11 January 2015
آرمانخواهان دهه پنجاه شمسی
نقدی بر کتابم "قطران در عسل" در سه وبگاه ایران امروز، پرسیران، و عصر نو منتشر شدهاست. نشانیها: 1، 2، 3
05 January 2015
هنر دوران شوروی
به نگاه پرسان کارگردان فیلم "عروج" پاسخ بدهید: آخر چرا؟ |
نوشتههای من دربارهی شیفتگی جوانیهایم به هنر دوران شوروی، و سپس سرخوردگیم پس از رویارویی با واقعیتهای آن جامعه، اغلب بحثهای آتشینی میان موافقان و مخالفان میانگیزد. اکنون نیز پس از خبر و توصیف نمایشگاه نقاشی "از تزارها تا کمیسرهای خلق" که همینجا نوشتم، یکی از خوانندگان گرامی چنین نظر دادهاست:
«شیواجان
دو سه سال پیش دوست عزیزت آقای بهروز در جدلهای قلمیاش و همچنین آقای محمد، که مدتی است دیگر کامنتی نمیگذارند، اشاره کردند به این که در دوران شوروی به دلیل رویکرد سرکوبگرانه به اندیشهورزی و هنر اساساً اثر هنری ایجاد نشد و هرچه بود مشقهای دستوری بود که به همین دلیل تاریخ مصرف داشتند و... اما نوشته تو یادمان میآورد که علی رغم رویههای نادرستی که وجود داشته اما آش به آن شوری هم نبوده و هنر در هر دورهای راه خود را پیدا میکند و قد میکشد. من اطلاعات هنری تو را ندارم اما یادم هست که پاسخی به آقایان بهروز و محمد ندادی حتی در یک عبارت کوتاه. به هرحال از این که ما را هم در جریان دنیای هنر میگذاری بسیار متشکرم.
خواننده دوستدار تو»
نمیدانم این کدام جدلهای قلمی بوده و شاید زیر بخشی از "از جهان خاکستری" جریان یافته که به دلیل کتابشدنش از وبلاگ حذفش کردهام. نیز نمیدانم که آیا آن دو دوست آنچنان مطلق گرایانه و "سیاه" گفتند که در دوران شوروی "اساساً اثر هنری ایجاد نشد" یا نه. اما هر چه بود، من پاسخی ندادم، زیرا، از آنچه یادم میآید، در مجموع با آن دوستان موافق بودم و هستم که هنر دوران شوروی بهطور کلی هنری دولتی و فرمایشی، شعارگونه، ایدئولوژیک، سانسورشده، "ارشادی"، و "ژدانوفزده" بود، و کامنتدانی را جای مناسبی برای این بحث ندانستم. اما، با این همه، این خوانندهی گرامی راست میگوید: «هنر در هر دورهای راه خود را پیدا میکند و قد میکشد.» تنها پرسشی که میماند این است که منظورمان از آن "قد کشیدن هنر" چیست؟ چه چیزی را "قد کشیدن هنر" میشماریم؟
برای رسیدن به ادراکی کموبیش کامل و درست از یک اثر هنری باید اطلاعاتی از محیط و دوران پیدایش آن اثر و پدیدآورندهی آن داشت. دههی 1920 به گواهی دوست و دشمن اوج شکوفایی هنر شوروی در همهی زمینههاست: موسیقی، نقاشی، شعر، تئاتر، و... این اوج مکتب فوتوریسم است. اینجاست جولانگاه مارک شاگال، واسیلی کاندینسکی، کازیمیر مالهویچ، ناتان آلتمان، وسهوالود مهیرهولد، ایگور استراوینسکی، سرگئی دیاگیلف، دیمیتری شوستاکوویچ، سرگئی یهسهنین، ولادیمیر مایاکوفسکی، آنا آخماتووا و... اینان غوغا میکنند؛ شوری بهپا میکنند که آوازهاش سراسر جهان را در مینوردد. اما شورویپرستان خشکاندیش دو نکته را فراموش میکنند: نخست آنکه این هنرمندان بزرگ همه، بی استثنا، پروردگان و شاگردان هنر اشرافی دوران روسیهی تزاری هستند که خیال میکنند جهان بهکلی تازهای دارد زاده میشود و هنری در خور جهان تازهی خیالی خود پدید میآورند؛ و دیگر آنکه بسیاری از اینان با آغاز زمزمههای وحشت بزرگ استالینی و گرسنگی و قحطی بزرگ محصول اشتراکی کردن اجباری کشاورزی به غرب پناه میبرند، که به دلایل روشن آغوشی گرم بهرویشان میگشاید. آنانی که میمانند اغلب فرجام غمانگیزی دارند: از نامدارترینانی که نام بردم مهیرهولد به اتهام "جاسوسی برای ژاپنیها و انگلیسیها" تیرباران میشود. همسر او را، که هنرپیشه تئاتر بود، قمهکشان ان.ک.و.د در آپارتمانش قیمه میکنند، شوهر آنا آخماتووا را که از شورشیان کرونشتات بود تیرباران میکنند، و یهسهنین و کمی دیرتر مایاکوفسکی با قطع امید از جهان روشنی که انقلاب اکتبر نویدش را میداد، خود را میکشند. دهها و دهها تن دیگر در اردوگاههای سیبری میپوسند، یا آثار خود را در پستوها پنهان میکنند، و تازه پس از فروپاشی شوروی شاهد انتشار شاهکارهایشان هستیم.
اما... آری. هنر راه خود را پیدا کرد. اما چه پیدا کردنی، و چه راهی؟ این راه، مانند راه هنر در همهی نظامهای دیکتاتوری، دو شاخه شد: راه "هنرمندان" چاپلوس، خودفروش، خبرچین، و "پاچهخوار"، و راه آنانی که به خودسانسوری و نمادگرایی (سمبولیسم) روی آوردند. کسانینیز البته بینابینی بودند، و کسانی نه این، و نه آن (خاکستری را فراموش نکنید!).
نمونهای برای گروه نخست، آهنگساز خردهپاییست بهنام تیخون خرننیکوف که ژدانوف او را در سال 1948 به ریاست اتحادیهی آهنگسازان شوروی گماشت (و او تا فروپاشی شوروی در 1991، یعنی 43 سال، آری، چهل... و... سه... سال... در همین مقام ماند!). زیر نفوذ و نظر او بود که روزنامهی پراودا مقالههایی در انتقاد از آهنگسازان "فرمالیست" و از جمله شوستاکوویچ مینوشت.
آنا آخماتووا و شوستاکوویچ از گروه دوم بودند. آنان ایستادند، بیمهری "ارشاد" ژدانوفی و قهر دوستان و همراهان دیرین را تاب آوردند، آفریدند، و آفریدههایشان را در زرورقهایی پیچیدند که تنها ابلهان و جاهلانی چون ژدانوف و استالین را گول میزد، اما آنانی که باید میفهمیدند، میفهمیدند. شوستاکوویچ را بگیرید که با دو سنفونی نخستش جهان موسیقی را انگشت بهدهان کردهبود، اما اپرایش "لیدی مکبث از متزنسک" را ژدانوفچیها در روزنامهی پراودا سلاخی کردند، و او بهناگزیر سنفونی چهارمش را پس گرفت و از فهرست آثارش حذفش کرد (تا نخست در فضای باز پس از مرگ استالین در پایان دسامبر 1961 اجرا شود). او در عوض با سنفونی پنجمش جاهلان را گول زد: این سنفونی ظاهری پرشکوه و پر طمطراق و "استالین-گول-زنک" دارد اما اهل درد پشت این ظاهر را و پیام پر درد شوستاکوویچ را بهروشنی در مییابند. او سنفونی یازدهمش را "سال 1905" مینامد و بر چهار بخش آن نیز عنوانهایی در خورد خیزش آن سال مینهد، اما اکنون نشانههای بهدست آمده گواهی میدهند که شوستاکوویچ در واقع سرکوب خونین جنبش آزادیخواهی مجارستان را در سال 1956 به دست ارتش و تانکهای تجاوزگر شوروی توصیف میکند. او به نزدیکانش گفتهاست که بخش دوم از سنفونی دهمش تصویر چهرهی خونخوار استالین است.
آری، هنر راستین راه خود را با هر مصیبتی میگشاید. همچنان که با همهی محدودیتها در جمهوری اسلامی نیز میگشاید. نوبت بعدی شکوفایی هنر دوران شوروی، پس از مرگ استالین و در "فضای باز" دوران زمامداری خروشف است. آن تابلوی "کودکان" اثر برادران تکاچوف که اشک من و دوستم را در آورد از همین دوران است. نقاش "پاچهخوار" و "ارشاد زده"ی شوروی میبایست دخترکانی تپل – مپل، با گونههای گلانداخته و در حال بازی با توپهای رنگووارنگ و اسباببازیهای فراوان در اردوگاه پیشاهنگی با دیوارهایی مزین به تصویر لنین نقاشی میکرد، اما برادران تکاچوف اکنون اجازه یافتهبودند واقعیت تلخ و عریان را جاودان کنند: دخترکانی لاغر و مردنی از گرسنگیهای دوران پس از جنگ که هیچ سرگرمی دیگری نداشتند جز آنکه در آغوش باد سرد چون پرندگانی بیپناه بر نردهی کنار اسکلهی چوبی فکسنی و فرسودهای بیاویزند.
آری، هنر راستین راه خود را میگشاید، حتی در شوروی دوران برژنف: نویسندهی بزرگ بلاروس واسیل بیکوف داستانهایی دربارهی جنگ مینویسد که در آن اثری از "قهرمانی"های سرباز شوروی نیست. در این نوشتهها جنگ پدیدهای بینهایت زشت است که هیچ برنده و هیچ قهرمانی ندارد. و من شیفتهی رمان "عروج" او میشوم و با هزار بدبختی ترجمه و منتشرش میکنم. و من تنها نیستم: کارگردان چیرهدست، خانم لاریسا شپیتکو نیز شیفتهی این اثر میشود و فیلمی آنچنان زیبا روی آن میسازد که "پردهی آهنین" را میشکافد، آوازهی آن به غرب میرسد، گردانندگان جشنوارهی برلین به سراغش میروند، دستگاه عریض و طویل "ارشاد" برژنفی را بیچاره میکنند، فیلم را به جشنواره میبرند، و خرس طلایی سال 1979 (و سه جایزهی جهانی دیگر) به این فیلم میرسد، حتی با وجود یک صحنهی ساختگی در فیلم که هیچ باب طبع سرمایهداران غرب نیست: آنجا که دارند زندانیان را برای دار زدن میبرند، سوتنیکوف "قهرمان" برای نجات جان دیگر زندانیان پا پیش میگذارد و با گردنی افراشته سینه سپر میکند و فاش میکند که او کمونیست است و اوست که باید اعدام شود و نه بقیه: "منم که کمونیستم! با بقیه کاری نداشته باشید!" اما چنین چیزی را نویسندهی رمان، واسیل بیکوف ننوشته. رمان او "قهرمان" یا "کمونیست" ندارد. در رمان او نه سوتنیکوف قهرمان است و نه ریباک خائن است. هر دو بازندهی جنگاند. همهی مردم دهکده، همهی سربازان هر دو طرف جنگ بازندهاند. اما ابلهان پشت میزهای "ارشاد" برژنفی قدرت درک این حرفها را ندارند. از نگاه آنان فیلم شوروی باید قهرمان داشتهباشد و این قهرمان باید کمونیست باشد. پس آنان این صحنه را به کارگردان فیلم تحمیل میکنند. و فیلم، با این همه، چنان زیبا و مؤثر است که جایزهها را درو میکند. اما کارگردان فیلم، لاریسای زیبا و تیرهروز، سالی بعد در یک تصادف رانندگی در شوروی کشته میشود. اما آیا براستی تصادف بود؟ نگاه او در عکسی که در این نشانی هست دردمندانه میپرسد: آخر چرا؟
من عاشق فیلم هملت روسی ساختهی گریگوری کوزینتسف هستم. آن را دستکم پنج بار دیدهام و حاضرم پنج بار دیگر نیز ببینمش. در تمام طول تماشای فیلم سر تا پا میلرزم. اینجا و آنجا شنیده و خواندهبودم که این فیلم و صحنهپردازیهای آن فریم به فریم کپی برداری از فیلم کارگردان بزرگ انگلیسی سر لارنس اولیویه است و باورم نشدهبود، تا آنکه فیلم لارنس اولیویه را به چشم خود در تلویزیون سوئد دیدم و بهجای گریگوری کوزینتسف میخواستم از شدت شرم توی زمین فرو بروم. اما... خب... میدانید... عشق به آن فیلم روسی، همچون همهی عشقهای جوانی چیز دیگریست. با وجود این کپیبرداری بیشرمانه، به یاد همهی آن لرزشهای همهی وجودم در سراسر فیلم، برای بازیگری صادقانه و فدارکارنهی ایناکنتی اسماکتونوفسکی در نقش هملت، بهعنوان بازسازی فیلمی کهنهتر، هنوز پایبند عشقم به آن فیلم هستم.
برخی از دوستان نیز حساب تاریخ را درست ندارند و نهتنها دورانها، که ایدئولوژی را نیز با تاریخ و ملیت قاطی میکنند. این کار شبیه سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی است که دانش و دستاوردهای شیخ شهابالدین سهروردی و ابن سینا و رازی و ابوریحان بیرونی را به حساب خود میگذارد! من چند مورد دربارهی نمایشگاه آثار نقاشان بزرگ روس در استکهلم نوشتهام. بزرگترین اینان ایلیا رپین و ایوان آیوازوفسکی بودهاند. این هر دو از نقاشان دوران تزاری و پیش از انقلاب اکتبر بودهاند و ربطی به هنر شوروی نداشتهاند.
و دو نکتهی دیگر:
نخست: من هنگام نوشتن از علاقهی جوانیهایم به هنر دوران شوروی، به سلیقهی خام و جوانانهام در آن دوران وفادار میمانم و میکوشم احساسی را که در آن هنگام داشتهام باز گویم. اما معنایش این نیست که هنوز آن آثار را با همان نگاه و با همان احساس در مییابم. برای نمونه تابلوی "دختر تیشرتپوش" (معروف به "مونالیزای شوروی") را بگیریم که دربارهاش نوشتم، اما آنچه نوشتم بخشی بیان احساس دیرینهام بود و بخشی بیان نوستالژی. وگرنه امروز میدانم که این تابلویی تبلیغی بود، و با آنچه امروز از کاربرد دوپینگ و داروهای نیروزا در کارگاههای ماشینسازی از انسانها در کشورهای بلوک سوسیالیستی میدانیم، ورزشکار شوروی سابق چهرهی دلپذیری نزد من ندارد.
و دیگر: آن بخش میانی از تابلوی "کمونیستها" که کارگری انقلابی را در حال برداشتن پرچم بر خاکافتاده نشان میدهد، نیز، در سال 1960، یعنی در دوران "فضای باز" پس از مرگ استالین در 1953 آفریده شدهاست. بهیاد داشتهباشیم: پس از دههی 1920، "کمونیست" در شوروی اغلب موجودیست که برای رسیدن به نان و نوا و مقام و موقعیت به عضویت حزب در میآید. او اغلب حیوان فرصتطلبیست که برای منافع شخصی رفیقش را، همسرش را، پدر و مادر و برادر و خواهرش را، خودش را فروخته، خبرچینی میکند و همسایهاش را برای هیچ لو میدهد (بسیجیهای پس از انقلاب خودمان را بهیاد بیاورید). کمونیست دوران استالین برای آنکه خود اسیر ان.ک.و.د نشود و از اردوگاههای سیبری سر در نیاورد اغلب به کثیفترین پستیها تن میدهد. از این دوران تا فروپاشی شوروی، "کمونیست" در نظر مردم عادی شوروی به معنای یک انگل وابسته به دستگاه قدرت، و به معنای "ساواکی" برای ما در سالهای پیش از انقلاب است. و اینجاست که نقاش بزرگ گلی کورژف مجموعهای از آثار پدید میآورد که بهحق نام نقاش "بازافراشتن پرچم" را برایش ارمغان میآورد. در اینترنت نامش را بجویید و آثارش را ببینید. خلاصه بگویم: او با مجموعهی آثارش، و بهویژه با تصویر آن کارگر انقلابی که در میان جسدهای افتاده بر زمین جان بر کف میگیرد، چوب پرچم را در میان مشتهای نیرومندش میفشارد و پرچم را بار دیگر بر میافرازد، تنها یک چیز میگوید: کمونیست هم، کمونیستهای جانبرکف قدیم!
28 December 2014
موج نهم
چندی پیش خبر برگزاری نمایشگاه نقاشی "از تزارها تا کمیسرهای خلق" را اینجا در کنار تصویری از تابلوی معروف به "مونالیزای شوروی" نوشتم. این روزها فرصتی دست داد تا با دوستی به دیدن خود نمایشگاه برویم.
این نمایشگاه کوچکتر از آنیکیست که سه سال پیش با عنوان "پیشتازان نقاشی روسی" در استکهلم برگزار شد و تابلوهای کمشمارتری در آن به نمایش گذاشتهاند. اما اینجا نیز پر است از شاهکارهای بزرگ نقاشی، از جمله از مارک شاگال، واسیلی کاندینسکی، و...
غافلگیری و شگفتی بزرگ برای من روبهرو شدن با یکی از آثار معروف ایوان آیوازوفسکی بود بهنام "موج نهم". بسیاری از آثار آیوازوفسکی موضوع دریای طوفانی، کشتیشکستگان، و نبرد رزمناوها را دارد. اما ایستادن در برابر این تابلو در ابعاد اصلی 5 متر در سه متر و نیم مو بر تنم راست کرد. آنگاه که در سالهای دانشجویی آلبوم آیوازوفسکی را ورق میزدم و در میان موجهای خروشان دریاهای او غرق میشدم، همواره خیال میکردم که رد پای قلم موی او در تصاویر کوچک آلبوم ناپدید شدهاست. اما اکنون هیچ ردی از قلممو بر آب و دریا و موجهای او در تابلوی اصلی نیز ندیدم: آن رنگهای شگفتانگیز آب، آن بازی نور بر سطح آب، آن موجهای کف بر لب اینجا نیز مرا با خود میبردند: سرمای آب را بر پوست تنم حس میکردم، صدای ریزش آب از دکل شکستهی کشتی و طنابهای آن را میشنیدم. چه اثر بزرگی!
اثر بزرگ باریس گریگورییف نیز اینجاست که بازیگر و کارگردان بزرگ تئاتر شوروی وسهوالود مهیرهولد Vsevolod Meyerhold را در رقصی شیطانی همراه با یک چهرهی ثانوی نشان میدهد. اما یکی دیگر از زیباترین آثار موجود در نمایشگاه، "کودکان" اثر مشترک برادران تکاچوف (آلکسهی و سرگئی) Aleksei & Segei Tkachev است. بهروشنی میدیدم که از تماشای آن بغض گلوی دوست همراهم را نیز گرفته و چشمان او نیز نمناک شدهاست: اینان دخترکان سالی پس از جنگ بزرگاند.
نمیدانم چرا مجموعهی تابلوهای این نمایشگاه تابلویی را که نزدیک چهل سال بود فراموشش کردهبودم ناگهان به یادم آورد و جای خالی آن را حس کردم: بخش میانی از یک تابلوی سه لتهای (Triptich) بهنام "کمونیستها" اثر نقاش معاصر روس گلی کارژف Gely Korzhev (1925-2012): چهره و نگاه مصمم، و نیرویی که از بازوان این کارگر انقلابی میتراود، در جوانیها دریایی از احساس در دلم میانگیخت.
نمایشگاه "از تزارها تا کمیسرهای خلق" تا 11 ژانویه در آکادمی هنرهای استکهلم برپاست.
برای تصاویر بزرگتر روی آنها کلیک کنید.
این نمایشگاه کوچکتر از آنیکیست که سه سال پیش با عنوان "پیشتازان نقاشی روسی" در استکهلم برگزار شد و تابلوهای کمشمارتری در آن به نمایش گذاشتهاند. اما اینجا نیز پر است از شاهکارهای بزرگ نقاشی، از جمله از مارک شاگال، واسیلی کاندینسکی، و...
غافلگیری و شگفتی بزرگ برای من روبهرو شدن با یکی از آثار معروف ایوان آیوازوفسکی بود بهنام "موج نهم". بسیاری از آثار آیوازوفسکی موضوع دریای طوفانی، کشتیشکستگان، و نبرد رزمناوها را دارد. اما ایستادن در برابر این تابلو در ابعاد اصلی 5 متر در سه متر و نیم مو بر تنم راست کرد. آنگاه که در سالهای دانشجویی آلبوم آیوازوفسکی را ورق میزدم و در میان موجهای خروشان دریاهای او غرق میشدم، همواره خیال میکردم که رد پای قلم موی او در تصاویر کوچک آلبوم ناپدید شدهاست. اما اکنون هیچ ردی از قلممو بر آب و دریا و موجهای او در تابلوی اصلی نیز ندیدم: آن رنگهای شگفتانگیز آب، آن بازی نور بر سطح آب، آن موجهای کف بر لب اینجا نیز مرا با خود میبردند: سرمای آب را بر پوست تنم حس میکردم، صدای ریزش آب از دکل شکستهی کشتی و طنابهای آن را میشنیدم. چه اثر بزرگی!
اثر بزرگ باریس گریگورییف نیز اینجاست که بازیگر و کارگردان بزرگ تئاتر شوروی وسهوالود مهیرهولد Vsevolod Meyerhold را در رقصی شیطانی همراه با یک چهرهی ثانوی نشان میدهد. اما یکی دیگر از زیباترین آثار موجود در نمایشگاه، "کودکان" اثر مشترک برادران تکاچوف (آلکسهی و سرگئی) Aleksei & Segei Tkachev است. بهروشنی میدیدم که از تماشای آن بغض گلوی دوست همراهم را نیز گرفته و چشمان او نیز نمناک شدهاست: اینان دخترکان سالی پس از جنگ بزرگاند.
نمیدانم چرا مجموعهی تابلوهای این نمایشگاه تابلویی را که نزدیک چهل سال بود فراموشش کردهبودم ناگهان به یادم آورد و جای خالی آن را حس کردم: بخش میانی از یک تابلوی سه لتهای (Triptich) بهنام "کمونیستها" اثر نقاش معاصر روس گلی کارژف Gely Korzhev (1925-2012): چهره و نگاه مصمم، و نیرویی که از بازوان این کارگر انقلابی میتراود، در جوانیها دریایی از احساس در دلم میانگیخت.
نمایشگاه "از تزارها تا کمیسرهای خلق" تا 11 ژانویه در آکادمی هنرهای استکهلم برپاست.
برای تصاویر بزرگتر روی آنها کلیک کنید.
21 December 2014
تهیه کتاب قطران در عسل در داخل ایران
توجه: دانلود فایل پ.د.اف کتاب به رایگان از این نشانی.
***
اکنون علاقمندان داخل کشور میتوانند نسخهی الکترونیک "قطران در عسل" را به روش زیر دریافت دارند:
برای خرید نسخه الکترونیک محافظت شده این کتاب در ایران مبلغ ۱۵٫۰۰۰ تومان به یک موسسه خیریه پرداخت نمایید و کپی فیش واریز را به ایمیل زیر ارسال کنید. نسخه الکترونیک از طریق فروشگاه کتاب گوگل ارائه میشود و قابل مطالعه از طریق کامپیوتر شخصی، لپتاپ، کتابخوان الکترونیک و تلفنهای هوشمند است:
support@handsmedia.com
اطلاعات بیشتر درباره خرید کتاب:
http://www.hands.media/books/?book=tar-in-honey
***
اکنون علاقمندان داخل کشور میتوانند نسخهی الکترونیک "قطران در عسل" را به روش زیر دریافت دارند:
برای خرید نسخه الکترونیک محافظت شده این کتاب در ایران مبلغ ۱۵٫۰۰۰ تومان به یک موسسه خیریه پرداخت نمایید و کپی فیش واریز را به ایمیل زیر ارسال کنید. نسخه الکترونیک از طریق فروشگاه کتاب گوگل ارائه میشود و قابل مطالعه از طریق کامپیوتر شخصی، لپتاپ، کتابخوان الکترونیک و تلفنهای هوشمند است:
support@handsmedia.com
اطلاعات بیشتر درباره خرید کتاب:
http://www.hands.media/books/?book=tar-in-honey
14 December 2014
آلبوم دورهی شش را تکمیل کنیم
دستاندرکاران جشن چهلمین سالگرد فارغالتحصیلی دانشجویان دورهی ششم (ورودی 1350) دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر) در تدارک تهیهی آلبومی از دانشآموختگان این دوره هستند و برای تکمیل آلبوم یاری ما دورهی ششیها (و دیگر دورهها) و آشنایان این افراد را لازم دارند.
آلبوم ناقص را از این نشانی دریافت کنید و برای تکمیل اطلاعات موجود در آن با نشانیهای دادهشده در آلبوم، از جمله با آقای محمد زهرایی تماس بگیرید.
آلبوم ناقص را از این نشانی دریافت کنید و برای تکمیل اطلاعات موجود در آن با نشانیهای دادهشده در آلبوم، از جمله با آقای محمد زهرایی تماس بگیرید.
07 December 2014
بدرود امیرعلی لاهرودی
خبر میرسد که امیرعلی لاهرودی صدر فرقه دموکرات آذربایجان، و یکی از رهبران حزب توده ایران پس از دستگیری رهبران اصلی در سالهای 1361 و 62، دیروز 6 دسامبر 2014 در 90 سالگی در باکو درگذشته است.
من در نوشتههایم بارها از او به بدی یاد کردهام، اما در کتاب "قطران در عسل" از نیکیهای او هم گفتهام:
اما چندی دیرتر من با لاهرودی و دیگر رهبران حزب اختلاف داشتم، چندی نامههایی برایشان نوشتم و «با یادآوری کارهای حزبی پیشینم، از جمله عضویت در تحریریهی مجلهی دنیا، درخواست کردهام که کار حزبی و از جمله ویرایش نشریات حزبی را به من بدهند. لاهرودی در کتاب خاطراتش، بیآنکه نامی از من ببرد، از یکی از این نامههایم یاد کردهاست: «نامههایی به دفتر حزب مینوشتند که باید بهجای صیقل دادن به پولاد، مقالات "مردم و دنیا" را صیقل دهیم.» [قطران در عسل، ص 400] «آری سرنوشت حزب طبقه کارگر در دست روشنفکرانی بود که در مقابل حوادث غیر مترقبه عاجز میماندند و در مرحله مشخص مهاجرت نیز نتوانستند اعصاب خود را کنترل کنند» (امیرعلی لاهرودی، یادماندهها و ملاحظهها، نشر فرقه دموکرات آذربایجان، چاپ اول 1386، باکو. ص 689 و 690).
امیرعلی لاهرودی انسانی پایبند اصول و پرنسیپها بود و هرگز ندیدم و نشنیدم که از اصول خود تخطی کند. ایرادها در خود آن اصول بود. او در انجام کاری که بر عهده گرفتهبود سختکوش و خستگیناپذیر بود. نمیتوانم نگویم: یادش گرامی!
من در نوشتههایم بارها از او به بدی یاد کردهام، اما در کتاب "قطران در عسل" از نیکیهای او هم گفتهام:
«[در اردوگاه پناهندگی زاغولبا، حومه باکو] امیرعلی لاهرودی، رئیس "جمعیت پناهندگان سیاسی ایران" و صدر فرقه دموکرات آذربایجان، چند بار به دیدارمان آمد و بسیار کوشید تا هر کس هر چیزی برای سرگرمی میخواهد، برایش بیاورد: برای اشکان یک ویولون و کتاب ارکستراسیون و هارمونی اثر نیکالای ریمسکی کورساکوف را آورد؛ برای مهران کتاب شطرنج آورد؛ برای کسی رنگ و قلممو و چند بوم نقاشی آورد؛ برای بهروز م. که میخواست گلدوزی کند نخهای ابریشمی آورد؛ و برای جمعمان کتابهایی به آذربایجانی و فارسی آورد که میگفت با خواهش از برخی از مهاجران نسل پیشین برای ما گرفتهاست. او نشریات ادبی آذربایجان را نیز برای من میآورد. از یکی از همینها بود که مقالهی پروفسور راستیسلاو اولیانوفسکی Rostislav Ulyanovsky را با عنوان "ایران – بالاخره چه خواهد شد؟" ترجمه کردم و "انتشارات روزنامه آذربایجان" [و البته با نظر مثبت لاهرودی] آن را چاپ و منتشر کرد. این مقاله را کارکنان بخش فارسی رادیوی مسکو پیشتر ترجمه کردهبودند و هنگامی که هنوز در ایران بودیم آن را با صدای ماشینی خانم گویندهی رادیو مسکو شنیده بودیم، و چیزی از آن دستگیرمان نشدهبود. لاهرودی چندی بعد تعریف کرد که اولیانوفسکی ترجمهی مرا خوانده و آن را بسیار پسندیده است، هر چند که من خود امروز آن را نمیپسندم.» [قطران در عسل، ص 313]
اما چندی دیرتر من با لاهرودی و دیگر رهبران حزب اختلاف داشتم، چندی نامههایی برایشان نوشتم و «با یادآوری کارهای حزبی پیشینم، از جمله عضویت در تحریریهی مجلهی دنیا، درخواست کردهام که کار حزبی و از جمله ویرایش نشریات حزبی را به من بدهند. لاهرودی در کتاب خاطراتش، بیآنکه نامی از من ببرد، از یکی از این نامههایم یاد کردهاست: «نامههایی به دفتر حزب مینوشتند که باید بهجای صیقل دادن به پولاد، مقالات "مردم و دنیا" را صیقل دهیم.» [قطران در عسل، ص 400] «آری سرنوشت حزب طبقه کارگر در دست روشنفکرانی بود که در مقابل حوادث غیر مترقبه عاجز میماندند و در مرحله مشخص مهاجرت نیز نتوانستند اعصاب خود را کنترل کنند» (امیرعلی لاهرودی، یادماندهها و ملاحظهها، نشر فرقه دموکرات آذربایجان، چاپ اول 1386، باکو. ص 689 و 690).
امیرعلی لاهرودی انسانی پایبند اصول و پرنسیپها بود و هرگز ندیدم و نشنیدم که از اصول خود تخطی کند. ایرادها در خود آن اصول بود. او در انجام کاری که بر عهده گرفتهبود سختکوش و خستگیناپذیر بود. نمیتوانم نگویم: یادش گرامی!
کتاب قطران در عسل را چگونه تهیه کنیم؟
توجه: دانلود فایل پ.د.اف کتاب به رایگان از این نشانی.
***
شاید سریعترین راه دریافت کتاب ماشینهای اتوماتیک "اسپرسو"ست که در فروشگاههای کشورهای مدرن یافت میشود و کتاب را ظرف پنج دقیقه در حضور شما چاپ میکند و مانند دستگاههای "خودپرداز" (بانکومات) تحویل میدهد، و به این ترتیب پرداخت هزینهی پست هم لازم نیست.
گذشته از آن، بهترین راه دستیابی به کتاب سفارش آن از سایتهای گوناگون آمازون در برخی کشورهاست. اگر سایت نزدیکترین کشور به خود را انتخاب کنید، به گمانم کتاب سریعتر میرسد و هزینهی پست آن هم کمتر است.
در سایتهای "گوگل پلی" و "گوگل بوک" میتوان نسخه الکترونیک کتاب را به قیمت 15 دلار سفارش داد.
اطلاعات مربوط به تهیهی نسخه الکترونیک کتاب در داخل ایران، در این نشانی.
در این نشانی میتوانید مقایسهی قیمت کتاب را در فروشگاههای گوناگون ببینید.
لینکها به قرار زیر است:
***
شاید سریعترین راه دریافت کتاب ماشینهای اتوماتیک "اسپرسو"ست که در فروشگاههای کشورهای مدرن یافت میشود و کتاب را ظرف پنج دقیقه در حضور شما چاپ میکند و مانند دستگاههای "خودپرداز" (بانکومات) تحویل میدهد، و به این ترتیب پرداخت هزینهی پست هم لازم نیست.
گذشته از آن، بهترین راه دستیابی به کتاب سفارش آن از سایتهای گوناگون آمازون در برخی کشورهاست. اگر سایت نزدیکترین کشور به خود را انتخاب کنید، به گمانم کتاب سریعتر میرسد و هزینهی پست آن هم کمتر است.
در سایتهای "گوگل پلی" و "گوگل بوک" میتوان نسخه الکترونیک کتاب را به قیمت 15 دلار سفارش داد.
اطلاعات مربوط به تهیهی نسخه الکترونیک کتاب در داخل ایران، در این نشانی.
در این نشانی میتوانید مقایسهی قیمت کتاب را در فروشگاههای گوناگون ببینید.
لینکها به قرار زیر است:
Print on-demand $ 35.00
Amazon : United States :: Canada :: United Kingdom :: France :: Germany :: Italy :: Spain :: India :: Japan :: {Compare}
Others: Espresso Book Machine :: Barnes & Noble :: ABE Books :: Alibris :: Book Depository :: Powell's Book :: Wordery :: Kinokunia (Australia) :: Kinokunia (Malaysia) :: Kinokunia (Thailand) :: Kinokunia (Taiwan) :: DEA Store (Italy, Spain) :: Bokus (Sweden) :: AdLibris (Sweden)
eBook $15.00
ePub 3 & PDF: Google Play :: Google Book
Amazon : United States :: Canada :: United Kingdom :: France :: Germany :: Italy :: Spain :: India :: Japan :: {Compare}
Others: Espresso Book Machine :: Barnes & Noble :: ABE Books :: Alibris :: Book Depository :: Powell's Book :: Wordery :: Kinokunia (Australia) :: Kinokunia (Malaysia) :: Kinokunia (Thailand) :: Kinokunia (Taiwan) :: DEA Store (Italy, Spain) :: Bokus (Sweden) :: AdLibris (Sweden)
eBook $15.00
ePub 3 & PDF: Google Play :: Google Book
30 November 2014
از ژدانوف بیاموزیم
آندرهی ژدانوف Zhdanov از رهبران حزبی و سیاسی و دولتی اتحاد شوروی در دوران استالین، هنگام سخنرانی معروف خود در نخستین کنگرهی نویسندگان شوروی در 17 اوت 1934 سخنان استالین را پی گرفت و از نویسندگان پرسید: «رفیق استالین نویسندگان ما را مهندسین روح انسانها نامید. منظور ایشان چیست؟ این عنوان چه وظایفی را به دوش شما می گذارد؟»، و سپس خود پاسخ داد: «باید زندگی را خوب درک نماییم و در آینده آن را در آثار هنری ترسیم کنیم... در این ترسیم ظرف سوسیالیسم است و مظروف فرهنگ و هنر است. این روش ادبیات و نقد ادبی را ما رئالیسم سوسیالیستی مینامیم.»
از همینجا بود که استالین ژدانوف را به "پاکسازی" فرهنگ و هنر و ادبیات شوروی گماشت، و ژدانوف در این کار گذشته از "رئالیسم سوسیالیستی" دو سکهی تازهی دیگر هم ضرب کرد: "رومانتیسم انقلابی"، و شعار «تنها تضاد [محرکه در آثار هنری] که در فرهنگ شوروی ممکن است، تضاد میان "خوب" و "بهتر" است»! این سکه یا شعار دوم بهنام "دکترین ژدانوف" معروفیت یافت و در عمل، همان سیاستیست که در جمهوری اسلامی "سیاهنمایی" را ممنوع میکند. با تکیه بر رهنمودهای ژدانوف در فاصلهی سالهای 1946 و مرگ استالین در 1953 دمار از روزگار نویسندگان، نقاشان، مجسمهسازان، آهنگسازان و بسیاری از دیگر هنرمندان در آوردند. از جمله آهنگسازان برجسته و پیشتازی چون وانو مورادللی، سرگئی پراکوفییف، نیکالای میاسکوفسکی، آرام خاچاتوریان، دیمیتری کابالفسکی، گاوریل پاپوف، ویساریون شبالین، و بدتر از همه دیمیتری شوستاکوویچ به غضب گرفتار شدند، امنیتچیها آزارشان دادند، بیکارشان کردند، و برخی از آثارشان را ممنوع کردند. آثار اینان از دید دمودستگاه ژدانوف "فورمالیستی" و زیادی انتزاعی بود؛ با "رئالیسم سوسیالیستی" همخوانی نداشت. صدها نویسنده و هنرمند دیگر به اردوگاههای سیبری تبعید شدند، صدهایی دیگر میهنشان را ترک کردند (و برخیشان در غرب نامآور شدند)، و هزاران کتاب و شعر و آثار هنری دیگر گرفتار "خودسانسوری" شدند و در پستوهای آفرینندگانشان خاک خوردند و بسیاری هرگز انتشار نیافتند. حتی کسی چون ماکسیم گورکی از این آزارها در امان نماند.
اکنون یکی از خوانندگان گرامی وبلاگم که پیداست در مکتب ژدانوف چیزهایی آموختهاند، در پای خبر انتشار کتابم "قطران در عسل" حکمی صادر کردهاند:
ایشان کتاب را ندیده و نخواندهاند، و نمیدانند چه بخشهایی از نوشتههای پیشین من و با چه تغییراتی در کتاب گرد آمدهاند و کتاب بهطور کلی چه میگوید و خواننده را به کجا میبرد، و با این همه انتشار آن را دوست ندارند و لازم نمیدانند. ایشان البته آزاداند که پول خود را برای هر چه میخواهند مصرف کنند، اما من هم میخواهم آزاد باشم که هر چه میخواهم بنویسم و به هر شکلی که میخواهم منتشرش کنم.
پس بیایید چون لقمان که ادب را از بیادبان آموخت، ما نیز "آزادی اندیشه و بیان و نشر در همهی عرصههای حیات فردی و اجتماعی، بی هیچ حصر و استثنا" را از مکتب ژدانوف بیاموزیم.
از همینجا بود که استالین ژدانوف را به "پاکسازی" فرهنگ و هنر و ادبیات شوروی گماشت، و ژدانوف در این کار گذشته از "رئالیسم سوسیالیستی" دو سکهی تازهی دیگر هم ضرب کرد: "رومانتیسم انقلابی"، و شعار «تنها تضاد [محرکه در آثار هنری] که در فرهنگ شوروی ممکن است، تضاد میان "خوب" و "بهتر" است»! این سکه یا شعار دوم بهنام "دکترین ژدانوف" معروفیت یافت و در عمل، همان سیاستیست که در جمهوری اسلامی "سیاهنمایی" را ممنوع میکند. با تکیه بر رهنمودهای ژدانوف در فاصلهی سالهای 1946 و مرگ استالین در 1953 دمار از روزگار نویسندگان، نقاشان، مجسمهسازان، آهنگسازان و بسیاری از دیگر هنرمندان در آوردند. از جمله آهنگسازان برجسته و پیشتازی چون وانو مورادللی، سرگئی پراکوفییف، نیکالای میاسکوفسکی، آرام خاچاتوریان، دیمیتری کابالفسکی، گاوریل پاپوف، ویساریون شبالین، و بدتر از همه دیمیتری شوستاکوویچ به غضب گرفتار شدند، امنیتچیها آزارشان دادند، بیکارشان کردند، و برخی از آثارشان را ممنوع کردند. آثار اینان از دید دمودستگاه ژدانوف "فورمالیستی" و زیادی انتزاعی بود؛ با "رئالیسم سوسیالیستی" همخوانی نداشت. صدها نویسنده و هنرمند دیگر به اردوگاههای سیبری تبعید شدند، صدهایی دیگر میهنشان را ترک کردند (و برخیشان در غرب نامآور شدند)، و هزاران کتاب و شعر و آثار هنری دیگر گرفتار "خودسانسوری" شدند و در پستوهای آفرینندگانشان خاک خوردند و بسیاری هرگز انتشار نیافتند. حتی کسی چون ماکسیم گورکی از این آزارها در امان نماند.
اکنون یکی از خوانندگان گرامی وبلاگم که پیداست در مکتب ژدانوف چیزهایی آموختهاند، در پای خبر انتشار کتابم "قطران در عسل" حکمی صادر کردهاند:
«نمیدانم هدف شما از بازنشر نوشتههای وبلاگیتان به صورت کتاب چیست؟ بخشهایی را که قبلاً خواندم برایم حاوی ارزشی نبود. شناختی که شما با دیدی به غایت بدبینانه از طریق این نوع خاطرات ارائه میدهید، جز به بدبینی نسبت [به] مبارزه و بیارزش وانمود کردن حزبی که برجستهترین فرازهای مبارزه مردمی در تاریخ نوین ما را در کارنامهاش دارد، نمیانجامد. اگر هدفتان این نباشد، نمیفهمید چکار دارید میکنید. اگر هدفتان این است، من در مقابل شما قرار میگیرم. باید طی این سالها می دید[ید] و درس میگرفتید که کارزار تخریب حزب به ایجاد سازمان و تشکیلات مبارزتر، قابل اتکاتر وفادار با اقشار زحمتکش جامعه نیانجامید. هنوز هم این حزب است که با همه نقصانها، زخمها و آسیبها و نارساییهایش ایستاده و در داخل و خارج به مبارزه در مسیر اهداف والایش ادامه [می]دهد. با برآمدهای مبارزه، دوباره همه منقدان صادق به سویش سو میگیرند. کاش در داخل بودید و یک بار دیگر این تجربه را در برآمد مبارزات مردم در جنبش سبز میدید[ید].
آنچه چشم میبیند، بیتأثیر از جایی که در آن میایستیم، نیست. جای بدی ایستادهاید.
ترجیح میدهم به جای هزینه کردن برای خرید کتاب، معادل مبلغ ۱۵ دلار قیمت این یادداشتهای شخصی را صرف کمک مالی به حزب کنم.»
ایشان کتاب را ندیده و نخواندهاند، و نمیدانند چه بخشهایی از نوشتههای پیشین من و با چه تغییراتی در کتاب گرد آمدهاند و کتاب بهطور کلی چه میگوید و خواننده را به کجا میبرد، و با این همه انتشار آن را دوست ندارند و لازم نمیدانند. ایشان البته آزاداند که پول خود را برای هر چه میخواهند مصرف کنند، اما من هم میخواهم آزاد باشم که هر چه میخواهم بنویسم و به هر شکلی که میخواهم منتشرش کنم.
پس بیایید چون لقمان که ادب را از بیادبان آموخت، ما نیز "آزادی اندیشه و بیان و نشر در همهی عرصههای حیات فردی و اجتماعی، بی هیچ حصر و استثنا" را از مکتب ژدانوف بیاموزیم.
23 November 2014
دکانی در فیسبوک
آخرش من هم دکانی در فیسبوک باز کردم! همواره مخالف نظام "دوستبازی" فیس بوک بودهام و از همین رو وبلاگ را ترجیح دادهام. اینجا مینویسم، و "دوست" یا دشمن همه آزاداند که بیایند، بخوانند، نظر بدهند یا ندهند، و پی کار خود بروند. چهار سال پیش چیزکی دربارهی مخالفتم با فیسبوک نوشتم، در این نشانی.
اما شنیدهام و خواندهام که کسانی جهان گردش اینترنتیشان را به فیسبوک محدود کردهاند و قدم از آن دیار بیرون نمیگذارند. برای آنان، و برای معرفی کتاب تازهانتشارم "قطران در عسل" است که دکان فیسبوک را باز میکنم.
در آن دکان به روی همه باز است: همه خوش آمدید! اما "دوستی" فیسبوکی با من اگر خواستید، میخواهم که دو نکته را به یاد داشتهباشید:
1- اجازه بدهید تنها پیشنهاد دوستی کسانی را بپذیرم که میشناسمشان. گفتن ندارد که حافظهام خراب شده و ممکن است بسیاری از آشنایان قدیم (و حتی تازه!) را بهیاد نیاورم. پس، در تقاضای دوستیتان خطی یادآوری بنویسید که من از کجا و چگونه شما را میشناسم؛
2- اگر دوستی با مرا خواستید و پذیرفته شدید، همه عواقب دوستی ورزیدن با همچون منی به گردن خودتان!
من در جهان فیسبوک تازهوارد و بسیار ناشی هستم. آنجا نخستین گامهای لرزان را بر میدارم. میکوشم که زود راه بیافتم. تا آن هنگام اشتباهها و ناشیگریهای مرا ببخشید.
آن دکان را در درجهی نخست برای معرفی کتاب "قطران در عسل" میگشایم، و تنها در بارهی کتاب چیزهایی خواهم نوشت، تا ببینم آن جهان مرا به کجاها میکشاند.
نشانی دکان این است.
اما شنیدهام و خواندهام که کسانی جهان گردش اینترنتیشان را به فیسبوک محدود کردهاند و قدم از آن دیار بیرون نمیگذارند. برای آنان، و برای معرفی کتاب تازهانتشارم "قطران در عسل" است که دکان فیسبوک را باز میکنم.
در آن دکان به روی همه باز است: همه خوش آمدید! اما "دوستی" فیسبوکی با من اگر خواستید، میخواهم که دو نکته را به یاد داشتهباشید:
1- اجازه بدهید تنها پیشنهاد دوستی کسانی را بپذیرم که میشناسمشان. گفتن ندارد که حافظهام خراب شده و ممکن است بسیاری از آشنایان قدیم (و حتی تازه!) را بهیاد نیاورم. پس، در تقاضای دوستیتان خطی یادآوری بنویسید که من از کجا و چگونه شما را میشناسم؛
2- اگر دوستی با مرا خواستید و پذیرفته شدید، همه عواقب دوستی ورزیدن با همچون منی به گردن خودتان!
من در جهان فیسبوک تازهوارد و بسیار ناشی هستم. آنجا نخستین گامهای لرزان را بر میدارم. میکوشم که زود راه بیافتم. تا آن هنگام اشتباهها و ناشیگریهای مرا ببخشید.
آن دکان را در درجهی نخست برای معرفی کتاب "قطران در عسل" میگشایم، و تنها در بارهی کتاب چیزهایی خواهم نوشت، تا ببینم آن جهان مرا به کجاها میکشاند.
نشانی دکان این است.
16 November 2014
از جهان خاکستری - پایان؟
سرانجام کتابم، شامل بخشهای منتشر شده و منتشر نشدهی "از جهان خاکستری"، آمادهی چاپ شد و از دیروز در آمازون و جاهای دیگر میتوان سفارشش داد و خریدش.
"از جهان خاکستری" نام موقت این پروژه بود اما نام نهایی کتاب و ساختمان کتاب را از سی سال پیش در سر داشتم: "قطران در عسل". چرا این نام، و منظور از آن چیست؟ این را با گشودن کتاب در برگ نخست مییابید، و امیدوارم که با خواندن کتاب تا پایان، مفهوم نام آن را دریابید.
حرفها از سی سال پیش در دلم و در سرم بود، اما بهجز چند تلاش ناموفق در سالهای دور، و چند تمرین پرتوپلا، سرانجام از هشت سال پیش بود که کتاب خرد – خرد در همین وبلاگ شکل گرفت.
در کتاب چندین بخش هست که پیشتر هرگز منتشر نشده (از جمله بخشهای مهم پایانی)، چندین بخش هست که در مجموعهی "از جهان خاکستری" نبوده، و چندین بخش از مجموعهی "از جهان خاکستری" را در کتاب نگنجاندهام (که در این وبلاگ هنوز باقی هستند). همچنین کموبیش همهی بخشهای منتشرشده را بازنویسی و ویرایش کردهام. بنابراین خواندن همهی کتاب را حتی به شمایانی که "از جهان خاکستری" را از همان آغاز دنبال کردهاید نیز توصیه میکنم. نسخهی مقدماتی کتاب بیش از 800 صفحه شد، اما بیش از 200 صفحه از آن را بریدم و دور ریختم، و سرانجام 580 صفحه باقی ماند.
برنامهای برای ادامهی نوشتن بخشهایی دیگر در توصیف جهان خاکستری ندارم. به گمانم آنچه را میخواستم بگویم، در کتاب گفتهام. اما در انتظار انتشار کتاب همین سه هفته پیش بخش 108 را همینجا نوشتم. آیا بخشهای دیگری هم خواهد آمد؟ چه میدانم... چه میدانم...
همچنانکه در نشانی ناشر ملاحظه میشود، کتاب جز به شکل کاغذی، در فورمتهای الکترونیک گوناگون، و همچنین در سایتهای گوناگون نیز در دسترس است. آن بخشها و لینکها اگر هنوز کار نمیکنند، در روزهای آینده بهتدریج تکمیل خواهند شد.
از وضع دسترسی علاقمندان داخل ایران به کتابهای الکترونیک، و از میزان رواج کتابخوانی الکترونیک در داخل، هیچ نمیدانم. اما بهگمانم فورمت الکترونیک آسانترین راه دسترسی علاقمندان داخل به کتابهای چاپ خارج باید باشد. البته شاید مسافران نیز بتوانند نسخههای کاغذی را برای خواستاران داخل ببرند.
همهی شمایانی را که این سطرها را میخوانید فرا میخوانم که کتاب را بخوانید، به دوستان و آشنایانتان معرفیاش کنید، در نشریات و سایتهای گوناگون معرفی و نقدش کنید، و هر چه سختگیرانهتر و "کوبندهتر" نقدش کنید، بیشتر سپاسگزارتان خواهم بود! پول کتاب هیچ اهمیتی برایم ندارد. در هر حال چندان پولی به دستم نخواهد آمد. مگر کدام نویسندهی ما نان نویسندگیاش را خوردهاست؟ هدفم از تبلیغ کتاب آن است که بیشتر خواندهشود و حرفهای من بهگوش افراد بیشتری برسد - و کدام نویسنده است که همین را نخواهد؟ بنابراین اگر در تهیه کتاب مشکلی دارید، به هر شکل، و هر کجای جهان که هستید، برایم بنویسید به نشانی ایمیلم که در پایان این نوشته مییابید، و من هرچه از دستم برآید انجام میدهم تا کتاب را به شما برسانم.
با سپاس فراوان از مجید مدیر که جلد زیبای کتاب را طراحی کرد، و سپاس از مدیر و کارکنان انتشارات "اچ اند اس مدیا".
برای عکسهای بزرگتر روی آنها کلیک کنید.
نشانی ایمیل من: otaghe.mousighi #at# gmail.com (بهجای #at# علامت @ را بنویسید)
"از جهان خاکستری" نام موقت این پروژه بود اما نام نهایی کتاب و ساختمان کتاب را از سی سال پیش در سر داشتم: "قطران در عسل". چرا این نام، و منظور از آن چیست؟ این را با گشودن کتاب در برگ نخست مییابید، و امیدوارم که با خواندن کتاب تا پایان، مفهوم نام آن را دریابید.
حرفها از سی سال پیش در دلم و در سرم بود، اما بهجز چند تلاش ناموفق در سالهای دور، و چند تمرین پرتوپلا، سرانجام از هشت سال پیش بود که کتاب خرد – خرد در همین وبلاگ شکل گرفت.
در کتاب چندین بخش هست که پیشتر هرگز منتشر نشده (از جمله بخشهای مهم پایانی)، چندین بخش هست که در مجموعهی "از جهان خاکستری" نبوده، و چندین بخش از مجموعهی "از جهان خاکستری" را در کتاب نگنجاندهام (که در این وبلاگ هنوز باقی هستند). همچنین کموبیش همهی بخشهای منتشرشده را بازنویسی و ویرایش کردهام. بنابراین خواندن همهی کتاب را حتی به شمایانی که "از جهان خاکستری" را از همان آغاز دنبال کردهاید نیز توصیه میکنم. نسخهی مقدماتی کتاب بیش از 800 صفحه شد، اما بیش از 200 صفحه از آن را بریدم و دور ریختم، و سرانجام 580 صفحه باقی ماند.
برنامهای برای ادامهی نوشتن بخشهایی دیگر در توصیف جهان خاکستری ندارم. به گمانم آنچه را میخواستم بگویم، در کتاب گفتهام. اما در انتظار انتشار کتاب همین سه هفته پیش بخش 108 را همینجا نوشتم. آیا بخشهای دیگری هم خواهد آمد؟ چه میدانم... چه میدانم...
همچنانکه در نشانی ناشر ملاحظه میشود، کتاب جز به شکل کاغذی، در فورمتهای الکترونیک گوناگون، و همچنین در سایتهای گوناگون نیز در دسترس است. آن بخشها و لینکها اگر هنوز کار نمیکنند، در روزهای آینده بهتدریج تکمیل خواهند شد.
از وضع دسترسی علاقمندان داخل ایران به کتابهای الکترونیک، و از میزان رواج کتابخوانی الکترونیک در داخل، هیچ نمیدانم. اما بهگمانم فورمت الکترونیک آسانترین راه دسترسی علاقمندان داخل به کتابهای چاپ خارج باید باشد. البته شاید مسافران نیز بتوانند نسخههای کاغذی را برای خواستاران داخل ببرند.
همهی شمایانی را که این سطرها را میخوانید فرا میخوانم که کتاب را بخوانید، به دوستان و آشنایانتان معرفیاش کنید، در نشریات و سایتهای گوناگون معرفی و نقدش کنید، و هر چه سختگیرانهتر و "کوبندهتر" نقدش کنید، بیشتر سپاسگزارتان خواهم بود! پول کتاب هیچ اهمیتی برایم ندارد. در هر حال چندان پولی به دستم نخواهد آمد. مگر کدام نویسندهی ما نان نویسندگیاش را خوردهاست؟ هدفم از تبلیغ کتاب آن است که بیشتر خواندهشود و حرفهای من بهگوش افراد بیشتری برسد - و کدام نویسنده است که همین را نخواهد؟ بنابراین اگر در تهیه کتاب مشکلی دارید، به هر شکل، و هر کجای جهان که هستید، برایم بنویسید به نشانی ایمیلم که در پایان این نوشته مییابید، و من هرچه از دستم برآید انجام میدهم تا کتاب را به شما برسانم.
با سپاس فراوان از مجید مدیر که جلد زیبای کتاب را طراحی کرد، و سپاس از مدیر و کارکنان انتشارات "اچ اند اس مدیا".
برای عکسهای بزرگتر روی آنها کلیک کنید.
نشانی ایمیل من: otaghe.mousighi #at# gmail.com (بهجای #at# علامت @ را بنویسید)
Subscribe to:
Posts (Atom)