27 June 2019

بار دیگر اخگر

هر چه بیشتر چنین نوشته‌هایی را می‌خوانم، یا خود می‌نویسم، تلخی و دریغ و درد بیشتری بر ‏جانم می‌نشیند و دلم بیشتر برای اخگر و اخگرها تنگ می‌شود.‏ چه کنم... چه کنم...؟

دو سال پیش نوشته‌ای با عنوان «اخگر، مخالفی در میان رهبران حزب توده ایران» منتشر کردم. ‏اکنون آن نوشته را با استفاده از اطلاعات تازه‌ای که در «زیستن به وقت مهر، رفتن به ماه شهریور» ‏آمده، و نیز با نکات تازه‌ای که خود به یاد آوردم، تکمیل و بازویرایش کرده‌ام، که در این نشانی یافت ‏می‌شود.‏

2 comments:

Anonymous said...

سلام شیوای عزیز،با اینکه مدت طولانی است که به شما سرنزده ام ولی از صمیم قلب می گویم که بی یادت نبوده ام.زندگی در سایه جمهوری اسلامی آدمی را در تنگناهای عدیده ای قرار می دهد که بیرون آمدن از هر کدام بی شباهت به تلاشهای پهلوانان اساطیری نیست. به هر حال امیدوارم خوب و تندرست باشی یا حداقل در همنشینی با آلام جسمی و روحی ات به توافق قابل رعایت کردنی رسیده باشی. من هم بطور عمومی با این نوستالژی روحخراش یاد گذشتگان دست به گریبانم، این داستان غم انگیز مام وطن که قرنهاست بهترین فرزندان خود را دستچین می کند و پس از شکنجه های فرساینده به کام خود فرو می برد.خودت نمونه بارز این فرزندان هستی و البته من در این قضاوتم متکی به تمامی صمیمیتی هستم که از خلال آثارت حس کرده ام.داستان درویش کمال الدین طبری را می خوانم و رایحه مرگ آگاهی انسانی هوشمند را که از آن به مشام می رسد حس می کنم.ژرفکاوی در این داستان که طبری آن را در آبان سال شصت نوشته است (و احتمالا تو در آن روزهای انزوا و اختفا در کنارش بودی)تارهای درد را در وجودم به ارتعاش در می آورد.و چقدر بسیارند امثال این فرزندان صدیق این مرز و بوم که سرانجام فاجعه بار حیاتشان تلنگرهای دردناکی به روان آدمی می زند. در روزهای پیش رو سفر کوتاهی از مسیر حیران به شمال خواهم داشت و مطمئنم تمامی راه را دیده بر کرانه های شمالی گردنه خواهم و دوخت و غرق اندیشه های دور و دراز خواهم شد.اگر غمگینت کردم پوزش می خواهم ولی پدرم می¬گفت:«دردین داواسی درددیر» زنده باشی شیوا جان بدرود.اسد

Shiva said...

بسیار سپاسگزارم اسد عزیز!ء