07 December 2014

بدرود امیرعلی لاهرودی

خبر می‌رسد که امیرعلی لاهرودی صدر فرقه دموکرات آذربایجان، و یکی از رهبران حزب توده ایران ‏پس از دستگیری رهبران اصلی در سال‌های 1361 و 62، دیروز 6 دسامبر 2014 در 90 سالگی در ‏باکو درگذشته است.‏

من در نوشته‌هایم بارها از او به بدی یاد کرده‌ام، اما در کتاب "قطران در عسل" از نیکی‌های او هم ‏گفته‌ام:‏


«[در اردوگاه پناهندگی زاغولبا، حومه باکو] امیرعلی لاهرودی، رئیس "جمعیت پناهندگان سیاسی ایران" و صدر فرقه ‏دموکرات آذربایجان، چند بار به دیدارمان آمد و ‏بسیار کوشید تا هر کس هر چیزی برای سرگرمی می‌خواهد، برایش بیاورد: برای ‏اشکان یک ویولون و کتاب ‏ارکستراسیون و هارمونی اثر نیکالای ریمسکی کورساکوف را آورد؛ برای مهران کتاب شطرنج آورد؛ برای ‏کسی رنگ و قلم‌مو و چند بوم نقاشی آورد؛ برای بهروز م. که می‌خواست گلدوزی کند نخ‌های ‏ابریشمی آورد؛ و برای جمع‌مان ‏کتاب‌هایی به آذربایجانی و فارسی آورد که می‌گفت با خواهش از برخی از ‏مهاجران نسل پیشین برای ما گرفته‌است. او نشریات ادبی ‏آذربایجان را نیز برای من می‌آورد. از یکی از همین‌ها ‏بود که مقاله‌ی پروفسور راستیسلاو اولیانوفسکی ‏Rostislav Ulyanovsky‏ را با ‏عنوان "ایران – بالاخره چه ‏خواهد شد؟" ترجمه کردم و "انتشارات روزنامه آذربایجان" [و البته با نظر مثبت لاهرودی] آن را چاپ و ‏منتشر کرد. این مقاله را کارکنان بخش فارسی رادیوی ‏مسکو پیشتر ترجمه کرده‌بودند و هنگامی که هنوز در ایران بودیم آن را با ‏صدای ماشینی خانم گوینده‌ی رادیو ‏مسکو شنیده بودیم، و چیزی از آن دستگیرمان نشده‌بود. لاهرودی چندی بعد تعریف کرد که ‏اولیانوفسکی ‏ترجمه‌ی مرا خوانده و آن را بسیار پسندیده است، هر چند که من خود امروز آن را نمی‌پسندم.» [قطران در عسل، ص ‏‏313]‏

اما چندی دیرتر من با لاهرودی و دیگر رهبران حزب اختلاف داشتم، چندی نامه‌هایی برایشان نوشتم ‏و «با یادآوری ‏کارهای حزبی پیشینم، از جمله عضویت در تحریریه‌ی مجله‌ی دنیا، درخواست کرده‌ام که کار حزبی و از جمله ‏ویرایش نشریات حزبی را ‏به من بدهند. لاهرودی در ‏کتاب خاطراتش، بی‌آن‌که نامی از من ببرد، از یکی از این نامه‌هایم یاد کرده‌است: ‏‏«نامه‌هایی به ‏دفتر حزب می‌نوشتند که باید به‌جای صیقل دادن به پولاد، مقالات "مردم و دنیا" را صیقل دهیم.» [قطران در عسل، ‏ص 400] «آری سرنوشت حزب طبقه کارگر در دست روشنفکرانی بود که در مقابل حوادث غیر مترقبه عاجز می‌ماندند و در مرحله ‏مشخص مهاجرت نیز نتوانستند اعصاب خود را کنترل کنند» ‏‏(امیرعلی لاهرودی، یادمانده‌ها و ملاحظه‌ها، نشر فرقه دموکرات ‏آذربایجان، چاپ اول 1386، باکو‎.‎‏ ص 689 و 690).‏

امیرعلی لاهرودی انسانی پای‌بند اصول و پرنسیپ‌ها بود و هرگز ندیدم و نشنیدم که از اصول خود ‏تخطی کند. ایرادها در خود آن اصول بود. او در انجام کاری که بر عهده گرفته‌بود سخت‌کوش و ‏خستگی‌ناپذیر بود. نمی‌توانم نگویم: یادش گرامی!‏

3 comments:

Anonymous said...

شیوا گرامی‌ من به جوانمردی تو در نوشتن این مطلب و با گذاشت برخورد کردن با لاهرودی ملاحظه‌ای ندارم اما فراموش نکنیم که او در حد کارمند ک گ ب از آنها حرف شنوی داشت او نه تنها مخالفتی با دخالت گسترده سازمان امنیت شوروی برای عضو گیری از میان صدر تا ذیل اعضا حزب نداشت بلکه همکاری کارمند گونه‌ای با آنها داشت او با ایجاد یک شبکه خبرچینی میان پناهندگان حزبی بهترین کادرهای حزب را زیر فشار و در حاشیه نگاه داشت و با استفاده از امکانات حزبی و استفاده از آنها به مثابه رانت منجمدترین و در بسیاری مورد چاپلوس‌ترین افراد را پیرامون حزب نگاه داشت و با همکاری علی‌ خاوری و صفری جلو تجدید حیات حزب و پالایش آن را از سیاست‌های نادرست را گرفت. امیر علی‌ لاهرودی بیشتر یک کارمند همگون جامعه مصیبت زده آذربجان شوروی بود تا کادر رهبری یک حزب سیاسی و او دیگر اعضای فرقه آذربایجان که از اقبال ؛خوش؛ با وجود اخراج از حزب در پلنوم ۱۷ ناگهان پریده بودند در کمیه مرکزی و شده بودند یک کاره حزب سخت به فساد فراگیر در آن جهنم دره آغشه بودند از سهمیه خانه بگیر برو تا سهمیه دانشگاه،ممر درامدهای کلان مقامات دولت آذربایجان و لاهرودی و شرکا بود. امیر علی‌ لاهرودی به سان سلفهای خود از جمله غلام یحی دانشیان نه تنها بیسواد و فاقد یک دانش عمیق از امر مبارزات سیاسی در ایران بود بلکه مانند علی‌ خاوری از شخصیت بسیار ضعیفی برخوردار بود به طوری که بعضی‌ از کادرهای پناهنده در آنجا به مراتب از توانایی و قدرت بسیار بالاتری برخوردار بودند این کادرها هرچقدر که مستقل و با عزت بنفس تر بودند بیشتر موجب غضب ایشان و ابواب جمیشان قرار میگرفتند. سخن در باره این فرد به عنوان یک مسئول زیاد است او قبل از مرگ میتوانست جوابگوی سیاست خانمان برنداز دوره‌ٔ قدر قدرتیش باشد اما من چنین شهامتی را در این کارمندان دون‌پایه هرگز نمی‌دیدم. بهروز

Anonymous said...

آدم نمی فهمه چرا باید قضاوت یک ناشناس را بدون هر گونه دلیل و برهان و کندوکاو علیه یک مبارزی که عمرش را بر سر آنچه به آن اعتقاد داشته گذاشته بپذیرد. تصور کنید به جای نام لاهرودی نام نویسند این کامنت و به جای جمهوری آذربایجان، جمهوری اسلامی یا ایالات متحده را بگذاریم، آیا دردناک نیست؟ نویسنده وبلاگ و کامنت گذار محترم چه وجاهتی دارند که ما باید دلسوزی یا نظرات مشعشع ان ها را در بست بپذیریم، صرفا چون فضای ضد توده ای این رسانه شما ها را . محق می کند؟ هیهات ... از شما
...

Anonymous said...

به همان دلیل که مال شما را گذاشته در ضمن پایین نوشته من اسم داره . در ثانی‌ لاهرودی لاهرودی است و آنجا هم ایران و آمریکا نیست و آذربایجان است . اینها که تخیّل لازم نداره . نگاه کنی‌ اتفاقا شیوا با وجودی که حتما از سیاه کاری‌های این فرد و سئوستفاده از مقامش در مقابل یه عده انسان بیدفاع کم نمی‌داند باز جوانمردانه در باره او نوشته که من شخصاً نپسندیدم اما شما انتظار دارید اینجا در بست بشود دفتر تمجید از ایشان؟

با احترام بهروز