10 February 2008

چه کسی انقلاب کرد؟

همه‌ساله در این روزها رسانه‌های ایران به مناسبت سالگرد انقلاب عکس‌ها و نوشته‌هایی منتشر می‌کنند و فیلم‌هایی پخش می‌کنند. اما در آن‌چه پخش و منتشر می‌شود، نقش دین و افراد دینی در انقلاب پررنگ‌تر و پررنگ‌تر نشان داده می‌شود و دیگران بیشتر و بیشتر حذف می‌شوند. برنده در این میان کیست؟ برنده به‌نظر من کسانی هستند که فعالانه در انقلاب شرکت داشتند، اما اکنون پشیمان هستند و ادعا می‌کنند که "ما نبودیم" و آن‌چه در جمهوری اسلامی نشان داده می‌شود نیز ادعای آنان را تأیید می‌کند! تبلیغاتچی‌های جمهوری اسلامی دست‌کم از آن‌چه در شوروی سابق گذشت پند نمی‌گیرند، که چگونه دستگاه استالین رهبران انقلاب اکتبر را با "شعبده‌بازی" از عکس‌ها و اسناد "غیب" می‌کرد، اما سرانجام تاریخ دست‌شان را رو کرد.

من با انقلاب و همراه انقلاب بودم و پشیمان نیستم. روزی که شاه از ایران رفت شادترین روز همه‌ی زندگی من بود و هنوز هم هرگز به‌اندازه‌ی آن روز شاد نبوده‌ام. رفتن شاه برای من مساوی با برچیده‌شدن دستگاه زندان و شکنجه‌ی ساواک، برچیده‌شدن دستگاه فساد درباری بود. این عکس که در روزنامه‌ی کیهان 25 بهمن 1357 چاپ شد برایم نماد فرشته‌ی آزادی انقلاب ما بود، همراه با تصویر دیگری از دختری که به شکل مشابهی روی یک تانک ارتشی ایستاده‌بود، و پیدایش نمی‌کنم. اینان مرا به‌یاد تابلوی معروف اوژن دلاکروا Eugène Delacroix از انقلاب کبیر فرانسه "آزادی، راهبر مردم" می‌انداختند و از تماشای آن‌ها لذت می‌بردم. عاشق‌شان بودم! دروازه‌های زندان‌ها گشوده می‌شد و هم‌دانشگاهی‌ها و همکلاسی‌های من که با محکومیت‌های ده سال و پانزده سال و ابد در آن‌ها بودند، و مبارزانی که 25 سال و بیشتر در آن‌ها شکنجه شده‌بودند، بیرون می‌آمدند. من خود از تبعید و بازداشتگاه چهل‌دختر گریخته‌بودم. ظرف چهار سال مأموران ساواک دو بار خانه‌ی دانشجوئی مرا زیر و رو و ویران کرده‌بودند و رفته‌بودند. سه کتاب من که منتظر اجازه‌ی اداره‌ی ممیزی بودند، در فاصله‌ی چند ماه منتشر شدند. اکنون می‌شد کتاب و نشریه در هر زمینه‌ای و حتی به ترکی آذربایجانی که تا آن هنگام ممنوع بود، منتشر کرد. می‌شد رمان‌های "مادر" ماکسیم گورکی و "پاشنه آهنین" جک لندن را که تا آن هنگام پنج تا ده سال برای خواندن آن‌ها زندان می‌بریدند، آزادانه خرید و خواند. می‌شد کتاب‌های مارکس و لنین را در قفسه‌ی کتاب‌ها داشت و خواند یا نخواند! ممیزی و سانسور در کار نبود. می‌شد بی ترس از بازداشت و شکنجه در سخنرانی‌های نویسندگان محبوب شرکت کرد. می‌شد نفس کشید. آزادی! آزادی! زنده‌باد آزادی!

آزادی، راهبر مردم

و هنگامی‌که حزبی که هوادارش بودم رهنمود داد که به جمهوری اسلامی رأی "آری" بدهیم، یکی از غمگین‌ترن روزهای زندگیم بود. آری، شاه و دستگاهش همه‌ی جمعیت‌ها و سازمان‌ها و حزب‌ها و تشکل‌ها را نابود و ممنوع کرده‌بودند، و فقط یک شبکه باقی مانده‌بود: شبکه‌ی مسجدها و روضه‌خوانان. و شگفت نیست که اینان انقلاب را دزدیدند و به‌تدریج "روی رژیم شاه را سفید" کردند. و آن داستان دیگری‌ست.

عکس‌های جهانگیر رزمی، برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر، از انقلاب را این‌جا، و عکس‌های دیگری را این‌جا ببینید.

دختر رزمنده‌ی توی عکس را نمی‌شناسم و نمی‌دانم چه بر سرش آمد. امیدوارم از همه‌ی حوادث این سال‌ها جان به‌در برده‌باشد و خوشبخت باشد.

4 comments:

Shiva said...

از شعبده بازی با عکس ها گفتم. عکسی دیدنی و مطلبی خواندنی از انقلاب
http://enghelab-57.blogfa.com/post-8.aspx

Anonymous said...

شیوا جان عجیبه که پشیمان نیستی. منکه مثل سگ پشیمانم. بخصوص وقتی وضعیت دوستان و نزدیکانم را در ایران و اخبار و موقعیت ایران را در دنیا میبینم شدیدا ناراحتی وجدان پیدا میکنم.دایم دپرسیون و ناراحتی وجدان دارم و شبها کابوس میاد سراغم. منهم مثل شما در ایران زندگی نمیکنم و موقعیت کاری و اجتماعی خوبی هم دارم. اما چطور میشه به هزینه ای که این انقلاب اسلامی داشت فکر کرد و نتایجش را دید و پشیمان نشد؟ در مورد شاه هم دید ما یکجانبه و سطحی نگرانه بود. شاه فقط برای ما در وجود ساواک خلاصه میشد. شما که حالا هم داری همین را تکرار میکنی که. بابا مگه اپوزیسیونش کیا بودن؟ ما بودیم دیگه. حالا بعد از سی سال ببین کجاییم؟
این دختره توی عکس هم منو یاد کله خری ها و بچه بازی هامون می اندازه. آره من هم آن موقع خیلی حال کردم و کلی ماجراجویی مجانی کردم رییس بازی در آوردم و شعارهای تو خالی دادم. اما گند زدیم به مملکت دیگه. آن هم از کیسه خلیفه و به اسم خلق و توده. بعضی ها هم به قیمت جون خودشون وارد این بازی بی معنی شدن. از دید امروز به آن زمان نگاه کردن که دیگه حال کردن نداره خجالت داره عزیز.
پیشگامی سابق سرافکنده

Anonymous said...

shiva jan mibakhshi font farsi nadaram
man as dostan danshgah hastam
atagh mosegi khili khob bod az morteza va mahnaz chekhabar
omid varam dar akhar movafagh bashi
ham daneshgahi sabegh

Shiva said...

هم‌دانشگاهی سابق عزیز! (ای‌کاش دست کم نام مستعار بر خود می‌نهادید)‏
سپاسگزارم از لطف‌تان درباره‌ی اتاق موسیقی.‏
خانمی به‌نام مهناز از دانشگاهمان متأسفانه به‌یاد نمی‌آورم. کدام مرتضی را می‌گوئید؟