نیم روزی در "تیت مدرن" گام زدیم، و نیم دیگر روز را به "گالری ملی پرترهها" رفتیم؛ نیمی از روز بعد را در "تیت بریتن" گذراندیم، و سپس به موزهی ویکتوریا و آلبرت رفتیم. اینجا هم ده سال پیش بودم و آن را بیش از دیگر موزههای لندن دوست میدارم، از جمله برای آثار آشنایی از فرهنگ آسیا و ایران که در آن هست، و بیش از همه برای یک فرش: فرش بزرگی که از بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی دزدیدهاند؛ فرشی با شکوه، با نقشها و تاریخی بیهمتا.
ده سال پیش این فرش بزرگ دهونیم متر در پنجو نیم متر را به دیوار آویخته بودند، و همان هنگام با رویارویی ناگهانی با آن مو بر سراسر تنم راست شدهبود و از عظمت این اثر هنری اشک در چشمانم نشستهبود؛ و آن پرسش همیشگی: خوب بود که اینان فرش را دزدیدند، یا نه؟ اگر به اینجا نیاوردهبودندش، اکنون کجا بود و چه بر سرش آمدهبود؟
اکنون آن را پشت شیشههایی بر کف زمین گستردهاند: این یکی از نفیسترین اشیای موجود در این موزه است. نام آن The Ardabil Carpet است. نورپردازی عظیمی بر فراز آن ساختهاند، چراغهایی کمنور هر نیم ساعت بهمدت چند دقیقه روشن میشود تا تماشایش کنید، و بعد خاموشش میکنند تا تار و پود و رنگآمیزی این اثر هنری پانصدساله آسیب نبیند. نه آن بار، و نه این بار، از تماشای آن سیر نشدم. بر گردش چرخیدم و طوافش کردم: درود بر دستان هنرمندی که آن را آفریدهاند! درود بر انسان آفریننده!