[با شادباشهای نوروزی و آرزوی سالی خوش برای همهی شما خوانندگان گرامی این وبلاگ]
اندرو در آغاز برنامهای بیست روزه برای گردش در نیو زیلند برای ما چیدهبود که در آن اقامت در شهرهای کوچک تائوپو Taupo و ناپیر Napier در جزیرهی شمالی هم گنجانده شدهبود. اما مطابق برنامهی نهایی تنها 15 روز در نیو زیلند میمانیم و در نتیجه امروز باید همهی راه را از روتوروآ تا ولینگتون Wellington پایتخت نیو زیلند بکوبیم تا صبح فردا با کشتی به جزیرهی جنوبی برویم. این تکه از راهمان نزدیک 400 کیلومتر است.
در 80 کیلومتری جنوب روتوروآ از تائوپو میگذریم و در جادهی زیبای شرق دریاچهی تائوپو میرانیم. ساعت 3 بعدا از ظهر به تورانگی Turangi در جنوب دریاچه میرسیم. باک ماشین دارد خالی میشود و باید پرش کنیم. بهای هر لیتر گازوئیل اینجا کمی بیش از یک دلار نیو زیلند است، که میشود کمی بیش از 7 کرون سوئد. این نزدیک نصف بهای هر لیتر گازوئیل در سوئد است.
خودمان هم خورد و خوراک لازم داریم. به یک سوپر مارکت بزرگ در آنسوی پمپ بنزین میرویم و خرید میکنیم. یکی از همراهان یک بسته سیگار مارلبوروی لایت میخواهد. معلوم میشود که خانمی که پشت صندوق نشسته، اجازه ندارد سیگار بفروشد. دگمهای را فشار میدهد و یکی از سرپرستان فروشگاه میآید، با کلیدش کمدی استوانهای شکل را باز میکند و بستهای سیگار از آن بر میدارد و میدهد. قیمت: 22 دلار و خردهای! این میشود 155 کرون سوئد، یعنی سه برابر قیمت بسته سیگار مشابه در سوئد! عجب! آیا سیگاریها را اینجا نقرهداغ میکنند تا شاید دست از این عادت زشت بردارند؟ مشروبات الکلی هم وضع کموبیش مشابهی دارد. سوئد معروف است به قیمت بالای مشروبات. شراب سفید مورد علاقهی من از قضا محصول نیو زیلند است، از شرابسازی Stoneleigh و انگور Sauvignon Blanc. بهای ثابت یک بطری از این شراب در فروشگاههای انحصاری سوئد امروز 106 کرون است. همین شراب را در کشور محل تولیدش، اگر نوسانهای تبدیل ارز را هم در نظر بگیریم، در فروشگاههای گوناگون به قیمتی از همین حدود تا 150 کرون میفروشند. اما، خب، این به آن در: گازوئیل ارزان میخریم، و شراب گران! میوه و سبزیجات هم اینجا گرانتر از سوئد است، به استثنای زردآلو و گیلاس. با گیلاس دلی از عزا در میآوریم.
کیلومترها در ضلع شرقی پارک ملی تونگاریرو Tongariro National Park میرانیم. مساحت این پارک 600 کیلومتر مربع است و سه قلهی آتشفشان فعال و برفپوش در میان آن قرار دارد. اینجا یکی از بهشتهای سرگرمیهای زمستانی و کوهنوردی نیو زیلند است و در فهرست میراث جهانی یونسکو نیز بهثبت رسیدهاست. صحنههایی از سرزمینهای "موردور" Mordor و "گورگوروت" Gorgoroth از "ارباب حلقهها" در این پارک فیلمبرداری شدهاند. اما وقت ما تنگ است. باید بکوبیم و برویم.
به این در و آن در میزنیم، شماره تلفن کمپینگی را در ولینگتون پیدا میکنیم، زنگ میزنیم و جایی برای ماشینمان رزرو میکنیم: کمپینگ Capital Gateway Motor Inn. اما هر چه میگردیم برای رزرو جا در کشتی فردا شمارهی تلفنی نمییابیم. این کار میماند برای بعد از رسیدنمان به کمپینگ.
در تاریکی ساعت 9 شب به کمپینگ میرسیم. اینجا هوا سرد است. دفتردار کمپینگ میگوید که چند شرکت کشتیرانی هست که ساعت حرکت و قیمتهای متفاوتی دارند و بهتر است که از طریق اینترنت مطالعه کنیم، تصمیم بگیریم و جا روزرو کنیم. اما اکنون گرسنهایم. ناهار درست و حسابی هم نخوردیم. یکی از همراهان دستبهکار میشود و در آشپزخانهی کمپینگ برایمان پاستا (ماکارونی) میپزد. پاستا تخصص اوست، و من پانزده سالی هست که بی هیچ دلیلی ماکارونی نخوردهام. بهکلی فراموش کردهبودم که چنین غذایی هم هست! دستپخت او بهراستی خوشمزه است.
با آنکه در شهر پر نوری هستیم، ستارگان ریز و درشت فراوانی بر آسمان نیمکرهی جنوبی میدرخشند. در اتاق پذیرایی کمپینگ می نشینیم و گوشیهای هوشمندمان را به شبکهی بیسیم کمپینگ وصل میکنیم. کسی دارد ایمیلهایش را میخواند، کسی میکوشد با وایبر به عزیزانش زنگ بزند، و کسی میکوشد شرکتهای کشتیرانی را برای سفر فردایمان پیدا کند. اما ارتباطمان پیوسته قطع میشود و نمیتوانیم جایی در کشتی فردا ذخیره کنیم.
صبح دوشنبه دفتردار توضیح میدهد که شبکهی رایگانشان برای ما، تنها شامل یک اتصال است. یعنی ما باید به نوبت خود را به اینترنت وصل میکردیم و نه همه همزمان! اکنون دیگر برای رزرو جا در کشتی دیر شدهاست. اما میتوانیم بلیت را "آنلاین" بخریم و خود را به بندرگاه برسانیم. بهای بلیت برای یک کاراوان به طول هفت و نیم متر با پنج سرنشین برای یک سفر دریایی سه ساعت و پانزده دقیقهای 615 دلار است، یعنی 4000 کرون سوئد. گران است؟ چه عرض کنم.
ولینگتون، پایتخت نیو زیلند، ندیده میماند. صبحانه نخورده بهراه میافتیم و دقایقی پیش از حرکت کشتی به بندرگاه میرسیم. صف ماشینها طولانی نیست. اما چه خوب که راهنمای جیپیاس را داشتیم وگرنه باید مدتها میگشتیم و میچرخیدیم تا بندرگاه و ورودی آن و محل صفها را پیدا کنیم و کشتی پیش پایمان میرفت.
در رستوران کشتی بزرگ آراهورا Arahura متعلق به شرکت اینتر آیلندر Interislander صبحانه میخوریم. سپس من با یکی از همراهان در گوشهای مینشینم و میکوشم کمی کتاب بخوانم. دیگران برای تماشای مناظر به روی عرشهی پر آفتاب میروند. نخیر، نمیتوان روی خواندن کتاب متمرکز شد! کوشش برای خوابیدن هم سودی ندارد. پس من نیز روی عرشه میروم. باد سردی که در سایهسارها میوزد آزارنده است، اما زیر آفتاب میتوان ایستاد و آب پاکیزه را که جا به جا رنگهای زیبا و شگفتانگیزی دارد، از فیروزهای روشن، تا نیلی تیره، و تپهها و جزیرههای جنگلپوش را تماشا کرد و لذت برد. در میانههای راه کاپیتان کشتی از بلندگو اعلام میکند که گلهای دلفین در سمت چپ کشتی ما را دنبال میکنند، و گروه بزرگی از مسافران کشتی به آن سوی عرشه هجوم میبرند. من نیز میروم و بالههای پشت دلفینها را میبینم. بسیاری دارند چلق و چلق عکس میگیرند، اما من میدانم که با این گوشی هوشمند نمیتوان عکس به درد بخوری از این صحنه گرفت.
ساعت 1 بعد از ظهر از عرض تنگهی کوک Cook Strait گذشتهایم و به بندر پیکتون Picton در جزیرهی جنوبی نیو زیلند میرسیم. اینجا پیش از هر چیز باید به تماشای چشماندازهای جاده "ملکه شارلوت" Queen Charlotte Drive رفت. این جادهای باریک و کوهستانیست که در کنار ساحل و در میان جنگل بالا و بالاتر میرود. هر چند کیلومتر تابلویی زدهاند و محل ایستادن برای تماشای چشمانداز بعدی را مشخص کردهاند. و چه چشمنواز است منظرهی دریا و جنگل و کوه، زیر آسمان بیابر و آفتاب درخشان.
مارلبورو
نزدیک چهل کیلومتر در این راه میرویم تا به جادهی اصلی شماره 6 برسیم. مقصدمان شهر نلسون Nelson است اما در جهت مقابل میپیچیم تا بهسوی تاکستانها و شراب سازیهای منطقهی معروف مارلبورو Marlborough برویم.
با دیدن نخستین تابلوی شرابسازیها بر سر یک سهراهی، به جادهی فرعی وارد میشویم. اینجا جادهی راپائورا Rapaura road (شماره 62) نام دارد و در هر دو سوی آن تاکستان است و تاکستان. برخی از معروفترین شراب سازیهای نیو زیلند همینجا هستند. چشمم بهدنبال تابلوی "استونلی" Stoneleigh میگردد اما نشانی از آن نمییابم. سرانجام به محوطهی پارکینگ "دهکدهی واینز" The Vines Village میپیچیم. بر گرد میدان کوچک و خلوتی، خفته زیر آفتاب داغ، چندین شرابفروشی، یادگاریفروشی، کافه، بستنیفروشی و جای بازی کودکان هست. غرفهی شراب ارادوس Eradus را میگزینیم و وارد میشویم. خانمی پشت پیشخوان دارد از دو مشتری جوان پذیرایی میکند و شرابهای گوناگون میریزد تا بچشند. او ما را نیز میپذیرد، پنج گیلاس روی پیشخوان میگذارد، شراب میریزد، توضیح میدهد، منتظر میشود تا بچشیم، گیلاس را عوض میکند، شراب دیگری میریزد، توضیح میدهد، و...: این سووینیون بلان است، این شاردونه است، این پینو گریس است، این پینو نوآر است، این شراب دسر است...
نوبت رانندگی من است. پس شراب را در دهان میچرخانم و میچرخانم، مزمزه میکنم، و سپس در بشکه و قیف بزرگی که برای همین کار گذاشتهاند تف میکنم. چه حیف! عجب شرابهای عالیای! صنعت شرابسازی نیو زیلند نزدیک سی سال بیشتر سابقه ندارد، اما در همین مدت کوتاه شراب به مقام یکی از بزرگترین صادرات نیو زیلند رسیدهاست. منطقهی مارلبورو مرکز شرابسازی این کشور است که گویا آفتاب داغ و شبهای سرد آن مناسب انگور است. معروفترین و پرفروشترین شراب این منطقه شراب سفید از انگور سووینیون بلان است اما از دیگر انواع انگور نیز شرابهای بیهمتایی میسازند.
بهای شرابهای ارادوس همه بالای بیست دلار (150 کرون) است، اما نمیتوان از اینها دل کند! یک بطری پینو گریس (سفید)، یک بطری پینو نوآر (سرخ)، و یک بطری روزهی (صورتی) شیرین برای دسر میخریم. از خانم میزبان سراغ تاکستان استونلی را میگیرم، میگوید که آنان غرفهی چشیدن و فروش شراب ندارند. پس، رفتن ندارد!
دور میزنیم و بر میگردیم، اما پیش از ترک جادهی تاکستانها، به غرفهی شرابسازی نائوتیلوس Nautilus نیز سر میزنیم. اینجا آراستهتر از غرفهی ارادوس است و شرابهایش نیز گرانتر است. در عوض تکههای کوچک شکلات و نان و بیسکویت هم روی پیشخوان گذاشتهاند تا مشتریها شراب را همراه با آنها بچشند. میچشیم و کیف میکنیم. برخی از همراهان احساس مستی میکنند. یکی از همراهان به مرد میانسال مهربان و خوشمشربی که از ما پذیرایی میکند مرا نشان میدهد و بهشوخی میگوید:
- میبینید که ایشان شراب را میچشد و تف میکند، اما من باید اعتراف کنم که قورتش میدهم تا اثر کند!
مرد همچنان با خوشرویی میگوید که هیچ اشکالی ندارد و او میتواند ادامه دهد و شراب را قورت دهد، و سپس معنای نشان شرابسازیشان را برایمان توضیح میدهد که پوستهی حلزونی جانور دریایی به نام نائوتیلوس است. این نام مرا بهیاد ژول ورن و کتابش "بیستهزار فرسنگ زیر دریا" میاندازد و قهرمان آن "کاپیتان نمو" و زیردریایی او که همین نام "نائوتیلوس" را دارد. آقای شرابفروش میگوید:
- ساختمان این پوستهی حلزونی یکی از شاهکارهای هماهنگی و توازن در طبیعت است که در بسیاری از پدیدههای دیگر نیز یافت می شود، مانند رشد دانهها در خوشهی غلات، شکل قرار گرفتن تخمها روی گل آفتابگردان، شکل ردیف برآمدگیهای آناناس، منحنی فرود عقاب، شجرهی زنبور عسل، و... این همان پدیدهایست که در ریاضیات "مارپیچ فیبوناچی" نامیدهمیشود و به "نسبت طلایی" نیز ربط دارد. ما میکوشیم که این زیبایی و هماهنگی و توازن را در شرابهایمان ایجاد کنیم و حفظ کنیم...
بهگمانم این آقای خوشمشرب با ریاضیات آشناست که این صحبتها را میکند، و البته شنونده نیز باید چیزکی از ریاضیات بداند تا حرف او را بفهمد. هر چه هست، به راستی که شراب شان "توازن" دارد. اینجا نیز یک بطری پینو نوآر عالی میخریم و دو سه بسته شکلات مخصوص خودشان را.
اکنون دیگر باید خود را به نلسون برسانیم و کمپینگی پیدا کنیم. نلسون شهری ساحلیست و زیر این آفتاب داغ خیال آبتنی در آب دریای نلسون را داریم. اما تا آنجا 90 کیلومتر راه است که بخشهای پایانی آن نیز کوهستانی و باریک و پر پیچ و خم است. جایی در کمپینگ ذخیره نکردهایم اما کمپینگ "تاهونا بیچ" Tahuna Beach Holiday Park بسیار بزرگ است و جای خالی فراوان دارد. تا برسیم و جابهجا شویم ساعت هفت شامگاه است، خورشید تا نزدیک افق رسیده، و هوا خنک شده. موجهای دریا را که از دور میبینم سردم میشود. کس دیگری نیز در آب نیست. پس به تماشای غروب خورشید در افق آنسوی آبها دل خوش میکنم.
پارک ملی آبل تاسمان
برنامهی روز سهشنبه 27 ژانویه این است که دیدنیهای پارک ملی آبل تاسمان را ببینیم. آبل تاسمان Abel Tasman (1603 – 1659) دریانورد و کاشف هلندی کارمند کمپانی هند شرقی در سال 1602 جزیرهی تاسمانی را در جنوب ملبورن (استرالیا) و نیز نیو زیلند را کشف کرد. بخشی از اقیانوس آرام را که میان استرالیا و نیو زیلند و جزیرهی تاسمانی قرار دارد، "دریای تاسمان" مینامند. به افتخار این دریانورد بزرگ نام او را بر منطقهی حفاظتشدهی شمال غربی جزیرهی جنوبی نیو زیلند نیز نهادهاند.
از نلسون در جادهی شماره 6 تا ریچموند میرویم. نام این شهر چهقدر آشناست! خب، واضح است: شهر بزرگی به همین نام در امریکا هم هست. اینجا به جادهی شماره 60 میپیچیم که وارد پارک آبل تاسمان میشود و تا تاکاکا Takaka و سپس تا کالینگوود Collingwood میرود که گویا بهشت قایقرانان است. جادهی 60 باریک است و در دل جنگلهای سرسبز بر کنار رود یا در دامنهی کوه پیچوتاب میخورد و بالا و پایین میرود. هر چند کیلومتر حاشیهی پهنتری در کنار جاده ایجاد کردهاند تا ماشینهای کندرو، مثل ماشین ما، کنار بکشند تا ماشینهای پشتسری سبقت بگیرند. همه این را رعایت میکنند، از جمله ما، و همه با زدن راهنمای چپ و راست یا دست تکان دادن از هم تشکر میکنند.
منظرهی کوه و جنگل و دره و رود، زیر آفتاب درخشان بسیار زیبا و دیدنیست. اینجا نیز تابلوهایی میبینیم که بهترین جای جاده را برای تماشای چشمانداز نشان میدهند. یکجا تابلو زدهاند Hawkes Lookout آیا منظور "چشمانداز شاهین" است که بهجای Hawk’s شده Hawkes، یا این یک اسم خاص است؟ در هر صورت من آن را "چشمانداز شاهین" ترجمه میکنم. بیگمان دیدن دارد. در کنار جاده پارکینگی هست، و تابلویی که روی آن نوشتهاند که با ده دقیقه پیادهروی به محل چشمانداز میرسیم. توالت صحرایی (خشک) هم اینجا هست. در طول سفرمان در نیو زیلند کشف میکنیم که توالتهای صحرایی این کشور (که به سوئدی به آن utedass میگویند) بسیار تمیزتر و شیکتر و معقولتر از مشابه سوئدیشان است. در همهی اینها الکل برای پاک کردن حلقهی توالت و دستها هم گذاشتهاند.
"چشمانداز شاهین" بر فراز درهای ژرف قرار دارد، با افقی بیپایان بر فراز کوه و جنگل و دشت و دریا. تماشا میکنیم، عکس میگیریم و راهمان را پی میگیریم. اما تنها یک کیلومتر آنطرفتر، چند ده متر درون یک جادهی فرعی خاکی بهنام Canaan Road، یک کافه و رستوران بسیار دنج و زیبا و دیدنی پیدا میکنیم و پیاده میشویم تا قهوهای، چیزی بخوریم. نام آن The Woolshed است. خانهای چوبیست که غرفهی کارهای دستی محلی و غیر محلی هم دارد. دوستان کشف میکنند که کریستال محصول سوئد هم در قفسههای آنجا، این گوشهی دورافتادهی آن سر دنیا، بالای کوه، هست. خانم گردانندهی کافه در پاسخ شگفتی ما دختر جوانش را که در آشپزخانه مشغول کار است نشان میدهد و میگوید که او نزدیک یکصد دوست فیسبوکی از سوئد دارد و از آن طریق این اجناس را تهیه کرده است. فیسبوک جهان را چه کوچک میکند!
اینجا آغل و لانه با مرغ و خروس و گوسفند و حتی یک شتر لاما دارند. لابد لاما را هم دوستان فیسبوکی از امریکای جنوبی فرستادهاند!؟ روی ایوان کافه، در برابر چشمانداز دره و کوه و جنگل مینشینیم، میخوریم، مینوشیم، عکس میگیریم، و میرویم. و نمیدانیم که این همان جادهی خاکیست که دنبالش میگشتیم تا ما را به یک غار مرمرین بهنام Harwoods Hole برساند! تازه اکنون این را میدانم، و میخوانم که صحنههایی از فیلم "ارباب حلقهها" و نیز "هابیت" در جاهایی پیرامون همین جادهی "کانان" و غار مرمرین هاروودز فیلمبرداری شدهاست! پیداست که اطلاعات ناقصی دربارهی این منطقه داشتیم. حتی در جادهی 60 از کنار خروجی غارهای انگاروآ Ngarua Caves نیز گذشتهایم بی آنکه به فکر رفتن و دیدن آنها باشیم. آبل تاسمان با آنکه کوچکترین پارک ملی نیو زیلند است، دهها کیلومتر مسیر پیادهروی نیز در دل کوهها و جنگلهایش امتداد دارد. اما ما وسایل و آمادگی و بدتر از همه وقت چنین پیادهرویهایی را اکنون نداریم.
به شهر کوچک تاکاکا میرسیم و در آستانهی شهر من به اشتباه بهجای دفتر راهنمایی گردشگران، به حیاط یک متل میپیچم. صاحب متل که پشت پنجره ایستاده شادمان به پیشوازمان بیرون میآید، اما من با پی بردن به اشتباهم دارم دور میزنم. او بهسوی پنجرهی راننده میآید. شیشه را پایین میکشم و او میگوید:
- مگر نمیبینی که آنجا تابلو زدهام "دور زدن ممنوع"؟
شگفتزده و پرسان نگاه میکنم. راست میگوید. کنار ورودی حیاط یک تابلوی رسمی "دور زدن ممنوع" هست. اما... یعنی چه؟ میگویم:
- ببخشید، اشتباهی پیچیدم اینجا...
- کجا داشتی میرفتی؟
- دفتر راهنمایی...
- چرا فکر کردی که اینجا دفتر راهنماییست؟
- آن تابلو...
- چرا اینیکی تابلو را ندیدی که میگوید اینجا متل است؟
چه بگویم؟ خب، اشتباه کردم دیگر! حالا چه کنم؟ "دور زدن ممنوع" یعنی این که هر ماشینی که وارد این حیاط شد، دیگر اجازه ندارد از آن بیرون برود؟! همهی اینها نشان میدهد که خیلیها همین اشتباه را میکنند و این صاحب متل از یک سو مشتری کم دارد و از سوی دیگر خسته شده از دیدن ماشینهایی که به اشتباه وارد حیاطش میشوند و بعد میروند، و این تابلو را اختراع کرده. حین همین صحبتها من جلو عقب کردهام و دارم از او دور میشوم. او دستش را به باسنش میکوبد و به تلخی میگوید:
- شما کاراوانسوارها پیش ماها اتاق نمیگیرید، نه؟ بروید، ماتحتتان را بسابانید با نشستن توی کاراوانتان!
نه! پیداست که خیلی دلخور است از دست روزگار. همهجای نیو زیلند، همه، همیشه با ما مهربان و خوشبرخورد بودند. ولی، خب، همهی انسانهای یک اقلیم یک جور نیستند. از جمله در همهی پارکینگها روی تابلوهای بزرگ هشدارهایی میدیدیم دربارهی دزدی از ماشینها. و ناگفته نماند که تازه یک هفته پس از کاراوانسواری کشف کردیم که در اتاق پشت ماشینمان با فشار دادن دگمهی روی سوئیچ قفل نمیشود و باید آن را جداگانه و با دست قفل کرد، و در همهی این مدت ما همه جا در ماشین را باز میگذاشتیم و ساعتها از آن دور میشدیم.
از دفتر راهنمایی گردشگران شهر تاکاکا نشانی آبشار واینویی Wainui Falls را میگیریم که وصفش را شنیدهایم، و به آنسو میرویم. باید ماشین را در پارکینگی بگذاریم و نیم ساعت پیاده در جنگل و کوه برویم تا به پای آبشار برسیم. چه خوب! پس از روزها نشستن در ماشین، پیادهرویهایی از این دست را لازم داریم تا از جمله بهقول آن صاحب متل ماتحتمان ساب نرود! چند ماشین دیگر هم آنجا هست. پیاده که میشویم دو دختر جوان آلمانی یا هلندی پیش میآیند و از ما میپرسند که آیا به آبشار میرویم، و آیا میدانیم که چگونهاند؟
- آری، برای دیدن آبشار میرویم، اما چیز زیادی از چند و چونش نمیدانیم. فقط عکس کوچکی از آن دیدهایم. میخواهید عکساش را ببینید؟
- اگر میشود...
عکس کوچک سه سانتیمتر در پنج سانتیمتر را در کتاب راهنمای ما نگاهی میاندازند و تصمیمشان را میگیرند: نه، به رفتنش نمیارزد! – و بهسوی ماشینشان میروند.
اما ما میرویم. آفتاب داغ است. راه از دامنهی کنار یک رود کوچک بالا میرود. منظرهی رود و دره تماشاییست. به یک پل سیمی و توری میرسیم که بهنوبت باید از آن گذشت و اگر کسی ترس از بلندی داشتهباشد، گذشتن از آن برایش آسان نیست. میگذریم، و پس از دقایقی پیادهروی در آنسوی رود سرانجام به انتهای دره و به آبشار میرسیم. عظمتی ندارد، اما ترکیب آن با پیرامونش زیباست و خنککننده و آرامشبخش. مینشینیم، میوهای میخوریم، و از راه آمده باز میگردیم. پیمودن این جادههای زیبا و تماشای دیدنیهایش به وقت و زحمتش میارزید.
به گمانمان دیدنیهای دم دست پارک آبل تاسمان را دیدهایم، و بنابراین بهسوی نلسون باز میگردیم و پس از خرید در یک سوپرمارکت به همان کمپینگ دیشبی میرویم. امشب یکی از دوستان روی منقل گازی کمپینگ کباب مفصلی با مخلفات برایمان میپزد و با شرابی که از تاکستانهای مارلبورو خریدیم، میخوریم. چه میچسبد! قدری با شبکهی بیسیم کمپینگ "آنلاین" میشویم، و میخوابیم.
اندرو در آغاز برنامهای بیست روزه برای گردش در نیو زیلند برای ما چیدهبود که در آن اقامت در شهرهای کوچک تائوپو Taupo و ناپیر Napier در جزیرهی شمالی هم گنجانده شدهبود. اما مطابق برنامهی نهایی تنها 15 روز در نیو زیلند میمانیم و در نتیجه امروز باید همهی راه را از روتوروآ تا ولینگتون Wellington پایتخت نیو زیلند بکوبیم تا صبح فردا با کشتی به جزیرهی جنوبی برویم. این تکه از راهمان نزدیک 400 کیلومتر است.
در 80 کیلومتری جنوب روتوروآ از تائوپو میگذریم و در جادهی زیبای شرق دریاچهی تائوپو میرانیم. ساعت 3 بعدا از ظهر به تورانگی Turangi در جنوب دریاچه میرسیم. باک ماشین دارد خالی میشود و باید پرش کنیم. بهای هر لیتر گازوئیل اینجا کمی بیش از یک دلار نیو زیلند است، که میشود کمی بیش از 7 کرون سوئد. این نزدیک نصف بهای هر لیتر گازوئیل در سوئد است.
خودمان هم خورد و خوراک لازم داریم. به یک سوپر مارکت بزرگ در آنسوی پمپ بنزین میرویم و خرید میکنیم. یکی از همراهان یک بسته سیگار مارلبوروی لایت میخواهد. معلوم میشود که خانمی که پشت صندوق نشسته، اجازه ندارد سیگار بفروشد. دگمهای را فشار میدهد و یکی از سرپرستان فروشگاه میآید، با کلیدش کمدی استوانهای شکل را باز میکند و بستهای سیگار از آن بر میدارد و میدهد. قیمت: 22 دلار و خردهای! این میشود 155 کرون سوئد، یعنی سه برابر قیمت بسته سیگار مشابه در سوئد! عجب! آیا سیگاریها را اینجا نقرهداغ میکنند تا شاید دست از این عادت زشت بردارند؟ مشروبات الکلی هم وضع کموبیش مشابهی دارد. سوئد معروف است به قیمت بالای مشروبات. شراب سفید مورد علاقهی من از قضا محصول نیو زیلند است، از شرابسازی Stoneleigh و انگور Sauvignon Blanc. بهای ثابت یک بطری از این شراب در فروشگاههای انحصاری سوئد امروز 106 کرون است. همین شراب را در کشور محل تولیدش، اگر نوسانهای تبدیل ارز را هم در نظر بگیریم، در فروشگاههای گوناگون به قیمتی از همین حدود تا 150 کرون میفروشند. اما، خب، این به آن در: گازوئیل ارزان میخریم، و شراب گران! میوه و سبزیجات هم اینجا گرانتر از سوئد است، به استثنای زردآلو و گیلاس. با گیلاس دلی از عزا در میآوریم.
کیلومترها در ضلع شرقی پارک ملی تونگاریرو Tongariro National Park میرانیم. مساحت این پارک 600 کیلومتر مربع است و سه قلهی آتشفشان فعال و برفپوش در میان آن قرار دارد. اینجا یکی از بهشتهای سرگرمیهای زمستانی و کوهنوردی نیو زیلند است و در فهرست میراث جهانی یونسکو نیز بهثبت رسیدهاست. صحنههایی از سرزمینهای "موردور" Mordor و "گورگوروت" Gorgoroth از "ارباب حلقهها" در این پارک فیلمبرداری شدهاند. اما وقت ما تنگ است. باید بکوبیم و برویم.
به این در و آن در میزنیم، شماره تلفن کمپینگی را در ولینگتون پیدا میکنیم، زنگ میزنیم و جایی برای ماشینمان رزرو میکنیم: کمپینگ Capital Gateway Motor Inn. اما هر چه میگردیم برای رزرو جا در کشتی فردا شمارهی تلفنی نمییابیم. این کار میماند برای بعد از رسیدنمان به کمپینگ.
در تاریکی ساعت 9 شب به کمپینگ میرسیم. اینجا هوا سرد است. دفتردار کمپینگ میگوید که چند شرکت کشتیرانی هست که ساعت حرکت و قیمتهای متفاوتی دارند و بهتر است که از طریق اینترنت مطالعه کنیم، تصمیم بگیریم و جا روزرو کنیم. اما اکنون گرسنهایم. ناهار درست و حسابی هم نخوردیم. یکی از همراهان دستبهکار میشود و در آشپزخانهی کمپینگ برایمان پاستا (ماکارونی) میپزد. پاستا تخصص اوست، و من پانزده سالی هست که بی هیچ دلیلی ماکارونی نخوردهام. بهکلی فراموش کردهبودم که چنین غذایی هم هست! دستپخت او بهراستی خوشمزه است.
با آنکه در شهر پر نوری هستیم، ستارگان ریز و درشت فراوانی بر آسمان نیمکرهی جنوبی میدرخشند. در اتاق پذیرایی کمپینگ می نشینیم و گوشیهای هوشمندمان را به شبکهی بیسیم کمپینگ وصل میکنیم. کسی دارد ایمیلهایش را میخواند، کسی میکوشد با وایبر به عزیزانش زنگ بزند، و کسی میکوشد شرکتهای کشتیرانی را برای سفر فردایمان پیدا کند. اما ارتباطمان پیوسته قطع میشود و نمیتوانیم جایی در کشتی فردا ذخیره کنیم.
صبح دوشنبه دفتردار توضیح میدهد که شبکهی رایگانشان برای ما، تنها شامل یک اتصال است. یعنی ما باید به نوبت خود را به اینترنت وصل میکردیم و نه همه همزمان! اکنون دیگر برای رزرو جا در کشتی دیر شدهاست. اما میتوانیم بلیت را "آنلاین" بخریم و خود را به بندرگاه برسانیم. بهای بلیت برای یک کاراوان به طول هفت و نیم متر با پنج سرنشین برای یک سفر دریایی سه ساعت و پانزده دقیقهای 615 دلار است، یعنی 4000 کرون سوئد. گران است؟ چه عرض کنم.
ولینگتون، پایتخت نیو زیلند، ندیده میماند. صبحانه نخورده بهراه میافتیم و دقایقی پیش از حرکت کشتی به بندرگاه میرسیم. صف ماشینها طولانی نیست. اما چه خوب که راهنمای جیپیاس را داشتیم وگرنه باید مدتها میگشتیم و میچرخیدیم تا بندرگاه و ورودی آن و محل صفها را پیدا کنیم و کشتی پیش پایمان میرفت.
در رستوران کشتی بزرگ آراهورا Arahura متعلق به شرکت اینتر آیلندر Interislander صبحانه میخوریم. سپس من با یکی از همراهان در گوشهای مینشینم و میکوشم کمی کتاب بخوانم. دیگران برای تماشای مناظر به روی عرشهی پر آفتاب میروند. نخیر، نمیتوان روی خواندن کتاب متمرکز شد! کوشش برای خوابیدن هم سودی ندارد. پس من نیز روی عرشه میروم. باد سردی که در سایهسارها میوزد آزارنده است، اما زیر آفتاب میتوان ایستاد و آب پاکیزه را که جا به جا رنگهای زیبا و شگفتانگیزی دارد، از فیروزهای روشن، تا نیلی تیره، و تپهها و جزیرههای جنگلپوش را تماشا کرد و لذت برد. در میانههای راه کاپیتان کشتی از بلندگو اعلام میکند که گلهای دلفین در سمت چپ کشتی ما را دنبال میکنند، و گروه بزرگی از مسافران کشتی به آن سوی عرشه هجوم میبرند. من نیز میروم و بالههای پشت دلفینها را میبینم. بسیاری دارند چلق و چلق عکس میگیرند، اما من میدانم که با این گوشی هوشمند نمیتوان عکس به درد بخوری از این صحنه گرفت.
ساعت 1 بعد از ظهر از عرض تنگهی کوک Cook Strait گذشتهایم و به بندر پیکتون Picton در جزیرهی جنوبی نیو زیلند میرسیم. اینجا پیش از هر چیز باید به تماشای چشماندازهای جاده "ملکه شارلوت" Queen Charlotte Drive رفت. این جادهای باریک و کوهستانیست که در کنار ساحل و در میان جنگل بالا و بالاتر میرود. هر چند کیلومتر تابلویی زدهاند و محل ایستادن برای تماشای چشمانداز بعدی را مشخص کردهاند. و چه چشمنواز است منظرهی دریا و جنگل و کوه، زیر آسمان بیابر و آفتاب درخشان.
مارلبورو
نزدیک چهل کیلومتر در این راه میرویم تا به جادهی اصلی شماره 6 برسیم. مقصدمان شهر نلسون Nelson است اما در جهت مقابل میپیچیم تا بهسوی تاکستانها و شراب سازیهای منطقهی معروف مارلبورو Marlborough برویم.
با دیدن نخستین تابلوی شرابسازیها بر سر یک سهراهی، به جادهی فرعی وارد میشویم. اینجا جادهی راپائورا Rapaura road (شماره 62) نام دارد و در هر دو سوی آن تاکستان است و تاکستان. برخی از معروفترین شراب سازیهای نیو زیلند همینجا هستند. چشمم بهدنبال تابلوی "استونلی" Stoneleigh میگردد اما نشانی از آن نمییابم. سرانجام به محوطهی پارکینگ "دهکدهی واینز" The Vines Village میپیچیم. بر گرد میدان کوچک و خلوتی، خفته زیر آفتاب داغ، چندین شرابفروشی، یادگاریفروشی، کافه، بستنیفروشی و جای بازی کودکان هست. غرفهی شراب ارادوس Eradus را میگزینیم و وارد میشویم. خانمی پشت پیشخوان دارد از دو مشتری جوان پذیرایی میکند و شرابهای گوناگون میریزد تا بچشند. او ما را نیز میپذیرد، پنج گیلاس روی پیشخوان میگذارد، شراب میریزد، توضیح میدهد، منتظر میشود تا بچشیم، گیلاس را عوض میکند، شراب دیگری میریزد، توضیح میدهد، و...: این سووینیون بلان است، این شاردونه است، این پینو گریس است، این پینو نوآر است، این شراب دسر است...
نوبت رانندگی من است. پس شراب را در دهان میچرخانم و میچرخانم، مزمزه میکنم، و سپس در بشکه و قیف بزرگی که برای همین کار گذاشتهاند تف میکنم. چه حیف! عجب شرابهای عالیای! صنعت شرابسازی نیو زیلند نزدیک سی سال بیشتر سابقه ندارد، اما در همین مدت کوتاه شراب به مقام یکی از بزرگترین صادرات نیو زیلند رسیدهاست. منطقهی مارلبورو مرکز شرابسازی این کشور است که گویا آفتاب داغ و شبهای سرد آن مناسب انگور است. معروفترین و پرفروشترین شراب این منطقه شراب سفید از انگور سووینیون بلان است اما از دیگر انواع انگور نیز شرابهای بیهمتایی میسازند.
بهای شرابهای ارادوس همه بالای بیست دلار (150 کرون) است، اما نمیتوان از اینها دل کند! یک بطری پینو گریس (سفید)، یک بطری پینو نوآر (سرخ)، و یک بطری روزهی (صورتی) شیرین برای دسر میخریم. از خانم میزبان سراغ تاکستان استونلی را میگیرم، میگوید که آنان غرفهی چشیدن و فروش شراب ندارند. پس، رفتن ندارد!
دور میزنیم و بر میگردیم، اما پیش از ترک جادهی تاکستانها، به غرفهی شرابسازی نائوتیلوس Nautilus نیز سر میزنیم. اینجا آراستهتر از غرفهی ارادوس است و شرابهایش نیز گرانتر است. در عوض تکههای کوچک شکلات و نان و بیسکویت هم روی پیشخوان گذاشتهاند تا مشتریها شراب را همراه با آنها بچشند. میچشیم و کیف میکنیم. برخی از همراهان احساس مستی میکنند. یکی از همراهان به مرد میانسال مهربان و خوشمشربی که از ما پذیرایی میکند مرا نشان میدهد و بهشوخی میگوید:
- میبینید که ایشان شراب را میچشد و تف میکند، اما من باید اعتراف کنم که قورتش میدهم تا اثر کند!
مرد همچنان با خوشرویی میگوید که هیچ اشکالی ندارد و او میتواند ادامه دهد و شراب را قورت دهد، و سپس معنای نشان شرابسازیشان را برایمان توضیح میدهد که پوستهی حلزونی جانور دریایی به نام نائوتیلوس است. این نام مرا بهیاد ژول ورن و کتابش "بیستهزار فرسنگ زیر دریا" میاندازد و قهرمان آن "کاپیتان نمو" و زیردریایی او که همین نام "نائوتیلوس" را دارد. آقای شرابفروش میگوید:
- ساختمان این پوستهی حلزونی یکی از شاهکارهای هماهنگی و توازن در طبیعت است که در بسیاری از پدیدههای دیگر نیز یافت می شود، مانند رشد دانهها در خوشهی غلات، شکل قرار گرفتن تخمها روی گل آفتابگردان، شکل ردیف برآمدگیهای آناناس، منحنی فرود عقاب، شجرهی زنبور عسل، و... این همان پدیدهایست که در ریاضیات "مارپیچ فیبوناچی" نامیدهمیشود و به "نسبت طلایی" نیز ربط دارد. ما میکوشیم که این زیبایی و هماهنگی و توازن را در شرابهایمان ایجاد کنیم و حفظ کنیم...
بهگمانم این آقای خوشمشرب با ریاضیات آشناست که این صحبتها را میکند، و البته شنونده نیز باید چیزکی از ریاضیات بداند تا حرف او را بفهمد. هر چه هست، به راستی که شراب شان "توازن" دارد. اینجا نیز یک بطری پینو نوآر عالی میخریم و دو سه بسته شکلات مخصوص خودشان را.
اکنون دیگر باید خود را به نلسون برسانیم و کمپینگی پیدا کنیم. نلسون شهری ساحلیست و زیر این آفتاب داغ خیال آبتنی در آب دریای نلسون را داریم. اما تا آنجا 90 کیلومتر راه است که بخشهای پایانی آن نیز کوهستانی و باریک و پر پیچ و خم است. جایی در کمپینگ ذخیره نکردهایم اما کمپینگ "تاهونا بیچ" Tahuna Beach Holiday Park بسیار بزرگ است و جای خالی فراوان دارد. تا برسیم و جابهجا شویم ساعت هفت شامگاه است، خورشید تا نزدیک افق رسیده، و هوا خنک شده. موجهای دریا را که از دور میبینم سردم میشود. کس دیگری نیز در آب نیست. پس به تماشای غروب خورشید در افق آنسوی آبها دل خوش میکنم.
پارک ملی آبل تاسمان
برنامهی روز سهشنبه 27 ژانویه این است که دیدنیهای پارک ملی آبل تاسمان را ببینیم. آبل تاسمان Abel Tasman (1603 – 1659) دریانورد و کاشف هلندی کارمند کمپانی هند شرقی در سال 1602 جزیرهی تاسمانی را در جنوب ملبورن (استرالیا) و نیز نیو زیلند را کشف کرد. بخشی از اقیانوس آرام را که میان استرالیا و نیو زیلند و جزیرهی تاسمانی قرار دارد، "دریای تاسمان" مینامند. به افتخار این دریانورد بزرگ نام او را بر منطقهی حفاظتشدهی شمال غربی جزیرهی جنوبی نیو زیلند نیز نهادهاند.
از نلسون در جادهی شماره 6 تا ریچموند میرویم. نام این شهر چهقدر آشناست! خب، واضح است: شهر بزرگی به همین نام در امریکا هم هست. اینجا به جادهی شماره 60 میپیچیم که وارد پارک آبل تاسمان میشود و تا تاکاکا Takaka و سپس تا کالینگوود Collingwood میرود که گویا بهشت قایقرانان است. جادهی 60 باریک است و در دل جنگلهای سرسبز بر کنار رود یا در دامنهی کوه پیچوتاب میخورد و بالا و پایین میرود. هر چند کیلومتر حاشیهی پهنتری در کنار جاده ایجاد کردهاند تا ماشینهای کندرو، مثل ماشین ما، کنار بکشند تا ماشینهای پشتسری سبقت بگیرند. همه این را رعایت میکنند، از جمله ما، و همه با زدن راهنمای چپ و راست یا دست تکان دادن از هم تشکر میکنند.
منظرهی کوه و جنگل و دره و رود، زیر آفتاب درخشان بسیار زیبا و دیدنیست. اینجا نیز تابلوهایی میبینیم که بهترین جای جاده را برای تماشای چشمانداز نشان میدهند. یکجا تابلو زدهاند Hawkes Lookout آیا منظور "چشمانداز شاهین" است که بهجای Hawk’s شده Hawkes، یا این یک اسم خاص است؟ در هر صورت من آن را "چشمانداز شاهین" ترجمه میکنم. بیگمان دیدن دارد. در کنار جاده پارکینگی هست، و تابلویی که روی آن نوشتهاند که با ده دقیقه پیادهروی به محل چشمانداز میرسیم. توالت صحرایی (خشک) هم اینجا هست. در طول سفرمان در نیو زیلند کشف میکنیم که توالتهای صحرایی این کشور (که به سوئدی به آن utedass میگویند) بسیار تمیزتر و شیکتر و معقولتر از مشابه سوئدیشان است. در همهی اینها الکل برای پاک کردن حلقهی توالت و دستها هم گذاشتهاند.
"چشمانداز شاهین" بر فراز درهای ژرف قرار دارد، با افقی بیپایان بر فراز کوه و جنگل و دشت و دریا. تماشا میکنیم، عکس میگیریم و راهمان را پی میگیریم. اما تنها یک کیلومتر آنطرفتر، چند ده متر درون یک جادهی فرعی خاکی بهنام Canaan Road، یک کافه و رستوران بسیار دنج و زیبا و دیدنی پیدا میکنیم و پیاده میشویم تا قهوهای، چیزی بخوریم. نام آن The Woolshed است. خانهای چوبیست که غرفهی کارهای دستی محلی و غیر محلی هم دارد. دوستان کشف میکنند که کریستال محصول سوئد هم در قفسههای آنجا، این گوشهی دورافتادهی آن سر دنیا، بالای کوه، هست. خانم گردانندهی کافه در پاسخ شگفتی ما دختر جوانش را که در آشپزخانه مشغول کار است نشان میدهد و میگوید که او نزدیک یکصد دوست فیسبوکی از سوئد دارد و از آن طریق این اجناس را تهیه کرده است. فیسبوک جهان را چه کوچک میکند!
اینجا آغل و لانه با مرغ و خروس و گوسفند و حتی یک شتر لاما دارند. لابد لاما را هم دوستان فیسبوکی از امریکای جنوبی فرستادهاند!؟ روی ایوان کافه، در برابر چشمانداز دره و کوه و جنگل مینشینیم، میخوریم، مینوشیم، عکس میگیریم، و میرویم. و نمیدانیم که این همان جادهی خاکیست که دنبالش میگشتیم تا ما را به یک غار مرمرین بهنام Harwoods Hole برساند! تازه اکنون این را میدانم، و میخوانم که صحنههایی از فیلم "ارباب حلقهها" و نیز "هابیت" در جاهایی پیرامون همین جادهی "کانان" و غار مرمرین هاروودز فیلمبرداری شدهاست! پیداست که اطلاعات ناقصی دربارهی این منطقه داشتیم. حتی در جادهی 60 از کنار خروجی غارهای انگاروآ Ngarua Caves نیز گذشتهایم بی آنکه به فکر رفتن و دیدن آنها باشیم. آبل تاسمان با آنکه کوچکترین پارک ملی نیو زیلند است، دهها کیلومتر مسیر پیادهروی نیز در دل کوهها و جنگلهایش امتداد دارد. اما ما وسایل و آمادگی و بدتر از همه وقت چنین پیادهرویهایی را اکنون نداریم.
به شهر کوچک تاکاکا میرسیم و در آستانهی شهر من به اشتباه بهجای دفتر راهنمایی گردشگران، به حیاط یک متل میپیچم. صاحب متل که پشت پنجره ایستاده شادمان به پیشوازمان بیرون میآید، اما من با پی بردن به اشتباهم دارم دور میزنم. او بهسوی پنجرهی راننده میآید. شیشه را پایین میکشم و او میگوید:
- مگر نمیبینی که آنجا تابلو زدهام "دور زدن ممنوع"؟
شگفتزده و پرسان نگاه میکنم. راست میگوید. کنار ورودی حیاط یک تابلوی رسمی "دور زدن ممنوع" هست. اما... یعنی چه؟ میگویم:
- ببخشید، اشتباهی پیچیدم اینجا...
- کجا داشتی میرفتی؟
- دفتر راهنمایی...
- چرا فکر کردی که اینجا دفتر راهنماییست؟
- آن تابلو...
- چرا اینیکی تابلو را ندیدی که میگوید اینجا متل است؟
چه بگویم؟ خب، اشتباه کردم دیگر! حالا چه کنم؟ "دور زدن ممنوع" یعنی این که هر ماشینی که وارد این حیاط شد، دیگر اجازه ندارد از آن بیرون برود؟! همهی اینها نشان میدهد که خیلیها همین اشتباه را میکنند و این صاحب متل از یک سو مشتری کم دارد و از سوی دیگر خسته شده از دیدن ماشینهایی که به اشتباه وارد حیاطش میشوند و بعد میروند، و این تابلو را اختراع کرده. حین همین صحبتها من جلو عقب کردهام و دارم از او دور میشوم. او دستش را به باسنش میکوبد و به تلخی میگوید:
- شما کاراوانسوارها پیش ماها اتاق نمیگیرید، نه؟ بروید، ماتحتتان را بسابانید با نشستن توی کاراوانتان!
نه! پیداست که خیلی دلخور است از دست روزگار. همهجای نیو زیلند، همه، همیشه با ما مهربان و خوشبرخورد بودند. ولی، خب، همهی انسانهای یک اقلیم یک جور نیستند. از جمله در همهی پارکینگها روی تابلوهای بزرگ هشدارهایی میدیدیم دربارهی دزدی از ماشینها. و ناگفته نماند که تازه یک هفته پس از کاراوانسواری کشف کردیم که در اتاق پشت ماشینمان با فشار دادن دگمهی روی سوئیچ قفل نمیشود و باید آن را جداگانه و با دست قفل کرد، و در همهی این مدت ما همه جا در ماشین را باز میگذاشتیم و ساعتها از آن دور میشدیم.
از دفتر راهنمایی گردشگران شهر تاکاکا نشانی آبشار واینویی Wainui Falls را میگیریم که وصفش را شنیدهایم، و به آنسو میرویم. باید ماشین را در پارکینگی بگذاریم و نیم ساعت پیاده در جنگل و کوه برویم تا به پای آبشار برسیم. چه خوب! پس از روزها نشستن در ماشین، پیادهرویهایی از این دست را لازم داریم تا از جمله بهقول آن صاحب متل ماتحتمان ساب نرود! چند ماشین دیگر هم آنجا هست. پیاده که میشویم دو دختر جوان آلمانی یا هلندی پیش میآیند و از ما میپرسند که آیا به آبشار میرویم، و آیا میدانیم که چگونهاند؟
- آری، برای دیدن آبشار میرویم، اما چیز زیادی از چند و چونش نمیدانیم. فقط عکس کوچکی از آن دیدهایم. میخواهید عکساش را ببینید؟
- اگر میشود...
عکس کوچک سه سانتیمتر در پنج سانتیمتر را در کتاب راهنمای ما نگاهی میاندازند و تصمیمشان را میگیرند: نه، به رفتنش نمیارزد! – و بهسوی ماشینشان میروند.
اما ما میرویم. آفتاب داغ است. راه از دامنهی کنار یک رود کوچک بالا میرود. منظرهی رود و دره تماشاییست. به یک پل سیمی و توری میرسیم که بهنوبت باید از آن گذشت و اگر کسی ترس از بلندی داشتهباشد، گذشتن از آن برایش آسان نیست. میگذریم، و پس از دقایقی پیادهروی در آنسوی رود سرانجام به انتهای دره و به آبشار میرسیم. عظمتی ندارد، اما ترکیب آن با پیرامونش زیباست و خنککننده و آرامشبخش. مینشینیم، میوهای میخوریم، و از راه آمده باز میگردیم. پیمودن این جادههای زیبا و تماشای دیدنیهایش به وقت و زحمتش میارزید.
به گمانمان دیدنیهای دم دست پارک آبل تاسمان را دیدهایم، و بنابراین بهسوی نلسون باز میگردیم و پس از خرید در یک سوپرمارکت به همان کمپینگ دیشبی میرویم. امشب یکی از دوستان روی منقل گازی کمپینگ کباب مفصلی با مخلفات برایمان میپزد و با شرابی که از تاکستانهای مارلبورو خریدیم، میخوریم. چه میچسبد! قدری با شبکهی بیسیم کمپینگ "آنلاین" میشویم، و میخوابیم.
No comments:
Post a Comment