سال گذشته متن بازویراستهای از ترجمهی تکههایی از «حماسههای شفاهی آسیای میانه» را که چهل سال پیش گمش کردهبودم، منتشر کردم. پس از آن دوست عزیز و فرهیختهام «میم» که لطف بیکرانی به من دارد پیوسته اصرار دارد و این را به شیوههای گونانی تکرار میکند که هیچکس بهتر و مناسبتر از من برای ترجمهی بقیه کتاب نیست، و ایکاش من وقت بگذارم و ماندهی آن را هم ترجمه کنم.
دوست فرهیخته و عزیز دیگرم «جیم» نظر دیگری دارد. او میگوید که از همان نخستین صفحههای ترجمه بهروشنی پیداست که این کتاب بسیار قدیمیست، نویسنده به بسیاری از منابع دسترسی نداشته، چیزهایی سر هم کرده برای کاری شبیه یک رسالهی دکترا، و حاشیهنویسی تکمیلی مترجم نشان میدهد که او خود به منابع بیشتر و تازهتر و بهتری دسترسی دارد و دانش او در این زمینه بیشتر از خود نویسنده است. «جیم» اصرار دارد که من خود یک «حماسههای شفاهی آسیای میانه» تازه بنویسم.
چه باید کرد؟! دریغا که من باید دل هر دو دوست را بشکنم. پاسخ من به هر دوشان منفیست، زیرا در طول بازویرایش متن ترجمه بارها به این نتیجه رسیدم که اگر عقل امروزم را داشتم هرگز دست به کار ترجمهی چنین موضوعی نمیشدم. «حماسه» در اینجا خلاصه شدهاست در داستان قهرمانی در کشتار انسانها بهدست انسانها. هستهی این «حماسه»ها داستان پهلوانانیست از میان اشراف که اغلب با انگیزههای شخصی و برای منافع شخصی میروند و میکشند و بر میگردند، یا کشته میشوند و تراژدی میسازند. و این کموبیش موضوع همهی «حماسه»ها و اساطیر قدیمی شرق و غرب است، از جمله شاهنامهی فردوسی. با عقل امروزیم، ترجمهی همان فصل «شمن» کافی بود که ربطی به کشت و کشتار ندارد. به گمانم چهل سال پیش هم رگههایی از عقل امروزم در سرم بود که پیش از همه «شمن» را ترجمه کردم.
البته یک استثنا در میان آن حماسهها وجود دارد، و استثنایی بودن آن را نویسندهی کتاب هم به تأکید برجسته کردهاست، و آن حماسهی کوراوغلوست. از قضا یکی از سرهمبندیهایی که نویسنده کرده این است که روایت آذربایجانی حماسهی کوراوغلو را به نام حماسهی ترکمنی قلمداد میکند تا بتواند آن را در محدودهی جغرافیایی مورد پژوهشاش قرار دهد، حال آنکه منبع مورد استفادهی او، یعنی کتاب الکساندر خوچکو، سیاه روی سپید نوشته که داستان کوراوغلو را از خوانندگان دورهگرد (آشیقهای) آذربایجانی شنیده و ثبت کردهاست. روایت ترکمنی کوراوغلو وجود دارد، اما هیچ ربطی به آنچه نویسنده از خوچکو نقل میکند، ندارد.
چرا کوراوغلو استثناییست؟ زیرا این تنها داستانیست که در آن قهرمان از میان اشراف نیست، و نه برای انگیزهها و منافع شخصی، که برای ستاندن داد دهقانان و مردم ستمدیده از خانها و پاشاهای ستمگر میجنگد.
و اما «حماسه»ای که من از کودکی دوست میداشتهام، داستان پهلوانیها در جبههی دیگریست: جبههی دانش و فن و اجتماع؛ داستان مردان و زنانی که با تلاشهایی خستگیناپذیر اسرار طبیعت را برای بشریت میگشایند؛ به قطب میروند، بالای بلندترین قلهها میروند، به اعماق اقیانوسها میروند، تا دورترین اجرام آسمانی را رصد میکنند، راه فضا را به روی انسان میگشایند، پای انسان را به ماه میرسانند، ذرهها را میشکافند؛ افقهای دید و تواناییهای بشریت را گستردهتر و گستردهتر میکنند، داستان آن نخستین زنان سیاهپوست است که وارد دانشگاه سپیدپوستان شدند، یا در اتوبوس در بخش سپیدها نشستند. این حماسهها فراوانند اما شرمسارانه باید بگویم که هیچ کاری برای آنها نکردهام، جز نوشتهای کوتاه دربارهی قطبپیمایان. باید نمونههایی پیدا کنم و چیزهایی بنویسم. اما دربارهی کوراوغلو کارهایی کردهام.
پس چرا آن سه فصل را بازویرایش و منتشر کردم؟ زیرا نخواستم سانسورچی باشم و دریغم آمد که چیزی را که وجود دارد و رویش کار شده، به شکلی آبرومندانه در دسترس علاقمندانش قرار ندهم.
ترجمهی ۳ فصل از «حماسههای شفاهی آسیای میانه»
حماسهی انسان کاشف
اپرای کوراوغلو (به ترکی و فارسی)
تحلیلی بر حماسهی کوراوغو و نیز در این نشانی.
دوست فرهیخته و عزیز دیگرم «جیم» نظر دیگری دارد. او میگوید که از همان نخستین صفحههای ترجمه بهروشنی پیداست که این کتاب بسیار قدیمیست، نویسنده به بسیاری از منابع دسترسی نداشته، چیزهایی سر هم کرده برای کاری شبیه یک رسالهی دکترا، و حاشیهنویسی تکمیلی مترجم نشان میدهد که او خود به منابع بیشتر و تازهتر و بهتری دسترسی دارد و دانش او در این زمینه بیشتر از خود نویسنده است. «جیم» اصرار دارد که من خود یک «حماسههای شفاهی آسیای میانه» تازه بنویسم.
چه باید کرد؟! دریغا که من باید دل هر دو دوست را بشکنم. پاسخ من به هر دوشان منفیست، زیرا در طول بازویرایش متن ترجمه بارها به این نتیجه رسیدم که اگر عقل امروزم را داشتم هرگز دست به کار ترجمهی چنین موضوعی نمیشدم. «حماسه» در اینجا خلاصه شدهاست در داستان قهرمانی در کشتار انسانها بهدست انسانها. هستهی این «حماسه»ها داستان پهلوانانیست از میان اشراف که اغلب با انگیزههای شخصی و برای منافع شخصی میروند و میکشند و بر میگردند، یا کشته میشوند و تراژدی میسازند. و این کموبیش موضوع همهی «حماسه»ها و اساطیر قدیمی شرق و غرب است، از جمله شاهنامهی فردوسی. با عقل امروزیم، ترجمهی همان فصل «شمن» کافی بود که ربطی به کشت و کشتار ندارد. به گمانم چهل سال پیش هم رگههایی از عقل امروزم در سرم بود که پیش از همه «شمن» را ترجمه کردم.
البته یک استثنا در میان آن حماسهها وجود دارد، و استثنایی بودن آن را نویسندهی کتاب هم به تأکید برجسته کردهاست، و آن حماسهی کوراوغلوست. از قضا یکی از سرهمبندیهایی که نویسنده کرده این است که روایت آذربایجانی حماسهی کوراوغلو را به نام حماسهی ترکمنی قلمداد میکند تا بتواند آن را در محدودهی جغرافیایی مورد پژوهشاش قرار دهد، حال آنکه منبع مورد استفادهی او، یعنی کتاب الکساندر خوچکو، سیاه روی سپید نوشته که داستان کوراوغلو را از خوانندگان دورهگرد (آشیقهای) آذربایجانی شنیده و ثبت کردهاست. روایت ترکمنی کوراوغلو وجود دارد، اما هیچ ربطی به آنچه نویسنده از خوچکو نقل میکند، ندارد.
چرا کوراوغلو استثناییست؟ زیرا این تنها داستانیست که در آن قهرمان از میان اشراف نیست، و نه برای انگیزهها و منافع شخصی، که برای ستاندن داد دهقانان و مردم ستمدیده از خانها و پاشاهای ستمگر میجنگد.
و اما «حماسه»ای که من از کودکی دوست میداشتهام، داستان پهلوانیها در جبههی دیگریست: جبههی دانش و فن و اجتماع؛ داستان مردان و زنانی که با تلاشهایی خستگیناپذیر اسرار طبیعت را برای بشریت میگشایند؛ به قطب میروند، بالای بلندترین قلهها میروند، به اعماق اقیانوسها میروند، تا دورترین اجرام آسمانی را رصد میکنند، راه فضا را به روی انسان میگشایند، پای انسان را به ماه میرسانند، ذرهها را میشکافند؛ افقهای دید و تواناییهای بشریت را گستردهتر و گستردهتر میکنند، داستان آن نخستین زنان سیاهپوست است که وارد دانشگاه سپیدپوستان شدند، یا در اتوبوس در بخش سپیدها نشستند. این حماسهها فراوانند اما شرمسارانه باید بگویم که هیچ کاری برای آنها نکردهام، جز نوشتهای کوتاه دربارهی قطبپیمایان. باید نمونههایی پیدا کنم و چیزهایی بنویسم. اما دربارهی کوراوغلو کارهایی کردهام.
پس چرا آن سه فصل را بازویرایش و منتشر کردم؟ زیرا نخواستم سانسورچی باشم و دریغم آمد که چیزی را که وجود دارد و رویش کار شده، به شکلی آبرومندانه در دسترس علاقمندانش قرار ندهم.
ترجمهی ۳ فصل از «حماسههای شفاهی آسیای میانه»
حماسهی انسان کاشف
اپرای کوراوغلو (به ترکی و فارسی)
تحلیلی بر حماسهی کوراوغو و نیز در این نشانی.
2 comments:
در جوانی مقدار زیادی ادبیات روسی مصرف کردم. از میان نویسندگان بزرگ روس، کارهای چخوف و رمان های شولوخوف و نوشته های کوتاه تولستوی را بارها خواندم. تازه در میان سالی رفتم سراغ داستایوفسکی. و چه دنیای شگرفی است جهان داستایوفسکی و چه احاطه ای دارد در کنکاش پیچیدگی های روح آدمی. کاش زودتر او را یافته بودم. اگر مثل شما روسی می دانستم حتما می رفتم سراغ ترجمه کارهای او. گر چه به همت سروش حبیبی بخشی از کارهای او از روسی ترجمه شده، اما هنوز "برادران کارامازوف" و "یادداشت های زیرزمینی" و شماری از کارهای بزرگ او مستقیما از روسی ترجمه نشده اند. آیا می شود برای این کار بزرگ امیدوار بود شما آستین همت بالا بزنید؟ امیدوارم! م
سپاسگزارم محمد گرامی از مهر شما. باید یادتان بیاورم که پیشترها اینجا نوشتهام که کار ترجمه چه به روزگار من میآورد. بعد حالا بنشینم و متنهایی چنان عمیق و فلسفی و چندمعنایی را از روسی حدود ۱۵۰ سال پیش ترجمه کنم؟ با وسواسی که من دارم، آن کار بی برو برگرد مرا میکشد!
Post a Comment