11 November 2021

جهان کتاب تازه این‌جاست

تازه‌ترین شماره‌ی مجله‌ی «جهان کتاب» منتشر شد. نوشته‌ای از من نیز در آن هست.‏

فهرست مطالب این شماره:‏

رختشوی‌خانه‌ی اینجل / ترجمه پرتو شریعتمداری
قصه‌ای که کشیش تعریف کرد / دیمتریوس بیکلاس، ترجمه جهانگیر افشاری
گریز از محله ترسناک سنگ سیاه / سیروس پرهام
شد غلامی که آب جوی آرد...: محمد نخشب و حزب توده ایران / کاوه بیات
صغرا و کبرای یک تومور تحمیلی / شیوا فرهمند راد
آمریکایی‌ها در ارومیه / مجدالدین کیوانی
یاد بعضی نفرات / مسعود جعفری جزی
آن شب مسیر ناشیانه‌ی باد از کجا وزید؟ / ناهید کبیری
فرهنگ و مردم‌نگاری در دانشنامه تبرستان و مازندران / رجبعلی مختارپور
قهرمان اقلیم تاریکی: قصه دلیله محتاله و نوع ادبی آن / فرزاد مروجی
دکتر معین، پیشگام در حافظ‌شناسی نوین / امیر شفقت
بدویت و مدنیت بی‌هنگام / لیلا تقوی
خودیاری برای مردم خاورمیانه / علی خزائی‌فر
راه دشوار «ملت‌سازی» / مجید رهبانی
اعتراض شما را خریداریم / طه رادمنش
مستندسازی برجام / رحمان شادان فرد
نگاه تنگ و فراخ به ویرایش / عبدالحسین آذرنگ
مقلدان خواندنیها / ناصرالدین پروین
حسین مسعودی خراسانی و بوریس پاسترناک / کامیار عابدی
دمی با اسماعیل سعادت: مترجمی که دیده به فراسو گشود / زهرا بخشی و نوید بازرگان
مردم‌مداری یک شاهزاده / محدثه هاشمیلر
هزار و یک داستان / زری نعیمی
معرفی کوتاه
تازه‌های بازار کتاب / فرخ امیرفریار
به یاد صفدر تقی‌زاده / ایرج پارسی‌نژاد
به یاد صادق رحمت سمیعی / فرخ امیرفریار
درگذشتگان

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 November 2021

!پیدا کنید جاسوس انگلیس را

یا
کیانوری از اتحاد شوروی اسلحه می‌خواست - بخش دوم

هشتادسالگی حزب توده ایران


به‌تازگی در نوشته‌ای بر پایه‌ی اسناد شوروی سابق و آلمان شرقی سابق نشان دادم که نورالدین ‏کیانوری (۱۲۹۱-۱۳۷۸)، دبیر اول وقت کمیته مرکزی حزب توده ایران، پس از بازگشت از مهاجرت ‏طولانی به ایران در فروردین ۱۳۵۸، در تابستان ۱۳۵۹ (۱۹۸۰) در مسکو و برلین شرقی بوده (ده ‏سال پیش از ویران شدن دیوار برلین)، و در مسکو با سه تن از عالی‌ترین مقامات دولت اتحاد ‏شوروی درباره‌ی دریافت اسلحه گفت‌وگو کرده‌است.‏

پس از انتشار آن نوشته به اخبار و مطالبی برخوردم که ابعاد جالب دیگری از آن سفر کیانوری را ‏برملا می‌کند.‏

نخست باید توضیح دهم که از سال ۱۳۵۸ به بعد سفر رهبران حزب توده ایران به خارج ایران کار ساده‌ای ‏نبود. تا پایان سال ۱۳۵۸ کیانوری دست‌کم دو بار به شکل قانونی به خارج و از جمله مسکو سفر ‏کرده‌بود که هم خود او و هم محمدعلی عمویی در خاطراتشان آن‌ها را شرح داده‌اند. اما با آغاز سال ‏‏۱۳۵۹در روزنامه‌ی ارگان حزب بارها از مقامات جمهوری اسلامی گله شده که به نمایندگان حزب ‏گذرنامه و اجازه‌ی سفر به خارج نمی‌دهند و... برای نمونه، حزب کمونیست هند احسان طبری را ‏برای شرکت در کنگره‌ی آن حزب دعوت کرده‌بود و ماه‌ها دوندگی من برای دریافت گذرنامه برای او به ‏جایی نرسید.‏

یکی از کارهای تخصصی کیانوری در سال‌های مهاجرت تهیه‌ی گذرنامه‌های جعلی برای مأموریت‌های ‏اعضای حزب بود (بنگرید به خاطرات افراد گوناگون، از جمله دکتر فروتن، احسان طبری، و...). ‏کیانوری برای سفر از برلین شرقی به جهان غرب از یک گذرنامه و هویت ایتالیایی به نام سیلویو ‏ماسه‌تی ‏Maccetti‏ استفاده می‌کرد. سفر او به خارج در تابستان ۱۳۵۹ نیز پنهانی صورت گرفته‌بود و ‏هیچ‌کس، به‌ویژه مقامات جمهوری اسلامی، نمی‌بایست از آن مطلع می‌شدند.‏

اما با وجود پنهان‌کاری‌های کیانوری، صادق قطب‌زاده، وزیر امور خارجه وقت جمهوری اسلامی، که ‏دشمنی و کینه‌ای شدید نسبت به حزب توده ایران داشت، در یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی در همان ‏روزهای سفر «پنهانی» کیانوری به خارج، همه را شگفت‌زده کرد. او از جمله گفت:‏

‏«کیانوری و دو تن از افسران بخش نظامی حزب توده و چند تن از دانشجویان وابسته، از اروپا به ‏روسیه رفته‌اند و با کاسیگین و برژنف و گرومیکو ملاقات کرده‌اند، و حالا برگشته‌اند که نظر خود را ‏پیاده کنند.»[روزنامه‌ی «انقلاب اسلامی»، ۱۲ تیر ۱۳۵۹، و دیگر رسانه‌ها]‏

حزب توده ایران به این و دیگر سخنان قطب‌زاده در آن مصاحبه واکنش شدیدی نشان داد و «نامه ‏مردم» در ۱۵ تیر در صفحه‌ی نخست با حروف درشت نوشت که حزب خطاب به دادستان کل کشور ‏نسبت به قطب‌زاده «اعلام جرم» کرده‌است. دو روز پس از آن «نامه مردم» ادعا کرد که منبع ‏تهمت‌های قطب‌زاده را یافته، و ترجمه‌ی مقاله‌ای از نشریه‌ی انگلیسی «فارین ریپورتز» را منتشر ‏کرد. متأسفانه اصل آن نشریه‌ی انگلیسی را نیافتم. بریده‌هایی از ترجمه‌ی «نامه مردم» چنین ‏است:‏

‏«شوروی به کمونیست‌های ایران هشدار می‌دهد – هیئت برجسته‌ای از حزب توده ایران در هفته ‏اول ژوئن [۱۱ تا ۱۸ خرداد] به‌طور محرمانه به مسکو مسافرت کرد. در این هیئت نورالدین کیانوری ‏رهبر حزب، دبیران شاخه‌های حزب در تهران و تبریز و فرماندهان نظامی واحدهای رزمی اخلالگر حزب ‏شرکت داشتند. [...] هیئت حزب توده در کرملین با پرزیدنت لئونید برژنف، الکسی کاسیگین ‏نخست‌وزیر، آندره گرومیکو وزیر خارجه، فرماندهان ارتش روسیه، از جمله فرمانده نیروهایی که در مرز ‏ایران استقرار یافته‌اند [...] سه ملاقات طولانی به عمل آورد. [...] در نخستین ملاقات، رهبران ‏روسیه با بی‌تفاوتی به اظهارات نمایندگان حزب توده گوش فرا داده و توجه خود را به گزارش‌های ‏رؤسای نظامی حزب معطوف ساختند. در دومین دور مذاکره روس‌ها حقایق مسلمی را در مورد وضع ‏این حزب در ایران بیان داشتند. آن‌ها می‌دانند که حزب توده در شهرهای بزرگ ایران نفوذ چندانی ‏ندارد و حتی نفوذ این حزب در سنگر مشهور آن در میان کارگران نفتی نیز ضعیف است. روس‌ها ‏یادآور شدند که از همه بدتر این است که حزب توده نتوانسته است با سایر گروه‌های مخالف متمایل ‏به چپ از قبیل فداییان، که در کردستان می‌جنگند، و مجاهدین همبستگی به‌وجود آورد. این کار ‏می‌توانست اقدامات حزب توده را در سرنگونی رژیم آیت‌الله خمینی وسیع‌تر کند.‏

در آخرین ملاقات، برژنف، کاسیگین و گرومیکو که تا آن زمان سکوت اختیار کرده‌بودند، به رهبران حزب ‏توده دستور دادند که در حال حاضر از هر گونه توظئه‌ای علیه حکومت خودداری کنند. مقامات روسی ‏گفتند حزب توده باید اول تمام نیروهای خود را متمرکز سازد و سپس با فداییان و مجاهدین همکاری ‏نظامی برقرار کند. روس‌ها وعده دادند که با اعزام مشاوران نظامی کیفیت سازمان رزمی حزب را ‏بهبود بخشیده و سلاح‌های بیشتری نیز در اختیارشان قرار دهند.‏

به محض آن که نمایندگان حزب توده به ایران بازگشتند هیئتی را فرستادند تا با رهبران فداییان ‏ملاقات و سعی کنند باب مذاکرات را بگشاید. این اقدام امیدبخش نبود. فداییان اگر چه مارکسیست ‏هستند ولی شدیداً با شوروی مخالف‌اند. [...] بعد از آن خود کیانوری با مسعود رجوی رئیس جناح ‏چپ مجاهدین اسلامی در پناهگاه مستحکمش در خارج تهران دیدار نمود. کیانوری در این ملاقات ‏پاسخ مشابهی دریافت داشت.» [«نامه مردم» شماره ۲۷۷، ۱۷ تیر ۱۳۵۹]‏

‏«نامه مردم» در این شماره و شماره‌ی بعد در توجیه و تفسیر و پاسخ نوشته‌ی نشریه‌ی انگلیسی ‏و تهمت‌های قطب‌زاده، مطالبی «انشاءگونه» و فاقد فاکت، و در شرح پروتکل‌های دیپلوماتیک که ‏کدام مقامات شوروی با چه کسانی دیدار می‌کنند نوشت، و هرگز سفر و حضور کیانوری را در ‏مسکو رد نکرد. خود کیانوری هم به صحنه نیامد. «نامه مردم» نوشت:‏

‏«مخبر نامه مردم [...] با رفیق نورالدین کیانوری [...]‌ملاقات کرده و پرسید که [...] صحت و سقم ‏این خبر تا چه اندازه است؟ در پاسخ رفیق کیانوری گفت: ما به‌طور رسمی اعلام می‌داریم که این ‏نوشته تحریک‌آمیز، سرتاپا، در کلیت و تمام اجزایش، بی‌اساس و ساختگی است. رفیق کیانوری ‏سپس اضافه کرد که در تمام دوران زندگیش با رهبران نامبرده‌ی اتحاد شوروی و آقای مسعود رجوی ‏هرگز دیداری نداشته‌است، در عین این که چنین دیداری نه جرم است و نه خلاف قانون و نه خلاف ‏مصالح ملی انقلاب ما.»[همان]‏

کیانوری به‌درستی گفته که نوشته‌ی نشریه‌ی انگلیسی «تحریک‌آمیز» است، زیرا ‏همچنان که در نوشته‌ی پیشین از سند روسی نقل شد، کیانوری در نامه‌ای که یک سال پیش از ‏این دیدار به مقامات اتحاد شوروی تسلیم کرد «درخواست مسلح کردن اعضای حزب توده ایران را در ‏میان نهاد. او خاطرنشان کرد که در ایران تنش‌های داخلی در حال افزایش است، و در آینده رویارویی ‏مسلحانه میان طرفداران اصلاحات دموکراتیک و نیروهای ضد انقلابی روی خواهد داد. در این صورت ‏در شرایط معینی ممکن است جنگ داخلی شعله‌ور شود. حزب توده ایران به طور جدی برای این ‏وضعیت آماده می‌شود. او در نامه‌اش نوشته‌بود: «ما مقدار کمی سلاح به دست آورده‌ایم. فکر ‏می‌کنیم که باید اقداماتی برای ایجاد ذخایر بزرگ‌تر تسلیحات به عمل آوریم.» یعنی برخلاف ادعای ‏‏«فارین ریپورتز» کیانوری هیچ نیتی برای «وسیع‌تر کردن اقدامات حزب» به قصد «سرنگونی رژیم ‏آیت‌الله خمینی» نداشت، و بر عکس می‌خواست در اوج درگیری‌های مسلحانه کردستان و جنبش ‏خودمختاری آن‌جا، و فعالیت‌ها و رفت‌وآمدهای پالیزبان، اویسی، بختیار و... در عراق و امارات خلیج ‏فارس و نقشه‌های کودتا و جنگ و حمله به ایران، برای یک جنگ داخلی احتمالی و مبارزه‌ی دفاعی ‏برای نجات انقلاب «خلقی» و «ضد امپریالیستی» ایران تسلیحات لازم را فراهم کند.‏

نکته‌ی مهم در این ماجرا چگونگی رسیدن خبر سفر کیانوری به مسکو، و بدتر از آن محتوای ‏گفت‌وگوهای او با مقامات اتحاد شوروی، به «فارین ریپورتز» است.‏

غیبت کیانوری را «نامه مردم» به این شکل لاپوشانی کرد که هم‌زمان با حضور او در جمهوری ‏دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) در ۲۷ خرداد (۱۷ ژوئن – اسناد اشتازی در نوشته‌ی پیشین)، ‏عکس و خبر دیدار یک هیئت ویتنامی با کیانوری در دبیرخانه‌ی حزب در تهران را منتشر کرد، و در ۸ ‏تیر (۲۹ ژوئن) نیز عکس و خبر دیدار او با «رفقای کوبایی» در همان مکان، منتشر شد. حال آن که ‏این هیئت‌ها برای شرکت در «کنفرانس بین‌المللی بررسی مداخلات امریکا در ایران» که از ۱۲ تا ۱۵ ‏خرداد (دو هفته تا یک ماه پیش از آن) در تهران برگزار شد به ایران آمده‌بودند و در حاشیه‌ی همان ‏کنفرانس از جمله به دفتر حزب توده ایران دعوت شدند، و اکنون دو هفته تا یک ماه دیرتر، هنگام ‏غیبت کیانوری، خبر آن دیدارها منتشر می‌شد.‏

همچنین در غیبت کیانوری جلسات هفتگی پرسش و پاسخ او را چند هفته احسان طبری اجرا کرد.‏

بنابراین پخش شدن خبر غیبت کیانوری و سفر او به خارج زیاد عجیب نیست. عجیب آن است که ‏مقصد سفر و دیدار او با عالی‌ترین مقامات اتحاد شوروی، و مضمون گفت‌وگوها را «فارین ریپورتز» ‏چگونه به این سرعت به‌دست آورد؟

مطابق اسناد روسی که در نوشته‌ی پیشین آمد، کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی در ‏واکنش به نامه و درخواست کیانوری که سال پیش دریافت کرده‌بودند، از «ستاد کل ارتش شوروی» ‏متشکل از آندروپوف (رئیس وقت ک.گ.ب.)، دیمیتری اوستینوف (وزیر دفاع)، و پاناماریوف (رئیس ‏شعبه‌ی امور بین‌المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی) خواست که امکان تحویل تسلیحات به ‏کیانوری را بررسی کنند، و اکنون این هیئت موضوع را در حضور خود کیانوری «در مسکو به بحث ‏گذاشتند. با مطرح شدن پیشنهادهای کیانوری برای راه‌های تحویل تسلیحات از راه هوا، از راه دریا، و ‏از راه خشکی از طریق مرز افغانستان و ایران، روشن شد که حزب توده ایران توانایی تأمین امنیت ‏تحویل گرفتن و انبار کردن سلاح‌ها را ندارد. آندروپوف و پاناماریوف در گزارش خود در پاسخ به کمیته ‏مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی نوشتند: «پس از مطالعه‌ی خصلت سیاسی و حاد موضوع، و ‏همچنین شرایط موجود در کشور و وضعیت خود حزب توده ایران و تمامی نیروهای چپ به طور کلی، ‏پیشنهاد می‌شود که در صورت امکان درخواست کیانوری بیشتر مورد بررسی قرار گیرد و پاسخ ‏نتیجه‌ی بررسی قدری دیرتر به آگاهی او برسد...»‏

مقایسه‌ی جمله‌های بالا از سند روسی، با متن «تحریک‌آمیز» خبر نشریه‌ی انگلیسی، ‏مشابهت‌های زیادی را نشان می‌دهد: دیدار با بالاترین مقامات؛ سردی برخورد مقامات شوروی، ‏سخن از ضعف حزب توده ایران، و هماهنگی نداشتن حزب با دیگر گروه‌های سیاسی و...!‏

آیا کسی از پیرامونیان مقامات شوروی جاسوس انگلیس بود؟ آیا در میان مقامات آلمان دموکراتیک ‏که کیانوری در راه بازگشت از مسکو موضوع را برایشان تعریف کرد، جاسوس انگلیس وجود داشت؟ ‏آیا کیانوری موضوع را در مسکو، یا برلین، برای یک جاسوس (ایرانی؟) انگلیس تعریف کرد؟ آیا حمله ‏به دبیرخانه حزب توده ایران و تصرف آن که سه یا چهار هفته پس از بازگشت کیانوری به ایران صورت گرفت، ‏بر پایه‌ی همان اخبار طرح‌ریزی شد؟

شاید روزی از این معما هم سر در آوریم.‏

نزدیک دو ماه پس از مقاله‌ی «فارین ریپورتز» (۲۸ خرداد)، و بیش از یک ماه پس از مصاحبه‌ی ‏مطبوعاتی قطب‌زاده و سپس «اعلام جرم» نامه مردم (۱۱ و ۱۵ تیر)، سه هفته پس از حمله‌ی ‏‏«حزب‌الله» به دبیرخانه حزب توده ایران در خیابان ۱۶ آذر و تصرف آن (۳۰ تیر)، روزنامه‌ی «صبح ‏آزادگان» به ظاهر در کمبود خبر و برای آن که از «قافله» عقب نماند، روز ۱۸ مرداد ۱۳۵۹ با تأخیر ‏بسیار فرصتی طلایی به کیانوری داد، و نوشت:‏

‏«[...] مدتی است که دبیر کل [کذا] و برخی اعضای مرکزی آن [حزب توده ایران] سر از مسکو در ‏آورده‌اند و در آن‌جا دارند همچنان به انقلاب ایران خدمت می‌کنند. [...]»‏

ساعت سه‌ونیم بعد از ظهر همان روز ۱۸ مرداد نورالدین کیانوری، که خیلی وقت بود از مسکو ‏برگشته‌بود، در دفتر روزنامه «صبح آزادگان» حاضر شد و دروغ آن روزنامه را برملا کرد. [«نامه مردم» ‏شماره ۳۰۴، ۱۹ مرداد ۱۳۵۹].‏

روزشمار:‏

‏۱۰ مرداد ۱۳۵۸: کیانوری در مسکو است و نامه‌ای حاوی درخواست دریافت تسلیحات به کمیته ‏مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی تسلیم می‌کند. [اسناد روسی و آلمانی موجود است]‏

‏۲۷ و ۲۸ خرداد ۱۳۵۹: کیانوری در آلمان شرقی است. او در طول این سفر در مسکو هم بوده، و ‏مطابق گزارش آندروپوف و پاناماریوف، در جلسه‌ای، آنان از کیانوری پرسیده‌اند که او چگونه ‏می‌خواهد تسلیحات را تحویل بگیرد و جابه‌جا کند، از پاسخ او قانع نشده‌اند، و پاسخ قطعی به او را ‏به بعد موکول کرده‌اند. [اسناد روسی و آلمانی موجود است].‏

‏۲۸ خرداد ۱۳۵۹ [۱۸ ژوئن ۱۹۸۰]: نشریه‌ی انگلیسی «فارین ریپورتز» شکل و محتوای دیدار ‏کیانوری را در مسکو آمیخته با دروغ و به شکلی «تحریک‌آمیز» منتشر می‌کند. [ترجمه‌ی «نامه ‏مردم» در ۱۷ تیر]‏

‏۱۱ تیر ۱۳۵۹: صادق قطب‌زاده نوشته‌ی «فارین ریپورتز» را بدون ذکر منبع در یک مصاحبه‌ی ‏مطبوعاتی مطرح می‌کند و می‌گوید که کیانوری و چند تن دیگر از رهبران حزب در مسکو بوده‌اند؛

‏۱۵ تیر ۱۳۵۹: «نامه مردم» بر ضد قطب‌زاده «اعلام جرم» می‌کند؛

‏۱۷ و ۱۸ تیر ۱۳۵۹: «نامه مردم» مطالبی در توضیح و انکار مقاله‌ی ۲۸ خرداد «فارین ریپورتز» ‏منتشر می‌کند؛

‏۳۰ تیر ۱۳۵۹: حمله‌ای سراسری به دفترهای حزب توده ایران در تهران و شهرستان‌ها صورت ‏می‌گیرد، «حزب‌الله» دفترها را تسخیر می‌کند، و این مکان‌ها هرگز به حزب پس داده نمی‌شوند؛

‏۱۸ مرداد ۱۳۵۹: «صبح آزادگان» تازه بیدار می‌شود و می‌نویسد که کیانوری گویا در مسکو ‏است...‏

بخش نخست این نوشته در این نشانی
و بخش سوم در این نشانی

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

10 October 2021

کیانوری از اتحاد شوروی اسلحه می‌خواست

هشتاد سالگی حزب توده ایران


در بایگانی‌های دولتی اتحاد شوروی سابق اسناد انکارناپذیری وجود دارند که نشان می‌دهند ‏نورالدین کیانوری (۱۲۹۱-۱۳۷۸)، دبیر اول وقت کمیته مرکزی حزب توده ایران چند ماه پس از انقلاب ‏بهمن ۱۳۵۷، در اوج جنبش خودمختاری و درگیری‌های مسلحانه کردستان ایران در تابستان ۱۳۵۸، از ‏اتحاد شوروی خواست که تسلیحات در اختیار حزب توده ایران بگذارد.‏

کیانوری در کتاب خاطرات خود [خاطرات نورالدین کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، ‏چاپ اول، تهران ۱۳۷۱] هیچ اشاره‌ای به این درخواست نکرده، و چنان که پیداست در بازجویی‌های ‏زیر شکنجه‌های غیر انسانی او نیز اعتراف به چنین درخواستی نیست، که اگر بود، بی‌گمان ‏سروصدای زیادی پیرامون آن به راه می‌انداختند. همچنین در کتاب «حزب توده از شکل‌گیری تا فروپاشی» ‏که بر پایه‌ی اعترافات توده‌ای‌ها زیر شکنجه برساخته‌اند، نیز هیچ اشاره‌ای به چنین درخواستی ‏نیست. بر عکس، کیانوری در نامه‌ی معروفش خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای در گله‌گزاری از شکنجه‌ها ‏برای گرفتن اعتراف به قصد کودتا بر ضد حاکمیت جمهوری اسلامی، می‌نویسد:‏

«آیا این مسخره نیست که حزبی بخواهد با نزدیک به یکصد قبضه سلاح سبک (تفنگ) و مقداری ‏نارنجک و یا با دو تیربار سبک در برابر این نیروی عظیم سپاه و ارتش و پلیس و کمیته‌های انقلاب و ‏بسیجیان کودتا کند؟ شما که ما را خیلی کارکشته و زرنگ می‌‌دانید، چگونه چنین "حماقتی" را به ما ‏نسبت می‌‌دهید؟ در پاسخ به من ‌گفتند که افراد دیگر (حسن قائم‌پناه) ‌گفته که شما از شورو‌ی‌‌ها ‏مقدار زیادی سلاح ‌گرفته و آن‌ها را احتمالاً در جنگل‌های مازندران و در بعضی باغ‌های اطراف تهران و ‏بخشی را در خراسان مخفی کرده‌اید.‏

پاسخ من این بود که آیا این احمقانه نیست که اسلحه از شوروی‌ها به میزان زیاد بگیریم و آن را در ‏جنگل‌های مازندران مخفی کنیم؟ آیا من به تنهائی می‌‌توانم چنین کاری را انجام دهم؟ آن هم با ‏وضع مزاجی‌‌ام. آیا یک نفر دیگر هم در میان این صدها بازداشت‌شده هست که بگوید با من در ‏‏‌گرفتن اسلحه و مخفی کردن آن کمک کرده‌ است؟ یک نفر هم پیدا نشد!‏

ا‌گر هم شما عقیده دارید که در یک باغ متعلق به دوستان، در اطراف تهران سلاح‌ها پنهان شده، ‏بروید آن‌ها را در بیاورید. من ‌گفتم که در جریان انقلاب، روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن افراد حزبی که از چند ‏ده نفر تجاوز نمی‌‌کردند مقداری بسیار محدود سلاح مانند همه مردم جمع کردند که همان‌‌وقت آن‌ها ‏را که میزان تقریبیش را در بالا ‌گفتم، در یک خانه یا دو خانه مخفی کردیم تا ا‌گر روزی ضد انقلاب ‏توانست ضربه‌ای به انقلاب وارد سازد، ما بتوانیم با نیروی اندک خود به موازات نیروهای وفادار به ‏انقلاب علیه نیروهای ضد انقلابی وارد عمل شویم.»‏


کیانوری در نامه‌ی دیگری به تاریخ ۲۷ خرداد ۱۳۷۸ (چند ماه پیش از درگذشتش) برای مخاطب عام و ‏بقایای اعضای حزب، می‌نویسد: «یکی از چیزهائی که زیر شکنجه‌ها از من می‌خواستند، نشانی ‏خانه‌هائی بود که ما جلسات هیئت ‏دبیران و هیئت سیاسی را تشکیل می‌دادیم، چاپخانه مخفی ‏حزب، خانه خسرو مسئول سازمان ‏مخفی، و محل مخفی کردن سلاح‌های جمع‌آوری‌شده. تا آن‌جا ‏که به خاطر دارم من نه نام واقعی ‏خسرو (مهدی پرتوی) را گفتم و نه نشانی خانه‌اش را. در مورد ‏خانه‌های دیگر هم نگفتم تا آن‌جا که به ‏یاد دارم، چون نام خیابان‌ها و کوچه‌ها را نمی‌دانستم. اما ‏نشانی خانه‌هایی را که تقریباً می‌دانستم و ‏اطمینان داشتم که افراد بازداشت‌نشده با اطلاع از ‏شکنجه‌های ما در خانه‌هائی که بازداشت‌شدگان ‏نشانی آن‌ها را می‌دانستند زندگی نخواهند کرد، ‏گفتم.‏»‏

اما برخلاف این سخنان، مطابق اسناد شوروی سابق، کیانوری در نامه‌ای به تاریخ ۱ اوت ۱۹۷۹ [۱۰ ‏مرداد ۱۳۵۸] خطاب به مقامات اتحاد شوروی، درخواست مسلح کردن اعضای حزب توده ایران را در ‏میان نهاد. او خاطرنشان کرد که در ایران تنش‌های داخلی در حال افزایش است، و در آینده رویارویی ‏مسلحانه میان طرفداران اصلاحات دموکراتیک و نیروهای ضد انقلابی روی خواهد داد. در این صورت ‏در شرایط معینی ممکن است جنگ داخلی شعله‌ور شود. حزب توده ایران به طور جدی برای این ‏وضعیت آماده می‌شود. «ما مقدار کمی سلاح به دست آورده‌ایم. فکر می‌کنیم که باید اقداماتی ‏برای ایجاد ذخایر بزرگ‌تر تسلیحات به عمل آوریم.»‏

پیرو این درخواست، در ۳۰ اوت دبیرخانه کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی از ک.گ.ب. ‏‏(کمیته امنیت دولتی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) و ستاد کل ارتش شوروی (متشکل از ‏یوری آندروپوف، دیمیتری اوستینوف، و باریس پاناماریوف) خواست که امکان تحویل برخی سلاح‌های ‏ساخت خارج را (که به منشاء شوروی ردگیری نشوند) به توده‌ای‌ها بررسی کنند. [بایگانی دولتی ‏تاریخ معاصر روسیه ‏Российский Государственный Архив Новейшей истории، قفسه ۸۹، ‏جزوه‌دان ۳۲، پوشه ۱۰، برگ‌های ۱-۶]‏

یک سند اشتازی (سازمان امنیت جمهوری دموکراتیک آلمان) تأیید می‌کند که کیانوری در ۱ اوت ‏‏۱۹۷۹ در مسکو بوده‌ و از جمله با باریس پاناماریوف و راستیسلاو اولیانوفسکی دیدار ‏کرده‌است.[«سال‌های مهاجرت – حزب توده ایران در آلمان شرقی»، قاسم شفیع نورمحمدی، جهان ‏کتاب، چاپ اول، تهران ۱۳۹۵، ص ۲۸۲]‏

یک سال پس از آن، مقامات پیش‌گفته این موضوع را در ‏حضور کیانوری در مسکو به بحث گذاشتند. با مطرح شدن پیشنهادهای کیانوری برای راه‌های تحویل ‏تسلیحات از راه هوا، از راه دریا، و از راه خشکی از طریق مرز افغانستان و ایران، روشن شد که حزب ‏توده ایران توانایی تأمین امنیت تحویل گرفتن و انبار کردن سلاح‌ها را ندارد. آندروپوف و پاناماریوف به ‏کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی نوشتند: «پس از مطالعه‌ی خصلت سیاسی و حاد ‏موضوع، و همچنین شرایط موجود در کشور و وضعیت خود حزب توده ایران و تمامی نیروهای چپ به ‏طور کلی، پیشنهاد می‌شود که در صورت امکان درخواست کیانوری بیشتر مورد بررسی قرار گیرد و ‏پاسخ نتیجه‌ی بررسی قدری دیرتر به آگاهی او برسد...»[یوری آندروپوف و باریس پاناماریوف، درباره‌ی ‏درخواست نورالدین کیانوری دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده ایران، ۶ ژوییه ۱۹۸۰. همان برگ‌ها از ‏همان اسناد، همان بایگانی]‏

یک سند دیگری اشتازی نیز نشان می‌دهد که کیانوری در شانزدهم و هفدهم ژوئن ۱۹۸۰ در ‏جمهوری دموکراتیک آلمان بوده‌است[«سال‌های مهاجرت...»، همان، ص ۳۰۵]. پیداست که کیانوری مانند سال گذشته، این بار نیز پس از مسکو به برلین نیز سر زده‌است.‏

بخش دوم این نوشته در این نشانی
و بخش سوم در این نشانی
***
این نوشته از حواشی کتابی‌ست در دست انتشار به نام «وحدت نافرجام – کشمکش‌های حزب ‏توده ایران و فرقه دموکرات آذربایجان»؛ با برخی اسناد از منابع روسی و آذربایجانی، از همین ‏نویسنده.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

09 September 2021

‏«زهر فرهنگی بورژوازی»‏

این روزها، با مرگ تئودوراکیس، بسیاری کسان درباره‌ی او نوشتند، از آن میان افرادی از «چپ» سابق و ‏لاحق خودمان. این نوشته‌ها اغلب بسیار نوستالژیک و رمانتیک بود و دامنه‌ی آن‌ها به ستایش از ‏فیلم‌هایی نیز رسید که تئودوراکیس موسیقی متن آن‌ها را ساخته، و در آن میان فیلم «حکومت ‏نظامی» ساخته‌ی کوستا گاوراس هم‌میهن تئودوراکیس. «زد» و چند فیلم دیگر را نیز هم‌او ساخته که ‏تئودوراکیس برای‌شان موسیقی سروده‌است.‏

اکنون می‌خواهم یادآوری کنم که روزنامه «مردم» ارگان مرکزی حزب توده ایران (شماره ۱۱۸، ۲۵ آذر ‏‏۱۳۵۸) پس از نمایش فیلم «حکومت نظامی» در ایران، درباره‌ی آن چه نوشت؛ برای اندکی بازنگری در ‏عقاید آن روز، شاید؟ یا حتی عقاید امروز؟

‏«حکومت نظامی: وقتی سرجاسوس آمریکا «قهرمان» معرفی می‌شود...!

نبرد اصلی جهانی، یعنی نبرد سوسیالیسم و سرمایه‌داری، هر چه پیش‌تر می‌رود، بیشتر به سود ‏سوسیالیسم پایان می‌پذیرد. [...] مضمون عمده‌ی عصر ما گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم است ‏‏[...] سرمایه‌داری هر روز بیش از پیش به طرفند و نیرنگ متوسل می‌شود. سرمایه‌داری می‌کوشد از ‏‏«وسیله‌های» علمی و هنری سود بجوید تا به «هدف» تخدیر توده‌ها، ایجاد انحراف در نظرها و نا امید ‏کردن آن‌ها برسد.‏

سینما از آن‌جا که فراگیرترین هنرهاست و توده‌های میلیونی را در پوشش خود دارد، یکی از کارآمدترین ‏وسیله‌های سرمایه‌داری برای رسیدن به هدف‌های یادشده است.‏

‏[...] این هنرمندان، با طرح انتقاداتی از سرمایه‌داری جهانی، که دیگر همگان آن را کم‌وبیش می‌دانند، ‏چهره‌ی منتقدانه به خود می‌گیرند، خود را طرف‌دار «آزادی» جا می‌زنند، و درست در همین نقطه‌ی ‏حیاتی است که «جهان آزاد» دست خود را رو می‌کند و به جای انقلاب، برای خلق‌ها نسخه‌ی «آزادی» ‏می‌پیچید.‏

کوستا گاوراس، کارگردان یونانی‌الاصل است که به فرانسه مهاجرت کرده‌است. گاوراس با فیلم «زد» ‏شهرت یافت و به پاس زهر ضد کمونیستی موذیانه‌اش در این فیلم، و تبلیغ مبارزه‌ی پارلمانی، القابی ‏چون «کارگردان انقلابی»، «هنرمند بی‌نظیر»، و «مبارزه‌جوی پیگیر» گرفت. در ایران هم اغلب منتقدان ‏وطنی، که در حال و هوای فرهنگی گاوراس رشد یافته‌اند، این‌جا و آن‌جا همین القاب را به او دادند. ‏‏[...] گاوراس خط ضد کمونیستی خود را در فیلم‌های «گروه ضربت»، «بخش ویژه»، و «اعتراف» دنبال ‏کرد. این فیلم آخر آن‌چنان ضد کمونیستی بود که حزب کمونیست فرانسه آن را تحریم کرد.‏

در فیلم [حکومت نظامی] گاوراس به زبردستی تمام نقطه نظرهای ضد خلقی و ضد کمونیستی خود را ‏مطرح کرده‌است.[...] رویارویی دو جهان در مخفی‌گاه چریک‌ها... این چهره‌ی مغرور سرجاسوس ‏آمریکاست که در این فیلم «قهرمان» معرفی می‌شود.‏

‏[...] در صحنه‌ی آخر [...] «پست‌فطرتی جای پست‌فطرت دیگری را می‌گیرد»، و فیلم روی چشمان ‏مات، ترسیده، و بی‌امید عوامل چریک‌ها، که ورود پست‌فطرت جدید را نظاره می‌کنند، می‌چرخد و تمام ‏می‌شود.‏

به این ترتیب گاوراس مباره‌ی جدا از توده را مبارزه‌ی توده، آن هم «مبارزه‌ی مارکسیستی» معرفی ‏می‌کند و آنگاه این «مارکسیسم» از سرجاسوس آمریکا در تئوری و عمل شکست می‌خورد!‏

این فیلم، که همه‌ی چریک‌های ما باید آن را ببینند، نشان‌دهنده‌ی هشیاری بورژوازی در استفاده از ‏مبارزه‌ی انحرافی روشنفکران جدا از توده‌، علیه خلق است.»‏

این‌ها بریده‌هایی بود از آن «نقد». متن کامل در این نشانی (صفحه ۶) موجود است.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

02 September 2021

بدرود تئودوراکیس

عکس از Heinrich Klaffs
آهنگساز بزرگ یونانی میکیس تئودوراکیس امروز در ۹۶ سالگی (۲۰۲۱-۱۹۲۵) از جهان رفت.‏

او بیش از همه برای موسیقی متن فیلم‌های «زوربای یونانی» و «زد» شهرت دارد، اما نزدیک به هزار ‏ترانه و انواع دیگر موسیقی نیز سروده‌است که اغلب مضامین «انقلابی» و «چپ» دارند، مانند «کانتو ‏گنرال» روی شعرهای شاعر بزرگ شیلیایی پابلو نرودا با مضمون ضد حکومت دیکتاتور شیلی آگوستینو ‏پینوشه.‏

تئودوراکیس هنگام «حکومت سرهنگان» در یونان (۱۹۷۴-۱۹۶۷) با آن رژیم مبارزه می‌کرد، به زندان ‏افتاد، و شکنجه‌اش کردند. اما همبستگی جهانی هنرمندان سرشناس او را از زندان نجات داد، و او ‏سال‌ها در مهاجرت اجباری به‌سر برد. در آن هنگام او با اجرای آثارش با همکاری ماریا فارانتوری ‏استادیوم‌های بزرگ و سالن‌های کنسرت شرق و غرب را پر می‌کرد و جمعیت را به هیجان می‌آورد.

تئودوراکیس چند بار به نمایندگی از مردم در پارلمان یونان نشسته است. او شعر نیز می‌سرود، و ‏خودزیست‌نامه و چند کتاب دیگر منتشر کرده‌است.‏

من هنگام زنده بودنش نیز در ۸۵ سالگی او در بزرگداشت‌اش نوشته‌ام و نمونه‌هایی از موسیقی او در ‏آن نوشته، در این نشانی، هست.‏ همچنین پارسال در ۹۵ سالگی‌اش یادش کردم.

ناگفته نباید گذاشت که جنبش ‏‎ Me Tooچندان در یونان گسترش نیافت که دامن تئودوراکیس را هم ‏بگیرد، یا شاید از آن رو که در سال‌های اخیر او با بیماری قلبی بستری بود، کاری با او نداشتند و ‏سروصدایی در این مورد پیرامون او بر پا نشد، وگرنه خواننده‌ی سوئدی – فنلاندی خانم آریا سایونما که ‏سال‌ها با تئودوراکیس همکاری داشت، چند سال پیش در گفت‌وگویی با تلویزیون سوئد حکایت کرد که تئودوراکیس ‏هم‌بستری با همه‌ی زنان پیرامونش را «حق مسلم» خود می‌دانست، و این «حق» برای او هیچ جای ‏بحث نداشت! او «تصاحب» می‌کرد!‏

با این همه، هنر او چیز دیگری‌ست، و من بسیاری از آثار او را دوست می‌دارم. یادش گرامی.
نیز بخوانید درباره‌ی ماریا فارانتوری.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 August 2021

چنین است موسیقی

ژان سیبلیوس
عکس از یوسف کارش
‏۴۵ سال پیش در خانه‌ی دوستی دگمه‌ی ضبط‌صوت قراضه‌ای را که داشت، با صدای نه‌چندان با ‏کیفیت، زدیم تا به یک نوار کاست که تازه به او داده‌بودم گوش بدهیم. هنوز چند ثانیه‌ای از آغاز ‏موسیقی نگذشته‌بود که دوست دیگری وارد اتاق شد، و با شنیدن همان نخستین نغمه‌ها در جا ‏خشکش زد. شگفت‌زده و جادو‌شده گوش می‌داد و هیچ نمی‌توانست بگوید. غرق شد در نواهایی که می‌شنید. کم‌کم همان‌جا روی ‏کف اتاق فرونشست. با نگاهی پرسشگر گاه به من و گاه به دوستم نگاه ‏می‌کرد. در نگاهش می‌خواندم: این چیست؟ من چرا تاکنون آن را نشنیده‌ام؟

تا پایان بخش نخست آن اثر هر سه در همین حال گوش دادیم. بعدها دانستم که این نخستین ‏آشنایی رفیق‌مان با موسیقی کلاسیک بود. یک کپی از آن نوار به رفیقمان دادم، و می‌دانم که او ‏بارهای بی‌شماری به آن نوار گوش داد.‏

آری، چنین نیروهایی دارد، موسیقی!‏

صبح امروز همین داستان، با تغییراتی، در برنامه‌ی موسیقی کلاسیک صبحگاهی شبکه‌ی دوم ‏رادیوی سوئد از قول من پخش شد، و آن اثر را پخش کردند. تا سی روز وقت دارید که آن را در این نشانی ‏بشنوید. نوار را تا ۲:۰۳:۰۸ جلو بکشید و بعد گوش بدهید.‏

بیرون از برنامه‌ی رادیوی سوئد، آن اثر را، یعنی کنسرتو ویولون ژان سیبلیوس را، در این نشانی ‏بشنوید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 August 2021

بدرود دکتر هرمز فرهت

قدری با تأخیر خبردار شدم که دکتر هرمز فرهت (زاده ۱۳۰۷) در ۱۶ اوت ۲۰۲۱ (۲۵ مرداد ۱۴۰۰) از جهان رفته‌است. این ‏موسیقی‌دان بزرگ تأثیری تعیین‌کننده در زندگانی من مهندس (!) داشته‌است. او در سال‌های ‏‏۱۳۵۰ و ۵۱ به دعوت «مرکز تعلیمات عمومی» دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی) در آن ‏دانشگاه کلاس «شناخت موسیقی» داشت. سرپرستی «مرکز تعلیمات عمومی» در آن هنگام با ‏زنده‌یاد دکتر مرتضی انواری بود، و هدف از موجودیت آن مرکز، آموزش دست‌کم شش واحد درسی ‏از علوم انسانی و شناخت هنر به مهندسان آینده بود. بگذریم که پس از ریاست دکتر سید حسین ‏نصر بر این دانشگاه، مرکز تعلیمات عمومی دانشگاه صنعتی به دست افرادی دینی چون غلامعلی ‏حداد عادل و نصرالله پورجوادی افتاد، و به جای امثال دکتر فرهت، خودشان و موسوی خوئینی‌ها و ‏امثال آن‌ها به تدریس پرداختند و آن مرکز را «اسلامیزه» کردند، و آن داستان دیگری‌ست.

من از بهار ۱۳۵۱ افتخار آن را یافتم که در کلاس درس دکتر هرمز فرهت در آن دانشگاه قطعات ‏موسیقی کلاسیک را که ایشان می‌خواست دانشجویان بشنوند، از صفحه‌های ۳۳ دور برای کلاس ‏پخش کنم، و از همان‌جا و همان موقع، و سپس گذراندن همان ۳ واحد درسی، از ایشان آموختم، و ‏با ایجاد «اتاق موسیقی» در دانشگاه، به دیگران نیز منتقل کردم. در درس «شناخت موسیقی» نمره‌ی ۱۷ از ایشان دارم، که برای سطح نمره‌های دانشگاه صنعتی بسیار عالی‌ست! یک نوشته‌ی قدیمی دارم در ‏توصیف کار «اتاق موسیقی».‏

او در برخورد شخصی با من چندان حرفی برای گفتن نداشت، و من نیز همان تیپی بودم: انجام کار ‏مهم‌تر از هر چیز دیگر بود! او می‌آمد به اتاقک کوچک ته کلاس شماره ۳ در ساختمان مجتهدی (ابن ‏سینا)، کارتوتک شامل یک کارت برای هر اثری را که در میان صفحات موجود در اتاقک داشتیم (و من ‏در مدت کار در آن‌جا صفحه‌های فراوان دیگری بر آن‌ها افزوده‌بودم) به او می‌دادم، با دقت ورق می‌زد ‏و یک‌راست می‌رفت به سراغ کارت مربوط به آهنگساز و اثری که در نظر داشت، کارت را بیرون ‏می‌کشید و به من می‌داد تا صفحه را آماده کنم، و هرگاه اشاره کرد، پخشش کنم.‏

از او خواسته‌بودم که اگر صدا زیادی بلند یا آهسته‌بود، با اشاره‌ای که هنگام رهبری ارکستر می‌کرد، ‏راهنمایی‌ام کند تا صدا را تنظیم کنم. در طول دو ترم فقط یک بار این کار را کرد!‏

یک بار سنفونی هشتم شوبرت (معروف به سنفونی ناتمام) را خواسته‌بود. بعد از آن که خودش و ‏دانشجویان آن را شنیدند، از اجرای آن بسیار خوشش آمد و پرسید کدام ارکستر و کدام رهبر آن را ‏اجرا کرده‌اند. از روی جلد صفحه برایش خواندم: ارکستر سنفونی لندن، به رهبری لئوپولد ‏استوکوفسکی! در این‌جا او شروع کرد به توصیف شیوه‌ی کار و اتوریته‌ی استوکوفسکی، و از جمله ‏گفت که او به دلخواه خودش در آثار آهنگسازان برای «بهتر کردنشان» تغییراتی «جزئی» وارد ‏می‌کند! عجب!‏

آن‌جا بود که آموختم از اثری یگانه، اجرا داریم تا اجرا؛ درست مثل آن که شعر خواندن داریم تا شعر ‏خواندن! کسی شعر را به شیوه‌ی شاملو می‌خواند، و کسان دیگری...‏

دکتر فرهت آهنگساز آلمانی یوهانس برامس را صنعتگر چیره‌دست موسیقی می‌دانست و همان‌جا بود که من در سنفونی نخست برامس غرق شدم، و هنوز نجات نیافته‌ام!

تا زنده‌ام خاطره‌ی کلاس‌های دکتر هرمز فرهت با من است‎.‎ یادشان همواره گرامی‎.‎

نوشته‌ای قدیمی درباره‌ی «اتاق موسیقی»‏
http://shiva.ownit.nu/pdf/O_MUweb.pdf
درباره‌ی دکتر مرتضی انواری:‏
https://shivaf.blogspot.com/2010/12/blog-post.html

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

13 August 2021

...چه‌ها دیده‌ام

امشب نمی‌دانم چرا باز به یاد این صحنه از فیلم «بلید رانر» افتادم، که پیشتر هم دست‌کم دو بار از آن یاد کرده‌ام. عبارت آخر اکنون وصف حال من نیست، اما آن کبوتر چه زیبا به‌سوی آزادی پر می‌کشد!

«چیزهایی دیده‌ام که شما انسان‌ها باورتان نمی‌شود: هه...، رزمناوهایی که نزدیک شانه‌ی صورت ‏فلکی شکارچی در آتش می‌سوختند. پرتوهای سی ‏C‏ را تماشا کرده‌ام که در تاریکی‌های ‏نزدیکی "دروازه‌ی گمگشتگان" می‌درخشیدند. همه‌ی آن لحظه‌ها در گذر زمان ناپدید خواهند شد، ‏همچون...، هه...، اشکی در باران...! و اینک مرگ.» [سخنرانی آدم ماشینی (یا "رونوشت") به نام روی بتی ‏Roy Batty‏ با بازیگری درخشان روتگر هائور ‏Rutger Hauer‏ در پایان فیلم "بلید رانر" ‏Blade Runner‏].

در این نشانی ببینید صحنه را، و موسیقی زیبای ونجلیس را برای تیتراژ پایان فیلم در این نشانی بشنوید.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 June 2021

مفتون امینی - ۹۵

امروز، ۲۱ خرداد (به روایتی)، شاعر بزرگ یدالله مفتون امینی ۹۵ ساله می‌شود. به سهم خود ‏زادروزش را صمیمانه شادباش می‌گویم. امیدوارم به‌زودی چشممان به «مجموعه آثار» او روشن ‏شود، که در دست تهیه دارد.‏

سه شعر از او به خوانندگان تقدیم می‌کنم. شعر سوم عنوان نداشت، و من (جسارتاً، و مشروط) نام «نتیجه»ی او را بر آن نهادم، با علامت سؤال! بی‌گمان مفتون شعرهایی برای «اللی» نیز سروده‌است، اما من اکنون به آن‌ها دسترسی ندارم. عکس از من است به تاریخ تابستان ۱۹۹۱، استکهلم.‏

رازهای دیگر*

همشهری قصه‌نویس من
ای آشنا
از «رازهای سرزمین من» این را نیز بنویس
که در زبان مادری ما
اگرچه برای هر گلی، و هر مرغی، نامی هست
‏- و گاه چند نام –‏
ولی در مدرسه‌های ما، لب از لب نگشودند
که «فاخته» کدام است
و «سوسن» کدام؟
و با چه طعنه‌ای «آموزگاران» به ما گفتند
که در هزارآوایی بلبل، همه‌ی مرغان خوش‌آوا نهفته‌اند
چنانکه در زیبایی گل سرخ، همه‌ی گل‌ها...!

اما «پدر» که شب‌ها، گوش خسته‌ای داشت
گذاشته‌بود، که دعا به هر زبانی خوانده‌شود، حتی به زبان سکوت

و این راز همه‌ی سرزمین‌هاست...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* - پس از خواندن رمان «رازهای سرزمین من» نوشته‌ی رضا براهنی

‏************************

دادلار

چوخ دییلیب
دوزون دادی،
یاغین دادی
چوخ دییلیب
آداخلی ایله
سئوگیلی ایله
دانیشیب گولماغین دادی
آمما حئییف!
آزدان، چوخدان
دییلمه‌ییب؛
بوش بیر ائوده
دولو اوره‌ک‌له قایناشیب
گیزلین آغلاماغین دادی!...


‏*************************‏

[اللی؟!]

کوچه‌ده کیچیک بیر قیز یول گئدیر
یای دوندورماسی الینده

اوزاق ذیروه‌لرین سویوغی داماغایندا
سرین چای‌لارین آخینتی‌سی دامارلاریندا
و بوتون دره‌لر پَتَگی‌نین بالی دیلینده

گؤزلرینده آمما
بیر نشانه‌لر پاریلدیر
که اوندان سیزه بیر پیریلتی دا، دییه بیلمه‌رم...

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

03 June 2021

از جهان خاکستری - ۱۲۳

جرعه‌ای زندگی

بعد از تازه‌ترین عمل جراحی دارم به خانه می‌روم. احساس می‌کنم مثل آن آفریده‌ی دکتر ‏فرانکنشتین شده‌ام: سراپا وصله و پینه، بریده و دوخته و چسبانده، با سیم‌ها و لوله‌ها و کیسه‌هایی ‏آویزان از هر طرف؛ و فاقد روح!‏

در این عمل لوله‌ای را که پنج ماه پیش در شاهرگ گردنم کار گذاشته‌بودند، بیرون کشیدند. عملی ‏سرپایی بود. فقط دو ساعت پس از آن دراز کشیدم تا خون خوب بند بیاید.‏

سر راه باید کمی خرید کنم. می‌پیچم به بازارچه‌ی «سیکلا» ‏Sickla‏. وقت ناهار است. گرسنه‌ام. ‏چه بخورم؟ می‌دانم که بعد از چند لقمه اشتهایم از بین خواهد رفت. اما چاره چیست، باید خورد! ‏این دفعه کجا بروم؟ تایلندی؟ کره‌ای؟ ژاپنی؟ ایتالیایی؟ سوئدی؟ همه را امتحان کرده‌ام. می‌روم به ‏رستوران لبنانی!‏

عجب محیط دل‌پذیری دارد! سالن بزرگ با سقف بلند، که یک سوی آن به محوطه‌ی بیرون باز می‌شود، با ‏چادرهای سایبان: ترکیب چشم‌نواز سایه و آفتاب و سبزی گیاهان. «شاوورما» یا مشابه قورمه را سفارش می‌دهم: ‏مخلوط گوشت قورمه با بلغور یا برنج. برنج انتخاب می‌کنم، که بعد معلوم می‌شود «برنج ذرتی» یا ‏مشابه «آنکل بنز» است!‏

نزدیک محوطه‌ی بیرونی، اما در داخل، پشت یک میز تکی رو به بیرون می‌نشینم و در انتظار خوراک ‏کمی سالاد با نان پیتا می‌خورم. آن بیرون میدانچه‌ی باصفایی‌ست. یک طرف سینمایی و کتابخانه ‏عمومی و دو سه رستوران دیگر است، و این طرف هم یکی دو رستوران. همه صندلی‌هایشان را ‏بیرون چیده‌اند. همین یک ماه پیش این‌جا برف و یخبندان بود. اما اکنون هوا گرم و آفتابی‌ست. آن‌جا ‏که من نشسته‌ام نسیم خنک و دل‌پذیری می‌وزد. توی میدانچه درخت و درختچه و گل‌کاری و ‏چمن‌کاری‌ست.‏

این‌جا به‌دور از شلوغی و جنجال و سروصدای شهر است. انسان‌هایی زیبا آرام در میدانچه می‌روند ‏و می‌آیند. هیچ سروصدایی نیست. هیچ ماشینی به سرعت رد نمی‌شود. هیچ موتوری نعره‌کشان ‏گاز نمی‌دهد. هیچ آژیری شنیده نمی‌شود. هیچ فریاد یا صدای بلندی شنیده نمی‌شود. همه چیز ‏آرام است. یکی از ترانه‌های معروف «فایروز» با صدای ملایم از بلندگو پخش می‌شود. هیچ یادم ‏نیست آخرین بار کی در چنین فضای دل‌پذیری نشستم. کمی احساس توریست بودن دارم!‏

چندین ماه است که هیچ احوال خوشی نداشته‌ام. چندین ماه است که پزشکان با ‏‏«تشخیص»های گوناگون، پنج – شش تا، که هر کدام از آن‌ها به تنهایی بشکه‌ای پر از قطران بر یک ‏قاشق عسل باقی‌مانده از شوق زندگانی‌ام ریخته، آزارم داده‌اند. در طول این ماه‌ها بیش از چند روز ‏در صف پیوند کلیه نبوده‌ام: به پیکری این‌چنین درب و داغون و شکافته و دوخته، مثل آن مخلوق دکتر ‏فرانکنشتین، نمی‌شود کلیه پیوند زد. حتی یک جای سالم در شاهرگ درون شکم پیدا نمی‌کنند که ‏بتوان کلیه را به آن وصل کرد. فعلاً از صف کنارم گذاشته‌اند.‏

چندین ماه است که فقط به مرگ فکر کرده‌ام: مرگ... مرگ... با این «تشخیص»های پزشکی کی ‏می‌میرم؟ چگونه می‌میرم؟ کی و چگونه بمیرم؟ کدام مرگ بهتر است؟ تا کی، و چرا این شکنجه‌ی ‏دیالیز را، با این حال و روز، تحمل کنم؟ به چه امیدی؟ مرگ، و باز مرگ...‏

اه، به جهنم! چه کنم؟ هر چه می‌شود بشود! مرگ و بیماری و شکنجه برود به درک! حیف است ‏این دم و این فضای دل‌پذیر را درنیابم! گوشت را زیادی قورمه کرده‌اند و سفت شده. برنج هم که ‏لاستیکی‌ست! اما ادویه‌هایش اشتهاآور است و می‌خورم. دو ماه است که با آن «تشخیص»ها لب ‏به مشروب نزده‌ام. اما، جهنم ضرر! یک آبجوی بزرگ کم‌الکل می‌گیرم و نیمی از آن را یک‌نفس سر ‏می‌کشم. خنک است و می‌چسبد! اما کفاره‌اش این است که این نیم لیتر را فردا باید با دیالیز از ‏بدنم خارج کنم!‏

نسیم خنک و دل‌پذیر می‌وزد. گنجشکی با جهش‌های دو پا، لی‌لی‌کنان تا زیر میز من می‌آید تا ‏خرده‌ریز غذاهای مشتریان را برچیند. فایروز خوش می‌خواند. صلح و صفاست. فقط یک جویبار زلال، ‏یا حوضی و فواره‌ای کم است، و قل‌قل سماوری یا قلیانی!‏

در راه خانه ترانه‌ی زیبایی از رادیوی ماشین می‌شنوم:‏Poeme De L'amour Et De La Mer ‎‏ «سرود ‏عشق و دریا». اثر ‏ارنست شوسون. چه صدای زیبای مادرانه‌ای دارد خواننده – ‏گویی دستی مادرانه به نوازش بر سرم می‌کشد و دلداری‌ام می‌دهد. حالم خیلی بهتر است!‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏