اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان (۱۳۵۱-۱۳۵۹)
(نسخهٔ پی.دی.اف این نوشته: کلیک کنید)
اپرای آذربایجانی کوراوغلو (۱۹۳۸) اثر بزرگ آهنگساز بزرگ عزیر Üzeyir حاجیبیگوف (۱۸۸۵-۱۹۴۸) چندین سال در میان دانشجویان و گروههای فرهنگی دانشجویی سراسر ایران محبوبیت بیهمتایی داشت و معروفیت و جایگاهی که بهدست آورد، پدیدهای شگرف بود. پیرامون این موضوع در برخی نوشتهها اشارههایی شدهاست، اما جا داشت که کسی جز من به آن در مقام یک «پدیده» بپردازد، و چون چنین کاری صورت نگرفته، و از ترس آن که به فراموشی سپردهشود، ناگزیر خود مینویسم!
با ورود به دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی) در سال ۱۳۵۰، در خوابگاه خیابان زنجان سابق (خوابگاه «احمدی روشن»، خیابان تیموری) با اپرای کوراوغلو آشنا شدم: اپرایی در پنج پرده روی سه صفحهٔ بزرگ و ۳۳ دور گراموفون، که میان دانشجویان آذربایجانی و هماتاقیهای ارشدتر از من دستبهدست میگشت. گراموفونی از یکدیگر به امانت میگرفتند و به آن صفحهها گوش میدادند.
در آن سالها در ایران دستگاه ضبطصوت و نوار کاست هنوز پدیدهای نوظهور و گرانقیمت بود. من تا پیش از آمدن به تهران و دانشگاه، از طریق گوش دادن به رادیوهای ایران و باکو و مسکو با موسیقی کلاسیک و موسیقی آذربایجانی از جمهوری آذربایجان آشنایی داشتم. بهویژه از آن رو که در شهر من اردبیل فرستندههای رادیویی جمهوری آذربایجان و مسکو بهمراتب بهتر از فرستندههای ایران شنیده میشدند. اما با موسیقی کلاسیک آوازی و اپرا میانهای نداشتم و گوش نمیدادم. اکنون در خوابگاه دیدن شیفتگی این دوستان به اپرایی ناآشنا، برایم جالب بود.
پس از چند بار شنیدن، من نیز به آن اپرا علاقمند شدم: داستان دلاوریهای یک قهرمان مردمی طرفدار ستمدیدگان و دشمن ستمکاران، و همسنگران او بود، در ستیز با خانهای خونخوار، و البته عشق و دلدادگی آتشین در آن میان، با موسیقی حماسی و شورانگیز، با مایههای آذربایجانی... بسیار زیبا!
نمیدانم چگونه این فکر بهمیان آمد که اپرا را جایی در دانشگاه پخش کنیم تا بقیهٔ دانشجویان آذربایجانی نیز آن را بشنوند.
در آن هنگام «مرکز تعلیمات عمومی» بهتازگی در دانشگاه ایجاد شدهبود تا دانشجویان تعدادی واحدهای درسهای علوم انسانی هم بخوانند تا مهندسان خشکمغزی بار نیایند! از جمله درسهای این مرکز «شناخت موسیقی» بود که دکتر هرمز فرهت آن را تدریس میکرد. برای این درس در یکی از کلاسها وسایل صوتی، گراموفون، ضبطصوت ریل، و بلندگوهای قوی نصب کردهبودند و نزدیک دویست صفحهٔ گراموفون موسیقی کلاسیک غربی خریدهبودند. این صفحهها در طول درس دکتر فرهت برای دانشجویان کلاس پخش میشد (من چند ماه بعد مسئول همین کار شدم). اگر میشد برای پخش اپرای کوراوغلو از همین امکان استفاده کرد، بسیار عالی بود.
گردانندهٔ امور اجرایی مرکز تعلیمات عمومی در آن هنگام، و پیش از آن که غلامعلی حداد عادل همهکارهٔ آن مرکز شود و زیر سایهٔ سید حسین نصر همهٔ درسهای آن مرکز را اسلامی کند، مهدی ربانیفر بود؛ دانشآموختهٔ همین دانشگاه و فعال سابق گروه نقاشی دانشگاه، که اکنون برای انجام خدمت سربازی بهجای رفتن به پادگان، این کار را انجام میداد. او با گشادهرویی از پیشنهاد من استقبال کرد.
هنگام نخستین پخش اپرای کوراوغلو در دانشگاه، در اردیبهشت ۱۳۵۱ (اکنون ۵۱ سال از آن میگذرد)، تعداد کمی در کلاسی که ۷۰ صندلی داشت گرد آمدند. کسانی از آن میان گوششان با اپرا و این نوع موسیقی آشنا نبود، کسانی تاب دو ساعت و نیم نشستن و گوش دادن نداشتند، و برخی که با ممنوعیت انتشارات به ترکی آذربایجانی، با زبان کتابی آذربایجانی آشنایی نداشتند و زبان و موضوع اپرا را درست نمیفهمیدند، یا به هر دلیل دیگری، در میانههای برنامه برخاستند و رفتند.
برای پخش بعدی که نزدیک یک ماه بعد صورت گرفت، با استفاده از بروشور همراه صفحههای اپرا که به زبان انگلیسی بود، شرح مختصری از موضوع اپرا به اندازهٔ یک برگ آ۴ با دست نوشتم و پخش کردم. بار سوم در نیمسال پاییزی سال ۱۳۵۱ جزوهای در چهار – پنج برگ آ۴ حاوی نام خوانندگان، ارکستر و رهبر آن، و شرح داستان تکتک پردههای پنجگانهٔ اپرا نوشتم، برای روی جلد آن هم نقاشی روی قوطی صفحههای اپرا را با دست کپی کردم، و از آقای ربانیفر خواهش کردم تا دستور تکثیر آن را بدهد.
موضوع اپرا، و نوشتهٔ من، بهظاهر به جایی بر نمیخورد: مبارزهٔ دهقانان و رهبر آنان با خانهای ستمگر بود، و نظام خانها بیش از ده سال پیش با «انقلاب سفید» در کشور ما برچیده شدهبود!
آقای ربانیفر، که خود نقاش بود، نقاشی مرا هم پسندید و دستور تکثیر آن چند صفحه را داد.
در آن هنگام دستگاه فتوکپی هم هنوز پدیدهای بسیار کمیاب و گرانبها بود. در دانشگاه ما برای تکثیر جزوهها و کتابهای درسی از دستگاه تکثیر الکلی و چاپ استنسیل استفاده میکردند. دستگاه الکلی متن را به رنگ آبی تکثیر میکرد.
اکنون، به هنگام پخش اپرای کوراوغلو در پاییز ۱۳۵۱ در کلاسی که نامش را «اتاق موسیقی» گذاشتهبودم، حتی روی کف زمین جا برای نشستن نبود، و بیرون کلاس نیز کف کریدور، و همچنین روی چمنهای پشت پنجرههای کلاس عده زیادی نشستهبودند، آن چند برگ را ورق میزدند و به موسیقی گوش میدادند.
بهتدریج دستگاه ضبطصوت و نوار کاست به بازارهای ایران سرازیر میشد، اما صفحههای گراموفون اپرای کوراوغلو کمیاب و گران بود. به درخواست دوستان و علاقمندان، کاستهای خالی از آنان میگرفتم، صفحهها را روی آنها به رایگان ضبط میکردم و پسشان میدادم.
کمکم در خوابگاه، و در برنامههای کوهنوردی، شنیده میشد که کسانی انفرادی یا گروهی تکههایی از اپرای کوراوغلو را میخوانند یا با خود زمزمه میکنند. اپرا داشت با سرعت برق و باد در سراسر ایران، بهویژه در میان دانشجویان، راه خود را میگشود، و حتی بسیاری از دانشجویانی که هیچ ترکی نمیدانستند به آن علاقمند میشدند و میکوشیدند قطعاتی از آن را زمزمه کنند.
میشنیدم که خیلیها جاهایی از شعرهای اپرا را درست در نمییابند و درست نمیخوانند، حتی چیزهای نامفهومی میگویند، و گاه حتی بر سر این که در اپرا چه گفته میشود با هم بگومگو دارند. در زمستان ۱۳۵۱ به این نتیجه رسیدم که باید همهٔ متن اپرا را بنویسم و منتشر کنم. اما هیچ منبع کتبی برای متن کامل اپرا وجود نداشت، یا داخل ایران در دسترس من نبود. پس یک راه میماند: بنشینم، گوش بدهم، و بنویسم!
کمترین وقت اضافه که مییافتم، به اتاقک وسایل صوتی و بایگانی «اتاق موسیقی» میرفتم، گوشی میگذاشتم، گوش میدادم و مینوشتم. برخی جاها روشن بود و راحت مینوشتم. اما برخی جاها، در میان هیاهوی سازهای ارکستر، خواننده و گروه کر چه میگفتند؟ گوشهایم را تیز میکردم. زیر و بم صدا را تغییر میدادم، گوش میدادم، سوزن را روی صفحه عقب میکشیدم و باز گوش میدادم: این چند کلمه چه بود؟ «حسن خان» با آن صدای باس در پردهٔ دوم میخواند: «...نای ...ریقلره شراب دولدورون» چه میگوید؟ چه چیزهایی را پر از شراب کنند؟ یا در پردهٔ پنجم میخواند: «دوزلتسین قشونلار پلاددان ...ا.» سپاهیان چه چیزی از پولاد بسازند؟
اینها نمونههای کوچکیست که اکنون با ورق زدن کتاب یادم آمد. تکههای نامفهوم بزرگتری بود. گوش میدادم، فکر میکردم، دنبال منابع میگشتم... روزی دیگر و باری دیگر. و اغلب مییافتم: آهان... میگوید «مینا ابریقلره» یعنی در ابریقهای مینایی شراب پر کنید! ابریق را خیام هم بهکار برده، آنجا که خشمگین خدا را متهم میکند که مست است، و زده است و «ابریق می مرا شکستی، ربی!» حسن خان دستور میدهد که در انتظار رسیدن میهمانی ارجمند صراحیهای میناکاریشده را پر از شراب کنند.
آهان... میگوید «... پلاددان حصار»، یعنی لشکریان حصاری پولادین در برابر دهقانان شورشی بر پا کنند!
چنین بود که کار نوشتن متن کامل اپرای کوراوغلو، و ترجمهٔ آن به فارسی، نزدیک سه سال طول کشید. درست در پایان کار دوستی خبر آورد که کتاب متن کامل اپرای کوراوغلو با الفبای سیریلیک در کتابخانهٔ انجمن روابط فرهنگی اتحاد شوروی و ایران در تهران وجود دارد، و چند برگ دستنویس شتابزده را که از بخشهایی از آن کتاب به خط فارسی رونویسی شدهبود، نشانم داد. عجب! آیا کتاب را تازه آوردهاند، یا آنجا بود و من نمیدانستم؟
اما کار من هنوز ادامه داشت. آقای ابوالحسن وندهور (وفا) مسئول کارهای فرهنگی و هنری دانشجویی در دانشگاه، که ناظر تلاشهای من در اتاق موسیقی و پخش موسیقی کلاسیک غربی، موسیقی اصیل ایرانی، موسیقی آذربایجانی و فولکلوریک برای شنیدن دانشجویان در دانشگاه بود، بیش از صد صفحه دستنویس متن اپرا و ترجمهٔ فارسی آن را از من گرفت، ورق زد و خواند، پسندید، تشویقم کرد، و گفت: «آقایان که ادعا میکنند نظام فئودالی و خانخانی را نابود کردهاند، چه اعتراضی به این داستان شورش دهقانی میتوانند داشتهباشند؟ چاپش میکنیم!»
ماشیننویس مرکز تعلیمات عمومی زبان ترکی و تایپ ترکی بلد نبود. آقای وفا کلید اتاق خودش، و ماشین تحریر برقی را که در اتاقش بود در اختیارم نهاد. او بهندرت در این اتاق مینشست و من وقت فراوان داشتم، بهویژه بعد از ساعات اداری، که (بهجای درس خواندن!) آنجا بنشینم و متن اپرا و ترجمهٔ فارسی آن را تایپ کنم. زمانهای بود که خریدن و داشتن ماشین تحریر مجوز ویژه از ساواک لازم داشت، و گروههای زیرزمینی چریکهای فدایی و مجاهدین خلق، که در میان دانشجویان نفوذ فراوانی داشتند، از هر امکانی برای تایپ و تکثیر اعلامیهها و جزوههایشان استفاده میکردند. بنابراین آقای وفا فداکاری بزرگی کرد و اعتماد بسیاری نسبت به من داشت که این امکانات را بی هیچ محدودیتی در اختیارم نهاد.
تایپ یک انگشتی و دو زبانی در دو ستون، با نشانههای ناقص برای حروف و صداهای ویژهٔ زبان ترکی، روی کاغذ استنسیل، ماهها طول کشید. هرگز هیچکسی در هیچ کلاسی نوشتن به زبان ترکی آذربایجانی را به من نیاموختهبود. خود خطی اختراع کردم، و نشانههای ناقص را با دست تکمیل کردم. یک دختر دانشجوی عضو گروه نقاشی، که بی دانستن زبان ترکی به اپرای کوراوغلو بسیار علاقمند شدهبود و نقاشی روی جلد اولیهٔ مرا هم پسندیدهبود، داوطلب شد که نقاشی مرا در اندازهٔ کوچکتری برای روی جلد متن کامل اپرا بازسازی کند.
من قصد نداشتم هیچ نامی از خود روی جلد این کتابچه بنویسم، اما آقای وفا (که نام «اتاق موسیقی» را هم نمیپسندید)، به اصرار زیاد این عناوین را روی جلد متن اپرا اضافه کرد: «از انتشارات مرکز پخش موسیقی (اتاق ۳) دانشگاه صنعتی آریامهر – گردآوری، برگردان، ویرایش: شیوا فرهمند راد».
جزوهٔ متن کامل و دو زبانهٔ اپرای کوراوغلو نخستین بار در بهار ۱۳۵۴ در ۲۰۰ نسخه در چاپخانهٔ دانشگاه صنعتی آریامهر با چاپ استنسیل، در قطع آ۴ در ۶۴ صفحه و با جلد مقوای نازک به رنگ آبی یا سبز پستهای چاپ شد، با مقدمههایی، و از جمله شرح حال آهنگساز بزرگ عزیر حاجیبیگوف. هم این بار، و هم به هنگام چاپ بعدی در پاییز همان سال برنامهٔ ویژهای در «اتاق موسیقی» اعلام کردم، و هنگام ورود شنوندگان نسخهای از جزوه به هر یک دادم. هر دو بار همهٔ نسخههای چاپشده ظرف چند دقیقه تمام شد، یا در واقع «غارت» شد. کسانی جزوهها را از دست من میقاپیدند و میرفتند. دیگر برای گوش دادن به اپرا هم نمیماندند. اکنون نوار کاست آن را از خود من گرفته بودند، یا کپی آن را از راههای دیگر یافتهبودند.
جزوهٔ اپرا اکنون در محافل دانشجویی به پدیدهای تبدیل شدهبود. متن کامل و درست شعرها اکنون در دسترس همگان بود، هرچند که بسیاری از آنان زبان ترکی را هم بلد نبودند، اما ترجمهٔ فارسی من کار خود را میکرد. اکنون کمتر برنامهٔ کوهنوردی بود که در آن سرودهایی از اپرای کوراوغلو را نخوانند. در زندانها و در خانههای تیمی چریکها آن را زمزمه میکردند. کار «اتاق موسیقی» و انتشار این جزوه الهامبخش بسیاری از گروههای دانشجویی در سراسر ایران بود. دانشجویان دانشکدهٔ پلیتکنیک تهران (دانشگاه امیرکبیر بعدی) «اتاق موسیقی» درست کردند که مهران رفیعی گوشهای از داستان آن را نوشتهاست (https://akhbar-rooz.com/?p=200197). دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران با سرپرستی دوستم فرشید واحدیان و راهنماییهای من «اتاق موسیقی» بر پا کردند.
برایم خبر میآوردند که نخست گروه موسیقی دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تبریز، و سپس گروه دیگری در همان دانشگاه جزوهٔ اپرای کوراوغلو را بازتکثیر کردهاند. خبر آوردند که کتابفروشی شمس در تبریز جزوه را پنهانی تکثیر کرده و زیرمیزی میفروشد. سپس خبرها از دوردستهای ایران آمد: از دانشگاههای مشهد، زاهدان، شیراز، اهواز... که جزوهٔ اپرا را تکثیر و توزیع کردهاند.
شگفتانگیز بود. خود نیز حیرتزده بودم. با فضای حاکم بر ایران و خفقان سیاسی، موضوع اپرا اکنون رنگ سیاسی به خود گرفتهبود. خفقان راه را برای نمادگرایی میگشود: حسن خان اپرا، نماد شاه بود؛ کوراوغلو و یارانش نماد چریکها بودند که در «چنلیبئل» (کمرکش مهآلود)، در کوه، در «سیاهکل»، سنگر گرفتهبودند، هر بار که فرصتی پیش میآمد از کوه (سیاهکل) فرود میآمدند و به سپاهیان خان (شاه) شبیخون میزدند، غارتشان میکردند، و اموال او را میان دهقانان بیچیز پخش میکردند.
حماسهٔ بزرگ در پردهٔ آخر و پنجم است که کوراوغلو و یارانش از کمینگاه بیرون میآیند، سپاهیان خان را تارومار میکنند، نگار زیبارو و برادرش و چند دهقان را از تیغ جلاد نجات میدهند، و دهقانان آزاد به جشن و پایکوبی میپردازند. چه داستانی شیرینتر و زیباتر از این برای دانشجویان انقلابی؟ اکنون در برخی محافل دانشجویی هنگام بحثهای سیاسی، بهجای «شاه» میگفتند «حسن خان»! جزوه و نوارهای اپرا اکنون به بیرون از گروههای دانشجویی نیز راه میگشود.
به گمانی، شرایط و فضای سیاسی آن هنگام در ایران در استقبال گسترده از اپرای کوراوغلو و محتوای آن، تأثیر بسیار داشت. برای نمونه در هنگامهٔ «جشنهای ۲۵۰۰سالهٔ شاهنشاهی»، که رهبران سراسر جهان به ضیافتی عظیم و پر ریختوپاش در بیایانهای تختجمشید دعوت شدهبودند، دهقانان در پردهٔ اول این اپرا میخواندند:
هر هفته باشیندا بیر خان یا پاشا
قوناق گلمیش اولسا بو داغیلمیشا
گئدر وار – یوخوموز قوناقلار اوچون
اوغول – اوشاقیمیز قالار آج او گون...
یعنی:
اگر سر هر هفته یک خان یا پاشا
مهمان بیاید به این ویرانه
دار و ندارمان را به پای مهمان میریزند
فرزندانمان گرسنه میمانند آن روز.
یا در مورد اختناق و سرکوب، حسن خان میخواند:
قامچیدیر ساخلایان بو رعیتی
قامچیسیز یاشاماز خانین دؤولتی
ظلمه اؤیرهننلر سئومز مرحمت
ظلمسیز یاشاماز بیزیم مملکت
دؤیمهسن، سؤیمهسن، مالین آلماسان
دارا چکدیرمهسن، داما سالماسان
رعیت بیرداها خانی دینلهمز
مالیمین – جانیمین صاحبی دئمز
ساکیتلیک ایستهسن، از رعیتی
سؤیلهییب آتالار بو وصیتی.
یعنی:
فقط تازیانه است که رعیت را مهار میکند
بدون تازیانه دولت خان بر جا نمیماند
کسی که به ظلم عادت کرده، مهربانی سزاوارش نیست
بی ظلم کشور ما پاینده نیست
اگر نزنی، دشنام ندهی، دار و ندارش را نگیری
اگر دارش نزنی، حبساش نکنی
رعیت دیگر از خان حرفشنوی نخواهد داشت
خان را صاحب جان و مال خود نخواهد انگاشت
آرامش اگر میخواهی، باید رعیت را خرد کنی
این وصیت پدران است.
از این صحنهها در طول اپرا فراوان است. آنجا که کوراوغلو دهقانان شورشی را فرا میخواند که با او به کوه (سیاهکل) بزنند، یا آنجا که گونهای «سرود انترناسیونال» میخواند و ملتهای گوناگون را در جنبش خود میپذیرد، بسیاری را سخت به هیجان میآورد.
از همین دست است آنجا که احسانپاشا در پردهٔ پنجم میخواند:
بو گوندن بیرجه انسان
خانا قارشی ائتسه عصیان
یا ئولوم وار یا دا زندان
عفو ائدیلمز خایین انسان
وئرمهریک بیز بیرده فرصت چیخسین عصیانلار
خیانتپرور انسانلار
بو یولسوز، اوغرو نادانلار
بو جاهل، بو قودورقانلار
کسیلسین، محو ائدیلسینلر.
یعنی:
از امروز هر کس
بر ضد خان طغیان کند
سزای او مرگ است، یا زندان
خائنان را نمیبخشیم
بار دیگر فرصت نمیدهیم که عصیانی بر پا شود
آدمهای خائن،
دزدان نادان و گمراه
جاهلان و گردنکشان
همگی ریشهکن شوند، نابود شوند.
یا خطابهٔ آتشین نگار پیش از آن که گردنش را بزنند:
بیر ییغین ظلمکار، بیر ییغین جلاد
تأثیر ائتمز سیزه بو قدر فریاد
سرخوش ائتمیش سیزی ظلمون نشئهسی
ناراحت ائیلهمز مظلوم نالهسی
بیر گون گلهجکدیر انتقام گونو
کسهجک ظالیمین باشینین اوستونو
بو گون ازیلنلر، ازر سیزلری
خان ظلموندن قورتارارلار بیزلری...
یعنی:
مشتی ستمگر، مشتی جلاد
این همه فریاد تأثیری بر شما ندارد
نشئهٔ ستمگری شما را سرمست کرده
نالهٔ مظلومان شما را آزار نمیدهد
سرانجام روز انتقام میرسد
تیغ انتقام بالای سر ظالمان میآویزد
و پایمالشدگان امروز، پایمالتان میکنند
از ظلم خان نجاتمان میدهند.
من خود هیچ در حالوهوای برداشتهای سیاسی از اپرا نبودم، نمیخواستم به آنها رسمیت ببخشم، و پخششان کنم. برنامههای من در «اتاق موسیقی» بر لبهٔ تیغ حرکت میکرد. میدانستم که ساواک بهشدت مراقب است که موسیقی یا جزوهای با محتوای سیاسی آنجا پخش نشود، و تازه، هم دانشجویان «ماورای چپ» و هم خشکه مذهبیها هم مراقب بودند تا مبادا آنجا «رقاصخانه» شود. همچنان که اتاق موسیقی پلیتکنیک را بر هم ریختند، بی آن که ربطی به «رقاصخانه» داشتهباشد. آری، فشار مذهبی تازگی ندارد، و در زمان رژیم سلطنتی هم وجود داشت!
اکنون هیچ کنترلی بر سیر نوارها و جزوهٔ اپرا نداشتم. نوارهای کاست اپرا، تکثیری من و دیگران، و جزوهٔ دوزبانهٔ آن، چاپ دانشگاه ما یا کپیهای دست چندم از آن، اکنون راه خود را مستقل از من میپیمودند. کسانی با آن نوارها عاشق میشدند. کسانی، فارس و ترک، در قحطی متن کتبی به ترکی از آن جزوهها برای آموزش زبان ترکی استفاده میکردند. کسانی تمامی متن اپرا را حفظ میکردند. کسانی در محافل بادهگساریشان جزوهٔ مرا پیش میآوردند و با هم شادمانی میکردند. کسانی با دیدن نام من بر روی جلد جزوه با رؤیای دختری زیبا نامههای عاشقانه برایم مینوشتند! تفسیرهای مستقل در ذهن شنوندگان و خوانندگان جزوه وجود داشت.
در بهار سال ۱۳۵۵ نیز ۲۰۰ نسخه چاپ تازهٔ جزوه در دانشگاه در چشم بر هم زدنی به معنای واقعی کلمه «غارت» شد، با آن که به هر کس تنها یک نسخه میدادم. کسانی که جزوه به ایشان نرسید سخت ناراحت و از من عصبانی بودند. اما چاپخانهٔ دانشگاه، در لابهلای چاپ و تکثیر کتابها و جزوههای درسی هر نیمسال تحصیلی، بهزحمت فرصتی مییافت تا سفارش چاپ سرپرست گروههای فوق برنامه و دانشجویی را انجام دهد، و با آن شیوهٔ چاپ هر بار بیش از ۲۰۰ نسخه نمیشد چاپ کرد.
در تابستان ۱۳۵۶ یکی از همکاران «اتاق موسیقی»، زندهیاد حسن جلالی نایینی، خبرم کرد که ناشری با سود بردن از «فضای باز سیاسی» که نخستوزیر اعلام کرده، بدون اجازهٔ ما دستبهکار حروفچینی جزوهٔ اپرای کوراوغلو شده و مقدمات چاپ آن را فراهم میکند. محترمانه از او خواستیم که این کار را نکند، زیرا که با ناشر دیگری قرار و مدار داشتم.
نخستین چاپ رسمی این جزوه بهشکل کتاب در زمستان ۱۳۵۷ (بعد از انقلاب) با همکاری انتشارات ارمغان (تهران) منتشر شد. طرح روی جلد آن کار مهروز کیانوری است.
اما بسیاری از دانشجویان آن سالها و دوستانشان هنوز از دوردستهای گوشه و کنار جهان پیدایم میکنند و در پیامهایی مهرآمیز مینویسند: «هنوز همان جزوهٔ جلدآبی را دارم ها... با همان نقاشی...» حتی ناشری در استکهلم، گویا بی آنکه بداند من خود در استکهلم هستم، نسخهٔ بسیار فرسوده و بدون جلدی از چاپ ۱۳۵۷ را در خانهٔ دوستی در هلند یافت، و آن را بدون اطلاع من با جلدی به رنگ نوستالژیک همان چاپهای دانشگاه تجدید چاپ کرد و به فروش گذاشت.
دربارهٔ تأثیر جزوه و اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان، دوست همدانشگاهی آقای علیرضا صرافی در رسالهای با عنوان «حرکات دانشجویان آذربایجانی در دههٔ پنجاه» ضمن تشریح فعالیتهای «اتاق موسیقی» و اهمیت آن، نوشته است: «چاپ این كتابچه كه به خارج از دانشگاه هم راه یافتهبود، در زمانی كه هیچ اثر تركی اجازهی چاپ نداشت، در نوع خود حادثهٔ مهمی شمرده میشد. كتاب با استقبال بسیاری مواجهشد. یادم میآید كه دانشجویان دانشگاه تبریز نیز نامهای محبتآمیز به شیوا نوشتهبودند و به خاطر كار با ارزشش از وی تشكر كردهبودند.»[ص ۱۲ یا در این نشانی: http://www.achiq.info/yazi/seraf.oyren.htm#_Toc166418329].
همچنین خانم سودابه اردوان تعریف میکند که در اردیبهشت ۱۳۵۹ در آستانهٔ «انقلاب فرهنگی»، هنگامی که دولت حکم کردهبود که گروههای دانشجویی باید اتاقها و ستادهایشان را از محوطهٔ دانشگاهها برچینند، ایشان و رفقایشان در مخالفت با این تصمیم در دانشگاه تهران سنگربندی کردهبودند، آغاز پردهٔ سوم اپرای کوراوغلو با صدای بلند از بلندگوها پخش میشد، و آنان پشت سنگر با این آهنگ و سرود نرمش میکردند و روحیهٔ پایداری را در خود و دیگران تقویت میکردند:
چنلیبئل ئولکهم، هر یئری محکم، محکم
قوش اؤتهبیلمز بو سنگرلرین اوستوندن
قصد ائدهبیلمز بو یئرلره هئچ بیر دشمن
قهرمانلار یوردو چنلیبئل
باسیلماز بیر اردو چنلیبئل
یعنی:
چنلیبئل وطنم، همه جایش محکم است
هیچ پرندهای هم نمیتواند از فراز این سنگرها بگذرد
هیچ دشمنی نمیتواند خیال تسخیر اینجا را به سر راه دهد
سرزمین قهرمانان است چنلیبئل
اردویی تسخیرناپذیر است چنلیبئل
آخرین چاپ کتاب دوزبانهٔ اپرای کوراوغلو، تا جایی که میدانم، با تجدید نظر در حروفنگاری، و این بار همراه با سی.دی. های اپرا، در تابستان ۱۳۸۲ (نشر دنیای نو، تهران) بودهاست.
همهٔ اطلاعات مربوط به آهنگساز و اپرایش، با جزئیات فراوان، در پیشگفتارهای کتاب هست و لازم نمیدانم اینجا چیزی بنویسم. نسخهٔ اسکنشدهٔ آخرین چاپ را از این نشانی دانلود کنید: https://drive.google.com/file/d/1L3sVJ_LNemR7lqC_BUwLF-yNCZw-W3MW/view?usp=sharing
نسخهٔ کامل و رسمی متن اپرا به زبان اصلی و با حروف لاتین در این نشانی موجود است، با این تذکر که سخنان موجود در اجراهای گوناگون با یکدیگر تفاوتها و جابهجاییهایی دارند: http://uzeyir.musigi-dunya.az/az/keroglu_libr.html
اما نکتهای از حاشیهٔ نخستین اجرای آن هست، که بهگمانم جالب است و جایی بهفارسی نوشته نشده: اپرای کوراوغلو نخستین بار در سال ۱۹۳۸ در جشنوارهٔ دهروزهٔ موسیقی آذربایجانی در «بالشوی تئاتر» مسکو اجرا شد. استالین طبق معمول از لژ ویژهاش اپرا را تماشا میکرد. در این اجرا برای نخستین بار اسب هم بر صحنهی اپرا آوردند و کوراوغلو سوار بر اسب بود. کوراوغلو بی اسب نمیتواند باشد! اجرا بسیار موفقیتآمیز بود. پس از پایان اجرا عدهای از رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی بر گرد عزیر حاجیبیگوف حلقه زدند. استالین هم بود. کسی از آن میان (ژدانوف؟) خطاب به عزیر گفت: «بابا! یک جفت دیگر از این اپراها بنویس!» ناگهان استالین غرید: «نخیر!»
آن زمان اوج دوران وحشت استالینی و اعدام و تبعید هر کسی که سرش به تنش میارزید به اردوگاههای بردهداری سیبری بود. همه با شنیدن «نخیر» استالین در جا یخ زدند. سکوتی طولانی برقرار شد، تا آن که استالین خود سکوت را شکست و گفت: «[یک جفت نه،] دو جفت بنویس!»[منبع http://www.hajibeyov.com/music/koroghlu/koroghlu_eng/koroghlu_cd_eng/koroghlu_cd.html]
فیلم کامل اپرای کوراوغلو، اجرای سال ۱۹۸۵ با شرکت لطفیار ایمانوف: https://youtu.be/i4afB488Xi0
(نسخهٔ پی.دی.اف این نوشته: کلیک کنید)
اپرای آذربایجانی کوراوغلو (۱۹۳۸) اثر بزرگ آهنگساز بزرگ عزیر Üzeyir حاجیبیگوف (۱۸۸۵-۱۹۴۸) چندین سال در میان دانشجویان و گروههای فرهنگی دانشجویی سراسر ایران محبوبیت بیهمتایی داشت و معروفیت و جایگاهی که بهدست آورد، پدیدهای شگرف بود. پیرامون این موضوع در برخی نوشتهها اشارههایی شدهاست، اما جا داشت که کسی جز من به آن در مقام یک «پدیده» بپردازد، و چون چنین کاری صورت نگرفته، و از ترس آن که به فراموشی سپردهشود، ناگزیر خود مینویسم!
با ورود به دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی) در سال ۱۳۵۰، در خوابگاه خیابان زنجان سابق (خوابگاه «احمدی روشن»، خیابان تیموری) با اپرای کوراوغلو آشنا شدم: اپرایی در پنج پرده روی سه صفحهٔ بزرگ و ۳۳ دور گراموفون، که میان دانشجویان آذربایجانی و هماتاقیهای ارشدتر از من دستبهدست میگشت. گراموفونی از یکدیگر به امانت میگرفتند و به آن صفحهها گوش میدادند.
در آن سالها در ایران دستگاه ضبطصوت و نوار کاست هنوز پدیدهای نوظهور و گرانقیمت بود. من تا پیش از آمدن به تهران و دانشگاه، از طریق گوش دادن به رادیوهای ایران و باکو و مسکو با موسیقی کلاسیک و موسیقی آذربایجانی از جمهوری آذربایجان آشنایی داشتم. بهویژه از آن رو که در شهر من اردبیل فرستندههای رادیویی جمهوری آذربایجان و مسکو بهمراتب بهتر از فرستندههای ایران شنیده میشدند. اما با موسیقی کلاسیک آوازی و اپرا میانهای نداشتم و گوش نمیدادم. اکنون در خوابگاه دیدن شیفتگی این دوستان به اپرایی ناآشنا، برایم جالب بود.
پس از چند بار شنیدن، من نیز به آن اپرا علاقمند شدم: داستان دلاوریهای یک قهرمان مردمی طرفدار ستمدیدگان و دشمن ستمکاران، و همسنگران او بود، در ستیز با خانهای خونخوار، و البته عشق و دلدادگی آتشین در آن میان، با موسیقی حماسی و شورانگیز، با مایههای آذربایجانی... بسیار زیبا!
نمیدانم چگونه این فکر بهمیان آمد که اپرا را جایی در دانشگاه پخش کنیم تا بقیهٔ دانشجویان آذربایجانی نیز آن را بشنوند.
در آن هنگام «مرکز تعلیمات عمومی» بهتازگی در دانشگاه ایجاد شدهبود تا دانشجویان تعدادی واحدهای درسهای علوم انسانی هم بخوانند تا مهندسان خشکمغزی بار نیایند! از جمله درسهای این مرکز «شناخت موسیقی» بود که دکتر هرمز فرهت آن را تدریس میکرد. برای این درس در یکی از کلاسها وسایل صوتی، گراموفون، ضبطصوت ریل، و بلندگوهای قوی نصب کردهبودند و نزدیک دویست صفحهٔ گراموفون موسیقی کلاسیک غربی خریدهبودند. این صفحهها در طول درس دکتر فرهت برای دانشجویان کلاس پخش میشد (من چند ماه بعد مسئول همین کار شدم). اگر میشد برای پخش اپرای کوراوغلو از همین امکان استفاده کرد، بسیار عالی بود.
گردانندهٔ امور اجرایی مرکز تعلیمات عمومی در آن هنگام، و پیش از آن که غلامعلی حداد عادل همهکارهٔ آن مرکز شود و زیر سایهٔ سید حسین نصر همهٔ درسهای آن مرکز را اسلامی کند، مهدی ربانیفر بود؛ دانشآموختهٔ همین دانشگاه و فعال سابق گروه نقاشی دانشگاه، که اکنون برای انجام خدمت سربازی بهجای رفتن به پادگان، این کار را انجام میداد. او با گشادهرویی از پیشنهاد من استقبال کرد.
هنگام نخستین پخش اپرای کوراوغلو در دانشگاه، در اردیبهشت ۱۳۵۱ (اکنون ۵۱ سال از آن میگذرد)، تعداد کمی در کلاسی که ۷۰ صندلی داشت گرد آمدند. کسانی از آن میان گوششان با اپرا و این نوع موسیقی آشنا نبود، کسانی تاب دو ساعت و نیم نشستن و گوش دادن نداشتند، و برخی که با ممنوعیت انتشارات به ترکی آذربایجانی، با زبان کتابی آذربایجانی آشنایی نداشتند و زبان و موضوع اپرا را درست نمیفهمیدند، یا به هر دلیل دیگری، در میانههای برنامه برخاستند و رفتند.
برای پخش بعدی که نزدیک یک ماه بعد صورت گرفت، با استفاده از بروشور همراه صفحههای اپرا که به زبان انگلیسی بود، شرح مختصری از موضوع اپرا به اندازهٔ یک برگ آ۴ با دست نوشتم و پخش کردم. بار سوم در نیمسال پاییزی سال ۱۳۵۱ جزوهای در چهار – پنج برگ آ۴ حاوی نام خوانندگان، ارکستر و رهبر آن، و شرح داستان تکتک پردههای پنجگانهٔ اپرا نوشتم، برای روی جلد آن هم نقاشی روی قوطی صفحههای اپرا را با دست کپی کردم، و از آقای ربانیفر خواهش کردم تا دستور تکثیر آن را بدهد.
موضوع اپرا، و نوشتهٔ من، بهظاهر به جایی بر نمیخورد: مبارزهٔ دهقانان و رهبر آنان با خانهای ستمگر بود، و نظام خانها بیش از ده سال پیش با «انقلاب سفید» در کشور ما برچیده شدهبود!
آقای ربانیفر، که خود نقاش بود، نقاشی مرا هم پسندید و دستور تکثیر آن چند صفحه را داد.
در آن هنگام دستگاه فتوکپی هم هنوز پدیدهای بسیار کمیاب و گرانبها بود. در دانشگاه ما برای تکثیر جزوهها و کتابهای درسی از دستگاه تکثیر الکلی و چاپ استنسیل استفاده میکردند. دستگاه الکلی متن را به رنگ آبی تکثیر میکرد.
اکنون، به هنگام پخش اپرای کوراوغلو در پاییز ۱۳۵۱ در کلاسی که نامش را «اتاق موسیقی» گذاشتهبودم، حتی روی کف زمین جا برای نشستن نبود، و بیرون کلاس نیز کف کریدور، و همچنین روی چمنهای پشت پنجرههای کلاس عده زیادی نشستهبودند، آن چند برگ را ورق میزدند و به موسیقی گوش میدادند.
بهتدریج دستگاه ضبطصوت و نوار کاست به بازارهای ایران سرازیر میشد، اما صفحههای گراموفون اپرای کوراوغلو کمیاب و گران بود. به درخواست دوستان و علاقمندان، کاستهای خالی از آنان میگرفتم، صفحهها را روی آنها به رایگان ضبط میکردم و پسشان میدادم.
کمکم در خوابگاه، و در برنامههای کوهنوردی، شنیده میشد که کسانی انفرادی یا گروهی تکههایی از اپرای کوراوغلو را میخوانند یا با خود زمزمه میکنند. اپرا داشت با سرعت برق و باد در سراسر ایران، بهویژه در میان دانشجویان، راه خود را میگشود، و حتی بسیاری از دانشجویانی که هیچ ترکی نمیدانستند به آن علاقمند میشدند و میکوشیدند قطعاتی از آن را زمزمه کنند.
میشنیدم که خیلیها جاهایی از شعرهای اپرا را درست در نمییابند و درست نمیخوانند، حتی چیزهای نامفهومی میگویند، و گاه حتی بر سر این که در اپرا چه گفته میشود با هم بگومگو دارند. در زمستان ۱۳۵۱ به این نتیجه رسیدم که باید همهٔ متن اپرا را بنویسم و منتشر کنم. اما هیچ منبع کتبی برای متن کامل اپرا وجود نداشت، یا داخل ایران در دسترس من نبود. پس یک راه میماند: بنشینم، گوش بدهم، و بنویسم!
کمترین وقت اضافه که مییافتم، به اتاقک وسایل صوتی و بایگانی «اتاق موسیقی» میرفتم، گوشی میگذاشتم، گوش میدادم و مینوشتم. برخی جاها روشن بود و راحت مینوشتم. اما برخی جاها، در میان هیاهوی سازهای ارکستر، خواننده و گروه کر چه میگفتند؟ گوشهایم را تیز میکردم. زیر و بم صدا را تغییر میدادم، گوش میدادم، سوزن را روی صفحه عقب میکشیدم و باز گوش میدادم: این چند کلمه چه بود؟ «حسن خان» با آن صدای باس در پردهٔ دوم میخواند: «...نای ...ریقلره شراب دولدورون» چه میگوید؟ چه چیزهایی را پر از شراب کنند؟ یا در پردهٔ پنجم میخواند: «دوزلتسین قشونلار پلاددان ...ا.» سپاهیان چه چیزی از پولاد بسازند؟
اینها نمونههای کوچکیست که اکنون با ورق زدن کتاب یادم آمد. تکههای نامفهوم بزرگتری بود. گوش میدادم، فکر میکردم، دنبال منابع میگشتم... روزی دیگر و باری دیگر. و اغلب مییافتم: آهان... میگوید «مینا ابریقلره» یعنی در ابریقهای مینایی شراب پر کنید! ابریق را خیام هم بهکار برده، آنجا که خشمگین خدا را متهم میکند که مست است، و زده است و «ابریق می مرا شکستی، ربی!» حسن خان دستور میدهد که در انتظار رسیدن میهمانی ارجمند صراحیهای میناکاریشده را پر از شراب کنند.
آهان... میگوید «... پلاددان حصار»، یعنی لشکریان حصاری پولادین در برابر دهقانان شورشی بر پا کنند!
چنین بود که کار نوشتن متن کامل اپرای کوراوغلو، و ترجمهٔ آن به فارسی، نزدیک سه سال طول کشید. درست در پایان کار دوستی خبر آورد که کتاب متن کامل اپرای کوراوغلو با الفبای سیریلیک در کتابخانهٔ انجمن روابط فرهنگی اتحاد شوروی و ایران در تهران وجود دارد، و چند برگ دستنویس شتابزده را که از بخشهایی از آن کتاب به خط فارسی رونویسی شدهبود، نشانم داد. عجب! آیا کتاب را تازه آوردهاند، یا آنجا بود و من نمیدانستم؟
اما کار من هنوز ادامه داشت. آقای ابوالحسن وندهور (وفا) مسئول کارهای فرهنگی و هنری دانشجویی در دانشگاه، که ناظر تلاشهای من در اتاق موسیقی و پخش موسیقی کلاسیک غربی، موسیقی اصیل ایرانی، موسیقی آذربایجانی و فولکلوریک برای شنیدن دانشجویان در دانشگاه بود، بیش از صد صفحه دستنویس متن اپرا و ترجمهٔ فارسی آن را از من گرفت، ورق زد و خواند، پسندید، تشویقم کرد، و گفت: «آقایان که ادعا میکنند نظام فئودالی و خانخانی را نابود کردهاند، چه اعتراضی به این داستان شورش دهقانی میتوانند داشتهباشند؟ چاپش میکنیم!»
ماشیننویس مرکز تعلیمات عمومی زبان ترکی و تایپ ترکی بلد نبود. آقای وفا کلید اتاق خودش، و ماشین تحریر برقی را که در اتاقش بود در اختیارم نهاد. او بهندرت در این اتاق مینشست و من وقت فراوان داشتم، بهویژه بعد از ساعات اداری، که (بهجای درس خواندن!) آنجا بنشینم و متن اپرا و ترجمهٔ فارسی آن را تایپ کنم. زمانهای بود که خریدن و داشتن ماشین تحریر مجوز ویژه از ساواک لازم داشت، و گروههای زیرزمینی چریکهای فدایی و مجاهدین خلق، که در میان دانشجویان نفوذ فراوانی داشتند، از هر امکانی برای تایپ و تکثیر اعلامیهها و جزوههایشان استفاده میکردند. بنابراین آقای وفا فداکاری بزرگی کرد و اعتماد بسیاری نسبت به من داشت که این امکانات را بی هیچ محدودیتی در اختیارم نهاد.
تایپ یک انگشتی و دو زبانی در دو ستون، با نشانههای ناقص برای حروف و صداهای ویژهٔ زبان ترکی، روی کاغذ استنسیل، ماهها طول کشید. هرگز هیچکسی در هیچ کلاسی نوشتن به زبان ترکی آذربایجانی را به من نیاموختهبود. خود خطی اختراع کردم، و نشانههای ناقص را با دست تکمیل کردم. یک دختر دانشجوی عضو گروه نقاشی، که بی دانستن زبان ترکی به اپرای کوراوغلو بسیار علاقمند شدهبود و نقاشی روی جلد اولیهٔ مرا هم پسندیدهبود، داوطلب شد که نقاشی مرا در اندازهٔ کوچکتری برای روی جلد متن کامل اپرا بازسازی کند.
من قصد نداشتم هیچ نامی از خود روی جلد این کتابچه بنویسم، اما آقای وفا (که نام «اتاق موسیقی» را هم نمیپسندید)، به اصرار زیاد این عناوین را روی جلد متن اپرا اضافه کرد: «از انتشارات مرکز پخش موسیقی (اتاق ۳) دانشگاه صنعتی آریامهر – گردآوری، برگردان، ویرایش: شیوا فرهمند راد».
جزوهٔ متن کامل و دو زبانهٔ اپرای کوراوغلو نخستین بار در بهار ۱۳۵۴ در ۲۰۰ نسخه در چاپخانهٔ دانشگاه صنعتی آریامهر با چاپ استنسیل، در قطع آ۴ در ۶۴ صفحه و با جلد مقوای نازک به رنگ آبی یا سبز پستهای چاپ شد، با مقدمههایی، و از جمله شرح حال آهنگساز بزرگ عزیر حاجیبیگوف. هم این بار، و هم به هنگام چاپ بعدی در پاییز همان سال برنامهٔ ویژهای در «اتاق موسیقی» اعلام کردم، و هنگام ورود شنوندگان نسخهای از جزوه به هر یک دادم. هر دو بار همهٔ نسخههای چاپشده ظرف چند دقیقه تمام شد، یا در واقع «غارت» شد. کسانی جزوهها را از دست من میقاپیدند و میرفتند. دیگر برای گوش دادن به اپرا هم نمیماندند. اکنون نوار کاست آن را از خود من گرفته بودند، یا کپی آن را از راههای دیگر یافتهبودند.
جزوهٔ اپرا اکنون در محافل دانشجویی به پدیدهای تبدیل شدهبود. متن کامل و درست شعرها اکنون در دسترس همگان بود، هرچند که بسیاری از آنان زبان ترکی را هم بلد نبودند، اما ترجمهٔ فارسی من کار خود را میکرد. اکنون کمتر برنامهٔ کوهنوردی بود که در آن سرودهایی از اپرای کوراوغلو را نخوانند. در زندانها و در خانههای تیمی چریکها آن را زمزمه میکردند. کار «اتاق موسیقی» و انتشار این جزوه الهامبخش بسیاری از گروههای دانشجویی در سراسر ایران بود. دانشجویان دانشکدهٔ پلیتکنیک تهران (دانشگاه امیرکبیر بعدی) «اتاق موسیقی» درست کردند که مهران رفیعی گوشهای از داستان آن را نوشتهاست (https://akhbar-rooz.com/?p=200197). دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران با سرپرستی دوستم فرشید واحدیان و راهنماییهای من «اتاق موسیقی» بر پا کردند.
برایم خبر میآوردند که نخست گروه موسیقی دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تبریز، و سپس گروه دیگری در همان دانشگاه جزوهٔ اپرای کوراوغلو را بازتکثیر کردهاند. خبر آوردند که کتابفروشی شمس در تبریز جزوه را پنهانی تکثیر کرده و زیرمیزی میفروشد. سپس خبرها از دوردستهای ایران آمد: از دانشگاههای مشهد، زاهدان، شیراز، اهواز... که جزوهٔ اپرا را تکثیر و توزیع کردهاند.
شگفتانگیز بود. خود نیز حیرتزده بودم. با فضای حاکم بر ایران و خفقان سیاسی، موضوع اپرا اکنون رنگ سیاسی به خود گرفتهبود. خفقان راه را برای نمادگرایی میگشود: حسن خان اپرا، نماد شاه بود؛ کوراوغلو و یارانش نماد چریکها بودند که در «چنلیبئل» (کمرکش مهآلود)، در کوه، در «سیاهکل»، سنگر گرفتهبودند، هر بار که فرصتی پیش میآمد از کوه (سیاهکل) فرود میآمدند و به سپاهیان خان (شاه) شبیخون میزدند، غارتشان میکردند، و اموال او را میان دهقانان بیچیز پخش میکردند.
حماسهٔ بزرگ در پردهٔ آخر و پنجم است که کوراوغلو و یارانش از کمینگاه بیرون میآیند، سپاهیان خان را تارومار میکنند، نگار زیبارو و برادرش و چند دهقان را از تیغ جلاد نجات میدهند، و دهقانان آزاد به جشن و پایکوبی میپردازند. چه داستانی شیرینتر و زیباتر از این برای دانشجویان انقلابی؟ اکنون در برخی محافل دانشجویی هنگام بحثهای سیاسی، بهجای «شاه» میگفتند «حسن خان»! جزوه و نوارهای اپرا اکنون به بیرون از گروههای دانشجویی نیز راه میگشود.
به گمانی، شرایط و فضای سیاسی آن هنگام در ایران در استقبال گسترده از اپرای کوراوغلو و محتوای آن، تأثیر بسیار داشت. برای نمونه در هنگامهٔ «جشنهای ۲۵۰۰سالهٔ شاهنشاهی»، که رهبران سراسر جهان به ضیافتی عظیم و پر ریختوپاش در بیایانهای تختجمشید دعوت شدهبودند، دهقانان در پردهٔ اول این اپرا میخواندند:
هر هفته باشیندا بیر خان یا پاشا
قوناق گلمیش اولسا بو داغیلمیشا
گئدر وار – یوخوموز قوناقلار اوچون
اوغول – اوشاقیمیز قالار آج او گون...
یعنی:
اگر سر هر هفته یک خان یا پاشا
مهمان بیاید به این ویرانه
دار و ندارمان را به پای مهمان میریزند
فرزندانمان گرسنه میمانند آن روز.
یا در مورد اختناق و سرکوب، حسن خان میخواند:
قامچیدیر ساخلایان بو رعیتی
قامچیسیز یاشاماز خانین دؤولتی
ظلمه اؤیرهننلر سئومز مرحمت
ظلمسیز یاشاماز بیزیم مملکت
دؤیمهسن، سؤیمهسن، مالین آلماسان
دارا چکدیرمهسن، داما سالماسان
رعیت بیرداها خانی دینلهمز
مالیمین – جانیمین صاحبی دئمز
ساکیتلیک ایستهسن، از رعیتی
سؤیلهییب آتالار بو وصیتی.
یعنی:
فقط تازیانه است که رعیت را مهار میکند
بدون تازیانه دولت خان بر جا نمیماند
کسی که به ظلم عادت کرده، مهربانی سزاوارش نیست
بی ظلم کشور ما پاینده نیست
اگر نزنی، دشنام ندهی، دار و ندارش را نگیری
اگر دارش نزنی، حبساش نکنی
رعیت دیگر از خان حرفشنوی نخواهد داشت
خان را صاحب جان و مال خود نخواهد انگاشت
آرامش اگر میخواهی، باید رعیت را خرد کنی
این وصیت پدران است.
از این صحنهها در طول اپرا فراوان است. آنجا که کوراوغلو دهقانان شورشی را فرا میخواند که با او به کوه (سیاهکل) بزنند، یا آنجا که گونهای «سرود انترناسیونال» میخواند و ملتهای گوناگون را در جنبش خود میپذیرد، بسیاری را سخت به هیجان میآورد.
از همین دست است آنجا که احسانپاشا در پردهٔ پنجم میخواند:
بو گوندن بیرجه انسان
خانا قارشی ائتسه عصیان
یا ئولوم وار یا دا زندان
عفو ائدیلمز خایین انسان
وئرمهریک بیز بیرده فرصت چیخسین عصیانلار
خیانتپرور انسانلار
بو یولسوز، اوغرو نادانلار
بو جاهل، بو قودورقانلار
کسیلسین، محو ائدیلسینلر.
یعنی:
از امروز هر کس
بر ضد خان طغیان کند
سزای او مرگ است، یا زندان
خائنان را نمیبخشیم
بار دیگر فرصت نمیدهیم که عصیانی بر پا شود
آدمهای خائن،
دزدان نادان و گمراه
جاهلان و گردنکشان
همگی ریشهکن شوند، نابود شوند.
یا خطابهٔ آتشین نگار پیش از آن که گردنش را بزنند:
بیر ییغین ظلمکار، بیر ییغین جلاد
تأثیر ائتمز سیزه بو قدر فریاد
سرخوش ائتمیش سیزی ظلمون نشئهسی
ناراحت ائیلهمز مظلوم نالهسی
بیر گون گلهجکدیر انتقام گونو
کسهجک ظالیمین باشینین اوستونو
بو گون ازیلنلر، ازر سیزلری
خان ظلموندن قورتارارلار بیزلری...
یعنی:
مشتی ستمگر، مشتی جلاد
این همه فریاد تأثیری بر شما ندارد
نشئهٔ ستمگری شما را سرمست کرده
نالهٔ مظلومان شما را آزار نمیدهد
سرانجام روز انتقام میرسد
تیغ انتقام بالای سر ظالمان میآویزد
و پایمالشدگان امروز، پایمالتان میکنند
از ظلم خان نجاتمان میدهند.
من خود هیچ در حالوهوای برداشتهای سیاسی از اپرا نبودم، نمیخواستم به آنها رسمیت ببخشم، و پخششان کنم. برنامههای من در «اتاق موسیقی» بر لبهٔ تیغ حرکت میکرد. میدانستم که ساواک بهشدت مراقب است که موسیقی یا جزوهای با محتوای سیاسی آنجا پخش نشود، و تازه، هم دانشجویان «ماورای چپ» و هم خشکه مذهبیها هم مراقب بودند تا مبادا آنجا «رقاصخانه» شود. همچنان که اتاق موسیقی پلیتکنیک را بر هم ریختند، بی آن که ربطی به «رقاصخانه» داشتهباشد. آری، فشار مذهبی تازگی ندارد، و در زمان رژیم سلطنتی هم وجود داشت!
اکنون هیچ کنترلی بر سیر نوارها و جزوهٔ اپرا نداشتم. نوارهای کاست اپرا، تکثیری من و دیگران، و جزوهٔ دوزبانهٔ آن، چاپ دانشگاه ما یا کپیهای دست چندم از آن، اکنون راه خود را مستقل از من میپیمودند. کسانی با آن نوارها عاشق میشدند. کسانی، فارس و ترک، در قحطی متن کتبی به ترکی از آن جزوهها برای آموزش زبان ترکی استفاده میکردند. کسانی تمامی متن اپرا را حفظ میکردند. کسانی در محافل بادهگساریشان جزوهٔ مرا پیش میآوردند و با هم شادمانی میکردند. کسانی با دیدن نام من بر روی جلد جزوه با رؤیای دختری زیبا نامههای عاشقانه برایم مینوشتند! تفسیرهای مستقل در ذهن شنوندگان و خوانندگان جزوه وجود داشت.
در بهار سال ۱۳۵۵ نیز ۲۰۰ نسخه چاپ تازهٔ جزوه در دانشگاه در چشم بر هم زدنی به معنای واقعی کلمه «غارت» شد، با آن که به هر کس تنها یک نسخه میدادم. کسانی که جزوه به ایشان نرسید سخت ناراحت و از من عصبانی بودند. اما چاپخانهٔ دانشگاه، در لابهلای چاپ و تکثیر کتابها و جزوههای درسی هر نیمسال تحصیلی، بهزحمت فرصتی مییافت تا سفارش چاپ سرپرست گروههای فوق برنامه و دانشجویی را انجام دهد، و با آن شیوهٔ چاپ هر بار بیش از ۲۰۰ نسخه نمیشد چاپ کرد.
در تابستان ۱۳۵۶ یکی از همکاران «اتاق موسیقی»، زندهیاد حسن جلالی نایینی، خبرم کرد که ناشری با سود بردن از «فضای باز سیاسی» که نخستوزیر اعلام کرده، بدون اجازهٔ ما دستبهکار حروفچینی جزوهٔ اپرای کوراوغلو شده و مقدمات چاپ آن را فراهم میکند. محترمانه از او خواستیم که این کار را نکند، زیرا که با ناشر دیگری قرار و مدار داشتم.
نخستین چاپ رسمی این جزوه بهشکل کتاب در زمستان ۱۳۵۷ (بعد از انقلاب) با همکاری انتشارات ارمغان (تهران) منتشر شد. طرح روی جلد آن کار مهروز کیانوری است.
اما بسیاری از دانشجویان آن سالها و دوستانشان هنوز از دوردستهای گوشه و کنار جهان پیدایم میکنند و در پیامهایی مهرآمیز مینویسند: «هنوز همان جزوهٔ جلدآبی را دارم ها... با همان نقاشی...» حتی ناشری در استکهلم، گویا بی آنکه بداند من خود در استکهلم هستم، نسخهٔ بسیار فرسوده و بدون جلدی از چاپ ۱۳۵۷ را در خانهٔ دوستی در هلند یافت، و آن را بدون اطلاع من با جلدی به رنگ نوستالژیک همان چاپهای دانشگاه تجدید چاپ کرد و به فروش گذاشت.
دربارهٔ تأثیر جزوه و اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان، دوست همدانشگاهی آقای علیرضا صرافی در رسالهای با عنوان «حرکات دانشجویان آذربایجانی در دههٔ پنجاه» ضمن تشریح فعالیتهای «اتاق موسیقی» و اهمیت آن، نوشته است: «چاپ این كتابچه كه به خارج از دانشگاه هم راه یافتهبود، در زمانی كه هیچ اثر تركی اجازهی چاپ نداشت، در نوع خود حادثهٔ مهمی شمرده میشد. كتاب با استقبال بسیاری مواجهشد. یادم میآید كه دانشجویان دانشگاه تبریز نیز نامهای محبتآمیز به شیوا نوشتهبودند و به خاطر كار با ارزشش از وی تشكر كردهبودند.»[ص ۱۲ یا در این نشانی: http://www.achiq.info/yazi/seraf.oyren.htm#_Toc166418329].
همچنین خانم سودابه اردوان تعریف میکند که در اردیبهشت ۱۳۵۹ در آستانهٔ «انقلاب فرهنگی»، هنگامی که دولت حکم کردهبود که گروههای دانشجویی باید اتاقها و ستادهایشان را از محوطهٔ دانشگاهها برچینند، ایشان و رفقایشان در مخالفت با این تصمیم در دانشگاه تهران سنگربندی کردهبودند، آغاز پردهٔ سوم اپرای کوراوغلو با صدای بلند از بلندگوها پخش میشد، و آنان پشت سنگر با این آهنگ و سرود نرمش میکردند و روحیهٔ پایداری را در خود و دیگران تقویت میکردند:
چنلیبئل ئولکهم، هر یئری محکم، محکم
قوش اؤتهبیلمز بو سنگرلرین اوستوندن
قصد ائدهبیلمز بو یئرلره هئچ بیر دشمن
قهرمانلار یوردو چنلیبئل
باسیلماز بیر اردو چنلیبئل
یعنی:
چنلیبئل وطنم، همه جایش محکم است
هیچ پرندهای هم نمیتواند از فراز این سنگرها بگذرد
هیچ دشمنی نمیتواند خیال تسخیر اینجا را به سر راه دهد
سرزمین قهرمانان است چنلیبئل
اردویی تسخیرناپذیر است چنلیبئل
آخرین چاپ کتاب دوزبانهٔ اپرای کوراوغلو، تا جایی که میدانم، با تجدید نظر در حروفنگاری، و این بار همراه با سی.دی. های اپرا، در تابستان ۱۳۸۲ (نشر دنیای نو، تهران) بودهاست.
همهٔ اطلاعات مربوط به آهنگساز و اپرایش، با جزئیات فراوان، در پیشگفتارهای کتاب هست و لازم نمیدانم اینجا چیزی بنویسم. نسخهٔ اسکنشدهٔ آخرین چاپ را از این نشانی دانلود کنید: https://drive.google.com/file/d/1L3sVJ_LNemR7lqC_BUwLF-yNCZw-W3MW/view?usp=sharing
نسخهٔ کامل و رسمی متن اپرا به زبان اصلی و با حروف لاتین در این نشانی موجود است، با این تذکر که سخنان موجود در اجراهای گوناگون با یکدیگر تفاوتها و جابهجاییهایی دارند: http://uzeyir.musigi-dunya.az/az/keroglu_libr.html
اما نکتهای از حاشیهٔ نخستین اجرای آن هست، که بهگمانم جالب است و جایی بهفارسی نوشته نشده: اپرای کوراوغلو نخستین بار در سال ۱۹۳۸ در جشنوارهٔ دهروزهٔ موسیقی آذربایجانی در «بالشوی تئاتر» مسکو اجرا شد. استالین طبق معمول از لژ ویژهاش اپرا را تماشا میکرد. در این اجرا برای نخستین بار اسب هم بر صحنهی اپرا آوردند و کوراوغلو سوار بر اسب بود. کوراوغلو بی اسب نمیتواند باشد! اجرا بسیار موفقیتآمیز بود. پس از پایان اجرا عدهای از رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی بر گرد عزیر حاجیبیگوف حلقه زدند. استالین هم بود. کسی از آن میان (ژدانوف؟) خطاب به عزیر گفت: «بابا! یک جفت دیگر از این اپراها بنویس!» ناگهان استالین غرید: «نخیر!»
آن زمان اوج دوران وحشت استالینی و اعدام و تبعید هر کسی که سرش به تنش میارزید به اردوگاههای بردهداری سیبری بود. همه با شنیدن «نخیر» استالین در جا یخ زدند. سکوتی طولانی برقرار شد، تا آن که استالین خود سکوت را شکست و گفت: «[یک جفت نه،] دو جفت بنویس!»[منبع http://www.hajibeyov.com/music/koroghlu/koroghlu_eng/koroghlu_cd_eng/koroghlu_cd.html]
فیلم کامل اپرای کوراوغلو، اجرای سال ۱۹۸۵ با شرکت لطفیار ایمانوف: https://youtu.be/i4afB488Xi0
2 comments:
آقای فرهمند عزیز
سلام
یادداشت کوتاهی در سایت عصر نو در پایان مقاله کوراوغلوی شما نوشته بودم که منتشر نشد. نکته ای غیرقابل چاپ نداشت. فقط تجدید خاطره بود. احتمالا مدیر سایت وقت نکرده بود که آن را بازبینی کند. به همین دلیل، این متن بالنسبه طولانی را نوشتم. راستش، سه چهار سال پیش هم، بعد از خواندن کتاب قطران در عسل که روایتی مسحور کننده بود، نامه ای طولانی برایتان نوشته بودم ولی قبل از ویرایش نهایی، حافظه جانبی کامپیوترم که نامه در آن بود، سوخت و طبعا نتوانستم برایتان بفرستم.
این نوشته کوراوغلوی شما مرا پرتاب کرد به سالهای دهه پنجاه. نوجوانی 13-14 ساله بودم در اردبیل و برادرم که دانشجوی دانشگاه تبریز بود روزی جزوه ای به نام کوراوغلو آورد و با شعف و غروری تمام گفت که همکلاس چند سال پیش من در دبیرستان کسری این کتاب را نوشته است. شیوایش یادم نمی آید ولی فرهمندش چرا! عموی شما – که مردی بلند قامت و نسبتا تنومند بود - معلم نقاشی من بود در کانون پرورشی کودکان و آشنای پدرم. پدر شما هم با پدرم سلام و علیکی داشتند. پسر عموی شما هم در دبستان کمال همکلاس برادر دیگرم بود. با اینکه در دبیرستان کسری درس نخوانده بودم ولی همه داستانهای آنجا را – از حاجی محمد بدر گرفته تا مستخدم مدرسه ابوالفضل- به نقل از برادرانم هنوز یادم هست. نمی دانم واقعیت داشت یا بچه ها ساخته بودند که حاجی بدر در آغاز سال تحصیلی خطبه ای ایراد می کرد و ختم می کرد به شعر سعدی: باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس و بعد بلافاصله مستخدم را صدا می زد ابوالفسس ... و همه از این قافیه خس و فس ریسه می رفتند و البته مورد عتاب آقای بدر قرار می گرفتند.
خانه عموی شما در کوچه ای بود که انتهای دیگرش به مسجد آقا میرزا صالح و قیز ایمامزاداسی ختم می شد. ولی تا جایی که یادم می آید خانه شما طرفهای میدان مجسمه بود. شاید هم هر دو را اشتباه می کنم. آخرین بار سی و پنج سال پیش رفتم و دوباره آن کوچه ها را دیدم.
چیزی که از آن کتاب کوراوغلو یادم مانده، روی جلدش هست که در سمت چپ بالا، دو سطر نوشته شده بود و کلمات اول سطر اول چنین بود: "دانکو با صدای بلند..." بقیه اش یادم نمی آید. شاید بد خوانده بودم ولی چون جزوه را تا آخر نخوانده بودم نمی دانستم دانکو کیست. ولی جو کلی خانه و هیبت کتاب نشان از انقلابی بودن آن داشت... آیا واقعا چنین کلماتی در روی جلد بود یا حاصل کج فهمی من؟ این دانکو چنان در مغز من با کوراوغلو عجین شده که هر وقت نام کوراوغلو را می شنوم بی درنگ دانکو هم در پسش می آید. دانکو که بود؟
برادرم که همکلاس شما بود در تهران زندگی می کند و من در امریکا. دوست مشترکی هم داریم که آقای دکتر محمد باقری باشد و ایران که بودم همیشه ذکر خیر شما هم بود. احتمالا مغازه پدر من در بازار برنجفروشان یادتان می آید که عمدتا چای می فروختیم و زعفران.
یادش بخیر.
ببخشید از پرگویی
توفیق حیدرزاده
سلام آقای حیدرزاده
بسیار سپاسگزارم از پیام پر مهر شما.
من شما را دورادور از طریق آقای باقری و از مقالههای علمی خوبی که ترجمه میکردید میشناسم. حتی آقای باقری در مواردی کتابهای علمی به من سفارش میداد تا به شما و دوستان دیگر بدهد که ترجمه کنید.
نشانیهایی که از منزل عمو و پدر من میدهید، درست است. عمویم سال گذشته از جهان رفت، اما خانوادهاش هنوز در همان خانه هستند. پدر و مادرم خیلی وقت پیش از جهان رفتند و آن خانهٔ نزدیک «مجسمه» فروخته شد!
آری، زندهیاد آقای بدر داستانها دارد! اما با کمال تأسف برادر گرامی شما را که همکلاسی من باشد، و خیلی از همکلاسیهای آن سالها را هیچ بهیاد نمیآورم.
«دانکو» خوب یادتان مانده! اگر کتاب را از نشانیای که در همان مقاله هم دادهام دانلود کنید، آن جمله هنوز هست.
«حماسهٔ دانکو» داستانیست نوشتهٔ ماکسیم گورکی. آن جمله را از آن داستان برداشتهام و در سرلوحهٔ شرح حال عزیز حاجیبیگوف (سرایندهٔ اپرای کوراوغلو و آثار بیشمار دیگر) نوشتهام تا نشان دهم او چه میزان از جان مایه گذاشته است.
شاد و پیروز باشید.
Post a Comment