شهرکی دورافتاده و خوابآلود. دوران رکود اقتصادیست و همه با قرض و قوله روزگار میگذرانند. مسافری از راه میرسد و وارد هتل میشود. او میگوید که اتاقی برای یک شب میخواهد، اما میل دارد که همهی اتاقهای خالی را ببیند و یکی را انتخاب کند. کلید اتاقها را میگیرد، و یک اسکناس هزاری برای گرویی میگذارد روی پیشخان و میرود بهسوی اتاقها.
به محض آن که مسافر سوار آسانسور میشود، صاحب هتل اسکناس را بر میدارد و میدود به آنسوی خیابان و دکان قصابی، و اسکناس را بابت بدهیهایش میدهد به قصاب. قصاب اسکناس را میگیرد و میدود بیرون و بهسوی بقالی پایین خیابان تا بدهیش را به او بپردازد.
بقال پول را بر میدارد و میدود بهسوی مغازهی عمدهفروشی که اجناس او را تأمین میکند، و بدهیش را میپردازد. عمدهفروش پول را میگیرد و میدود به سراغ فاحشهی شهر که او هم در این روزگار رکود، نسیهفروشی کردهاست. زن هم به نوبهی خود پول را میگیرد و میدود به هتل تا بدهی خود را بابت کرایهی اتاق برای کارش بپردازد.
صاحب هتل اسکناس را میگیرد و میگذارد روی پیشخان، همانجا که مسافر آن را گذاشتهبود، تا مبادا مسافر به چیزی شک کند.
مسافر از تماشای اتاقها بر میگردد و میگوید که هیچکدام از اتاقها را نپسندیده، کلیدها را میدهد، پولش را بر میدارد و به راه خود میرود. در این چرخه هیچکس چیزی تولید نکرد، و هیچکس سودی نبرد. اما اهل شهر از شر بدهیهایشان خلاص شدند و اکنون با خیال راحت و خوشبینی چشم به راه آیندهای تابناکتر بودند.
پیدا کنید مارکس را تا تحلیل کند!
برگردان از روزنامهی سوئدی د.ان. امروز، با اندکی دستکاری (آن جا سخنی از مارکس نیست).
به محض آن که مسافر سوار آسانسور میشود، صاحب هتل اسکناس را بر میدارد و میدود به آنسوی خیابان و دکان قصابی، و اسکناس را بابت بدهیهایش میدهد به قصاب. قصاب اسکناس را میگیرد و میدود بیرون و بهسوی بقالی پایین خیابان تا بدهیش را به او بپردازد.
بقال پول را بر میدارد و میدود بهسوی مغازهی عمدهفروشی که اجناس او را تأمین میکند، و بدهیش را میپردازد. عمدهفروش پول را میگیرد و میدود به سراغ فاحشهی شهر که او هم در این روزگار رکود، نسیهفروشی کردهاست. زن هم به نوبهی خود پول را میگیرد و میدود به هتل تا بدهی خود را بابت کرایهی اتاق برای کارش بپردازد.
صاحب هتل اسکناس را میگیرد و میگذارد روی پیشخان، همانجا که مسافر آن را گذاشتهبود، تا مبادا مسافر به چیزی شک کند.
مسافر از تماشای اتاقها بر میگردد و میگوید که هیچکدام از اتاقها را نپسندیده، کلیدها را میدهد، پولش را بر میدارد و به راه خود میرود. در این چرخه هیچکس چیزی تولید نکرد، و هیچکس سودی نبرد. اما اهل شهر از شر بدهیهایشان خلاص شدند و اکنون با خیال راحت و خوشبینی چشم به راه آیندهای تابناکتر بودند.
پیدا کنید مارکس را تا تحلیل کند!
برگردان از روزنامهی سوئدی د.ان. امروز، با اندکی دستکاری (آن جا سخنی از مارکس نیست).
No comments:
Post a Comment