بیش از سه سال پیش در بخشی از سفرنامهی ترکیه نوشتم: «... بهسوی اسکلهی بهرام یا آسوس میرانیم که جایی در ساحل آنسوی قلعه است. [...] از اینجا کشتیهای ماشینبر بین بهرامقلعه و جزیرهی یونانی لسبوس Lesbos که بسیار نزدیک است و از همانجا دیده میشود، رفتوآمد میکنند. [...]
گپوگفت شاد و شیرین همراه با مزمزه کردن نوشیدنیها جریان دارد که چند جت جنگنده نعرهکشان سکوت را و آبی آسمان این ساحل دورافتاده را میشکافند: نخست بهسوی شمال میشتابند و سپس بهسوی جنوب باز میگردند. اینها جنگ سوریه را به یادم میآورد. خوشا که چند روز است که از همهی دنیا بیخبرم. نه از جنگها و انقلابها و درگیریها خبر دارم، نه از المپیک، نه از سوئد، نه از ایران. و اینجاست که یکی از همراهان داستان دردناک و تکاندهندهای تعریف میکند از اینکه سالها پیش چگونه قایقی پوسیده را با روزها و ساعتها کار و زحمت تعمیر کرده، از آقچای تا اینجا در امتداد ساحل رانده، و سپس از اینجا، درست از همینجا، گریخته، با همسر و دو فرزندش تا آن جزیرهای که میبینیم، جزیرهی یونانی لسبوس، رانده، و به یونان پناهنده شدهاست. سر راه چند بار کشتیهای بزرگ نزدیک بوده با موجشان قایق کوچک و پوسیده را غرق کنند، اما سرانجام، با نزدیک شدن به جزیره، مردم محلی در ساحل جمع شدهبودند، و هنگامیکه دانستند که اینان ایرانی هستند آغوش به رویشان گشودند و برایشان جشن گرفتند. اما این در سالهای دوری بود. دوستمان میگوید که فقط برای این همراهیمان کرده که یک بار دیگر بهرامقلعه و جای فرارش را ببیند. او اکنون در هلند زندگی میکند، فرزندانش برومند شدهاند، و نوه هم دارد.
بار دیگر با خود تکرار میکنم: "هر انسانی جهانیست، و هر جهانی پر از قصه و ماجرا". ایکاش میشد داستان گریز تکتک انسانها، انسانهای همهی سرزمینها، از دیکتاتوری و ترور و زندان و گرسنگی، در جستوجوی زندگی، آزادی و خوشبختی را، گرد آورد و نوشت.
[...] دوستمان داستان فرار و پناهندگیش را ادامه میدهد و چگونگی جا زدن خود در میان کارگران بندری در خاک اصلی یونان، کار غیر قانونی و سیاه، و لجن کشیدن از اعماق نفتکشهای غولپیکر برای پول جمع کردن و سپس گریز از یونان به آلمان را شرح میدهد، و من میکوشم حواسم را پرت کنم و جلوی ریزش اشکی را که زیر عینک آفتابی در چشمانم حلقه زده بگیرم...»
داستان فرار و پناهندگی که دوستم تعریف میکرد مربوط به حدود سی سال پیش بود، اما داستان فرار و پناهندگی انسانها در همان جزیرهی لسبوس هنوز ادامه دارد. این عکس زنده و بسیار گویا و تکاندهنده را آنتونیو ماسیهیو Antonio Masiello همین پاییز گذشته و بر ساحل همان جزیره برداشتهاست. روی عکس کلیک کنید.
گپوگفت شاد و شیرین همراه با مزمزه کردن نوشیدنیها جریان دارد که چند جت جنگنده نعرهکشان سکوت را و آبی آسمان این ساحل دورافتاده را میشکافند: نخست بهسوی شمال میشتابند و سپس بهسوی جنوب باز میگردند. اینها جنگ سوریه را به یادم میآورد. خوشا که چند روز است که از همهی دنیا بیخبرم. نه از جنگها و انقلابها و درگیریها خبر دارم، نه از المپیک، نه از سوئد، نه از ایران. و اینجاست که یکی از همراهان داستان دردناک و تکاندهندهای تعریف میکند از اینکه سالها پیش چگونه قایقی پوسیده را با روزها و ساعتها کار و زحمت تعمیر کرده، از آقچای تا اینجا در امتداد ساحل رانده، و سپس از اینجا، درست از همینجا، گریخته، با همسر و دو فرزندش تا آن جزیرهای که میبینیم، جزیرهی یونانی لسبوس، رانده، و به یونان پناهنده شدهاست. سر راه چند بار کشتیهای بزرگ نزدیک بوده با موجشان قایق کوچک و پوسیده را غرق کنند، اما سرانجام، با نزدیک شدن به جزیره، مردم محلی در ساحل جمع شدهبودند، و هنگامیکه دانستند که اینان ایرانی هستند آغوش به رویشان گشودند و برایشان جشن گرفتند. اما این در سالهای دوری بود. دوستمان میگوید که فقط برای این همراهیمان کرده که یک بار دیگر بهرامقلعه و جای فرارش را ببیند. او اکنون در هلند زندگی میکند، فرزندانش برومند شدهاند، و نوه هم دارد.
بار دیگر با خود تکرار میکنم: "هر انسانی جهانیست، و هر جهانی پر از قصه و ماجرا". ایکاش میشد داستان گریز تکتک انسانها، انسانهای همهی سرزمینها، از دیکتاتوری و ترور و زندان و گرسنگی، در جستوجوی زندگی، آزادی و خوشبختی را، گرد آورد و نوشت.
[...] دوستمان داستان فرار و پناهندگیش را ادامه میدهد و چگونگی جا زدن خود در میان کارگران بندری در خاک اصلی یونان، کار غیر قانونی و سیاه، و لجن کشیدن از اعماق نفتکشهای غولپیکر برای پول جمع کردن و سپس گریز از یونان به آلمان را شرح میدهد، و من میکوشم حواسم را پرت کنم و جلوی ریزش اشکی را که زیر عینک آفتابی در چشمانم حلقه زده بگیرم...»
داستان فرار و پناهندگی که دوستم تعریف میکرد مربوط به حدود سی سال پیش بود، اما داستان فرار و پناهندگی انسانها در همان جزیرهی لسبوس هنوز ادامه دارد. این عکس زنده و بسیار گویا و تکاندهنده را آنتونیو ماسیهیو Antonio Masiello همین پاییز گذشته و بر ساحل همان جزیره برداشتهاست. روی عکس کلیک کنید.
No comments:
Post a Comment