06 July 2014

حیف!‏

در نوشته‌ای درباره‌ی باکوی نامهربان از خوانندگان آذربایجانی فلورا کریم‌اوا و یالچین رضازاده نام بردم. ‏به‌گمانم بهتر است که چند کلمه بیشتر درباره‌ی آنان بنویسم.‏

من از سال‌های پایانی دبیرستان و با گوش دادن به رادیوی باکو از رادیوگوشی ساخت خودم، از ‏جمله با صدای زیبا و گیرای این دو خواننده آشنا شدم. فلورا کریم‌اوا گویا نوزده ساله بود که ترانه‌ی ‏‏"حیف" را خواند، و گفتند که صدای او بیش از 4 اوکتاو را می‌پوشاند؛ و یالچین رضازاده نیز در حوالی ‏همان سن و سال ترانه‌ی "طالعیم منیم" را خواند، و او را دمیس روسوس ‏Demis Roussos‏ آذربایجان ‏نامیدند. از آن‌پس همواره در کمین بودم تا تازه‌ترین ترانه‌هایی را که این دو می‌خواندند از رادیو ضبط ‏کنم، تا آن‌که به‌تدریج صفحه‌هایی از آنان نیز در صفحه‌فروشی "کارناوال" تهران پدیدار شد.‏

یکی از زیباترین ترانه‌هایی که فلورا همراه با ارکستر سازهای ملی خواند "اوخو تار" بود که در میان ‏شنوندگان "اتاق موسیقی" دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) علاقمندان فراوانی داشت.‏

در شوروی و حتی در باکو هرگز فرصتی برای گوش دادن به رادیو یا تلویزیون باکو و شنیدن صدای این ‏دو پیش نیامد، تا چه رسد دیدارشان از نزدیک. پس از همه‌ی ماجراهایم، پس از پنج سال زندگی در ‏سوئد، یکی از انجمن‌های آذربایجانیان سوئد در ماه مارس 1991 فلورا و یالچین را همراه با ‏ارکسترشان برای اجرای کنسرت به استکهلم دعوت کرد. دوستان این انجمن از من خواستند که در ‏حاشیه‌ی اجرای این برنامه با آنان همکاری کنم، و من با آن‌که هنوز با جمهوری آذربایجان و موسیقی ‏آذربایجانی قهر (!) بودم، به خاطر عشق دوران جوانی به صدا و موسیقی این دو خواننده، پذیرفتم.‏

همه‌ی گروه موسیقی و همراهانشان در شب ورود به استکهلم در سالن پذیرایی تعاونی مسکن ‏خانه‌ام میهمان من بودند و از آنان با شام و شامپاین پذیرایی کردم. در روزهای بعد نیز دیدارهای ‏گرمی با فلورا و یالچین و اعضای گروه ارکستر داشتیم و عکس‌ها و ویدئوهای فراوانی از آن دیدارها ‏باقی‌ست.‏

نهادی که از سوی آذربایجان برای تأمین این سفر و برگزاری کنسرت همکاری کرده‌بود، "انجمن وطن" ‏نام داشت که خود را "انجمن ارتباط فرهنگی آذربایجان با هم‌وطنان مقیم خارج" توصیف می‌کرد و یک ‏نشریه‌ی ارگان داشت به‌نام "اودلار یوردو" [سرزمین آتش] که گویا از سال 1960 منتشر می‌شد.‏

هنوز بقایای نظام شوروی در نهادهای دولتی و اداری جمهوری آذربایجان وجود داشت، و از همین رو ‏هنوز به سبک دوران شوروی یک "کمیسر فرهنگی – سیاسی" به‌نام جوانشیر را با این هنرمندان ‏همسفر کرده‌بودند تا مواظب باشد که اینان از نظر سیاسی و رفتاری دست از پا خطا نکنند و ‏آبروریزی نشود. جوانشیر پس از بازگشت به باکو سفرنامه‌ای در "اودلار یوردو" نوشت و چند نسخه ‏از آن را برای من فرستاد. او در آن سفرنامه از جمله درباره‌ی من می‌نوشت:‏

«شیوا ما را به شام میهمان می‌کند. این هم‌وطنمان که در آزمایشگاه یکی از مؤسسات سوئد کار ‏می‌کند، سال‌ها پیش اپرای "کوراوغلو" اثر آهنگساز بزرگمان ع. حاجی‌بیکوف را به زبان فارسی ‏ترجمه کرده‌است. هم‌وطنمان که مهری بی‌پایان به موسیقی و ادبیات آذربایجان دارد، مشغول ‏کارهای پژوهشی تازه‌ای‌ست.»‏

اما تجربه‌ی میزبانی از گروه‌های مشابه در آن دوران، به من و بسیاری دیگر نشان داد که کم‌وبیش ‏همه‌ی آن هنرمندان، به استثنای فلورا و یالچین و گروه همراهشان، از این سفرها انتظار کسب پول ‏غربی دارند و برای شکار پول و هدیه و سوغاتی، برای تجارت می‌آیند. افراد انجمن‌های دعوت‌کننده در این‌جا بارها ‏بگومگوهای دشواری بر سر پول و شکل پذیرایی و برآوردن انتظارها و توقع‌ها با نوازندگان و همراهان ‏خوانندگان داشتند. بسیاری از برنامه‌گذاران پس از چند تلاش، در آن دوران، توبه کردند و این فعالیت ‏را رها کردند.‏

فلورای مهربان چند ماه بعد دعوتنامه‌ای برای سفر به باکو برایم فرستاد. اما چه دیر و چه حیف! من ‏که در باکو بودم، و مهری ندیدم، و اکنون با بیماری کلیه دست‌به‌گریبان بودم و یک پایم پیش "دکتر ‏دراکولا" بود – نمی‌توانستم به سفری دور بروم.‏

از فلورا: حیف، اوخو تار، کؤچری قوشلار، طلبه‌لیک ایل‌لری
فلورا در ویکی‌پدیا

از یالچین: طالعیم منیم، باکی صاباحین خیر، دورنالار‏، گل باریشاق، اؤزومدن کوسورم
یالچین در ویکی‌پدیا

Tags: Flora Karimova, Yalchin Rzazade, Flora Kərimova, Yalçın Rzazadə

No comments: