06 November 2012

بدرود حسین قهرمان

امروز خبر یافتم که یکی از یاران دیرین، احمد تقوی کلجاهی، معروف به حسین قهرمان، ترکمان ‏کرده‌است. خبری دردآور بود و دقایقی طول کشید تا معنا و محتوای آن را دریابم. و آنگاه بغض گلویم ‏را گرفت.‏

من با حسین در دفتر حزب توده ایران، همان دفتری که به تحریک هادی غفاری به یغما رفت، آشنا ‏شدم اما هرگز با نام اصلی او سروکاری نداشتم، و این شاید نخستین بار است که آن را می‌بینم. ‏حسین در آغاز کار من در ضبط نوارهای "پرسش‌وپاسخ" کیانوری در انتظامات این جلسه‌ها همکاری ‏می‌کرد. کیانوری با جمعیتی در یکی از اتاق‌ها می‌نشست، و باقی جمعیت در راهروها و راه‌پله‌های ‏ساختمان از بلندگوهایی به سخنان کیانوری گوش می‌دادند. حسین جایی نزدیک کیانوری ‏می‌نشست، و پیوسته نگران از پنجره‌ها سرک می‌کشید تا مبادا تک‌تیراندازی در حال نشانه‌روی به‌سوی ‏این اتاق باشد. و سرانجام حسین بود که در یکی از جلسه‌های بعدی کیانوری را واداشت تا جایش ‏را عوض کند و طوری بنشیند که از بیرون در دیدرس نباشد.‏

حسین قهرمان، دانشجوی پیشین پلی‌تکنیک و زندانی سیاسی زمان شاه، در آن هنگام، همزمان، ‏با کارهای چاپ و توزیع "نامه مردم" و دیگر نشریات حزب نیز درگیر بود و از جان مایه می‌گذاشت.‏

پس از تسخیر دفتر به‌دست چماقداران، حسین را کم دیدم. و سپس در سپتامبر 1983 او را ‏در هواپیمایی که قرار بود ما را از باکو به مینسک ببرد، باز یافتم: ما را از اردوگاه زاغولبا، و حسین و ‏گروهی دیگر را از اردوگاه سومقائیت می‌بردند تا در مینسک اسکان دهند.‏

در میسنک حسین را نیز چون دیگران به "کار گل" گماشتند، اما به یاد ندارم چه کاری. او اهل جار و ‏جنجال نبود و سر در کار خود داشت. و سرانجام او نیز سه سال بعد از من، در 1989، شوروِی را ‏ترک کرد و کم‌کم در شهر اسن آلمان جا گرفت. در دیداری که در مینسک با لطفیار ایمانوف داشتیم، ‏و در این نشانی شرحش را نوشته‌ام، حسین نیز حضور داشت و ایمانوف صفحه‌هایی به یادگار به او نیز داد. آن‌جا در دو عکس گروهی چهره‌ی او ‏را می‌بینید: در عکس نخست او نفر سوم از راست است، و در عکسی از هفته‌نامه آذربایجانی ‏‏"ادبیات و هنر" او نفر نخست از راست است، با هدیه‌های ایمانوف در دست. عکس تازه‌تری از او در این و این نشانی می‌یابید.‏

حسین قهرمان (احمد تقوی کلجاهی) از آن جان‌هایی بود که گویی برای آن پا به هستی نهاده‌اند ‏که با سوختن و سوزاندن خود تاریکی‌ها را برای دیگران واپس برانند. یادش گرامی باد!‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

04 November 2012

باند - 50

هم‌زمان با نمایش تازه‌ترین فیلم جیمز باند به‌نام "اسکای‌فال" پنجاه سال از نمایش "دکتر نو" ‏می‌گذرد که نخستین فیلم بر پایه‌ی شخصیت خیالی کتاب‌های یان فلمینگ بود.‏

جرج لیزن‌بی ‏George Lazenby‏ بازیگر استرالیایی که در سال 1969 در پنجمین فیلم باند در این ‏نقش ظاهر شد، از بازی در فیلم بعدی سر باز زد، این مأمور مخفی خیالی را به دایناسور تشبیه کرد ‏و پیش‌بینی کرد که جیمز باند در سینما آینده‌ای ندارد. اما او سخت در اشتباه بود. جیمز باند و ‏فیلم‌هایش زنده ماندند و با "اسکای‌فال" باند حیات تازه‌ای می‌یابد.‏

بی‌گمان کسانی از شما خوانندگان گرامی، و به‌ویژه دوستانم، اکنون دارید از خود می‌پرسید که چرا ‏و چگونه شیوای اپرای کوراوغلو و "اتاق موسیقی" و "پرسش‌وپاسخ" دارد درباره‌ی جیمز باند، این ‏نماینده‌ی "روباه پیر، و خدمتگزار ملکه بریتانیا"، سرباز مدافع امپریالیسم جهانخوار، فرآورده‌ی دوران ‏جنگ سرد و دشمن شوروی، و... می‌نویسد؟

کافیست بگویم که باید میان جهان خیالی فیلم و سینما و تفریح، و جهان واقعی تفاوت گذاشت. اما ‏اضافه می‌کنم که یان فلمینگ خالق جیمز باند خود در جایی نوشته‌است که در آغاز یک سازمان ‏مخوف شوروی به‌نام سمرش ‏SMERSH‏ در داستان‌هایش ساخته‌بود، اما با مشاهده‌ی آثار مثبت ‏سیاست "همزیستی مسالمت‌آمیز" نیکیتا خروشّوف، آن سازمان را کنار گذاشت و دشمن را در ‏سپکتر ‏SPECTRE‏ جا داد که یک سازمان ایدئولوژیک مستقل از کشورها بود. این روند تا آغاز دهه‌ی ‏‏1980 در فیلم‌های جیمز باند برقرار بود، اما از این هنگام و به‌دنبال دخالت نظامی شوروی در ‏افغانستان، تا چندی پس از فروپاشی شوروی، سازندگان جیمز باند نقش "بد" این فیلم‌ها را به ‏‏"روس"ها می‌دادند.‏

[جیمز باند (راجر مور) با ستارگان سوئدی (از راست) بریت اکلند، و مائود اولوفسون در فیلم "مرد ‏تپانچه‌طلایی"‏]

من فیلم‌های جیمز باند را برای تفریح ‏دوست دارم. ‏دیشب با دوستی به دیدن "اسکای‌فال" رفتیم. این یکی از بهترین فیلم‌های باند است. پیش‌تر ‏نوشته‌ام چگونه شبی در نوروز 1353 فیلم "الماس‌ها ابدی‌اند" نجاتم داد، و از تأثیر آن و احساس ‏شگفت‌انگیز پس از دیدن فیلم گفته‌ام. اکنون می‌بینم که در آن احساس تنها نبوده‌ام. خانم ‏شرشتین گزلیوس ‏Kerstin Gezelius‏ از فرهنگی‌نویسان روزنامه‌ی سوئدی داگنز نی‌هتر می‌نویسد: ‏‏«[... پس از دیدن فیلم‌های جیمز باند، از سینما که بیرون می‌آیی] باید احساس کنی که روی ابرها ‏راه می‌روی، همه‌ی حواس چندگانه‌ات تیز شده‌اند، تندتر واکنش نشان می‌دهی، و سرشار از تنها ‏یک پیام هستی: استیل، هم درونی و هم بیرونی، مهم‌تر از زنده‌ماندن یا مردن است.» ‏(26 اکتبر) ‏و من این‌بار ‏نیز احساس مشابهی داشتم.‏

آواز تماتیک "اسکای‌فال" را خواننده‌ی خوش‌صدای انگلیسی ‏Adele‏ خوانده‌است. بسیار زیبا. اما من ‏از شنیدن صدای شرلی بسی، به‌ویژه در "الماس‌ها ابدی‌اند" و "پنجه طلایی" سیر نمی‌شوم. این‌جا ‏او "الماس‌ها ابدی‌اند" را در مراسم جشن تولد هشتادسالگی میخائیل گارباچوف می‌خواند. باز هم ‏بگویید که جیمز باند ضد شوروی بود! یا مبادا گارباچوف بود که خیانت کرد؟! ‏لارا فابیان نیز در همین کلیپ بسیار زیبا می‌خواند.‏


و جیمز باند ِ جیمز باندها به نظر من، البته شون کانری بود. اما دانیل کریگ هم دارد خوب پیش ‏می‌رود.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

28 October 2012

در ستایش ستوده

خبر رسید که پارلمان اروپا جایزه‌ی حقوق بشر به‌نام ساخاروف را امسال به نسرین ستوده و جعفر
‏پناهی اهدا کرده‌است. من به سهم خود بسیار شادمانم و به هر دوی آنان صمیمانه شادباش ‏می‌گویم، هر چند که نسرین ستوده هم‌اکنون در زندان و با اعتصاب غذا در مرز میان مرگ و زندگی ‏به‌سر می‌برد. (مجسمه‌ی آندره‌ی ساخاروف در دانشگاه سن‌پترزبورگ)‏

به نظر من هیچ جایزه‌ی دیگری نیز به اندازه‌ی جایزه‌ی ساخاروف برای این دو محروم از آزادی بیان، و ‏به‌ویژه برای نسرین ستوده پر معنا نبود.‏

آکادمیسین آندره‌ی دیمیتریه‌ویچ ساخاروف (1989 – 1921) نیز در زمان و مکان و شرایطی زبان به ‏اعتراض گشود که از نظر محدودیت بیان هیچ کم از شرایط امروز جمهوری اسلامی نداشت. این دانشمند بزرگ و پدر بمب ‏هیدروژنی اتحاد شوروی، با ادراک آن‌چه این سلاح‌ها می‌توانست بر روزگار بشریت بیاورد، نخست با ‏برنامه‌ی امریکا برای آزمایش سلاح‌های هسته‌ای در جو زمین به مخالفت برخاست، و سپس از ‏برنامه "دفاع ضد موشک‌های بالیستیک" کشور خود انتقاد کرد. او را از کار در صنایع نظامی باز داشتند و به تدریس فیزیک در دانشگاه برش گرداندند.‏

او یکی از بنیانگذاران کمیته‌ی حقوق بشر اتحاد شوروی بود که در سال 1970 بنیاد نهاده‌شد. در ‏سال 1980 در پی تظاهرات و اعتراض به حمله‌ی شوروی به افغانستان کارش به تبعید و بازداشت ‏خانگی در شهر گورکی کشید (نیژنی نووگورود اسبق و کنونی، که سفر به آن برای خارجیان ممنوع ‏بود). در سال 1984، یعنی هنگامی که ما در شوروی بودیم، همسر او را بازداشت کردند و ‏ساخاروف دست به اعتصاب غذا زد و خواستار آن بود که به همسرش اجازه دهند برای عمل ‏جراحی قلب به امریکا برود. ساخاروف را به بیمارستان بردند و با خشونت خوراک در حلقش کردند.‏

در سال 1985، باز هنگامی که ما هنوز در شوروی بودیم و کم‌ترین خبری از این اخبار نداشتیم، بار ‏دیگر ساخاروف به خاطر همسرش دست به اعتصاب غذا زد. این بار نیز او را به بیمارستان بردند و ‏وادار به خوردنش کردند، اما همسرش اجازه‌ی سفر یافت، در امریکا عمل شد، و در سال 1986 به ‏شهر گورکی بازگشت.‏

در دسامبر 1986، که ما دیگر شوروی را ترک کرده‌بودیم، میخائیل گارباچوف به ساخاروف تلفن زد و ‏گفت که او و همسرش می‌توانند به مسکو باز گردند. ساخاروف به محض بازگشت به مسکو فعالیت ‏سیاسی را آغاز کرد، در انتخابات شورای عالی اتحاد شوروی شرکت کرد و در رهبری گروهی از نو ‏اندیشان به پارلمان راه یافت. اما عمرش چندان وفا نکرد و در سال 1989 در آستانه‌ی یک سخنرانی ‏مهم در پارلمان، در اثر حمله‌ی قلبی در گذشت.‏

شهامت و شجاعت ساخاروف در برپا کردن کمیته‌ی حقوق بشر، اعتراض به مسابقه‌ی تسلیحاتی، ‏اعتراض به دخالت نظامی در افغانستان، مبارزه برای صلح و آینده‌ی بشریت در آن رژیم و آن شرایط شایان هرگونه ستایشی‌ست. به گمان ‏من او یکی از انگشت شمار کسانی‌ست که به‌حق و بسیار به‌جا جایزه‌ی نوبل صلح را برده‌است ‏‏(سال 1975)، و از این‌جاست که می‌گویم شهامت و شجاعت نسرین ستوده بسیار به‌جا و به‌حق ‏سزاوار ستودنی با جایزه‌ای به‌نام ساخاروف است.‏

امیدوارم فشارهایی از این دست کارساز باشد و نسرین ستوده و جعفر پناهی از زندان و محرومیت و ‏محدودیت بیان به‌سلامت رها شوند.‏

برای جعفر پناهی پیشتر این‌جا نوشته‌ام.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

17 October 2012

Roudaki konserthus تالار رودکی

I måndags var en svensk dam, Lillis, med i programmet Önska i P2 som önskade ett stycke musik och ‎berättade att hon hade hört den när hon jobbade i Teheran på 1970-talet. Vidare sa hon att hon ‎hade varit även på Roudaki (numera Vahdat) konserthus och hört musik där också. ‎‏ متن فارسی در ‏ادامه

Som ambassadör för Önska i P2 uppmanar jag er, kära läsare, som har minnen från Roudaki ‎konserthus att ringa till Önskas telefonsvarare (0470-374 82) eller mejla (spela@sverigesradio.se), ‎berätta om er minne, och önska klassisk musik.‎

Hör Lillis berättelse här (Välj den 15 oktober och sedan spola fram till 44:26‎).‎

دوشنبه‌ی گذشته یک خانم سوئدی به‌نام لیلیس در برنامه‌ی موسیقی کلاسیک درخواستی ‏شبکه‌ی دوم رادیوی سوئد شرکت داشت، قطعه‌ای موسیقی درخواست کرد، و نیز تعریف کرد که ‏این قطعه را در دهه‌ی 1970 هنگامی که در تهران کار می‌کرده، شنیده‌است. او همچنین گفت که ‏در تالار رودکی (وحدت کنونی) نیز بوده و آن‌جا نیز موسیقی شنیده‌است.‏

به عنوان "سفیر" برنامه موسیقی کلاسیک درخواستی شبکه‌ی دوم رادیوی سوئد، شما خواننده‌ی ‏گرامی را که خاطره‌ای از تالار رودکی دارید، فرا می‌خوانم که به پیامگیر برنامه تلفن بزنید یا ای‌میل ‏بنویسید (شماره و نشانی را در متن سوئدی ملاحظه می‌کنید)، خاطره‌تان را تعریف کنید، و ‏موسیقی درخواست کنید.‏

داستان خانم لیلیس را در این نشانی می‌توانید بشنوید (روز 15 اکتبر را انتخاب کنید و سپس نوار را 44 دقیقه و 26 ثانیه جلو بکشید).‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

13 October 2012

حزب توده‌ی حیدر علی‌یف

این نوشته‌ی من نخست در تیرماه 1391 در مجله‌ی "آرش"، شماره 108، پاریس، با عنوان فرعی "یا کمدی‌نویسی ‏اطلاعاتچی‌های جمهوری اسلامی به‌نام تاریخ" منتشر شد و اکنون که سه ماه از انتشار مجله می‌گذرد، انتشار ‏آن در جاهای دیگر مجاز است، و از این رو امروز آن را برای سایت "ایران امروز" نیز فرستادم که در این نشانی ‏منتشرش کردند. در نشر "ایران امروز" شکل گیومه‌ها تغییر کرده و شاید خواندن متن قدری دشوار باشد. نوشته را ‏در این نشانی نیز می‌یابید.‏

عبدالله شهبازی در کتاب "حزب توده، از شکل‌گیری تا فروپاشی" (مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ‏تهران 1387) ادعا می‌کند که حیدر علی‌یف بنیان‌گذار و همه‌کاره‌ی حزب توده ایران بوده‌است!‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

07 October 2012

ده شب کانون نویسندگان

این روزها 35 سال از برگزاری "ده شب" معروف کانون نویسندگان ایران در مهرماه 1356 می‌گذرد. ‏آن رویداد را کسانی، به‌حق، یکی از جرقه‌های انقلاب بهمن 1357 می‌شمارند. من در آن شب‌ها ‏شرکت نداشتم، زیرا پس از واحدهایی که در ترم تابستانی گذرانده‌بودم، سخت مشغول تکمیل ‏گزارش پروژه‌ی دانشجویی و دوندگی‌های مربوط به فارغ‌التحصیلی بودم.‏

بی‌بی‌سی فارسی به این مناسبت برنامه‌ی جالبی تهیه کرده‌است که چند تن از نویسندگان و ‏شاعرانی که در آن ده شب برنامه اجرا کردند، و نیز رئیس وقت انستیتو گوته (محل برگزاری مراسم) در آن شرکت دارند.‏

پی‌نوشت: این نوشته را از دست ندهید.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

30 September 2012

فصل کرگدن

مصاحبه‌ی مطبوعاتی بازیگران (مونیکا بل‌لوچی، بهروز وثوقی و...) و بهمن قبادی کارگردان فیلم "فصل ‏کرگدن" در آستانه‌ی نخستین نمایش آن در جشواره‌ی فیلم تورونتو، کانادا. کاش آقای قبادی کم‌تر شعار ‏می‌دادند!‏

درباره‌ی فیلم در ‏IMDB‏: این‌جا
و "پیش پرده"ی فیلم: این‌جا

مصاحبه پس از سه دقیقه و نیم آگهی آغاز می‌شود. ‏برای تصویر بزرگ، پس از آغاز فیلم، روی دگمه‌ی "تمام تصویر" در گوشه‌ی پایین سمت راست تصویر کلیک کنید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

19 September 2012

Lite IT - 8

اگر یک کامپیوتر کم‌وبیش تازه مارک ‏HP‏ با ویندوز 7 دارید که ناگهان شما را "کاربر موقتی" شناسایی ‏می‌کند و می‌گوید که به پروفایل خودتان دسترسی ندارید، متن فارسی را در ادامه بخوانید!‏

En god vän har en kraftpaket av märket HP med Windows 7 som han har köpt bara för några ‎månader sedan. Plötsligt kan han inte logga in i sin egen profil i datorn och får ett meddelande som ‎säger:‎

Du har loggats in med en temporär profil.
Du kan inte komma åt dina filer och filer som skapats i den här profilen kommer att raderas när du ‎loggar ut. Om du vill åtgärda detta loggar du ut och provar att logga in senare. Se händelseloggen för ‎mer information eller kontakta systemadministratören.
Efter flera omstart kommer han äntligen in i sin egen profil, men samma sak händer vid nästa start. ‎Jag gräver i Windows händelseloggar och hittar ett felmeddelande som säger att Ntuser.dat är låst ‎av ett annat program, och felet visar sig bero på att programmet TrueSuiteService.exe inte kan ‎startas.‎

Men vad är detta för program? Jo, det är HP SimplePass Assistens, som har med ‎fingeravtrycksigenkänning att göra! Men datorn är ju en stationär sådan som inte ens har och ‎använder igenkänning av fingeravtryck vid inloggning. Då är det inte så konstigt att datorn väntar på ‎svar från denna "assistent" för att kunna logga in i rätt profil, och då det inte finns någonting sådant ‎så går saker och ting åt pipan.‎

Vid ett av tillfällen när vi kommer in i rätt profil så avinstallerar jag HP SimplePass (Kontrollpanelen / ‎Ta bort program...), och problemet försvinner för gott! Man kan ju avinstallera programmet även ‎om man inte kommer in i rätt profil: Starta datorn i felsäkert läge (tryck ner F8 flera gånger under ‎datorns start när skärmen är fortfarande svartvit), och gå till Kontrollpanelen för att avinstallera ‎SimplePass.‎

کامپیوتر دوستی هنگام راه اندازی ناگهان شکل و شمایل تازه‌ای روی صفحه تصویر نشان داد و آن ‏پایین اعلام خطر کرد که:‏
You have been logged on with a temporary profile.‎
You cannot access your files and files created in this profile will be deleted when you log off. ‎To fix this, log off and try again , Please see event log for details.‎
پس از بارها روشن و خاموش کردن کامپیوتر، سرانجام وارد پروفایل خود او شدیم، اما دفعه‌ی بعد ‏هنگام استارت همین وضع تکرار شد.‏

بعد از مدتی جست‌وجو در لاگ‌های ویندوز، جایی دیدم که علت آن است که فایل ‏Ntuser.dat‏ ‏توسط برنامه‌ای دیگر قفل شده‌است. جست‌وجوی بیشتر نشان داد که علت برنامه‌ای‌ست به نام ‏TrueSuiteService.exe‏ که نمی‌تواند راه بیافتد، و چرا؟ زیرا که این برنامه‌ای‌ست مربوط به ‏SimplePass‏ از شرکت ‏HP، برای شناسایی کاربر از راه خواندن اثر انگشت. اما کامپیوتر این دوست ‏که رومیزی‌ست و نه لپ‌تاپ، وسیله‌ی خواندن اثر انگشت ندارد و نیازی هم به آن نداشته‌است! پس ‏عجیب نیست که کامپیوتر هنگام روشن شدن معطل پاسخ گرفتن از وسیله‌ی تأیید پروفایل می‌ماند ‏و نمی‌تواند در پروفایل درست وارد شود.‏

در یکی از دفعاتی که هنگام خاموش و روشن کردن کامپیوتر وارد پروفایل درست می‌شویم، برنامه‌ی ‏SimplePass‏ را پاک می‌کنم (کنترل پنل، برداشتن برنامه)، و مشکل به‌کلی حل می‌شود! البته اگر ‏نشود وارد پروفایل درست شد، باز با راه انداختن کامپیوتر در وضعیت "ایمن" (با فشار دادن پیاپی ‏F8‎‏ ‏هنگام راه افتادن کامپیوتر و آنگاه که صفحه‌ی تصویر هنوز سیاه و سفید است) می‌توان وارد کامپیوتر ‏شد، به کنترل پنل رفت، و ‏SimplePass‏ را پاک کرد.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

16 September 2012

حل یک معما، و طرح معمایی دیگر


‏23 سال پیش در کتابچه‌ی "با گام‌های فاجعه" نوشتم: «22 بهمن 61 – ارتباط طبری با حیدر [مهرگان] ‏برقرار شد و من ارتباط غیر مستقیم خود را نیز با او قطع کردم. تا مدتی، هنوز می‌توانستم با او یا ‏همسرش ارتباط داشته‌باشم، اما مطالبی درباره‌ی روش‌های جدید تعقیب و مراقبت خوانده و ‏شنیده‌بودم، و می‌ترسیدم که با تعقیب من که همواره فعالیت علنی داشتم، به محل اختفای طبری و ‏دیگران پی ببرند و داغ ننگ ابدی لو رفتن مخفیگاه طبری بر پیشانی من بماند.» (ص 54 و 55)‏

‏«فروردین 62 – از دو طریق جداگانه خبر رسید که طبری دستنوشته‌هایش را که نزد من به امانت ‏گذاشته‌بود، خواسته است و من همه‌ی آن‌ها را باید تحویل بدهم. هیچ درک نمی‌کردم چرا؟ خود او از ‏من خواسته‌بود که دستنوشته‌هایش را در جای امنی پنهان کنم تا زمانی که امکان انتشار آن‌ها به‌وجود ‏آید. پرسیدم برای چه آن‌ها را می‌خواهد؟ گفتند:‏

‏- نمی‌دانیم! شاید از بی‌کاری حوصله‌اش سر می‌رود و می‌خواهد روی آن‌ها کار کند.‏
‏- آخر خود او آن‌ها را به من سپرده‌بود!‏
‏- شاید تصمیمش عوض شده‌است.‏
دستنوشته‌ها از دسترس مستقیم من دور بود و قریب سه هفته طول کشید تا دست‌به‌دست بگردد و ‏به دست من برسد.» (ص 58)‏

بسته‌ی نوشته‌های طبری روز دهم اردیبهشت، یعنی همان روزی که "اعترافات تلویزیونی" کیانوری و ‏دیگران پخش شد، به دستم رسید. روز یکشنبه 11 اردیبهشت قرار بود بسته را به رفیق رابطم تحویل ‏دهم، اما او سر قرار نیامد: او را و طبری را و ده‌ها تن دیگر را در شب ششم به هفتم اردیبهشت ‏گرفته‌بودند.‏

این روزها تحلیلی با عنوان "آسیب شناسی تشکیلات مخفی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در ‏سال‌های 1362 تا 1365" در چند سایت اینترنتی منتشر شده‌است. در صفحه 8 این تحلیل به نقل از ‏گزارش کمیسیون هئیت سیاسی در سال 1363 آمده است: «هیئت دبیران در جلسه 12 فروردین ‏‏1362 تصمیمات بسیار مهمی اتخاذ می‌کند. هیئت دبیران به این نتیجه رسید که نظر به سیر نزولی انقلاب و یورش ‏رژیم به حزب توده ایران و بنا به تمام تجارب موجود باید ضرورتاً بخش اصلی دستگاه رهبری جنبش کمونیستی ایران در خارج از کشور مستقر شود. در این ‏رابطه قرار شد نظر سازمان به حزب توده ایران فوراً اطلاع داده شود و پیشنهاد شود که بخش ‏باقی‌مانده رهبری حزب فوراً کشور را ترک کند. در این صورت رهبری سازمان در داخل می‌ماند و آماده ‏است هر گونه وظیفه‌ای را در رابطه با حزب در ایران، بر عهده گیرد. [...] در ملاقات روز 25 فروردین 62 ‏پیشنهاد سازمان رسماً به حزب توده ایران اطلاع داده شد. رفقا ماندن خودشان را مطرح ساختند. قرار ‏شد رفیق احسان طبری جهت خروج به‌ما تحویل گردد که این قرار اجرا نشد. دلیل این واکنش تا امروز ‏برای ما روشن نیست.»‏

پس معمای من به‌گمانم حل شده‌است: قرار شده‌بود طبری از کشور خارج شود و می‌خواست که ‏دستنوشته‌هایش را نیز با خود ببرد. اما چرا قرار با سازمان اکثریت اجرا نشد و چرا طبری خارج نشد؟ آیا ‏بقایای رهبری حزب هنوز فکر می‌کردند که "انشاالله گربه است" و "امام خمینی از ادامه‌ی حمله به ‏حزب و دستگیری‌ها جلوگیری خواهد کرد"؟ یا آن‌که طبری خود برای خروج هنوز دودل بود؟ او خود پیش‌تر ‏به من گفته‌بود: «ولی من دیگر به مهاجرت نمی‌روم. هرگز! دوری از وطن، محیط بیگانه، رفتار ‏توهین‌آمیزمقامات کشور میزبان، تبعیض و پارتی بازی و رسیدگی بیشتر به افرادی که چاپلوسی و ‏خودشیرینی می‌کنند، طاقت‌فرساست [...]» (ص 24 و 25)‏. یا... مبادا منتظر دستنوشته‌هایش بود؟

شاید روزی این معما نیز حل شود.‏

پی‌نوشت:‏
در "کتابچه حقیقت" که به احتمال زیاد به دست یا با همکاری مهدی پرتوی نوشته‌شده، گفته می‌شود (ص 25) ‏که فهرستی از افراد رهبری حزب که قرار بود از کشور خارج شوند تهیه شده‌بود، از جمله شامل طبری، ‏حاتمی، گلاویژ، جودت، و دانش، و جلسه‌ی رهبری چهارنفره‌ی حزب (جوانشیر، هاتفی، ابراهیمی، ‏پرتوی) در شب ششم به هفتم اردیبهشت 1362 مشغول واپسین بررسی‌ها و بحث پیرامون این ‏مسایل بود که پس از خروج پرتوی از جلسه، پارسداران می‌ریزند و همه را می‌گیرند و فهرست و مدارک ‏دیگر به دستشان می‌افتد. همسر جوانشیر نیز در این مصاحبه‌ی ویدئویی همین را از قول جوانشیر ‏می‌گوید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

09 September 2012

آینه در آینه

روز یازدهم سپتامبر، گذشته از سالگرد "ناین – اله‌ون"، زادروز آروو پرت ‏Arvo Pärt‏ (پرت به فتح پ، مانند ‏پرت کردن) آهنگساز بزرگ استونیایی نیز هست (زاده‌ی 1935). پرت را به‌حق بزرگ‌ترین آهنگساز زنده‌ی ‏سراینده‌ی موسیقی دینی می‌دانند. او در بسیاری از آثارش تم‌ها و آوازهای دینی و کلیسایی به‌کار ‏می‌برد. اما شعر اغلب آثار آوازی او به زبان لاتین یا روسی کلیسای اورتودوکس است.‏

با این‌همه پرت آثاری هم دارد که هیچ ربطی به دین ندارند. یکی از معروف‌ترین سروده‌های او "آینه در ‏آینه" ‏Spiegel im Spiegel‏ نام دارد که بسیار زیباست و آن را در فیلم‌ها و تئاترها و برنامه‌های تلویزیونی ‏بی‌شماری به‌کار برده‌اند. زیبایی آن با باغ آینه‌ی شاملو نیز برابری می‌کند: آینه‌ای در برابر آینه‌ات ‏می‌گذارم | تا از (با؟) تو ابدیتی بسازم. آینه در آینه‌ی پرت را این‌جا بشنوید. البته برخی از سروده‌های ‏دینی او نیز زیبایند.‏

ادارات ارشاد شوروی سابق آن‌قدر پرت را آزار دادند که او در سال 1980 میهن خود را ترک کرد. نخست ‏در وین زیست، و سپس به برلین کوچید. نزدیک ده سال پیش او به استونی بازگشت و اکنون پایی در ‏تالین دارد و پایی در برلین.‏

دیگر آثار زیبای او این‌هاست: 1، 2، 3

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏