09 September 2021

‏«زهر فرهنگی بورژوازی»‏

این روزها، با مرگ تئودوراکیس، بسیاری کسان درباره‌ی او نوشتند، از آن میان افرادی از «چپ» سابق و ‏لاحق خودمان. این نوشته‌ها اغلب بسیار نوستالژیک و رمانتیک بود و دامنه‌ی آن‌ها به ستایش از ‏فیلم‌هایی نیز رسید که تئودوراکیس موسیقی متن آن‌ها را ساخته، و در آن میان فیلم «حکومت ‏نظامی» ساخته‌ی کوستا گاوراس هم‌میهن تئودوراکیس. «زد» و چند فیلم دیگر را نیز هم‌او ساخته که ‏تئودوراکیس برای‌شان موسیقی سروده‌است.‏

اکنون می‌خواهم یادآوری کنم که روزنامه «مردم» ارگان مرکزی حزب توده ایران (شماره ۱۱۸، ۲۵ آذر ‏‏۱۳۵۸) پس از نمایش فیلم «حکومت نظامی» در ایران، درباره‌ی آن چه نوشت؛ برای اندکی بازنگری در ‏عقاید آن روز، شاید؟ یا حتی عقاید امروز؟

‏«حکومت نظامی: وقتی سرجاسوس آمریکا «قهرمان» معرفی می‌شود...!

نبرد اصلی جهانی، یعنی نبرد سوسیالیسم و سرمایه‌داری، هر چه پیش‌تر می‌رود، بیشتر به سود ‏سوسیالیسم پایان می‌پذیرد. [...] مضمون عمده‌ی عصر ما گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم است ‏‏[...] سرمایه‌داری هر روز بیش از پیش به طرفند و نیرنگ متوسل می‌شود. سرمایه‌داری می‌کوشد از ‏‏«وسیله‌های» علمی و هنری سود بجوید تا به «هدف» تخدیر توده‌ها، ایجاد انحراف در نظرها و نا امید ‏کردن آن‌ها برسد.‏

سینما از آن‌جا که فراگیرترین هنرهاست و توده‌های میلیونی را در پوشش خود دارد، یکی از کارآمدترین ‏وسیله‌های سرمایه‌داری برای رسیدن به هدف‌های یادشده است.‏

‏[...] این هنرمندان، با طرح انتقاداتی از سرمایه‌داری جهانی، که دیگر همگان آن را کم‌وبیش می‌دانند، ‏چهره‌ی منتقدانه به خود می‌گیرند، خود را طرف‌دار «آزادی» جا می‌زنند، و درست در همین نقطه‌ی ‏حیاتی است که «جهان آزاد» دست خود را رو می‌کند و به جای انقلاب، برای خلق‌ها نسخه‌ی «آزادی» ‏می‌پیچید.‏

کوستا گاوراس، کارگردان یونانی‌الاصل است که به فرانسه مهاجرت کرده‌است. گاوراس با فیلم «زد» ‏شهرت یافت و به پاس زهر ضد کمونیستی موذیانه‌اش در این فیلم، و تبلیغ مبارزه‌ی پارلمانی، القابی ‏چون «کارگردان انقلابی»، «هنرمند بی‌نظیر»، و «مبارزه‌جوی پیگیر» گرفت. در ایران هم اغلب منتقدان ‏وطنی، که در حال و هوای فرهنگی گاوراس رشد یافته‌اند، این‌جا و آن‌جا همین القاب را به او دادند. ‏‏[...] گاوراس خط ضد کمونیستی خود را در فیلم‌های «گروه ضربت»، «بخش ویژه»، و «اعتراف» دنبال ‏کرد. این فیلم آخر آن‌چنان ضد کمونیستی بود که حزب کمونیست فرانسه آن را تحریم کرد.‏

در فیلم [حکومت نظامی] گاوراس به زبردستی تمام نقطه نظرهای ضد خلقی و ضد کمونیستی خود را ‏مطرح کرده‌است.[...] رویارویی دو جهان در مخفی‌گاه چریک‌ها... این چهره‌ی مغرور سرجاسوس ‏آمریکاست که در این فیلم «قهرمان» معرفی می‌شود.‏

‏[...] در صحنه‌ی آخر [...] «پست‌فطرتی جای پست‌فطرت دیگری را می‌گیرد»، و فیلم روی چشمان ‏مات، ترسیده، و بی‌امید عوامل چریک‌ها، که ورود پست‌فطرت جدید را نظاره می‌کنند، می‌چرخد و تمام ‏می‌شود.‏

به این ترتیب گاوراس مباره‌ی جدا از توده را مبارزه‌ی توده، آن هم «مبارزه‌ی مارکسیستی» معرفی ‏می‌کند و آنگاه این «مارکسیسم» از سرجاسوس آمریکا در تئوری و عمل شکست می‌خورد!‏

این فیلم، که همه‌ی چریک‌های ما باید آن را ببینند، نشان‌دهنده‌ی هشیاری بورژوازی در استفاده از ‏مبارزه‌ی انحرافی روشنفکران جدا از توده‌، علیه خلق است.»‏

این‌ها بریده‌هایی بود از آن «نقد». متن کامل در این نشانی (صفحه ۶) موجود است.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

02 September 2021

بدرود تئودوراکیس

عکس از Heinrich Klaffs
آهنگساز بزرگ یونانی میکیس تئودوراکیس امروز در ۹۶ سالگی (۲۰۲۱-۱۹۲۵) از جهان رفت.‏

او بیش از همه برای موسیقی متن فیلم‌های «زوربای یونانی» و «زد» شهرت دارد، اما نزدیک به هزار ‏ترانه و انواع دیگر موسیقی نیز سروده‌است که اغلب مضامین «انقلابی» و «چپ» دارند، مانند «کانتو ‏گنرال» روی شعرهای شاعر بزرگ شیلیایی پابلو نرودا با مضمون ضد حکومت دیکتاتور شیلی آگوستینو ‏پینوشه.‏

تئودوراکیس هنگام «حکومت سرهنگان» در یونان (۱۹۷۴-۱۹۶۷) با آن رژیم مبارزه می‌کرد، به زندان ‏افتاد، و شکنجه‌اش کردند. اما همبستگی جهانی هنرمندان سرشناس او را از زندان نجات داد، و او ‏سال‌ها در مهاجرت اجباری به‌سر برد. در آن هنگام او با اجرای آثارش با همکاری ماریا فارانتوری ‏استادیوم‌های بزرگ و سالن‌های کنسرت شرق و غرب را پر می‌کرد و جمعیت را به هیجان می‌آورد.

تئودوراکیس چند بار به نمایندگی از مردم در پارلمان یونان نشسته است. او شعر نیز می‌سرود، و ‏خودزیست‌نامه و چند کتاب دیگر منتشر کرده‌است.‏

من هنگام زنده بودنش نیز در ۸۵ سالگی او در بزرگداشت‌اش نوشته‌ام و نمونه‌هایی از موسیقی او در ‏آن نوشته، در این نشانی، هست.‏ همچنین پارسال در ۹۵ سالگی‌اش یادش کردم.

ناگفته نباید گذاشت که جنبش ‏‎ Me Tooچندان در یونان گسترش نیافت که دامن تئودوراکیس را هم ‏بگیرد، یا شاید از آن رو که در سال‌های اخیر او با بیماری قلبی بستری بود، کاری با او نداشتند و ‏سروصدایی در این مورد پیرامون او بر پا نشد، وگرنه خواننده‌ی سوئدی – فنلاندی خانم آریا سایونما که ‏سال‌ها با تئودوراکیس همکاری داشت، چند سال پیش در گفت‌وگویی با تلویزیون سوئد حکایت کرد که تئودوراکیس ‏هم‌بستری با همه‌ی زنان پیرامونش را «حق مسلم» خود می‌دانست، و این «حق» برای او هیچ جای ‏بحث نداشت! او «تصاحب» می‌کرد!‏

با این همه، هنر او چیز دیگری‌ست، و من بسیاری از آثار او را دوست می‌دارم. یادش گرامی.
نیز بخوانید درباره‌ی ماریا فارانتوری.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 August 2021

چنین است موسیقی

ژان سیبلیوس
عکس از یوسف کارش
‏۴۵ سال پیش در خانه‌ی دوستی دگمه‌ی ضبط‌صوت قراضه‌ای را که داشت، با صدای نه‌چندان با ‏کیفیت، زدیم تا به یک نوار کاست که تازه به او داده‌بودم گوش بدهیم. هنوز چند ثانیه‌ای از آغاز ‏موسیقی نگذشته‌بود که دوست دیگری وارد اتاق شد، و با شنیدن همان نخستین نغمه‌ها در جا ‏خشکش زد. شگفت‌زده و جادو‌شده گوش می‌داد و هیچ نمی‌توانست بگوید. غرق شد در نواهایی که می‌شنید. کم‌کم همان‌جا روی ‏کف اتاق فرونشست. با نگاهی پرسشگر گاه به من و گاه به دوستم نگاه ‏می‌کرد. در نگاهش می‌خواندم: این چیست؟ من چرا تاکنون آن را نشنیده‌ام؟

تا پایان بخش نخست آن اثر هر سه در همین حال گوش دادیم. بعدها دانستم که این نخستین ‏آشنایی رفیق‌مان با موسیقی کلاسیک بود. یک کپی از آن نوار به رفیقمان دادم، و می‌دانم که او ‏بارهای بی‌شماری به آن نوار گوش داد.‏

آری، چنین نیروهایی دارد، موسیقی!‏

صبح امروز همین داستان، با تغییراتی، در برنامه‌ی موسیقی کلاسیک صبحگاهی شبکه‌ی دوم ‏رادیوی سوئد از قول من پخش شد، و آن اثر را پخش کردند. تا سی روز وقت دارید که آن را در این نشانی ‏بشنوید. نوار را تا ۲:۰۳:۰۸ جلو بکشید و بعد گوش بدهید.‏

بیرون از برنامه‌ی رادیوی سوئد، آن اثر را، یعنی کنسرتو ویولون ژان سیبلیوس را، در این نشانی ‏بشنوید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 August 2021

بدرود دکتر هرمز فرهت

قدری با تأخیر خبردار شدم که دکتر هرمز فرهت (زاده ۱۳۰۷) در ۱۶ اوت ۲۰۲۱ (۲۵ مرداد ۱۴۰۰) از جهان رفته‌است. این ‏موسیقی‌دان بزرگ تأثیری تعیین‌کننده در زندگانی من مهندس (!) داشته‌است. او در سال‌های ‏‏۱۳۵۰ و ۵۱ به دعوت «مرکز تعلیمات عمومی» دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی) در آن ‏دانشگاه کلاس «شناخت موسیقی» داشت. سرپرستی «مرکز تعلیمات عمومی» در آن هنگام با ‏زنده‌یاد دکتر مرتضی انواری بود، و هدف از موجودیت آن مرکز، آموزش دست‌کم شش واحد درسی ‏از علوم انسانی و شناخت هنر به مهندسان آینده بود. بگذریم که پس از ریاست دکتر سید حسین ‏نصر بر این دانشگاه، مرکز تعلیمات عمومی دانشگاه صنعتی به دست افرادی دینی چون غلامعلی ‏حداد عادل و نصرالله پورجوادی افتاد، و به جای امثال دکتر فرهت، خودشان و موسوی خوئینی‌ها و ‏امثال آن‌ها به تدریس پرداختند و آن مرکز را «اسلامیزه» کردند، و آن داستان دیگری‌ست.

من از بهار ۱۳۵۱ افتخار آن را یافتم که در کلاس درس دکتر هرمز فرهت در آن دانشگاه قطعات ‏موسیقی کلاسیک را که ایشان می‌خواست دانشجویان بشنوند، از صفحه‌های ۳۳ دور برای کلاس ‏پخش کنم، و از همان‌جا و همان موقع، و سپس گذراندن همان ۳ واحد درسی، از ایشان آموختم، و ‏با ایجاد «اتاق موسیقی» در دانشگاه، به دیگران نیز منتقل کردم. در درس «شناخت موسیقی» نمره‌ی ۱۷ از ایشان دارم، که برای سطح نمره‌های دانشگاه صنعتی بسیار عالی‌ست! یک نوشته‌ی قدیمی دارم در ‏توصیف کار «اتاق موسیقی».‏

او در برخورد شخصی با من چندان حرفی برای گفتن نداشت، و من نیز همان تیپی بودم: انجام کار ‏مهم‌تر از هر چیز دیگر بود! او می‌آمد به اتاقک کوچک ته کلاس شماره ۳ در ساختمان مجتهدی (ابن ‏سینا)، کارتوتک شامل یک کارت برای هر اثری را که در میان صفحات موجود در اتاقک داشتیم (و من ‏در مدت کار در آن‌جا صفحه‌های فراوان دیگری بر آن‌ها افزوده‌بودم) به او می‌دادم، با دقت ورق می‌زد ‏و یک‌راست می‌رفت به سراغ کارت مربوط به آهنگساز و اثری که در نظر داشت، کارت را بیرون ‏می‌کشید و به من می‌داد تا صفحه را آماده کنم، و هرگاه اشاره کرد، پخشش کنم.‏

از او خواسته‌بودم که اگر صدا زیادی بلند یا آهسته‌بود، با اشاره‌ای که هنگام رهبری ارکستر می‌کرد، ‏راهنمایی‌ام کند تا صدا را تنظیم کنم. در طول دو ترم فقط یک بار این کار را کرد!‏

یک بار سنفونی هشتم شوبرت (معروف به سنفونی ناتمام) را خواسته‌بود. بعد از آن که خودش و ‏دانشجویان آن را شنیدند، از اجرای آن بسیار خوشش آمد و پرسید کدام ارکستر و کدام رهبر آن را ‏اجرا کرده‌اند. از روی جلد صفحه برایش خواندم: ارکستر سنفونی لندن، به رهبری لئوپولد ‏استوکوفسکی! در این‌جا او شروع کرد به توصیف شیوه‌ی کار و اتوریته‌ی استوکوفسکی، و از جمله ‏گفت که او به دلخواه خودش در آثار آهنگسازان برای «بهتر کردنشان» تغییراتی «جزئی» وارد ‏می‌کند! عجب!‏

آن‌جا بود که آموختم از اثری یگانه، اجرا داریم تا اجرا؛ درست مثل آن که شعر خواندن داریم تا شعر ‏خواندن! کسی شعر را به شیوه‌ی شاملو می‌خواند، و کسان دیگری...‏

دکتر فرهت آهنگساز آلمانی یوهانس برامس را صنعتگر چیره‌دست موسیقی می‌دانست و همان‌جا بود که من در سنفونی نخست برامس غرق شدم، و هنوز نجات نیافته‌ام!

تا زنده‌ام خاطره‌ی کلاس‌های دکتر هرمز فرهت با من است‎.‎ یادشان همواره گرامی‎.‎

نوشته‌ای قدیمی درباره‌ی «اتاق موسیقی»‏
http://shiva.ownit.nu/pdf/O_MUweb.pdf
درباره‌ی دکتر مرتضی انواری:‏
https://shivaf.blogspot.com/2010/12/blog-post.html

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

13 August 2021

...چه‌ها دیده‌ام

امشب نمی‌دانم چرا باز به یاد این صحنه از فیلم «بلید رانر» افتادم، که پیشتر هم دست‌کم دو بار از آن یاد کرده‌ام. عبارت آخر اکنون وصف حال من نیست، اما آن کبوتر چه زیبا به‌سوی آزادی پر می‌کشد!

«چیزهایی دیده‌ام که شما انسان‌ها باورتان نمی‌شود: هه...، رزمناوهایی که نزدیک شانه‌ی صورت ‏فلکی شکارچی در آتش می‌سوختند. پرتوهای سی ‏C‏ را تماشا کرده‌ام که در تاریکی‌های ‏نزدیکی "دروازه‌ی گمگشتگان" می‌درخشیدند. همه‌ی آن لحظه‌ها در گذر زمان ناپدید خواهند شد، ‏همچون...، هه...، اشکی در باران...! و اینک مرگ.» [سخنرانی آدم ماشینی (یا "رونوشت") به نام روی بتی ‏Roy Batty‏ با بازیگری درخشان روتگر هائور ‏Rutger Hauer‏ در پایان فیلم "بلید رانر" ‏Blade Runner‏].

در این نشانی ببینید صحنه را، و موسیقی زیبای ونجلیس را برای تیتراژ پایان فیلم در این نشانی بشنوید.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 June 2021

مفتون امینی - ۹۵

امروز، ۲۱ خرداد (به روایتی)، شاعر بزرگ یدالله مفتون امینی ۹۵ ساله می‌شود. به سهم خود ‏زادروزش را صمیمانه شادباش می‌گویم. امیدوارم به‌زودی چشممان به «مجموعه آثار» او روشن ‏شود، که در دست تهیه دارد.‏

سه شعر از او به خوانندگان تقدیم می‌کنم. شعر سوم عنوان نداشت، و من (جسارتاً، و مشروط) نام «نتیجه»ی او را بر آن نهادم، با علامت سؤال! بی‌گمان مفتون شعرهایی برای «اللی» نیز سروده‌است، اما من اکنون به آن‌ها دسترسی ندارم. عکس از من است به تاریخ تابستان ۱۹۹۱، استکهلم.‏

رازهای دیگر*

همشهری قصه‌نویس من
ای آشنا
از «رازهای سرزمین من» این را نیز بنویس
که در زبان مادری ما
اگرچه برای هر گلی، و هر مرغی، نامی هست
‏- و گاه چند نام –‏
ولی در مدرسه‌های ما، لب از لب نگشودند
که «فاخته» کدام است
و «سوسن» کدام؟
و با چه طعنه‌ای «آموزگاران» به ما گفتند
که در هزارآوایی بلبل، همه‌ی مرغان خوش‌آوا نهفته‌اند
چنانکه در زیبایی گل سرخ، همه‌ی گل‌ها...!

اما «پدر» که شب‌ها، گوش خسته‌ای داشت
گذاشته‌بود، که دعا به هر زبانی خوانده‌شود، حتی به زبان سکوت

و این راز همه‌ی سرزمین‌هاست...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* - پس از خواندن رمان «رازهای سرزمین من» نوشته‌ی رضا براهنی

‏************************

دادلار

چوخ دییلیب
دوزون دادی،
یاغین دادی
چوخ دییلیب
آداخلی ایله
سئوگیلی ایله
دانیشیب گولماغین دادی
آمما حئییف!
آزدان، چوخدان
دییلمه‌ییب؛
بوش بیر ائوده
دولو اوره‌ک‌له قایناشیب
گیزلین آغلاماغین دادی!...


‏*************************‏

[اللی؟!]

کوچه‌ده کیچیک بیر قیز یول گئدیر
یای دوندورماسی الینده

اوزاق ذیروه‌لرین سویوغی داماغایندا
سرین چای‌لارین آخینتی‌سی دامارلاریندا
و بوتون دره‌لر پَتَگی‌نین بالی دیلینده

گؤزلرینده آمما
بیر نشانه‌لر پاریلدیر
که اوندان سیزه بیر پیریلتی دا، دییه بیلمه‌رم...

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

03 June 2021

از جهان خاکستری - ۱۲۳

جرعه‌ای زندگی

بعد از تازه‌ترین عمل جراحی دارم به خانه می‌روم. احساس می‌کنم مثل آن آفریده‌ی دکتر ‏فرانکنشتین شده‌ام: سراپا وصله و پینه، بریده و دوخته و چسبانده، با سیم‌ها و لوله‌ها و کیسه‌هایی ‏آویزان از هر طرف؛ و فاقد روح!‏

در این عمل لوله‌ای را که پنج ماه پیش در شاهرگ گردنم کار گذاشته‌بودند، بیرون کشیدند. عملی ‏سرپایی بود. فقط دو ساعت پس از آن دراز کشیدم تا خون خوب بند بیاید.‏

سر راه باید کمی خرید کنم. می‌پیچم به بازارچه‌ی «سیکلا» ‏Sickla‏. وقت ناهار است. گرسنه‌ام. ‏چه بخورم؟ می‌دانم که بعد از چند لقمه اشتهایم از بین خواهد رفت. اما چاره چیست، باید خورد! ‏این دفعه کجا بروم؟ تایلندی؟ کره‌ای؟ ژاپنی؟ ایتالیایی؟ سوئدی؟ همه را امتحان کرده‌ام. می‌روم به ‏رستوران لبنانی!‏

عجب محیط دل‌پذیری دارد! سالن بزرگ با سقف بلند، که یک سوی آن به محوطه‌ی بیرون باز می‌شود، با ‏چادرهای سایبان: ترکیب چشم‌نواز سایه و آفتاب و سبزی گیاهان. «شاوورما» یا مشابه قورمه را سفارش می‌دهم: ‏مخلوط گوشت قورمه با بلغور یا برنج. برنج انتخاب می‌کنم، که بعد معلوم می‌شود «برنج ذرتی» یا ‏مشابه «آنکل بنز» است!‏

نزدیک محوطه‌ی بیرونی، اما در داخل، پشت یک میز تکی رو به بیرون می‌نشینم و در انتظار خوراک ‏کمی سالاد با نان پیتا می‌خورم. آن بیرون میدانچه‌ی باصفایی‌ست. یک طرف سینمایی و کتابخانه ‏عمومی و دو سه رستوران دیگر است، و این طرف هم یکی دو رستوران. همه صندلی‌هایشان را ‏بیرون چیده‌اند. همین یک ماه پیش این‌جا برف و یخبندان بود. اما اکنون هوا گرم و آفتابی‌ست. آن‌جا ‏که من نشسته‌ام نسیم خنک و دل‌پذیری می‌وزد. توی میدانچه درخت و درختچه و گل‌کاری و ‏چمن‌کاری‌ست.‏

این‌جا به‌دور از شلوغی و جنجال و سروصدای شهر است. انسان‌هایی زیبا آرام در میدانچه می‌روند ‏و می‌آیند. هیچ سروصدایی نیست. هیچ ماشینی به سرعت رد نمی‌شود. هیچ موتوری نعره‌کشان ‏گاز نمی‌دهد. هیچ آژیری شنیده نمی‌شود. هیچ فریاد یا صدای بلندی شنیده نمی‌شود. همه چیز ‏آرام است. یکی از ترانه‌های معروف «فایروز» با صدای ملایم از بلندگو پخش می‌شود. هیچ یادم ‏نیست آخرین بار کی در چنین فضای دل‌پذیری نشستم. کمی احساس توریست بودن دارم!‏

چندین ماه است که هیچ احوال خوشی نداشته‌ام. چندین ماه است که پزشکان با ‏‏«تشخیص»های گوناگون، پنج – شش تا، که هر کدام از آن‌ها به تنهایی بشکه‌ای پر از قطران بر یک ‏قاشق عسل باقی‌مانده از شوق زندگانی‌ام ریخته، آزارم داده‌اند. در طول این ماه‌ها بیش از چند روز ‏در صف پیوند کلیه نبوده‌ام: به پیکری این‌چنین درب و داغون و شکافته و دوخته، مثل آن مخلوق دکتر ‏فرانکنشتین، نمی‌شود کلیه پیوند زد. حتی یک جای سالم در شاهرگ درون شکم پیدا نمی‌کنند که ‏بتوان کلیه را به آن وصل کرد. فعلاً از صف کنارم گذاشته‌اند.‏

چندین ماه است که فقط به مرگ فکر کرده‌ام: مرگ... مرگ... با این «تشخیص»های پزشکی کی ‏می‌میرم؟ چگونه می‌میرم؟ کی و چگونه بمیرم؟ کدام مرگ بهتر است؟ تا کی، و چرا این شکنجه‌ی ‏دیالیز را، با این حال و روز، تحمل کنم؟ به چه امیدی؟ مرگ، و باز مرگ...‏

اه، به جهنم! چه کنم؟ هر چه می‌شود بشود! مرگ و بیماری و شکنجه برود به درک! حیف است ‏این دم و این فضای دل‌پذیر را درنیابم! گوشت را زیادی قورمه کرده‌اند و سفت شده. برنج هم که ‏لاستیکی‌ست! اما ادویه‌هایش اشتهاآور است و می‌خورم. دو ماه است که با آن «تشخیص»ها لب ‏به مشروب نزده‌ام. اما، جهنم ضرر! یک آبجوی بزرگ کم‌الکل می‌گیرم و نیمی از آن را یک‌نفس سر ‏می‌کشم. خنک است و می‌چسبد! اما کفاره‌اش این است که این نیم لیتر را فردا باید با دیالیز از ‏بدنم خارج کنم!‏

نسیم خنک و دل‌پذیر می‌وزد. گنجشکی با جهش‌های دو پا، لی‌لی‌کنان تا زیر میز من می‌آید تا ‏خرده‌ریز غذاهای مشتریان را برچیند. فایروز خوش می‌خواند. صلح و صفاست. فقط یک جویبار زلال، ‏یا حوضی و فواره‌ای کم است، و قل‌قل سماوری یا قلیانی!‏

در راه خانه ترانه‌ی زیبایی از رادیوی ماشین می‌شنوم:‏Poeme De L'amour Et De La Mer ‎‏ «سرود ‏عشق و دریا». اثر ‏ارنست شوسون. چه صدای زیبای مادرانه‌ای دارد خواننده – ‏گویی دستی مادرانه به نوازش بر سرم می‌کشد و دلداری‌ام می‌دهد. حالم خیلی بهتر است!‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

14 May 2021

آوای تبعید، شماره ۱۹

نوزدهمین شماره "آوای تبعید" منتشر شد. این شماره نیز آمیزه‌ای‌ست از شعر، داستان، نقد ادبیات و فرهنگ. در این مجموعه آثار، بیش از پنجاه شاعر و ‏نویسنده و هنرمند همکاری دارند. ‏

‏"آوای تبعید" را می‌توانید از این نشانی: ‏
http://avaetabid.com/wp-content/uploads/2021/05/Ava-19.pdf
دانلود کنید، و یا از سایت آن. نشانی سایت "آوای تبعید": ‏
‏ ‏Avaetabid.com

آنان که مشتاق خواندن آن بر کاغذ هستند، می‌توانند از سایت "آمازون" آن را خریداری نمایند. ‏
نشانی "آوای تبعید" برای خرید در آمازون: پس از وارد شدن در سایت "آمازون"، عبارت زیر را جست‌وجو کنید.‏
Avaye Tabid: Das Magazin für Kultur und Literatur
و یا این‌که آن را مستقیم از انتشارات «گوته-حافظ» سفارش بدهید:
goethehafis-verlag@t-online.de
www.goethehafis-verlag.de

در این شماره یک معرفی کتاب به قلم من نیز هست.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

29 April 2021

مصاحبه روزنامه شرق به مناسبت سالگرد درگذشت طبری

روزنامه شرق (تهران) به تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ (۲۹ آوریل ۲۰۲۱) مصاحبه‌ای با من منتشر کرده به مناسبت سالگرد درگذشت احسان طبری. متن پ.د.اف. در این نشانی موجود است.

سایت روزنامه‌ی شرق در این نشانی.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

22 March 2021

فیلم معرفی «قطران در عسل» در تورونتو ۲۰۱۵


پنج سال پس از جلسه‌ی معرفی کتاب «قطران در عسل» در کانون کتاب تورونتو، تازه خبر یافتم که فیلم آن جلسه در سپتامبر گذشته منتشر شده‌است! در این نشانی ببینید، با سپاس از کانون کتاب تورونتو!

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏