21 February 2016

بدرود آفریننده‌ی "نام گل سرخ"!‏

اومبرتو اکو (2016 – 1932) نویسنده‌ی بزرگ ایتالیایی، خالق "نام گل سرخ" و "آونگ فوکو" نوزدهم ‏فوریه از جهان رفت.‏

بیست و چند سال پیش، هنگامی که فیلم "نام گل سرخ" را در تلویزیون سوئد دیدم، هنوز با نام اکو ‏آشنا نبودم و این فیلم بود که با نام او آشنایم کرد. فیلم را بارهای بی‌شماری دیده‌ام و هنوز از آن ‏سیر نشده‌ام. دو سال پیش نوشتم که نقش رئیس دیر، راهب "برادر یورگه"، و قیافه و طرز فکرش ‏مرا به یاد آیت‌الله خمینی می‌اندازد که گریه را برای مردم ایران تجویز می‌کرد، و نیز همه‌ی انواع ‏سانسورهای اسلامی و ایدئولوژیک را به یادم می‌آورد. نقش شیخ صادق خلخالی هم در این فیلم ‏هست، در قالب برناردو گویی رئیس خوفناک دادگاه تفتیش عقاید. همواره در طول دیدن بسیاری از ‏صحنه‌های فیلم، به‌ویژه با دیدن سوختن کتابخانه و سرگشتگی و درماندگی "برادر ویلیام" (شون ‏کانری) در انتخاب و نجات ارزشمندترین کتاب‌هایی که می‌شناسد و طعمه‌ی آتش می‌شوند، سراپا ‏می‌لرزم – نه در درون: هم در درون و هم در بیرون، و اشکم سرازیر می‌شود!‏

‏"برادر یورگه" با خنده و خندیدین سخت مخالف است و آیه‌ی مورد علاقه‌ی او این است: «انسان ‏هر چه بیشتر حکمت می‌آموزد غمگین‌تر می‌شود و هر چه بیشتر دانش می‌اندوزد، افسرده‌تر ‏می‌گردد» (انجیل، باب جامعه، بخش 1، آیه‌ی 18). این آیه را احسان طبری در وصف حال خود ‏یافته‌بود و به بیانی موجزتر چنین تکرار می‌کرد: «در خِرَدِ بسیار، رنج ِ بسیار است.»‏

دوازده سال پیش اومبرتو اکو برای تبلیغ تازه‌ترین رمانش به‌نام "مشعل جادویی ملکه لوآنا"، که تا ‏حدودی داستان زندگی خود اوست، به سوئد آمده‌بود. دوستی مدتی طولانی فداکارانه در صف ‏ایستاد، و یک نسخه‌ی امضاشده‌ی ترجمه‌سوئدی این کتاب اکو را برایم به هدیه آورد. بسیار ‏سپاسگزارم از او.‏

اکو معروفیت "نام گل سرخ" را لعنت می‌کرد و خود "آونگ فوکو" را بهترین اثرش می‌دانست. اما ‏برخی کارشناسان "گورستان پراگ" را بهترین اثر او می‌دانند. باید پیدایش کنم و بخوانم.‏

اکو منتقد سرسخت گسترش فساد در جامعه‌ی ایتالیا و دشمن آشتی‌ناپذیر امثال برلوسکونی بود.‏

یادش گرامی!‏

راستی، بازیگر نقش "برادر یورگه" فیودور شالیاپین (پسر) (1992-1905) ‏Feodor Chaliapin Jr.‎‏ نام ‏دارد. پدر او، با همین نام (1938-1873)، بزرگترین خواننده‌ی اپرا با صدای باس در دوران خود بود. ‏چیزی از صدای بم او به پسر نیز رسیده‌بود. بازیگر نقش "خلخالی"، ف. موری آبراهام ‏F. Murray ‎Abraham‏ برای بازیگری در نقش سالیری در فیلم آمادئوس جایزه‌ی اسکار گرفت. او 8 جایزه‌ی دیگر ‏نیز برده‌است.‏

ترانه‌ی "قایقرانان ولگا" با صدای فیودور شالیاپین (پدر)، در این نشانی.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

14 February 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 12

آه این تابلو... آه این تابلو...! ای‌کاش می‌دانستم دست کدام هنرمندی آن را آفریده‌است.‏
مدیحه‌سرایی و سوگواره‌خوانی نیز در میان ترکان متداول است. جهانگردان همواره از خنیاگرانی ‏سخن می‌گویند که در ضیافت‌ها حضور دارند و در ستایش میزبان و میهمانان بداهه‌سرایی می‌کنند. ‏رادلوف در یکی از این ضیافت‌های قیرغیزی حضور داشته و دیده‌است که ارباب از مداحی‌های ‏خواننده‌ی بلندآوازه‌ای که در مجلس حضور داشته آن‌چنان خوشش آمده که خرقه‌ی اطلسی خود را ‏از شانه برگرفته و بر دوش خواننده افکنده است.‏(166) رفتارهایی شبیه به این در اروپای دوران ‏وایکینگ‌ها نیز معمول بوده‌است. ونیوکوف نقل می‌کند که در سال 1860 سراینده‌ی قیرغیزی که ‏همراه هیئت اعزامی روسی بود، در میان هم‌قبیله‌ای‌های خود به عنوان برترین شاعر ارج نهاده ‏می‌شد. "آنگاه که رئیس هیئت ضیافتی برای قیرغیزها ترتیب داد ... این شاعر با صدایی رسا و ‏بیانی شیوا از فضایل میزبان سخن گفت، شاید به امید پاداشی بزرگوارانه."‏(167) زنده‌یاد پروفسور ‏بیتسون را نیز قازاخ‌ها در دیداری با سرودن منظومه‌ای ستوده‌اند.‏(168)

در داستان منثور آباکانی تاسقا مت‌تیر نیز به همین عرف اشاره شده‌است. در ضیافتی که ‏شاهزاده‌ی غاصب اودسن پگ بر پا داشته، "همه آغاز خوردن کردند و اودسن پگ به میان آنان رفت ‏و گفت «بخوانید!» و آنان خواندند و اودسن پگ را ستودند."‏(169)

خوچکو می‌گوید که در میان ترکمنان خواننده‌ای که شعرها و وصف عملیات کؤراوغلو را می‌خواند ‏همیشه آوازش را با مدیحه‌ای در ستایش شخصی که باید دستمزد او را بپردازد به پایان ‏می‌رساند.‏(170)

رادلوف نمونه‌های پرشماری از مدیحه‌های منظوم را منتشر کرده‌است. از آن میان می‌توان به ‏مدیحه‌ای دوازده سطری اشاره کرد که قازاخ‌ها در ستایش آبیلای خان(171) ‏Abylai Khan‏ ‏ ‏ می‌خوانند. ‏شعری در سه بند که به عنوان پیش‌درآمدی بر داستان ته‌له‌اوتی آق گؤبؤک ‏Ak Köbök‏ می‌خوانند، ‏کم‌وبیش مدیحه‌ی منظوم مستقلی‌ست، اما شواهدی در دست نداریم که نشان دهد این شعر ‏زمانی جدای از بستر کنونیش خوانده می‌شده‌است.‏(172) همچنین در همان دستان دختران دهکده ‏شعری در چهار بند در ستایش قهرمان می‌خوانند.‏(173)

نمونه‌ای جالب و غیر معمول از مدیحه‌ی منظوم در روایت بارابایی دستان آق گؤبؤک وجود دارد.‏(174) ‏آهنگری به‌نام کوت‌زؤمؤز ‏Kützömöz‏ شمشیری برای قهرمانی ساخته که همه می‌ستایندش. آنگاه ‏که کوت‌زؤمؤز دستمزدش را می‌خواهد، آق گؤبؤک بر می‌خیزد و با گونه‌ای مدیحه‌ی قهرمانی به ‏نظم در دوازده سطر به ستایش او می‌پردازد. شش خط نخست این مدیحه نکته‌هایی‌ست در ‏ستایش نیرو و کارآیی کوت‌زؤمؤز، و باقی نیز دعای برکت و ثروت برای اوست. این مدیحه و این که ‏قهرمانی را در حال ستایش از صنعتگری می‌یابیم، وضعیتی کمیاب و خلاف معمول است، اما آهنگر ‏کسی‌ست که کار او برای مرد جنگی اهمیتی بی‌مانند دارد و مقام والای کوت‌زؤمؤز را از آن‌جا ‏می‌توان دریافت که از او با نام یاد شده‌است.‏

تعدادی مدیحه‌های ترکمنی باقی مانده که به کؤراوعلو نسبت داده می‌شوند. آن‌چه در پی می‌آید ‏نه تنها از این نظر که به خود قهرمان نسبت داده‌شده، که از این نظر نیز که او به‌ظاهر آن را به ‏حافظه سپرده جالب است. کؤراوغلو در سخن از خدمتی که شخصی به‌نام مصطفی بیگ ‏Mustapha-beg‏ زمانی برای او انجام داده، تعریف می‌کند: "سپس من ترانه‌ای در ستایش او ‏سرودم. این ترانه را هم‌اکنون به‌خاطر می‌آورم، اما نمی‌دانم چرا. ساز مرا بیاورید تا آن را برایتان ‏بخوانم..." آنگاه کؤراوغلو سازش را کوک می‌کند و می‌خواند:‏

‏"همچون یک مرد، همچون جنگاوری راستین او آمد و جنگید. مصطفی بیگ از دودمان نجیبان است. ‏ضربه‌های شمشیر او صخره‌ها را تکه‌تکه می‌کند، مصطفی بیگ پسر پدری شریف است... او رهبر ‏چهل هزار مرد است که همه به یک اشاره‌ی او آماده‌ی جنگ‌اند: پوشیده در زره، پوشیده در ‏جامه‌های آهنین، با چشمانی خون‌گرفته،(175) آنان آبگوشت و پلوی ‏pialw‏ او را می‌خورند. مصطفی ‏بیگ پسر پاکیار ‏Pakiar‏ است. آیا پدر دیگری هست که بتواند این‌چنین به پنج پسر خود ببالد؟ او ‏سزاوار یاری و همراهی هر قهرمانی‌ست. او شایسته‌ی برادری من است. مصطفی بیگ پسر ‏مردی شریف است. با غریو خود راهش را از میان صف دشمن می‌گشاید؛ تیری که او از کمانش رها ‏کند هرگز به خطا نمی‌رود. او کؤراوغلو را در آب رود فرو می‌برد. مصطفی بیگ پسر مرد ‏شریفی‌ست."‏(176)

همچنین گویا کؤراوغلو مدیحه‌ای زیبا در ستایش دشمنش ریحان عرب ‏Reyhan Arab‏ [عرب ریحان] ‏سروده‌است که در داستان کشته شدن ریحان عرب به‌دست قهرمان نقل می‌شود.(177)

جهانگردان به رسم سرودن مدیحه‌هایی برای اسب‌ها(178)، سگ‌ها، سلاح، و دیگر لوازم سودمند ‏زندگی قهرمانی بارها اشاره کرده‌اند و این را در خود داستان‌های قهرمانی نیز مشاهده می‌کنیم. ‏سر الکساندر برنز ‏Sir Alexander Burnes‏ می‌نویسد که میان ترکمنان رسم است که ترانه‌هایی در ‏ستایش اسب‌هایشان می‌خوانند.‏(179) رادلوف سروده‌ای قازاخی در هشت بند نقل کرده‌است که هم ‏مدیحه و هم سوگواره‌ای‌ست برای یک باز شکاری ارزشمند که سگی آن را کشته‌است.‏(180) در ‏دستان ته‌له‌اوتی آق گؤبؤک که در بالا به آن اشاره کردم، قهرمان در یک صحنه شعری در چهار بند در ‏ستایش اسبش، و شعری دیگر در هشت بند در ستایش بازش، نیزه‌اش، شمشیرش، و شلاقش ‏می‌خواند.‏ (181)

سوگواره‌های منظوم را اغلب زنان و در بزرگداشت مردگان می‌سرایند. پروفسور بیتسون آنگاه که در ‏نزدیکی دریاچه‌ی بالخاش بود شاهد بود که "گروهی از دختران همراه با مادر مردی که گویا مرده‌بود ‏گرد هم آمدند تا سوگواری کنند. آنان در حلقه‌ای گرد هم نشستند، سرشان را با بالاپوش پوشاندند ‏و سوگواره‌ای یک‌نواخت سر دادند که یک ترجیع‌بند داشت. من نتوانستم تشخیص دهم چه مقدار از ‏آن فی‌البداهه بود، ولی گمان می‌کنم که روی چارچوب معینی بدیهه سرایی می‌کردند."‏(182) در ‏داستان منظوم ساین باتیر که آن نیز قازاخی‌ست، همسر قهرمان با شنیدن نابودی شوهرش ‏به‌دست قالموق‌ها گونه‌هایش را می‌درد، گیسوان سیاهش را پریشان می‌کند، وارد منزلش می‌شود ‏تا مرثیه‌ای در سوگ او بخواند.‏(183) همچنین در منظومه‌ی قیرغیزی درباره‌ی "زایش سه‌مه‌ته‌ی"، با ‏مرگ ماناس قهرمان، همسرش قانی‌قی رخسارش را می‌درد، موهایش را پریشان می‌کند و "ترانه‌ای ‏در سوگ او خواند".‏(184)

رادلوف می‌گوید که در میان قیرغیزها زن یک هفته تمام در یورت یا کلبه‌اش در کنار لباس‌های شوهر ‏مرده‌اش می‌نشیند و مرثیه می‌خواند. آنگاه که مردی می‌میرد، همواره نزدیک‌ترین زن از بستگانش ‏سروده‌هایی در بزرگداشت او می‌خواند. چنین سوگواره‌هایی را هرگز مردان نمی‌خوانند، مگر ‏خوانندگان دوره‌گرد حرفه‌ای که ممکن است آن را در میان جمع و به افتخار مردی نام‌آور بخوانند.‏(185)

رادلوف سه نمونه‌ی جداگانه از سوگواره‌های قهرمانی قیرغیزها را منتشر کرده‌است. نخستین آن‌ها ‏را درباره‌ی قهرمانی به‌نام ژانتای ‏Jantai‏ سروده‌اند(186) و یکصد و سی و دو سطر است که در آن از ‏زیبایی شخصی قهرمان و نیکی‌های شخصیت او به عنوان شاهزاده‌ای قهرمان و سخاوتمند سخن ‏می‌گویند و نیز به چگونگی روابط او با دیگر شاهزادگان گریز‌هایی می‌زنند.‏

نمونه‌ی دیگر سوگواره‌ای‌ست که دختر شاهزاده چوخ‌چولوی(187) ‏Chokcholoi ‏ برای پدرش ‏می‌خواند.‏(188) در این سوگواره از پیروزی‌های او بر قازاخ‌ها و نیز از سفرهایش در کوهسارانی دور از یار ‏و دیار سخن می‌رود و او را به پای قهرمانانی چون کوشوی، ماناس، جولوی، و دیگران می‌رسانند. هر ‏دوی این سروده‌ها را با قافیه و سبک ویژه‌ی داستان‌های قهرمانی سروده‌اند. رادلوف می‌گوید که ‏این سروده‌ها را کسانی برایش بازخوانده‌اند که با ترانه‌های حماسی آشنا نبوده‌اند و با این حال او ‏ملاحظه کرده‌است که این سروده‌ها آن‌چنان تطابقی با ویژگی‌های ترانه‌های حماسی دارند که به ‏ظاهر اقتباس به‌نظر می‌رسند، و او آن‌ها را با پیش‌درآمد قصه‌ی سوم منظومه‌ی ماناس قیاس ‏می‌کند.‏(189)

می‌گویند که سوگواری و خواندن سوگواره برای شخص مرده در میان قازاخ‌ها یک سال تمام طول ‏می‌کشد. نمونه‌های بسیاری از سوگواره‌های این قبایل در دست داریم. البته همه‌ی سروده‌های ‏مستقل از این گونه، شکل مصراعی دارند. یکی از این نمونه‌ها سوگواره‌ای‌ست برای بالغین ‏Balgyn‏ ‏دختر سلطان باتیر بک ‏Sultan Batyr Bek‏ که از زبان مادر او نقل شده‌است.‏(190) نمونه‌ی دیگر از میان ‏سوگواره‌های قازاخی، مرثیه‌ای‌ست که خواهر سلطان بوپو ‏Sultan Bopo‏ در مرگ تازه‌داماد خود ‏می‌خواند.‏(191) این نمونه‌ها غم‌انگیزاند و سرشار از یادهای مهرآمیز و افکار نومیدانه، و آهنگی ‏عاطفی‌تر از سوگواره‌های قیرغیزی دارند. ویژگی غیر شخصی و اشاره‌های مشخص به امور عام که ‏از خصوصیات سوگواره‌های قیرغیزی‌ست، در سوگواره‌های قازاخی وجود ندارد.‏

از سوی دیگر در داستان منظوم قهرمانی ساین‌باتیر که رادلوف در میان قازاخ‌های "اردوی کوچک" ‏ثبت کرده، رشته‌ای از سوگواره‌ها در متن منظومه پدیدار می‌شوند که به‌طور معمول ویژگی قهرمانی ‏دارند. این منظومه سراسر در قالب غیر مصراعی و به شکل بحر طویل ویژه‌ی داستان‌های منظوم ‏قیرغیزی و ترکان آباکان سروده شده‌است. این سوگواره‌ها را برای قهرمانانی می‌خوانند که گمان ‏می‌رود مرده‌اند، و به همسر قهرمان، فرزندش، و مادرش نسبت داده می‌شوند. پیش‌تر از ‏سوگواره‌های منظومی که همسر قهرمان در این منظومه می‌خواند سخن گفتیم. این سوگواره‌ها ‏آنهایی را که در اثر هومر برای هکتور می‌خوانند به یاد می‌آورند، و درست همانی هستند که انتظار ‏می‌رود در منظومه‌های ماناس و جولوی بتوان یافت. لحن احساساتی و فکورانه‌ی نمونه‌های ‏پیش‌گفته با سوگواره‌های داخل شده در ساین‌باتیر همخوانی ندارد. در دستان قازاخی ژل‌کیل‌دک نیز ‏سوگواره‌ی کوتاهی با وِیژگی‌های مشابه وجود دارد که از زبان اؤس‌تمیر ‏Ös Temir‏ پسر نؤرمؤن‌بت ‏نقل شده‌است: او به خانه باز می‌گردد و با خبر می‌شود که برادر بزرگترش و پسر او را کشته‌اند، و ‏دخترانش را به اسارت برده‌اند.‏(192)

ترکمنان سوگواره‌ای را به سینه سپرده‌اند که می‌گویند کؤراوغلو آن را برای اسبش قیرآت ‏سروده‌است:‏

آه ای سرنوشت غدار! آیا رواست که همه‌ی تبه‌کاری‌های تو را بر جهانیان آشکار کنم؟ تو هیچ‌کس را ‏وفادارانه تا پایان راه همراهی نکرده‌ای. مرگ همواره واپسین پاداشی بود که دادی. چند فرمانروای ‏مقتدر را هم‌پای خار بیابان کرده‌ای و بر زمین فرو کشیده‌ای؟... کجاست آن سلیمان ‏Soleiman‏ که بر ‏دیوها ‏divs‏ و پریان ‏peris‏ فرمان می‌راند؟ مگر نبود شاه شاهان کیکاووس ‏Kaykaus، آن رستم دیگر ‏Rustem، که در نرد با مرگ جان باخت؟(193)


یک تولقاو یا گله‌گزاری از تقدیر متعلق به ترکان ساکن اروپا در ادبیات شفاهی ترکان آستاراخان حفظ ‏شده‌است. گفته می‌شود که این تولقاو را یک فرد ترک ولگایی ساکن بارگاه یکی از گی‌ره‌ی‌های ‏Ghireis‏ [خاندان خان‌های] کریمه سروده است. در این شعر در پوشش نام پرندگان به سرکردگان ‏قبایل ترک اشاره می‌شود و سراسر آن به زبانی استعاری سروده شده‌است، آن‌چنان که خوچکو آن ‏را با سروده‌های "اسکالد"های ‏Skald‏ [سرایندگان باستانی] اسکاندیناوی قیاس کرده‌است، اما ‏شباهت بیشتر را می‌توان در اثر روسی قدیمی‌تر "داستان سپاه ایگور" یافت. این تولقاو اگر تفسیر ‏نشود برای ما مبهم است، اما آن را برای گی‌ره‌ی که خواندند، همه را خوب فهمید:‏

آنگاه که ماده‌گوزن رمیده با بره‌هایش می‌گریزد، ردی از خود در مرداب‌های باتلاقی به‌جا می‌گذارد.‏
در کوه‌های قفقاز ترلان ‏Terlan‏ ندا خواهد داد.‏
کرکس منقارسپید تک افتاده، بر فراز صخره‌ای فرود آمد، جیغی کشید، و بر سطح دریاچه‌ی پهناور ‏وحشت پراکند.‏
دو عقاب دارند بر ساحل یی‌تیل ‏Ytill‏ (یعنی ولگا) پر می‌ریزند، و ترس بر دل دشمنان چیره ‏می‌شود.(194)

خطاب کردن اشخاص به شکل خواهش و التماس نیز رواج دارد، و خوانندگان ترکمن رسمشان این ‏است که نقالی‌شان را به این شکل به پایان برسانند. نمونه‌های فراوانی در رشته‌ی کؤراوغلو نیز ‏وجود دارد. جالب‌ترین آن‌ها جایی‌ست که کؤراوغلو به اسبش قیرآت التماس می‌کند که از فراز ‏تنگه‌ای بجهد و او و پسرخوانده‌اش ایواز را به آن‌سوی تنگه برساند. شعر چنین آغاز می‌شود: «آه ‏ای توسن من، پدر تو بدوو ‏Bedow‏ [‏Bedöv‏] بود و مادرت کوهلان ‏Kohlan‏ [کؤهلن ‏Köhlen‏]. هی! ‏هی! قیرآت دلبندم، مرا به چاملی‌بیل ‏Chamly-bill‏ [چنلی‌بئل] برسان!»‏

و چنین به پایان می‌رسد:‏

مگر تو از نژاد کوهلان نیستی؟ مگر تو نبیره‌ی دلدل ‏Duldul‏ [اسب امام حسین] نیستی؟ آه ای ‏قیرآت، مرا به چاملی‌بیل پیش پهلوانانم برسان! یراق‌های اطلسی برایت می‌برم و به قواره‌ی تو ‏می‌دوزم. جشن و سرور به پا می‌کنیم و شراب سرخگون در جوی‌ها روان می‌کنیم. آه ای قیرآت من، ‏ای که از میان پانصد اسب گزیدمت، هی! هی! مرا به چملی‌بیل برسان!‏(195)

میان ترکمنان رسم بر این است که پیش از آغاز نبرد یا حمله به جایی، سرودهای رزمی می‌خوانند. ‏خوچکو می‌گوید که به هنگام کشمکش‌هایی که قبایل ترکمن برای کسب استقلال با ایرانیان ‏داشتند، "هنگامی که دو سپاه رویاروی هم می‌شوند، پیش از آغاز نبرد، افراد هر سپاه یکدیگر را ‏تحریک می‌کنند و حریف را ریشخند می‌کنند؛ ایرانیان تکه‌هایی از شاهنامه می‌خوانند و ایلیاتی‌ها(196) ‏Iliats ‏ نیز سرودهای رزمی کؤراوغلو را می‌خوانند."‏(197) خوچکو نمونه‌ای از این سرودها را که به ‏یادبود پیروزی در جنگ با کردان سروده‌اند نقل می‌کند و شباهت بارز آن را با دو نمونه‌ای که سر ‏الکساندر برنز منتشر کرده نشان می‌دهد.‏(198)

شاعر غریو سر می‌دهد: «هی آقایان، به‌پیش! علی‌شیراصلان ‏Ali Shiraslan‏ را پیش بفرستید. بارچا ‏Barcha‏ را بفرستید که شفای دردها به دست اوست و خردمند است همچون لقمان ‏Lockman‏. از ‏دشت مغان ‏Moghan‏ ملا باغانج ‏Mulla Baghanj‏ می‌آید... از تبار آقایان توقا ‏Tuka‏. در پی او زمن ‏Zemen‏ می‌رود. آه ای آقایان، باید دلاوری او را، شمشیر دولبه‌اش را، و اسب تازیش را به روز نبرد ‏ببینید. با گشاده‌دستی حاتم ‏Hautem، سوار بر توسنی سرکش، نیزه‌ای در دست به جان دشمن ‏می‌افتد، همچون گرگی گرسنه که به گله بزند...» و با این سخنان به پایان می‌برد: «خان محمد پدر و ‏رئیس قبایل پر شمار اوزنلو ‏Ozenlu‏ [اؤزنلو ‏Özenlu‏] چون گرازی وحشی، با چنگال‌هایی به سان ‏گرگ، به روز نبرد دشمنان را تکه‌پاره می‌کند.»‏(199)

خوچکو سرود دیگری نقل کرده که گویا در سال 1796 هنگامی که آغامحمدخان به جنگ رهبر کردان ‏می‌رفته سروده‌اند. این سرود ترکیبی‌ست از مدح خان و فراخوان جنگ:‏

او چهل هزار اسب دارد که در اصطبل‌ها بسته‌اند؛ زین آن‌ها را با جواهرات گران‌بها آراسته‌اند؛ بر ‏گردنشان طلسم‌ها آویخته‌اند؛ روی دم یاقوت‌فام آن‌ها نگین‌های الماس می‌درخشد. او چهل هزار ‏تفنگچی دارد که تفنگ‌هایش را آتش کنند. او چهل هزار مرد در کمین دارد، که در طول تنگه‌های ‏کوهستانی نشسته‌اند... شاه امر کرده‌است و همه باید به پا خیزند. او چهل هزار دیس پر از ‏گوشت چرب دارد؛ و چهل هزار اسب چابک در اصطبل‌ها. او کردستان را تسخیر کرد، پس چه کاری ‏آسان‌تر از پیروزی بر تو (ممیش خان ‏Memish Khan‏)؟ امر امر شاه است و همه باید اطاعت کنند.‏(200)

نشانه‌های موجود در منظومه‌ها و دستان‌ها به‌روشنی حکایت از آن دارند که قهرمانان بنا به عادت ‏همراه با چاتیغان(201)، یا گونه‌ای قانون بومی، ترانه‌هایی شخصی یا مناسب موقعیت می‌خوانند. در ‏روایت کویه‌ریک (آباکانی) دستان تاسقامت‌تیر (که پیش‌تر از آن سخن گفتیم) قهرمان با دیدن این که ‏ارباب پیشینش اودسن پگ او را فراموش کرده، "چاتیغان چهل‌تار"ش را بر می‌دارد و با خواندن نغمه‌ی ‏زیر خود را معرفی می‌کند: «تاسقامت‌تیر از همین‌جا بود که سه سال پیش به راه افتاد. او جهان ‏دیگر را دیده‌است. تاسقامت‌تیر هنوز نمرده‌است، او هنوز پهلوان است و نیرومند.»‏(202)

اما پربارترین مدارک ما از ترانه‌سرایی و خواندن سروده‌های شخصی مربوط به ترکمنان است و ‏همچنان که پیش‌تر گفتیم چنین می‌نماید که کار سرایش فی‌البداهه در میان آنان بسیار رایج است. ‏بزرگ‌ترین مجموعه از این سروده‌های شخصی آن‌هایی‌ست که در سراسر دستان‌های رشته‌ی ‏کؤراوغلو یافت می‌شود. خوچکو درباره‌ی این قهرمان می‌گوید:‏

بداهه‌سرایی‌های او بدون تفکر قبلی صورت می‌گرفته و گویا چنین بوده که کلمات به شکل ‏خودجوش و بدون سبک‌وسنگین کردن شاعر پدیدار می‌شدند... او درباره‌ی هر رویداد مهم زندگیش ‏شعرهایی فی‌البداهه به زبان ترکی ایرانی ‏Perso-Turkish‏ [منظور ترکی آذربایجانی‌ست] به جا ‏گذاشته‌است که تا امروز نیز مسلمانان سراسر قفقاز، و همچنین آذربایجان و کوچ‌نشینان شمال ‏ایران که از تبار تاتار هستند آن‌ها را می‌خوانند.‏(203)

مسئله‌ی اصالت سنت منظومه‌ها را پیش‌تر بررسی کردیم. اما باید تأکید کرد که صرف‌نظر از هر ‏نتیجه‌ای که خواننده ممکن است به دست آورد، واقعیت این است که این شعرها گواه تردیدناپذیری ‏هستند بر این که سرایش فی‌البداهه‌ی شخصی و به مناسبت‌های گوناگون در میان این مردمان ‏بسیار متداول است و تا درجات بالایی تکامل یافته‌است.‏

پیش‌تر گفتیم که کؤراوغلو به هر مناسبت پیش پا افتاده، یا هرگاه که احساسش به جوش می‌آید، ‏بنا بر سنت تصویری از او می‌سازند که سخن گفتنش به شعر طبیعی‌تر از سخن گفتن به نثر به نظر ‏می‌رسد، و باید به خاطر سپرد که افرادی که در ارتباط با او هستند نیز تا حدود زیادی همین گونه ‏رفتار می‌کنند. پیش پا افتاده‌ترین گفت‌وگوها نیز به شعر صورت می‌گیرد. در بخش‌های آغازین رشته ‏دستان‌ها، آنگاه که کؤراوغلو رهسپار یافتن و پذیرفتن ایواز پسر قصاب به فرزندی خویش است، ‏قصدش را با ترانه‌ای به یارانش می‌گوید.‏(204) ایواز پدر قصابش را از هویت کؤراوغلو آگاه می‌سازد و با ‏رشته‌ای از شعرهای کوتاه که در آن‌ها حقایق عریان به زبانی به‌کلی ادبی بیان می‌شوند، به او ‏التماس می‌کند که کؤراوغلو را دست‌به‌سر کند.‏(205) گفت‌وگوی میان کؤراوغلو و ایواز در راه همه به ‏نظم است،(206) و یک رشته حرف‌های پیش پا افتاده که کؤراوغلو در خیمه‌ی یک بازرگان "ترکیه‌ای" ‏بیان می‌کند نیز همه به نظم‌اند.(207)‏ نقل نمونه‌هایی که در سراسر منظومه فراوان‌اند، از حوصله‌ی ‏این نوشته خارج است.‏

ملاحظه می‌شود که همه گونه منظومه‌های قهرمانی در میان ترکان وجود دارد، هر چند که پیداست ‏که آگاهی‌های اندکی از آن‌ها در مجموعه‌های ما عرضه شده‌است. عرضه‌ی نمونه‌های اصیل ‏شعرهای شخصی نیز عمومیت نداشته‌است. اما علت این کمبود شاید بی دوامی این گونه شعرها ‏در میان مردمی‌ست که سرایش فی‌البداهه را بر حفظ سنت شفاهی ترجیح می‌دهند. مهارت ‏سرایش فی‌البداهه به‌ویژه از خصوصیات قیرغیزها و یاقوت‌هاست اما هیچ محدود به آنان نیست. ‏شگفت‌آور نیست که در میان این مردمان سخن‌سرایی‌های شخصی ثبت نمی‌شود.‏

پیش از پشت سر گذاشتن منظومه‌های قهرمانی ترکان، لازم است توجه خواننده را به مجموعه‌ای ‏از تکه‌های جسته و گریخته‌ی شعرهای ترکی جلب کنم که یک اهل کاشغر در سال 1073 در ‏دست‌نوشته‌ای گرد آورده و گمان می‌رود که رونویس نسخه‌ای قدیمی‌تر است.‏(208) از این رو، این ‏تکه‌ها قدیمی‌ترین نمونه‌های شعرهای ترکی‌ست که به دست ما رسیده(209) و تصنیف‌های شفاهی ‏رایج در میان مردم را در دوران پیش از نیمه‌ی دوم سده‌ی یازدهم برای ما نقل می‌کند. این کتاب ‏تکه‌هایی از سوگواره‌ها، سروده‌های عاشقانه، ترانه‌های نوشانوش و شکار، رجزخوانی‌ها و ‏ریشخندها، و چیزهای دیگر دارد. ویراستاران کتاب اصل شعرهایی را که گوشه‌هایی از آن‌ها در کتاب ‏نقل شده تا حدودی بازسازی کرده‌اند، اما هنوز نشانه‌های کافی در تکه‌ها باقی مانده تا ویژگی ‏قهرمانی اصل آن‌ها را به روشنی نشان می‌دهند. با این همه، همچنان که در مورد تولقاو نیز گفتیم، ‏این شعرها را نیز نمی‌توان به آسانی دسته‌بندی کرد. نخستین سوگواره را برای قهرمانی به‌نام آلپ ‏ار تونغا ‏Alp Är Tonga‏ [‏Alp Er Tunga‏] سروده‌اند و گمان می‌رود که او را با یکی از شخصیت‌های ‏نامدار سده‌ی هشتم یکی پنداشته‌اند. دومین سوگواره برای قهرمانی بی‌نام است. مدیحه‌ای ناقص ‏درباره‌ی یک شاهزاده خانم نیز در آن وجود دارد. باقی شعرها به سروده‌های شخصی شباهت دارند ‏که از آن‌چه در میدان جنگ بر سراینده رفته الهام گرفته‌اند و شباهت زیادی به تولقاوها دارند (به ‏برگ‌های پیشین رجوع کنید).‏

پی‌نوشت: پس از چاپ نخست نوشته‌ی بالا، به لطف پروفسور کانووالوف ‏Kanovalov‏ توانستم ‏ترجمه‌ی روسی مجموعه‌ای حاوی ادبیات شفاهی یاقوتی را تهیه کنم.‏(210) در این کتاب در کنار ‏مطالب دیگر، داستان‌هایی نیز درج شده که مترجم روسی آن‌ها را "بی‌لی‌نی" نامیده است. ‏ترجمه‌ها در قالب نثر چاپ شده‌اند، اما کاربرد اصطلاح بی‌لی‌نی نشان می‌دهد که اصل یاقوتی آن در ‏قالب داستان موزون است و بی‌گمان راوی آن را به آواز می‌خوانده‌است (مقایسه کنید با آن‌چه در ‏فصل "منظومه‌ها و دستان‌های باستانی..." می‌آید).‏

باید افزود که در میان اویرات‌های شمال غربی مغولستان و نیز در میان بوریات‌ها داستان‌های منظوم ‏قهرمانی امروزه نیز بسیار رواج دارد و هنوز رشد می‌یابد. در میان اویرات‌ها هنوز خوانندگان حرفه‌ای ‏یافت می‌شوند که می‌توانند سروده‌هایی بالغ بر چندین هزار سطر را بازخوانی کنند و نیز می‌توانند ‏خود شعرهایی به سبک سنتی و برای رویدادهای امروزی بسرایند. در میان مغول‌های خالخا ‏Khalkha‏ نیز منظومه‌های مشابهی یافت می‌شود اما شکوفایی کم‌تری دارند. در میان همه‌ی ‏مغول‌ها شعرهایی از این گونه را بازگویی نمی‌کنند، بلکه همواره به آواز می‌خوانند. آنگاه که مردم ‏برای اسب‌دوانی، کشتی، و تیراندازی با کمان در دشت‌های هموار گرد هم می‌آمدند، خواننده‌ی ‏دوره‌گرد قهرمان پیروز را با یک چکامه ‏ode‏ و اسب نژاده‌ی برنده را نیز با یک مدیحه [بدون آواز] ‏می‌ستود، اما داستان‌های منظوم قهرمانی را خوانندگان حرفه‌ای به آواز می‌خوانند. در ضیافت‌ها نیز ‏مردم علاقه دارند که شامگاهان درون یورت‌هایشان به ترانه‌های قهرمانی گوش دهند. از شرحی که ‏پاپ ‏Poppe‏ درباره‌ی داستان‌های منظوم مغول‌های خالخا نوشته چنین پیداست که آن شعرها به ‏منظومه‌های غیر قهرمانی ترکان آباکان شباهت دارند؛ اما احتمال دارد که منظومه‌های اویرات‌ها، و ‏شاید بوریات‌ها نیز، به طور کلی چیزی نزدیک‌تر به منظومه‌های قیرغیزی باشند. برای مطالعه‌ی نظر ‏پوپ و ترجمه‌ی آلمانی داستان منظوم مغول‌های خالخا رجوع کنید به ‏Asia Major V (1930), 183 ‎ff.‎‏.‏


فصل سوم

محیط قهرمانی
فردگرایی در منظومه‌های قهرمانی

قصد دارم که درباره‌ی محیط منظومه‌ها و دستان‌های قهرمان ترکی، با عنوان‌بندی‌های زیر بحث کنم: ‏‏1- موقعیت اجتماعی افراد؛ 2- صحنه‌ی داستان‌ها؛ 3- دست‌افزارهای زندگی قهرمانی؛ 4- معیارهای ‏پذیرفته‌ی اجتماعی و قراردادهایی که در منظومه‌ها و دستان‌های قهرمانی رعایت می‌کنند. ما بخش ‏بزرگی از مدارک را از منظومه‌های قیرغیزی برداشته‌ایم، زیرا که این منظومه‌ها گسترده‌ترین و ‏مهم‌ترین مجموعه از ادبیات قهرمانی ترکان هستند که در دسترس ماست، هرچند که منظومه‌ها و ‏دستان‌های قهرمانی قازاخ‌ها و ترکان شمالی نیز مواد سودمندی برای بررسی ما در بر دارند.‏

همانند منظومه‌های قهرمانی جاهای دیگر، در این‌جا نیز بازیگران منظومه‌ها از اشراف هستند. ‏کم‌وبیش همه‌ی قهرمانان از شاهزادگان، یا دست‌کم وابسته به اشراف هستند، و دختران قهرمان ‏نیز دختر شاهزادگان و یا از نجیب‌زادگاه هستند. دیدیم که قهرمان ترکمن کؤراوغلو و یاران او از ‏طبقه‌ی متوسط یا حتی از رنجبران هستند؛ اما این یک مورد استثنایی‌ست. در ادبیات قهرمانی ‏ترکی به‌طور کلی کم‌تر چیزی درباره‌ی قشرهای پایینی جامعه می‌شنویم، و تنها لحظه‌های کوتاهی ‏که از وصف زندگی آن‌ها می‌شنویم، به‌طور کلی آن‌جایی‌ست که افرادی از نجیب‌زادگان را در اسارت ‏تصویر می‌کنند، مانند تصویر آق‌سایقال همسر جولوی آن‌جا که چوپان گله‌ی گوسفندان یک قالموق ‏شده‌است. دو بار به صراحت گفته می‌شود که فقرا اجازه‌ی شرکت در بازی‌های جشن بوق‌مورون را ‏ندارند:‏

افراد طبقه پایین باید کنار بروند،
تنها شاهزادگان در جای خود بایستند.‏(211)

و نیز:‏

افراد طبقه پایین باید کنار بروند،
تنها شاهزادگان در جای خود بایستند،
در جایشان آماده باشند برای مسابقه با نیزه.‏(212)

‏[پیش از ظهر نهم دی‌ماه 1357 در آسایشگاهی در تبعیدگاه پادگان چهل‌دختر (شاهرود) ترجمه را به ‏این‌جا رساندم. ساعت دوی بعد از ظهر اخبار رادیو ایران اعلام کرد که دولت نظامی ارتشبد ازهاری ‏برکنار شده و شاپور بختیار به نخست‌وزیری گمارده شده‌است. ساعتی بعد برای همیشه از پادگان ‏گریختم و به تهران رفتم. رویدادهای انقلاب و تکان‌های پس از آن مجالی برای ادامه‌ی این ترجمه ‏نداد. باقی داستان ترجمه را در آغاز انتشار این بخش‌ها نوشتم.‏ در این نشانی.

فصل دهم را که درباره‌ی شمن‌هاست پیش از همه‌ی بخش‌ها ترجمه کرده‌بودم، که در پی خواهد ‏آمد.]‏


ترانه‌ی "مصطفی‌بیک" را از زبان کوراوغلو این‌جا بشنوید، و متن شعر و ترجمه‌ی فارسی آن را این‌جا ‏ببینید.‏
____________________________________
166 ‎ - Radlov, Aus sibirien I, 488; cf. Also p. 226 below.‎
167 ‎ - Michell, The Russians in Central Asia, p. 291.‎
168 ‎ - Bateson, Letters from the Steppes, p. 166.‎
169 ‎ - Proben II, 703.
170 ‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, p. 344.‎
171 ‎ - Proben III, 92.‎
172 ‎ - Ibid. P. 224.‎
173 ‎ - Ibid. P. 231.‎
174 ‎ - Ibid, IV, 60.‎
175 ‎ ‎‏- بنا بر نظر سیماشناسان خاوری، چشمان خون‌گرفته نشانی از دلاوری‌ست (خوچکو). در ماهابهاراتا ‏Mahabharata‏ نیز قهرمانان ‏چشمان سرخ دارند.‏
176 ‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, pp. 286 ff.‎
177 ‎ - Ibid. P. 87.‎
178 ‎ ‎‏- پیرامون توجه ویژه‌ای که ترکمنان به اسب خود دارند می‌توان به شعری منسوب به کؤراوغلو اشاره کرد که در آن مشخصات یک اسب ‏خوب را بر می‌شمارند. فصل هفتم همین کتاب را ببینید.‏
179 ‎ - Burnes, Travels into Bokhara II, 58.‎
180 ‎ - Proben III, 80 f.‎
181 ‎ - Ibid. pp. 227 f.‎
182 ‎ - Bateson, Letters from the Steppe, pp. 165 f.‎
183 ‎ - Proben III, 246 f.‎
184 ‏- پیشین، ‏V، ص 283 به بعد. همچنین مقایسه کنید با اشاره‌هایی به همان رسم در سوگواره‌ی قازاخی، رادلوف، پیشین، ‏III، ص 27.‏
185 ‎ - Aus Sibirien I, 486.‎
186 ‎ - Proben V, 594 ff.‎
187 ‎ ‎‏- نیمه‌ی دوم این نام تنها تفاوتی نوشتاری با نام جولوی دارد.‏
188 ‎ - Proben V, 598 ff.‎
189 ‎ - Proben V, XXVII.‎
190 ‎ - Ibid. III, 25 f.; Aus Sibirien I, 486 f.‎
191 ‎ - Proben III, 26 ff.‎
192 ‎ - Ibid. pp. 134 f.‎
193 ‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, p. 341.‎
194 ‎ - Ibid. P. 372.‎
195 ‎ - Chodzko, op. cit. pp. 79 f.‎
196 ‎ ‎‏- منظور ترکمنان کوچروست.‏
197 ‎ - Chodzko, op. cit. p. 4.‎
198 ‎ ‎‏- منبعی که خوچکو برای آن دو شعر ذکر کرده صفحه 92 از جلد سوم "سفرهایی به بخارا" ‏Travels into Bokhara‏ ست، اما در ویرایش ‏تازه‌ای از آن کتاب که در سال 1834 منتشر شده، شعرها در صفحه‌های 114 به‌بعد جلد دوم آمده‌اند.‏
199 ‎ - Chodzko, op. cit. p. 381.‎
200 ‎ - Chodzko, op. cit. pp. 387 f.‎
201 ‎ ‎‏- پیشتر درباره‌ی این ساز سخن گفتیم.‏
202 ‎ - Proben II, 719.‎
203 ‎ - Chodzko, op. cit. pp. 6, 12.‎
204 ‎ - Ibid. p. 45.‎
205 ‎ - Ibid. pp. 64 f.‎
206 ‎ - Ibid. pp. 72 f.‎
207 ‎ - Ibid. p. 187.‎
208 ‎ - See Brockelmann, 'Altturkestanische Volkpoesie', Asia Major (1923), pp. I ff.; (1924), pp. 24 ff.‎
209 ‎ ‎‏- کتاب قوداتقو بیلیک ‏Kudatku Bilik‏ که دیرتر به آن می‌پردازیم گویا کمی پیش‌تر (در سال 1069) نوشته شده‌است.‏
210 ‎ - S. V. Yastremsky, Obraztsy Narodnoy Literatury Yakutov (Leningrad, 1929).‎
211 ‎ - Proben V, 171, ll. 982 f.‎
212 ‎ - Ibid. V, 179, ll. 1264 f.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

31 January 2016

باران زمستانی

فصلنامه‌ی «باران» شماره 42 و 43 با آثار و مطالبی از نویسندگان گوناگون زیر نظر مسعود ‏مافان در سوئد منتشر شد.‏

در این شماره معرفی کوتاهی بر کتاب من «قطران در عسل» نیز منتشر شده‌است به قلم ‏ابراهیم آریانی.‏

مسعود مافان این شماره‌ی «باران» را چنین معرفی می‌کند:‏

این شماره نیز هم‌چون شماره‌های پیشین با «چند نکته» مسعود مافان آغاز شده است. ‏سپس بخش «حاشیه‌اى بر اصل»، چند یادداشت و مقاله درباره‌ی زندگى و آثار رضا دانشور ‏‏- داستان‌نویس - را در بر گرفته است: سخنان حسن دانشور و بردیا دانشور در مراسم ‏خاکسپارى رضا دانشور در پرلاشز؛ یادداشت کوتاهی از حمیدرضا جاودان تحت عنوان ‏‏«اعجاز خواندن و نوشتن»؛ نگاهى به رمان خسرو خوبان نوشته ملیحه تیره‌گل؛ یادداشت- ‏خاطره‌ای از نسیم خاکسار تحت عنوان «بحث ادامه دارد»؛ و مقاله‌ای از اسد سیف درباره‌ی ‏مجموعه داستان «محبوبه و آل». مطالب منتشر شده در بخش حاشیه‌ای بر اصل، ‏ویژه‌نامه‌ی رضا دانشور نیست. به زودی یکی از شماره‌های باران با همکاری شهلا شفیق ‏داستان‌نویس ساکن پاریس ویژه نقد و بررسی آثار این نویسنده منتشر خواهد شد.‏

در بخش «حاشیه‌ای بر اصل»، ربیع نیکو، فعال سیاسی نیز یادداشتی به یاد ناصر یوسفی، ‏گزارشگر و کارگردان تئاتر که چندی پیش از میان ما رفت، نوشته است: «پروانه مى‌پرد...».

در بخش «نقد... نظر... مقاله»، على‌محمد اسکندرى‌جو مطلبی دارد به نام «کیمیاگر حلقه ‏ارانوس». او در این مقاله به بهانه‌ی بررسی زمینه و زمانه توشیهیکو ایزوتسو و جنبش ‏سنت‌گرایی در ایران، نخست به سنت و سنت‌گرایی و سپس به ایزوتسو می‌پردازد و در ‏این میان نیز اشارتی نیز به سنت‌گرای مشهور ایرانی سید حسین نصر دارد.‏

‏«سنگسار، میراث عصر جادو»، مقاله‌ی اسد سیف درباره یکی از قدیمی‌ترین شیوه‌های ‏مجازات مرگ در جهان است.‏

‏«آزادى بیان در پرتو چیستان (پروبلماتیک) خدا»، مقاله‌ای از مهدى استعدادى‌شاد است. او ‏در این مقاله به مسئله نابردباری دین و نهاد دینی پرداخته و اشاره می‌کند که شریعتمداران ‏از دیرباز خشمگین و متخصص نفرت‌پراکنی بوده‌اند و این‌که «شوخی با خدا» در «نهاد دین» ‏جایی ندارد و نداشته است.‏

‏«بازخوانى دایره‌هاى جادویى در هستى امروز» نوشته س.سیفى، درباره‌ی بازخوانی ‏دایره‌های جادویی در مناسبات اجتماعی و در کل هستی امروز است و این‌که چگونه بر ‏گستره‌ای از هنجارهای رفتاری جامعه، دایره‌های جادویی همانند آئین‌های جادویی ‏بازسازی و نوسازی می‌شوند.‏

بهروز شیدا در جستاری تحت عنوان «که از بذر باغ‌ها قصه‌ها است»، به تصویر باغ در دو ‏قصه‌‌ی کوتاه «باغ اناری» نوشته محمد شریفی و رمان «پری‌سا» نوشته‌ی فرشته ساری ‏پرداخته است.‏

‏«احمدآباد، 14 اسفند 1357» نوشته‌ی انوش صالحى، گزارشی مستدل از دوازدهمین ‏سالمرگ دکترمحمد مصدق است.‏

محمدحسین صدیق یزدچى در مقاله‌ای تحت عنوان «تشیع، آئینی "اسطور‌ه‌ای" و فراتاریخی» ‏به بخشی از تاریخ ایران پرداخته که تحت تاثیر جهان‌نگری تشیع است. او بررسی کرده ‏است که چگونه این بینش دینی، تمام عرصه‌های نگاه و نظر مای ایرانی، حتی نوگرایی و ‏نواندیشی امروز عنصر ایرانی را در غلبه خود دارد.‏

آرش مجد در گزارشی مفصل نگاهی به «مشکلات ورزشکاران زن در ایران» دارد. در پی این ‏گزارش، آسیه امینی در یادداشتی به «ورزشگاه‌هاى مردانه، و اعتراض‌هاى زنانه» پرداخته ‏است. در این دو گزارش از عکس‌های جواد منتظری استفاده شده است.‏

در بخش «گفت وگو»، نظرات چهار کارشناس پیرامون «تجربه آموزش زبان کردى» (گفت‌وگو ‏با شاهد علوى/ محسن کاکارش)، «بهائیان، حقوق شهروندى و کنش روشنفکرى» ‏‏(گفت‌وگو با ناصر مهاجر/ اهدا نیکنام)، روى آندرشون؛ فیلمسازی متفاوت (گفت‌وگو با روی ‏اندرشون/ اردشیر سراج/ برگردان: سعید مقدم) و «نشر الکترونیک و آینده نشر فارسى» ‏‏(پای صحبت تینوش نظم‌جو ناشر و مترجم).‏

بخش «زندان» این شماره فصلنامه‌ی باران اختصاص دارد به فرازهایی از یک کتاب در دست ‏چاپ تحت عنوان «از برلین تا اوین» نوشته حسن یوسفى اشکورى.‏

در بخش داستان و خاطره دو داستان از رضا دانشور از سرى داستان‌هاى تلخک‌، بریده‌اى از ‏رمان «گذشته‌اى هست که نمى‌گذرد» نوشته‌ی زنده یاد سهیلا بسکى؛ و همچنین ‏داستان‌هایی از شکوفه آذر (اشراق درخت گوجه سبز)، سحر امامی (رودخانه سرخ)، ‏فیروزه فرجادنیا (ه آخر)، محمد بهارلو (زن شاعر)، از یخ‌هاى قطبى تا جهنم (الف. خلفانى)؛ ‏گزارش سفر به استانبول و جشنواره پراید: قمر در عقرب (مسعود مافان و سپیده زرین پناه) ‏و در بخش شعر، دو شعر از مانا آقایى، سه شعر از آسیه امینى، دو شعر از شهلا شفیق ‏به یاد سهیلا بسکى و رضا دانشور و سه شعر از نسرین جافرى چاپ شده است.‏

در بخش معرفى کتاب هم ابراهیم آریانى یادداشتی نوشته است بر کتاب جدید شیوا ‏فرهمند راد (قطران در عسل) و رزیتا متقى معرفی کتاب‌های تازه این شماره را به عهده ‏داشته که پایان بخش مطالب این شماره فصلنامه باران است.‏

فصلنامه‌ی باران برای ادامه انتشار نیاز به مشترکین بیشتری دارد. با اشتراک فصلنامه ‏باران، ما را در انتشار منظم آن یاری رسانید.‏

www.baran.se‏
info@baran.se

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 January 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 11

این دستان‌ها با همه‌ی فشردگی و کوچکی‌شان از این نظر شایان توجه‌اند که سنت‌های تاریخی ‏شفاهی را مستقل از مطالب نوشته‌شده ارائه می‌دهند. تاریخ حکمرانی فرمانروایان قالموقی ‏دودمان جونغارستان از سده‌ی شانزدهم تا به امروز در منابع مغولی و روسی تمام و کمال درج ‏شده‌است،(149) و مقایسه‌ی این تاریخچه‌های مکتوب با روایات شفاهی پیش‌گفته همچنان که ‏خواهیم دید (فصل "عناصر تاریخی و غیر تاریخی...)، تنها مواد مهمی‌ست که برای پژوهش روند ‏انتقال شفاهی سنت‌های تاریخی در میان کوچ‌نشینان در آثار رادلوف یافت می‌شود و به ما ‏رسیده‌است. همچنین این دستان‌ها مواد خام جالبی برای پژوهش متن‌های گوناگون و نفوذ ‏مضمون‌های مشترک در قصه‌های فولکلوریک به ما می‌دهد.‏

داستان تاسقا مت‌تیر ‏Taska Mättyr‏ که رادلوف در میان ترکان کویه‌ریک ‏Kuärik‏ (آباکان) ثبت کرده(150) ‏هم از نظر شکل و هم از نظر سبک با دستان‌های مورد بررسی ما تفاوت زیادی دارد. این دستان ‏روایت بلند و خوش‌پرداختی‌ست به نثر که با سبک منظومه‌های آباکانی همخوانی دارد. در این‌جا ‏ماجراهای قهرمانی به‌نام تاسقا مت‌تیر روایت می‌شود که در خدمت اودسنگ پگ ‏Üdsäng Päg‏ ‏است. اودسنگ پگ او را راهی می‌کند تا خراج مقرر را ببرد و به خان مغول بپردازد. خان مغول نیز به ‏نوبه‌ی خود قهرمان را به مأموریتی دیگر می‌فرستد، و این‌جا قهرمان از سوراخی در کوهستان ‏می‌گذرد و از کشوری فراطبیعی سر در می‌آورد که شباهت‌های روشنی با کشورهای مشابه در ‏دیگر داستان‌ها و منظومه‌های ترکان دارد که راه ورود مشابهی دارند و اغلب سرزمین مردگان را ‏مجسم می‌کنند. هنگامی که قهرمان سرانجام به بارگاه اودسنگ پگ باز می‌گردد، آن‌قدر در سفر ‏بوده‌است که او را به‌جا نمی‌آورند و تنها آنگاه می‌شناسندش که نواهای آشنای کهنش را با چاتیغان ‏یا قانون قیرغیزی می‌نوازد.‏

این دستان تصویری زنده از سلوک و روابط قیرغیزهای قارا ژوس ‏Kara Jüs‏ و مغولان را در دوره‌ای ‏به‌دست می‌دهد که دو دستان آخر به آن اشاره می‌کنند. می‌بینیم که خان‌ها رؤسای زیر دست یا ‏نمایندگان اداری خود را وا می‌دارند که هر سه سال یک بار به شخصه در بارگاه آنان حاضر شوند؛ ‏سفرهای دور و درازی صورت می‌گیرد؛ قیرغیزها اتراق می‌کنند و چای عصرانه دم می‌کنند؛ خان ‏مغول به عضای خیزران خود تکیه می‌زند؛ روش‌های موذیانه‌ی او در پروردن این عوامل نفوذی کارهای ‏خطیر او را از پیش می‌برد، و از غیبت‌های طولانی از خانه می‌شنویم که لازمه‌ی این کارهای خطیر ‏است. شاهزاده‌ی قهرمان و آرمانی را در وجود اودسنگ پگ می‌بینیم؛ دلیر، بی‌رحم، بی‌پروا، توانا، ‏سخاوتمند، و کاردان، شکارچی ماهر، و جنگجویی دلاور. قهرمان ماجراجوی آرمانی را نیز در وجود ‏تاسقا مت‌تیر می‌بینیم. او تیرانداز و شکارچی و ردگیری‌ست بهتر از هر کس دیگر؛ او دلیر، وفادار، و ‏پیروزمند، و موسیقی‌دانی تمام عیار است که چهل لحن و آهنگ می‌داند و همچنین می‌تواند با ‏چاتیغان بداهه‌نوای کند. دستان به شیوه‌ای سنجیده و پرداخته تصنیف شده‌است و همه‌ی ‏ویژگی‌های منظومه‌های تکامل‌یافته را دارد؛ نه واژه‌گزینی و نه نحو و ترکیب آن مشابه با نثر نیستند. ‏با این حال در میان روایت‌های منثوری که رادلوف ثبت کرده، نمونه‌ای یگانه از نوع خود است، و هیچ ‏سخنی درباره‌ی تاریخچه یا محیطی که در آن رواج داشته، بیان نشده‌است.‏


گذشته از روایات منظوم و دستان‌هایی که بررسی کردیم، ترکان گنجینه‌ای بزرگ از اشعار شفاهی ‏دیگر نیز دارند که ویژگی‌های کم‌اهمیت‌تری دارند. منظومه‌های قهرمانی به شکل گفتارهای یک ‏شخص متداول است و همجنان که دیدیم در دستان‌ها بسیار به‌کار می‌روند. نمونه‌های مستقل ‏این‌ها نیز یافت می‌شود، و به‌ویژه در میان ترکان ایرتیش و اوب ثبت شده‌اند. مقدار زیادی از ‏سروده‌های از این گونه به اشخاص نامدار تاریخی نسبت داده می‌شوند، اما احتمال کمی می‌رود ‏که بخش بزرگی از آن‌ها را در واقع قهرمانان نامبرده سروده باشند. طیف نام‌هایی که مطرح ‏می‌شوند، خصلت غیر شخصی محتویات سروده‌ها به‌طور کلی، سبک ساخته و پرداخته، صنایع ‏لفظی و شکل اغلب مصراعی، نظم و ترتیب برگردان‌ها، و اصرار در کاربرد قالب‌های مرسوم و ‏قراردادی، همگی بیش از آن که نشان از کاری خودبه‌خودی و شخصی داشته باشند، دلالت بر ‏شکل سنتی ادبیات دارند.‏

نمونه‌ای از تولغاو ‏Tolgav‏ (سوگواره) که پس از تسخیر قازان به‌دست روسان در سال 1552 میلادی ‏سروده شده و خوچکو در سال 1830 آن را زبان یکی از ترکان آستراخان ثبت کرده،(151) بی‌گمان باید ‏از این دسته باشد. چنین بر می‌آید که این تولغاو سوگواره‌ی شاهزاده‌ای ترک بوده‌است به‌نام باتیر ‏‏[بهادر] شوراه ‏Batyr Shorah‏. او در تلاش برای شکستن خط محاصره، در باتلاق‌ها جان داده‌است. ‏اما با توجه به خصوصیات محتوای داستان که به جزئیات چگونگی مرگ او می‌پردازد، پیداست که ‏می‌بایست کسی دیگر پس از حادثه داستان را پرداخته باشد. همین نشانه، این احتمال را مطرح ‏می‌کند که بخشی از یک تولغاو دیگر که مربوط به همان حادثه است و در مجموعه‌ی خوچکو ‏بی‌درنگ پس از تولغاو پیشین آمده،(152) نیز از همان منشاء باشد.‏

نمونه‌هایی از سروده‌هایی که در بزرگداشت شخصیت‌های تاریخی آفریده شده‌اند، از ترکان شمالی ‏باقی مانده‌است. برای نمونه بندی از ترانه‌ی فراموش‌شده‌ی کوچوم‌خان ‏Kuchum Khan‏ باقی مانده ‏که در آن قهرمان دستاوردهایش را به یاد می‌آورد و با مهر از تیراندازانش یاد می‌کند.‏(153) در سروده‌ای ‏دیگر که هفت بند دارد(154) خوتساش ‏Khotsash‏ یکی از قهرمانان کوچوم‌خان در سن پیری ‏خوشی‌های جوانیش را به‌یاد می‌آورد: عرق و شراب، جامه‌ها و اسب‌های پر ارزش، و عشق دختری ‏به‌نام قنیقه ‏Känikä‏. از سروده‌ای دیگر چنین بر می‌آید که از زبان میرزا توس ‏Myrsa Tus‏ برادر کهتر ‏مامای قهرمان ‏Mami‏ سروده شده‌است.‏(155) این دو شعر شکل مصراعی و برگردان‌های پرداخته‌ای ‏دارند. در توختامیش‌خان(156) ‏Toktamysh Khan‏ ‏ ‏ توختامیش در حال گفت‌وگو با میرآتیم ‏Myratym‏ ‏نجیب‌زاده و چن‌بای ‏Chänbai‏ خردمند تصویر می‌شود.‏

گفتارهای منظوم پندآموز را نیز اغلب به شکل چارچوب بیان مطالبی به‌کار می‌برند که در اصل ‏جایشان در پندنامه‌ها و جشن‌نامه‌هاست. سروده‌ای کم‌وبیش منسجم وجود دارد که افراد قبیله‌ی ‏قورداق از ترکان شمالی آن را می‌خوانند و چنین بر می‌آید که از زبان قهرمانی به‌نام آتولو باتیر ‏Atulu ‎Batyr‏ نقل شده‌است.‏(157) آشکارا پیداست که آن را برای انتقال دانسته‌های ایجازگونه و توصیفی ‏سروده‌اند. یا در گفت‌وگویی منظوم میان مادر مورات‌پی ‏Murat Pi‏ و پسرش به‌هنگام رهسپاری پسر ‏به میدان جنگ، مادر به پسر اعتراض می‌کند و در این‌جا میل به پندآموزی زیر پرده‌ای نازک از نگرانی ‏شخصی پوشانده می‌شود.‏(158) شعر قارازا ‏(159)Karaza‏ ‏ ‏ از زبان یکی از رؤسای قبایل ترک بیان ‏می‌شود که دو پسرش در جنگ با یرماک قزاق ‏Ermak the Cossack‏ درگیر شده‌اند. این شعر ‏سوگواره‌ای‌ست بر مرگ دو پسر، و البته باید از سده‌ی هفدهم برای ما مانده‌باشد، اما شکل ‏پرداخته و ساختار دقیق آن گواهی می‌دهد که شاید محصولی از دورانی نزدیک‌تر به ما باشد.‏

جای تردید نیست که ترکان شمالی، و شاید ترکمنان نیز، یک قالب ادبی را که در آن شعرهای ‏گفتارگونه از زبان قهرمانان بزرگ گذشته باز گفته می‌شود، تا جایگاه ویژه‌ای فرا رویانده‌اند. از همین رو ‏احتمال دارد که این قالب، که شاید هم در آغاز سروده‌های شخصی بوده، به‌تدریج تا سطح قرارداد ‏ادبی فرا روییده، و نیز این که بیشتر سروده‌های قهرمانی گفتارگونه بسیار دیرتر از روزگار مردانی که ‏شعر از زبانشان نقل می‌شود سروده شده‌اند. این سروده‌ها اغلب با فرمول معینی آغاز می‌شوند، ‏از قبیل "خوتساش قهرمان سخن می‌گوید"، یا "آتولوی قهرمان سخن می‌گوید"، یا

روزی ژان‌بای ‏Jan-Bai‏ با ایده‌گه ‏Idägä‏ گفت.‏
پسر کمال ‏Kämal، ژان‌بای، گفت.‏(160)

یا

از میان ساکنان توبول
آق بوغا ‏Ak Buga‏ ی قهرمان سخن می‌گوید.‏(161)

همین ساختار را درباره‌ی قهرمانان کم‌تر شناخته، که با این حال موجودیت تاریخی داشته‌اند، نیز ‏به‌کار می‌برند، برای نمونه:‏

بی‌آغیش ‏Bi Agysh‏ است که می‌گوید:‏
آه ای نوغای دلبندم، (و از این دست).‏(162)

یا

قرمانروای ژانوار بوس ‏Januar Bos،
ابوالقاسم ‏Äbil Kasym‏ می‌گوید.‏(163)

این سروده‌ها به‌طور کلی تشکیل شده‌اند از گفتاری فردی یا دونفره. تکه‌های نثر در میانه‌ی شعر ‏وجود ندارد. از نظر فورم بسیار شبیه شعرهای انگلوساکسون هستند، از قبیل "دریانورد" ‏Seafarer، و ‏‏"سوگواره‌ی همسر" ‏Wife's Complaint‏. اما محتوای آن‌ها یک‌سره قهرمانی‌ست و تأکید ویژه بر ‏مردان است.‏

درباره‌ی قبایل ترک مناطق جنوبی‌تر، پیشتر گفته‌ایم که در میان قازاخ‌ها و همسایگانشان شکل ‏ویژه‌ای از داستان‌های قهرمانی رشد یافته که در آن نثر و نظم به درجات گوناگون با هم در آمیخته‌اند، ‏و البته تکه‌های نظم اغلب، اما نه همیشه، به شکل گفتار هستند. در میان همین مردمان ‏منظومه‌های دیگری نیز از همین نوع مشاهده کرده‌ایم که در آن‌ها تنها یک قطعه‌ی کوتاه به نثر در ‏آغاز، و قطعه‌ای نیز در پایان بخش‌های گفتاری نقل می‌شود تا صحنه را وصف کند. در این قبیل ‏سروده‌ها گاه گوینده‌ی داستان احساس می‌کند که توضیح بیشتر لازم است و تکه‌های کوتاه نثر را ‏در تنه‌ی داستان منظوم و در فاصله‌هایی می‌گنجاند. این گونه از منظومه‌ها بسیار متداول است و ‏هم در میان قازاخ‌ها و هم ته‌له‌اوت‌ها یافت می‌شود. از نمونه‌های قازاخی، ته‌تی ‏Täti‏ را می‌توان نام ‏برد که گفتار یک رئیس قبیله‌ی قازاخ است که دشمنش جامه‌ای آغشته به زهر را ناجوانمردانه بر تن ‏او پوشانده‌است، یا گؤی‌گولدو ‏Köigüldü‏ که خطابه‌ای‌ست آتشین از زبان قهرمان در آستانه‌ی تاختن ‏به‌سوی قالموق‌ها به تلافی زخمی شدن برادرش، یا "پسر ماندیق" ‏Mandyk's Son‏ که شامل سه ‏گفتار جداگانه است، و این سه گفتار منظوم با تکه‌هایی کوتاه به نثر با یکدیگر پیوند دارند.‏(164) ‏شباهت این منظومه‌ها با آن‌هایی که در مجموعه‌ی باستانی اسکاندیناوی به نام الدر ادا ‏Elder Eda ‎‎[Edda]‎‏ آمده‌اند بسیار چشمگیر است.‏

دست‌کم یک نمونه از این نوع منطومه‌های قهرمانی در میان قیرغیزها نیز ثبت شده‌است.(165)‏ ‏پیشگفتار کوتاهی به نثر حکایت می‌کند که مردی ثروتمند قول‌میرزا ‏Kul Mirsa‏ را که در منزل او ‏اقامت دارد می‌کشد. قوبات [قباد؟] ‏Kubat‏ پدر قول‌میرزا در جست‌وجوی پسرش پیش مرد ثروتمند ‏می‌رود، اما مرد می‌گوید که پسر او را ندیده‌است. از سویی دیگر دختر مرد ثروتمند بر سر راه قوبات ‏می‌ایستد و سوگواره‌ای در بیست‌وچهار بیت برای پسر او می‌خواند و در آن واپسین لحظه‌های ‏زندگی و چگونگی مرگ پسر را بیان می‌کند. در پایان داستان چند سطر به نثر در وصف انتقام‌جویی ‏قوبات گفته می‌شود.‏
‏(فصل دوم ادامه دارد)‏
________________________________
149 ‎ - See Baddeley, Russia, Mongolia and China, passim.‎
150 ‎ - Proben II, 689 ff.‎
151 ‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, pp. 362 f.‎
152 ‎ - Ibid. P. 364 (no III).‎
153 ‎ - Radlov, Proben IV, 141; cf. Idem, Aus Sibirien I, 157.‎
154 ‎ - Proben IV, 209 f.‎
155 ‎ - Ibid. pp. 212 f.‎
156 ‎ - Ibid. pp. 241 ff.‎
157 ‎ - Proben IV, 210 f.‎
158 ‎ - Ibid. I, 220 f.‎
159 ‎ - Ibid. IV, 328‎
160 ‎ - Ibid. P. 165.‎
161 ‎ - Ibid. P. 236.‎
162 ‎ - Ibid. P. 334.‎
163 ‎ - Ibid. IV, 237.‎
164 ‎ - Ibid. Ibid. III, 100 ff.‎
165 ‎ - Proben V, 603 f.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

17 January 2016

سی سال پیش، و هنوز...‏

بیش از سه سال پیش در بخشی از سفرنامه‌ی ترکیه نوشتم: «... به‌سوی اسکله‌ی بهرام یا ‏آسوس می‌رانیم که جایی ‏در ساحل آن‌سوی قلعه است. [...] از این‌جا کشتی‌های ماشین‌بر بین ‏بهرام‌قلعه و جزیره‌ی ‏یونانی لسبوس ‏Lesbos‏‎ ‎که بسیار نزدیک است و از همان‌جا دیده می‌شود، ‏رفت‌وآمد می‌کنند. [...]‏

گپ‌وگفت شاد و شیرین همراه با مزمزه کردن نوشیدنی‌ها جریان دارد که چند جت جنگنده ‏نعره‌کشان ‏سکوت را و آبی آسمان این ساحل دورافتاده را می‌شکافند: نخست به‌سوی شمال ‏می‌شتابند و ‏سپس به‌سوی جنوب باز می‌گردند. این‌ها جنگ سوریه را به یادم می‌آورد. خوشا که ‏چند روز است که ‏از همه‌ی دنیا بی‌خبرم. نه از جنگ‌ها و انقلاب‌ها و درگیری‌ها خبر دارم، نه از ‏المپیک، نه از سوئد، نه از ‏ایران. و این‌جاست که یکی از همراهان داستان دردناک و تکان‌دهنده‌ای ‏تعریف می‌کند از این‌که سال‌ها ‏پیش چگونه قایقی پوسیده را با روزها و ساعت‌ها کار و زحمت تعمیر ‏کرده، از آقچای تا این‌جا در امتداد ‏ساحل رانده، و سپس از این‌جا، درست از همین‌جا، گریخته، با ‏همسر و دو فرزندش تا آن جزیره‌ای که ‏می‌بینیم، جزیره‌ی یونانی لسبوس، رانده، و به یونان پناهنده ‏شده‌است. سر راه چند بار کشتی‌های ‏بزرگ نزدیک بوده با موجشان قایق کوچک و پوسیده را غرق ‏کنند، اما سرانجام، با نزدیک شدن به ‏جزیره، مردم محلی در ساحل جمع شده‌بودند، و هنگامی‌که ‏دانستند که اینان ایرانی هستند آغوش به ‏رویشان گشودند و برایشان جشن گرفتند. اما این در ‏سال‌های دوری بود‎. ‎دوستمان می‌گوید که فقط ‏برای این همراهی‌مان کرده که یک بار دیگر ‏بهرام‌قلعه و جای فرارش را ببیند. او اکنون در هلند زندگی ‏می‌کند، فرزندانش برومند شده‌اند، و نوه ‏هم دارد.‏‎

بار دیگر با خود تکرار می‌کنم: "هر انسانی جهانی‌ست، و هر جهانی پر از قصه و ماجرا". ای‌کاش ‏‏می‌شد داستان گریز تک‌تک انسان‌ها، انسان‌های همه‌ی سرزمین‌ها، از دیکتاتوری و ترور و زندان و ‏‏گرسنگی، در جست‌وجوی زندگی، آزادی و خوشبختی را، گرد آورد و نوشت‎.

‏[...] دوستمان داستان فرار و پناهندگیش را ادامه می‌دهد و ‏چگونگی جا زدن خود در میان کارگران ‏بندری در خاک اصلی یونان، کار غیر قانونی و سیاه، و لجن ‏کشیدن از اعماق نفتکش‌های غول‌پیکر ‏برای پول جمع کردن و سپس گریز از یونان به آلمان را شرح ‏می‌دهد، و من می‌کوشم حواسم را ‏پرت کنم و جلوی ریزش اشکی را که زیر عینک آفتابی در چشمانم حلقه زده ‏بگیرم...»‏


داستان فرار و پناهندگی که دوستم تعریف می‌کرد مربوط به حدود سی سال پیش بود، اما داستان ‏فرار و پناهندگی انسان‌ها در همان جزیره‌ی لسبوس هنوز ادامه دارد. این عکس زنده و بسیار گویا و ‏تکان‌دهنده را آنتونیو ماسیه‌یو ‏Antonio Masiello‏ همین پاییز گذشته و بر ساحل همان جزیره ‏برداشته‌است.‏ روی عکس کلیک کنید.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

15 January 2016

دیداری دیگر با نویسنده و معرفی کتاب

چهارشنبه سوم فوریه، ساعت 17:30 در کتابخانه‌ی عمومی هالون‌برین Hallonbergen استکهلم.‏ ورود آزاد است. خوش آمدید!‏

روش خرید کتاب "قطران در عسل" از اینترنت، در این نشانی.‏
همچنین از کتابفروشی فردوسی (استکهلم) بپرسید. شماره تلفن
‏‎+46 (08)323080‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

03 January 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 10

این طرح کار خودم است در سال 1351
کپی از طرح روی جلد صفحه‌های
اپرای کوراوغلو
ساخته و پرداخته‌ترین دستان قهرمانی که می‌شناسیم رشته منظومه‌های ترکمنستانی کؤراوغلو ‏Köroglu‏ ست که جهانگردی به نام خوچکو ‏Chodzko‏ از زبان خوانندگان بومی سروده‌های رزمی ‏‏[آشیق‌ها] نوشته‌است. او مدت یازده سال در کرانه‌های دریای خزر و شمال ایران اقامت داشت، این ‏مجموعه‌ی دستان‌ها را ثبت کرد و سپس خود به انگلیسی ترجمه‌شان کرد.‏(133) این رشته ‏روایت‌هایی در بر دارد از زندگی و ماجراهای کؤراوغلو؛ راهزن و قهرمان بزرگ و خنیاگری [آشیق] ‏تمام‌عیار که گمان می‌رود در نیمه‌ی دوم سده‌ی هفدهم می‌زیسته‌است (جزئیات بیشتر در فصل ‏‏"عناصر تاریخی و غیر تاریخی"). این رشته از سیزده مجلس ‏mejjliss‏ (به‌معنای "نشست"، یا فصلی ‏از حماسه) تشکیل می‌شود که خود داستان‌هایی به نثر و جدا از هم‌اند، و گفته می‌شود که راوی ‏هر قدر مناسب بداند می‌توانند به‌درازا بکشند.‏(134) این سیزده مجلس در ترجمه‌ی انگلیسی 327 ‏صفحه شده‌است.‏

از لحاظ گستردگی و شکل، رشته‌ی کؤراوغلو شباهت زیادی به رشته‌ی قیرغیزی ماناس دارد. ‏همانند ماناس، کؤراوغلو نیز شامل تعدادی داستان قهرمانی‌ست که همه‌ی آن‌ها مربوط به قهرمان ‏بزرگ هستند، اگرچه این‌جا نیز نمی‌توان گفت که او در همه‌ی موارد برجسته‌ترین شخصیت داستان ‏است. به‌نظر می‌رسد که در این رشته‌ی ترکمنی نیز – هم‌چنان که شاید درباره‌ی رشته‌ی ماناس ‏نیز بتوان گفت – تعدادی از ماجراهایی که در اصل مربوط به قهرمانان دیگری هستند، در طول زمان در ‏رشته داستان‌های مربوط به قهرمان اصلی وارد شده‌اند و بدینگونه در ادبیات کلاسیک عظیم ترکمنی ‏جای گرفته‌اند. همانند داستان‌های قیرغیزی، داستان کؤراوغلو نیز با شرح دوران کودکی قهرمان آغاز ‏می‌شود و سپس همه‌ی زندگی او را حکایت می‌کند. دیدیم که رشته‌ی قیرغیزی با شرح زندگی ‏پسر و نوه‌ی قهرمان ادامه می‌یابد، اما رشته‌ی کؤراوغلو – دست‌کم در روایتی که خوچکو نقل کرده ‏‏– با مرگ قهرمان به‌پایان می‌رسد.‏

داستان‌هایی که درباره‌ی کؤراغلو و یارانش تعریف می‌کنند بیشتر شرح حمله‌های غارتگرانه است. ‏هدف حمله اغلب کاروان‌های بازرگانی‌ست که در مرغزارهای دامنه‌ی دژ کوهستانی کؤراوغلو اتراق ‏می‌کنند. دیگر مضامین پر طرفدار این داستان عبارتند از سر زدن‌های قهرمان در لباس آشیق‌ها به ‏خیمه‌گاه دشمنان، یا به حرمسرای فرمانروایان ایرانی. او دختران آنان را می‌رباید تا حرمسرای خود را ‏پر کند. او همیشه پیروز نیست و برخی از حمله‌های او آبرومندانه دفع می‌شوند، از جمله در یکی از ‏حمله‌های ناموفق یک بازرگان او را به نبرد تن‌به‌تن می‌خواند. در این نبرد قهرمان انتقام‌جویی می‌کند ‏و چهره‌ای بی مرام و فاقد اصول اخلاقی از خود نشان می‌دهد. در مواردی قهرمانان ماجراها از یاران ‏او هستند، برای نمونه در داستان چگونگی دزدی پسرخوانده‌ی او ایواز ‏Ayvaz‏ از شکارگاه پاشای ‏توقات ‏Tokat‏. در داستانی، نوکری به‌نام حمزه ‏Hamza‏ اسب کؤراوغلو قیرآت ‏Kyrat‏ را می‌رباید، و ‏کؤراوغلو بی‌چاره می‌شود، اما در پایان داستان او اسبش را به‌چنگ می‌آورد و شأن و اعتبار قهرمانی ‏خود را باز می‌یابد. ترانه‌های بسیاری در این "مجلس"های ترکمنی وجود دارد که اغلب به خود ‏کؤراوغلو نسبت داده می‌شوند. تعدادی نیز منسوب به پسر او ایواز و نیز دیگر یاران او هستند. ‏به‌راستی نیز از کؤراوغلو چهره‌ی یک شاعر و موسیقیدان تمام‌عیار ارائه می‌شود که در ستایش هر ‏رویداد مهمی ترانه‌ای می‌سراید. هر موقعیت هیچان‌انگیز و پر احساسی ذوق او را تحریک می‌کند و ‏رشته‌ای از ترانه‌های فی‌البداهه از او می‌تراود. هرگاه که او می‌خواهد با حالتی رسمی سخن ‏بگوید، نظم را واسطه‌ای طبیعی‌تر از نثر می‌یابد.‏

رشته داستان‌های کؤراوغلو نمونه‌ی جاافتاده‌ای از ادبیات قهرمانی‌ست. این داستان‌ها همگی پر ‏ماجرا هستند و هدف از آن‌ها سرگرمی‌ست. محیط این داستان‌ها جوامع قهرمان‌پرور است و از ‏بسیاری لحاظ درست مشابه همان محیطی‌ست که جهانگردانی که در نیمه‌ی نخست سده‌ی ‏نوزدهم از ترکمنستان گذشته‌اند برایمان وصف کرده‌اند. سراینده‌ی همه‌ی داستان‌ها ناشناس است ‏و تنها با سنت نقالی شفاهی، گاه با همراهی سازی زهی، به ما رسیده‌اند. سبک این داستان‌ها ‏نیز با معیارهای دستان‌های قهرمانی همخوانی دارد. جزء را بر کل ترجیح می‌دهند و جزئیات را ‏به‌تفصیل و با پرداختی زیبا ارائه می‌دهند. گفتار را با فراغ بال و حتی در مواردی پیش پا افتاده در ‏داستان وارد می‌کنند.‏

رشته‌ی کؤراوغلو با وجود فردگرایانه بودن، هیچ اشرافی نیست. خود قهرمان پسر رمه‌بان سلطان ‏مراد ‏Sultan Murad‏ است، و این خود به‌تنهایی شایان افتخار است که یاران او نیز همگی رنجبرانی ‏هستند که از میان مهتران، چوپانان، و صنعتگران برخاسته‌اند. برادرخوانده‌ی او سوداگر است و ‏پسرخوانده‌اش نیز پسر یک قصاب است.‏(135) نقالان هیچ‌یک از صفت‌های خشن این رنجبران را نیز ‏پرده‌پوشی نمی‌کنند. توصیف اشتهای سیری‌ناپذیر کؤراوغلو و رفتار ناهنجار او سر سفره، و نیز ‏توانایی او در نوشیدن،(136) ما را به‌یاد جولوی قهرمان قیرغیزی می‌اندازد، و علاوه بر آن این‌جا حتی ‏یک سوداگر نیز می‌تواند او را برای رهبری غیر آقامنشانه در حمله به دشمن سرزنش کند:‏

‏«دست بدار، کؤراوغلو!... من چه‌ها درباره‌ی تو شنیده‌ام، اما اکنون تو را از نزدیک می‌بینم، و تو ‏سزاوار نام نیکت نیستی. مرد دلاور باید به‌موقع به دشمنش هشدار دهد؛ حمله بدون هشدار و ‏فریبکاری در کشتن، کار زنان است.»‏(137)

ورود مقدار زیادی طنز در این داستان‌ها به بسیاری از دستان‌های ایرلندی و نیز به بی‌لی‌نای روسی ‏واسیلی بوسلایف ‏Vasily Buslaev‏ شباهت دارد. منظور من تکه‌هایی‌ست مانند آن که شنوندگان با ‏شنیدن میزان اشتهای شگرف قهرمان شگفت‌زده می‌شوند: او نه تنها مقدار زیادی برنج که حتی ‏گونی برنج را هم می‌خورد؛ یا وحشت از درازی سبیل‌های او، یا تب‌ولرزی که از دیدن سر دشمن بر ‏فراز نیزه‌ی او دامنگیر یارانش می‌شود و آنان را به‌مدت دوازده ماه به بستر می‌اندازد. چنین طنزی با ‏جدیت سفت و سخت داستان‌های قهرمانی ساخته شده برای شنوندگان اشرافی همخوانی ندارد. ‏با این همه رشته‌ی کؤراوغلو از لحاظ جریان و طرح کلی داستان با معیارهای پذیرفته‌ای که به عنوان ‏ویژگی‌های منظومه‌ها و دستان‌های قهرمانی جاهای دیگر مشاهده کرده‌ایم سازگاری کامل دارد. ‏فضایل قهرمانی پر طرفدار در این داستان‌ها عبارت‌اند از دلاوری، وفاداری، سخاوت و بخشندگی، و نیز ‏همه راهزنان و جنگاوران، غارتگر حرفه‌ای هستند. دارایی‌ها و وصف زینت‌های شخصی و ریزه‌کاری ‏سلاح‌ها بسیار ارزشمند شمرده می‌شود. اصول شرافت قهرمانی را به‌طور کلی به‌جا می‌آورند، ‏اگرچه همیشه آن را اصل مسلم نمی‌دانند. خود کؤراوغلو عالی‌ترین درجه‌ی فضیلت و کمال را ‏به‌عنوان رادمردی از جامعه‌ی قهرمانی آسیا دارد، و این خود یعنی توانایی سخن گفتن در قالب ‏ترانه‌های فی‌البداهه. دیگر قهرمانان این دستان‌ها نیز به درجات کمتر در این فضیلت و کمال ‏سهیم‌اند.‏

بالاتر از هر چیز، اهمیت و برتری اسب‌ها با عالی‌ترین معیارهای ایده‌آل ترکمنی همخوانی دارد. قیرآت ‏اسب کؤراوغلو حتی بیش از سوارش قهرمان راستین دستان‌هاست؛ فرمانروایان مقتدر چشم طمع ‏بر آن دوخته‌اند، و همه دوستش دارند و می‌ستایندش. کؤراوغلو اسبش را به اندازه‌ی جانش دوست ‏می‌دارد و چنین می‌نماید که جدای از آن دشوار می‌تواند وجود داشته‌باشد. آنگاه که اسب را در ‏حال مرگ می‌یابد، نمی‌خواهد که پس از این یار و یاور وفادار و زیبا حتی دمی بیشتر زنده بماند و به ‏میل خود تسلیم دشمن می‌شود.‏


ترکان آلتای و ته‌له‌اوت همراه با گروه آباکان رشته دستان‌های مشترکی دارند که مربوط است به ‏فرمانروایان مغول (قالموق) ترکستان چین و جونغارستان در سده‌های هفدهم و هجدهم. این دستان‌ها ‏سبکی ساده و صریح دارند و برخلاف آن‌هایی که پیشتر بررسی کردیم، به نظر می‌رسد که از نفوذ ‏منظومه‌های قهرمانی تا حدودی برکنار مانده‌اند. دستان ساغایی سونو مت‌تیر ‏(138)Sunu Mättyr ‏ ‏اگرچه بسیار مختصر و تنها در پنج صفحه و نیم است، با این حال به شکل طبیعی به سه بخش ‏تقسیم می‌شود. در نخستین بخش دستان روابط قیرغیزها به ریاست قونیر تارغا ‏Kongyr Targa‏ و ‏اربابان‌شان در آلتای به رهبری قوندایجی خان ‏(139)Kongdaijy Khan ‏ بیان می‌شود. آنگاه که قونیر تارغا ‏پیر می‌شود، مردم پند او را ناشنیده می‌گیرند، از پرداختن باج و خراج به آلتای طفره می‌روند، و ‏مأمورانی را که برای گردآوری خراج آمده‌اند می‌کشند. قوندایجی گروهی را می‌فرستد تا آنان را به ‏کیفر برسانند، و این گروه مردم را از خانه‌هایشان بیرون می‌کنند. این بخش از دستان ‏پساقهرمانی‌ست ‏post-heroic‏ و نقالی با دید سیاسی معین و گرایش باستان‌دوستی آن را به ‏شکلی خلاصه نقل کرده‌است.‏

بخش دوم دستان قهرمانی ناب است و مربوط است به سونو مت‌تیر قهرمان هفت‌ساله، پسر ‏قوندایجی، که با تیری که نوک آهنین دارد ببری را می‌کشد. چندی بعد رقیبانی بدسرشت به ‏رشک‌ورزی او را متهم می‌کنند که با زنانشان بی‌اخلاقی و بی‌آبرویی کرده و پدرش را وا می‌دارند که ‏او را در چاهی ژرف سرنگون کند. او سرانجام دوباره زنده می‌شود تا با دلاوری‌هایی که در نبرد با ‏‏"مغول‌ها" از خود نشان می‌دهد استقلال پدرش را به او بازگرداند. بسیاری از مضامین موجود در این ‏بخش داستان، از جمله نبرد نهایی قهرمانی که چندی تصور می‌رفت که مرده، همگی در دیگر ‏داستانه‌های ترکان آلتای، قیرغیز، و آباکان نیز وجود دارند و برای ما آشنا هستند.‏

بخش سوم، ماجراهای امیر ساران ‏Amyr Saran‏ را حکایت می‌کند که این‌جا گفته می‌شود پسر ‏دیگر قوندایجی‌ست.‏(140) او قبایل قیرغیز را به کنار دریاچه‌ای هدایت می‌کند و آن‌جا سکنایشان ‏می‌دهد. سپس با خودداری از ازدواج با دختر "مغول خان" ‏(141)Mongol Khan ‏ و کشتن هزار تن از ‏سربازان او، به او توهین می‌کند. پس از آن او نزد "تزار سفید" می‌گریزد، اما "مغول خان" اصرار دارد ‏که او را اعدام کنند. پایان داستان پیچیده و مبهم و روایتی ضعیف و پادرهواست.‏

مقایسه‌ی این داستان به‌نسبت بدون استخوان‌بندی با روایاتی که رادلوف از جاهای دیگر نقل کرده، ‏هم از قبایل ساغایی(142) و هم از دیگر قبایل، این گمان را تقویت می‌کند که آن‌چه به دست ما ‏رسیده، تکه‌ی جدا شده‌ای از رشته‌ی سنت‌های شفاهی جامع و گسترده و شاید پیشرفته‌ای‌ست. ‏اطلاعی از روایت دیگری از بخش نخست همین دستان ساغایی سراغ نداریم، اما روایت ته‌له‌اوتی ‏بخش دوم به شکل دستانی مستقل وجود دارد.‏(143) روایت ته‌له‌اوتی در خطوط اصلی ساده‌تر و ‏واضح‌تر از روایت ساغایی‌ست، گرچه پیداست که پایان آن را فراموش کرده‌اند و چیزهایی آشفته به ‏هم بافته‌اند. بنا بر روایت ته‌له‌اوتی شونو ‏Shünü‏ (سونو) جوان‌ترین پسر قونودوی ‏Kongodoi‏ ‏فرمانروای اویرات ‏Oirat‏ (جونغارستان) بود و رقیبانی که به او رشک می‌ورزیدند و توطئه‌ای بر ضد او ‏چیدند، سه برادر جوان‌ترش بودند.(144) در این روایت آنان پدرشان را می‌ترسانند از این‌که مبادا شونو ‏با نیرویی که دارد پدر را از میان بردارد، و تحریکش می‌کنند که او را بکشد، و این مضمونی بسیار ‏ساده‌تر از مضمون مشابه در روایت ساغایی‌ست. گذشته از آن در روایت ته‌له‌اوتی هنگامی که پدر ‏می‌خواهد به شونو زهر بخوراند، او می‌فهمد و سرانجام خانه را ترک می‌کند. روایت می‌شود که او ‏به عمویش آجیق‌قو خان ‏Ajykku Khan‏ (یا همان آیوقی ‏Ayuki‏ فرمانروای تورغوت ‏Torgut‏) می‌پیوندد، ‏سپس در سرحد روسیه اقامت می‌کند،(145) و در جنگی به نمایندگی پدرش در برابر روسان اعتباری ‏به‌دست می‌آورد.‏

در فصلی دیگر روایات گوناگون این رشته را در کنار هم می‌چینیم تا ارزش تاریخی آن را بسنجیم. از ‏این رو دستانی کوتاه را، که در واقع حکایتی بیش نیست، در این‌جا نقل می‌کنیم. این دستان را ‏رادلوف در میان آلتایی‌ها ثبت کرده‌است،(146) و آشکارا همان رشته حوادثی را بیان می‌کند که در ‏دستان‌های پیشین نیز آمده‌اند:‏

اویرات خان ‏Oirat Kan‏ می‌میرد و پس از او امیر ساناغا ‏Amyr Sanaga‏ فرمانروای مردم می‌شود. ‏شاهزاده چاغان نارات‌تان ‏Chagan Narattan‏ در آلتای به‌سر می‌برد. چاغان نارات‌تان با امیر ساناغا ‏می‌ستیزد. آنان در کنار رود چاریش ‏Tscharysch‏ به نبرد می‌پردازند. چاغان نارات‌تان پیش از آن‌که نبرد ‏به سرانجام برسد، می‌گریزد و با شصت‌ودو تن از یارانش به غاری در خاتونجا ‏Katunja‏ پناه می‌برد. ‏مردان آلتایی امیر ساناغا را تا آن‌سوی ایرتیش عقب می‌رانند، اما آنگاه که چاغان نارات‌تان را در میان ‏کشتگان نمی‌یابند، به جست‌وجوی او می‌روند و سرانجام او را می‌یابند. او می‌خواهد بار دیگر بگریزد ‏اما در رود بی‌توتقان ‏Bitutkan‏ دستگیرش می‌کنند. این رود نام خود را از همین رویداد گرفته‌است.‏(147) ‏مردان آلتایی خشمگین از بزدلی او می‌گویند: «تو ما را در جنگ ترک گفتی، پس ما هم تو را در صلح ‏ترک می‌کنیم. تو دیگر رهبر ما نیستی.»‏(148)
‏(فصل دوم ادامه دارد)‏
________________________________
133‎ ‎‏- ‏Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia.‎‏ - خوچکو نه جهانگرد، که از 1830 تا 1844 کنسول روسیه در رشت ‏بود. او لهستانی بود و "خوچکو" تلفظ لهستانی نام اوست. زادگاه او اکنون در محدوده‌ی جمهوری بلاروس قرار دارد. او تا سال 1830 در ‏دانشکده‌ی خاورشناسی سن‌پترزبورگ دانشجوی دانشمند نامدار میرزا جعفر توپچی‌باشوف بود. مجموعه‌ای از شواهد و قرائن نشان می‌دهند که ‏خوچکو داستان کوراوغلو را از آشیق‌های آذربایجانی شنیده‌است، و این که چادویک این روایت را "ترکمنی" می‌نامد به گمان من از آن‌جا ‏سرچشمه می‌گیرد که در روایتی که خوچکو شنیده کوراوغلو از ترکمنستان بر می‌خیزد، ماجراهایی در هرات و خراسان دارد، و سپس به ‏آذربایجان می‌آید و ماجراهایش در آذربایجان، ترکیه، و تا مرکز ایران ادامه می‌یابد. در ضمن، چادویک در پیشگفتار کتابش گفته‌است که به ‏دستان‌ها و منظومه‌های آذربایجانی نخواهد پرداخت. روایت ترکمنی موجود از داستان کوراوغلو تفاوت‌های بزرگی با روایت خوچکو دارد. از ‏جمله بنگرید به رحیم رئیس‌نیا، "کوراوغلو در افسانه و تاریخ"، انتشارات نیما، تبریز، چاپ دوم بهار 1368؛ همچنین پاشا افندیف، "تحلیلی بر ‏حماسه‌ی کوراوغلو"، ترجمه شیوا فرهمند راد، انتشارات ارمغان، تهران 1357؛ و نیز ویکتور ژیرمونسکی، "آوازهای حماسی و خنیاگران در ‏آسیای میانه" (بخش دوم همین کتاب "حماسه‌های شفاهی آسیای میانه"). روایت خوچکو نخستین روایت مکتوب داستان کوراوغلوست. [مترجم ‏فارسی]‏
134‎ - Ibid. P. 13.‎
135‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, pp. 41 f.‎
136‎ ‎‏- پیشین، ص 48، 103، و جاهای دیگر [نویسنده].‏
‏«کوراوغلو خشمگین که می‌شد، هیچکس جرئت نمی‌کرد به او نزدیک شود. او دو شبانه‌روز تمام به شکم می‌خوابید، و آنگاه که بر می‌خاست ‏هفت من برنج و هفت شقه گوسفند می‌خورد، و هفت کوزه شراب می‌نوشید، زره خود را می‌پوشید، ایواز سبیل‌های او را تاب می‌داد و پشت ‏گوش‌هایش می‌گذاشت، و آنگاه کوراوغلو رهسپار جنگ می‌شد». نگاه کنید به پاشا افندی‌یف، پیش‌گفته، ص 75 [مترجم فارسی].‏
137‎ - Ibid. pp. 184 f.‎
138‎ - Proben II, 380 f.; cf. Radlov, Aus Sibirien I, 185 f.‎
139‎ ‎‏- واژه‌ی قوندایجی در واقع عنوان اوست.‏
140‎ ‎‏- لیکن مقایسه کنید با پانویس شماره ‏x‏ در صفحه ‏x‏. از جدول (‏G‏) در شجره‌نامه‌ی بد‌دلی ‏Baddeley‏ چنین بر می‌آید که امیر ساران نه پسر، ‏که نتیجه‌ی قوندایجی بوده‌است – البته اگر آن را اسم خاص فرض کنیم و نه عنوان یا اصطلاح مربوط به نسبت خانوادگی.‏
141‎ ‎‏- "مغول خان" شاید همان "کی‌ین لونگ" Kienlung امپراتور چین باشد. بنگرید به ‏Radlov, Aus Sibirien I, 171‎‏ و مقایسه کنید با ‏Baddeley, ‎Russia, Mongolia and China I, Genealogical Table G.‎
142 - Cf. Radlov, Aus Sibirien I, 167 ff.‎
143 - Proben I, 206 ff.; cf. Radlov, Aus Sibirien I, 169 ff.‎
144 ‎‏- نویسنده هم شونو را "جوان‌ترین" پسر نامیده، و هم گفته که سه برادر "جوان‌تر" او توطئه چیدند. در متن اینترنتی و آلمانی "از سیبری" ‏یافتم که شونو از همسر نخست و سه پسر دیگر از همسر دوم قونودوی بودند. [مترجم فارسی]‏
145‎ - See Howorth, History of the Mongols I, 564 ff.‎
146‎ - Aus Sibirien I, 172.‎
147‎ ‎‏- "بی" شاید معادل "بیک" است، و توتقان نیز در زبان‌های ترکی از ریشه‌ی گرفتن است. پس "بی‌توتقان" یعنی جای گیرافتادن سرکرده ‏‏[مترجم فارسی].‏
148‎ - Aus Sibirien I, 172.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏