در نوشتهای دربارهی باکوی نامهربان از خوانندگان آذربایجانی فلورا کریماوا و یالچین رضازاده نام بردم. بهگمانم بهتر است که چند کلمه بیشتر دربارهی آنان بنویسم.
من از سالهای پایانی دبیرستان و با گوش دادن به رادیوی باکو از رادیوگوشی ساخت خودم، از جمله با صدای زیبا و گیرای این دو خواننده آشنا شدم. فلورا کریماوا گویا نوزده ساله بود که ترانهی "حیف" را خواند، و گفتند که صدای او بیش از 4 اوکتاو را میپوشاند؛ و یالچین رضازاده نیز در حوالی همان سن و سال ترانهی "طالعیم منیم" را خواند، و او را دمیس روسوس Demis Roussos آذربایجان نامیدند. از آنپس همواره در کمین بودم تا تازهترین ترانههایی را که این دو میخواندند از رادیو ضبط کنم، تا آنکه بهتدریج صفحههایی از آنان نیز در صفحهفروشی "کارناوال" تهران پدیدار شد.
یکی از زیباترین ترانههایی که فلورا همراه با ارکستر سازهای ملی خواند "اوخو تار" بود که در میان شنوندگان "اتاق موسیقی" دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) علاقمندان فراوانی داشت.
در شوروی و حتی در باکو هرگز فرصتی برای گوش دادن به رادیو یا تلویزیون باکو و شنیدن صدای این دو پیش نیامد، تا چه رسد دیدارشان از نزدیک. پس از همهی ماجراهایم، پس از پنج سال زندگی در سوئد، یکی از انجمنهای آذربایجانیان سوئد در ماه مارس 1991 فلورا و یالچین را همراه با ارکسترشان برای اجرای کنسرت به استکهلم دعوت کرد. دوستان این انجمن از من خواستند که در حاشیهی اجرای این برنامه با آنان همکاری کنم، و من با آنکه هنوز با جمهوری آذربایجان و موسیقی آذربایجانی قهر (!) بودم، به خاطر عشق دوران جوانی به صدا و موسیقی این دو خواننده، پذیرفتم.
همهی گروه موسیقی و همراهانشان در شب ورود به استکهلم در سالن پذیرایی تعاونی مسکن خانهام میهمان من بودند و از آنان با شام و شامپاین پذیرایی کردم. در روزهای بعد نیز دیدارهای گرمی با فلورا و یالچین و اعضای گروه ارکستر داشتیم و عکسها و ویدئوهای فراوانی از آن دیدارها باقیست.
نهادی که از سوی آذربایجان برای تأمین این سفر و برگزاری کنسرت همکاری کردهبود، "انجمن وطن" نام داشت که خود را "انجمن ارتباط فرهنگی آذربایجان با هموطنان مقیم خارج" توصیف میکرد و یک نشریهی ارگان داشت بهنام "اودلار یوردو" [سرزمین آتش] که گویا از سال 1960 منتشر میشد.
هنوز بقایای نظام شوروی در نهادهای دولتی و اداری جمهوری آذربایجان وجود داشت، و از همین رو هنوز به سبک دوران شوروی یک "کمیسر فرهنگی – سیاسی" بهنام جوانشیر را با این هنرمندان همسفر کردهبودند تا مواظب باشد که اینان از نظر سیاسی و رفتاری دست از پا خطا نکنند و آبروریزی نشود. جوانشیر پس از بازگشت به باکو سفرنامهای در "اودلار یوردو" نوشت و چند نسخه از آن را برای من فرستاد. او در آن سفرنامه از جمله دربارهی من مینوشت:
«شیوا ما را به شام میهمان میکند. این هموطنمان که در آزمایشگاه یکی از مؤسسات سوئد کار میکند، سالها پیش اپرای "کوراوغلو" اثر آهنگساز بزرگمان ع. حاجیبیکوف را به زبان فارسی ترجمه کردهاست. هموطنمان که مهری بیپایان به موسیقی و ادبیات آذربایجان دارد، مشغول کارهای پژوهشی تازهایست.»
اما تجربهی میزبانی از گروههای مشابه در آن دوران، به من و بسیاری دیگر نشان داد که کموبیش همهی آن هنرمندان، به استثنای فلورا و یالچین و گروه همراهشان، از این سفرها انتظار کسب پول غربی دارند و برای شکار پول و هدیه و سوغاتی، برای تجارت میآیند. افراد انجمنهای دعوتکننده در اینجا بارها بگومگوهای دشواری بر سر پول و شکل پذیرایی و برآوردن انتظارها و توقعها با نوازندگان و همراهان خوانندگان داشتند. بسیاری از برنامهگذاران پس از چند تلاش، در آن دوران، توبه کردند و این فعالیت را رها کردند.
فلورای مهربان چند ماه بعد دعوتنامهای برای سفر به باکو برایم فرستاد. اما چه دیر و چه حیف! من که در باکو بودم، و مهری ندیدم، و اکنون با بیماری کلیه دستبهگریبان بودم و یک پایم پیش "دکتر دراکولا" بود – نمیتوانستم به سفری دور بروم.
از فلورا: حیف، اوخو تار، کؤچری قوشلار، طلبهلیک ایللری
فلورا در ویکیپدیا
از یالچین: طالعیم منیم، باکی صاباحین خیر، دورنالار، گل باریشاق، اؤزومدن کوسورم
یالچین در ویکیپدیا
Tags: Flora Karimova, Yalchin Rzazade, Flora Kərimova, Yalçın Rzazadə
من از سالهای پایانی دبیرستان و با گوش دادن به رادیوی باکو از رادیوگوشی ساخت خودم، از جمله با صدای زیبا و گیرای این دو خواننده آشنا شدم. فلورا کریماوا گویا نوزده ساله بود که ترانهی "حیف" را خواند، و گفتند که صدای او بیش از 4 اوکتاو را میپوشاند؛ و یالچین رضازاده نیز در حوالی همان سن و سال ترانهی "طالعیم منیم" را خواند، و او را دمیس روسوس Demis Roussos آذربایجان نامیدند. از آنپس همواره در کمین بودم تا تازهترین ترانههایی را که این دو میخواندند از رادیو ضبط کنم، تا آنکه بهتدریج صفحههایی از آنان نیز در صفحهفروشی "کارناوال" تهران پدیدار شد.
یکی از زیباترین ترانههایی که فلورا همراه با ارکستر سازهای ملی خواند "اوخو تار" بود که در میان شنوندگان "اتاق موسیقی" دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) علاقمندان فراوانی داشت.
در شوروی و حتی در باکو هرگز فرصتی برای گوش دادن به رادیو یا تلویزیون باکو و شنیدن صدای این دو پیش نیامد، تا چه رسد دیدارشان از نزدیک. پس از همهی ماجراهایم، پس از پنج سال زندگی در سوئد، یکی از انجمنهای آذربایجانیان سوئد در ماه مارس 1991 فلورا و یالچین را همراه با ارکسترشان برای اجرای کنسرت به استکهلم دعوت کرد. دوستان این انجمن از من خواستند که در حاشیهی اجرای این برنامه با آنان همکاری کنم، و من با آنکه هنوز با جمهوری آذربایجان و موسیقی آذربایجانی قهر (!) بودم، به خاطر عشق دوران جوانی به صدا و موسیقی این دو خواننده، پذیرفتم.
همهی گروه موسیقی و همراهانشان در شب ورود به استکهلم در سالن پذیرایی تعاونی مسکن خانهام میهمان من بودند و از آنان با شام و شامپاین پذیرایی کردم. در روزهای بعد نیز دیدارهای گرمی با فلورا و یالچین و اعضای گروه ارکستر داشتیم و عکسها و ویدئوهای فراوانی از آن دیدارها باقیست.
نهادی که از سوی آذربایجان برای تأمین این سفر و برگزاری کنسرت همکاری کردهبود، "انجمن وطن" نام داشت که خود را "انجمن ارتباط فرهنگی آذربایجان با هموطنان مقیم خارج" توصیف میکرد و یک نشریهی ارگان داشت بهنام "اودلار یوردو" [سرزمین آتش] که گویا از سال 1960 منتشر میشد.
هنوز بقایای نظام شوروی در نهادهای دولتی و اداری جمهوری آذربایجان وجود داشت، و از همین رو هنوز به سبک دوران شوروی یک "کمیسر فرهنگی – سیاسی" بهنام جوانشیر را با این هنرمندان همسفر کردهبودند تا مواظب باشد که اینان از نظر سیاسی و رفتاری دست از پا خطا نکنند و آبروریزی نشود. جوانشیر پس از بازگشت به باکو سفرنامهای در "اودلار یوردو" نوشت و چند نسخه از آن را برای من فرستاد. او در آن سفرنامه از جمله دربارهی من مینوشت:
«شیوا ما را به شام میهمان میکند. این هموطنمان که در آزمایشگاه یکی از مؤسسات سوئد کار میکند، سالها پیش اپرای "کوراوغلو" اثر آهنگساز بزرگمان ع. حاجیبیکوف را به زبان فارسی ترجمه کردهاست. هموطنمان که مهری بیپایان به موسیقی و ادبیات آذربایجان دارد، مشغول کارهای پژوهشی تازهایست.»
اما تجربهی میزبانی از گروههای مشابه در آن دوران، به من و بسیاری دیگر نشان داد که کموبیش همهی آن هنرمندان، به استثنای فلورا و یالچین و گروه همراهشان، از این سفرها انتظار کسب پول غربی دارند و برای شکار پول و هدیه و سوغاتی، برای تجارت میآیند. افراد انجمنهای دعوتکننده در اینجا بارها بگومگوهای دشواری بر سر پول و شکل پذیرایی و برآوردن انتظارها و توقعها با نوازندگان و همراهان خوانندگان داشتند. بسیاری از برنامهگذاران پس از چند تلاش، در آن دوران، توبه کردند و این فعالیت را رها کردند.
فلورای مهربان چند ماه بعد دعوتنامهای برای سفر به باکو برایم فرستاد. اما چه دیر و چه حیف! من که در باکو بودم، و مهری ندیدم، و اکنون با بیماری کلیه دستبهگریبان بودم و یک پایم پیش "دکتر دراکولا" بود – نمیتوانستم به سفری دور بروم.
از فلورا: حیف، اوخو تار، کؤچری قوشلار، طلبهلیک ایللری
فلورا در ویکیپدیا
از یالچین: طالعیم منیم، باکی صاباحین خیر، دورنالار، گل باریشاق، اؤزومدن کوسورم
یالچین در ویکیپدیا
Tags: Flora Karimova, Yalchin Rzazade, Flora Kərimova, Yalçın Rzazadə
No comments:
Post a Comment