21 July 2020

دیدارهای احسان طبری - ۱۰

کارکنان راه‌آهن تهران تبعیدی به جزیره خارک - ۱۳۳۳. عکس از احسانی.
ضیا طبری نشسته، نفر دوم از راست.
بارها به خانه‌ی برادر طبری رفتیم. آقای ضیاءالله طبری کمی پس از انقلاب، و پیش از آن که من ‏موفق به دیدارش شوم، از جهان رفت. به یاد دارم که «نامه مردم» سوگنامه‌ی کوتاهی درج کرد و ‏در آن به احسان طبری تسلیت گفت. اما نیافتم چه تاریخ و شماره‌ای بود.

ضیا طبری و همسرش ‏فروغ خانم در پایان دهه‌ی ۱۳۲۰ و آغاز دهه‌ی ۱۳۳۰ از دانشجویان پر شور و فعال هوادار حزب توده ‏ایران بودند. ضیا طبری در سال ۱۳۳۲ کمی پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر شد. او در آن هنگام در ‏راه‌آهن تهران کار می‌کرد و علت دستگیری او و گروه بزرگی از کارگران راه‌آهن «کشف» مواد منفجره ‏در جعبه‌های میوه در انبار راه‌آهن در آستانه‌ی استقبال شاه از مادرش در ایستگاه راه‌آهن بود. این ‏مواد منفجره متعلق به قاچاقچیان بود و ربطی به توده‌ای‌ها نداشت. اما برای آنان پرونده‌سازی ‏کردند. این گروه چندی در زندان قصر بودند، و سپس همه را به جزیره‌ی خارک تبعید کردند.‏

مشروح ماجرای «کشف» مواد منفجره در راه‌آهن تهران را علی‌اصغر احسانی، یکی دیگر از تبعیدیان ‏خارک، در کتاب خاطراتش نوشته‌است[۱، ۳۴۲]. او بارها از ضیا طبری یاد می‌کند و از جمله ‏می‌نویسد: «یکی از اسرا، ضیا طبری، فارغ‌التحصیل رشته‌ی خط و ساختمان را‌ه‌آهن بود. به ‏وسیله‌ی طبری با دستیاری گروهی دیگر از رفقا ما توانستیم آهن‌پاره‌های پوسیده و ریل‌های ‏زنگ‌زده‌ی باقی‌مانده از زمان اشغال هلندی‌ها و انگلیسی‌ها را سرهم‌بندی کرده با هر بدبختی‌ای ‏بود خط‌ آهنی بین چاه آب و آشپزخانه و خط دیگری بین اردوگاه و اسکله بسازیم. گاه و بیگاه ریل و ‏واگن قراضه و زهواردررفته [...] به علت فرسودگی خراب می‌شد [...] که بلافاصله طبری و چند ‏رفیق دیگر به‌طور داوطلب به سراغ ریل و واگن می‌رفتند و در آن گرمای سوزان و طاقت‌فرسا ‏عرق‌ریزان با سختی و مرارت و وصله و پینه خط آهن را روبه‌راه می‌کردند»[۱، ۳۹۹ و ۴۰۰].‏

کریم کشاورز نیز در کتاب خاطراتش از خارک، بارها از ضیا طبری یاد می‌کند. او از جمله می‌نویسد: ‏‏«طبری (دانشجو و کارمند فنی راه‌آهن) [...] متصدی کتابخانه‌ی کوچک اردوگاه زندانیان است»[۲، ‏‏۶۲، نیز ۸۸، ۹۰، و...]‏

اکنون که به خانه‌ی ضیا طبری می‌رفتیم، او دیگر در جهان نبود. در این خانه اغلب بحث‌های داغ ‏سیاسی جریان داشت. آن‌جا با برادرزاده‌ی احسان طبری، خانم دکتر شهران طبری و شوهر سابق ‏ایشان آقای نفیسی آشنا شدم. شهران که در بخش فارسی رادیوی بی‌بی‌سی کار می‌کرد، پس ‏از انقلاب از انگلستان به ایران بازگشته‌بود و در دانشگاه‌های تهران علوم سیاسی تدریس می‌کرد. ‏او و شوهرش هنگام این مهمانی‌ها اغلب طبری را به اتاق جداگانه‌ای می‌بردند و ساعت‌ها از ‏سیاست «اتحاد و انتقاد» حزب با حاکمیت جمهوری اسلامی، انتقاد می‌کردند و بحث می‌کردند. با ‏این حال طبری همواره هر دوی آنان را دوست می‌داشت.‏

واپسین باری که در خانه‌ی فروغ خانم بودیم، پاییز ۱۳۶۱، شهران از دانشگاه «پاکسازی» شده‌بود و به انگلستان ‏برگشته‌بود. هنگامی که برای بازگشت با طبری و آذر از آن خانه بیرون آمدیم، در کوچه‌ی باریکی که ‏رهگذری نداشت، دو جوان آراسته را دیدم که دارند از ماشین من دور می‌شوند. به کنار ماشین ‏رسیدم، کلید انداختم و درش را باز کردم. در این لحظه آن دو رو گرداندند و مرا نگاه کردند. ما اکنون ‏دیگر می‌دانستیم که دستگاه‌های امنیتی به مأمورانشان ظاهری آراسته داده‌اند تا مردم آنان را با ‏بسیجی‌های ژولیده و ریشو یکی نگیرند و نفهمند که اینان امنیت‌چی هستند!‏

آنان در یک ماشین شیک و بزرگ امریکایی نشستند و به راه افتادند، و تازه در این هنگام بود که ‏دیدم شیشه‌ی سمت سرنشین ماشین مرا شکسته‌اند و یک رادیوی کوچک ترانزیستوری را که در ‏ماشین داشتم (خود ماشین رادیو نداشت)، برده‌اند.‏

دقایقی طول کشید تا خرده شیشه‌ها را از روی صندلی سرنشین پاک کنم تا طبری بتواند آن جا ‏بنشیند. شک نداشتم که این کار همان دو جوان بوده، و در فکرم بیش از آن که برای شکستن ‏شیشه و از دست رفتن رادیو ناراحت باشم، پیوسته به این می‌اندیشیدم که این امنیت‌چی‌ها کدام ‏ابزار شنود و ردگیری را در ماشین کار گذاشته‌اند؟

تا روزها پس از آن ماشین را زیر و رو کردم، اما چیزی نیافتم.‏
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
‏[۱] «قیام افسران خراسان و حماسه خارک»، خاطرات علی‌اصغر احسانی، تهران، نشر علم، چاپ ‏اول ۱۳۷۸.‏
‏[۲] «چهارده ماه در خارک (یادداشت‌های روزانه زندانی)»، کریم کشاورز، تهران، انتشارات پیام، چاپ ‏اول پاییز ۱۳۶۳.‏

No comments: