08 September 2022

پانزده قصه - ۳

۳- اوکراین

کی‌ریل دبّاغ

نزدیک شهر کی‌یف اژدهایی زندگی می‌کرد. همه از این اژدها می‌ترسیدند. مردم برای این ‏که اژدها خشمگین نشود هر سال دختری به او می‌دادند، و اژدها دختر را می‌کشت و می‌خورد.‏

روزی از روزها نوبت به حاکم شهر کی‌یف رسید. دختر حاکم وقتی که داشت پیش اژدها می‌رفت، ‏کبوترش را نیز همراه خودش برد. این دختر بسیار زیبا بود، آن‌قدر که اژدها از او خوشش آمد و او را ‏نخورد.‏

روزی دختر فهمید که اژدها در همهٔ جهان فقط از یک نفر می‌ترسد. آن شخص در ساحل رود دنپر ‏زندگی می‌کرد و کارش دباّغی بود و به او کی‌ریل دبّاغ می‌گفتند. دختر نامه‌ای نوشت و به پای کبوتر ‏بست؛ کبوتر پرواز کرد و خود را به قصر حاکم رساند. حاکم کبوتر را دید و غمگین شد. او فکر می‌کرد ‏که اژدها دخترش را خورده‌است، ولی ناگهان نامه‌ای را که به پای کبوتر بسته شده‌بود، دید، آن را باز ‏کرد و خواند. او زود چند نفر را پیش دبّاغ فرستاد.‏

اول از همه ریش‌سفیدان رفتند، ولی کی‌ریل حرف آن‌ها را گوش نداد. بعد جوان‌ها رفتند و از او ‏خواهش کردند که بیاید. ولی کی‌ریل خواهش آن‌ها را هم رد کرد. آخر از همه بچه‌ها پیش او رفتند، ‏زانو زدند و التماس کردند، تا این که کی‌ریل راضی شد، و گفت:‏

‏- بچه‌ها، خواهش شما را نمی‌توانم رد کنم.‏

کی‌ریل پیش حاکم رفت و از او دو چلیک پر از قطران و دوازده ارابه پر از رشته‌های کنف گرفت. ‏رشته‌های کنف را به سراپای بدنش پیچید و روی آن‌ها را قطران مالید، شمشیر ده منی‌اش را ‏برداشت، و به جنگ اژدها رفت.‏

جنگ شروع شد، و چه جنگی! زمین و زمان به لرزه در آمد. هر گاه اژدها می‌خواست دندانش را به ‏تن کی‌ریل فرو کند، دهانش پر از کنف و قطران می‌شد. در عوض هر گاه که کی‌ریل شمشیرش را ‏فرود می‌آورد، با ضربهٔ شمشیر اژدها کمی در خاک فرو می‌رفت.‏

اژدها کم‌کم خسته شده‌بود و برای خوردن آب مرتب به طرف رود دنپر فرار می‌کرد. کی‌ریل هم از این ‏فرصت‌ها استفاده می‌کرد و به تنش کنف می‌پیچید و قطران می‌مالید. اژدها و کی‌ریل چند بار به ‏همین ترتیب درگیر شدند و زد و خورد کردند. کی‌ریل درست مانند وقتی که آهن را روی سندان ‏می‌کوبند، شمشیرش را به پیکر اژدها فرود می‌آورد. مردم رفته‌بودند بالای کوه و از آن‌جا با ترس و لرز ‏صحنهٔ نبرد را نگاه می‌کردند.‏

ناگهان اژدها ناله‌ای کرد و پخش زمین شد. آن اژدهای بدسرشت مرده‌بود. مردم همگی شادی کردند.‏

کی‌ریل دختر حاکم را نجات داد. همه از کی‌ریل قهرمان تشکر کردند. از آن به‌بعد محله‌ای که کی‌ریل ‏در آن زندگی می‌کرد محلهٔ دبّاغ‌ها نامیده می‌شود.

قصه‌های دیگر.

1 comment:

سیروس said...

кирилл кожевник