این طرح کار خودم است در سال 1351 کپی از طرح روی جلد صفحههای اپرای کوراوغلو |
از لحاظ گستردگی و شکل، رشتهی کؤراوغلو شباهت زیادی به رشتهی قیرغیزی ماناس دارد. همانند ماناس، کؤراوغلو نیز شامل تعدادی داستان قهرمانیست که همهی آنها مربوط به قهرمان بزرگ هستند، اگرچه اینجا نیز نمیتوان گفت که او در همهی موارد برجستهترین شخصیت داستان است. بهنظر میرسد که در این رشتهی ترکمنی نیز – همچنان که شاید دربارهی رشتهی ماناس نیز بتوان گفت – تعدادی از ماجراهایی که در اصل مربوط به قهرمانان دیگری هستند، در طول زمان در رشته داستانهای مربوط به قهرمان اصلی وارد شدهاند و بدینگونه در ادبیات کلاسیک عظیم ترکمنی جای گرفتهاند. همانند داستانهای قیرغیزی، داستان کؤراوغلو نیز با شرح دوران کودکی قهرمان آغاز میشود و سپس همهی زندگی او را حکایت میکند. دیدیم که رشتهی قیرغیزی با شرح زندگی پسر و نوهی قهرمان ادامه مییابد، اما رشتهی کؤراوغلو – دستکم در روایتی که خوچکو نقل کرده – با مرگ قهرمان بهپایان میرسد.
داستانهایی که دربارهی کؤراغلو و یارانش تعریف میکنند بیشتر شرح حملههای غارتگرانه است. هدف حمله اغلب کاروانهای بازرگانیست که در مرغزارهای دامنهی دژ کوهستانی کؤراوغلو اتراق میکنند. دیگر مضامین پر طرفدار این داستان عبارتند از سر زدنهای قهرمان در لباس آشیقها به خیمهگاه دشمنان، یا به حرمسرای فرمانروایان ایرانی. او دختران آنان را میرباید تا حرمسرای خود را پر کند. او همیشه پیروز نیست و برخی از حملههای او آبرومندانه دفع میشوند، از جمله در یکی از حملههای ناموفق یک بازرگان او را به نبرد تنبهتن میخواند. در این نبرد قهرمان انتقامجویی میکند و چهرهای بی مرام و فاقد اصول اخلاقی از خود نشان میدهد. در مواردی قهرمانان ماجراها از یاران او هستند، برای نمونه در داستان چگونگی دزدی پسرخواندهی او ایواز Ayvaz از شکارگاه پاشای توقات Tokat. در داستانی، نوکری بهنام حمزه Hamza اسب کؤراوغلو قیرآت Kyrat را میرباید، و کؤراوغلو بیچاره میشود، اما در پایان داستان او اسبش را بهچنگ میآورد و شأن و اعتبار قهرمانی خود را باز مییابد. ترانههای بسیاری در این "مجلس"های ترکمنی وجود دارد که اغلب به خود کؤراوغلو نسبت داده میشوند. تعدادی نیز منسوب به پسر او ایواز و نیز دیگر یاران او هستند. بهراستی نیز از کؤراوغلو چهرهی یک شاعر و موسیقیدان تمامعیار ارائه میشود که در ستایش هر رویداد مهمی ترانهای میسراید. هر موقعیت هیچانانگیز و پر احساسی ذوق او را تحریک میکند و رشتهای از ترانههای فیالبداهه از او میتراود. هرگاه که او میخواهد با حالتی رسمی سخن بگوید، نظم را واسطهای طبیعیتر از نثر مییابد.
رشته داستانهای کؤراوغلو نمونهی جاافتادهای از ادبیات قهرمانیست. این داستانها همگی پر ماجرا هستند و هدف از آنها سرگرمیست. محیط این داستانها جوامع قهرمانپرور است و از بسیاری لحاظ درست مشابه همان محیطیست که جهانگردانی که در نیمهی نخست سدهی نوزدهم از ترکمنستان گذشتهاند برایمان وصف کردهاند. سرایندهی همهی داستانها ناشناس است و تنها با سنت نقالی شفاهی، گاه با همراهی سازی زهی، به ما رسیدهاند. سبک این داستانها نیز با معیارهای دستانهای قهرمانی همخوانی دارد. جزء را بر کل ترجیح میدهند و جزئیات را بهتفصیل و با پرداختی زیبا ارائه میدهند. گفتار را با فراغ بال و حتی در مواردی پیش پا افتاده در داستان وارد میکنند.
رشتهی کؤراوغلو با وجود فردگرایانه بودن، هیچ اشرافی نیست. خود قهرمان پسر رمهبان سلطان مراد Sultan Murad است، و این خود بهتنهایی شایان افتخار است که یاران او نیز همگی رنجبرانی هستند که از میان مهتران، چوپانان، و صنعتگران برخاستهاند. برادرخواندهی او سوداگر است و پسرخواندهاش نیز پسر یک قصاب است.(135) نقالان هیچیک از صفتهای خشن این رنجبران را نیز پردهپوشی نمیکنند. توصیف اشتهای سیریناپذیر کؤراوغلو و رفتار ناهنجار او سر سفره، و نیز توانایی او در نوشیدن،(136) ما را بهیاد جولوی قهرمان قیرغیزی میاندازد، و علاوه بر آن اینجا حتی یک سوداگر نیز میتواند او را برای رهبری غیر آقامنشانه در حمله به دشمن سرزنش کند:
«دست بدار، کؤراوغلو!... من چهها دربارهی تو شنیدهام، اما اکنون تو را از نزدیک میبینم، و تو سزاوار نام نیکت نیستی. مرد دلاور باید بهموقع به دشمنش هشدار دهد؛ حمله بدون هشدار و فریبکاری در کشتن، کار زنان است.»(137)
ورود مقدار زیادی طنز در این داستانها به بسیاری از دستانهای ایرلندی و نیز به بیلینای روسی واسیلی بوسلایف Vasily Buslaev شباهت دارد. منظور من تکههاییست مانند آن که شنوندگان با شنیدن میزان اشتهای شگرف قهرمان شگفتزده میشوند: او نه تنها مقدار زیادی برنج که حتی گونی برنج را هم میخورد؛ یا وحشت از درازی سبیلهای او، یا تبولرزی که از دیدن سر دشمن بر فراز نیزهی او دامنگیر یارانش میشود و آنان را بهمدت دوازده ماه به بستر میاندازد. چنین طنزی با جدیت سفت و سخت داستانهای قهرمانی ساخته شده برای شنوندگان اشرافی همخوانی ندارد. با این همه رشتهی کؤراوغلو از لحاظ جریان و طرح کلی داستان با معیارهای پذیرفتهای که به عنوان ویژگیهای منظومهها و دستانهای قهرمانی جاهای دیگر مشاهده کردهایم سازگاری کامل دارد. فضایل قهرمانی پر طرفدار در این داستانها عبارتاند از دلاوری، وفاداری، سخاوت و بخشندگی، و نیز همه راهزنان و جنگاوران، غارتگر حرفهای هستند. داراییها و وصف زینتهای شخصی و ریزهکاری سلاحها بسیار ارزشمند شمرده میشود. اصول شرافت قهرمانی را بهطور کلی بهجا میآورند، اگرچه همیشه آن را اصل مسلم نمیدانند. خود کؤراوغلو عالیترین درجهی فضیلت و کمال را بهعنوان رادمردی از جامعهی قهرمانی آسیا دارد، و این خود یعنی توانایی سخن گفتن در قالب ترانههای فیالبداهه. دیگر قهرمانان این دستانها نیز به درجات کمتر در این فضیلت و کمال سهیماند.
بالاتر از هر چیز، اهمیت و برتری اسبها با عالیترین معیارهای ایدهآل ترکمنی همخوانی دارد. قیرآت اسب کؤراوغلو حتی بیش از سوارش قهرمان راستین دستانهاست؛ فرمانروایان مقتدر چشم طمع بر آن دوختهاند، و همه دوستش دارند و میستایندش. کؤراوغلو اسبش را به اندازهی جانش دوست میدارد و چنین مینماید که جدای از آن دشوار میتواند وجود داشتهباشد. آنگاه که اسب را در حال مرگ مییابد، نمیخواهد که پس از این یار و یاور وفادار و زیبا حتی دمی بیشتر زنده بماند و به میل خود تسلیم دشمن میشود.
ترکان آلتای و تهلهاوت همراه با گروه آباکان رشته دستانهای مشترکی دارند که مربوط است به فرمانروایان مغول (قالموق) ترکستان چین و جونغارستان در سدههای هفدهم و هجدهم. این دستانها سبکی ساده و صریح دارند و برخلاف آنهایی که پیشتر بررسی کردیم، به نظر میرسد که از نفوذ منظومههای قهرمانی تا حدودی برکنار ماندهاند. دستان ساغایی سونو متتیر (138)Sunu Mättyr اگرچه بسیار مختصر و تنها در پنج صفحه و نیم است، با این حال به شکل طبیعی به سه بخش تقسیم میشود. در نخستین بخش دستان روابط قیرغیزها به ریاست قونیر تارغا Kongyr Targa و اربابانشان در آلتای به رهبری قوندایجی خان (139)Kongdaijy Khan بیان میشود. آنگاه که قونیر تارغا پیر میشود، مردم پند او را ناشنیده میگیرند، از پرداختن باج و خراج به آلتای طفره میروند، و مأمورانی را که برای گردآوری خراج آمدهاند میکشند. قوندایجی گروهی را میفرستد تا آنان را به کیفر برسانند، و این گروه مردم را از خانههایشان بیرون میکنند. این بخش از دستان پساقهرمانیست post-heroic و نقالی با دید سیاسی معین و گرایش باستاندوستی آن را به شکلی خلاصه نقل کردهاست.
بخش دوم دستان قهرمانی ناب است و مربوط است به سونو متتیر قهرمان هفتساله، پسر قوندایجی، که با تیری که نوک آهنین دارد ببری را میکشد. چندی بعد رقیبانی بدسرشت به رشکورزی او را متهم میکنند که با زنانشان بیاخلاقی و بیآبرویی کرده و پدرش را وا میدارند که او را در چاهی ژرف سرنگون کند. او سرانجام دوباره زنده میشود تا با دلاوریهایی که در نبرد با "مغولها" از خود نشان میدهد استقلال پدرش را به او بازگرداند. بسیاری از مضامین موجود در این بخش داستان، از جمله نبرد نهایی قهرمانی که چندی تصور میرفت که مرده، همگی در دیگر داستانههای ترکان آلتای، قیرغیز، و آباکان نیز وجود دارند و برای ما آشنا هستند.
بخش سوم، ماجراهای امیر ساران Amyr Saran را حکایت میکند که اینجا گفته میشود پسر دیگر قوندایجیست.(140) او قبایل قیرغیز را به کنار دریاچهای هدایت میکند و آنجا سکنایشان میدهد. سپس با خودداری از ازدواج با دختر "مغول خان" (141)Mongol Khan و کشتن هزار تن از سربازان او، به او توهین میکند. پس از آن او نزد "تزار سفید" میگریزد، اما "مغول خان" اصرار دارد که او را اعدام کنند. پایان داستان پیچیده و مبهم و روایتی ضعیف و پادرهواست.
مقایسهی این داستان بهنسبت بدون استخوانبندی با روایاتی که رادلوف از جاهای دیگر نقل کرده، هم از قبایل ساغایی(142) و هم از دیگر قبایل، این گمان را تقویت میکند که آنچه به دست ما رسیده، تکهی جدا شدهای از رشتهی سنتهای شفاهی جامع و گسترده و شاید پیشرفتهایست. اطلاعی از روایت دیگری از بخش نخست همین دستان ساغایی سراغ نداریم، اما روایت تهلهاوتی بخش دوم به شکل دستانی مستقل وجود دارد.(143) روایت تهلهاوتی در خطوط اصلی سادهتر و واضحتر از روایت ساغاییست، گرچه پیداست که پایان آن را فراموش کردهاند و چیزهایی آشفته به هم بافتهاند. بنا بر روایت تهلهاوتی شونو Shünü (سونو) جوانترین پسر قونودوی Kongodoi فرمانروای اویرات Oirat (جونغارستان) بود و رقیبانی که به او رشک میورزیدند و توطئهای بر ضد او چیدند، سه برادر جوانترش بودند.(144) در این روایت آنان پدرشان را میترسانند از اینکه مبادا شونو با نیرویی که دارد پدر را از میان بردارد، و تحریکش میکنند که او را بکشد، و این مضمونی بسیار سادهتر از مضمون مشابه در روایت ساغاییست. گذشته از آن در روایت تهلهاوتی هنگامی که پدر میخواهد به شونو زهر بخوراند، او میفهمد و سرانجام خانه را ترک میکند. روایت میشود که او به عمویش آجیققو خان Ajykku Khan (یا همان آیوقی Ayuki فرمانروای تورغوت Torgut) میپیوندد، سپس در سرحد روسیه اقامت میکند،(145) و در جنگی به نمایندگی پدرش در برابر روسان اعتباری بهدست میآورد.
در فصلی دیگر روایات گوناگون این رشته را در کنار هم میچینیم تا ارزش تاریخی آن را بسنجیم. از این رو دستانی کوتاه را، که در واقع حکایتی بیش نیست، در اینجا نقل میکنیم. این دستان را رادلوف در میان آلتاییها ثبت کردهاست،(146) و آشکارا همان رشته حوادثی را بیان میکند که در دستانهای پیشین نیز آمدهاند:
اویرات خان Oirat Kan میمیرد و پس از او امیر ساناغا Amyr Sanaga فرمانروای مردم میشود. شاهزاده چاغان ناراتتان Chagan Narattan در آلتای بهسر میبرد. چاغان ناراتتان با امیر ساناغا میستیزد. آنان در کنار رود چاریش Tscharysch به نبرد میپردازند. چاغان ناراتتان پیش از آنکه نبرد به سرانجام برسد، میگریزد و با شصتودو تن از یارانش به غاری در خاتونجا Katunja پناه میبرد. مردان آلتایی امیر ساناغا را تا آنسوی ایرتیش عقب میرانند، اما آنگاه که چاغان ناراتتان را در میان کشتگان نمییابند، به جستوجوی او میروند و سرانجام او را مییابند. او میخواهد بار دیگر بگریزد اما در رود بیتوتقان Bitutkan دستگیرش میکنند. این رود نام خود را از همین رویداد گرفتهاست.(147) مردان آلتایی خشمگین از بزدلی او میگویند: «تو ما را در جنگ ترک گفتی، پس ما هم تو را در صلح ترک میکنیم. تو دیگر رهبر ما نیستی.»(148)
(فصل دوم ادامه دارد)
________________________________
133 - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia. - خوچکو نه جهانگرد، که از 1830 تا 1844 کنسول روسیه در رشت بود. او لهستانی بود و "خوچکو" تلفظ لهستانی نام اوست. زادگاه او اکنون در محدودهی جمهوری بلاروس قرار دارد. او تا سال 1830 در دانشکدهی خاورشناسی سنپترزبورگ دانشجوی دانشمند نامدار میرزا جعفر توپچیباشوف بود. مجموعهای از شواهد و قرائن نشان میدهند که خوچکو داستان کوراوغلو را از آشیقهای آذربایجانی شنیدهاست، و این که چادویک این روایت را "ترکمنی" مینامد به گمان من از آنجا سرچشمه میگیرد که در روایتی که خوچکو شنیده کوراوغلو از ترکمنستان بر میخیزد، ماجراهایی در هرات و خراسان دارد، و سپس به آذربایجان میآید و ماجراهایش در آذربایجان، ترکیه، و تا مرکز ایران ادامه مییابد. در ضمن، چادویک در پیشگفتار کتابش گفتهاست که به دستانها و منظومههای آذربایجانی نخواهد پرداخت. روایت ترکمنی موجود از داستان کوراوغلو تفاوتهای بزرگی با روایت خوچکو دارد. از جمله بنگرید به رحیم رئیسنیا، "کوراوغلو در افسانه و تاریخ"، انتشارات نیما، تبریز، چاپ دوم بهار 1368؛ همچنین پاشا افندیف، "تحلیلی بر حماسهی کوراوغلو"، ترجمه شیوا فرهمند راد، انتشارات ارمغان، تهران 1357؛ و نیز ویکتور ژیرمونسکی، "آوازهای حماسی و خنیاگران در آسیای میانه" (بخش دوم همین کتاب "حماسههای شفاهی آسیای میانه"). روایت خوچکو نخستین روایت مکتوب داستان کوراوغلوست. [مترجم فارسی]
134 - Ibid. P. 13.
135 - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, pp. 41 f.
136 - پیشین، ص 48، 103، و جاهای دیگر [نویسنده].135 - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, pp. 41 f.
«کوراوغلو خشمگین که میشد، هیچکس جرئت نمیکرد به او نزدیک شود. او دو شبانهروز تمام به شکم میخوابید، و آنگاه که بر میخاست هفت من برنج و هفت شقه گوسفند میخورد، و هفت کوزه شراب مینوشید، زره خود را میپوشید، ایواز سبیلهای او را تاب میداد و پشت گوشهایش میگذاشت، و آنگاه کوراوغلو رهسپار جنگ میشد». نگاه کنید به پاشا افندییف، پیشگفته، ص 75 [مترجم فارسی].
137 - Ibid. pp. 184 f.
138 - Proben II, 380 f.; cf. Radlov, Aus Sibirien I, 185 f.
139 - واژهی قوندایجی در واقع عنوان اوست.138 - Proben II, 380 f.; cf. Radlov, Aus Sibirien I, 185 f.
140 - لیکن مقایسه کنید با پانویس شماره x در صفحه x. از جدول (G) در شجرهنامهی بددلی Baddeley چنین بر میآید که امیر ساران نه پسر، که نتیجهی قوندایجی بودهاست – البته اگر آن را اسم خاص فرض کنیم و نه عنوان یا اصطلاح مربوط به نسبت خانوادگی.
141 - "مغول خان" شاید همان "کیین لونگ" Kienlung امپراتور چین باشد. بنگرید به Radlov, Aus Sibirien I, 171 و مقایسه کنید با Baddeley, Russia, Mongolia and China I, Genealogical Table G.
142 - Cf. Radlov, Aus Sibirien I, 167 ff.
143 - Proben I, 206 ff.; cf. Radlov, Aus Sibirien I, 169 ff.
144 - نویسنده هم شونو را "جوانترین" پسر نامیده، و هم گفته که سه برادر "جوانتر" او توطئه چیدند. در متن اینترنتی و آلمانی "از سیبری" یافتم که شونو از همسر نخست و سه پسر دیگر از همسر دوم قونودوی بودند. [مترجم فارسی]143 - Proben I, 206 ff.; cf. Radlov, Aus Sibirien I, 169 ff.
145 - See Howorth, History of the Mongols I, 564 ff.
146 - Aus Sibirien I, 172.
147 - "بی" شاید معادل "بیک" است، و توتقان نیز در زبانهای ترکی از ریشهی گرفتن است. پس "بیتوتقان" یعنی جای گیرافتادن سرکرده [مترجم فارسی].146 - Aus Sibirien I, 172.
148 - Aus Sibirien I, 172.
No comments:
Post a Comment