26 March 2015

در آن سر دنیا - 6‏

پل هاست. عکس از Bernd Kramarczik
جاده‌های این منطقه، به‌ویژه در بخش‌های کوهستانی باریک‌اند. این‌جا آب فراوان است و پیوسته در ‏کنار نهر، رود، دریاچه، و دریا می‌رانیم. پل روی رودها همه باریک و یک‌طرفه‌اند، یعنی تنها یک ماشین ‏می‌تواند از یک‌سو از روی آن‌ها بگذرد. در جاهایی که پل کوتاه است و رانندگان از هر دو سو یک‌دیگر ‏را می‌بینند، تنها تابلویی که جهت تقدم را نشان می‌دهد کافیست تا یکی از ماشین‌ها بایستد تا ‏دیگری از روی پل بگذرد. اما برای پل‌های بلند و تکه‌های باریک و پر پیچ جاده چراغ راهنما گذاشته‌اند.‏

این‌جا کم‌جمعیت است، آبادی‌ها دور از هم‌اند، و پمپ بنزین کم است. ما همواره باید حساب کنیم ‏که راهمان تا پمپ بعدی چه‌قدر است و آیا سوختمان می‌رسد، یا نه.‏

مقصد بعدی‌مان شهر کوئینزتاون ‏Queenstown‏ است و هنوز در جاده‌ی شماره‌ی 6 می رانیم. جاده ‏نخست از ساحل دریا دور می‌شود، اما دوباره به سوی ساحل باز می‌گردد. دو بار در دو جا با ‏چشم‌اندازی بر فراز دریا می ایستیم. در جای نخست ابری از همان مگس‌های ریز به ما حمله ‏می‌کنند. شکست‌خورده به درون کاراوان عقب‌نشینی می‌کنیم. آن‌جا هم نفوذ کرده‌اند و باید با ‏حشره‌کش خدمتشان برسیم. در جای دوم گروه بزرگی زنبور به دلیلی نامعلوم کنار یکی از پنجره‌های ‏کوچک کاراوان در سمت راننده جمع می‌شوند. راننده باید از در دیگر سوار شود تا زنبورها به داخل ‏ماشین نروند، و تا کندویی روی پنجره نساخته‌اند(!)، فرار می‌کنیم.‏

مرغان غول‌پیکر هاست

حمله‌ی عقاب هاست به جوجه‌های
موآ. نقاشی John Megahan
کمی بعد به دهانه‌ی رود هاست ‏Haast river‏ می‌رسیم که با طول 100 کیلومتر یکی از بزرگ‌ترین رودهای ‏ساحل غربی جزیره‌ی جنوبی‌ست. پلی که روی این دهانه زده‌اند، با طول 737 متر، طولانی‌ترین پل ‏یک طرفه‌ی نیو زیلند است. بزرگ‌ترین عقاب سراسر جهان نیز که زمانی وجود داشته، "عقاب ‏هاست" ‏Haast’s eagle‏ نام دارد. با بازسازی‌ها و برآوردهایی که کرده‌اند، وزن این عقاب را تا 12 کیلو ‏تخمین زده‌اند. در داستان‌های مائوری‌ها می‌گویند که این عقاب حتی آدم‌ها را هم می‌ربود. واپسین نمونه‌های زنده‌ی این عقاب پیش از سال 1870 در نیو زیلند دیده شده و دیرتر ‏دیگر اثری از آن نیست. علت نابودی آن را از بین رفتن منابع غذایی او می‌دانند.‏

بازسازی شکار مرغ موآ Augustus Hamilton
یکی از موجوداتی که عقاب هاست شکار می‌کرد و می‌خورد، مرغی بود به نام "موآ" ‏Moa، شترمرغی ‏غول‌پیکر که قدش به 3.6 متر و وزنش به 140 کیلو می‌رسید و هیچ بال نداشت، ‏یعنی حتی بازوهای کوتاه هم نداشت. مرغ موآ ‏[چه‌قدر شبیه هم‌اند این دو واژه‌ی مرغ و موآ!]‏ دویست سال پس از آمدن مائوری‌ها به نیو زیلند، ‏یعنی نزدیک 700 سال پیش به‌کلی نابود شد و تنها اسکلت‌هایی از آن را یافته‌اند.‏

پس از پل هاست جاده پشت به دریا می‌پیچد، از آبادی هاست می‌گذرد، و از این‌جا به بعد جاده ‏شماره‌ی 6 کم‌وبیش در تمام طول رود هاست، بر ساحل آن امتداد دارد. هر چه از دریا دورتر ‏می‌رویم، هوا سردتر و ابری‌تر می‌شود. دیگر از آفتاب سوزان اثری نیست. این‌جا تکه‌های ابر سپید ‏در چند لایه در امتداد رود کشیده شده‌است. بی‌جا نیست که به زبان مائوری نیو زیلند را آئوته‌آروآ ‏Aotearoa‏ می‌نامند که یعنی "سرزمین ابرهای سپید و دراز".‏

گونه‌های رستنی‌های روی کوه‌ها نیز تغییر می‌کند. این‌جا دیگر نخل‌ها و سرخس‌های بزرگ ‏گرمسیری و درختان عظیم دیده نمی‌شود. در آن دوردست‌ها قله‌های پر برف را می‌توان دید. این‌جا و ‏آن‌جا تپه و ماهورهای بی درختی‌ست به رنگ زرد تیره یا سبز. این هوا، این نورپردازی، و این تپه‌های ‏زرد مرا به یاد منظره‌های دوران کودکیم در اطراف اردبیل و سرعین و مشگین‌شهر و آن حوالی ‏می‌اندازد.‏

سر راه در "مرکز گردشگری ماکارورا" ‏Makarora Tourist Center‏ می‌ایستیم تا چیزی بخوریم. این‌جا ‏تأسیسات مفصلی دارند برای اقامت و فعالیت‌های گردشگری، کوهنوردی، پیاده‌روی، پرواز با ‏هلیکوپتر و هواپیما بر فراز قله‌های پیرامون، قایق‌رانی در رود، و... قله‌ای به‌نام آسپرینگ ‏Aspering‏ (یا ‏به زبان مائوری تی‌تی‌ته‌آ ‏Tititea‏ به معنی "قله‌ی درخشان") در این نزدیکی هست که شباهت ‏زیادی به قله‌ی معروف ماترهورن در اروپا دارد.‏

کوئینزتاون

ساعت چهار بعد از ظهر به کوئینزتاون می‌رسیم. راهنمای جی‌پی‌اس که قرار است ما را به مرکز ‏شهر ببرد، به خیابانی باریک و کوتاه و یک‌طرفه می‌بردمان که آن‌سویش پارکینگ زیرزمین یک هتل ‏است. مردم مهربان‌اند. می بینند که مسافران خارجی و ناواردی هستیم. راننده‌ای شیشه‌اش را پایین ‏می‌کشد و لبخندی بر لب می‌گوید «از آن طرف راه نیست». یکی‌مان باید پیاده شویم و راه را ‏بر ماشین‌های دیگر ببندیم تا بتوانیم با دنده‌عقب از این دام بیرون آییم. همه با حوصله در انتظار ‏می‌ایستند و راه می‌دهند تا مشکل ما حل شود.‏

فکر می‌کنیم که در عوض بهتر است که نخست تا کمپینگ برویم و ببینیم چه‌قدر از مرکز شهر دور ‏است. کمپینگ ‏Queenstown Top 10 Holiday Park‏ چند صد متر بیشتر با مرکز شهر فاصله ندارد، و ‏بخت با ما یار است که یک جای خالی برای ماشینی به بزرگی ماشین ما هنوز دارند. خانم جوان ‏دفتردار کمپینگ با دانستن آن‌که از سوئد آمده‌ایم، شروع می‌کند به حرف زدن به سوئدی. عجب! ‏پرچم سوئد و نیو زیلند، هر دو، روی سینه‌ی لباسش نصب شده. می‌پرسیم این‌جا، این سر دنیا، در ‏اعماق جنوب نیو زیلند چه می‌کند. می‌گوید که مانند ما برای گردش آمده‌بود، پولش تمام شد، ‏شروع به کار کرد، از این‌جا خوشش آمد، و اکنون چهار سال است که از کارش در سوئد مرخصی ‏گرفته و این‌جا ماندگار شده‌است. باز خوب است که مانند دیگران به گدایی نیافتاده. همین چند ماه ‏پیش روزنامه‌های سوئد نوشتند که بیشترین گدایان نیو زیلند جوانان سوئدی هستند که ‏کوله‌پشتی‌شان را بر می‌دارند و به گردش می‌روند، و پولشان که تمام شد، شروع می‌کنند به ‏گدایی.‏

از دفتر که بیرون می‌آییم باران می‌بارد. تا جابه‌جا شویم و به‌سوی شهر روان شویم باران بند می‌آید. ‏چتر برداریم یا نه؟ به میانه‌ی راه رسیده‌ایم که باز می‌بارد. این باران‌های گاه و بی‌گاه قرار است که تا ‏چند روز با ما باشند.‏

با چتر و بی چتر، کمی خیس، به مرکز شهر می‌رسیم. شهری نقلی و جمع‌وجور است. کوئینزتاون ‏پایتخت فعالیت‌های ماجراجویانه‌ی نیو زیلند است: بانگی جامپ، پرواز با بادبادک به کمک قایق، پرواز ‏با بادبادک از بالای کوه، پرش با چتر از هواپیما با یک همراه، راندن چهارچرخ‌های کوچک در ‏سرازیری‌های تند، رفتن توی توپ‌هایی بزرگ‌تر از خود، غلت خوردن و در آن حال فوتبال بازی کردن، و ‏هر کار با خطر و بی‌خطر دیگری از این نوع که فکرش را بکنید یا نکنید! پس شهر پر است از ‏فروشگاه‌ها و رستوران‌هایی از همه نوع برای جمعیتی که برای این کارها می‌آیند.‏

در خیابان‌های شهر قدم می‌زنیم و به فروشگاه‌ها سرک می‌کشیم. خیابان ساحلی زیبایی دارد این ‏شهر. باران می بارد و نمی‌بارد. گرسنه‌ایم و میان یک بار ایرلندی و رستوران مالزیایی "مادام وو" ‏Madam Woo‏ سرگردانیم. بار ایرلندی خلوت است و رستوران مالزیایی شلوغ است. دلمان ‏می‌خواهد که در هوای آزاد بنشینیم. ایرلندی‌ها می‌گویند که میز و صندلی‌های پشت بامشان از ‏باران خیس شده و نمی‌توان آن‌جا نشست. اما رستوران مادام وو یک بالکن سرپوشیده دارد. پس ‏می‌رویم پیش مادام وو و می‌گوییم که می‌خواهیم روی بالکن بنشینیم. با مکثی می‌پذیرند، و بعد ‏می‌فهمیم که این بالکن فقط برای نشستن و نوشیدن درینک است و نه برای غذا خوردن، اما با ما ‏مهربان بوده‌اند و استثنا قائل شده‌اند، بر عکس کارمند یک رستوران خیلی لوکس و نیمه‌تاریک که ‏همین نیم ساعت پیش با دیدن سر و وضع توریستی‌مان جواب سربالا به ما داد و چیزی نمانده‌بود که با ‏خشونت بیرونمان کند.‏

می‌نشینیم و چیزهایی می‌نوشیم. بالکن مشرف بر خیابان معروف "مال" ‏The Mall‏ در ناف کوئینزتاون ‏است. هر دو سوی این خیابان، که به روی ماشین‌ها بسته‌است، پر از فروشگاه‌ها و رستوران‌های ‏گوناگون است. آن پایین رودی از مردم در رفت و آمد است و تماشا دارد. بر بام آن‌سوی خیابان ‏کارکنان یک رستوران دارند میز و صندلی‌های مفصلی می‌چینند و منقل‌ها را برای کباب آماده ‏می‌کنند. اما درست پس از آن‌که دشک‌های ابری را روی صندلی‌ها و نیمکت‌ها چیده‌اند، رگباری ‏سیل‌آسا می‌بارد. آنان دوان و شتابان بساطشان را جمع می‌کنند، ما را نگاه می‌کنند و با ما ‏می‌خندند. برایشان دست تکان می‌دهیم.‏

از چیزهایی که در منوی غذاهای مادام وو نوشته‌اند نمی‌توان سر در آورد. آیا نام‌های مالزیایی‌ست؟ ‏پسر جوان خدمتکار هم توضیح به‌دردبخوری نمی‌دهد. "بیف رندانگ با ناسی لماک" ‏beef rendang ‎with nasi lemak‏ را انتخاب می‌کنم که البته فقط "بیف"اش را می‌دانم چیست. همراهان نیز ماهی ‏و چیزهای دیگر سفارش می‌دهند. در پایان همه راضی هستیم، هرچند که غذاها به‌نظر من کمی ‏زیادی تند بود.‏

سالن طبقه‌ی بالای مادام وو پر از جمعیت شده‌است که ایستاده هر یک جامی نوشیدنی به‌دست ‏دارند. این‌جا بار و دانسینگ مادام ووست و قرار است به‌زودی رقص شروع شود. باران بند آمده‌است ‏و مردم شهر و گردشگران تازه دارند برای شب‌زنده‌داری در خیابان‌ها ظاهر می‌شوند. خیابان "مال" ‏کم‌وبیش شبیه سالن‌های مد شده: زن و مرد قدم می‌زنند و لباس‌های شیک و آخرین مدشان، ‏عینک‌های آفتابی یا کفش‌های‌شان را به رخ هم می‌کشند.‏

برای فعالیت‌های ورزشی ماجراجویانه، حتی اگر هوا خوب بود، دیر شده‌است. کمی دیگر در شهر ‏قدم می‌زنیم و سر شب به‌سوی کمپینگ و ماشین خانه‌به‌دوشمان بر می‌گردیم.‏

تله‌کابین کوئینزتاون

سراسر شب باران می‌بارد اما صبح شنبه 31 ژانویه هوا کمی باز شده و دیگر نمی‌بارد. به سوی ‏کدام ماجراجویی برویم؟ دست‌به‌نقد می‌توانیم از "تله‌کابین" معروف کوئینزتاون شروع کنیم که همان ‏چند صد متری ماست. اما باید پیش از ساعت ده از کمپینگ "چک‌آوت" کنیم. کاراوان را جایی نزدیک ‏پای تله‌کابین می‌گذاریم، و سوار کابین‌هایی می‌شویم که ظرفیت‌شان حداکثر چهار نفر است. بهای ‏بلیت رفت و برگشت، با زمان محدود، برای هر نفر 30 دلار است. اگر ناهار هم بخرید 82 دلار.‏

تله‌کابین کوئینزتاون با دو سکوی بانگی‌جامپ (با سقف سبزرنگ)‏
این کابین‌ها با شیبی تند تا رستوران و فروشگاه و تأسیساتی در ارتفاع 450 متری از سطح شهر ‏می‌روند و در طول راه در یک چشم‌انداز 270 درجه‌ای منظره‌ی شهر، دریاچه‌ی زیبای واکاتیپو ‏Wakatipu‏ و کوه‌های پیرامون را می‌توان تماشا کرد. البته امروز ابر قله‌های دوردست را ‏پوشانده‌است. با این همه مناظر بسیار زیبایی پیش رویمان گسترده است.‏

آن بالا کمی می‌گردیم و تماشا می‌کنیم، در فروشگاه یادگاری‌فروشی گشتی می‌زنیم، و در کافه‌ی ‏بزرگی قهوه و چای می‌نوشیم. چیزی از وقت بلیت‌مان نمانده که بار دیگر سوار کابین می‌شویم و به ‏شهر باز می‌گردیم.‏

همراهان در طول سفر در نیو زیلند بارها رستوران "مرغ سوخاری کنتاکی" دیده‌اند و هوس کرده‌اند ‏که پس از سال‌های طولانی آن را بچشند. رستوران مرغ کنتاکی در سوئد وجود ندارد. قرار می‌گذاریم که ‏ظهر همه در تنها "مرغ سوخاری کنتاکی" که در شهر دیده‌ایم جمع شویم، و هر یک به‌سویی ‏می‌رویم.‏

نمی‌دانم تغییر هوا از آفتاب داغ به این هوای بارانی‌ست، یا باد سرد آن بالا سرمازده‌ام کرد، یا از ‏بدخوابی‌های دائمی‌ست که سخت خوابم می‌آید. از دوستان اجازه می‌گیرم که به کاراوان برگردم و ‏همان‌جا در پارکینگ کنار خیابان کمی توی آن بخوابم.‏

ساعتی به خواب بی‌هوشی فرو می‌روم. دو تن از همراهان برای پرواز با بادبادک نام می‌نویسند، اما ‏پس از ساعتی انتظار اعلام می‌شود که پروازهای بعدی برای امروز لغو شده‌است. چرا؟ معلوم ‏نیست. این هم از فعالیت‌های ما در مرکز فعالیت‌های ماجراجویانه‌ی نیو زیلند!‏

ظهر آفتابی داغ می‌تابد و حال من خوب شده. همگی مرغ سوخاری می‌خریم، در پارک زیبایی ‏می‌نشینیم، و می‌خوریم. چیز مزخرف و بی‌مزه و حتی بدمزه‌ای‌ست. من به عمرم تنها یک یا دو بار ‏در تهران سال 1357 در خیابان بلوار کشاورز (الیزابت) مرغ سوخاری کنتاکی خورده‌ام و همان هنگام ‏هم از آن خوشم نیامد. اما این‌یکی حسابی بی‌مزه است. من تنها یک ران کوچک مرغ را به زور ‏نوشابه می‌خورم و دیگر هیچ گرسنه نیستم. باقی را دور می‌اندازم. دوستان واردتر می‌گویند که ‏ادویه‌ی مخصوص "کنتاکی" را ندارد، و دیرتر کشف می‌شود که رنگ تابلوی این رستوران با "کنتاکی ‏واقعی" فرق دارد، و روی منو هم نوشته‌اند "با نسخه‌ی پخت کنتاکی واقعی"، و همه‌ی این‌ها نشان ‏می‌دهد که این رستوران کنتاکی قلابی‌ست، و کلاه سرمان رفته! "مرغ سوخاری کنتاکی" در ‏ادامه‌ی سفر مایه‌ی خنده و شوخی ما می‌شود.‏

کمی دیگر در شهر می‌گردیم و سپس به‌سوی مقصد بعدی‌مان می‌رانیم. تا شب باید به شهر ‏کوچک "ته آنائو" ‏Te Anau‏ در 170 کیلومتری این‌جا برسیم.‏

‏[همیشه با کلیک روی عکس‌ها می‌توان بزرگشان کرد!]‏

No comments: