در فاصلهی سالهای 1972 و 1992 او کارمند خبرگزاری تاس در شهرهای مسکو، قاهره، دمشق، تهران، و بیروت بود و از خبرنگاری تا مقام ریاست دفتر رسید. پیش از آن او خدمت در ارتش را به عنوان مترجم فارسی در ایران به انجام رسانیدهبود.
میخائیل کروتیخین دارای دانشنامهی کارشناسی ارشد در رشتهی زبانهای ایرانی از دانشگاه دولتی مسکوست، و سپس در رشتهی تاریخ نوین دکترا گرفتهاست. گذشته از زبان مادری خود، روسی، بر زبانهای انگلیسی و فارسی تسلط دارد و فرانسه و عربی را نیز تا حدودی میداند. تخصص وی اکنون امور سرمایهگذاری در صنایع نفت و گاز محدودهی جغرافیایی اتحاد شوروی سابق است.
خوانندگان فارسیزبان پیشتر با یکی از مقالات وی آشنا شدهاند که با عنوان «بار دیگر دربارهی "کمکهای بیشائبه به احزاب برادر"» در تاریخ 1 نوامبر 1992 در نشریهی روسی و انگلیسی "اخبار مسکو" درج شد و برگردان فارسی آن اندکی بعد در شمارهی 35- 34 نشریهی "راه آزادی" (چاپ خارج) منتشر شد (این نشانی را ببینید).
کروتیخین در سال 2001 جستارهایی پیرامون تاریخچهی روابط رهبران اتحاد شوروی با کمونیستهای ایرانی در سایت "روس انرجی" منتشر کرد (عنوان روسی Иранские очерки). در ماه مه 2009 در جستوجوی مطالبی در اینترنت برای تکمیل نوشتهای در وبلاگم، نخستین بار به جستارهای میخائیل کروتیخین برخوردم و همه را کپی کردم. اکنون آن نوشته از سایت "روس انرجی" حذف شده و جای دیگری در اینترنت نیز یافت نمیشود.
نویسنده این روابط را از دیدگاه تاریخچهی سازمانهای کمونیستی ایران، که مسکو خط مشی خود را از طریق آنها پیش میبرد، بررسی میکند. برای این کار او از اسناد و مدارکی کمک میگیرد که پیشتر سری بودهاند و بخشهایی از آنها پیشتر هرگز منتشر نشدهاند. اما گزارش نویسنده از این روابط در سطحی غیر پژوهشگرانه و بیشتر "روزنامهای" و "جنجالی" است. بخشهای بزرگی از نوشتهی او از نظر پیجویی حوادث و تعبیر و تفسیر آنها بسیار آشفته و پر از غلطهای فاحش تاریخی و فاکتوگرافیک است و درست در همان بخشها هیچ سند روسی ارائه نشده و نویسنده از منابع دست دوم و سوم فارسی استفاده کردهاست.
تمامی متن بخشهایی از نوشتهی کروتیخین را که اسناد روسی در آن نقل شده، تنها برای خود اسناد و نه برای تفسیرهای کروتیخین، بهزودی منتشر میکنم. در اینجا بخشی را نقل میکنم که اسنادی مربوط به ما پناهندگان ایرانی شوروی سابق پس از سال 1361، در آن آمدهاست.
یادآوری میکنم که متن اصلی نوشته از سال 2001 دست کم به مدت 8 سال در اینترنت در دسترس جهانیان بودهاست. همهی آنچه میان [ ] آمده از من است.
اختصارات:
ا.ج.ش.س. = اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی
ک.گ.ب. = کمیتهی امنیت دولتی
ج.ش.س. = جمهوری شوروی سوسیالیستی
ک.م. = کمیتهی مرکزی
ح.ک.ا.ش. = حزب کمونیست اتحاد شوروی
***
«[...] خزانههای بسته و حفاظتشدهی کتابخانهی مسکو یا بهاصطلاح "خزانهی ویژه"، همچنین بایگانی ک.گ.ب، و مهمتر از همه بایگانی شعبهی بینالمللی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی [از این پس ک.م. ح.ک.ا.ش.] تنها پس از پایان حکمرانی حزب کمونیست در روسیه در دسترس پژوهشگران معمولی و روزنامهنگاران قرار گرفت، اما دیرتر آشکار شد که عمر این دسترسی نیز بسیار کوتاه بود.
[...] فرقهی دموکرات آذربایجان هیچ توجیه قانونی برای فعالیت در خاک شوروی نداشت و هیچ جا به ثبت نرسیدهبود. این حزب در اینجا در واقع زیر زمینی بود و اگر اسناد کشفشده در شعبهی بینالمللی ک.م. ح.ک.ا.ش. را باور کنیم، زیر "پوشش" کار میکرد. در مصوبهی ویژهی نهمین کنفرانس فرقهی دموکرات آذربایجان گفته میشود که "برای ارتباط با سازمانهای محلی و نهادهای دولتی ایران" فرقه باید "با نام جمعیت پناهندگان سیاسی ایران" خود را معرفی کند. و نیز "به این منظور کمیتهی مرکزی فرقه به نام شورای مرکزی جمعیت، و شورای اجرائی کمیتهی مرکزی به نام هیأت مدیرهی جمعیت خوانده میشوند. همچنین صدر کمیتهی مرکزی فرقه همزمان وظیفهی صدارت جمعیت را نیز بر عهده خواهد داشت".
شاخهی حزب توده در آذربایجان روزنامهها و مجلههای خود را در اتحاد شوروی منتشر میکرد، کمیتههایی در شهرها و روستاها داشت، باشگاه، و سازمان جوانان داشت. از سهم بودجهی دولتی ا.ج.ش.س. برای جمهوری شوروی آذربایجان برای گرداندن فرقهی دموکرات آذربایجان هر سال نزدیک به 700 هزار روبل هزینه میشد (بنا بر گواهی صادره از شعبهی بینالمللی ک.م. ح.ک.ا.ش. در ماه مه 1999 – اردیبهشت 1378).
[...] [امور مربوط به پناهندگان ایرانی] با تصمیم بالاترین رهبران حزبی شوروی که "پوشهی ویژه"ای برای امور بهکلی سری داشتند، تنظیم میشد. پارهای از محتویات پوشه در زیر میآید:
مطابق سند شماره ست-60-20گس (او پ) به تاریخ 13 مه 1982 (23 اردیبهشت 1361)، فدراسیون جمعیتهای صلیب سرخ و هلال احمر ا.ج.ش.س. مأموریت یافت که در همکاری با دولتهای محلی "در آذربایجان و ترکمنستان مراکز ویژهای برای پذیرش فراریان [ایرانی] و جابهجایی بعدی آنها در جمهوریهای آسیای میانه و قفقاز ایجاد کنند".
سند شماره پ-42/110 به تاریخ 17 ژوئن 1983 (27 خرداد 1362) رهنمود میداد که "نیروهای مرزبانی، ک.گ.ب. و کمیتههای امنیت دولتی جمهوریهای شوروی سوسیالیستی ارمنستان، آذربایجان، و ترکمنستان اعضای حزب توده ایران، سازمان فدائیان (اکثریت) و دیگر سازمانهای مترقی ایران را که از مرز به ا.ج.ش.س. وارد میشوند پس از تدابیر امنیتی لازم، برای جابهجایی در اختیار کمیتهی مرکزی احزاب کمونیست ارمنستان، آذربایجان، و ترکمنستان قرار دهند".
سند شماره ست-81/113 گس (او پ) به تاریخ ژوئیه 1983 (تیر 1362):
"اعمال نظارت بر اجرای درست تدابیر لازم در ورود و جابهجایی ایرانیان به محل سکونتشان میبایست به عهدهی وزارت کشور [امور داخله] ج.ش.س. بلاروس و ج.ش.س. ازبکستان گذاشتهشود، و عملیات ضد جاسوسی برای کشف و خنثیسازی عملیات خصمانهی احتمالی از جانب دشمن با بهکار گرفتن مهاجران ایرانی نیز بایست بر عهدهی کمیتههای امنیت دولتی جمهوریهای نامبرده نهاده شود". "کمیتهی اجرائی فدراسیون جمعیتهای صلیب سرخ و هلال احمر ا.ج.ش.س. توجیه شود که در توافق با ک.گ.ب. ا.ج.ش.س. انتقال مهاجران ایرانی از مناطق مرزی به محل اسکانشان را به شکل مخفی صورت دهند".
سند شماره پ 29/127 به تاریخ 29 سپتامبر 1983 (7 مهر 1362):
"در حال حاضر شهروندان ایرانی در اغلب موارد در جستوجوی زندگی بهتر از مرز عبور میکنند. تدابیر امنیتی ارتباط آنان با حزب توده و سازمان فدائیان (اکثریت) را تأیید نمیکند... جا دارد که هدفمندانه و با الک کردن بیشتر به فراریان از ایران برخورد شود".
سند شماره پ 41/143 به تاریخ ژانویه 1984 (دی 1362):
"تداوم پذیرش مهاجران از ایران به ا.ج.ش.س. نامطلوب است، هم به دلیل عوارض احتمالی در زمینهی سیاسی، و هم از این رو که پذیرش و اسکان آنان در بر دارندهی مشکلات جدیست... از این پس فقط به کارکنان کادر حزب توده و سازمان فدائیان (اکثریت) پناهندگی و درجهی مهاجر سیاسی دادهشود و به اعضای عادی این دو سازمان تنها اجازهی اقامت در ا.ج.ش.س. تعلق گیرد".
سند شماره پ 108/154 به تاریخ 18 آوریل 1984 (29 فروردین 1363):
"محدودیت کامل در پذیرش فراریان از ایران به ا.ج.ش.س. اعمال شود. در موارد استثنایی میتوان فقط کارکنان کادر حزب توده، سازمان فدائیان (اکثریت)... را پذیرفت. پذیرش یا رد آنان تنها میتواند با قضاوت رهبری حزب توده و سازمان فدائیان صورت گیرد".
"اگر تعلق حزبی و چهگونگی عبور ایرانیان ساکن اردوگاههای موقت جای شک و تردید داشتهباشد... بایست به شکل ساده، و در صورت لزوم با روال رسمی، به ایران بازگردانده شوند".
"از شعبهی بینالمللی ک.م. ح.ک.ا.ش. خواستهشود که به ک.م. حزب توده و ک.م. سازمان فدائیان (اکثریت) اطلاع دهند که در آینده طرف شوروی اعضای حزب و فدائیان را که از ایران میگریزند، نخواهد پذیرفت، به استثنای آن عده از کارکنان کادر این سازمانها که خطر بلاواسطهی سرکوب از سوی رژیم ایران تهدیدشان میکند و رهبری حزب و فدائیان در هر مورد جداگانه میتوانند بر این امر گواهی دهند. باقی فراریان به ایران بازگردانده میشوند.
ک.گ.ب. ا.ج.ش.س.، وزارت کشور ا.ج.ش.س.، کمیتهی اجرائی فدراسیون جمعیتهای صلیب سرخ و هلال احمر ا.ج.ش.س. در موافقت با ک.م. حزب کمونیست آذربایجان، بلاروس، ازبکستان، و ترکمنستان برای سازماندهی و تهیهی گزارش مستند خروج آن عده از فراریان از ایران به شوروی که حکم اخراجشان صادر میشود، تدابیری اتخاذ کنند.
در مورد آن عده از فراریان ایرانی که تعلق حزبی یا چهگونگی عبورشان جای تردید دارد، برای اخراج ساده، یا در صورت لزوم اخراج رسمی آنان از محدودهی ا.ج.ش.س.، ک.گ.ب. ا.ج.ش.س. تدابیری اتخاذ کند.
از ک.م. حزب کمونیست آذربایجان خواستهشود که همهی فراریان از ایران را که در ج.ش.س. آذربایجان حضور دارند و از بررسیها عبور کردهاند، در همین جمهوری اسکان دهد".
این چنین الک کردن سختگیرانهی فراریان بارها به اشتباهاتی غمانگیز انجامید. برای نمونه در 22 آوریل 1986 (2 اردیبهشت 1365) در پاسگاه مرزبانی شماره 13 منطقهی لنکران در آذربایجان، محمدعلی جعفری، غ.آ. [؟] دلیری و دختر چهارسالهای را همراه با آنان، هنگام عبور از مرز بازداشت کردند. آنان خود را عضو حزب توده معرفی کردند و گفتند که با موافقت رهبران حزب که در اروپای غربی اقامت دارند از مرز عبور کردهاند. اما صدر حزب توده در باکو، یعنی همان لاهرودی، از تأیید چنین موافقتی سر باز زد، و دو فراری بزرگسال را به ایران بازگرداندند (همچنان بهشکل غیر قانونی، بدون اطلاع دادن به دولت ایران). با اینهمه دخترک را به والدینش که کاشف به عمل آمد در شهر مینسک هستند، تحویل دادند.
چهار ماه پس از آن جعفری [بازیگر سرشناس تئاتر و سینما] در تهران درگذشت، و سفارت شوروی در پاریس ناگزیر شد که از بیوهی او که در فرانسه سکونت داشت، عذرخواهی کند. متن عذرخواهی را شعبهی بینالمللی با موافقت ای. مارکهلوف Markelov جانشین صدر ک.گ.ب. تهیه کرد و به تصمیم او آن را در دبیرخانهی ک.م. ح.ک.ا.ش. به شمارهی ست-13/82گس به تاریخ 6 آوریل 1988 (17 فروردین 1367) به ثبت رساندند، زیرا بیوهی جعفری شکایت از رفتار مرزبانان را خطاب به شخص میخائیل گارباچوف نوشتهبود.»
***
محمدعلی جعفری (؟ - مهر 1365) یکی از درخشانترین چهرههای صحنهی تئاتر و سینمای ایران، از هوادران نامدار حزب توده ایران در دهههای 1320 و 1330 و پس از انقلاب، عضو "شورای نویسندگان و هنرمندان ایران"، در اردیبهشت 1362 دستگیر شد و نزدیک دو سال در زندانهای جمهوری اسلامی بهسر برد. اخراج او از شوروی و بازگرداندن او خبری بسیار تکاندهنده برای ما بود که البته مطابق معمول بسیار دیر به ما رسید. اما این اقدام باعث شد که در نزد بسیاری از افراد ساکن مینسک واپسین توهمها نسبت به سلامت نفس باند رهبری حزب از میان برود و واپسین دیوارها فرو ریزد. این برای ما نشانهای از اوج فرومایگی رهبران حزب بود.
جعفری را نخستین بار در اوان نوجوانی در فیلم "مرفین، آفت زندگی" دیدهبودم که پدرم ما را به دیدن آن به سینما بردهبود. بازی جعفری چنان تأثیری بر من نهاد که همانجا در تاریکی سینما با خود عهد بستم که هرگز به هیچ چیزی معتاد نشوم. باری دیگر جعفری را، در همان سالهای نوجوانی، در گرمای شدید تابستان سینمایی در بندر پهلوی و در فیلم "زشت و زیبا" به سازندگی رحیم روشنیان (برادر محمد شورشیان و اکبر شاندرمنی، سه برادر با سه نام خانوادگی) دیدم.
تصمیم لاهرودی برای "عدم شناسایی" و بازگرداندن جعفری را اغلب به حساب انتقامجویی میگذارند، زیرا گویا پسر جعفری در پاریس از نوشتهها و اقدامات گروه سهنفرهی بابک امیر خسروی، فریدون آذرنور، و فرهاد فرجاد، که بر ضد باند خاوری، صفری، و لاهرودی به پا خاستهبودند، پشتیبانی کردهبود. من اما میخواهم در این آگاهی لاهرودی تردید کنم: او خیلی ساده هیچ نمیدانست جعفری کیست. امیرعلی لاهرودی نوجوانی 17 ساله از روستای لاهرود (لاری) سر راه اردبیل به مشگینشهر بود که در سال 1325 ایران را ترک کرد. او هرگز، حتی پس از انقلاب به کشور باز نگشت، و با محدودیت رسانهها در آن دوران، و با محدودیت مضاعف پشت پردهی آهنین شوروی، و نداشتن ذوق و کنجکاوی شخصی برای دانستن و خبر گرفتن از آنچه در ایران میگذشت، طبیعیست که هیچ نمیدانست محمدعلی جعفری کیست.
در همان ماههایی که جعفری پس از اخراج از شوروی در کرج با مرگ دستبهگریبان بود، و ده ماه پس از درگذشت غلامحسین ساعدی در پاریس، برای کاری (که داستانش را خواهم نوشت) از مینسک به باکو رفتهبودم و گذارم به دفتر "جمعیت پناهندگان سیاسی ایران" یا همان دفتر فرقه افتاد. نمیدانم چه کسی و چهگونه به گوش صابر امیروف مدیر روزنامهی "آذربایجان" نشریهی فرقه رساندهبود که گویا من اهل کتاب هستم. از آستانهی در اتاق او میگذشتم که مرا (که هیچ آشنایی با او نداشتم) صدا زد و گفت: "رفیق!... این ساعدی که میگویند این روزها [!!] مرده، کیست؟ چه جور نویسندهای و چه جور آدمی بود؟ ... ما باید اعتراف کنیم که از ادبیات و هنر امروز ایران هیچ چیز نمیدانیم و شما که تازه آمدهاید ["تازه" یعنی بیش از سه سال پیش!] فکر کردم شاید ساعدی را بشناسید! ... راستی، از صمد بهرنگی چیزی ندارید که ما بخوانیم؟"
چه میگفتم؟ چه فکر میکردم؟
لاهرودی در بیاطلاعی هیچ دست کمی از امیروف نداشت.
همچنین این نوشته، و این نوشته را بخوانید.
برای تصویر بزرگتر روی روزنامهها کلیک کنید:
منبع روزنامهها