05 June 2025

‏"از بازگشت تا اعدام"؛ زندگی تراژیک یک نسل

نقد و معرفی کتاب «از بازگشت تا اعدام»
به قلم اسد سیف
(این نوشته در وبگاه «عصر نو» منتشر شده است.)

۱
شکست انقلاب سال پنجاه‌وهفت و این‌که چرا تمامی امیدهای برخاسته از آن به خون نشست، موضوعی‌ست که پرداختن به آن در ‏شمار ضرورت‌هاست. نیروهای شرکت‌کننده در انقلاب، از جمله سازمان‌ها و گروه‌هایی که سال‌های سال امکان حضور علنی در ‏جامعه نداشتند، و یا سازمان‌ها و احزابی که در پی انقلاب آغاز به فعالیت نمودند، حال با گذشت چهاردهه و با فاصله‌ای تاریخی از ‏آن حادثه، بهتر می‌توانند به علت‌هایی که شورش میلیونی مردم و انقلاب در آن بنیان داشت، بپردازند. ‏

انقلاب سال ۵۷ به فاجعه انجامید و شرکت‌کنندگان در آن بیشترین هزینه را با زندان و شکنجه و اعدام پرداختند. عظمت انقلاب، ‏بنیادهای آن و سرانجام چگونگی سر برآوردن حاکمیت ارتجاع از آن را نمی‌توان با ساده‌پنداری‌های کودکانه و عوام‌فریبانه بررسی ‏و تعریف کرد. ‏

برای شناخت تاریخ نخست باید حوادث سازنده آن را بررسید. تا آنگاه که تاریخ در اجزاء خویش، در حوادث کوچک شناخته نشوند ‏و رفتارها و کردارها آشکار نگردند و مورد بررسی قرار نگیرند، فهم ما از پدیده‌های تاریخی چیزی کم دارد.‏

می‌توان گفت: انقلاب سال ۵۷ بنیاد در موقعیت حاکم بر کشور داشت؛ چگونگی حکومت محمدرضاشاه، وضعیت معیشتی مردم، ‏حضور سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی در هستی اجتماعی کشور، میزان حضور و دخالت مردم در سیاست‌های جاری، آزادی‌های ‏فردی و اجتماعی، نقش دین در میان مردم و حکومت. رفاه اجتماعی و...‏

با چنین آغازی‌ست که می‌توان ادامه بررسی را در فهم عمومی جامعه از آزادی و دمکراسی، عدالت اجتماعی و بنیادهای مدنی و ‏حقوق شهروندی پی گرفت. در چنین روندی‌ست که سهم هرکس از فاجعه‌ای که بر ما هموار گشت، معلوم می‌گردد. در این راه نه ‏تنها شاه و وزیر و وکیل، سازمان‌ها و احزاب و گروه‌های صنفی و سیاسی و به همراه آن‌ها "من"ها نیز در برابر تاریخ پاسخگو ‏هستند. اگر بپذیریم که تاریخ بر "من"ها بنیان دارد، باید این را نیز قبول کنیم که با حذف همین "من"ها و یا بخشی از آن‌ها، تاریخ ‏را تحریف کرده‌ایم. ‏

جهان مدرن در جامعه‌ای مدنی از حقوق شهروندی که در اختیار افراد جامعه، به عنوان یک حق، قرار می‌دهد، همه آنان را به ‏شکلی در برابر این حق مسئول نیز می‌کند. در شناخت همین مسئولیت‌های فردی و اجتماعی‌ست که می‌توان به تاریخ و شناخت ‏حوادث تاریخی نزدیک‌تر شد و آن را در حجم و بُعدی دیگر نگریست.‏

انقلاب سال ۵۷ دریچه‌ای بود که در چشم‌انداز آن آزادی و رهایی دیده می‌شد. در پی انقلاب، احزاب، گروه‌ها و سازمان‌های ‏سیاسی و صنفی به شکل گسترده‌ای فعالیت آغاز کردند. جامعه جان گرفت و صداهای گوناگون از هر گوشه‌ای به گوش می‌رسید. ‏این صداها اما عمری دراز نداشتند. در دستان ارتجاع خفه شدند، اما پیش از رسیدن ارتجاع، در فضای حاکم، "من"ها و گروه‌ها ‏نیز توان شنیدن صدای یکدیدگر را نداشتند. در ناآگاهی و بیگانگی از هم و در نبود تجربه‌ای از دمکراسی بود که در حذف یکدیگر ‏کوشیدیم و در این میان ارتجاع در لباس مذهب، به حذف همه ما موفق شد. ‏

و حال: آیا زمان آن نرسیده که هر یک از "ما" و "من"ها گذشته خویش را به سنجش در ترازوی تاریخ بنشاند؟ تا این کار را نکنیم، ‏هیچ درسی از گذشته نخواهیم آموخت و گذشته دگربار، و این بار در هیولایی وحشتناک‌تر بر ما نازل خواهد شد. باید شجاعت آن ‏را داشته باشیم تا بپذیریم که آن گذشته به همه ما تعلق داشت و دارد؛ به تاریخ یک کشور. ما میراث‌دار آن تاریخ هستیم. اگر چشم ‏بر این میراث نگشاییم و نخواهیم که بخش و یا بخش‌هایی از آن را نبینیم، باید در انتظار تکرار آن باشیم. ‏

۲
بررسی رفتارها و عملکرد سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی در یک حادثه تاریخی، کمک بزرگی‌ست در شناخت تاریخ. ‏ شیوا فرهمند در کتاب "با گام‌های فاجعه" مشاهدات و یادمانده‌های خویش را از چگونگی آوار شدن فاجعه‌ای بر حزب توده ایران ‏مکتوب می‌کند که پی‌آمد آن بازداشت هزاران نفر توده‌ای، از جمله اکثریت کادر رهبری حزب، و متعاقب آن اعدام صدها نفر ‏توده‌ای و گریز هزاران تن از اعضای حزب به خارج از کشور بود. ‏

شیوا فرهمند در این اثر این فرض را پیش می‌کشد که عوامل سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی، پیش از یورش به حزب، در ‏تمامی ارگان‌های حزب رخنه کرده، و از چگونگی تمامی نشست‌ها و گفت‌وگوهای رهبران اطلاع داشت. ‏

او در کتاب "از بازگشت تا اعدام- حزب توده ایران و انقلاب بهمن ۱۳۵۷" که اخیراً منتشر شده، می‌کوشد فرضیه خویش را با ‏توجه به عملکرد حزب توده ایران «در قبال انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و مناسبات آن با رژیم نوبنیاد جمهوری اسلامی در فاصله کمی ‏پیش از انقلاب، تا دستگیری و محاکمه و اعدام رهبران آن در بهمن ۱۳۵۷ و کمی پس از آن»، با توجه به اسناد و مدارک موجود، ‏اثبات کند. در واقع این کتاب خود را به حوادث یک فاصله زمانی پنج‌ساله محدود می‌کند. ‏

نویسنده در این اثر بر دو فرضیه‌ دیگر نیز انگشت می‌گذارد؛ نخست نقش اتحاد شوروی و عوامل اطلاعاتی آن در هستی حزب و ‏به همراه آن، نقش شخص کیانوری در این روند.‏

۳
حزب توده ایران و انقلاب
با توجه به استنادهای کتاب "از بازگشت تا اعدام"، انقلاب برای حزب توده از دو منظر حادثه‌ای بزرگ بود. نخست آن‌که؛ حزب ‏پس از بیش از دو دهه تبعید، به ایران بازمی‌گشت و فعالیت علنی خویش را دگربار از سر می‌گرفت. در پی کودتای ۲۸ مرداد، ‏حزب توده کوشید تا در خفقان حاکم امکانی برای حضور در کشور، داشته باشد. نتیجه آن‌که ساواک از طریق عباس شهریاری به ‏‏"تشکیلات تهران" حزب که در چند استان کشور فعالیت آغاز کرده بود، راه یافت و از این طریق فعالیت حزب را خود به دست ‏گرفت و بر آن نقطه پایان گذاشت. از آن پس، تنها در آستانه انقلاب بود که حزب توده از طریق "سازمان نوید" فعالیتی اندک در ‏سطح کشور داشت. در این فاصله البته چند گروه کوچک توده‌ای نیز این‌جا و آن‌جا شکل گرفته بودند که اعضای آن به دام ساواک ‏گرفتار آمده و به همراه بازماندگان سازمان نظامی حزب در زندان بودند. ‏

مورد دوم که نقشی اساسی و تئوریک داشت، همانا مبارزه با امپریالیسم آمریکا و شعارهای ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی بود که ‏با ظاهری فریبنده حتا بر زبان خمینی نیز جاری بود. مبارزه با امپریالیسم آمریکا برای حزب توده آن‌چنان موضوعی کلیدی بود که ‏حزب در پناه آن بر هر سرکوب و خشونتی چشم می‌بست. حزب در سیمای خمینی و "خدعه"های او شخصیتی کشف کرده بود که ‏در برابر امپریالیسم آمریکا، مبارزه پیش می‌برد. مبارزه با امپریالسم فصل مشترک چپ‌ها با نیروهای طرفدار خمینی نیز بود. ‏

مبارزه با امپریالیسم آمریکا از سوی دیگر خواست دیرین و نهایی اتحاد شوروی بود که در سیاست‌های حزب کمونیست آن کشور ‏برجسته بود. نه تنها حزب توده، دیگر احزاب و سازمان‌های چپ نیز بر این مبارزه ارج می‌نهادند. حزب توده اما به عنوان مجری ‏سیاست‌های حزب کمونیست اتحاد شوروی در ایران، بر چنین مبارزه‌ای چنان می‌دمید و آن را در چنان ابعادی عمده کرده، گسترش ‏می‌داد که حتا به الگویی برای حاکمیت نوبنیاد و شخص خمینی تبدیل شده بود. در میان گروه‌های چپ تنها "حزب رنجبران" بود که ‏در فضای حاکمِ انواع "مرگ بر"ها بر کشور، شعار "مرگ بر امپریالیسم شوروی" نیز سرمی‌داد.‏

در پیشبرد چنین مبارزه‌ای بود که حزب توده ایران به "جمهوری اسلامی ایران" آری گفت، قانون اساسی آن را با اما و اگرهایی ‏پذیرفت، در جبهه‌های جنگ در دفاع از "میهن اسلامی" شرکت کرد، در صف "انقلاب"، سرکوب سازمان‌ها، گروه‌ها، نشریات و ‏آزادی‌های فردی و اجتماعی را با عنوان "ضدانقلاب" ستود، و در شکوفایی جمهوری اسلامی با تمام توان کوشید.‏

حزب توده هم‌گام با سیاست‌های خارجی اتحاد شوروی
در تقابل شرق و غرب، در درگیری‌های آشکار و پنهان میان اتحاد شوروی و آمریکا، مفهومی با عنوان امپریالیسم آمریکا شکل ‏گرفت. این مفهوم ورای آن امپریالیسمی است که در اقتصاد جهانی، سرمایه‌داری را در غرب نمایندگی می‌کند. ‏

رویارویی میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بیش از آن‌که جنگی مستقیم باشد، یک تقابل نظامی-ایدئولوژیک میان ‏سرمایه‌داری (ایالات متحده) و کمونیسم (شوروی) بود‎. ‎امپریالیسم آمریکا در این نبرد، خود را در سطح نظامی، اقتصادی و ‏ایدئولوژیک نشان می‌داد. ‏

اصطلاح «امپریالیسم»، آن‌سان که کمونیست‌های طرفدار شوروی به کار می‌گرفتند، بار ایدئولوژیک داشت. در اتحاد شوروی و ‏در میان کمونیست‌های طرفدار شوروی، سیاست‌های آمریکا به‌عنوان تلاشی برای حفظ نظم تک‌قطبی تحت رهبری آمریکا تعبیر ‏می‌شد. جنگ سرد نمایشی از رقابت میان دو نظام متضاد بود: سرمایه‌داری امپریالیستی آمریکا در برابر سوسیالیسم شوروی.‏ از نگاه مارکسیسم کلاسیک، به پیروی از تحلیل لنین، امپریالیسم مرحله‌ای از رشد سرمایه‌داری است که در آن سرمایه مالی به ‏دنبال انباشت فراملی از طریق کنترل سیاسی، اقتصادی و نظامی بر مناطق پیرامونی است. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده ‏با بهره‌گیری از قدرت نظامی، اقتصادی و رسانه‌ای خود، نظم بین‌المللی جدیدی را بنا نهاد که در آن سرمایه جهانی، به‌ویژه سرمایه ‏آمریکایی، نقش مسلط داشت. ‏

با چنین نگرشی، کمونیست‌های طرفدار شوروی، به کشورهای غربی به عنوان عوامل آمریکا و کشورهای پیرامونی آن، به عنوان ‏دست‌نشاندگان آمریکا می‌نگریستند. ‏

توده‌ای‌ها در این روند، هم‌چون دیگر کمونیست‌های طرفدار شوروی، چشم بر واقعیت‌های جاری در بسیاری از کشورهای غرب ‏می‌بستند. برای نمونه، با این‌که آزادی و عدالت اجتماعی در کشورهایی هم‌چون کشورهای اسکاندیناوی به مراتب بسیار بالاتر از ‏اتحاد شوروی و کشورهای اقمار آن بود، پیشرفت این کشورها در محاسبات بین‌المللی به عنوان کشورهای غربی، نادیده گرفته ‏می‌شد.‏

حزب توده نیز در این راستا مدافع تمامی عملکردهای اتحاد شوروی بود و می‌کوشید توجیه‌گر هر رفتار و حتا خطای این کشور ‏باشد. برای نمونه: دفاع از کشتاری که تانک‌های روسیه در "بهار پراگ" به راه انداختند، و یا سرکوب شورش مردم در مجارستان ‏و آلمان شرقی و یا لشگرکشی به افغانستان.‏

در ایرانِ پس از انقلاب نیز از آن‌جا که اتحاد شوروی جمهوری اسلامی را نیرویی می‌پنداشت که در برابر آمریکا ایستاده بود و ‏می‌توانست از قدرت آمریکا در منطقه بکاهد و به شکلی و با این امید که به پایگاهی برای اتحاد شوروی تبدیل گردد، از این ‏جمهوری نوبنیاد دفاع می‌کرد. حزب توده نیز در انطباق خویش با تئوری‌هایی که مدافع این نظر بودند، تا آخرین امکان مدافع "خط ‏ضدامپریالیستی" امام خمینی ماند.‏ ‏ ‏

حزب توده و تشکیلات مخفی
در جامعه‌ای که آزادی‌های فردی و اجتماعی وجود نداشته باشد، میل به فعالیت‌های مخفی رواج می‌یابد. در چنین شرایطی بود که ‏در ایران پیش از انقلاب، گروه‌هایی بنیان گرفتند که به شکل مخفی در برابر رژیم شاه، فعالیت آغاز کردند. این امر در تمامی ‏کشورهای دیکتاتوری در سراسر جهان وجود داشته و دارد. ‏

در پی انقلاب، در بهار کوتاه آزادی، تصور نمی‌شد که دگربار سرکوب و خفقان سر بر خواهد آورد. نتیجه آن‌که سازمان و ‏گروه‌های سیاسی فعالیتی گسترده را در آزادی آغاز کردند. سرکوب که آغاز شد، دگربار میل به فعالیت‌های مخفی به ضرورت ‏تبدیل شد. ‏

در میان احزاب و سازمان‌های سیاسی، حزب توده ایران با تجربه‌ترین آنان بود. این حزب اگرچه دل به حاکمیت نوبنیاد بسته بود، ‏اما دبیر اول آن، کیانوری، خلاف آن‌چه بیان می‌داشت و می‌نوشت، به آینده امیدوار نبود. از آن‌جا که شخصی ماجراجو بود، به ‏علتی نامعلوم، ضرورت تشکیلاتی مخفی را نیز به موازات تشکیلات علنی احساس می‌کرد. ‏

با حضور دوباره حزب توده در ایران، کیانوری بخش عمده تشکیلات سازمان نوید را مخفی نگاه داشت. به تدریج کسانی را که ‏پست‌هایی حساس در سطح کشور داشتند و به سوی حزب می‌آمدند، در این تشکیلات سازماندهی شدند. به موازات این تشکیلات ‏مخفی، عده‌ای از نظامیان نیز به حزب توده روی آوردند. کیانوری تصمیم گرفت که آنان را در یک تشکلات نظامی سازماندهی ‏کند. در میان اعضای نظامی حزب توده، افرادی بودند که پست‌هایی حساس داشتند. برای نمونه ناخدا افضلی، سرهنگ بیژن ‏کبیری، سرهنگ هوشنگ عطاریان و فرماندهانی دیگر از ارتش. این دو سازمان مخفی حزب در مواقعی با هم در رابطه قرار ‏می‌گرفتند تا برنامه‌ای را به اشتراک پی بگیرند.‏

آیا حزب توده به این تشکیلات نیاز داشت؟ اگر کیانوری فکر کرده بود که در پی سرکوب حزب از سوی رژیم این تشکیلات ‏می‌تواند کاری از پیش ببرد، چرا کسانی از آنان را به عنوان توده‌ای با نهادهای امنیتی رژیم در رابطه قرار داده بود؟ اگر قرار بود ‏که این تشکیلات مخفی بماند، چرا محمد مهدی پرتوی، یکی از دو مسئول اصلی این تشکیلات، در پی دو بار بازداشت و ماه‌ها ‏زندان، پس از آزادی، بی هیچ شکی بر او، دگربار در رأس آن قرار می‌گیرد؟ ‏

مسخره‌تر از همه این‌که؛ حزب، یا بهتر گفته شود، کیانوری در جذب اعتماد مسئولین کشور (قدوسی)، برای سرکوب نقشه کودتای ‏نوژه، اجازه می‌یابد، فردی از کودتاچیان را به شخصه بازجویی کند. سازمان مخفی حزب در این همکاری، قربانی را به یکی از ‏خانه‌های مخفی حزب که چاپخانه سازمان نوید برای روز مبادا، در آن قرار داشت، هدایت می‌کنند تا در آن‌جا از طریق شکنجه، ‏اسرار از زبانش بشنوند. سازمانده این برنامه شخص کیانوری، و تشکیلات مخفی حزب، مجری آن بود. ‏

در همین روند نباید از نظر دور داشت که کیانوری دو بار در دیدار با کسانی از رهبری حزب کمونیست شوروی، از آنان تقاضای ‏اسلحه می‌کند. رهبری حزب بر این خواست آگاه نبود. این‌که کیانوری چرا و برای کدام عملیات در تدارک اسلحه بود، معلوم نیست. ‏

شیوا فرهمند در کتاب خویش موارد فراوانی از این‌گونه حوادث را برمی‌شمارد که در پایان این پرسش بازیگر ذهن می‌شود؛ چه ‏کسی با جان توده‌ای‌ها بازی می‌کرد: رژیم جمهوری اسلامی یا شخص کیانوری؟ اگر این تشکیلات مخفی و برای آینده حزب بود، ‏پس چرا بخشی از تشکیلات آن در اختیار جمهوری اسلامی قرار می‌گرفت؟ جالب این‌که همین تشکیلات نقش رابط با سفارت ‏شوروی و مأموران "ک گ ب" را نیز برعهده داشت. ‏

می‌دانیم که پاره‌ای از خبرچینی‌ها و گزارش‌دهی‌ها را حزب از طریق تشکیلات علنی خود نیز انجام می‌داد. در سطح رهبری، کس ‏و یا کسانی از رهبری حزب در ملاقات با مسئولین کشور اخباری از "ضدانقلاب" را که از طریق شبکه‌های تشکیلات علنی ‏جمع‌آوری شده بود، در اختیار مسئولین کشور قرار می‌دادند. برای نمونه رفسنجانی در خاطرات خویش بارها از این دیدارها نوشته ‏است. در استان‌ها نیز همین روند پی گرفته می‌شد. ‏

در این شکی نیست که رهبری حزب توده می‌دانست که توده‌ای‌ها نیز هم‌چون افراد دیگر سازمان‌ها و گروه‌ها، زمانی مورد یورش ‏و سرکوب قرار خواهند ‌گرفت، ولی سیاست حزب یک خوش‌خیالی پوشالی را نیز بر ذهن توده‌ای‌ها تزریق می‌کرد و عده‌ای از ‏آن‌ها دچار توهم بودند. ‏

با توجه به آن‌چه که شیوا فرهمند به درستی از یکه‌تازی‌های کیانوری، "کیش شخصیت"، خودمحوری‌ها و ماجراجویی‌های او ‏نوشته، می‌توان دیگر اعضای رهبری حزب و به همراه آن اعضای آن را از مسئولیت مبرا دانست؟ چرا و در چه شرایطی ‏کیانوری صاحب چنین حجمی از اختیارات می‌شود؟ آیا توده حزبی شیفته شخصیت کیانوری شده بود؟ رهبران حزب در این ‏نقش‌پذیری چه نقشی داشتند؟ آیا کیانوری زاده شرایط تاریخی حزب و به همراه آن فضای فرهنگی و اجتماعی جامعه بود؟ ‏ ‏ ‏

نقش شخصیت در تاریخ
یکی از پرسش‌های بنیادین در فلسفهٔ تاریخ این است: «چه کسی تاریخ را می‌سازد؟» آیا تاریخ را توده‌ها، ساختارهای اقتصادی و ‏اجتماعی به پیش می‌برند یا اراده و نبوغ افراد بزرگ؟ ‏

متفکران مارکسیسم، با تأکید بر ماتریالیسم تاریخی، کوشیده‌اند به این پرسش، با اختلافاتی ظریف، اما تعیین‌کننده، پاسخ گویند. ‏

گئورگی پلخانف، مارکسیست برجستهٔ روس، در رسالهٔ معروف خود "درباره نقش فرد در تاریخ" (۱۸۹۸)، با صراحت اعلام ‏می‌کند که‎:‎‏ «شخصیت‌های تاریخی، به‌رغم توانایی‌های فوق‌العاده‌شان، نمی‌توانند خارج از بستر شرایط مادی و اجتماعی، مسیر ‏تاریخ را تعیین کنند‎.‎‏» او تأکید می‌کند که‎:‎‏ «انسان‌ها تاریخ را می‌سازند، اما نه آن‌گونه که خود می‌خواهند، بلکه در چارچوب شرایط ‏مادی و اجتماعی معینی که مستقل از اراده آنان شکل گرفته‌اند‎.‎‏»‏

از نگاه او، نبوغ فردی تنها در صورتی تأثیرگذار است که شرایط اجتماعی مهیای آن باشد. ناپلئون، در زمانهٔ خاص پس از انقلاب ‏فرانسه، می‌توانست به نقش تاریخی خود دست یابد؛ در موقعیتی دیگر، حاصل کار او ممکن بود گمنامی یا شکست باشد‎.‎‏ او ‏می‌گوید: «شخصیت نمی‌تواند مسیر تاریخ را از بنیان تغییر دهد، ولی می‌تواند در چارچوب امکانات موجود، در شکل‌گیری مسیر ‏آن تسریع یا تأخیر ایجاد کند‎.‎‏»‏

پلخانف میان علت‌های بنیادی (اقتصاد، مناسبات تولید، تضاد طبقاتی) و علت‌های فرعی (شخصیت، تصادف، حادثه) تمایز قائل ‏می‌شود. نقش فرد، در بهترین حالت، تسریع‌کننده یا کندکننده‌ی روندهایی است که از دل ساختار اجتماعی برمی‌خیزند‎.‎‏ با این‌همه: ‏‏«نقش شخصیت در تاریخ، همانند جرقه در انبار باروت است. جرقه بدون باروت هیچ‌کاری نمی‌کند؛ ولی باروت هم بدون جرقه ‏نمی‌سوزد‎.‎‏»‏

لئون تروتسکی، رهبر انقلابی روس و نظریه‌پرداز ماتریالیسم تاریخی، دیدگاهی ظریف‌تر و پویاتری نسبت به پلخانف ارائه ‏می‌دارد. او در "تاریخ انقلاب روسیه" می‌نویسد‎:‎‏ «در بحران‌های انقلابی، نقش شخصیت فردی می‌تواند کاملاً تعیین‌کننده شود‎.‎‏» او ‏تأکید می‌کند که اگر لنین در لحظهٔ مشخصی از سال ۱۹۱۷ وارد عرصه نمی‌شد، مسیر انقلاب روسیه ممکن بود به ‌کلی دگرگون ‏شود یا حتی شکست بخورد. در نگاه تروتسکی، فرد نه ‌فقط بازتاب شرایط، بلکه کنشگری فعال است که در لحظات حساس تاریخی ‏می‌تواند بر توازن نیروها تأثیر قاطع بگذارد‎.‎

این نگاه، اگرچه در چهارچوب ماتریالیسم تاریخی باقی می‌ماند، اما به نقش "تصادف" و "ارادهٔ آگاهانه" جایگاهی بیشتر می‌دهد‎.‎

گئورگ لوکاچ، فیلسوف مارکسیست مجار، در کتاب "تاریخ و آگاهی طبقاتی"، تحلیل خود را بر محور «آگاهی» بنا می‌کند. از نظر ‏او، افراد تنها در صورتی می‌توانند نقش تاریخی ایفا کنند که حامل آگاهی طبقاتیِ راستین باشند. وی می‌نویسد‎:‎‏ «فردی که آگاهی ‏تاریخی طبقهٔ انقلابی را در خود مجسم کند، می‌تواند در روند تاریخ دخالت مؤثر داشته باشد‎.‎‏»‏

در این چهارچوب، شخصیت نه به‌خاطر ویژگی‌های فردی، بلکه به‌خاطر جایگاهش در پویش آگاهی اجتماعی و تاریخی اهمیت ‏می‌یابد. فردِ تاریخ‌ساز، نه قهرمان یا نابغهٔ مجرد، بلکه تجسم ارادهٔ آگاه طبقه‌ای معین است‎.‎

در اندیشه‌ی لوکاچ، این آگاهی نه امری ذهنی صرف، بلکه نوعی شناخت تاریخی-اجتماعی است که تنها در بستر مبارزه‌ی طبقاتی ‏شکل می‌گیرد. فرد آگاه، به‌منزله‌ی میانجی میان طبقه و تاریخ، می‌تواند عاملیت انقلابی را فعلیت بخشد. بنابراین، نقش شخصیت ‏تنها هنگامی محقق می‌شود که با ضرورت تاریخی هم‌خوان شود و در مسیر دگرگونی ساختارهای اجتماعی قرار گیرد‎.‎

درحالی‌که هر سه متفکر بر پایه‌ی ماتریالیسم تاریخی سخن می‌گویند، و در اصول کلی تفاوتی باهم ندارند، ولی در مواردی هم‌نظر ‏نیستند. پلخانف در فرد شخصیتی تسریع‌کننده در نظر می‌گیرد. تروتسکی اما شخص را تا جهت‌دهنده تاریخ پیش می‌برد. والتر ‏بنیامین نقش فرد را تابع میزان درک و تجسم او از آگاهی تاریخی می‌داند و در واقع او را بیانگر و حامل اراده تاریخی طبقه، آنگاه ‏که آگاهی طبقاتی با شخصیت یکی می‌شود، محسوب می‌دارد.‏

در کل و تابع چنین نگاهی به تاریخ می‌توان گفت: هرچند شخصیت فردی نمی‌تواند مستقل از شرایط مادی عمل کند، اما در لحظات ‏بحرانی (تروتسکی)، یا در تجسم آگاهی طبقاتی (لوکاچ)، می‌تواند نقشی تعیین‌کننده بیابد. بدین‌ترتیب، مارکسیسم کلاسیک در عین ‏وفاداری به ساختارگرایی تاریخی، جایی برای عاملیت انسانی نیز باقی می‌گذارد—عاملیتی که در پرتو شرایط، ضرورت، و آگاهی ‏معنا می‌یابد‎.‎

برخلاف مارکسیست‌ها که تأکیدشان بیشتر بر ساختارها و نیروهای اجتماعی است، هانا آرنت بر نقش فرد و عمل انسانی آزاد تأکید ‏داشت، آرنت با ارزش‌گذاری بر مفهوم «عمل»، آن را محور فعالیت انسانی می‌دانست که می‌تواند نوآوری و آغازگری ایجاد کند‎.‎‏ ‏او معتقد بود تاریخ نه فقط یک روند خطی و ساختاری، بلکه نتیجه مجموعه‌ای از اعمال انسانی آزاد است که می‌تواند مسیرهای ‏نوین باز کند‎.‎‏ به باور او، هر فرد می‌تواند با «عمل» خود، نقشی فعال در تاریخ ایفا کند و آن را تغییر دهد‎.‎‏ آرنت معتقد بود که ‏شخصیت‌ها بدون زمینه اجتماعی و موقعیت تاریخی نمی‌توانند کاری از پیش ببرند، اما در عین حال نقش فرد در آغاز روندهای ‏جدید بسیار کلیدی است‎.‎‏ او همچنین بر مسئولیت فردی تأکید داشت و معتقد بود هر فرد باید آگاهانه در قبال اعمال خود و تأثیرشان ‏در تاریخ پاسخگو باشد‎.‎

آرنت در کتاب «منشاء توتالیتاریسم» نشان می‌دهد که چگونه رژیم‌های توتالیتاریستی با از بین بردن فضای عمومی و آزادی عمل، ‏امکان ایفای نقش فعال فرد در تاریخ را می‌گیرند‎.‎‏ او باور دارد که بدون آزادی، افراد صرفاً قربانی نیروهای بزرگ تاریخی و ‏سیاسی می‌شوند و نمی‌توانند نقش خلاق و فعالی ایفا کنند‎.‎‏ ‏

با توجه به این‌که در مارکسیسم-لنینیسم، فرد هم به‌عنوان سوژه‌ای آگاه و کنش‌گر در چارچوب حزب پیشتاز اهمیت دارد، و هم در ‏معرض تقلیل به ابزار یا نماد ایدئولوژیک، درست در چنین شرایطی‌ست که از یک‌سو در جامعه و از دیگر سو و به موازات آن ‏در حزب توده، فضای عمومی و آزادی‌ها به نفع رهبر از بین می‌روند. در جوامعی که سانسور، سرکوب سیاسی و محدودیت‌های ‏آزادی وجود دارد، مردم کمتر قادر به ایفای نقش فعال در تاریخ‌اند و بیشتر قربانی نیروهای بزرگ‌تر می‌شوند‎.‎‏ با نگاه به تاریخ ‏معاصر ایران، این رابطه را البته می‌توان در ابعادی بزرگ‌تر بین خمینی و "امت" او نیز یافت. رابطه رهبری حزب با توده حزبی ‏نیز درست به همین شکل، در رابطه "امام" و "امت" می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد. در چنین موقعیتی‌ست که موضوع ‏‏"مسئولیت شحصی" طرح می‌شود.‏

و این‌جاست که می‌توان برای تک‌تک توده‌ای‌ها نیز مسئولیت در نظر گرفت. در این‌که کیانوری صاحب قدرت مطلق در حزب ‏می‌شود، و "شخصیت‌پرستی" در حزب رشد می‌کند، همه افراد حزبی در این رفتار نقش دارند. آیا می‌توان تمامی فجایع را به پای ‏کیانوری نوشت و غیرمسئولانه، کارنامه‌ای "پاک" برای خویش تدارک دید. ‏

نظریه آرنت درباره «مسئولیت فردی» در مقابل ظلم و فساد سیاسی اهمیت دارد‎.‎‏ افراد حتی در نظام‌های سرکوب‌گر، باید آگاهانه ‏در برابر بی‌عدالتی مقاومت کنند و به عنوان «فرد» عمل کنند، نه صرفاً تابع دستورات یا نیروهای ساختاری‎.‎‏ این دیدگاه درباره ‏مقاومت در برابر دیکتاتوری‌ها و فاشیسم، به ویژه در عصر امروز که نظام‌های اقتدارگرا دوباره رشد کرده‌اند، بسیار کاربردی ‏است‎.‎

با نگاه آرنت می‌توان تحلیل کرد که چرا برخی رهبران یا جنبش‌ها موفق می‌شوند و برخی دیگر نه، زیرا موفقیت در ایجاد تغییر ‏نیازمند آزادی عمل، فضای عمومی و آغازگری فردی و جمعی است‎.‎‏ همچنین می‌توان توضیح داد که سرکوب آزادی چگونه باعث ‏مرگ «عمل» و بی‌حرکتی اجتماعی می‌شود‎.‎

به قول مارکس، «مردان بزرگی که نقش تاریخی ایفا می‌کنند، نمی‌توانند کاری فراتر از آنچه شرایط ممکن می‌کند انجام دهند‎.‎‏» به ‏بیان دیگر، «شرایط مادی و نیروهای اجتماعی تعیین‌کننده تاریخ‌اند، نه اراده فردی.» شخصیت‌ها در چارچوب ساختارهای ‏اقتصادی و اجتماعی عمل می‌کنند، نه فراتر از آن‎.‎

با تکیه بر این نگاه و یا نگاه‌هایی دیگر، شخصیت‌هایی در تاریخ ایران معاصر همیشه نقش‌آفرین بوده‌اند. امیرکبیر، میرزا تقی‌خان ‏فراهانی، عباس‌میرزا، ناصرالدین شاه، رضاشاه، فروغی، قوام، مصدق، خمینی و بسیارانی دیگر، از جمله کیانوری. ‏

در تاریخ جهان می‌توان این نام‌ها را به همین شکل از اسکندر و ناپلئون و لنین و استالین گرفته تا هیتلر و گاندی و نلسون ماندلا در ‏عرصه سیاست پی گرفت. اگر به عرصه علم و دانش و فرهنگ وارد شوم، می‌توان سیاهیه‌ای بزرگ فراهم آورد. همه این افراد ‏نقشی بزرگ، چه مثبت و یا ویرانگر، در هستی انسان‌ها داشته‌اند.‏

نقش فردی کیانوری در حزب توده ایران
در میان سیاستمداران صد سال اخیر ایران که نقشی تأثیرگذار در تاریخ کشور داشته‌اند، بی‌شک نورالدین کیانوری نامی‌ست ‏ماندگار. نقش او از طریق حزب توده ایران بر سیاست جاری کشور تا آن اندازه هست که پژوهشی ویژه را طلب کند. ‏

حزب توده ایران تنها سازمانی در ایران بود که ساختاری حزبی داشت. برنامه و اساسنامه و ارگان و تشکیلات داشت. هدفمند ‏سیاست خویش را پیش می‌برد. این حزب پیش از کودتای ۲۸ مرداد بزرگ‌ترین حزب چپ در خاورمیانه بود. پس از انقلاب در ‏اندک‌زمانی چنان گسترش یافت که در بزرگ‌ترین سازمان چپ ایران، یعنی فدائیان خلق شکاف ایجاد کرد و بخش بزرگی از آن را ‏به سوی خویش جلب نمود. در کمتر از پنج سال فعالیت علنی آن در بعد از انقلاب، ده‌ها گروه و سازمان به آن پیوستند. در تمامی ‏شهرها، دانشگاه‌ها، مدارس، محیط‌های کارگری و کشاورزی، و در میان اقلیت‌های قومی و مذهبی رشدی فراگیر داشت. دامنه ‏انتشارات آن در عرصه نشریات و کتاب، چنان گسترده بود که تمامی فضای فکری جامعه را تغذیه می‌کرد. ‏

طرفداران حزب توده ایران در آستانه انقلاب به چند صد نفر نمی‌رسد. در یورش به این حزب در سال ۱۳۶۲، ده‌ها هزار نفر ‏بازداشت شدند، متواری گشتند، و یا از کشور گریختند. ‏

نورالدین کیانوری اگرچه سال‌ها، چه پیش از کودتای ۲۸ مرداد و چه پس از آن در سال‌های تبعید، در رهبریت حزب حضور ‏داشت، اما در آستانه انقلاب، با یک کودتای درون‌تشکیلاتی، با صلاحدید حزب کمونیست شوروی، دبیر اول حزب شد. در تمامی ‏سال‌هایی که او در بالاترین جایگاه رهبری حزب قرار داشت، با استناد به داده‌های شیوا فرهمند، یکه‌تاز مطلق بود. نظرات او در ‏انطباق با تئوری‌های اولیانوفسکی در رابطه با "راه رشد غیرسرمایه‌داری" از طریق تشکیلات، نشریات، جزوه‌های "پرسش و ‏پاسخ"، اشغالگر ذهن توده حزبی می‌شد. ‏

کیانوری بی‌آن‌که رهبریت حزب آگاه باشد، بخشی از تشکیلات حزب را به شکل مخفی سازماندهی و مسلح کرد. هم او بود که ‏برای نظامیان طرفدار حزب تشکیلاتی مخفی ایجاد نمود. رهبریت حزب از این تشکیلات نیز بی‌خبر بودند. ‏

کیانوری از طریق اعضای همین دو سازمان مخفی با سفارت شوروی و سازمان جاسوسی آن، "ک گ ب" ارتباطی مستقیم و دایم ‏داشت. در واقع کیانوری کل تشکیلات حزب را به خدمت این سازمان درآورده بود. از همین طریق گاه به اسنادی دست می‌یافت که ‏اطلاع از آن می‌توانست در بقای جمهوری اسلامی نقش داشته باشد. حزب توده از طریق تشکیلات مخفی خود، نقشی بزرگ در ‏خنثی کردن "کودتای نوژه" داشت. کودتایی را نیز که گروه قطب‌زاده تدارک دیده بود، حزب توده با نفوذ در تشکیلات آن، ‏توانست آن را لو دهد. حزب توده و شخص کیانوری در همین رابطه‌ها با مسئولین کشور، از جمله رفسنجانی و خامنه‌ای دررابطه ‏بود. میزان اطلاعاتی از "ضدانقلاب" که هر بار از طریق حزب توده در اختیار مسئولین کشور قرار می‌گرفت، به آن اندازه بود که ‏آنان را وحشت‌زده می‌کرد.‏

کیانوری در سال‌های پس از انقلاب، خط حزب را کاملاً با سیاست‌های شوروی همسو کرد و حزب توده را به شکل یک شاخه تابع ‏از حزب کمونیست شوروی درآورد‎.‎‏ این وفاداری به شوروی باعث شد حزب توده در مقاطع حساس سیاسی ایران، به جای اولویت ‏دادن به منافع ملی یا وضعیت واقعی جامعه ایران، بیشتر به منافع اتحاد شوروی توجه کند‎.‎

در وحشت از گسترش روزافزون حزب و ماجراجویی‌های شخص کیانوری، سازمان‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی کوشیدند ‏فعالیت‌های حزب توده را زیر نظر داشته باشند. حزب اگرچه می‌دانست که فعالیت‌هایش تحت نظر است و حتا در خانه‌های کسانی ‏از رهبریت حزب امکان کارگذاشتن دستگاه‌های شنود وجود دارد، با این‌همه دست از حمایت‌های بی‌دریغ از سیاست‌های ‏سرکوبگرانه جمهوری اسلامی برنمی‌داشت. ‏

شیوا فرهمند با برشمردن ده‌ها سند و نمونه، به این نتیجه می‌رسد که در آستانه یورش به حزب، عوامل اطلاعاتی جمهوری اسلامی ‏در تمامی ارکان حزبی نفوذ داشتند. اطلاعات آنان به آن اندازه بود که می‌دانستند مثلا جلسه هیأت سیاسی کی و کجا تشکیل خواهد ‏شد. اعضای رهبری حزب در کدام خانه‌ها زندگی می‌کنند. چه کسانی با چه مسئولیتی در فعالیت هستند. ‏

دامنه اطلاعات و حساسیت جمهوری اسلامی به حزب توده آنگاه شدت گرفت که کوزیچکین، از مسئولین اداره جاسوسی شوروی ‏در ایران و یکی از رابطه‌های حزب توده با "ک گ ب" از طریق ترکیه به انگلستان پناهنده شد و اطلاعاتی گسترده از عملکرد ‏حزب را نیز برای انگلیسی‌ها آشکار نمود. این اطلاعات از طریق انگلیس، در پاکستان، در اختیار نماینده جمهوری اسلامی قرار ‏گرفت. ‏

کیانوری از تمامی این حوادث اطلاع داشت، با این‌همه هیچ کوششی در جابه‌جایی رهبری حزب و یا کادرها و مسئولین حزبی به ‏عمل نیاورد. ‏

سرانجام، آنگاه که بسیاری از سازمان‌های چپ سرکوب شده بودند، زندان‌ها مملو از مخالفان جمهوری اسلامی بودند، روزنامه‌ها ‏یک به یک تعطیل شده بودند، موج اعدام آغاز شده بود، پاکسازی‌ها از ادارات روز به روز گسترش می‌یافت، دانشگاه‌ها بسته شده ‏بودند، سانسور بر چاپ و نشر حاکم شده بود، در نیمه‌شب هفده بهمن ۱۳۶۱ یورش به حزب توده نیز آغاز شد. در این شب نزدیک ‏به چهل نفر از اعضای رهبری حزب، از جمله کیانوری، به جرم جاسوسی در تهران بازداشت شدند. بازداشت‌ها در روزهای ‏دیگر ادامه یافت. بقایای حزب کوشید تا سکان شکسته این کشتی را از غرق شدن نجات دهد، اما چند ماه بعد ضربه دوم وارد آمد و ‏متعاقب آن، کسانی دیگر نیز از باقیمانده رهبری بازداشت شدند. به زیر شکنجه‌ای مرگبار، عده‌ای از رهبران حزب را به شوهای ‏تلویزیونی کشاندند. آنان پذیرفتند که جاسوس بوده‌اند و قصد براندازی رژیم را در سر داشتند. سازمان مخفی حزب در همین ‏شکنجه‌گاه‌ها آشکار شد و سرانجام سازمان نظامی نیز لو رفت. از حزب توده و عظمت آن دیگر چیزی بر جا نماند. انگار حبابی ‏بود که ترکید. و یا دودی که به آسمان رفت. آن‌چه ماند، توده حزبی بود که نه توان دفاع از مشی حزب را داشت و نه دفاع از ‏رفتار جمهوری اسلامی را. بسیاری از آنان از خود و شخصیت خویش دفاع کردند. شکنجه شدند، بر دار آونگ گشتند و بازماندگان ‏با تنی زخمین و روانی رنجور پس از مدتی کوتاه و یا بلند، آزاد شدند. ‏

حزبی که تا این زمان هیچ اعتراضی به بازداشت ها، شکنجه‌ها در زندان‌ها و اعدام‌ها را نداشت، به یک‌باره خود را در ‏شکنجه‌گاه‌ها بازیافت. ‏

کیانوری به میزان عملکردهای خلاف مسئولیت تشکیلاتی و حزبی خویش واقف بود. او خود پیش از مرگ در وصیتنامه‌ای که از ‏خود به جا گذاشته، با پوزش از توده حزبی، از چنین رفتارهایی به عنوان اشتباه نام می‌برد، اشتباه‌هایی که خود مسئول آن بوده ‏است. گستره این "اشتبا‌ه‌ها" را اگر برشماریم، باید به بازداشت بیش از چهارهزار نفر توجه کنیم که از میان آن‌ها بیش از دویست ‏نفر اعدام شدند. باید به گریز هزاران نفر به خارج از کشور توجه کنیم. باید به خانواده‌هایی توجه کنیم که روند زندگی آنان در پی ‏یورش به حزب توده، از هم پاشید. باید به اعدام آرزوها و امیدهای توده حزبی نیز توجه نمود که ناشکفته، پرپر شد. آیا آنگاه ‏می‌توان باز از واژه "اشتباه" برای این رفتار استفاده کرد؟ اگر این اشتباه است، پس خیانت چیست؟ ‏

گامی که باید همگانی شود
کتاب "از بازگشت تا اعدام" در بیش از ۵۰۰ صفحه تدوین شده است. این اثر می‌توانست در حجمی بیشتر نیز نوشته شود. شیوا ‏فرهمند در تدوین این اثر خود را به تهران که خود ساکن آن‌جا بود و نشریات حزبی محدود کرده است. رفتار حزب توده ایران از ‏طریق تشکیلات مناطق دیگر کشور نیز فاجعه‌آفرین بوده است. و این آن چیزی است که جایی در این کتاب ندارد. برای نمونه ‏حزب توده ایران در کردستان باعث انشعاب در حزب دمکرات شد و کوشید از طریق "کنگره چهارم"ی‌های انشعابی، همگام با ‏جمهوری اسلامی در تقابل با جبهه پایداری در کردستان قرار بگیرد. در آذربایجان در سرکوب جنبش خلق مسلمان همگام رژیم ‏شد. در ترکمن‌صحرا، چشم بر جنایت‌های پاسداران رژیم بست. در خیزش صیادان بندر انزلی در کنار پاسداران رژیم سرکوبگر ‏قرار گرفت. در خرمشهر سرکوب جنبش عرب‌ها را ندید و حتا در تهران، چشم بر خیزش زنان در برابر حجاب اجباری بست. در ‏تمامی این موارد حزب توده در نهایت با یک نصیحت پدرانه در کنار حاکمیت ماند.‏

شیوا فرهمند در پاره‌ای از موارد می‌توانست در تدقیق داده‌ها به کسانی از توده‌ای‌ها رجوع کند که زنده مانده‌اند و در خارج از ‏کشور ساکن هستند. در این راه می‌توانست تاریخ شفاهی را با تاریخ مکتوب بیامیزد و کامل‌تر کند. ‏

با این‌همه "از بازگشت تا اعدام" اثری‌ست ارزشمند و ستودنی. بخشی از تاریخ حزب توده ایران است که با امید آغاز و با تراژدی ‏پایان یافته است. این اثر تاریخ تراژیک نسلی‌ست که برای ساختن دنیایی نو مبارزه آغاز کرد. در ناآگاهی در کنار ارتجاع حاکم ‏قرار گرفت، آنگاه که به خود آمد، در زندان نشسته بود و یا طناب دار بر گردن داشت. کسانی نیز شانس آورده، پناهنده‌ای شدند ‏گریخته از کشور. ‏

۴
در سال‌های اخیر در کنار هیاهوی پوپولیست‌ها و کسانی که گردوخاک راه انداخته‌اند و دنبال آب توبه ریختن بر روی رژیم ‏محمدرضا شاه پهلوی هستند، باید قدردان نویسندگان و پژوهندگانی بود که کارهای باارزشی چون "از بازگشت تا اعدام" را منتشر ‏کرده‌اند. این اثر را می‌توان در کنار آثار دیگری گذاشت که در سال‌های اخیر در این راستا انتشار یافته‌‌اند. از جمله این آثار ‏می‌توان به کتاب‌های زیر اشاره نمود: "از وحدت تا فراموشی" در رابطه با حزب رنجبران ایران اثر باقر مرتضوی، "بر بال‌های ‏آرزو" در رابطه با فدائیان خلق (اکثریت) در دوجلد اثر نقی حمیدیان، "شاه" اثر عباس میلانی، سلسله مصاحبه‌های حمید شوکت ‏تحت عنوان "نگاهی از درون به جنبش چپ ایران"، "راهی دیگر" به کوشش ناصر مهاجر و تورج اتابکی در رابطه با چریک‌های ‏فدایی خلق، "فتادگان در گردباد (کارنامه و سرنوشت ایرانیان قربانی سرکوب‌های استالینی در شوروی) اثر تورج اتابکی و لانا ‏راوندی فدایی، و ... ‏

همه این آثار که بخش‌هایی از تاریخ هستند، و با نگاهی انتقادی به گذشته نگریسته‌اند، می‌توانند در کنار هم تاریخ معاصر ما را در ‏عرصه فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی تشکیل دهند.‏

***
تصویر کتاب محصول قاچاقچی‌های داخل ایران را نشان می‌دهد که بدون اطلاع و اجازهٔ من کتاب را با جلد اعلای سلوفان منتشر کرده‌اند و زیر میزی به قیمت ۷۵۰ هزار تومان می‌فروشند.

No comments: