من با حسین در دفتر حزب توده ایران، همان دفتری که به تحریک هادی غفاری به یغما رفت، آشنا شدم اما هرگز با نام اصلی او سروکاری نداشتم، و این شاید نخستین بار است که آن را میبینم. حسین در آغاز کار من در ضبط نوارهای "پرسشوپاسخ" کیانوری در انتظامات این جلسهها همکاری میکرد. کیانوری با جمعیتی در یکی از اتاقها مینشست، و باقی جمعیت در راهروها و راهپلههای ساختمان از بلندگوهایی به سخنان کیانوری گوش میدادند. حسین جایی نزدیک کیانوری مینشست، و پیوسته نگران از پنجرهها سرک میکشید تا مبادا تکتیراندازی در حال نشانهروی بهسوی این اتاق باشد. و سرانجام حسین بود که در یکی از جلسههای بعدی کیانوری را واداشت تا جایش را عوض کند و طوری بنشیند که از بیرون در دیدرس نباشد.
حسین قهرمان، دانشجوی پیشین پلیتکنیک و زندانی سیاسی زمان شاه، در آن هنگام، همزمان، با کارهای چاپ و توزیع "نامه مردم" و دیگر نشریات حزب نیز درگیر بود و از جان مایه میگذاشت.
پس از تسخیر دفتر بهدست چماقداران، حسین را کم دیدم. و سپس در سپتامبر 1983 او را در هواپیمایی که قرار بود ما را از باکو به مینسک ببرد، باز یافتم: ما را از اردوگاه زاغولبا، و حسین و گروهی دیگر را از اردوگاه سومقائیت میبردند تا در مینسک اسکان دهند.
در میسنک حسین را نیز چون دیگران به "کار گل" گماشتند، اما به یاد ندارم چه کاری. او اهل جار و جنجال نبود و سر در کار خود داشت. و سرانجام او نیز سه سال بعد از من، در 1989، شوروِی را ترک کرد و کمکم در شهر اسن آلمان جا گرفت. در دیداری که در مینسک با لطفیار ایمانوف داشتیم، و در این نشانی شرحش را نوشتهام، حسین نیز حضور داشت و ایمانوف صفحههایی به یادگار به او نیز داد. آنجا در دو عکس گروهی چهرهی او را میبینید: در عکس نخست او نفر سوم از راست است، و در عکسی از هفتهنامه آذربایجانی "ادبیات و هنر" او نفر نخست از راست است، با هدیههای ایمانوف در دست. عکس تازهتری از او در این و این نشانی مییابید.
حسین قهرمان (احمد تقوی کلجاهی) از آن جانهایی بود که گویی برای آن پا به هستی نهادهاند که با سوختن و سوزاندن خود تاریکیها را برای دیگران واپس برانند. یادش گرامی باد!