26 May 2020

دیدارهای احسان طبری - ۲

از یادکرد کوچکی که از حضور احسان طبری در خانه‌ی نجف دریابندری نوشتم، بسیار استقبال شد. ‏از آن رو بر آن شدم که از حضور او در خانه‌های دیگران نیز، چنان که یادم می‌آید، خیلی کوتاه، ‏بنویسم. ده تا شد، جز آن‌چه نوشتم. تقدیم به علاقمندان.‏

احسان طبری هنگامی که از دوری سی ساله‌ در پایان اردیبهشت ۱۳۵۸ به ایران برگشت، با چه ‏کسانی دیدار می‌کرد؟ دوستان و بستگانش چه کسانی بودند؟

آن‌چه می‌نویسم دیدارهایی‌ست که من خود به گونه‌ای در آن‌ها شرکت یا دخالت داشته‌ام. اما ‏طبری پیش از حضور من در کنارش بی گمان دیدارهایی با بسیاری کسان دیگر نیز داشته‌است، که ‏برخی را خود آن کسان این‌جا و آن‌جا گفته و نوشته‌اند، مانند شاهرخ مسکوب در «روزها در راه».‏

همچنین به موازات کار من با طبری، کسان دیگری نیز او را به دیدارهایی می‌بردند، و لذا دیدارهای ‏طبری محدود به همین‌هایی نبود که این جا آمده‌است.‏

۲‏

از همان آغاز ورود طبری به ایران (۲۹ فروردین ۱۳۵۸) ‏زنده‌یاد پوراندخت (پوری) سلطانی، بانوی کتابداری و کتابخانه‌ی ملی ایران، یکی از میزبانان احسان طبری بود. کمی دیرتر همسر طبری، آذر بی‌نیاز، نیز به ایران بازگشت و به جمع ‏میهمانان پوری سلطانی پیوست. این میهمانی‌ها در خانه و باغ کوچکی که خانم سلطانی در زرد‌بند ‏داشت برگزار می‌شد، و برخی از دوستان نزدیک و سابق مرتضی کیوان، شوهر اعدام‌شده‌ی خانم ‏سلطانی، نیز در آن‌ها شرکت می‌جستند، از جمله هـ. ا. سایه، و سیاوش کسرایی، و البته کسانی ‏دیگر، مانند نازی عظیما که خواهرزاده‌ی پوری سلطانی بود.‏

تا جایی که به یاد می‌آورم، دو بار طبری و آذر را به زرد‌بند و خانه‌ی ییلاقی پوری سلطانی بردم. همه ‏می‌دانستند که با دوری راه، بی‌معنی‌ست که مهمانان را بگذارم و بروم، و چند ساعت بعد برگردم تا ‏برشان دارم. از این رو، بر خلاف عادتم، ناگزیر بودم که خود را به میزبان تحمیل کنم، و خانم سلطانی ‏با رویی بسیار گشاده در پذیرایی از من نیز،‌ چون دیگران، سنگ تمام می‌گذاشت.‏

یکی از این میهمانی‌ها جمع‌وجورتر و خصوصی‌تر بود، و از جمله موسیقی‌دان بزرگ محمدرضا لطفی ‏در آن شرکت داشت. کسانی از مهمانان، میل داشتند که لطفی چیزی با تار بنوازد. او می‌گفت که ‏‏«باید حالش باشد» و «باید بیاید» و... با این حال تارش را در آغوش گرفت.‏

او داشت زخمه‌هایی بر تارها می‌زد، و من خیال می‌کردم که هنوز در پی یافتن آن «حال» و آن ‏لحنی‌ست که «باید بیاید». در این میان طبری با صدایی آهسته چیزی از من پرسید. من هنوز درگیر ‏مرتب کردن پاسخ در ذهنم بودم که لطفی از نواختن باز ایستاد، تارش را کنار گذاشت، کمی در ‏سکوت نشست، و سپس برخاست، و بی گفتن کلامی، کفش‌هایش را پوشید و رفت!‏

همه هاج و واج، پرسشگرانه در سکوت به هم نگاه می‌کردیم، و طبری سخت ناراحت بود:‌ فکر ‏می‌کرد که حرف زدن در میانه‌ی هنرنمایی آن هنرمند بزرگ، او را آزرده، و او به قهر رفته‌است.‏

طفلک خانم سلطانی مانده‌بود که آیا پیش مهمانان گران‌قدرش بماند، یا دنبال لطفی بدود. سرانجام ‏او رفت، خود را به لطفی رساند، به زبانش گرفت، و او را برگرداند. با ورودش، طبری بی‌درنگ از امور ‏روزمره با او سخن گفت، و قهر فراموش شد. اما لطفی در آن مجلس دیگر تار نزد.‏

‏***‏
لطفی برخی اختلافات خانوادگی و برخی ماجراهای عشقی و احساسی داشت که شایعات آن ‏درون حزب پخش شده‌بود و جنجالی به‌پا کرده‌بود. طبری و آذر را به خانه‌ای بردم تا طبری در این ‏ماجرا «ریش‌سفیدی» کند و بکوشد که جنجال را بخواباند. در راه رفتن و برگشتن طبری و آذر پیرامون ‏این موضوع با هم حرف می‌زدند.‏

من نمی‌فهمیدم که زندگی خصوصی و عشق و احساس انسان‌ها، چه حزبی و چه غیر حزبی، چه ‏ربطی به حزب دارد و چرا طبری باید در این امور دخالت کند. در راه برگشت نظرم را گفتم. اما طبری ‏که به روشنی ناراحت بود، می‌گفت که پای آبروی حزب در میان است، و «رفقا» باید از این جنجال‌ها ‏بپرهیزند.‏

3 comments:

Anonymous said...

جناب فرهمند
لطفاً در باره لطفی و حال و احوال آن روزهایش اگر چیزی هست و صلاح میدانید بیشتر بنویسید. نوشته بودید برخی ماجراهای احساسی داشته ...
خیلی دلم میخواهد بدانم چه را به تصوف کشیده شد. خیلی سازش را دوست داشتم
متشکرم از نوشته هاتان
بی نام

Shiva said...

بی‌نام گرامی!ء
متأسفانه چیزی درباره‌ی گرایش عرفانی ایشان نمی‌دانم

«ماجرای احساسی» ایشان نیز عبارت از این بود که با وجود داشتن همسر (خانم قشنگ کامکار) به خانم‌های زیباروی دیگر دل می‌بست! این موضوع در چارچوب حزبی مشکل ایجاد می‌کرد و مسئولان ناگزیر از دخالت می‌شدند. همین!ء

Anonymous said...

ممنونم از پاسخ شما
هر چند آبرو به نظرم گرفتاری فرهنگ ما ست و انگار در حزب ها بیشتر خودش رو نشون میداده ولی خب کار اقای لطفی هم عجیب بوده دیگه
:)
باز هم متشکرم