امروز 28 ژانویه قرار است که از نلسون 290 کیلومتر تا ساحل غربی نیو زیلند برانیم، سر راه چند جای دیدنی را ببینیم و تا شب به شهر گریمائوث Greymouth برسیم. قصد داریم که کوهها و گردنهها را قطع کنیم، در نزدیکترین جا خود را به جادهی ساحلی برسانیم و باقی راه را به موازات ساحل برانیم.
جادهی شماره 6 باریک و پر پیچوخم است، و جنگلی، و بسیار زیبا. در بخشهایی از جاده به موازات یک رود میرانیم که در ته دره و در دل جنگل جاریست. پس از نزدیک 150 کیلومتر همه هوس چای و قهوه کردهایم، اما راهنمای جیپیاس تا 100 کیلومتر دورتر هم هیچ کافه یا رستورانی پیدا نمیکند. همچنین این راهنما میخواهد ما را از نزدیکترین راه به مقصدمان برساند، و ما را به جادهی شماره 69 راهنمایی میکند. چند کیلومتری در این جاده رفتهایم که متوجه میشویم که بهسوی ساحل نمیرویم. دور میزنیم و به جادهی 6 بر میگردیم. اکنون سرنشینان دم گرفتهاند و قهوه میخواهند. نیست! هیچ کافهای سر راه نیست! البته میتوانیم در گوشهای بایستیم و با اجاق گاز کاراوان چای و قهوه درست کنیم. اما بهگمانم دست خدایان مائوری در کار است که ناگهان یک کافه سر راهمان سبز میشود: کافه و بار برلینس Berlins Cafe and Bar (فیسبوک). جای خوب و شیک و تروتمیزیست. یک بخاری هیزمی در گوشهای که با سنگهای بزرگ تزئین شده گذاشتهاند. این منظره با گرما و آفتاب بیرون نمیخواند. سراسر یک دیوار را عکسها و پوسترها و نوشتههایی در بیان تاریخچهی این منطقه و این کافه پوشاندهاست.
اکنون ما به "غرب وحشی" نیو زیلند رسیدهایم. در سدهی نوزدهم و اوائل سدهی بیستم تمامی ساحل غربی و بخشهایی از ساحل شرقی جزیرهی جنوبی نیو زیلند "الدورادو"ی این سر دنیا بود. جویندگان طلا از سراسر جهان به اینجا هجوم آوردهبودند، غوغایی بهپا کردهبودند و وجب به وجب کوهها و جنگلها و رودها و نهرهای منطقه را در پی طلا میکاویدند. هر رود و نهر و تپهای اینجا به نام یکی از آن مردان و زنان بیباک و ماجراجو نامگذاری شدهاست. آقای برلینس هم یک جویندهی طلای سوئدی بود که اینجاها را کاوید. گذشته از این کافه، یک دیوارهی سنگی در کوهستان Berlins bluff، و نیز یک نهر بزرگ که از نزدیکی کافه میگذرد Berlins creek نام او را بر خود دارند.
این کافه اتاقهایی برای اقامت نیز دارد و تورهایی نیز برای گردش و پیادهروی در منطقه و بازدید از معدنهای قدیمی زغالسنگ و طلا ترتیب میدهند، یا برای جستن طلا: یادتان میدهند که ماسههای کف نهرها را الک کنید، و چه دیدی، شاید زد و یک تکه طلای بزرگ یافتید!
اینجا چیزی بهنام "چای" chai دارند که یکی از دوستان سفارش میدهد، اما آخرش هم سر در نمیآوریم که این دیگر چه جور چاییست. روی دیوار پشت سرمان یک حشرهی بسیار بزرگ شبیه ملخ بیبال را به دیوار چسباندهاند و کنارش چیزهایی نوشتهاند. در نگاه نخست پلاستیکی بهنظر میآید. اما این یکی از بزرگترین و سنگینترین حشرات جهان است که تنها در نیو زیلند یافت میشود. وتا Weta نام دارد و مائوریهای ساحل غربی بزرگترین گونهی آن را تایپو Taipo مینامند که یعنی "ابلیسی که شبها میآید". اما این حشرهای بیآزار و گیاهخوار است. اروپاییان که به نیو زیلند آمدند، با کشتیهایشان موش به اینجا آوردند، و موشها در جزیرهی شمالی این حشره را ریشهکن کردند. اکنون این حشره از گونههای حفاظتشدهی نیو زیلند است.
اندکی بعد به ساحل دریا و به "پارک ملی پاپاروآ" Paparoa National Park میرسیم. اینجا کوه است و جنگل گرمسیری در کنار دریای تاسمان: آبی، فیروزهای، و خروشان. هر جایی که بتوان، میایستیم، پیاده میشویم، چشماندازهای زیبا را تماشا میکنیم، میرویم، باز میایستیم، پیاده میشویم، و...
صخرههای پنکیکی
سرانجام به جایی میرسیم که "کورهراه ترومن" Truman track نام دارد. اینجا با پانزده دقیقه پیادهروی در آغوش جنگل گرمسیری به ساحلی پر از غارها و فرورفتگیها میرسیم. تماشا دارد. باز سوار میشویم و میرویم، و میرسیم به یک آبادی بهنام پوناکاییکی Punakaiki. این نام مائوری را به "پنکیک" Pancake Rocks ترجمه کردهاند. ایکاش زبان مائوری میدانستم تا ببینم آیا این نام ربطی به پنکیک دارد یا نه. هر چه هست، در ساحل اینجا دست هنرمند طبیعت یکی دیگر از شاهکارهای خود را آفریدهاست. پیاده میشویم و به آغوش مادرمان، طبیعت، میرویم. و من باید جملهای را که بیش از شش سال پیش در سفرنامهی ایرلند نوشتم تکرار کنم: «از دیدن ایندست شاهکارهای طبیعت مو بر تنم راست میشود و در خاموشی و با چشمانی تر در جهانی فلسفی غرق میشوم». و دیگر چه بگویم؟ چگونگی پیدایش این لایهها بیگمان توضیح تاریخی – زمینشناسی دارد. اما چه جای این حرفهاست؟! میروم، میایستم، تماشا میکنم، گوش میسپارم به صدای شرشر آب، به صدای موجها، به صدای طبلی که موجها بر پایههای این صخرهها و بر شکافهای میان آنها مینوازند. باز میروم، باز میایستم، تماشا، تماشا...
50 کیلومتر آنسوتر به گریمائوث میرسیم. دیگر ترسی نداریم از این که کمپینگها جا نداشتهباشند. بی آنکه از پیش جا ذخیره کردهباشیم، به کمپ Greymouth Seaside Holiday Park میرویم. برای کاراوان جا فراوان دارند. اینجا کنار دریاست، اما دیگر غروب شده و من یکی که به فکر دریا و آب نیستم. گرسنهایم و میخواهیم نزدیکترین رستوران را پیدا کنیم. دفتردار کمپ و نیز یک رهگذر بیرون کمپ هر دو نشانی رستوران یک هتل را میدهند که همان چند صد متریست. اینجا حاشیهی شهر است. در خیابانی که جز همان یک رهگذر پرنده در آن پر نمیزند میرویم، از کنار یک گورستان بزرگ میگذریم. اینجا سنگ گورها همه بسیار بزرگ و با شکوهاند با تزیینات فراوان. پیداست که گورستان اشراف منطقه است. در آنسوی سهراهی از روی خط آهن میگذریم و به "بار و کبابی استرالزی" The Austalasian Bar and Grill میرسیم. البته افت دارد که آدم به نیو زیلند آمدهباشد و خوراک استرالیایی بخورد. اما آن "-زی" در پایان استرالزی از نام سرزمینهای اقیانوس آرام و اقیانوس هند مانند میکرونزی، پولینزی، ملانزی، اندونزی، و... گرفتهشده و شامل نیو زیلند هم میشود.
من "سالاد گرم گوشت بره" Warm Lamb salad سفارش میدهم. چه ترکیب جالبی، و چه خوشمزه! دیگر دوستان نیز همه از خوراکشان بسیار راضیاند.
یخچال فرانتس جوزف
بامداد بهسوی دیدنی بعدی، یخچال فرانتس جوزف Franz Josef Glacier میشتابیم. فرانتس جوزف (یا یوسف) اول، پادشاه اطریش بود و یک کاشف آلمانی در سال 1865 نام او را بر این یخچال طبیعی نهاد. اما من نام و افسانهی مائوری را بر این نام اروپایی ترجیح میدهم. نام مائوری این یخچال "کا رویماتا او هینههوکاتهره" Ka Roimata o Hinehukatere است که یعنی "اشکهای هینههوکاتهره". داستان مائوری میگوید که زنی بهنام هینههوکاتهره کوهپیمایی را بسیار دوست میداشت اما دلش میخواست که مرد مورد علاقهاش "وهوه" Wewe نیز در این کوهپیماییها همواره همراه او باشد. وهوه در کوهپیمایی کمتجربه بود، اما پابهپای دلدارش میرفت، تا آنکه بهمنی فرو ریخت و او را در خود بلعید. هینههوکاتهره در سوگ وهوه و پشیمان از اصرارش آنقدر بر بهمن اشک ریخت که اشکهای یخزدهاش اینچنین به طول 12 کیلومتر در دل کوه جاری شد و یکی از بزرگترین یخچالهای طبیعی نیو زیلند را آفرید.
این یخچال اکنون، گویا با گرمتر شدن جو زمین، کوچکتر شده و تا ارتفاع بالاتری عقب نشستهاست. از دفتر راهنمایی گردشگران دهکدهی فرانتس جوزف کمی اطلاعات میگیریم، از جمله اینکه آیا با همین لباس و کفشی که ما بر تن داریم، میتوان تا آن بالا رفت، یا نه: آری، میتوان رفت! اما کلاه و عینک آفتابی یادتان نرود! اینجا البته سرویس هلیکوپتر هم هست با برنامههای گوناگون: برای رفتن به بالای همین یخچال، یا ترکیبی از این یخچال و یخچال فاکس Fox، یا با افزودن صخرههای پنکیکی و دیگر دیدنیهای ساحلی. من اهلش نیستم و هنوز ترجیح میدهم که با پای خودم بروم.
کاراوان را در پارکینگ پای کوه میگذاریم. دور ترین و بلند ترین نقطه را به دلیل ریزش کوه بستهاند و تنها یک مسیر برای بالا رفتن و تماشای یخچال باز است. این مسیری دو ساعتیست. یک ساعت بالا رفتن و یک ساعت پایین آمدن. زیر آفتاب سوزان نخست از تکهای جنگل گرمسیری میگذریم، و سپس به کف درهای میرسیم که تا پای برفهای یخچال پیش میرود. رودی بهرنگ شیری مایل به سبز در یک سوی دره جاریست. در سوی دیگر آبشارهایی میریزند و نهری زلال در پای آنها در سرازیری میرود.
هنوز یک ساعت نشده، به جایی میرسیم که پارکبانان طناب کشیدهاند و فراتر نمیتوان رفت. حق دارند، در آنسوی طناب پیوسته صدای ریزش صخرهها و سنگها شنیده میشود. آفتاب داغ دارد برف و یخ را آب میکند و در پی آن سنگها میریزند. کمی در شگفتیهای طبیعت غرق میشوم، و باز میگردیم. یکی از دوستان تندتر میرود تا به یکی از هوسهایش عمل کند و زیر آب آبشار دوش بگیرد، و به آن عمل میکند. شاد است و لباسهای خیسش را که عوض کرده زیر آفتاب دور سرش میچرخاند تا خشکشان کند.
مطابق برنامهای که اندرو برایمان چیده، امشب باید در کمپینگی همینجا نزدیک یخچال فرانتس جوزف بخوابیم، اما راه فردایمان 400 کیلومتر است و تصمیم میگیریم که تا شب نشده کمی از راه فردا را برویم و کوتاهترش کنیم. نخست بهسوی دریاچهی ماتهسون Lake Matheson میرویم. ماشین را باید در کنار یک یادگاریفروشی پارک کرد، و سپس میتوان مقداری پیادهروی کرد: یک ساعت و نیم، اگر میخواهید دریاچه را دور بزنید، یا در مجموع 40 دقیقه رفت و برگشت تا سکویی چوبی بر ساحل دریاچه با چشمانداز دریاچه و جنگل و کوههای دوردست.
پنج و نیم بعد از ظهر است. پس ما تا همان سکو میرویم. چه آرامشی! چند گردشگر چینی آنجا نشسته و ایستاده به خلسه رفتهاند. سطح آب چین و شکنهای کوچکی دارد. اگر صبح زود آمدهبودیم یا ساعتی دیرتر، به نوشتهی کتابچهی راهنما، این سطح چون آیینهای صاف میبود و تصویر کوههای دوردست روبهرو را در آن میدیدیم.
بنا بر یک ضربالمثل ترکی (و آذربایجانی) «یولچو یولدا گرک»، یعنی مسافر باید همواره در راه باشد. پس ما نیز راهمان را پی میگیریم و خود را به کمپینگ Fox Glacier Holiday Park میرسانیم. اینجا شاید مدرنترین و پاکیزهترین کمپینگیست که در تمام طول سفرمان در آن بهسر بردهایم. اما یک اشکال دارد: شامگاه که نشستهایم بر گرد نیمکت چوبی کنار ماشین خانهبهدوش و داریم آبجو مینوشیم، مگسهایی ریز که ظاهری بیآزار دارند و بعدها میخوانم که "پشهی ماسهها" نام دارند، از چمنها بالا میآیند، بر پاهای لختمان مینشینند و گازهای دردناکی میگیرند که اثرش تا روزها میماند و میخارد و پاهایمان خونین و مالین میشود. اینها از پدیدههای تابستانی تمام طول ساحل غربی نیو زیلند هستند، و این رنجیست شبیه حملهی پشههای "آدمکش" قطبی در شمال سوئد.
جادهی شماره 6 باریک و پر پیچوخم است، و جنگلی، و بسیار زیبا. در بخشهایی از جاده به موازات یک رود میرانیم که در ته دره و در دل جنگل جاریست. پس از نزدیک 150 کیلومتر همه هوس چای و قهوه کردهایم، اما راهنمای جیپیاس تا 100 کیلومتر دورتر هم هیچ کافه یا رستورانی پیدا نمیکند. همچنین این راهنما میخواهد ما را از نزدیکترین راه به مقصدمان برساند، و ما را به جادهی شماره 69 راهنمایی میکند. چند کیلومتری در این جاده رفتهایم که متوجه میشویم که بهسوی ساحل نمیرویم. دور میزنیم و به جادهی 6 بر میگردیم. اکنون سرنشینان دم گرفتهاند و قهوه میخواهند. نیست! هیچ کافهای سر راه نیست! البته میتوانیم در گوشهای بایستیم و با اجاق گاز کاراوان چای و قهوه درست کنیم. اما بهگمانم دست خدایان مائوری در کار است که ناگهان یک کافه سر راهمان سبز میشود: کافه و بار برلینس Berlins Cafe and Bar (فیسبوک). جای خوب و شیک و تروتمیزیست. یک بخاری هیزمی در گوشهای که با سنگهای بزرگ تزئین شده گذاشتهاند. این منظره با گرما و آفتاب بیرون نمیخواند. سراسر یک دیوار را عکسها و پوسترها و نوشتههایی در بیان تاریخچهی این منطقه و این کافه پوشاندهاست.
اکنون ما به "غرب وحشی" نیو زیلند رسیدهایم. در سدهی نوزدهم و اوائل سدهی بیستم تمامی ساحل غربی و بخشهایی از ساحل شرقی جزیرهی جنوبی نیو زیلند "الدورادو"ی این سر دنیا بود. جویندگان طلا از سراسر جهان به اینجا هجوم آوردهبودند، غوغایی بهپا کردهبودند و وجب به وجب کوهها و جنگلها و رودها و نهرهای منطقه را در پی طلا میکاویدند. هر رود و نهر و تپهای اینجا به نام یکی از آن مردان و زنان بیباک و ماجراجو نامگذاری شدهاست. آقای برلینس هم یک جویندهی طلای سوئدی بود که اینجاها را کاوید. گذشته از این کافه، یک دیوارهی سنگی در کوهستان Berlins bluff، و نیز یک نهر بزرگ که از نزدیکی کافه میگذرد Berlins creek نام او را بر خود دارند.
این کافه اتاقهایی برای اقامت نیز دارد و تورهایی نیز برای گردش و پیادهروی در منطقه و بازدید از معدنهای قدیمی زغالسنگ و طلا ترتیب میدهند، یا برای جستن طلا: یادتان میدهند که ماسههای کف نهرها را الک کنید، و چه دیدی، شاید زد و یک تکه طلای بزرگ یافتید!
اینجا چیزی بهنام "چای" chai دارند که یکی از دوستان سفارش میدهد، اما آخرش هم سر در نمیآوریم که این دیگر چه جور چاییست. روی دیوار پشت سرمان یک حشرهی بسیار بزرگ شبیه ملخ بیبال را به دیوار چسباندهاند و کنارش چیزهایی نوشتهاند. در نگاه نخست پلاستیکی بهنظر میآید. اما این یکی از بزرگترین و سنگینترین حشرات جهان است که تنها در نیو زیلند یافت میشود. وتا Weta نام دارد و مائوریهای ساحل غربی بزرگترین گونهی آن را تایپو Taipo مینامند که یعنی "ابلیسی که شبها میآید". اما این حشرهای بیآزار و گیاهخوار است. اروپاییان که به نیو زیلند آمدند، با کشتیهایشان موش به اینجا آوردند، و موشها در جزیرهی شمالی این حشره را ریشهکن کردند. اکنون این حشره از گونههای حفاظتشدهی نیو زیلند است.
اندکی بعد به ساحل دریا و به "پارک ملی پاپاروآ" Paparoa National Park میرسیم. اینجا کوه است و جنگل گرمسیری در کنار دریای تاسمان: آبی، فیروزهای، و خروشان. هر جایی که بتوان، میایستیم، پیاده میشویم، چشماندازهای زیبا را تماشا میکنیم، میرویم، باز میایستیم، پیاده میشویم، و...
صخرههای پنکیکی
سرانجام به جایی میرسیم که "کورهراه ترومن" Truman track نام دارد. اینجا با پانزده دقیقه پیادهروی در آغوش جنگل گرمسیری به ساحلی پر از غارها و فرورفتگیها میرسیم. تماشا دارد. باز سوار میشویم و میرویم، و میرسیم به یک آبادی بهنام پوناکاییکی Punakaiki. این نام مائوری را به "پنکیک" Pancake Rocks ترجمه کردهاند. ایکاش زبان مائوری میدانستم تا ببینم آیا این نام ربطی به پنکیک دارد یا نه. هر چه هست، در ساحل اینجا دست هنرمند طبیعت یکی دیگر از شاهکارهای خود را آفریدهاست. پیاده میشویم و به آغوش مادرمان، طبیعت، میرویم. و من باید جملهای را که بیش از شش سال پیش در سفرنامهی ایرلند نوشتم تکرار کنم: «از دیدن ایندست شاهکارهای طبیعت مو بر تنم راست میشود و در خاموشی و با چشمانی تر در جهانی فلسفی غرق میشوم». و دیگر چه بگویم؟ چگونگی پیدایش این لایهها بیگمان توضیح تاریخی – زمینشناسی دارد. اما چه جای این حرفهاست؟! میروم، میایستم، تماشا میکنم، گوش میسپارم به صدای شرشر آب، به صدای موجها، به صدای طبلی که موجها بر پایههای این صخرهها و بر شکافهای میان آنها مینوازند. باز میروم، باز میایستم، تماشا، تماشا...
50 کیلومتر آنسوتر به گریمائوث میرسیم. دیگر ترسی نداریم از این که کمپینگها جا نداشتهباشند. بی آنکه از پیش جا ذخیره کردهباشیم، به کمپ Greymouth Seaside Holiday Park میرویم. برای کاراوان جا فراوان دارند. اینجا کنار دریاست، اما دیگر غروب شده و من یکی که به فکر دریا و آب نیستم. گرسنهایم و میخواهیم نزدیکترین رستوران را پیدا کنیم. دفتردار کمپ و نیز یک رهگذر بیرون کمپ هر دو نشانی رستوران یک هتل را میدهند که همان چند صد متریست. اینجا حاشیهی شهر است. در خیابانی که جز همان یک رهگذر پرنده در آن پر نمیزند میرویم، از کنار یک گورستان بزرگ میگذریم. اینجا سنگ گورها همه بسیار بزرگ و با شکوهاند با تزیینات فراوان. پیداست که گورستان اشراف منطقه است. در آنسوی سهراهی از روی خط آهن میگذریم و به "بار و کبابی استرالزی" The Austalasian Bar and Grill میرسیم. البته افت دارد که آدم به نیو زیلند آمدهباشد و خوراک استرالیایی بخورد. اما آن "-زی" در پایان استرالزی از نام سرزمینهای اقیانوس آرام و اقیانوس هند مانند میکرونزی، پولینزی، ملانزی، اندونزی، و... گرفتهشده و شامل نیو زیلند هم میشود.
من "سالاد گرم گوشت بره" Warm Lamb salad سفارش میدهم. چه ترکیب جالبی، و چه خوشمزه! دیگر دوستان نیز همه از خوراکشان بسیار راضیاند.
یخچال فرانتس جوزف
بامداد بهسوی دیدنی بعدی، یخچال فرانتس جوزف Franz Josef Glacier میشتابیم. فرانتس جوزف (یا یوسف) اول، پادشاه اطریش بود و یک کاشف آلمانی در سال 1865 نام او را بر این یخچال طبیعی نهاد. اما من نام و افسانهی مائوری را بر این نام اروپایی ترجیح میدهم. نام مائوری این یخچال "کا رویماتا او هینههوکاتهره" Ka Roimata o Hinehukatere است که یعنی "اشکهای هینههوکاتهره". داستان مائوری میگوید که زنی بهنام هینههوکاتهره کوهپیمایی را بسیار دوست میداشت اما دلش میخواست که مرد مورد علاقهاش "وهوه" Wewe نیز در این کوهپیماییها همواره همراه او باشد. وهوه در کوهپیمایی کمتجربه بود، اما پابهپای دلدارش میرفت، تا آنکه بهمنی فرو ریخت و او را در خود بلعید. هینههوکاتهره در سوگ وهوه و پشیمان از اصرارش آنقدر بر بهمن اشک ریخت که اشکهای یخزدهاش اینچنین به طول 12 کیلومتر در دل کوه جاری شد و یکی از بزرگترین یخچالهای طبیعی نیو زیلند را آفرید.
این یخچال اکنون، گویا با گرمتر شدن جو زمین، کوچکتر شده و تا ارتفاع بالاتری عقب نشستهاست. از دفتر راهنمایی گردشگران دهکدهی فرانتس جوزف کمی اطلاعات میگیریم، از جمله اینکه آیا با همین لباس و کفشی که ما بر تن داریم، میتوان تا آن بالا رفت، یا نه: آری، میتوان رفت! اما کلاه و عینک آفتابی یادتان نرود! اینجا البته سرویس هلیکوپتر هم هست با برنامههای گوناگون: برای رفتن به بالای همین یخچال، یا ترکیبی از این یخچال و یخچال فاکس Fox، یا با افزودن صخرههای پنکیکی و دیگر دیدنیهای ساحلی. من اهلش نیستم و هنوز ترجیح میدهم که با پای خودم بروم.
کاراوان را در پارکینگ پای کوه میگذاریم. دور ترین و بلند ترین نقطه را به دلیل ریزش کوه بستهاند و تنها یک مسیر برای بالا رفتن و تماشای یخچال باز است. این مسیری دو ساعتیست. یک ساعت بالا رفتن و یک ساعت پایین آمدن. زیر آفتاب سوزان نخست از تکهای جنگل گرمسیری میگذریم، و سپس به کف درهای میرسیم که تا پای برفهای یخچال پیش میرود. رودی بهرنگ شیری مایل به سبز در یک سوی دره جاریست. در سوی دیگر آبشارهایی میریزند و نهری زلال در پای آنها در سرازیری میرود.
هنوز یک ساعت نشده، به جایی میرسیم که پارکبانان طناب کشیدهاند و فراتر نمیتوان رفت. حق دارند، در آنسوی طناب پیوسته صدای ریزش صخرهها و سنگها شنیده میشود. آفتاب داغ دارد برف و یخ را آب میکند و در پی آن سنگها میریزند. کمی در شگفتیهای طبیعت غرق میشوم، و باز میگردیم. یکی از دوستان تندتر میرود تا به یکی از هوسهایش عمل کند و زیر آب آبشار دوش بگیرد، و به آن عمل میکند. شاد است و لباسهای خیسش را که عوض کرده زیر آفتاب دور سرش میچرخاند تا خشکشان کند.
مطابق برنامهای که اندرو برایمان چیده، امشب باید در کمپینگی همینجا نزدیک یخچال فرانتس جوزف بخوابیم، اما راه فردایمان 400 کیلومتر است و تصمیم میگیریم که تا شب نشده کمی از راه فردا را برویم و کوتاهترش کنیم. نخست بهسوی دریاچهی ماتهسون Lake Matheson میرویم. ماشین را باید در کنار یک یادگاریفروشی پارک کرد، و سپس میتوان مقداری پیادهروی کرد: یک ساعت و نیم، اگر میخواهید دریاچه را دور بزنید، یا در مجموع 40 دقیقه رفت و برگشت تا سکویی چوبی بر ساحل دریاچه با چشمانداز دریاچه و جنگل و کوههای دوردست.
پنج و نیم بعد از ظهر است. پس ما تا همان سکو میرویم. چه آرامشی! چند گردشگر چینی آنجا نشسته و ایستاده به خلسه رفتهاند. سطح آب چین و شکنهای کوچکی دارد. اگر صبح زود آمدهبودیم یا ساعتی دیرتر، به نوشتهی کتابچهی راهنما، این سطح چون آیینهای صاف میبود و تصویر کوههای دوردست روبهرو را در آن میدیدیم.
بنا بر یک ضربالمثل ترکی (و آذربایجانی) «یولچو یولدا گرک»، یعنی مسافر باید همواره در راه باشد. پس ما نیز راهمان را پی میگیریم و خود را به کمپینگ Fox Glacier Holiday Park میرسانیم. اینجا شاید مدرنترین و پاکیزهترین کمپینگیست که در تمام طول سفرمان در آن بهسر بردهایم. اما یک اشکال دارد: شامگاه که نشستهایم بر گرد نیمکت چوبی کنار ماشین خانهبهدوش و داریم آبجو مینوشیم، مگسهایی ریز که ظاهری بیآزار دارند و بعدها میخوانم که "پشهی ماسهها" نام دارند، از چمنها بالا میآیند، بر پاهای لختمان مینشینند و گازهای دردناکی میگیرند که اثرش تا روزها میماند و میخارد و پاهایمان خونین و مالین میشود. اینها از پدیدههای تابستانی تمام طول ساحل غربی نیو زیلند هستند، و این رنجیست شبیه حملهی پشههای "آدمکش" قطبی در شمال سوئد.