کارکنان راهآهن تهران تبعیدی به جزیره خارک - ۱۳۳۳. عکس از احسانی. ضیا طبری نشسته، نفر دوم از راست. |
ضیا طبری و همسرش فروغ خانم در پایان دههی ۱۳۲۰ و آغاز دههی ۱۳۳۰ از دانشجویان پر شور و فعال هوادار حزب توده ایران بودند. ضیا طبری در سال ۱۳۳۲ کمی پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر شد. او در آن هنگام در راهآهن تهران کار میکرد و علت دستگیری او و گروه بزرگی از کارگران راهآهن «کشف» مواد منفجره در جعبههای میوه در انبار راهآهن در آستانهی استقبال شاه از مادرش در ایستگاه راهآهن بود. این مواد منفجره متعلق به قاچاقچیان بود و ربطی به تودهایها نداشت. اما برای آنان پروندهسازی کردند. این گروه چندی در زندان قصر بودند، و سپس همه را به جزیرهی خارک تبعید کردند.
مشروح ماجرای «کشف» مواد منفجره در راهآهن تهران را علیاصغر احسانی، یکی دیگر از تبعیدیان خارک، در کتاب خاطراتش نوشتهاست[۱، ۳۴۲]. او بارها از ضیا طبری یاد میکند و از جمله مینویسد: «یکی از اسرا، ضیا طبری، فارغالتحصیل رشتهی خط و ساختمان راهآهن بود. به وسیلهی طبری با دستیاری گروهی دیگر از رفقا ما توانستیم آهنپارههای پوسیده و ریلهای زنگزدهی باقیمانده از زمان اشغال هلندیها و انگلیسیها را سرهمبندی کرده با هر بدبختیای بود خط آهنی بین چاه آب و آشپزخانه و خط دیگری بین اردوگاه و اسکله بسازیم. گاه و بیگاه ریل و واگن قراضه و زهواردررفته [...] به علت فرسودگی خراب میشد [...] که بلافاصله طبری و چند رفیق دیگر بهطور داوطلب به سراغ ریل و واگن میرفتند و در آن گرمای سوزان و طاقتفرسا عرقریزان با سختی و مرارت و وصله و پینه خط آهن را روبهراه میکردند»[۱، ۳۹۹ و ۴۰۰].
کریم کشاورز نیز در کتاب خاطراتش از خارک، بارها از ضیا طبری یاد میکند. او از جمله مینویسد: «طبری (دانشجو و کارمند فنی راهآهن) [...] متصدی کتابخانهی کوچک اردوگاه زندانیان است»[۲، ۶۲، نیز ۸۸، ۹۰، و...]
اکنون که به خانهی ضیا طبری میرفتیم، او دیگر در جهان نبود. در این خانه اغلب بحثهای داغ سیاسی جریان داشت. آنجا با برادرزادهی احسان طبری، خانم دکتر شهران طبری و شوهر سابق ایشان آقای نفیسی آشنا شدم. شهران که در بخش فارسی رادیوی بیبیسی کار میکرد، پس از انقلاب از انگلستان به ایران بازگشتهبود و در دانشگاههای تهران علوم سیاسی تدریس میکرد. او و شوهرش هنگام این مهمانیها اغلب طبری را به اتاق جداگانهای میبردند و ساعتها از سیاست «اتحاد و انتقاد» حزب با حاکمیت جمهوری اسلامی، انتقاد میکردند و بحث میکردند. با این حال طبری همواره هر دوی آنان را دوست میداشت.
واپسین باری که در خانهی فروغ خانم بودیم، پاییز ۱۳۶۱، شهران از دانشگاه «پاکسازی» شدهبود و به انگلستان برگشتهبود. هنگامی که برای بازگشت با طبری و آذر از آن خانه بیرون آمدیم، در کوچهی باریکی که رهگذری نداشت، دو جوان آراسته را دیدم که دارند از ماشین من دور میشوند. به کنار ماشین رسیدم، کلید انداختم و درش را باز کردم. در این لحظه آن دو رو گرداندند و مرا نگاه کردند. ما اکنون دیگر میدانستیم که دستگاههای امنیتی به مأمورانشان ظاهری آراسته دادهاند تا مردم آنان را با بسیجیهای ژولیده و ریشو یکی نگیرند و نفهمند که اینان امنیتچی هستند!
آنان در یک ماشین شیک و بزرگ امریکایی نشستند و به راه افتادند، و تازه در این هنگام بود که دیدم شیشهی سمت سرنشین ماشین مرا شکستهاند و یک رادیوی کوچک ترانزیستوری را که در ماشین داشتم (خود ماشین رادیو نداشت)، بردهاند.
دقایقی طول کشید تا خرده شیشهها را از روی صندلی سرنشین پاک کنم تا طبری بتواند آن جا بنشیند. شک نداشتم که این کار همان دو جوان بوده، و در فکرم بیش از آن که برای شکستن شیشه و از دست رفتن رادیو ناراحت باشم، پیوسته به این میاندیشیدم که این امنیتچیها کدام ابزار شنود و ردگیری را در ماشین کار گذاشتهاند؟
تا روزها پس از آن ماشین را زیر و رو کردم، اما چیزی نیافتم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] «قیام افسران خراسان و حماسه خارک»، خاطرات علیاصغر احسانی، تهران، نشر علم، چاپ اول ۱۳۷۸.
[۲] «چهارده ماه در خارک (یادداشتهای روزانه زندانی)»، کریم کشاورز، تهران، انتشارات پیام، چاپ اول پاییز ۱۳۶۳.
No comments:
Post a Comment