من در سال ۱۳۵۹ یا ۶۰ دو بار احسان طبری و همسرش آذر بینیاز را به دعوت نجف دریابندری و همسرش فهیمه راستکار، به خانهی آنان بردم.
دریابندری و همسرش اکنون عضو یا هوادار حزب توده ایران نبودند. اما آنان نیز در خیل بسیاری از جوانان سابق اهل فرهنگ و سیاست دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، چه تودهای، چه غیر تودهای و چه ضد تودهای، اکنون پس از انقلاب ۱۳۵۷ نیز هنوز از علاقمندان احسان طبری بودند.
طبری تا پیش از مهاجرت اجباری در سال ۱۳۲۸ در حوزههای حزبی گویندگی میکرد و بسیاری از تودهایهای سابق او را از آن جا میشناختند. بسیاری دیگر نیز با خواندن نوشتههایش با او آشنا شدهبودند. در طول ۳۰ سال دوری او از ایران بسیاری کسان برای او نامه مینوشتند، حتی از داخل و با مسافرانی که به خارج سفر میکردند به نشانی رادیوی پیک ایران یا نشریهی «دنیا» نامه را به او میرساندند، و او به نشانیهایی که دادهبودند، به همه پاسخ میداد.
چنین بود که پس از بازگشت طبری به ایران، تا هنگامی که دفتر حزب دایر بود، خیلیها آنجا به دیدنش میآمدند، و پس از اشغال دفتر به دست حزبالله، دیدارهای او به خانهها و میهمانیها منتقل شد.
هنگامی که طبری و همسرش را به میهمانیهایی برای دیدار با دوستان و آشنایانشان میرساندم، همواره میکوشیدم که پس از تحویل دادن آنان به میزبان، قراری بگذارم برای برداشتنشان، و در ساعت معین برگردم و برشان دارم. اما گاه هم میزبان و هم طبری و همسرش سخت اصرار میکردند که من هم در مهمانی باشم.
دو باری که به خانهی نجف دریابندری رساندمشان، با وجود تعارف و اصرار برای ماندن، خود را از لذتبردن از دستپخت این زوج هنرمند که سیر تا پیازش بعدها در کتاب مستطاب منتشر شد، محروم کردم، و توانستم بهانههایی بیاورم و از چنگشان بگریزم! ترجیح میدادم که بدون حضور مزاحمی کموبیش بیگانه برای میزبان و دیگر مهمانان، همگی در حال و هوای خود باشند و از بازگویی خاطرات دیرین و بگو و بخند لذت ببرند.
اما هنگام برداشتنشان، اغلب چارهای نبود جز آن که داخل شوم، زیرا که گفتوگوهای شیرین اغلب هنوز به پایان نرسیدهبود. پس مینشستم، با چای و شیرینی و میوه از من پذیرایی میکردند و در بخشی از گفتوگوها شرکتم میدادند.
بار دوم در خانهی دریابندریها، اعضای یکی از حوزههای حزبی پیش از مهاجرت طبری در مهمانی حضور داشتند، که من هیچکدام را نمیشناختم، جز خود نجف دریابندری، که با وجود آشنایی با ترجمهها و نوشتههایش، پس از مهمانی پیشین، بار دوم بود که میدیدمش. همسر او فهیمه راستکار را هیچ نمیشناختم.
مجلس مختلط بود و خوشبختانه بر خلاف عادت، زنانه و مردانه نشدهبود، و خانم راستکار داشت چیزی خندهدار تعریف میکرد و همه گوش میدادند. و من نیز که بهدقت گوش میدادم... ناگهان صدا را شناختم! این که... صدای سوفیا لورن است، صدای اینگرید برگمان، صدای بازیگر زن «ده فرمان»، صدای همسر تناردیه در سریال تلویزیونی بینوایان، برادران کارامازوف... صدای تعداد بیشماری هنرپیشگان زن فیلمهای خارجی و ایرانی... عجب!
صبر کردم تا حرف او تمام شد، و سپس با کمرویی گفتم:
- ببخشید... صدای شما... شما کار دوبله میکنید؟... سوفیالورن...
او قاهقاه خندید و نجف دریابندری حرفم را برید و گفت:
- آفرین! خوب فهمیدی! معلومه که گوش حساسی داری که تونستی صدا را جدای از چهرهی هنرپیشهها بشناسی!
طبری و آذر هاجوواج سر از موضوع گفتوگوی ما در نمیآوردند. آنان البته میدانستند که فهیمه راستکار بازیگر تئاتر است، اما در دوری سیساله از میهن، با سینمای ایران و سینمای غرب، و هنر و صنعت دوبله در ایران آشنایی چندانی نداشتند، و لازم شد که خود خانم راستکار و شوهرش قدری توضیح بدهند.
اکنون از آن چهار تن جز یادهایی بهجا نماندهاست. یادشان همواره گرامی!
دریابندری و همسرش اکنون عضو یا هوادار حزب توده ایران نبودند. اما آنان نیز در خیل بسیاری از جوانان سابق اهل فرهنگ و سیاست دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، چه تودهای، چه غیر تودهای و چه ضد تودهای، اکنون پس از انقلاب ۱۳۵۷ نیز هنوز از علاقمندان احسان طبری بودند.
طبری تا پیش از مهاجرت اجباری در سال ۱۳۲۸ در حوزههای حزبی گویندگی میکرد و بسیاری از تودهایهای سابق او را از آن جا میشناختند. بسیاری دیگر نیز با خواندن نوشتههایش با او آشنا شدهبودند. در طول ۳۰ سال دوری او از ایران بسیاری کسان برای او نامه مینوشتند، حتی از داخل و با مسافرانی که به خارج سفر میکردند به نشانی رادیوی پیک ایران یا نشریهی «دنیا» نامه را به او میرساندند، و او به نشانیهایی که دادهبودند، به همه پاسخ میداد.
چنین بود که پس از بازگشت طبری به ایران، تا هنگامی که دفتر حزب دایر بود، خیلیها آنجا به دیدنش میآمدند، و پس از اشغال دفتر به دست حزبالله، دیدارهای او به خانهها و میهمانیها منتقل شد.
هنگامی که طبری و همسرش را به میهمانیهایی برای دیدار با دوستان و آشنایانشان میرساندم، همواره میکوشیدم که پس از تحویل دادن آنان به میزبان، قراری بگذارم برای برداشتنشان، و در ساعت معین برگردم و برشان دارم. اما گاه هم میزبان و هم طبری و همسرش سخت اصرار میکردند که من هم در مهمانی باشم.
دو باری که به خانهی نجف دریابندری رساندمشان، با وجود تعارف و اصرار برای ماندن، خود را از لذتبردن از دستپخت این زوج هنرمند که سیر تا پیازش بعدها در کتاب مستطاب منتشر شد، محروم کردم، و توانستم بهانههایی بیاورم و از چنگشان بگریزم! ترجیح میدادم که بدون حضور مزاحمی کموبیش بیگانه برای میزبان و دیگر مهمانان، همگی در حال و هوای خود باشند و از بازگویی خاطرات دیرین و بگو و بخند لذت ببرند.
اما هنگام برداشتنشان، اغلب چارهای نبود جز آن که داخل شوم، زیرا که گفتوگوهای شیرین اغلب هنوز به پایان نرسیدهبود. پس مینشستم، با چای و شیرینی و میوه از من پذیرایی میکردند و در بخشی از گفتوگوها شرکتم میدادند.
بار دوم در خانهی دریابندریها، اعضای یکی از حوزههای حزبی پیش از مهاجرت طبری در مهمانی حضور داشتند، که من هیچکدام را نمیشناختم، جز خود نجف دریابندری، که با وجود آشنایی با ترجمهها و نوشتههایش، پس از مهمانی پیشین، بار دوم بود که میدیدمش. همسر او فهیمه راستکار را هیچ نمیشناختم.
مجلس مختلط بود و خوشبختانه بر خلاف عادت، زنانه و مردانه نشدهبود، و خانم راستکار داشت چیزی خندهدار تعریف میکرد و همه گوش میدادند. و من نیز که بهدقت گوش میدادم... ناگهان صدا را شناختم! این که... صدای سوفیا لورن است، صدای اینگرید برگمان، صدای بازیگر زن «ده فرمان»، صدای همسر تناردیه در سریال تلویزیونی بینوایان، برادران کارامازوف... صدای تعداد بیشماری هنرپیشگان زن فیلمهای خارجی و ایرانی... عجب!
صبر کردم تا حرف او تمام شد، و سپس با کمرویی گفتم:
- ببخشید... صدای شما... شما کار دوبله میکنید؟... سوفیالورن...
او قاهقاه خندید و نجف دریابندری حرفم را برید و گفت:
- آفرین! خوب فهمیدی! معلومه که گوش حساسی داری که تونستی صدا را جدای از چهرهی هنرپیشهها بشناسی!
طبری و آذر هاجوواج سر از موضوع گفتوگوی ما در نمیآوردند. آنان البته میدانستند که فهیمه راستکار بازیگر تئاتر است، اما در دوری سیساله از میهن، با سینمای ایران و سینمای غرب، و هنر و صنعت دوبله در ایران آشنایی چندانی نداشتند، و لازم شد که خود خانم راستکار و شوهرش قدری توضیح بدهند.
اکنون از آن چهار تن جز یادهایی بهجا نماندهاست. یادشان همواره گرامی!
1 comment:
من به سنی رسیده ام که به گمان خودم از خامی درآمده ام، و طبعا قضاوت های جوانی ام درباره آدم ها و جریان های سیاسی و مکاتب فکری تغییر کرده است. بسیاری کسان را که در جوانی می پسندیدم امروز نمی پسندم. اما در این میان چند نفر، بی آن که از نزدیک آنها را بشناسم، همیشه برایم عزیز بوده اند. احسان طبری را در میتینگ های حزبی از دور دیدم. مثل خیلی از جوانان شیفته او بودم. نوشته هایش را منظم و مکرر می خواندم. شاید امروز او دیگر در نظرم متفکر بزرگی نباشد، اما به نظرم انسان پاکیزه ای بود. زور مردم آزاری نداشت و نیافت، و گویا اهل کینه ورزی نبود، لااقل من نشانی ندیده ام که چنین حکایت کند. دریابندری را هم تنها در جلسه سخنرانی و از دور دیده ام. او را هم از نوجوانی دوست داشتم. هر چه اسم او را بر خود داشت می خواندم، و مقالاتش را مکرر خوانده ام. او هم انسان نیکی بود. اخیرا دیدم که در مصاحبه ای از احسان طبری به نیکی یاد کرده. عجیب نیست که میان این دو آدم نیکو عطوفتی برقرار ماند. ممنون که از این دو یاد کردید. شاد و سلامت باشید، م
Post a Comment