داستان از آنجا آغاز شد که دو سال پیش دوستان پرسیدند که برای زادروز شصتسالگیم چه هدیهای میخواهم. هر چه فکر کردم عقلم به چیزی و جایی قد نداد، و سرانجام پراندم: "کمک مالی برای سفر به نیو زیلند"! و همین شد: دوستان و بستگان دست بهکار شدند، یک حساب بانکی باز کردند، و از مهمانان خواستند که بهجای آوردن هدیه، پولش را به آن حساب واریز کنند.
اما نیو زیلند که دو کوچه آنورتر نیست. سفر به نیو زیلند مانند سفر آخر هفته از استکهلم به لندن و آمستردام نیست. نیو زیلند آن سر دنیاست! چیزی نزدیک به سی ساعت سفر هوایی دور از استکهلم است. این همه راه را همینطوری نمیتوان رفت: باید خیلی بیشاز یک آخر هفته آنجا ماند و گشتوگذار کرد؛ باید از فرصت استفاده کرد و سر راه جاهای دیگری را هم دید...
و چنین شد که من تویش ماندم: این چه حرفی بود که پراندم؟! حالا چگونه به آن عمل کنم؟ آنهم تنهایی؟ پس پشت گوش انداختمش. اما یکی از دوستان که خود دلش میخواست به چنین سفری برود و بهانهای و همسفرانی میخواست، پیگیری و "مخزنی" را آغاز کرد. او خود رفت به دنبال پیدا کردن راه و چاه و پیدا کردن آژانس مسافرتی، و برنامهریزی و... و این کار، شامل هماهنگ کردن برنامههای کار و زندگی پنج همسفر، برای فصل مناسب، نزدیک دو سال طول کشید.
بنگاه مسافرتی خوبی در استکهلم هست بهنام "سفرهای استرالیا" Australienresor که همهی کلیات سفر، یعنی روزهای ورود و خروج، پروازها، هتلها، ماشینها، گردشهای با راهنما، رفتوآمد از فرودگاهها به هتلها و غیره را برایمان ردیف کرد. یکی از کارکنان این بنگاه به نام اندرو Andrew با صبر و حوصله و دقتی ستودنی همهی خواستهای ما، سلیقههای ما، مدت سفر، جاهایی که میخواستیم ببینیم، بودجهی ما و... را گوش داد، به آن عمل کرد، بارها برنامه را به خواست ما زیر و رو کرد، کم و زیاد کرد، شهری و کشوری را افزود، یا حذف کرد، تاریخ سفر را به خواست ما تغییر داد، به پرسشهایمان پاسخ داد، جلسه گذاشت، نظر داد، پیشنهاد داد، حرفمان را شنید، ویزای استرالیا برایمان گرفت، راهنمایی کرد و اطلاعات داد، تا آنکه سرانجام برنامهی نهایی سفرمان برای پنج هفته به قول سوئدیها "میخ زدهشد" یا به قول خودمان "چهارمیخه شد". برنامه چنین شد:
- پرواز از استکهلم به سنگاپور از طریق دوبی، و دو شب اقامت در سنگاپور؛
- پرواز از سنگاپور به اوکلند (نیو زیلند) از طریق ملبورن (استرالیا)، و 15 روز گشتوگذار با کاراوان (ماشین خانهبهدوش) در نیو زیلند؛
- پرواز از "کرایست چرچ" در نیو زیلند به ملبورن، و دو شب اقامت در ملبورن؛
- سفر با ماشین در طول "گریت اوشن رود" (جادهی کنار اقیانوس) و سه شب اقامت در شهرهای کوچک سر راه؛
- پرواز و سفر از ملبورن به سواحل آفتابی "نوسا" Noosa نزدیک بریزبن Brisbane، چهار شب اقامت و شنا و دیدار از جزیره فریزر؛
- پرواز از بریزبن به سیدنی، و چهار شب اقامت در سیدنی؛
- پرواز از سیدنی به هنگکنگ، و دو شب اقامت؛
- پرواز از هنگکنگ به استکهلم از طریق دوبی.
چه برنامهی سخت و فشرده و سنگینی، نه؟ اما، همچنانکه پیداست، ما انجامش دادیم، و شد!
سنگاپور
ظهر یکشنبه 18 ژانویه از زمستان فرودگاه آرلاندای استکهلم پرواز میکنیم و شش ساعت و نیم پس از آن در دوبی فرود میآییم. تا پرواز بعدی سه ساعت و نیم وقت داریم. با نوشیدن چای و قهوه و خرید از فروشگاههای "تکس فری" وقت میگذرد. پرواز بعدی تا سنگاپور کمی بیش از هفت ساعت طول میکشد. سوار هواپیمای ایرباس A380 هستیم. کمپرسور لازم برای سیستم سرمایش این هواپیما را شرکت محل کار من طراحی کرده و من با برنامههایی که برای محاسبه و شبیهسازی (سیمولیشن) کمپرسورها و اندازهگیری در آزمایشگاههایمان مینویسم، نقشی غیر مستقیم، اما پر اهمیت در این کار داشتهام. برخی از همسفران سردشان است، پتو به همه نمیرسد، و دوستان به من غر میزنند که چه طراحی بدی کردهام!
به وقت محلی ظهر دوشنبه 19 ژانویه در فرودگاه سنگاپور مینشینیم. اینجا دیگر زمستان نیست. هوا گرم است. تنها 137 کیلومتر با خط استوا فاصله داریم. نمایندهی یک شرکت اتوبوسرانی منتظر ماست و ما را به هتل "گرند پسیفیک" Grand Pacific Hotel, Singapore میرساند. این جا سه اتاق جدا از هم داریم. در طول راه یک پدیدهی گیاهی که برایمان تازگی دارد نظرمان را جلب میکند: روی بدنهی درختهایی بلند، بوتههایی از جنس دیگر روییدهاند. آیا اینها انگلاند، یا بهدست انسان کاشته شدهاند؟
همهی جاهایی که قرار است در این پنج هفته ببینیم مستعمرات پیشین "بریتانیای کبیر" بودهاند یا هنوز هستند، رانندگی در همهی آنها از سمت چپ خیابانها و جادههاست، و پریز برقشان فرق دارد. پیش از هر چیز باید آداپترها را از چمدانها در آورد و باتری تلفنها را شارژ کرد. سپس نوبت میرسد به شارژ کردن باتریهای بیولوژیک خودمان.
پس از کمی استراحت بیرون میزنیم، خیابانی را میگیریم و میرویم. چه شهر پاکیزه و زیبایی! شنیدهام که اینجا تفانداختن جریمهی سنگینی دارد و آدامس ممنوع است. هیچ لکهی آدامسی بر پیادهروها و هیچ تهسیگاری روی زمین دیده نمیشود. ترکیب ساختمانهای بلند و برجها منظرهی زیبایی میآفریند. آیا حساب و کتابی در تعیین شکل و شمایل هر یک از برجها در ترکیبشان با یکدیگر وجود دارد؟ برای نخستین بار بالکنها و سقفهایی پر از درخت و گل و گیاه میبینم. دیرتر برایمان میگویند که ساختمانسازان باید هر متر مربع از زیر بنا را با ایجاد همانقدر فضای سبز جبران کنند. چه تصمیم عاقلانهای!
ناگهان از لابهلای برجها منظرهی شگفتانگیزی میبینم: سه برج بسیار بلند که بالایشان چیزی شبیه به یک کشتی ساختهاند. چه معمار خوشذوقی! کمکم یاد میگیریم که نام آن مجموعه "ماسههای خلیج" است Marina Bay Sands، و آن بالا، روی آن "کشتی" از جمله باغ و پارک، یک استخر شنا و یک رستوران مجلل وجود دارد.
به محلهی چینیها میرسیم. دروازهی ورودی محله را با عروسکهای بادی بزرگی به شکل گوسفند و قوچ و بز آراستهاند. در آستانهی سال نوی چینی هستیم که "سال گوسفند" است. اینجا کوچههایی تنگ و پر هیاهو، پر از دکانهای سبزی و میوه، رستورانها، خرازی فروشیها، و "سوغاتی فروشیها" یا همان دکانهای "توریسترنگکنی"ست.
کوچهای آنسوتر به محلهی هندیان میرسیم و به یک معبد هندی با پیکرههای فراوان و رنگووارنگ بر سر درش.
خستهایم و ساعت خواب و بیداریمان عوض شده. باید چیزی خورد و به هتل بازگشت.
ساعت هشت و نیم بامداد 20 ژانویه یک تاکسی در برابر هتل منتظر ماست تا به اتوبوس گردش با راهنما برساندمان. اتوبوس ما را به جاهای دیدنی سنگاپور میبرد و راهنمای چینی از بلندگو به انگلیسی سخن میگوید و توضیح میدهد. بخش بزرگی از حرفهای او را بهخاطر لهجهاش نمیفهمیم. گاه شوخیهای بیربط و بیمزهای هم میپراند.
سنگاپور (شهر شیر) کشوریست در یک شهر، کوچکترین کشور آسیا، دارای بالاترین درجهی رفاه در آسیا و در ردهی نهم رفاه در جهان. این کشور از 63 جزیره تشکیل شده که در جنوب شبهجزیرهی مالاکا (مالزی) و میان مالزی و اندونزی قرار دارند. اینجا اکنون چهارمین قطب اقتصادی جهان است (پس از نیویورک، لندن، و هنگکنگ، یا توکیو).
راهنما محلههای تجاری و مسکونی شهر را نشانمان میدهد و از وضع مسکن و ترافیک میگوید. آپارتمانهای غیر دولتی قیمتهای سرسامآوری دارند. برای خریدن ماشین نخست باید "امتیاز خرید ماشین" داشتهباشید که به بهایی گزاف بسته به میزان عرضه و تقاضا میتوان تهیهاش کرد. این تدبیریست برای گریز از مشکل ترافیک و جلوگیری از افزایش بیرویهی تعداد اتوموبیلها.
آنجا ساختمان مجلس است، آنجا دیوان عالیست، و آنجا کاخ شهرداری. اینجا بندرگاه کنار خلیج است، و آن پیکرهی اساطیری مرلایون Merlion است که نیمی شیر و نیمی ماهیست. در آستانهی یکی از قدیمیترین معبدهای بودایی – تائوئی سنگاپور بهنام تیان هوککنگ Thian Hock Keng پیادهمان میکنند تا داخلش را ببینیم. اینجا چوبهای باریک عود میتوان خرید و خود را و بودا را دود داد. اما از فاصلهی معینی نزدیکتر به بودا نمیتوان رفت. آنجا پیکرهای از شیوا هم هست: مردی با بازوان فراوان و پستانهای زنانه.
اتوبوس از محلهی چینیها میگذرد و ما را به یک کارگاه جواهرسازی میبرند. این کارگاه گویا از اسپانسرهای تور است و صاحبان کارگاه امیدوارند که ما گردشگران از جواهراتشان بخریم. علاقهای ندارم. چرخی میزنم، تماشایی میکنم، و بیرون میروم. هنگام بیرون رفتن، توی راهپلهها، به یک شیخ عرب بر میخوریم که همراه با محافظانش برای خرید آمده. آری! اینجا مناسب امثال اوست! یکی از خانمهای همراهمان شیطنتاش گل میکند و شیخ را و محافظانش را غافلگیر میکند: دستی به نوازش بر ریش شیخ میکشد و به انگلیسی میگوید "چه ناز!" شیخ ترسان و شگفتزده از محافظانش میپرسد: "چه گفت؟" و با شنیدن پاسخ گل از گلش میشکفد و محافظان قاهقاه میخندند.
ساعتی بعد بهسوی "باغ ملی ارکیده" National Orchid Garden میرویم. اینجا گویا 60 هزار گونه گل ارکیده وجود دارد. نیم ساعت وقت داریم که در باغ بگردیم. گل است و گل است و گل: گلهای زیبا با رنگآمیزیهای شگفتانگیز. و سرانجام "هندوستان کوچک" Little India را نشانمان میدهند که بزرگترین جاذبهی آن همان معبد "سری ماریآممان" Sri Mariamman است با سر در آراسته به پیکرهها که در سال 1843 ساخته شده. اینجا نیز کوچههای تنگ و شلوغ و پر سروصداست با دکانهای کوچک لباسفروشی و ادویهفروشی.
اینجا ما از راهنما و گروه جدا میشویم. گشتی در هندوستان کوچک میزنیم و دنبال رستوران میگردیم. در خیابانهای نزدیک معبد تابلوهایی زدهاند با یک بطری که رویش خط کشیدهشده، و متنی که میگوید "نوشیدن مشروبات الکلی در این محدوده ممنوع است"! عجب! پس تنها اسلام نیست که از این محدودیتها دارد!
پس از جستوجو و بالا و پایین رفتن فراوان از یک رستوران عجیب هندی سر در میآوریم که با هر چه دم دستشان بوده آن را "آراسته"اند: بیرون این رستوران هندی پیکرهی دو مرد سرخپوست (!) در اندازهی واقعی گذاشتهاند، و درون رستوران پیکرههای فیل و میمون و تارزان و پرندگان و درختها و... در اندازههای واقعی هست. جایی که من مینشینم بالای سرم سر فیلی هست با دو دندان دراز، که اگر هنگام برخاستن مواطب نباشم، به سرم میخورند. همسفران هر یک چیزی سفارش میدهند. سرویسشان هیچ تعریفی ندارد، اما با وجود همهی آن دکوراسیون عجقوجق، با همان نخستین لقمهها، همه همآوازند که غذایشان بینهایت خوشمزهاست. این یکی از خوشمزهترین غذاهاییست که در تمام طول سفرمان میخوریم. همراهان حدس میزنند که این باید دستپخت خانگی یک کدبانوی هنرمند و مهربان باشد که ذرهای عشق هم در ادویهاش آمیختهاست. نام رستوران The Jungle Tandoor Restaurant است در نشانی 102 Serangoon Rd, Singapore 218007.
راهنمای تور راهی ارزان برای رفتن به "بار آسمانی" Skybar در بالای آن کشتی شگفتانگیز بر سقف هتل "ماسههای خلیج" نشانمان دادهاست: تلفن بزنید و میزی برای شام در رستوران "کودتا" Ku Dé Ta که آن بالاست رزرو کنید. اینطوری راهتان میدهند که سوار آسانسور شوید و بروید بالا. فقط لباستان باید مناسب باشد. با شلوار کوتاه و کفش سندل راهتان نمیدهند! آنجا بروید به بار، آبجویی بنوشید، هر قدر میخواهید چشمانداز را تماشا کنید، و بعد راهتان را بکشید و بروید!
آن بالا منوی رستوران را نگاه میکنیم و میبینیم که قیمتهایشان چندان هم وحشتناک نیست. اما پس از ناهار هندی هنوز گرسنهمان نیست و به همان آبجو میسازیم، و تماشا میکنیم و عکس میگیریم: بلندی این ساختمان 194 متر است و چشم انداز زیبایی از آن بالا در برابرمان گستردهاست. از بالای این "کشتی" یک "رقص نور" زیبای لیزری هم اجرا میشود: ببین انسان چهها ساخته و چه زیباییهایی آفریده! بر پرتگاه دماغهی "کشتی" هوا گرمای ملایم و مطبوعی دارد. باد ملایمی آن بالا میوزد. این زیباییها زندگی را زیبا میکنند. اینجاست که زندگی به همهی دردسرهایش میارزد، بهویژه اگر دوستت در کنارت باشد. به یاد افکار تیره و تاری میافتم که بیست سال پیش، شبی بر ساحل جزیرهی یونانی کرت بر سرم هجوم آوردهبود. آنجا زندگی تلخ و سیاه بود.
آن پایین هم منظرههای زیبایی هست و عکس گرفتن دارد. ترکیب ساختمان موزهی علم در هنر که به شکل گل نیلوفر آبی ساختهشده، در کنار "ماسههای خلیج" در نور شب همتایی ندارد.
مرد چینی فروشندهی بلیت قایقهای گردش در خلیج، که میگوید در جوانی در ایران کارگری کرده، به یک میدانچه با دکههای خوراکی از کشورهای گوناگون راهنماییمان میکند. اینجا خوراک کرهای را کشف میکنیم. خوشمزه است.
ساعت هشتونیم شب 21 ژانویه باید بهسوی نیو زیلند پرواز کنیم. اما فرصت داریم که به باغ بزرگ گیاهان سنگاپور نیز برویم و گشتی پیرامون موزهی با ساختمان بهشکل نیلوفر آبی نیز بزنیم. باغ گیاهان دو بخش دارد: گلها، و جنگل گرمسیری (rain forest). دوستان اولی را میگزینند. گل و گیاهان زیبا و شگفتانگیزی اینجا هست.
در موزهی علم در هنر نمایشگاه کارهای مهندسی لئوناردو داوینچی برپاست اما یکی دو تن از همسفران پیشتر آن را در استکهلم دیدهاند، و دیگران نیز چندان علاقهای ندارند، و از آن در میگذریم. در بازارچهی بزرگ نزدیک موزه ناهاری میخوریم و به هتل بر میگردیم. تاکسی با قراری که از استکهلم تنظیم شده از هتل برمان میدارد و به فرودگاه میبرد.
با کلیک روی عکسها بزرگشان کنید.
اما نیو زیلند که دو کوچه آنورتر نیست. سفر به نیو زیلند مانند سفر آخر هفته از استکهلم به لندن و آمستردام نیست. نیو زیلند آن سر دنیاست! چیزی نزدیک به سی ساعت سفر هوایی دور از استکهلم است. این همه راه را همینطوری نمیتوان رفت: باید خیلی بیشاز یک آخر هفته آنجا ماند و گشتوگذار کرد؛ باید از فرصت استفاده کرد و سر راه جاهای دیگری را هم دید...
و چنین شد که من تویش ماندم: این چه حرفی بود که پراندم؟! حالا چگونه به آن عمل کنم؟ آنهم تنهایی؟ پس پشت گوش انداختمش. اما یکی از دوستان که خود دلش میخواست به چنین سفری برود و بهانهای و همسفرانی میخواست، پیگیری و "مخزنی" را آغاز کرد. او خود رفت به دنبال پیدا کردن راه و چاه و پیدا کردن آژانس مسافرتی، و برنامهریزی و... و این کار، شامل هماهنگ کردن برنامههای کار و زندگی پنج همسفر، برای فصل مناسب، نزدیک دو سال طول کشید.
بنگاه مسافرتی خوبی در استکهلم هست بهنام "سفرهای استرالیا" Australienresor که همهی کلیات سفر، یعنی روزهای ورود و خروج، پروازها، هتلها، ماشینها، گردشهای با راهنما، رفتوآمد از فرودگاهها به هتلها و غیره را برایمان ردیف کرد. یکی از کارکنان این بنگاه به نام اندرو Andrew با صبر و حوصله و دقتی ستودنی همهی خواستهای ما، سلیقههای ما، مدت سفر، جاهایی که میخواستیم ببینیم، بودجهی ما و... را گوش داد، به آن عمل کرد، بارها برنامه را به خواست ما زیر و رو کرد، کم و زیاد کرد، شهری و کشوری را افزود، یا حذف کرد، تاریخ سفر را به خواست ما تغییر داد، به پرسشهایمان پاسخ داد، جلسه گذاشت، نظر داد، پیشنهاد داد، حرفمان را شنید، ویزای استرالیا برایمان گرفت، راهنمایی کرد و اطلاعات داد، تا آنکه سرانجام برنامهی نهایی سفرمان برای پنج هفته به قول سوئدیها "میخ زدهشد" یا به قول خودمان "چهارمیخه شد". برنامه چنین شد:
- پرواز از استکهلم به سنگاپور از طریق دوبی، و دو شب اقامت در سنگاپور؛
- پرواز از سنگاپور به اوکلند (نیو زیلند) از طریق ملبورن (استرالیا)، و 15 روز گشتوگذار با کاراوان (ماشین خانهبهدوش) در نیو زیلند؛
- پرواز از "کرایست چرچ" در نیو زیلند به ملبورن، و دو شب اقامت در ملبورن؛
- سفر با ماشین در طول "گریت اوشن رود" (جادهی کنار اقیانوس) و سه شب اقامت در شهرهای کوچک سر راه؛
- پرواز و سفر از ملبورن به سواحل آفتابی "نوسا" Noosa نزدیک بریزبن Brisbane، چهار شب اقامت و شنا و دیدار از جزیره فریزر؛
- پرواز از بریزبن به سیدنی، و چهار شب اقامت در سیدنی؛
- پرواز از سیدنی به هنگکنگ، و دو شب اقامت؛
- پرواز از هنگکنگ به استکهلم از طریق دوبی.
چه برنامهی سخت و فشرده و سنگینی، نه؟ اما، همچنانکه پیداست، ما انجامش دادیم، و شد!
سنگاپور
ظهر یکشنبه 18 ژانویه از زمستان فرودگاه آرلاندای استکهلم پرواز میکنیم و شش ساعت و نیم پس از آن در دوبی فرود میآییم. تا پرواز بعدی سه ساعت و نیم وقت داریم. با نوشیدن چای و قهوه و خرید از فروشگاههای "تکس فری" وقت میگذرد. پرواز بعدی تا سنگاپور کمی بیش از هفت ساعت طول میکشد. سوار هواپیمای ایرباس A380 هستیم. کمپرسور لازم برای سیستم سرمایش این هواپیما را شرکت محل کار من طراحی کرده و من با برنامههایی که برای محاسبه و شبیهسازی (سیمولیشن) کمپرسورها و اندازهگیری در آزمایشگاههایمان مینویسم، نقشی غیر مستقیم، اما پر اهمیت در این کار داشتهام. برخی از همسفران سردشان است، پتو به همه نمیرسد، و دوستان به من غر میزنند که چه طراحی بدی کردهام!
به وقت محلی ظهر دوشنبه 19 ژانویه در فرودگاه سنگاپور مینشینیم. اینجا دیگر زمستان نیست. هوا گرم است. تنها 137 کیلومتر با خط استوا فاصله داریم. نمایندهی یک شرکت اتوبوسرانی منتظر ماست و ما را به هتل "گرند پسیفیک" Grand Pacific Hotel, Singapore میرساند. این جا سه اتاق جدا از هم داریم. در طول راه یک پدیدهی گیاهی که برایمان تازگی دارد نظرمان را جلب میکند: روی بدنهی درختهایی بلند، بوتههایی از جنس دیگر روییدهاند. آیا اینها انگلاند، یا بهدست انسان کاشته شدهاند؟
همهی جاهایی که قرار است در این پنج هفته ببینیم مستعمرات پیشین "بریتانیای کبیر" بودهاند یا هنوز هستند، رانندگی در همهی آنها از سمت چپ خیابانها و جادههاست، و پریز برقشان فرق دارد. پیش از هر چیز باید آداپترها را از چمدانها در آورد و باتری تلفنها را شارژ کرد. سپس نوبت میرسد به شارژ کردن باتریهای بیولوژیک خودمان.
پس از کمی استراحت بیرون میزنیم، خیابانی را میگیریم و میرویم. چه شهر پاکیزه و زیبایی! شنیدهام که اینجا تفانداختن جریمهی سنگینی دارد و آدامس ممنوع است. هیچ لکهی آدامسی بر پیادهروها و هیچ تهسیگاری روی زمین دیده نمیشود. ترکیب ساختمانهای بلند و برجها منظرهی زیبایی میآفریند. آیا حساب و کتابی در تعیین شکل و شمایل هر یک از برجها در ترکیبشان با یکدیگر وجود دارد؟ برای نخستین بار بالکنها و سقفهایی پر از درخت و گل و گیاه میبینم. دیرتر برایمان میگویند که ساختمانسازان باید هر متر مربع از زیر بنا را با ایجاد همانقدر فضای سبز جبران کنند. چه تصمیم عاقلانهای!
ناگهان از لابهلای برجها منظرهی شگفتانگیزی میبینم: سه برج بسیار بلند که بالایشان چیزی شبیه به یک کشتی ساختهاند. چه معمار خوشذوقی! کمکم یاد میگیریم که نام آن مجموعه "ماسههای خلیج" است Marina Bay Sands، و آن بالا، روی آن "کشتی" از جمله باغ و پارک، یک استخر شنا و یک رستوران مجلل وجود دارد.
به محلهی چینیها میرسیم. دروازهی ورودی محله را با عروسکهای بادی بزرگی به شکل گوسفند و قوچ و بز آراستهاند. در آستانهی سال نوی چینی هستیم که "سال گوسفند" است. اینجا کوچههایی تنگ و پر هیاهو، پر از دکانهای سبزی و میوه، رستورانها، خرازی فروشیها، و "سوغاتی فروشیها" یا همان دکانهای "توریسترنگکنی"ست.
کوچهای آنسوتر به محلهی هندیان میرسیم و به یک معبد هندی با پیکرههای فراوان و رنگووارنگ بر سر درش.
خستهایم و ساعت خواب و بیداریمان عوض شده. باید چیزی خورد و به هتل بازگشت.
ساعت هشت و نیم بامداد 20 ژانویه یک تاکسی در برابر هتل منتظر ماست تا به اتوبوس گردش با راهنما برساندمان. اتوبوس ما را به جاهای دیدنی سنگاپور میبرد و راهنمای چینی از بلندگو به انگلیسی سخن میگوید و توضیح میدهد. بخش بزرگی از حرفهای او را بهخاطر لهجهاش نمیفهمیم. گاه شوخیهای بیربط و بیمزهای هم میپراند.
سنگاپور (شهر شیر) کشوریست در یک شهر، کوچکترین کشور آسیا، دارای بالاترین درجهی رفاه در آسیا و در ردهی نهم رفاه در جهان. این کشور از 63 جزیره تشکیل شده که در جنوب شبهجزیرهی مالاکا (مالزی) و میان مالزی و اندونزی قرار دارند. اینجا اکنون چهارمین قطب اقتصادی جهان است (پس از نیویورک، لندن، و هنگکنگ، یا توکیو).
راهنما محلههای تجاری و مسکونی شهر را نشانمان میدهد و از وضع مسکن و ترافیک میگوید. آپارتمانهای غیر دولتی قیمتهای سرسامآوری دارند. برای خریدن ماشین نخست باید "امتیاز خرید ماشین" داشتهباشید که به بهایی گزاف بسته به میزان عرضه و تقاضا میتوان تهیهاش کرد. این تدبیریست برای گریز از مشکل ترافیک و جلوگیری از افزایش بیرویهی تعداد اتوموبیلها.
آنجا ساختمان مجلس است، آنجا دیوان عالیست، و آنجا کاخ شهرداری. اینجا بندرگاه کنار خلیج است، و آن پیکرهی اساطیری مرلایون Merlion است که نیمی شیر و نیمی ماهیست. در آستانهی یکی از قدیمیترین معبدهای بودایی – تائوئی سنگاپور بهنام تیان هوککنگ Thian Hock Keng پیادهمان میکنند تا داخلش را ببینیم. اینجا چوبهای باریک عود میتوان خرید و خود را و بودا را دود داد. اما از فاصلهی معینی نزدیکتر به بودا نمیتوان رفت. آنجا پیکرهای از شیوا هم هست: مردی با بازوان فراوان و پستانهای زنانه.
اتوبوس از محلهی چینیها میگذرد و ما را به یک کارگاه جواهرسازی میبرند. این کارگاه گویا از اسپانسرهای تور است و صاحبان کارگاه امیدوارند که ما گردشگران از جواهراتشان بخریم. علاقهای ندارم. چرخی میزنم، تماشایی میکنم، و بیرون میروم. هنگام بیرون رفتن، توی راهپلهها، به یک شیخ عرب بر میخوریم که همراه با محافظانش برای خرید آمده. آری! اینجا مناسب امثال اوست! یکی از خانمهای همراهمان شیطنتاش گل میکند و شیخ را و محافظانش را غافلگیر میکند: دستی به نوازش بر ریش شیخ میکشد و به انگلیسی میگوید "چه ناز!" شیخ ترسان و شگفتزده از محافظانش میپرسد: "چه گفت؟" و با شنیدن پاسخ گل از گلش میشکفد و محافظان قاهقاه میخندند.
ساعتی بعد بهسوی "باغ ملی ارکیده" National Orchid Garden میرویم. اینجا گویا 60 هزار گونه گل ارکیده وجود دارد. نیم ساعت وقت داریم که در باغ بگردیم. گل است و گل است و گل: گلهای زیبا با رنگآمیزیهای شگفتانگیز. و سرانجام "هندوستان کوچک" Little India را نشانمان میدهند که بزرگترین جاذبهی آن همان معبد "سری ماریآممان" Sri Mariamman است با سر در آراسته به پیکرهها که در سال 1843 ساخته شده. اینجا نیز کوچههای تنگ و شلوغ و پر سروصداست با دکانهای کوچک لباسفروشی و ادویهفروشی.
اینجا ما از راهنما و گروه جدا میشویم. گشتی در هندوستان کوچک میزنیم و دنبال رستوران میگردیم. در خیابانهای نزدیک معبد تابلوهایی زدهاند با یک بطری که رویش خط کشیدهشده، و متنی که میگوید "نوشیدن مشروبات الکلی در این محدوده ممنوع است"! عجب! پس تنها اسلام نیست که از این محدودیتها دارد!
پس از جستوجو و بالا و پایین رفتن فراوان از یک رستوران عجیب هندی سر در میآوریم که با هر چه دم دستشان بوده آن را "آراسته"اند: بیرون این رستوران هندی پیکرهی دو مرد سرخپوست (!) در اندازهی واقعی گذاشتهاند، و درون رستوران پیکرههای فیل و میمون و تارزان و پرندگان و درختها و... در اندازههای واقعی هست. جایی که من مینشینم بالای سرم سر فیلی هست با دو دندان دراز، که اگر هنگام برخاستن مواطب نباشم، به سرم میخورند. همسفران هر یک چیزی سفارش میدهند. سرویسشان هیچ تعریفی ندارد، اما با وجود همهی آن دکوراسیون عجقوجق، با همان نخستین لقمهها، همه همآوازند که غذایشان بینهایت خوشمزهاست. این یکی از خوشمزهترین غذاهاییست که در تمام طول سفرمان میخوریم. همراهان حدس میزنند که این باید دستپخت خانگی یک کدبانوی هنرمند و مهربان باشد که ذرهای عشق هم در ادویهاش آمیختهاست. نام رستوران The Jungle Tandoor Restaurant است در نشانی 102 Serangoon Rd, Singapore 218007.
راهنمای تور راهی ارزان برای رفتن به "بار آسمانی" Skybar در بالای آن کشتی شگفتانگیز بر سقف هتل "ماسههای خلیج" نشانمان دادهاست: تلفن بزنید و میزی برای شام در رستوران "کودتا" Ku Dé Ta که آن بالاست رزرو کنید. اینطوری راهتان میدهند که سوار آسانسور شوید و بروید بالا. فقط لباستان باید مناسب باشد. با شلوار کوتاه و کفش سندل راهتان نمیدهند! آنجا بروید به بار، آبجویی بنوشید، هر قدر میخواهید چشمانداز را تماشا کنید، و بعد راهتان را بکشید و بروید!
آن بالا منوی رستوران را نگاه میکنیم و میبینیم که قیمتهایشان چندان هم وحشتناک نیست. اما پس از ناهار هندی هنوز گرسنهمان نیست و به همان آبجو میسازیم، و تماشا میکنیم و عکس میگیریم: بلندی این ساختمان 194 متر است و چشم انداز زیبایی از آن بالا در برابرمان گستردهاست. از بالای این "کشتی" یک "رقص نور" زیبای لیزری هم اجرا میشود: ببین انسان چهها ساخته و چه زیباییهایی آفریده! بر پرتگاه دماغهی "کشتی" هوا گرمای ملایم و مطبوعی دارد. باد ملایمی آن بالا میوزد. این زیباییها زندگی را زیبا میکنند. اینجاست که زندگی به همهی دردسرهایش میارزد، بهویژه اگر دوستت در کنارت باشد. به یاد افکار تیره و تاری میافتم که بیست سال پیش، شبی بر ساحل جزیرهی یونانی کرت بر سرم هجوم آوردهبود. آنجا زندگی تلخ و سیاه بود.
آن پایین هم منظرههای زیبایی هست و عکس گرفتن دارد. ترکیب ساختمان موزهی علم در هنر که به شکل گل نیلوفر آبی ساختهشده، در کنار "ماسههای خلیج" در نور شب همتایی ندارد.
مرد چینی فروشندهی بلیت قایقهای گردش در خلیج، که میگوید در جوانی در ایران کارگری کرده، به یک میدانچه با دکههای خوراکی از کشورهای گوناگون راهنماییمان میکند. اینجا خوراک کرهای را کشف میکنیم. خوشمزه است.
ساعت هشتونیم شب 21 ژانویه باید بهسوی نیو زیلند پرواز کنیم. اما فرصت داریم که به باغ بزرگ گیاهان سنگاپور نیز برویم و گشتی پیرامون موزهی با ساختمان بهشکل نیلوفر آبی نیز بزنیم. باغ گیاهان دو بخش دارد: گلها، و جنگل گرمسیری (rain forest). دوستان اولی را میگزینند. گل و گیاهان زیبا و شگفتانگیزی اینجا هست.
در موزهی علم در هنر نمایشگاه کارهای مهندسی لئوناردو داوینچی برپاست اما یکی دو تن از همسفران پیشتر آن را در استکهلم دیدهاند، و دیگران نیز چندان علاقهای ندارند، و از آن در میگذریم. در بازارچهی بزرگ نزدیک موزه ناهاری میخوریم و به هتل بر میگردیم. تاکسی با قراری که از استکهلم تنظیم شده از هتل برمان میدارد و به فرودگاه میبرد.
با کلیک روی عکسها بزرگشان کنید.
1 comment:
مرسی عمو شیوای بسیار عزیز
از خواندنش لذت بردم.
به امید دیدار
گیلاندخت
Post a Comment