستهی انتشار تشخیص داد و در سال ۱۳۸۲ منتشرش کرد (تهران، نشر بازتابنگار)، حال آن که پیش از آن من همان کتاب را با حاشیهنویسی مفصل دو بار در خارج منتشر کردهبودم (چاپ اول ۱۳۷۶، چاپ دوم ۱۳۷۹، هر دو نشر باران، استکهلم). توضیح بیشتر دربارهی انتشار «از دیدار خویشتن» در این نشانی.
آقای شهرستانی در «یادداشت ویراستار» در مقدمهی «از دیدار خویشتن»، دیگر نوشتههای طبری را که به سازمان اسناد ملی ایران سپردهاند، نام بردهاند و توضیحی کوتاه بر هر کدام نوشتهاند. در این نشانی ببینید، یا در «باشگاه ادبیات» در فیسبوک.
یادداشت و پیشگفتار من بر چاپ دوم «از دیدار خویشتن» در این نشانی.
No comments:
Post a Comment