27 July 2016

از جهان خاکستری - 110‏

تا کنون دست‌کم دو بار برایم اتفاق افتاده‌است. بار نخست در شهر مینسک پایتخت بلاروس بود. در ‏قعر فقر، هنگامی که پول نداشتم که یک بطری از ارزانترین وودکای شوروی آن زمان، وودکای ‏روسکایا ‏Russkaya‏ را به قیمت نصف دستمزد یک روزم بخرم و کمی بنوشم تا شاید ساعتی ‏سنگینی آن بار غم را که داشت از پا درم می‌آورد از یاد ببرم، دوستی را به مهمانی به خانه‌ام ‏دعوت کرده‌بودم، و خب، برای مهمان باید سنگ تمام گذاشت: پیه چند روز ریاضت را به تن ‏مالیده‌بودم، و رفته بودم و یک بطری وودکای استالیچنایا ‏Stolichnaya‏ را که یک درجه بهتر و به قیمت ‏دو برابر روسکایا بود خریده‌بودم.‏

غذا حاضر بود، و در انتظار ورود مهمان نشسته بودم روی صندلی آشپزخانه، بطری وودکا را به دست ‏گرفته‌بودم و مانند کودکی که اسباب‌بازی تازه‌اش را تماشا می‌کند، با شوق و ذوق بطری را به ‏این‌سو و آن‌سو می‌چرخاندم و نوشته‌های رویش را می‌خواندم. چه بطری زیبایی! چه محتوای ‏خیال‌انگیزی!‏

ناگهان بطری از دستم رها شد و از بلندی کم‌تر از یک متر روی کفپوش پلاستیکی آشپزخانه افتاد. ‏بطری شکست، و وودکا بر کف آشپزخانه پخش شد! آه چه بدبیاری بزرگی! حالا چه چیزی به مهمان ‏بدهم؟ دلم تاپ‌تاپ می‌زد. مهمان هر لحظه ممکن بود در بزند. نیمی از بطری شکسته طوری ‏افتاده‌بود که وودکا توی آن مانده‌بود. آن را کنار گذاشتم، و شتابزده خرده شیشه‌ها را جمع کردم و ‏کف آشپزخانه را پاک کردم. بوی وودکا در خانه پیچیده‌بود. پنجره‌ها را باز کردم. آن نیمه‌ی وودکای ‏نجات‌یافت را چند بار با چای‌صاف‌کن و پارچه‌ای نازک صاف کردم تا مبادا خرده شیشه‌ای در آن بماند، ‏و سپس آن را توی یک بطری خالی وودکای ارزانتر روسکایا ریختم. چاره‌ای نبود. باید از مهمان ‏عذرخواهی می‌کردم که تنها نیم بطری وودکا و تازه از نوع ارزان دارم! چه خوب که حتی همین قدر از ‏وودکا را نجات داده‌بودم...‏

بار دوم در استکهلم بود. با ورود به سوئد، با پس‌انداز شدید و طولانی توانسته‌بودم یک وسیله‌ی ‏صوتی با رادیو و گراموفون و ضبط‌صوت کاست و سی‌دی بخرم. اما هنوز هیچ نوار یا صفحه یا ‏سی‌دی از موسیقی دلخواهم نداشتم. در آن سال‌ها کتابخانه‌های عمومی مجموعه‌هایی از ‏صفحه‌های 33 دور موسیقی کلاسیک داشتند که می‌شد امانت گرفت و به خانه آورد. کتابخانه‌ی ‏شهرداری "سولنا" یکی از بزرگ‌ترین مجموعه‌ها را داشت. هر چند گاه چندتایی صفحه، به‌ویژه از آثار ‏شوستاکوویچ، به امانت می‌گرفتم، به خانه می‌آوردم، و روی نوار کاست برای خودم ضبطشان ‏می‌کردم.‏

تا هنگامی که در ایران بودم سنفونی‌های پنجم و یازدهم شوستاکوویچ را دست‌کم یک بار در هفته ‏گوش می‌دادم. اما پس از ترک ایران، اکنون بیش از پنج سال بود که این‌ها را نشنیده‌بودم. یک بار ‏سنفونی یازدهم او را در کتابخانه‌ی سولنا یافتم؛ با همان اجرایی که در ایران داشتم: ارکستر ‏فیلارمونیک مسکو به رهبری کیریل کاندراشین ‏Kirill Kondrashin‏. صفحه را گرفتم و به خانه آمدم، ‏آن را توی گراموفون گذاشتم و گوشی را روی گوشم گذاشتم. هنوز لحظاتی از آغاز موسیقی ‏نگذشته‌بود که پیکرم سر تا پا شروع کرد به لرزیدن. نشسته‌بودم و نمی‌توانستم جلوی لرزیدنم را ‏بگیرم. موسیقی به جاهای هیجان‌انگیزش که رسید، باران اشک نیز بر لرزیدنم افزوده شد! آری، ‏چنین بود و هست تأثیر موسیقی دلخواهم بر من!‏

اما افراد بی‌دقتی بارها این صفحه‌ها را به امانت گرفته‌بودند، بی احتیاطی کرده‌بودند، انگشت روی آن‌ها زده بودند و خط رویشان ‏انداخته بودند. صدای صفحه‌ها خوب نبود. خش‌خش و تق‌تق فراوان داشتند، یا این‌طور که دوستان ‏همکار در "اتاق موسیقی" دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) در مورد صفحه‌های خط‌دار به شوخی ‏می‌گفتند، این صفحه‌ها "فندق‌شکن" داشتند! "فندق‌شکن" نام یک بالت است اثر پیوتر ‏چایکوفسکی. باید خودم صفحه می‌خریدم، صفحه‌ی نو و بی‌خط!‏

با شروع به کار رسمی، و با نخستین حقوقم به یک صفحه‌فروشی رفتم و صفحه‌ی سنفونی ‏سیزدهم شوستاکوویچ را که در کتابخانه‌ها پیدا نمی‌شد خریدم، با اجرای همان کاندراشین. در خانه ‏این نخستین صفحه‌ی نویی را که خودم در خارج خریده‌بودم، با شوقی کودکانه توی دستم ‏می‌چرخاندم، جلدش را تماشا می‌کردم، پشت و رویش را می‌خواندم، و کیف می‌کردم. صفحه را از ‏جلدش بیرون کشیدم: چه تمیز بود! صاف و بی هیچ خطی. مانند آیینه می‌درخشید. انگشت ‏شست را بر لبه‌ی آن گذاشته‌بودم و انگشت وسطی را روی کاغذ وسط صفحه. نباید به سطح آن ‏انگشت بخورد. اما همینطور که غرق در لذت بردن از درخشش و تمیزی صفحه بودم، ناگهان دستم ‏لرزید، صفحه رها شد، به لبه‌ی میزی خورد، و روی کف اتاق افتاد... آخ‌خ‌خ... زود برش داشتم: یک ‏شیار عمیق بر تمام عرض یک سوی آن افتاده‌بود!‏

‏***‏
اکنون، خسته از سال‌ها داشتن ماشین‌های کهنه و "خط‌خطی" دست دوم و سوم، و حتی هفتم، ‏برای نخستین بار در زندگانی دارم یک ماشین نو می‌خرم. فقط امیدوارم که هنگام تماشای برق و ‏جلا و تمیزی آن، خودم چشم‌زخمش نزنم، یا حین ور رفتن با دم و دستگاه داخل آن در حال رانندگی، ‏به این‌ور و آن‌ور نزنمش!‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 July 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - متن کامل 3 فصل

و اینک متن کامل ترجمه‌ی سه فصل از «حماسه‌های شفاهی آسیای میانه» در ‏فورمت پی.دی.اف. از این نشانی دریافتش کنید. امیدوارم که زنان و مردانی همت کنند و ‏بقیه‌ی کتاب را نیز ترجمه کنند.‏

سخنی از مترجم

آن‌چه پیش رو دارید، ترجمه‌ی سه فصل 1، 2، و 10 از کتاب "حماسه‌های شفاهی ‏آسیای میانه" است که مشخصات کامل آن در برگ پیشین آمده‌است. این سه فصل را ‏نزدیک چهل سال پیش به هنگام تبعید در پادگان چهل‌دختر (شاهرود) ترجمه کردم. ‏دست‌نوشته‌ی ترجمه گم شد و سپس چند سال پیش پیدا شد و به دست من رسید. ‏متن آن سه فصل را بازبینی و بازویرایش اساسی و گاه ترجمه‌ی مجدد کرده‌ام که در پی ‏می‌آید.‏

در این کار، بزرگ‌ترین چالش عبارت بود از رمزگشایی از نام‌های کسان و اقوام و ‏جاها، و یافتن املای درست آن‌ها. برای این منظور منابع گوناگون و پرشماری را ‏کاویده‌ام، از "فهرست ریشه‌شناسی زبان‌های آلتاییک" سرگئی استاروتسین ‏Sergei ‎Starostin's Altaic Etymological Database، تا "فرهنگ اساطیر ترکی" دنیز قاراقورت ‏Türk Söylence Sözlüğü, Deniz Karakurt، واژه‌نامه‌های شاخه‌های گوناگون زبان‌های ‏ترکی، فرهنگ‌های فارسی، و البته ویکی‌پدیا به زبان‌های گوناگون. واپسین تکیه‌گاهم در ‏تعیین املای نام‌ها، قواعد هارمونی صداهای زبان‌های ترکی بوده‌است. بی‌گمان خطاهایی ‏نیز دارم.‏

در میانه‌های کار کشف کردم که ترکیب ‏ng‏ در نام کسان، در اصل "نون غُنّه" ‏‏(تودماغی) ترکی بوده که در متن‌های قدیمی با الفبای عربی به شکل "نگ" می‌نوشتند، ‏و ویلهلم رادلوف، گردآورنده‌ی بزرگ فولکلور ترکی هنگام رونویسی از متن‌ها آن‌ها را به ‏شکل ‏ng‏ برگردانده، و نویسنده‌ی کتاب حاضر نیز به همان شکل از رادلوف نقل ‏کرده‌است. من همه‌ی آن‌ها را (به‌جز در نام‌های چینی) "ن" ساده نوشته‌ام. همه‌ی ‏افزوده‌های میان [ ] در سراسر متن ترجمه از من است.‏

دریغا که در شرایطی نیستم و نیرویی در خود نمی‌یابم که بقیه‌ی کتاب را نیز ‏ترجمه کنم. اما بی‌گمان زنان و مردان بلندهمتی هستند که دیر یا زود این کار را به ‏انجام برسانند. به‌ویژه سه فصل پیوست کتاب به قلم ویکتور ژیرمونسکی بسیار مهم ‏است.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

29 June 2016

کاپریچیوی ایتالیایی

‏1-‏ پیوتر ایلیچ چایکوفسکی آهنگساز بزرگ روس در سال 1880 برای گریز از فاجعه‌ی ‏پس از یک ازدواج ناموفق و فراموش کردن ناراحتی‌ها، همراه با برادرش به شهر رم، ‏پایتخت ایتالیا سفر کرد. او در نامه‌ای از آن‌جا برای پشتبان بزرگش "مادام فون‌مک" ‏نوشت که بر پایه‌ی ملودی‌های ایتالیایی که در کوچه و بازار شنیده و نیز تکه‌هایی از ‏نوت‌هایی که دیده، یک اثر جالب تازه آفریده‌است. نام این اثر دیرتر "کاپریچیوی ‏ایتالیایی" نهاده شد و نخستین بار در دسامبر همان سال در مسکو اجرا شد.‏

من در سال‌های کودکی و نوجوانی بخش‌هایی از این اثر زیبا را بر متن ‏نمایشنامه‌های رادیویی می‌شنیدم، و شیفته‌ی آن بودم، بی آن‌که بدانم نام آن ‏چیست و اثر کیست. سال‌ها دیرتر در "اتاق موسیقی" دانشگاه صنعتی آریامهر ‏‏(شریف) بود که صفحه‌ی آن را یافتم.‏

در این نشانی آن را بشنوید. چند دقیقه‌ای باید صبر کنید تا اثر به "جاهای خوبش" ‏برسد!‏

‏2-‏ مارک زاکربرگ آفریننده‌ی فیسبوک و کارشناسان شرکت او در یک بررسی ‏استراتژیک برای آینده‌ی شبکه‌های اجتماعی، و به‌ویژه فیسبوک، به این نتیجه ‏رسیده‌اند که زمان مرگ کلام نوشتاری در این شبکه‌ها فرا رسیده، و به زودی شکل ‏بیان مفاهیم و مطالب بیشتر و بیشتر به سوی تصویر متحرک و زنده، یعنی پخش ‏کلیپ‌های ویدئویی زنده خواهد رفت. در همین لحظه ویدئوهای زنده که در فیسبوک ‏منتشر می‌شود، رتبه‌بندی هفت بار بالاتر از یک نوشته‌ی عادی دارد. شرح ماجرا را ‏در این نوشته بخوانید (به سوئدی، می‌توان با گوگل ترجمه کرد).‏

‏3-‏ به‌تازگی با گروهی از دوستان سفری ده روزه به ایتالیا کردم. اگر دو سه سال پیش ‏بود، بی‌گمان سفرنامه‌ای مفصل با جزئیات می‌نوشتم، اما اکنون با نداشتن وقت و ‏انرژی، و اکنون که کلام نوشتاری در این شبکه‌ها بی ارج‌تر می‌شود، تنها فهرستی ‏از جاهایی که رفتیم و دیدیم می‌نویسم، و چند عکس به آن می‌افزایم، باشد که ‏گامی به‌سوی آن بیان تصویری بردارم، هرچند که این‌ها تصاویر متحرک زنده نیستند. ‏در هر حال، این است "کاپریچیوی ایتالیایی" من!‏

نخست به میلان رفتیم، و در فرودگاه یک اتوموبیل بزرگ کرایه کردیم، و راندیم به‌سوی ‏نخستین ویلایی که کرایه کرده‌بودیم، نزدیک ساحل غربی دریاچه‌ی گاردا ‏Lago del Garda‏. ‏نام این‌جا "خانه‌ی زیتونستان‌های گاردا"ست، در روستای "بهشت" ‏Paradiso‏ در ‏Puegnago ‎sul Garda, Lombardia‏. چهار شب این‌جا پایگاهمان بود و از آن‌جا هر روز به اطراف ‏سفر کردیم. هنگام ورودمان خانم صاحبخانه نان و پنیر و سالامی و شراب سفید خنک ‏برایمان روی میز گذاشت، و رفت. بامدادان آبتنی در استخر ویلا، در میان چمن و گل و گیاه، ‏صفا داشت. خانم صاحبخانه اجازه داد که از یک درخت پر از ازگیل ژاپنی بسیار آبدار و ‏خوشمزه (به ایتالیایی ‏nespole، به انگلیسی ‏loquat، به سوئدی ‏japansk mispel‏) هر قدر ‏می‌خواهیم بچینیم و بخوریم. چه کیفی داشت!‏

جاهایی که در آن اطراف دیدیم، این‌ها بودند: شهرک سالو ‏Salò‏ زادگاه گاسپارو سالو ‏Gasparo Da Salò (1540 – 1609)‎‏ مخترع ویولون، باغ شگفت‌انگیز و باورنکردنی ریویرا ‏Gardone Riviera، شهر بسیار ‏زیبای ‏Riva del Garda‏ در انتهای شمالی دریاچه‌ی گاردا، شهر ساحلی ‏Desenzano del ‎Garda‏ و بقایای یک ویلای باستانی از دوران امپراتوری رم، شبه‌جزیره و روستای سیرمیونه ‏Sirmione،شهر ورونا ‏Verona، آمفی‌تئاتر معروف آن ‏Arena، و خانه‌ی ژولیت (معشوقه‌ی رومئو)، پل آجری قدیمی و قصر کاستل‌وکچیو ‏Castelvecchio، و تاکستان‌ها و شراب‌سازی‌های والپولیچلا ‏Valpolicella‏.‏

روز پنجم به‌سوی اقامتگاه بعدی‌مان، ویلایی بسیار بزرگ در دهکده‌ی اوسماته ‏Osmate, ‎Lombardia، کنار دریاچه کوچک موناته ‏Lago di Monate، نزدیک دریاچه ماجیوره ‏Lago ‎Maggiore‏ رهسپار شدیم. این‌جا از پذیرایی "زنده" خبری نبود، اما مقادیر زیادی ماکارونی و ‏نان و مواد دیگر در آشپزخانه برایمان گذاشته بودند تا به ذائقه‌ی خود بپزیم و بخوریم. این‌جا ‏نیز یک درخت گیلاس بود، با گیلاس‌های نارس و ترش.‏

این جاها را در آن اطراف دیدیم: شهر زیبای لاونو ‏Laveno‏ با "تله کابین" بسیار بلندش و ‏چشم‌انداز زیبا برفراز دریاچه ماجیوره، شهر ترمتزو ‏Tremezzo‏ در ساحل دریاچه‌ی کومو ‏Como‏ و باغ افسانه‌ای ویلا کارلوتا ‏Villa Carlotta، با قایق تا آن‌سوی دریاچه و شهرک نقلی ‏بلاجیو ‏Bellagio، دیر سانتا کاترینا دل ساسو ‏Santa Caterina del Sasso‏ در ساحل دریاچه ‏ماجیوره، و شهر رنو ‏Reno.‏ در شهر آنگرو Angero پس از دیدار از قلعه بزرگ آن، مسابقه‌ی فوتبال سوئد و ایتالیا را در یک بار تماشا ‏کردیم (و سوئد باخت!)‏.

روز نهم به آخرین اقامتگاهمان، یک هتل – آپارتمان در میلان رفتیم، کلیسای جامع شهر، ‏گالری ویتوریو امانوئل دوم ‏Galleria Vittorio Emanuele II، و شاهکار لئوناردو داوینچی ‏تابلوی "شام آخر" را در کنار صومعه‌ی سانتا ماریا دل گراتسیه ‏Santa Maria delle Grazie‏ ‏تماشا کردیم.‏

روز دهم هنگام بازگشت از فرودگاه لیناته‌ی میلان به استکهلم بود. کل این ماجرا، با بلیت ‏هواپیما و کرایه‌ی ماشین و کرایه‌ی ویلاها و سوخت و بلیت‌های موزه‌ها و جاهای دیدنی، و ‏خورد و خوراک در رستوران و نوشیدن شراب‌های خوب، منهای خریدهای شخصی، نفری ‏چیزی نزدیک به 11000 کرون سوئد آب خورد، که به نظر من خیلی خوب است. و این هم ‏بیان تصویری:‏

با مخترع ویولون
باغ ریویرا و مجسمه زنی که گیسو بر آبشار می‌شوید
نمایی از شهر ریوا دل گاردا
یادبود خلبانان آزمایش پرواز با سرعت‌های بالا، دسینزانو
آمفی‌تئاتر ورونا
ویلای ما در روستای "بهشت"‏
پلکان دیر سانتا کاترینا دل ساسو‏
کلیسای جامع میلان
شام آخر
لاونو

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

21 June 2016

نگاه از چشم‌اندازی دیگر

قطران در عسل: نقدی بر خاطرات شیوا فرهمند راد و نگاهی به تاریخ‌نگاری حزب توده ‏‏[ایران] و خاطرات توده‌ای‌ها

نویسنده: بهمن زبردست


کتاب "قطران در عسل" روایت سرگذشتی است که در آن راوی علیرغم خاطرات تلخ ‏گذشته، گویی پس از آن همه ماجراهای تلخ و شیرین که در حیات کمتر کسی رخ می‌دهد، ‏حال به تعادلی در زندگی‌اش رسیده، از فاصله‌ی دورتری به آن چشم‌انداز می‌نگرد که ‏روایتش را با چشم‌پوشی بر خطاهای بشری توام می‌سازد... راوی در عین حال که نثری ‏شاعرانه دارد که گاه به‌تمامی شعر است و اشک به چشم خواننده می‌آورد، با این حال ‏چشمی تیزبین و در جای خود دقتی در خور یک متن پژوهشی را نیز پیش چشم دارد که ‏روایتش از رویدادهای تاریخی را معتبر و قابل استناد می‌کند.‏

متن کامل را در وبگاه "گویانیوز" در این نشانی بخوانید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 June 2016

مفتون امینی – 90‏

تا جایی که می‌دانم، زادروز شاعر بزرگ آذربایجانی، و یکی از شاعرانی که من بسیار دوست ‏می‌دارم، یدالله امینی (مفتون) 21 خرداد 1305 است و بنابراین 21 خرداد امسال (10 ژوئن) او ‏جوانی 90 ساله است. تازه‌ترین عکس‌هایش را در فیسبوک دوستدارانش می‌توان دید، در این ‏نشانی.‏

تعلق احساسی من به مفتون و شعر او از گونه‌ای بسیار ویژه است و دشوار برای من که در همه‌ی ‏لایه‌های آن وارد شوم. پس اکنون، و امروز، که هیچیک از تازه‌ترین آثارش در دسترسم نیست، و با ‏گرفتاری‌های روزمره و شتابزدگی آستانه‌ی یک سفر، چیزی در چنته‌ی درویشانه‌ام نمی‌یابم برای ‏پیشکش به او به مناسبت زادروزش، جز چیزکی فقیرانه که بیش از هشت سال پیش به مناسبت ‏انتشار کتابش «شب 1002» نوشتم.‏

باشد تا در یکصدمین زادروزش، اگر بودم، جبران کنم.‏

آن نوشته در این و این نشانی در دسترس است.‏

در «روز جهانی زبان مادری» چهار سال پیش نیز، 26 فوریه 2012، در مراسمی که به همت انجمن ‏قلم (پن) آذربایجان در استکهلم برگزار شد، مجموعه‌ای از شعرهای ترکی آذربایجانی و فارسی ‏مفتون امینی را خواندم که در این نشانی می‌توان دید و شنید.‏

با صمیمانه‌ترین شادباش‌ها به مفتون امینی و خانواده‌اش، و آرزوی سال‌های طولانی شادی و ‏تندرستی و جوانی برایش.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

05 June 2016

نگاه دیگری بر قطران در عسل

نگاه دیگری بر قطران در عسل
نوشته: ابراهیم آریانی

نشر نخست در مجله باران شماره ۴۳ – ۴۲، تابستان و پاییز ۱۳۹۴‏

‏«قطران در عسل» عنوان کتابی است که خاطرات شیوا فرهمند راد، نویسنده و فعال سیاسی ‏سابق را در 99 فصل و 575 صفحه در بر گرفته است؛ از کودکی تا سنین میان‌سالی؛ از زندگی در ‏اردبیل در کنار پدر و مادر آموزگارش و آشنایی همزمان با دو فرهنگ آذری و گیلکی، تا آغاز دهه 50 و ‏مهاجرت به تهران و فعالیت‌های سیاسی.‏

شیوا فرهمند راد نام کتاب خود را از یک ضرب‌المثل روسی گرفته است: «ملاقه‌ای قطران [مایع ‏غلیظ سیاه‌رنگ که از تقطیر چوب یا زغال‌سنگ به‌دست می‌آید]، کوزه‌ای عسل را ضایع می‌کند.»‏

خاطرات شیوا فرهمند راد روایتی دیگر از یکی از اعضای «نسل سوخته» است؛ نسلی که با اولین ‏جرقه‌های شناخت از محیط پیرامونی خویش، سودای دنیایی مالامال از عشق، انسان‌دوستی و ‏آرمان‌های والای انسانی داشت. حال شماری از آن نسل که در کوران اعدام‌های دهه 60 جان به ‏در برد، در حسرت تحقق رؤیاهای دوران جوان‌سالی‌شان پیر شده‌اند.‏

‏«قطران در عسل» حکایت نوجوانی است که عطش شناخت به مسایل اجتماعی و کاهش دردهای ‏مردم، از همان عنفوان جوانی او را به سمت فعالیت‌های سیاسی دانشجویی می‌کشاند و پس از ‏مدتی در سال‌های نخست دهه 50 به دلیل حضور در چند تظاهرات دانشجویی چند ماهی به زندان ‏می‌افتد.‏

زندان اما فرصتی می‌شود تا او اطلاعات دقیق‌تری درباره گروه‌های سیاسی و فعالان سیاسی پیدا ‏کند. نویسنده کتاب با روایتی دقیق و تأثیرگذار تأکید می‌کند که بیشتر کسانی که در همان چند ماه ‏حضور در زندان می‌شناسد، در دهه 60 اعدام می‌شوند. او پس از رهایی از زندان، «اتاق ‏موسیقی» را پایه‌گذاری می‌کند و از جمله به معرفی موسیقی فولکلوریک می‌پردازد و در این دوران ‏‏«اپرای کوراوغلو» را به دو زبان فارسی و آذری منتشر می‌کند.‏

‏«قطران در عسل» با تأکید بر فعالیت‌های دانشجویی و روش و منش زندگی راوی، موفق شده‌است ‏تا تصویری روشن از فعالیت‌های سیاسی دانشجویان در دهه 50 به دست دهد.‏

شیوا فرهمند راد در زمستان سال 56 فارغ‌التحصیل می‌شود و به خدمت سربازی می‌رود. اما با ‏وجود مدرک لیسانس به دلیل فعالیت‌های اجتماعی – سیاسی و همچنین سابقه زندان، سرباز صفر ‏‏(عادی) محسوب و به پادگان چهل‌دختر تبعید می‌شود.‏

او در آستانه شکل گیری انقلاب از این پادگان فرار می‌کند تا به صفوف فعالان سیاسی و انقلابی ‏بپیوندد. تقریباً در همین دوران به حزب توده ایران گرایش پیدا می‌کند و خیلی زود در پیوند با احسان ‏طبری و ماهنامه «دنیا» قرار می‌گیرد. در دهه 60، سرانجام در پی سال‌ها گریز، بازداشت و حبس ‏فعالان سیاسی از جمله سران حزب توده ایران و به‌ویژه احسان طبری، ناگزیر به مهاجرت اجباری به ‏شوروی سابق، مدینه فاضله‌ای می‌شود که به مانند هزاران تن دیگر گمان می‌کرد از ارزش‌های ‏والای انسانی آکنده و عاری از هرگونه پلشتی است.‏

شیوا فرهمند راد در وبلاگش نوشته است: «برای گریز از زندان و اعدام احتمالی به جرم فعالیت ‏سیاسی، در سال 1362 آغوش سرد مام میهن را ترک کردم. چندی در مینسک پایتخت بلاروس ‏زیستم (زیستن که چه عرض کنم) و سپس به سوئد پناه آوردم.»‏

در شوروی سابق در یک کارخانه شروع به کار می‌کند و آن‌جا هم تلاش می‌شود از وی و دیگر ‏کارکنان سربازی مطیع و بی جیره و مواجب و فرمانبری بی چون و چرا ساخته شود. گویی برای او ‏حکایت همچنان باقی است. پس دوباره ناچار به مهاجرت می‌شود؛ از غربتی به غربت دیگر.‏

او با روحی آزرده و تنی رنجور و زخم‌خورده از برکت «سوسیالیسم واقعاً موجود»، دوباره تصمیم ‏می‌گیرد تا خود را از منجلاب برهاند. او شخصیتی مجیزگو و بله‌قربان‌گو ندارد و اگر می‌خواست ‏اینگونه زندگی کند، چه بسا که در وطن خود مسیر مبارزه سیاسی را انتخاب نمی‌کرد.‏

نویسنده در یک جلسه سخنرانی در «کانون کتاب» تورونتو گفته است: «من معتقدم کسانی که ‏همنسل من در دهه‌ی پنجاه جوان بودند و بعد به‌تدریج انقلابی شدند و انقلاب کردند، قبل و بعدش ‏زندان شاه و جمهوری اسلامی را تجربه کردند و در گروه‌های سیاسی فعالیت کردند، مجبور شدند ‏مهاجرت کنند و از کشورهای دیگر سر در آوردند، باید سعی کنند چیزهایی را که شاهدش بودند به ‏شکلی بنویسند تا این تجربه‌ها از بین نرود. چون نسل‌های بعدی همیشه برایشان سؤال پیش ‏می‌آید که چرا این طور شد، چرا شما انقلاب کردید؟ و تصور می‌کنند که ما هیچ مشکلی نداشتیم و ‏تصور می‌کنند که مهاجرت چیز سختی نبوده. برای همین فکر کردم من هم سهم خودم را ادا کنم و ‏به شکلی این تجربیات را منتقل کنم.» (برگرفته از گزارشی با عنوان «چرا نسل ما انقلاب کرد؟» ‏نوشته فرح طاهری در وب‌سایت شهروند). او در نگارش این کتاب خاطرات علاوه بر دقت در بیان ‏جزئیات، از بیان و ساختار داستان‌گونه نیز غافل نبوده‌است: تقطیع‌ها و رفت و برگشت‌های ذهنی، به ‏کتاب ساختاری جذاب و خواندنی بخشیده است: از خاطرات دانشجویی گرفته تا ماجراهای پادگان، ‏زندان شاه، زندانیان سیاسی، فضای اجتماعی دو دهه 50 و 60، گروه‌های سیاسی مختلف، ‏فعالیت در حزب توده ایران به عنوان یکی از اعضای اصلی و رابطه‌اش با نورالدین کیانوری و احسان ‏طبری، بحران‌های دهه 60 و وضعیت اعضای حزب توده ایران و گریز ناگزیر از ایران و زندگی در خارج ‏کشور.‏

همه این خاطرات در کتاب «قطران در عسل» با یک اعتراف عاشقانه آغاز می‌شود؛ نامه به زنی به ‏نام «آزاده»؛ یک همکلاسی قدیمی؛ حکایت عشقی که هرگز بازگو نشده‌است؛ حکایتی که ‏بسیاری از فعالان سیاسی پنج دهه اخیر آن را می‌شناسند و با آن زیسته‌اند. شیوا فرهمند راد در ‏کتاب خاطرات خود روایت می‌کند که به عنوان یکی از اعضای نسل آرمان‌خواه ایران، اگرچه از لذت‌ها ‏و فرصت‌های یک زندگی بی‌دغدغه و عاری از تنش در اوج جوانی می‌گذرد، ولی از جانب حتی ‏نزدیک‌ترین عزیزان خود رانده می‌شود و حتی او را مایه سرافکندگی و شرمساری خویش می‌دانند.‏

شیوا فرهمند راد ماجرای زندگی خود در داخل و خارج ایران را با قلمی ساده و صمیمی و در عین ‏حال جذاب و پر کشش نوشته است.‏

نویسنده در خلال نوشتار گریزهایی به خاطرات مختلف زده‌است که شاید در ظاهر هیچ ربطی به ‏اصل موضوع نداشته باشد، اما هم به کتاب جذابیت بخشیده، هم تابلویی از زندگی نویسنده کتاب ‏ساخته که فهم دنیای او، جوانی، حسرت‌ها و آرزوهایش را برای خواننده آسان‌تر کرده است؛ از ‏جمله عشق رؤیایی‌اش به سهیلا (ثریا بکیاسا)ی بازیگر یا اشاره‌هایش به مادر گیلک و پدر ‏آذری‌زبانش، جابه‌جایی به اردبیل و بحران زبان مادری.‏

او نوشته‌است: «همکلاسی‌های ترکی داشتم که درس‌خوان بودند و پیدا بود که در خانه کمک‌شان ‏می‌کنند. اما به هنگام درس تحویل دادن گنگ و لال بودند. بعدها که انشا به مواد درسی‌مان افزوده ‏شد، نمی‌توانستند چیزی بنویسند. پای تخته نمی‌توانستند به زبانی که تازه می‌آموختند چیزی ‏بگویند.»‏

شیوا فرهمند راد در ایران دو کتاب «تحلیلی بر حماسه کوراوغلو» و «پانزده قصه از پانزده جمهوری ‏شوروی» را ترجمه و منتشر کرده و در خارج از ایران نیز علاوه بر «قطران در عسل» سه کتاب «با ‏گام‌های فاجعه» پیرامون دستگیری سران حزب توده ایران، خاطرات احسان طبری با عنوان «از دیدار ‏خویشتن» و ترجمه یک رمان از زبان روسی به‌نام «عروج» را [در داخل] روانه بازار کتاب [...] کرده ‏است.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

29 May 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 15

باری دیگر ساکن بیمارستان بودم و تازه چند روزی‌ست به خانه برگشته‌ام، تا کی رمقی بازیابم. و ‏این است تکه‌ای دیگر از فصل دهم کتاب نورا چادویک «حماسه‌های شفاهی آسیای میانه»، این ‏فصل، درباره‌ی شمن‌ها:‏

مقایسه‌ی این گزارش با داستان‌های منظوم ترکان آباکان نشان می‌دهد که سفر مردان و زنان ‏قهرمان به بهشت، بسیار شبیه سفرهای شمن‌های مورد بحث ما به جایگاه بای اولگن است.‏(251) اما ‏نزدیک‌ترین شباهت را در میان یاقوت‌ها(252) و مردمان غیر ترک همسایگی‌شان مانند آستیاک‌های ‏یئنی‌سئی ‏Ostyak‏ و یوراک‌ها ‏Yurak‏ می‌توان یافت.‏(253) مراسم اینان چنان شباهت‌هایی به مراسم ‏شمن‌های ترک دارد که گرچه کمبود جا اجازه نمی‌دهد که بیش از اشاره‌ای کوتاه به آن‌ها بکنیم، اما ‏همین نگاه گذرا نشان می‌دهد که آگاهی از این مراسم دانش ما را از مراسم ترکی تکمیل می‌کند.‏

یاقوت‌ها می‌گویند که در زمان‌های گذشته شمن‌هایی بوده‌اند که به‌راستی به آسمان عروج ‏می‌کرده‌اند، و انبوه تماشاگران می‌توانسته‌اند حیوان قربانی را شناور بر فراز ابرها ببینند، و در آن حال ‏ضربه‌های دف شمن نیز در پی او شتاب می‌گرفت و خود شمن نیز با آن جامه‌ی سحرآمیزش او را ‏دنبال می‌کرد.‏(254) به همین شکل افتخار بالا رفتن تا بهشت بر پشت اسب به یک شمن بزرگ مغول ‏دوران چنگیزخان نیز نسبت داده می‌شود.‏(255)

نگاهی به داستان سفر آستیاک‌های یئنی‌سئی به آسمان می‌تواند تصوری از بخش پایانی سفر ‏شمن‌های آلتایی به جایگاه بای اولگن بدهد، زیرا که در گزارش رادلوف این بخش از مراسم آلتایی به ‏اختصار نقل شده‌است. شمن آستیاک در آوازش می‌گوید که با استفاده از طنابی که از بهشت ‏برایش آویخته‌اند تا آن‌جا بالا می‌رود(256) و در راه، ستارگانی را که سد راهش هستند کنار می‌زند. او ‏سوار بر یک قایق بادبانی در آسمان راه می‌سپارد، و سرانجام با چنان سرعتی بر زمین نازل ‏می‌شود که از آن باد بر می‌خیزد. پس از آن، او به جهان زیرین سفر می‌کند و در راه این سفر ‏‏"شیاطین بالدار" دستیار او هستند.‏(257) همچنین می‌گویند که در میان آستیاک‌ها و یوراک‌ها شمن ‏هنگام اوج گرفتن در آسمان در وصف سرزمین‌های گوناگونی که می‌بیند ترانه می‌خواند. او در ‏سرزمین گل‌های سرخ و در میان کاج‌های توندرا سیر می‌کند، و این جایی‌ست که پدربزرگش در ‏گذشته دف او را برایش ساخته‌است. این خود اشاره‌ی جالبی‌ست به اعتقاد ارثی بودن و انتقال ‏موهبت پیغامبری از نیاکان به نسل بعدی. او در میان ابرهای ارغوانی به خواب می‌رود، و سرانجام از ‏راه یک رود بر زمین نزول می‌کند،(258) سپس خدایان بهشتی را و خورشید را، ماه را، درختان را، و ‏جانوران زمینی را، با همین ترتیب، پاس می‌دارد و برای مردم عمر طولانی و شادی و غیره آرزو ‏می‌کند.‏(259)

این گزارش‌های سفر شمن‌ها به بهشت را می‌توانیم با گزارش مربوط به نصب شمن تازه در میان ‏بوریات‌‌ها و مراسم بزرگ قربانی اسب در میان آنان مقایسه کنیم. این مراسم با تشریفاتی بسیار ‏شبیه مراسم آلتایی برگزار می‌شود، به‌جز آن‌که بنا بر گزارش کورتین ‏Curtin‏ از مراسم بوریات‌ها، ‏خود شمن نفس مرگ را در اسب نمی‌دمد و این کار را به دیگری واگذار می‌کند. در مراسم قربانی ‏بوریات‌ها درختی بزرگ در مرکز یورت می‌نشانند، چنان‌که انتهای آن از سوراخ دود سیاه‌چادر بیرون ‏می‌رود و بر بلندترین نقطه‌ی آن رشته‌های رنگین ابریشمین می‌بندند به نشانه‌ی رنگ‌های ‏رنگین‌کمان. انتهای دیگر این رشته‌ها را به بلندترین شاخه‌ی درخت دیگری می‌بندند که اندکی دورتر ‏قرار دارد و "ستون"‏(260) نامیده می‌شود. برخی از شمن‌ها به بالای این درخت‌ها می‌روند و از آن‌جا ‏هدایایی به خدایان می‌دهند. راوی ما می‌افزاید: "در گذشته‌های دور چنان شمن‌های توانایی وجود ‏داشتند که می‌توانستند روی رشته‌های ابریشمین بسته شده از بالای درخت غان که از سوراخ دود ‏یورت بیرون می‌زد تا درخت دیگر بیرون یورت راه بروند، و این را «راه رفتن روی رنگین‌کمان» ‏می‌نامیدند."‏(261) در مراسم مشابهی که هنگام نصب شمن بوریات اجرا می‌شود، به ما می‌گویند که ‏درخت بزرگ نشانده در میان یورت، نمادی‌ست از ایزد دربان که به شمن اجازه می‌دهد به بهشت ‏وارد شود. نوارهای سرخ و آبی از انتهای آن تا ردیفی از غان‌های بیرون یورت بسته می‌شود، و این ‏‏"جلوه‌هایی‌ست نمادین از گذرگاه‌های شمن برای رسیدن به جهان ارواح".‏(262) شمن از غانی که در ‏میانه‌ی یورت نشانده‌اند، و نیز دست‌کم از یکی از آن‌هایی که بیرون یورت هستند بالا می‌رود، و گاه ‏در طول ردیف درختان از بالای یکی به بالای دیگری می‌جهد بدین معنی که از یک طبقه‌ی بهشت به ‏طبقه‌ی بالاتر رفته‌است، تا آن‌که در بالای آخرین درخت می‌گوید که به آخرین طبقه‌ی بهشت که ‏توان رسیدن به آن را دارد رسیده‌است. به آسانی مشاهده می‌شود که چگونه گفته‌هایی از این ‏قبیل که در گذشته شمن‌ها در آسمان دیده می‌شدند، از این نمادگرایی‌ها سرچشمه گرفته‌اند.‏

به گمان من نشانه‌هایی از سفر شمن آلتای به حضور بای اولگن در بخشی از منظومه‌ی اویغوری ‏قوداتقو بیلیک [قوتادغو بیلیگ] نیز وجود دارد. این اثر در سده‌ی یازدهم در ترکستان شرقی نوشته ‏شده‌است. بخش مورد اشاره‌ی من مربوط به رؤیایی‌ست که شخصی به‌نام اوت‌کورمیش ‏Otkürmish‏ [اودگؤرموش] برای شاهزاده گون‌توقتی الیک ‏Kün-Tokty-Elik‏ [گون‌دوغدو] نقل می‌کند. ‏اوت‌کورمیش نقل می‌کند که چگونه در رؤیا نردبان بلندی با پنجاه پله پیشاروی خود دید.‏(263) او از این ‏پله‌ها تا بالای نردبان رفت، که بنا بر روایتی که وامبری نقل کرده، مسیری با هفت منزل بود. در بالای ‏نردبان یک دوشیزه‌ی خدمتکار یا نگهبان به او آب داد تا بنوشد، و بادش زد تا خنک شود، جانی تازه ‏گرفت، و توانست راهش را تا بهشت ادامه دهد، هرچند که بی‌هوش بود، "شاید از جد و جهد ‏بسیار".‏

به نظر می‌رسد که این بخش جالب برای مترجم پر دردسر بوده، و چندین نکته همچنان مبهم ‏مانده‌است. طبیعی‌ست که می‌توان به یاد تصویر خیالی نردبان یعقوب افتاد که آن نیز در خواب دیده ‏شده‌است.‏(264) اما به‌نظر می‌رسد که نزدیک‌ترین شباهت‌ها به این بخش را در کارها و باورهای ‏شمن‌های آلتای می‌توان یافت، و به گمان من مطالعه‌ی دقیق‌تر این‌ها می‌تواند راهگشای درک نکات ‏مبهم متن اویغوری باشد.‏

بخش دوم نمایش دینی آلتای سفر شمن به سرزمین مردگان یا همان قلمرو ارلیک خان را حکایت ‏می‌کند. پیش‌تر دیدیم (در همین فصل) که بخش دوم مراسم در میان آستیاک‌های یئنی‌سئی گاه ‏بی‌درنگ پس از بازگشت از سفر بهشت اجرا می‌شود.‏

پوتانبن(265) خلاصه‌ی نقل یکی از این نمایش‌ها را که از مبلغ مسیحی روسی، پدر چیوالکوف ‏Chivalkov‏ به‌دست آورده، در بایگانیش نگهداری کرده‌است. در این روایت سفر شمن ترکان آلتای ‏نقل می‌شود، و در این سفر او روح چند تن از مردگان را تا جهان زیرین، تا سرزمین ارلیک خان، ایزد ‏تاریکی، بدرقه می‌کند. این متن در دسترس من نبوده‌است و تنها می‌توانم گزارشی از این اجرا بر ‏پایه‌ی نوشته‌های خلاصه‌ای که م. آ. چاپلیتسکا(266) و میخائیلوفسکی(267) منتشر کرده‌اند، در این‌جا ‏نقل کنم. متأسفانه هیچ‌یک از ترانه‌ها را نقل نکرده‌اند و تنها تعداد بسیار کمی از کلماتی را که ‏شمن در واقع به‌کار برده نقل کرده‌اند. با این همه داده‌ها آن‌قدر هست که نشان می‌دهد این ‏اجرایی بسیار پر کار بوده، و جرئیات زنده‌ی نقل شده شباهت بسیاری به بخش‌هایی از داستان‌های ‏منظوم ترکان آباکان درباره‌ی سفرهای فراطبیعی قهرمانان دارد.‏

شمن در تک‌گویی خود، سفرهایش را که از همان محل اجرا آغاز می‌شود، شرح می‌دهد. راه او ‏به‌سوی جنوب و آن‌سوی کوه آلتای است، سپس به چین می‌رسد با آن ریگزار زرد رنگ، و از استپ ‏زرد می‌گذرد "که هیچ زاغی نمی‌تواند از فراز آن پرواز کند". جنبه‌های عملی اجرای استتیک شمن ‏را در کلام خود او می‌توان باز یافت: او فریاد می‌زند "اما ما به کمک آوازهایمان از آن‌ها می‌گذریم"، ‏هلهله‌ی همراهان او را تشویق می‌کند و آنان با او هم‌آوازی می‌کنند. اکنون استپی سپیدگون پیش ‏رویشان است "که هیچ کلاغ سیاهی بر فراز آن پرواز نکرده"، و بار دیگر کام همراهانش را با آوازش ‏به ادامه‌ی راه تشویق می‌کند. پس از استپ کوهی آن‌چنان بلند در پیش است که کام با رسیدن به ‏قله نفس‌نفس می‌زند. البته او فراموش نمی‌کند که استخوان‌های کام‌های نگون‌بخت فراوانی را که ‏نتوانسته‌اند به قله برسند، به همراهانش نشان دهد: "در کوهستان‌ها استخوان انسان‌ها ردیف ‏ردیف توده شده‌اند؛ کوه‌ها با استخوان اسب‌ها پر از لکه‌های سپید شده‌است". در تکه‌هایی از این ‏گونه ما جغرافیای سنتی و ساختار عمومی سروده‌ها را می‌بینیم. مشکلات و سختی‌هایی که ‏شمن و همراهانش از آن سخن می‌گویند، به ناگزیر ما را به‌یاد مشکلات همه‌ی مسافران بیابان‌ها و ‏کوهستان آسیای میانه‌ی شرقی می‌اندازد؛ از فا هی‌ین ‏Fa-hien‏ تا فون له‌کوک ‏von le Coq، ‏فلمینگ ‏Fleming، و میلار ‏Maillart‏.‏(268)

پس از صعود به قله، گروه همراهان اسبانشان را به درون سوراخی بر زمین می‌رانند که "دهان زمین" نام دارد ‏و آنان را به جهان زیرین می‌رساند. در این‌جا باید پهنه‌ی دریایی را بر فراز یک تار مو بپیمایند و شمن ‏بار دیگر با نشان دادن استخوان‌های شمن‌های بسیاری که به اعماق دریا سرنگون شده‌اند، به کار ‏خود اعتبار می‌بخشد. پس از گذشتن از دریا، کم راهش را به‌سوی بارگاه ارلیک خان ادامه می‌دهد. ‏این بارگاه شباهت زیادی به اقامتگاه راهبان بودایی دارد، با سگان بزرگ، دربانی که هیچ مخالفتی با ‏گرفتن هدایا ندارد، و سرانجام خود خان بزرگ. کام با غریزه‌ی نمایشی شگفت‌انگیزی تشریفات ‏باریابی به حضور این فرمانروای مقتدر را شرح می‌دهد. خود فرمانروا نیز مانند همتایان ‏مشرق‌زمینی‌اش متکبر، مغرور و مستبد توصیف می‌شود، اما در همان حال با شراب و هدایا ‏به‌آسانی نرم می‌شود. شمن با اجرای صحنه‌ای گویا از خدای مست، میان‌پرده‌ای خنده‌دار در کارش ‏می‌گنجاند. خدا راضی می‌شود که دعای خیر بکند و حتی آگاهی‌هایی از آینده به کام می‌دهد. کام ‏شادمان به خانه باز می‌گردد، راضی از این که از سرزمین مردگان به‌سلامت جسته است. او به ‏زمین باز می‌گردد، اما نه بر پشت اسبی که او را به جهان زیر زمین برده‌بود، که بر پشت غازی که ‏بی‌گمان نمادی از روح مردگان است.‏(269) او روی نک پنجه‌های پا پیرامون یورت راه می‌رود چنان‌که ‏گویی پرواز می‌کند، و هم‌زمان صدای غاز را تقلید می‌کند. کاملانیه به پایان می‌رسد، یکی از حاضران ‏دف را از دست او می‌گیرد، و کام گویی از خواب بیدار شده‌باشد، چشمانش را می‌مالد. از او احوال ‏می‌پرسند و از چند و چون سفرش، و او پاسخ می‌دهد: "سفر موفقیت‌آمیزی بود؛ به‌گرمی از من ‏پذیرایی کردند".‏

سیروشفسکی ‏Sieroszewski‏ بخش بزرگی از متن نمایش یک شمن یاقوت را که برای شفا دادن به ‏بالین بیماری فراخوانده شده‌بود، ثبت کرده‌است(270) که جنبه‌های عام آن به گزارش پیشین از سفر ‏شمن آلتای به جهان زیرین شباهت دارد. همچنین شکی نیست که بسیاری از کاملانیه‌هایی که ‏شاهدان اروپایی به اختصار شرح داده‌اند، همگی نمایش‌هایی شبیه هم یا در مواردی کم‌کارتر ‏بوده‌اند. پوتانین شاهد نمایش سفر یک شمن جوان آلتایی به نام انچو ‏Enchu‏ به جهان زیرین ‏بوده‌است،(271) و نمایش یک زن‌شمن(272) را نیز دیده‌است که در برخی جزئیات مهم شباهت زیادی به ‏نمایش انچو داشته، اما من در این‌جا نمی‌توانم به آن بپردازم. رادلوف شاهد اجرای نمایشی از سفر ‏شمن به جهان زیرین بوده، که خود بخشی از مراسم چهلم شخصی در خانه‌ی محل سکونت او ‏بوده‌است. در گزارش رادلوف کام وانمود می‌کند که روح شخص مرده را به آخرین منزلش در قلمرو ‏ارلیک هدایت می‌کند، و در این حال صدای مرده را، که این بار زنی بوده، با صدای زیر زنانه تقلید ‏می‌کند. او همچنین با بستگان مرده‌ی آن زن، که از پیش در قلمرو ارلیک هستند، سخن می‌گوید. ‏رادلوف می‌گوید که صحنه‌ی غریب، همراه با نورپردازی جادویی آتش، و رقص شمن آن‌چنان تأثیر ‏نیرومندی بر او داشته که مدتی طولانی حرکات شمن را با نگاه دنبال می‌کرده و محیط پیرامون را ‏تمام و کمال از یاد برده‌است. او می‌افزاید که حتی آلتایی‌ها نیز "در این صحنه‌ی غریب غرق شدند، ‏دستشان با چپق‌هایشان پایین آمد و نزدیک ربع ساعت سکوت کامل برقرار شد."‏(273) استادلینگ،(274) ‏و سیروشفسکی نیز با دیدن هنرنمایی شمن یاقوت به همان میزان متأثر شده‌اند. سیروشفسکی ‏توجه ما را به‌ویژه به امتیاز ادبی اجراهای حرفه‌ای ترین‌های آنان جلب می‌کند؛ به مهارت آنان در ‏تناوب فریادهای غریب و سکوت، ارتعاش‌های گویای صدایشان، که گاه ملتمسانه است و گاه ‏تهدیدآمیز، به‌نوبت موزون است، و سپس ترسناک؛ غرش دف که به‌دقت با حالت لحظه هماهنگ ‏است؛ کاربرد شگفت‌انگیز و ماهرانه‌ی واژه‌گزینی شاعرانه و زبان تمثیلی، چرخش گویای عبارت، و ‏استعاره‌های خشن که ترجمه را غیر ممکن می‌کند.‏(275)

شمن‌های بوریات نیز درست مانند شمن‌های یاقوت که برای درمان بیماران به قلمرو ارلیک می‌روند، ‏این سفر را انجام می‌دهند. و در این مورد نیز یکی از بهترین گزارش‌های در دسترس ما درباره‌ی ‏شمنی‌ست که او را برای شفا دادن به یک بیمار فرا خوانده‌اند. شمن روح شخص بیمار را، که ‏بستگانش می‌گویند که جسم او را ترک کرده، جست‌وجو می‌کند. او همه جای جهان را می‌کاود: ‏جنگل‌های انبوه، استپ‌ها، قعر دریاها، و با یافتنش، آن را به جسم بیمار باز می‌گرداند.‏(276) اگر روح ‏بیمار در این جهان یافت نشود، شمن باید آن را در جهان زیرین بجوید، سفری دور و دراز و دشوار به ‏آنجا بکند و پیشکش‌هایی گرانبها به ارلیک تقدیم کند. در برخی موارد شمن به بیمار اطلاع می‌دهد ‏که ارلیک روح دیگری را در عوض روح او می‌طلبد، و سپس روح یکی از دوستان بیمار را هنگامی که ‏او در خواب است، به بند می‌کشد. این روح چکاوکی می‌شود، و شمن نیز خود در این کاملانیه ‏نقش یک باز را بازی می‌کند، روح [چکاوک] را شکار می‌کند و به ارلیک تحویل می‌دهد، و آنگاه ارلیک ‏روح شخص بیمار را رها می‌کند.‏(277) این مراسم بسیاری از منظومه‌های ترکان آباکان را به یاد ما ‏می‌آورد که در آن‌ها روح قهرمان را یک "زمین – پهلوان" ‏earth-hero، مردی پلید از جهان زیرین که در ‏مقام فرستاده‌ی ارلیک خدمت می‌کند، در گوشه و کنار جهان و در همه جا و همه چیز دنبال می‌کند.‏

سفر به جایگاه ارلیک و اولگن، آن‌چنان که این‌جا شرح دادیم، هیچ افتی در روند دراماتیک نمایش ‏شمن‌های آسیایی ایجاد نمی‌کند. در میان یاقوت‌ها، قربانیان را به پیشگاه روح نگاهبان شکارچیان و ‏نیز ماهیگیران تقدیم می‌کنند، و گفته می‌شود که این کار با حرکات نمایشی شمن همراهی ‏می‌شود، و او هنگام اجرای نقش باریل‌لاخ ‏Baryllakh، یا روح شکار، خنده و لودگی می‌کند.‏(278) ‏گزارش شده‌است که یاقوت‌ها همواره این روح را در حال خنده و عاشق خنده تصویر می‌کنند.‏(279)
____________________________________
251 ‎ ‎‏- برای مطالعه‌ی بیشتر در این باره، خواننده می‌تواند به نوشته‌ی دیگری از چادویک رجوع کند در ‏Journal of the Royal ‎Anthropological Institute, LXVI (1936), 291 ff.‎‏.‏
252 ‎ - Sieroszewski, Revue de l'Histoire des Religions (1902), pp. 331 f.‎
253 ‎ ‎‏- گفته می‌شود که در اجرای مراسم شمن‌های تونغوس نیز جاذبه‌های نمایشی وجود دارد. بنگرید به ‏Lindgren, "Notes on the ‎Reindeer Tungus of Manchuria" (unpublished), pp. 19 f.‎، و نیز ‏Shirokogoroff, The Psychomental Complex of the ‎Tungus, pp. 304 ff.‎‏.‏
254 ‎ - See Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 238.‎
255 ‎ - See Köprülüzade, Influence du chamanisme turco-mongol, p. 17.‎
256 ‎ ‎‏- این وسیله را می‌توان با وسیله‌ی صعود قهرمانان پولی‌نزی به بهشت مقایسه کرد.‏
257 ‎ - Mikhailovsky, Journal of the Royal Anthropological Institute XXIV, 67.‎
میخائیلوفسکی استاد دانشگاه مسکو بوده‌است. دو مقاله از او که من پیوسته به آن‌ها ارجاع می‌دهم، بر پایه‌ی اطلاعاتی که از جهانگردان روس ‏گرد آمده، نوشته شده‌اند، و بسیار جالب و سودمنداند زیرا حاوی اطلاعاتی هستند که در جاهای دیگر به آسانی به دست نمی‌آید.‏
258 ‎ ‎‏- این را می‌توان با داستان زنان غیبگوی کرانه‌ی دریای دیاکس ‏Dyaks‏ در بورنئوی شمالی مقایسه کرد. او گروه ارواح همراهش را سوار ‏بر قایقی و از راه رودی به جهان زیرین می‌برد.‏
259 ‎ ‎‏- در سال‌های مبارزه‌ی استالینیسم با نمادهای همه‌ی انواع دین‌ها در اتحاد شوروی سابق، شمن‌ها نیز در امان نماندند و مأموران دستگاه ‏اطلاعاتی بسیاری از آنان را اعدام کردند یا به شکلی وحشیانه از هواپیمای در حال پرواز به بیرون پرتاب کردند تا به باورمندان آنان نشان دهند ‏که شمن قدرت پرواز ندارد. بقایای شمن‌ها از آن پس تا دهه‌ی 1980 در عمل زندگانی زیر زمینی داشتند. بنگرید از جمله به این نشانی: ‏http://www.newdawnmagazine.com/articles/secrets-of-siberian-shamanism‏ [مترجم فارسی]‏
260 ‎ ‎‏- این ستون بی‌اختیار ایرمین‌سول ‏Irminsul‏ یا ستون مقدس ساکسون‌های باستان را به‌یاد می‌آورد که آن را "ستون جهانی نگاهدار همه ‏چیز" ‏universalis columna quasi sustinens omnia‏ توصیف کرده‌اند (‏Translatio S. Alexandri, cap. 3. Mon. Germ. II, 676‎‏).‏
261 ‎ - Curtin, A Journey in Southern Siberia, p. 108.‎
مقایسه این گزارش از آیین سیبری، با دستان‌ها و منظومه‌های پولی‌نزی مربوط به قهرمانانی از قبیل تاوهاکی ‏Tawhaki‏ جالب است.‏
262 ‎ - See Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 188.‎
263 ‎ ‎‏- نردبانی که از آن سخن رفته بی‌گمان از آن نوعی‌ست که امروزه نیز در سیبری کاربرد همگانی دارد. این نردبان از تنها یک تیر میانی ‏تشکیل شده‌است و پله‌هایی که به‌طور متناوب از دو طرف آن بیرون زده‌اند، مانند یک درخت کاج سوزنی که لختش کرده‌باشند و شاخه‌هایش را ‏چیده باشند و تنها تکه کوتاهی از انتهای شاخه را بر تنه باقی گذاشته‌باشند، چیزی شبیه به پله‌های تیرهای تلگراف خودمان.‏
264 ‎ ‎‏- سفر تکوین، باب 28، آیه‌ی 12.‏
265 ‎ - Potanin, Sketches of North – Western Mongolia IV, 64 ff.‎
266 ‎ - M. A. Czaplicka, Aboriginal Siberia, pp. 240 ff.‎
267 ‎ - Op. cit. XXIV, 72 f.‎
268 ‎ ‎‏- فا هی‌ین زائر بودایی چینی، در مطلبی که در حدود سال 400 میلادی درباره‌ی بیابان تکله‌مکان ‏Taklamakan‏ نوشته، این بیابان را پر از ‏شیاطین خبیث توصیف کرده‌است و می‌افزاید که در آن‌جا "نه پرنده‌ای در پرواز بر آسمان بود و نه چرنده‌ای در گردش بر زمین... یافتن راه ‏ممکن نیست مگر از روی استخوان‌های پوسیده‌ی مردگان، که امتداد راه را نشان می‌دهد". (بنگرید به "‏Travels of Fa-hien‏" در ‏Beal's ‎Buddhist Reords of the Western World, London, 1884, I, XXIV‎‏) سه سده دیرتر، دیگر زائر چینی، هویی‌ین تسیانگ ‏Huien ‎Tsiang‏ نیز نقل می‌کند که که گذرگاه‌های هندوکش ‏Hindu Kush‏ آن‌چنان بلنداند که هیچ پرنده‌ای یارای پرواز بر فراز قله‌ها را ندارد. (بنگرید ‏به ‏Beal, Buddhist Records, etc. II, 285, f.‎‏ و همچنین به ‏Le Coq, Buried Treasures, pp. 154 ff.‎‏)‏
269 ‎ - See Journal of the Royal Anthropological Institute XXIV, 72 f.‎
270 ‎ - Revue de l' Histoire des Religions (1902), pp. 331 f.‎
271 ‎ - Mikhailovsky, op. cit. XXIV (1894), 71 f.; Czaplicka, Aboriginal Siberia, p. 240.‎
272 ‎ - Mikhailovsky, op. cit. P. 72.‎
273 ‎ - Radlov, Aus Sibirien II, 53 f.‎
274 ‎ - Stadling, Shamanismen i Norra Asien, p. 134.‎
275 ‎ - Revue de l' Histoire des Religions (1902), p. 325.‎
276 ‎ ‎‏- می‌توانیم با گفته‌ی شیروکاگوروف ‏Shirokogoroff‏ (پیشین) درباره‌ی شمن تونغوس‌ها مقایسه کنیم: می‌گویند که روح این شمن می‌تواند ‏‏"برای جستن بهشت یا گوشه‌های دورافتاده‌ی زمین، جسمش را ترک کند و به جست‌وجوی ارواحی برود که ناخوشی و تیره‌روزی ایجاد ‏کرده‌اند."‏
277 ‎ - So Potanin; see Mikhailovsky, op. cit. pp. 69 f.‎
278 ‎ ‎‏- میخائیلوفسکی، پیشین، ص 96. می‌توان با بخش مربوط به حالت جذبه‌ی "بخشی" که کوستانایی‌یف ‏Koustanaiev‏ آن را ثبت کرده و ‏کاستانیه در ‏Magie et exorcisme، ص 103 نقل کرده، مقایسه کرد.‏
279 ‎ - Mikhailovsky, loc. cit.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 May 2016

انسان کتبی، و انسان شفاهی


در یکی از نقدهایی که بر کتاب "قطران در عسل" نوشته شد، نویسنده‌ی گرامی به درستی صفت ‏‏"آدم کتبی" بر من نهادند. این "آدم شفاهی" نبودن در موارد بسیاری ‏مایه‌ی رنج و پشیمانیم شده که چرا چنین گفتم و چنان نگفتم، یا چرا آن جمله‌ام را دقیق‌تر نگفتم، ‏باید این را هم می‌گفتم، و آن را نمی‌باید می‌گفتم، و... اما دریغا که گفته‌ی شفاهی متنی نانوشته ‏است و دیگر نمی‌توان حک و اصلاحش کرد.‏

از این مصاحبه‌ام در برنامه‌ی "به عبارت دیگر" در مجموع راضی هستم، اما این‌جا هم جمله‌های ‏نادقیق و پاسخ‌های نابه‌جا وجود دارد. از جمله، فردای مصاحبه به فکرم رسید که در ثانیه‌های پایانی ‏برنامه می‌بایست یک جمله را می‌افزودم. آن‌جا که آقای فانی پرسیدند: «آیا هیچ‌وقت حس گناه به ‏شما دست داد که شما بقیه‌ی رفقایتان را ول کردید که کشته بشوند و خودتان آمدید بیرون؟» بعد از ‏توضیحی که دادم باید می‌افزودم: «کسانی باید احساس گناه کنند که آن انسان‌ها را، و انسان‌های ‏بی‌شمار دیگری را، به شکل‌های گوناگون کشتند و نابود کردند.»‏
https://www.youtube.com/watch?v=1a18JcMG7MI

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

09 May 2016

به عبارت دیگر

بار دیگر ساکن بیمارستان شدم! البته چیزی نیست و رفعش می‌کنیم. در عوض فردا، سه شنبه 10 می، 21 اردیبهشت، سالم و ‏سر حال در برنامه‌ی "به عبارت دیگر" تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی حضور دارم! ساعت 3 بعد از ظهر به وقت لندن، 4 بعد از ‏ظهر به وقت اروپای مرکزی، و شش‌ونیم بعد از ظهر به وقت تهران. دیرتر نیز می‌توان همین برنامه را تا یک هفته در وبگاه ‏بی‌بی‌سی فارسی، و باز دیرتر در یوتیوب دید.‏

در این نشانی ببینید.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 April 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 14

چندی در این «مثنوی» تأخیر افتاد. زیرا که سخت بیمار شدم و اسیر رختخواب؛ نخست در ‏خانه و سه هفته اخیر در بیمارستان. همین پریروز به خانه برگشتم. اکنون بار دیگر سرپایم، و اینک ‏دنباله‌ی ماجرا!‏

‏***‏
متأسفانه نوشته‌های موجود درباره‌ی چگونگی آموزش شمن و آماده شدن او برای پذیرش ‏فراخوانش بسیار کم است. گمان می‌رود که به‌طور کلی چارچوب یا اصول "کاملانیه" ‏kamlanie‏ یا ‏همان مراسم شمنی،(232) سنتی و نیاکانی بوده‌است و شمن‌های بعدی مقداری از راه تماشای دیگر ‏شمن‌های سالمند می‌آموختند، و بقیه را نیز در طول دوره‌ای تمرینی در دستیاری و با راهنمایی ‏شمن‌های بزرگ‌تر فرا می‌گرفتند. دوره‌ی تمرینی گویا شامل خوانندگی، رقص، نواختن طبل، ‏اندرونه‌گویی، و "کلک"های دیگر است. اما این‌ها همه فقط مهارت‌های فنی ظاهری هستند. به ‏گفته‌ی خود شمن‌ها آموزگاران اصلی آنان ارواح و در مواردی ارواح نیاکانشان هستند.‏(233) پیشتر ‏دیدیم که در میان ترکان له‌بد، یاقوت‌ها، و بوریات‌ها، شمن پیر را در برخی آیین‌ها مردان جوانی، گاه تا ‏نُه نفر، دستیاری می‌کردند. در مراسم آغاز به کار یک شمن جوان در میان یاقوت‌ها، شمن پیر به این ‏مناسبت چند نفر را در کنار او جای داد، که شاید بتوان آنان را دستیاران او به شمار آورد،(234) و در ‏همان حال خطاب به شمن جوان مقداری از آگاهی‌های اساطیری و از اوراد گفت، و نیز مقداری از ‏این که از او انتظار می‌رود در کسوت تازه چگونه رفتار کند.‏(235) آیین مشابهی در مراسم "نصب" یک ‏شمن بوریات نیز نقل شده‌است.‏(236) در آن مراسم شمن پیر شمن جوان را با جزئیات چگونگی ‏رفتارش، از جمله درباره‌ی روابط حرفه‌ایش با دیگر اعضای قبیله، راهنمایی کرد. دوشیزه لیندگرن ‏مطلب جالبی نقل می‌کند:‏(237) یک زن‌شمن تونغوسی به‌نام اولگا ‏Olga‏ که از آشنایان او بوده، در حال ‏مستی برای او تعریف کرده‌است که پس از شنیدن فراخوان ارواح، کار خود را تمام و کمال نزد یک ‏شمن سالمند آموخته‌است، حال آن‌که برخی دیگر از اعضای قبیله‌ی او که ادعای توانایی‌های ‏شمنی دارند، بی هیچ آموزشی کارهای تقلیدی می‌کنند. البته در این برداشت اولگا باید حس ‏حسادت حرفه‌ای را نیز در نظر داشت. اما دلایلی نشان از آن دارند که مقدار معینی از آموزش ویژه، ‏از شرایط ناگزیر شمن شدن در میان تونغوس‌ها شمرده می‌شود، و این به احتمالی در میان همه‌ی ‏ترکان عمومیت دارد.‏

در اغلب موارد شمن‌ها ادعا کرده‌اند که دانش و توانایی خود را نه از راه کوشش‌های خود، یا از ‏شمن‌های دیگر، که از راه الهام کسب کرده‌اند. دانش آنان آموختنی نیست، بلکه "نازل" شده و ‏همه‌ی پهنه‌ی تجربه‌ها و شعور انسان را در بر می‌گیرد. این دانش گذشته، رویدادهای غیبی حال، ‏آینده، و نیز موارد تاریخی و علمی را در چارچوب معیارهای محلی "دانش"، و نیز علم بر تمامی حال ‏نامرئی، و همه‌ی خبرهای از عالم غیب را در بر می‌گیرد. شاید بهتر باشد که تشریح وظایف و ‏توانایی‌های شمن را از زبان خود او و در یکی از داستان‌هایی که کاسترن ‏Castrén‏ نقل کرده ‏بخوانیم: «آفریدگار مقدر کرده‌است که من سرگردان باشم، هم در اعماق زمین و هم روی آن، و در ‏من چنان نیرویی به ودیعه نهاده که می‌توانم دردمندان را آسایش و تسلی ببخشم، و از سوی دیگر ‏می‌توانم آن‌هایی را که بیش از حد شادمان‌اند، غمگین کنم. همچنین می‌توانم ذهن کسانی را که ‏سخت مشغول چیزی هستند تغییر دهم آن‌چنان که سرگرمی‌های لذتبخش را دوست بدارند. نام ‏من کؤگل خان ‏Kögel-Khan‏ است و شمنی هستم که از آینده خبر دارم، گذشته را می‌دانم و همه ‏چیز را که در حال می‌گذرد می‌دانم، هم روی زمین و هم زیر زمین. قانّا قالاس ‏Kanna Kalas‏ گفته ‏است که ما باید از احوال مردممان در دوردست‌های سرزمین‌مان آگاه باشیم، اما اگر حقیقت را ‏نگفتید، سر از تنتان جدا می‌کنیم.» آنگاه مرد پیر جامه‌ی شمنی در بر کرد و عملیات شمنی را آغاز ‏کرد. او شمنی کرد و تمامی حقیقت ساده را بر آنان آشکار کرد.‏(238)

با کنکاش در متن‌های ترکی برآورد میزان درستی ادعای شمن‌ها که می‌گویند با تکیه بر الهام از ‏گذشته خبر می‌دهند، کار آسانی نیست. اما غیب‌گویان پولی‌نزی منبع عمده‌ی دانسته‌های تاریخی ‏و شجره‌نامه‌ی افراد هستند. در سیبری کیفیت استادانه و تماشایی هنر شمن‌ها در اجرای رقص، ‏موسیقی، و تقلید صداهای طبیعت، در ترکیب با ناشناختگی زبانشان برای اغلب تماشاگران غربی، ‏جنبه‌های خردورزانه‌ی نقش غیب‌گویان را زیر سایه می‌برد. اما با مطالعه در محتوای منظومه‌ها و ‏دستان‌های شفاهی بومی که شمن‌ها در آن‌ها ظاهر می‌شوند، یا آن‌چه به شمن‌ها نسبت داده ‏می‌شود، اهمیت جنبه‌های خردورزانه آشکار می‌شود. پیش‌تر در فصل "منظومه‌ها و دستان‌های ‏باستانی..." از رادلوف نقل کردیم که او چگونه سروده‌ها و دستان‌های مربوط به بهشت و پیدایش ‏جهان و مطالب فراطبیعی را به‌طور عمده از تماشای هنرنمایی شمن‌ها استخراج کرده‌است. ‏همچنین دیدیم که در میان یاقوت‌ها و بوریات‌ها هنگام نصب شمن جدید، رهنمود کار و مطالب آموزنده ‏برایش می‌خوانند. گفته می‌شود که در میان بوریات‌ها(239) شمن‌ها همان‌قدر که همه گونه آواز ‏می‌دانند، حافظان عمده‌ی داستان‌های منظوم نیز هستند. دستان‌های غیر قهرمانی ترکی مانند "دو ‏شاهزاده" و منظومه‌هایی مانند "قاراتیغان خان و سوقساغال خان" ‏Kara Tygan Khan and ‎Suksagal Khan‏ نشان می‌دهند که شمن با تکیه بر برتری در دانش پایه (و بومی) در علوم طبیعی ‏یا فلسفه‌ی طبیعی، و با کاربرد ماهرانه‌ی واژه‌گزینی شاعرانه، اعتبار و نفوذ خود را به دست می‌آورد ‏و حفظ می‌کند. کاربرد لحن شاعرانه جای بزرگی را در میان ابزار کار شمن یاقوتی می‌گیرد و ‏می‌گویند که واژگان شاعرانه‌ی او در مقایسه با تنها 4000 واژه در گفتار روزمره، به 12000 واژه ‏می‌رسد.‏(240) عرضه‌ی فهرست‌وار و اختیاری حکمت‌ها در آغاز منظومه‌ی جولوی که زن‌شمن ‏نماینده‌ی پلیدی آن را می‌خواند، میزان اهمیت برخورداری از دانش منظم جغرافیایی و مردم‌شناسی ‏را نشان می‌دهد که این مردان و زنان، صرفنظر از برخی محدودیت‌ها، باید داشته‌باشند تا بتوانند به ‏مقام رهبری معنوی جامعه‌شان برسند.‏

گونه‌ی دیگری از ادبیات را نیز باید مورد بررسی قرار دهیم که به نظر می‌رسد تنها شمن‌ها، و در ‏زندگی امروزی تنها شمن‌های حرفه‌ای، آن را به‌کار می‌برند. ترکان آلتای و جاهای دیگر گونه‌ی ‏ویژه‌ای از ادبیات دراماتیک، یا به بیان بهتر تک‌گویی دراماتیک دارند. این گونه از ادبیات مقدار محدودی ‏از شکل‌های ادبی دیگری را که از آن‌ها سخن گفته‌ایم در بر می‌گیرد، مانند سرودها و دعاها، نیایش، ‏احکام و اصول، و دیگر شکل‌هایی که به شمن‌ها مربوط است. اما در تک‌گویی دراماتیک که از آن ‏سخن می‌گوییم، شمن همه‌ی این‌ها را با مهارت نمایشی چشمگیر و ویژگی هنری درخشانی به ‏شکل رشته‌ای سامان‌یافته در هم می‌آمیزد.‏

مضمون این نمایش‌ها همواره دینی‌ست و سفرهای شمن را روایت می‌کند؛ سفرهایی گاه به قلمرو ‏ارلیک خان فرمانروای جهان زیر زمین و جهان مردگان، و گاه به آسمان‌ها و به طبقه‌های پی‌درپی ‏بهشت، و حتی تا بارگاه اولگن، فرمانروای بهشت برین.‏(241) شمن در طول اجرای نمایش و در نقل ‏خود چنین وانمود می‌کند که بر پشت یک غاز یا یک اسب سوار است و دست‌کم در بخشی از سفر ‏چند نفر او را همراهی می‌کنند. این سفر اغلب طولانی و دشوار وانمود می‌شود، و در طول آن ‏همراهان خسته و مانده از پا می‌افتند، اما شمن آنان را یاری می‌کند و دلگرمی می‌دهد، تا آن‌که ‏سرانجام به مقصد می‌رسند. او سپس تنها باز می‌گردد، شادمان از این‌که دگربار در جهان ماست. ‏چنین می‌توان برداشت کرد که تأکید اصلی تک‌گویی نمایشی بر این نکته است که همراهان شمن ‏باید به‌سلامت به مقصد خود برسند. اما خود شمن در این سفر مانند هرمس مرشدالارواح ‏Hermes ‎Psuchopompos‏ نقش راهنما یا گماشته‌ای نهانی را دارد.‏

مفاد این نمایش‌های مذهبی به تمامی از آواز و بانگ و فریاد تشکیل می‌شود. همه‌ی این‌ها را تنها ‏یک شمن می‌خواند که خود البته صدایش را به‌گونه‌ای تقلیدی تغییر می‌داد تا افراد گوناگون و حتی ‏حیوانات را مجسم کند. آوازها با کارهای نمایشی و رقص فراوان همراهی می‌شدند، و دف بزرگ ‏شمن به شکلی بسیار پرداخته و هماهنگ بر متن همه‌ی این‌ها نواخته می‌شد. نمایش طولانی و ‏پر از ریزه‌کاری‌ها بود، و دست‌کم بخشی از آوازها بدیهه‌سرایی بودند، و شمن همچنان‌که شعرها را ‏می‌سرود، آن‌ها را بر زبان می‌آورد، و در همان حال خواننده، بازیگر، و رقصنده نیز بود.‏

شمن برای حفظ نیروی خود مواد محرک معینی، مانند نوشیدنی‌های مستی‌آور و تنباکو، نیز به‌کار ‏می‌برد. در آغاز نمایش او مدتی طولانی در سکوت کامل به حال خود گذاشته می‌شد و تماشاگران ‏با سکوت خود او را یاری می‌کردند تا محیط مادی را از ذهن خود بیرون کند و بر جهان روحانی متمرکز ‏شود. همه‌ی شمن‌ها به هنگام اجرای مراسم لباس ویژه‌ای بر تن می‌کردند که اغلب نمادی از یک ‏پرنده بود، یا در برخی موارد نماد برخی حیوانات. شکل لباس بسیار گوناگون بود، اما اغلب تشکیل ‏می‌شد از نوع ویژه‌ای از چکمه، کلاه، و بالاپوشی که همگی با پر پرندگان یا چیزی شبیه به آن ‏آراسته می‌شدند. برخی ابزارهای دیگر شمن‌ها نیز عمومیت داشت. شمن کم‌وبیش بدون استثنا ‏طبل یا دفی داشت و نیز چوبی برای نواختن آن که نقشی بسیار مهم در اجرای نمایش او داشت. ‏اغلب آویزه‌های کوچک آهنی یا دستمال‌های رنگارنگ بر گرداگرد لباس او دوخته شده‌بود که به ‏هنگام رقص آزادانه تاب می‌خوردند. مراسم سالانه‌ی قربانی قبیله که شمن ترکان آلتای برگزار ‏می‌کرد، تدارکات مفصل دیگری را ایجاب می‌کرد که کم‌وبیش به یک صحنه‌پردازی مدرن سر می‌زد. ‏بخش اصلی نمایش شمن اغلب در شب و داخل سیاه‌چادر (یورت) اجرا می‌شد. اما در مواردی نیز ‏در تابستان در فضای باز برگزار می‌شد.‏

یکی از مفصل‌ترین و مهم‌ترین گزارش‌های "کاملانیه"، که در آلتای به نمایش شمن می‌گویند، شرح ‏خلاصه‌شده‌ای‌ست که رادلوف نقل کرده‌است. این گزارش را وربیتسکی مبلغ مسیحیت در سال ‏‏1870 در مجله‌ی تومسک ‏Tomsk Journal‏ منتشر کرده، و خود حاوی مطالبی‌ست که در سال ‏‏1840 گردآوری شده‌است.‏(242) این گزارش حاوی یک نمایش بزرگ دینی‌ست که خود بخشی از ‏عظیم‌ترین مراسم قربانی قبیله‌ای ترکان آلتای را تشکیل می‌داد. این قربانی به پیشگاه بای اولگن ‏تقدیم می‌شد که در کوهستان زرین، در بهشت شانزدهم جای دارد. این آیین در شامگاه دو یا سه ‏روز برگزار شده‌است و گروه بزرگی از تماشاگران حضور داشته‌اند. شامگاه نخست "کام" که ‏نامی‌ست که آلتایی‌ها به‌جای شمن به‌کار می‌برند، یورت تازه‌ای در بیشه‌ای از درختان غان بر پا ‏داشت، و سپس مانند آغلی که برای گله می‌سازند، پیرامون آن را پرچین کشید. درون یورت غان ‏جوانی بر پاست که شاخه‌های پایینی آن را چیده‌اند و در تنه‌ی آن نُه شکاف (تاپتی ‏tapty‏) ایجاد ‏کرده‌اند تا هنگامی که کام در طول مراسم می‌خواهد از درخت بالا رود، پایش را در آن شکاف‌ها ‏بگذارد. اسبی به رنگ روشن، آنچنان که شایسته‌ی پیشکشی به درگاه اولگن باشد برگزیدند، و نیز ‏کام مردی را برگزید تا در طول مراسم قربانی نقش مهتر را بازی کند. او را "باش‌توتقان کیسکی ‏bash-tutkan kiski‏" ("کسی که سر را نگاه می‌دارد"، یعنی سر اسب را) می‌نامیدند، و آلتایی‌ها ‏باور دارند که روح او روح اسب را تا پیشگاه بای اولگن همراهی می‌کند. گذشته از خود کام، او تنها ‏بازیگر این نمایش غریب است. سراسر متن نمایش را، به‌جز بخش‌های تقلید صدا و درونه‌گویی، خود ‏شمن سرود و خواند.‏

اکنون کام وارد یورت می‌شود، در کنار آتشی که نزدیک درخت غان در مرکز یورت افروخته‌اند ‏می‌نشیند، و دفش را روی دود آتش می‌گیرد. او سپس یک‌یک ارواح را به‌نام می‌خواند، و از راه که ‏می‌رسند آنان را در دفش جمع می‌کند. کلام این احضار سحرآمیز را رادلوف نقل کرده‌است که ‏رشته‌ای‌ست از ترانه‌ها؛ و به محض حاضر شدن هر یک از ارواح در دف، کام با صدایی فریبنده از ‏جانب روح پاسخ می‌دهد: "آ کام آی" ‏A kam ai‏ (درود بر توای کام، من این‌جا هستم). پس از آن کام ‏از یورت خارج می‌شود و به جایی می‌رود که یک غاز با پارچه ساخته‌اند و در آن علف خشک ‏تپانده‌اند. او بر پشت این مترسک می‌نشیند و مانند آن که در هوا پرواز کند، بازوانش را مانند بال ‏پرندگان بر هم می‌زند،(243) و حین پرواز چنین می‌خواند:‏

پایین ِ بهشت سپید،
بالای ابرهای سپید،
پایین ِ بهشت آبی،
بالای ابرهای آبی،
تا بهشت اوج بگیر، آه ای پرنده.‏

و در همان حال خود با تقلید صدای غاز پاسخ می‌دهد:‏

اونغای غاق غاق، اونغای غاق، ‏Ungai gak gak, ungai gak
قایغای غاق غاق، قایغای غاق. ‏Kaigai gak gak, kaigai gak

و به این شکل گفت‌وگوی جالبی میان غاز و سوارش صورت می‌گیرد که در سراسر آن شمن تنها ‏سخن‌گوست، که "سخنان غاز" را نیز با "صدای غاز" ادا می‌کند.‏(244)

هدف از این سواری، دنبال کردن و تسخیر روح پورا ‏pura‏ یا همان اسب قربانی‌ست، که با شنیدن ‏فراخوان شمن شیهه‌کشان می‌گوید "میژاق، میژاق، میژاق" ‏Myjak, myjak, myjak، که البته آن ‏نیز از دهان شمن شنیده می‌شود. سرانجام هنگامی که پورا تسخیر می‌شود و بر میخی به بند ‏کشیده می‌شود، شمن چون اسبی شیهه می‌کشد، لگد می‌پراند، و سرکشی می‌کند تا آن‌که ‏پورا آرام می‌شود، با سوزاندن سرو کوهی دود داده می‌شود، و برای قربانی کردن آماده می‌شود. ‏در این‌جا کام غازش را با این سخنان مرخص می‌کند:‏

از سورؤ برگ ‏Sürö-Berg‏ خوراک بردار،
از سپید دریای شیر، نوشاک بردار،
آه ای غاز مادر، تو ای نغمه‌گر من،
پرنده‌ی مادر، قورغای خان ‏Kurgai Khan،
پرنده‌ی مادر، انقای خان ‏Engkai Khan،
نزدیک‌تر به مردم بیا،
با فریاد "آئو، آئو" ‏Au, Au‏ ارشادشان کن،
با فریاد "ژه، ژه" ‏Jä, Jä‏ به‌سوی خود بخوانشان.‏

پس از این شمن به شخصیت خود باز می‌گردد تا اسب را قربانی کند، و بخش نخست مراسم به ‏پایان می‌رسد.‏(245)

مهم‌ترین بخش مراسم در روز دوم پس از غروب آفتاب برگزار می‌شود، و در آن کام خود به‌تنهایی یک ‏نمایش دینی کامل، یا نوعی بالت اجرا می‌کند، و وانمود می‌کند که برای هدایت پورا به پیشگاه بای ‏اولگن، به زیارت او می‌رود. همچنان‌که آتش نیرومند زبانه می‌کشد، کام دعایی خطاب به باش‌توتقان ‏‏(مهتر) می‌سراید و سپس با خواندن سروده‌هایی خطاب به ارواح، از جانب میهمانان حاضر خوردنی و ‏نوشیدنی به ارواح یا "ارباب دف" تقدیم می‌کند. او همچنین جامه‌ای فاخر از سوی میزبان این ‏گردهمایی به حضور اولگن پیشکش می‌کند. جالب است بدانیم که ایزد آتش به عنوان نماد قدرت ‏خانواده‌ی صاحب یورت که مراسم قربانی را بر پا داشته‌اند شمرده می‌شود.‏

بگیر، آه ای قایراقان ‏Kaira Kan،(246)
ای مادر سه‌سر آتش،
ای مادر باکره‌ی چهارسر؛
آنگاه که می‌خوانم چوق ‏Chok،(247)‏ سر فرود آور.‏
آنگاه که می‌خوانم مَه ‏Mä،(248)‏ آن را بپذیر.‏

واژه‌گزینی به‌کار رفته در ترانه‌های کام با آن‌چه در داستان‌های منظوم دیده‌ایم یکسان است، و برای ‏نمونه در تعریف جامه‌ی پیشکشی چنین می‌خواند:‏

پیشکشی‌هایی که هیچ اسبی توان بردن آن‌ها را ندارد،
که هیچ مردی توان برداشتن آن‌ها را ندارد،
جامه‌هایی با یقه‌های سه‌چین، ... و غیره.‏

سپس کام دفش را دود می‌دهد، و اکنون برای نخستین بار لباس شمنیش را بر تن می‌کند، و پشت ‏پرده‌های دود آرام نزدیک آتش می‌ایستد. آنگاه با ضربه‌هایی موزون دف را می‌نوازد و همراه با ‏خواندن نیایشی ویژه برای هر روح، از جمله نیایشی برای بای اولگن و بستگان او، ارواح متعددی را ‏یک‌یک فرا می‌خواند. نزدیک به پایان نیایش‌ها، او مرکیوت ‏Merkyut‏ یا پرنده‌ی بهشت را صدا می‌زند و ‏با کلام زیر حالتی پر معنی به پایان نیایش‌ها می‌بخشد:‏

به نزد من آی نغمه بر لب،
بیا و بر چشم راستم جلوه کن،
بر شانه‌ی راست من فرود آی.‏(249)

کام عملیات آیینی گوناگون دیگری نیز انجام می‌دهد، و سرانجام اوج کاملانیه او آغاز می‌شود که ‏همانا عروج او به بهشت است. این عروج روندی تدریجی‌ست. او به آرامی از "تاپتی" بالا می‌رود، و ‏با شعرخوانی و حرکات لال‌بازی وانمود می‌کند که هر گام او نشانگر رسیدن به یکی از طبقه‌های ‏افقی و پی‌درپی بهشت است، هرکدام با چشم‌انداز، خدمتکاران، و احساس ویژه‌ی خود، که کام ‏همه را تعریف می‌کند. او برای راست‌نمایی و تنوع بخشیدن به هنرنمایی‌اش، هنگام گذشتن از ‏طبقه‌ای به طبقه‌ی بعدی بهشت کارهای گوناگونی صورت می‌دهد. کام قاراقوش ‏kara-kush‏ یا ‏‏"پرنده‌ی سیاه" را که در خدمت دارد(250) به چپق مهمان می‌کند؛ به پورا آب می‌دهد و نوشیدن اسب ‏را تقلید می‌کند؛ او همچنین پیشخدمتش را می‌فرستد تا با خرگوشی مسابقه دوندگی بدهد؛ از ‏ژاژوچی ‏jajuchi‏ بزرگ طالع می‌پرسد و او برای کام از آینده خبر می‌دهد. جالب است بدانیم که ‏داستان اخیر در بهشت پنجم رخ می‌دهد. در بهشت ششم او ماه را، و در بهشت هفتم خورشید را ‏ارج می‌نهد. در بهشت‌های هشتم و نهم نیز کام صحنه‌هایی از نیایش‌ها، پیشگویی‌ها، قصه‌ها، و ‏دعاها و غیره برایمان می‌خواند. هرچه کام توانمندتر باشد، تعداد بهشت‌هایی که می‌تواند پشت ‏سر نهد بیشتر است: یازده، دوازده، یا حتی بیشتر، و در مواردی شاید بتواند تا بهشت شانزدهم هم ‏برسد. سرانجام، هنگامی که به مرز توانایی و دانشش رسید، بای اولگن را فرا می‌خواند، و با ‏کاستن از صدای دفش و تعظیمی متواضعانه، دعایی خطاب به او می‌خواند. او از بای اولگن ‏می‌پرسد که آیا قربانی را می‌پذیرد یا نه، پیش‌بینی وضع هوا و محصول را می‌پرسد، و دستورهایی ‏درباره قربانی می‌گیرد. حالت خلسه و جذبه‌ی کام در این صحنه‌ی باشکوه و پایانی به اوج خود ‏می‌رسد، او خسته از حال می‌رود، و در این حال باش‌توتقان دف و چوب دف‌نوازی را به‌آرامی از او ‏دور می‌کند. کام مدتی همچنان بی‌حرکت می‌ماند، و سکوت بر یورت حاکم می‌شود. سپس کام ‏گویی از خواب بیدار شود، چشمانش را می‌مالد، موهایش را مرتب می‌کند، کشاله می‌رود، عرق ‏پیراهنش را می‌چلاند، و سپس گویی از سفری طولانی آمده‌باشد، پیرامونش را می‌نگرد و با ‏حاضران چاق‌سلامتی می‌کند. بدین‌گونه کاملانیه به پایان می‌رسد.‏(251)

‏(فصل دهم ادامه دارد)‏
در یوتیوب فیلم‌های مستند فراوانی درباره‌ی شمن‌ها، از سیبری (به‌ویژه اگر روسی بدانید) تا ‏شمن‌های جنگل‌های آمازون یافت می‌شود.‏
_________________________________
232 ‎ ‎‏- کاملانیه اسم مصدر روسی‌ست برساخته روی "کام" که در آلتای به شمن می‌گویند [مترجم فارسی].‏
233 ‎ - See Hildén, op. cit. P. 132.‎
234 ‎ ‎‏- مقایسه با یک رسم قدیمی در میان بخشی‌ها احتمال تفسیری دیگر را به میان می‌آورد. نگاه کنید به ‏Castagné, Magie et exorcisme, ‎p. 15‎‏.‏
235 ‎ - See Czaplicka, Aboriginal Siberia, pp. 184 f.‎
236 ‎ - Ibid. pp. 185 ff.‎
237 ‎ - Journal of the Central Asian Society, XXII (1935), 221 ff.‎
238 ‎ - Castrén, Nordische Reisen und Forschungen IV, 256.‎
239 ‎ - Sandschejew, Anthropos (1927), p. 306.‎
240 ‎ - Stadling, Shamanismen i Norra Asien, p. 130.‎
241 ‏- درباره‌ی ادعای خدای خدایان بودن اولگن به فصل "منظومه‌ها و دستان‌های غیر قهرمانی" رجوع کنید.‏
242 ‎ ‎‏- رادلوف ترجمه‌ی آلمانی بخش عمده‌ای از متن وربیتسکی را در جلد دوم ‏Aus Sibirien‏ صفحه‌های 19 تا 51 نقل کرده‌است. خلاصه‌ای از ‏روایت رادلوف را، شامل بیشتر آوازها، پروفسور میخائیلوفسکی ‏Mikhailovsky‏ در مسکو منتشر کرده‌است، و ترجمه‌ی انگلیسی متن اخیر را ‏نیز واردروپ ‏O. Wardrop‏ در ‏Journal of the Anthropological Institute, XXIV (1894)‎‏ صفحه‌های 74 به‌بعد آورده‌است. روایت ‏خلاصه‌شده‌ای را نیز چاپلیتسکا در ‏Aboriginal Siberia‏ صفح‌های 298 به‌بعد منتشر کرده‌است.‏
243 ‎ ‎‏- این صحنه بی‌اختیار صحنه‌ی سواری ایندرا ‏Indra‏ بر پشت عقاب را در پایان نمایش سانسکریت شکونتلا ‏Çakuntalá‏ به یاد می‌آورد.‏
244 ‎ ‎‏- در سال‌های مبارزه‌ی استالینیسم با نمادهای همه‌ی انواع دین‌ها در اتحاد شوروی سابق، شمن‌ها نیز در امان نماندند و مأموران دستگاه ‏اطلاعاتی بسیاری از آنان را اعدام کردند یا به شکلی وحشیانه از هواپیمای در حال پرواز به بیرون پرتاب کردند تا به باورمندان آنان نشان دهند ‏که شمن قدرت پرواز ندارد. بقایای شمن‌ها از آن پس تا دهه‌ی 1980 در عمل زندگانی زیر زمینی داشتند. بنگرید از جمله به این نشانی: ‏http://www.newdawnmagazine.com/articles/secrets-of-siberian-shamanism‏ [مترجم فارسی]‏
245 ‎ ‎‏- همچنان که در سرآغاز بازویراست این ترجمه نوشتم، دکتر رضا براهنی در رمان خود "آزاده‌خانم و نویسنده‌اش" تکه‌هایی از این شعرهای ‏شمن آلتایی را نقل کرده‌اند. من در نامه‌ای به تاریخ 15 مه 1997 به شوخی برایشان نوشتم که نکند ایشان ترجمه‌ی گمشده‌ی مرا یافته‌اند و ‏شعرهای شمن را از آن نقل کرده‌اند. ایشان شوخی مرا جدی گرفتند و در شرحی مبسوط در نامه‌ای به‌تاریخ 23 سپتامبر 1997 نشان دادند که ‏شعرها را از یک کتاب قدیمی‌تر همین خانم چادویک به‌نام "رشد ادبیات" ‏The Growth of Literature‏ خود ترجمه کرده‌اند. ایشان در ضمن ‏قصدشان از نقل این شعرها را در رمانشان نیز توضیح دادند، که از آن رو که می‌تواند برای پژوهندگان آثار ایشان سودمند باشد، آن تکه‌ها را ‏این‌جا نقل می‌کنم: «[...] من بر اساس شناختم از زن، فمینیسم، و رُمان، و بازآفرینی آیین‌ها و در چارچوب موضوع اصلی کتابم که زن است، ‏ساختاری سراسر پاتریارکال (پدرسالارانه) را به‌سود تصوری که خودم از زن دارم – که وقتی شما از طبقات ئولگن فراتر بروید ممکن است به ‏زن برسید – داستان شمن را بازسازی کرده‌ام. [...] اگر اصل ترکی آن‌ها را گیر می‌آوردم، از آن‌ها در کتابم استفاده می‌کردم. متأسفانه گیر ‏نیاوردم. [...] متن من یادآور آن متن است، ولی تنها یادآور آن است، چرا که من ساختار دیگری را پس از ارائه‌ی آن ساختار و ساختارزدایی ‏از آن بر آن تحمیل کرده‌ام. خودم را در آن متن می‌بینم، و زن را، و این با روح کتاب من سنخیت دارد.»‏ [مترجم فارسی]
246 ‎ ‎‏- نگاه کنید به فصل "منظومه‌ها و دستان‌ها غیر قهرمانی". گفته می‌شود که قایراقان آفریننده‌ی همه‌ی موجودات است. نگاه کنید به ‏Hildén, ‎op. cit. XXVIII (1916), 126‎‏.‏
247 ‎ ‎‏- در میان ترکان آلتای چوق نامی‌ست که به شراب هدیه‌شده به خدایان می‌گویند و در مراسم قربانی، شمن می‌خواند که از آن برایش بیاورند. ‏نگاه کنید به ‏Radlov, Wörterbuch, s.v.‎‏.‏
248 ‎ ‎‏- حرف ندای "مَه" به ترکی یعنی "بفرما!"، "بگیر"، "بپذیر"؛ پیشین.‏
249 ‎ - Cf. P. 103 above.‎
250 ‎ ‎‏- مقایسه کنید با پرنده‌ی غول‌آسایی که در فصل "منظومه‌ها و دستان‌های غیر قهرمانی" قوغوته‌یی ‏Kogutei‏ را یاری می‌کند.‏
251 ‎ ‎‏- برای خواندن گزارش‌های تازه‌تر، گرچه با جزئیات کم‌تر، درباره مراسم شمنی در میان ترکان آلتای، و مراسم قربانی اسب در میان ترکان ‏له‌بد، که همسایگان نزدیک آنان هستند، بنگرید به ‏Hildén, op. cit. pp. 138 ff.‎‏.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏