عنوان این پست مصرعیست از کسرایی، و عکس او را از وبگاه رسمیش برداشتم: kasrai.com
11 April 2013
پایان هیچ کار، پایان کار نیست
عنوان این پست مصرعیست از کسرایی، و عکس او را از وبگاه رسمیش برداشتم: kasrai.com
07 April 2013
خدمت به میهن، از چه راهی؟
...نزدیک بیست سال پیش، اینجا در سوئد از عبدالله شهبازی برایم پیغام آوردند که گفتهاست «به شیوا بگویید که برگردد و به کشورش خدمت کند». عبدالله شهبازی که واپسین مقامش در حزب توده ایران مسئولیت شعبهی انتشارات کل بود، اکنون در خدمت اطلاعاتچیها «به کشور خدمت» میکرد...
بررسی کتاب را در وبگاه ایران امروز، یا در این نشانی بخوانید.
01 April 2013
باران آمد!
مدیر مسئول نشریه، مسعود مافان، این شماره را چنین معرفی کردهاست:
در این شماره چند تن از نویسندگان در تبعید، به یاد داریوش کارگر، دوست و نویسنده ایرانی مقیم سوئد، یادداشتهایی درباره او و کارهایش نوشتهاند: مرور شتابزده یک عمر/ باران، مرگ پروانهایست آبی/ گیتی راجی، چند قدمی در بدرقه دوست/ مهدی استعدادی شاد، پایان یک عمر/ ملیحه تیرهگل، تنها صداست که میماند/ نسیم خاکسار، واپسین دیدار/ حسن حسام، پایان یک عمر/ محسن حسام، از مه زمان/ اسفندیار دانشور، اندیشه مرگ در ایران باستان/ اسد سیف، آواز غربت آرزو چه واژهها میخواهد/ بهروز شیدا، کارگر خیابان فروردین/ علی شفیعی، رفتگان باشکوهتراند/ بتول عزیزپور، به یاد داریوش کارگر/ مجید نفیسی، نقش رستم با نام من نقش رستم شد/ رباب محب، همشهری شهر از دست رفته/ محسن یلفانی، ستارهای در تبعید، خاطرات شتابزده/ مسعود مافان
در بخش نقـد، نظـر، مقـاله، مقالات زیر آمده است:
چالش علم و دین در رویکرد تاریخی به اخلاق/ علی محمد اسکندری جو، تقی زاده و نهضت مشروطیت/ منوچهر بختیاری، داستان یك همكاری از «مادلن پامپل»، نویسنده و محقق آمریكایی/ محسن حسام، نبرد با سرنوشت در داستانهای مختلف/ ا.خلفانی، نگاهی به رمان همسایهها نوشته احمد محمود/ رویا خوشنویس انصاری، عشق پسرانه در عرفانگزاری عطار/ س.سیفی، در جادههای شبانه، درباره جنبش چریکی فداییان خلق/ انوش صالحی، فلسفه زبان به مثابه پایه نقد مفاهیم دینی/ احمد علوی، مصطفی شعاعیان، سیاست جبههای، استالینیسم و نقش روشنفکران/ پیمان وهاب زاده
مستند از تهران تا قاهره/ هلن همتی، کتابشناسی علی حصوری/ داریوش کارگر
در بخش طنز و گفت و گو
شاعر طنزپرداز یا طنزپرداز شاعر/ ناصر زراعتی
در بخش کتابخانه باران
دین نه نیازمند حكومت و اسباب و ابزار آن است و نه ابزار قدرتنمایی بشر/ علی شاهنده
در بخش زنـدان
پاره پاره خاطره ها با اشقیا/ رحمت غلامی
دربخش داستـان، شعر، خاطـره
ماهزدهها/ م.توفان، پرتگاه/ فرهاد داودی، دريا ، پشت در اتاق/ شهلا شفیق، حکایت سنگشیشه/ علیمراد فدایی نیا، جنگجویی با کرست قرمز/ مهرنوش مزارعی، سه شعر از م. توفان، دو شعر از عمید دادخواه، شش شعر از لادن سلامی، سه شعر از سهیلا میرزایی، فصلی تازه از "ژنده خانه"/ حسین شرنگ، دو شعر از پیام عبدالصمدی، برنگرد/ لیلی گلهداران
و در بخش پایانی
معرفی کتاب
فصلنامهی باران را از کتابفروشیها و یا مستقیم از طریق نشر باران تهیه کنید:
info@baran.se
Baran
box 4048
163 04 Spånga, Sweden
17 March 2013
سلام بر بهار!
تصویر را با کیلک بزرگ کنید |
- این وقت روز هم آبجو میخوری؟!
- خُب، مگه چه اشکالی داره؟
خانم خاموش ماند و چیزی نگفت، اما هنوز چند جرعهای ننوشیدهبودیم که گفت:
- پس برای من هم بریزید!
حال تحویل سال در نیمروز وسط هفته است: مرخصی بگیرم، هفت سین را هفت شین کنم و همان ظهرهنگام بهجای سرکه جامی شراب در برابر تصویر قدی مونیکا در ستایش زیبایی بر لب ببرم، یا بنشینم سر کار، چشم به صفحهی تصویر بدوزم، و روی برنامه سیمولیشن مشتری چینیمان کار کنم، هی کد بنویسم، هی برانم، هی محاسبه کنم، هی مقایسه کنم، و هی دود از مغز داغکردهام بر خیزد؟ نمیدانم... چه میدانم...
امسال اینجا زمین و زمان یخ زدهاست. خورشیدی سرد و نیمهجان میدرخشد و برف و یخ فراوانی بر زمین است. هنوز کمترین نشانی از زندهشدن گل و گیاه نیست. چاره چیست؟ دستبهنقد جامی شراب سفید خنک با دانهای زیتون سیاه میچسبد!
پس، از همین حالا سلام بر زیبایی! و سلامی از دور به بهاری در راه! اگر شد، ظهر چهارشنبه بار دیگر سلام و دورد میفرستم!
درود بر شما خوانندهی گرامی نیز. سالی خوش برای شما و برای همهی جهانیان آرزو میکنم، و موسیقی زیبای زیر، بدرودی با زمستان، ساختهی آهنگساز آذربایجانی "ائلدار منصوروف" با نام "رنگ زمستان" (قیشین رنگی)، تقدیم به شما. (تصویر را بزرگ کنید)
13 March 2013
بار دیگر انجمن قلم
10 March 2013
من – 60!
شبی با صفا بود، با رقص و آواز و شادی و نوشانوش و بازگویی خاطرات تلخ و شیرین گذشته. چه حیف که بسیاری از کسانی که دلم میخواست دیشب اینجا باشند، نتوانستند و نمیتوانستند با ما باشند، یا چون دیدارشان آرزویی دستنایافتنی شمرده میشد، حتی خبر نیافتند. با یاد همهشان بودیم و دلم با همهتان بود.
بینهایت سپاسگزارم از همهی شما دوستانی که همت کردید و از دور و نزدیک آمدید؛ برای ارمغانهای بسیار اندیشیده و ارزندهی همگیتان، و برای هنرنماییهایتان. اکنون از وجود و حضور شمایان نیرو گرفتهام که تا سالهای دیگری نیز باشم و بمانم و بکوشم. دورد بر شما!
03 March 2013
انجمن قلم چیست و چه نیست؟
به فارسی
به ترکی آذربایجانی با همین خط
به ترکی آذربایجانی با خط لاتین
24 February 2013
100,000
سپاسگزارم از همهی دوستان و خوانندگان وبلاگم. برخی میآیند، چندی میخوانند، حوصلهشان سر میرود، میروند، به جایشان خوانندگان تازهای میآیند، و برخی از همان آغاز بیش از پنج سال است که دنبالم کردهاند. درود بر همهشان، و همهتان!
برخی سایتها، مانند "پیک نت" هنگامی که چیزی باب میلشان مینویسم، به این وبلاگ لینک میدهند، و بعد که چیزی خلاف میلشان مینویسم، آن را بر میدارند. این است "آزادی قلم" از نگاه بعضیها.
... و هرگاه که از رقمهای بزرگ و روند سخن میرود، بیاختیار به یاد "سی میلیون" در شعر بیهمتای ناظم حکمت "چشمان گرسنگان" (یا "مردمک چشمان گرسنگان") میافتم:
یکی دوتا نیست
ده – بیستتا نیست
سی میلیونتا
گرسنه
داریم!
این یکی از آهنگینترین شعرهای ناظم حکمت است و من نمیخواهم با ارتکاب به ترجمهاش خرابش کنم. به گمانم سید حسینی و خسروشاهی، و شاید حتی شاملو آن را ترجمه کردهاند. ترجمهای از علی مستوفی نیز در سالهای دور دیدهام. اما به هیچکدام از آنها دسترسی ندارم. تنها دعوتتان میکنم که متن اصلی آن را این پایین ببینید، و اجرای زیبا و هیجانانگیزی از آن را با زیرنویس انگلیسی در "اوراتوریوی ناظم" اثر فاضل سای در این نشانی بشنوید.
Açların Gözbebekleri
Değil birkaç
değil beş on
otuz milyon
aç
bizim!
Onlar
bizim!
Biz
onların!
Dalgalar
denizin!
Deniz
dalgaların!
Değil birkaç
değil beş on
30.000.000
30.000.000!
Açlar dizilmiş açlar!
Ne erkek, ne kadın, ne oğlan, ne kız
sıska cılız
eğri büğrü dallarıyla
eğri büğrü ağaçlar!
Ne erkek, ne kadın, ne oğlan, ne kız
açlar dizilmiş açlar!
Bunlar!
Yürüyen parçaları
o kurak
toprakların!
Kimi
kemik
dizlerine vurarak
yuvarlak
bir karın
taşıyor!
Kimi
deri... deri!
Yalnız
yaşıyor
gözleri!
Uzaktan
simsiyah sivriliği
nokta nokta uzayıp damara batan
kocaman balı bir nalın çivisi gibi
deli gözbebekleri,
gözbebekleri!
Hele bunlar
Hele bunlar
Hele bunlarda öyle bir ağrı var ki,
bunlar
öyle bakarlar ki!...
Ağrımız büyük!
büyük!
b ü y ü k !
Fakat
artık imanımıza inemez tokat!
Demirleşti bağrımız,
çünkü ağrımız
30.000.000
deli gözbebekleri!
gözbebekleri!
Ey
beni
ağzı açık
dinleyen adam!
Belki arkamdan bana
bu kalbini
haykırana
"kaçık"
diyen, adam!
Sen de eğer
ötekiler
gibi kazsan,
bir mânâ
koyamazsan
sözlerime
bak bari gözlerime;
bunlar:
Deli gözbebekleri!
gözbebekleri!
17 February 2013
پرسش و پاسخ - صدای کیانوری
صدا را همانگونه که بود، بی بریدن چیزی از آن، در یوتیوب گذاشتهام و پیوندها را این پایین مییابید. دو کاست 60 دقیقهایست که در چهار بخش سی دقیقهای تنظیمش کردم. ما هنگام تکثیر نوارها رویشان مهر تاریخ میزدیم و 1 و 2 مینوشتیم. اما این دو کاست در خارج از ایران بازتکثیر شدهاند و تاریخ و شمارهای رویشان نیست. با گوش دادن دستم آمد که هر دو نوار بخش دوم از دو جلسهی پرسش و پاسخ هستند که در بهار 1359 در دفتر حزب در خیابان 16 آذر ضبط شدهاند اما نتوانستم تاریخ دقیق آن جلسهها را تعیین کنم.
محتوای نوار نخست را در میان جزوههای پرسش و پاسخ که در "آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران" وجود دارد نیافتم. برخی از پرسش و پاسخهای نوار دوم در جزوهی شماره 9 وجود دارد.
شنیدن این پرسشها و پاسخها از پس آنچه بر ایران رفته و از پس بیش از سی و دو سال، از جهتهای گوناگون عبرتآموز است. اگر نمیرسید همه را گوش دهید، دست کم هفت دقیقه وقت بگذارید و روی دوم نوار نخست را (بخش دوم از چهار بخش) از دقیقهی 13:50 گوش دهید: آیا ممکن است اوضاع کشور در جهتی دگرگون شود که همهی کمونیستها را بکشند؟
1، 2، 3، 4
به گمانم قرار است که تا چندی دیگر نیز حالم خراب باشد.
03 February 2013
ربابه دختر خلیل
در نقش لیلی، اپرای لیلی و مجنون اثر عزیر حاجیبیکوف |
سوگوارهی زیر را اولی برای دومی سرودهاست. متن اصلی و آذربایجانی شعر چندی پیش در سایت انجمن قلم آذربایجان منتشر شد و من دریغم آمد که شما خوانندهی فارسیزبان آن را نخوانید. در پایان لینکهایی به چند ترانه با اجرای ربابه نیز میآورم.
ربابه دختر خلیل
ربابهای بود
بر این زمین
ربابه دختر خلیل.
او که میخواند، چنان میخواند بهخدا،
که آتش به جانمان میزد ربابه.
ربابهای بود
بر این زمین،
که حسرتش از زندگانیش درازتر بود.
دردش را و دلتنگیش را
با سوز آتش و سوز سرما
به آواز میخواند...
آنگاه که میخواند چون بنفشهای گردنخمیده،
چون لالهای دلسوخته میشد ربابه.
آنگاه که از درد جدایی میخواند،
شرنگ دوری از وطن را
باری دیگر بر هستی خود میریخت ربابه...
پرندگان شادان از صدای او
بر درها و پنجرهها مینشستند.
ستارگان شادان از صدای او بر آسمانها
تا پگاه روشن بودند...
با صدایش چیزی نمیماند
که سنگ را، و صخرهها را نیز، به صدا آورد
به حرفشان بیاورد ربابه.
دلهایی را غمین،
و دلهایی را شادمان میکرد ربابه.
کودکیهایش را در اردبیل به یاد میآورد.
چشمههای خنک اردبیل،
باغهای سرسبز اردبیل را به یاد میآورد.
"باغمیشه" و "اوچدکان" را
"تزه میدان" را به یاد میآورد.
نیکروزی یکسالهی اردبیل را
به یاد میآورد.
در این حال
بر چشمانش اشک حلقه میزد ربابه.
ترانههایی که میخواند
او را از این رؤیاهای تلخ و شیرین به دوردستها میبرد...
ربابهای بود
بر این زمین.
دیدن تبریز از نزدیک
بزرگترین دغدغه و آرزویش بود.
میخواست جانش را بدهد
تا تنها یک بار در تبریز بخواند.
اگر گذارم میافتاد،
در باغ گلستان تبریز
شب را به روز میآمیختم،
بی خستگی میخواندم، میخواندم
میگفت ربابه.
چون همهی مادران، چون همهی همسران
برای این زمین،
و برای تبریز نیز
آزادی و شادی میخواست ربابه.
چند آرزویش گل دادند،
و چند آرزویش غنچه ماندند.
بیگمان آن غنچهها روزی
گروه گروه لبخند به رویمان خواهند زد.
بیگمان بهار آزادی خواهد آمد
به تبریز ما نیز...
گرچه ربابه آرزو بهدل از این جهان رفت،
اما ترانههایش به صدا در خواهند آمد
همهجا
بر آن ساحل،
و بر این ساحل.
در آن روز چند دوست، چند آشنا
ربابه را یاد خواهند کرد.
ربابهی بنفشهگون،
غمین چون لیلای "فضولی" را.
خواهند گفت،
ربابهای بود
بر این زمین –
ربابه دختر خلیل
آنگاه که میخواند، چنان میخواند بهخدا،
که آتش به جانمان میزد ربابه.
۱۹۸۴
چند ترانه با اجرای ربابه: 1، 2، 3، 4، 5، و یک مجموعه
متن اصلی شعر
با سپاس از ممی