24 May 2020

پیدا کنید مارکس را!‏

شهرکی دورافتاده و خواب‌آلود. دوران رکود اقتصادی‌ست و همه با قرض و قوله روزگار می‌گذرانند. ‏مسافری از راه می‌رسد و وارد هتل می‌شود. او می‌گوید که اتاقی برای یک شب می‌خواهد، اما ‏میل دارد که همه‌ی اتاق‌های خالی را ببیند و یکی را انتخاب کند. کلید اتاق‌ها را می‌گیرد، و یک ‏اسکناس هزاری برای گرویی می‌گذارد روی پیشخان و می‌رود به‌سوی اتاق‌ها.‏

به محض آن که مسافر سوار آسانسور می‌شود، صاحب هتل اسکناس را بر می‌دارد و می‌دود به ‏آن‌سوی خیابان و دکان قصابی، و اسکناس را بابت بدهی‌هایش می‌دهد به قصاب. قصاب اسکناس ‏را می‌گیرد و می‌دود بیرون و به‌سوی بقالی پایین خیابان تا بدهیش را به او بپردازد.‏

بقال پول را بر می‌دارد و می‌دود به‌سوی مغازه‌ی عمده‌فروشی که اجناس او را تأمین می‌کند، و ‏بدهیش را می‌پردازد. عمده‌فروش پول را می‌گیرد و می‌دود به سراغ فاحشه‌ی شهر که او هم در ‏این روزگار رکود، نسیه‌فروشی کرده‌است. زن هم به نوبه‌ی خود پول را می‌گیرد و می‌دود به هتل تا ‏بدهی خود را بابت کرایه‌ی اتاق برای کارش بپردازد.‏

صاحب هتل اسکناس را می‌گیرد و می‌گذارد روی پیشخان، همان‌جا که مسافر آن را گذاشته‌بود، تا ‏مبادا مسافر به چیزی شک کند.‏

مسافر از تماشای اتاق‌ها بر می‌گردد و می‌گوید که هیچ‌کدام از اتاق‌ها را نپسندیده، کلیدها را ‏می‌دهد، پولش را بر می‌دارد و به راه خود می‌رود. در این چرخه هیچ‌کس چیزی تولید نکرد، و ‏هیچ‌کس سودی نبرد. اما اهل شهر از شر بدهی‌هایشان خلاص شدند و اکنون با خیال راحت و ‏خوشبینی چشم به راه آینده‌ای تابناک‌تر بودند.‏

پیدا کنید مارکس را تا تحلیل کند!‏
برگردان از روزنامه‌ی سوئدی د.ان. امروز، با اندکی دستکاری (آن جا سخنی از مارکس نیست).‏

No comments: