بهتازگی بخشی از "دفترچه خاطرات و فراموشی" نوشتهی محمد قائد را خواندم. این بخش دربارهی احمد شاملوست در دفتری بهنام "آنسوی آستانه" و با عنوان "مردی که خلاصهی خود بود". نوشتهایست بسیار زیبا. چندی بود که از خواندن نوشتهای اینچنین لذت نبردهبودم. خواندن آن را به همهی دوستداران و نیز دشمنان شاملو صمیمانه توصیه میکنم. اگر سبک نوشتهی من دربارهی احسان طبری را پسندیدهباشید، شاید از خواندن این نوشتهی محمد قائد نیز لذت ببرید.
در ستون سمت راست سایت محمد قائد روی "کتاب" کلیک کنید، از آن میان "دفترچه خاطرات و فراموشی" را انتخاب کنید، و در پایین صفحهی بعدی "مردی که خلاصهی خود بود" را مییابید.
یکی از فرازهای جالب آن نوشته دربارهی "خود-ویرانگری" شاملوست، چنان که سرود:
میوه بر شاخه شدم
----------------------سنگپاره در کف ِ کودک.
طلسم ِ معجزتی
مگر پناه دهد از گزند ِ خویشتنام
چنین که
----------دست ِ تطاول به خود گشاده
-----------------------------------------منام!
در گفتوگویی با محمد قائد میخوانیم که او خواسته تصویری زمینی و انسانی از شاملو بهدست دهد، و از همان گفتوگو آگاه میشویم که محمد قائد نیز همچون من و بسیاری دیگر پروردهی مکتب "کتاب هفته" است: «كتاب هفته در مسير تجربيات زندگى من بسيار مهم بود و از نظر سليقه و جهت در خواندن، از عواملى بود كه مرا از كودكى وارد نوجوانى كرد و سطح توقعم را بسيار بالا برد.»
در همان گفتوگو، آقای قائد از مرز میان جنبههای اجتماعی و خصوصی زندگی افراد سرشناس نیز سخن میگوید، و این همان بحثیست که یکی از خوانندگان پست قبلی دربارهی مولانا و شمس به میان کشید.
خیلی وقت پیش نوشتهای از من در نشریهی آقای قائد "لوح" (شمارهی 11، شهریور 1380) منتشر شد.
با سپاس از سعید عزیز برای یادآوری "مردی که خلاصهی خود بود".
در ستون سمت راست سایت محمد قائد روی "کتاب" کلیک کنید، از آن میان "دفترچه خاطرات و فراموشی" را انتخاب کنید، و در پایین صفحهی بعدی "مردی که خلاصهی خود بود" را مییابید.
یکی از فرازهای جالب آن نوشته دربارهی "خود-ویرانگری" شاملوست، چنان که سرود:
میوه بر شاخه شدم
----------------------سنگپاره در کف ِ کودک.
طلسم ِ معجزتی
مگر پناه دهد از گزند ِ خویشتنام
چنین که
----------دست ِ تطاول به خود گشاده
-----------------------------------------منام!
در گفتوگویی با محمد قائد میخوانیم که او خواسته تصویری زمینی و انسانی از شاملو بهدست دهد، و از همان گفتوگو آگاه میشویم که محمد قائد نیز همچون من و بسیاری دیگر پروردهی مکتب "کتاب هفته" است: «كتاب هفته در مسير تجربيات زندگى من بسيار مهم بود و از نظر سليقه و جهت در خواندن، از عواملى بود كه مرا از كودكى وارد نوجوانى كرد و سطح توقعم را بسيار بالا برد.»
در همان گفتوگو، آقای قائد از مرز میان جنبههای اجتماعی و خصوصی زندگی افراد سرشناس نیز سخن میگوید، و این همان بحثیست که یکی از خوانندگان پست قبلی دربارهی مولانا و شمس به میان کشید.
خیلی وقت پیش نوشتهای از من در نشریهی آقای قائد "لوح" (شمارهی 11، شهریور 1380) منتشر شد.
با سپاس از سعید عزیز برای یادآوری "مردی که خلاصهی خود بود".
1 comment:
من نوشته های آقای قائد را مرتب دنبال می کنم، گر چه همیشه با عصبانت آنها را می خوانم. نوشته ایشان درباره شاملو را هم دوبار خواندم و خوشم نیامد. به نظرم اگر آن را در زمان حیات شاملو منتشر می کرد آن قدر بد نمی بود که پس از درگذشت شاملو. به هر حال، انگار آقای قاید آن روی سکه پاندول روشنفکری ایرانی است که به افراط و تفریط خو کرده است. زمانی می خواهیم به تمام دنیا درس بدهیم و می گوییم نه شرقی و نه غربی، و زمانی هیچ چیز باارزشی در فرهنگ و تمدنمان نمی بینیم. شاد باشید، محمد
Post a Comment