07 May 2017

بریده‌ای از کتاب «قطران در عسل»‏

پی‌نوشت اردیبهشت ۱۳۹۶: شگفتا که انسان چه رشد می‌کند و از کجا به کجا می‌رسد! همشهری گرامیم آقای محمد ‏ارسی که در ۳۰ تیر ۱۳۵۹ همراه گروه چماقداران به دفتر حزب توده ایران حمله کرد، سی سال دیرتر در مقاله‌ای به تاریخ ‏‏۲۵ اسفند ۱۳۹۰ برخوردهای غیر دموکراتیک با حزب را نکوهش می‌کند! خوشا چنین دگرگونی‌هایی! همشهری چماقدار ‏دیگرم، آقای مهندس فرهاد گرمچی، اکنون دفتر مهندسین مشاور در زمینه‌ی سازه و ساختمان دارد.‏

***
‏«ما تا کنون فاشیست‌بازی در نیاوردیم ولی از این به‌بعد فاشیست‌بازی در می‌آوریم... تصمیم ما بر ‏این است که تمام دفاتر ‏و سازمان‌های غیر از خط امام (!) را بگیریم... یکی از این حزب‌ها، حزب ‏کثیف توده بود. البته بعد از صحبت من، مردم (!) ‏ریختند و دفترشان را... گرفتند. بدانند حالا دیکتاتوری ‏ملایی است».‏ (حجت‌الاسلام هادی غفاری)

‏[...] دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۵۹، از حوالی ظهر هر دم اخبار نگران‌کننده‌ای می‌رسید: جبهه‌ی ملی ایران ‏در حیاط دفتر خود ‏در خیابان کارگر جنوبی (سی‌متری، ششم بهمن) کمی پایین‌تر از میدان انقلاب ‏‏(۲۴ اسفند) مراسمی به مناسبت سالگرد سی ‏تیر ۱۳۳۱ داشت. گروهی "حزب اللهی" به این ‏مراسم حمله کرده بودند و خشن‌تر و بی‌پرواتر از همیشه قصد رخنه در حیاط ‏و ساختمان داشتند، ‏مردم را می‌زدند، و هر مانعی را سر راه خود ویران می‌کردند. خبر می‌رسید که پس از تسخیر دفتر ‏جبهه‌ی ‏ملی قصد حمله به دفتر حزب توده ایران را دارند. ما همه در بیم و امید و نگرانی به‌سر می‌بردیم. حوالی ساعت ۲ بعد از ظهر ‏سرانجام چماقداران عربده‌کش پیدایشان شد.‏

مانده بودم چه کنم. در اتاق مجله "دنیا" نشسته‌بودم و می‌کوشیدم حواسم را روی ویرایش نوشته‌ای جمع کنم. اما این ‏کار ممکن نبود. نگران بودم. از خود می‌پرسیدم چگونه می‌توانند از تنها در این ‏ساختمان بگذرند و دفتر را تسخیر کنند. ‏شکستن این در آسان نبود. اخگر گفت که کیانوری گفته که ‏همه از دفتر بروند، اما خود کیانوری می‌خواهد بماند. برخاستیم. ‏نوشته‌ها و مقاله‌های رسیده را ‏اخگر جمع کرد، در کیفش گذاشت، و رفت. من به اتاق شعبه‌ی تبلیغات رفتم. ابوتراب ‏باقرزاده ‏آن‌جا تنها نشسته‌بود. گفت که با "عباس‌آقا" (حجری) صحبت کرده و تصمیم گرفته‌اند که هر ‏دو در دفتر بمانند.‏

بیرون دفتر جوانان حزبی گرد آمده‌بودند تا شاید بتوانند راه را بر چماقداران سد کنند. من نیز به آنان ‏پیوستم. ‏می‌گفتند کیانوری گفته که "درگیر نشوید! فقط شعار ضد امریکایی بدهید!" خیابان باریک ۱۶ آذر نمی‌دانم چگونه بند ‏آمده‌بود و ماشینی در سرازیری آن در حرکت نبود. توده‌ی چماق و فریاد و ‏دشنام و ریش از راه می‌رسید. پنجاه شصت نفر ‏بیشتر نبودند. شعار می‌دادند: "حزب فقط حزب‌الله، ‏رهبر فقط روح‌الله!"، "مرگ بر شوروی!"، "این لانه‌ی جاسوسی نابود باید ‏گردد!" جوانان حزبی شعار ‏می‌دادند: "مرگ بر امریکا! مرگ بر امریکا!" من برای شعار دادن همواره مشکل داشتم: اگر سخنی ‏‏از ژرفای دلم بر نمی‌آمد، نمی‌توانستم آن را به صدای بلند فریاد بزنم. اکنون نیز ربطی میان این ‏چماقداران ریشو و شعار ‏‏"مرگ بر امریکا" نمی‌یافتم، و دهانم به فریاد باز نمی‌شد. اما چه می‌کردم؟ ‏از بی‌چارگی و بنا به رهنمود من نیز به فریاد آمدم ‏و شعار را تکرار کردم. رفیق نازنین و ‏دوست‌داشتنی‌ام، "عبدی"، از رده‌های بالای سازمان جوانان حزب، همان که با "لادا"ی ‏آبی‌رنگش در ‏خیابان‌های تهران رانندگی آموخته‌بودم، نزدیک من ایستاده‌بود، دهانش را تا چند سانتی‌متری صورت ‏جوانی ‏شیک و آراسته، که هیچ شباهتی به چماقداران نداشت، پیش برده‌بود و عرق‌ریزان و ‏برافروخته، با تمام نیرو فریاد می‌زد: ‏‏"مرگ بر امریکا! مرگ بر امریکا!". چیزی نمانده‌بود که اشکش هم ‏سرازیر شود. اما آن جوان آراسته با خونسردی تمام، آرام ‏می‌گفت: "این دفتر را دیگر نمی‌بینی...!" ‏از کجا می‌دانست؟ به نظرم می‌آمد که این دو یکدیگر را می‌شناسند.‏

حزب برای دفاع از ستاد خود از شهربانی کمک خواسته‌بود و گروهی پاسبان در کنار دیوار میان ‏چماقداران و دفتر حزب ‏ایستاده‌بودند. اما فشار چماقداران هر دم بیشتر می‌شد. می‌دیدم و ‏می‌شنیدم که فرمانده پاسبان‌ها با بی‌سیم با جایی حرف ‏می‌زند. کسی گفت که دارد از دفتر رئیس ‏جمهور بنی‌صدر کسب تکلیف می‌کند. او داشت می‌گفت:‏

‏- ... جلوشان را بگیریم یا نه؟ بگوشم...‏
‏- ...‏
‏- دستور می‌فرمایید از ورودشان ممانعت بکنیم، یا نه؟ بگوشم...‏
‏- ...‏
‏- دارند از دیوار بالا می‌روند...، بگوشم...‏

و لحظاتی بعد پاسبان‌ها و افسر فرماندهشان بی هیچ دخالتی دور شدند و رفتند. هیاهوی غریبی بود. گروهی از ‏‏مهاجمان، شعاردهان و ناسزاگویان، از کرکره‌ی کتاب‌فروشی طبقه‌ی هم‌کف و بر شانه‌های همدیگر بالا رفته‌بودند و داشتند ‏‏پنجره‌ی طبقه‌ی دوم را می‌شکستند. [...] اکنون چند نفری از مهاجمان از پنجره‌ی شکسته به طبقه‌ی دوم ساختمان راه ‏یافته‌بودند، و کمی ‏بعد تمامی دفتر را تصرف کردند. ما هنوز آن پایین ایستاده‌بودیم و شعار می‌دادیم. گفته ‏می‌شد که ‏کیانوری دارد با سردسته‌ی مهاجمان گفت‌وگو می‌کند. یکی از چماقداران ژتون‌های ‏پلاستیکی را که برای گرفتن ناهار به‌کار ‏می‌رفت، از پنجره نشان می‌داد و فریاد می‌زد:‏

‏- ببینید! این‌جا قمار می‌کردند!‏

یکی دیگر رشته‌های کاغذی را که با کاغذخردکن بریده شده‌بودند نشان می‌داد و فریاد می‌زد:‏

‏- اسناد جاسوسی را نابود کرده‌اند!‏

‏[...]‏
در ساعت سه‌ونیم خبر رسید که گروهی نیز به رهبری "حجت‌الاسلام والمسلمین" هادی غفاری به ‏دفتر سازمان جوانان ‏حزب در خیابان نصرت حمله کرده‌اند، چند تن از اعضای سازمان را چاقو زده‌اند، ‏دفتر را ویران و تسخیر کرده‌اند، جاسازی ‏موجود در پشتی یک مبل را یافته‌اند، و فهرست کامل نام ‏اعضای بخش دانشجویی سازمان جوانان را به‌دست آورده‌اند.‏

اوضاع بسیار غم‌انگیزی بود. چه می‌کردیم؟ زور و چماق بر متانت و شکیبایی پیروز شده‌بود. به‌تدریج ‏پراکنده شدیم و ‏رفتیم. اکنون بی‌خانمان شده‌بودیم.‏
مهاجمان خود را "جوانان مسلمان جنوب [تهران]" می‌نامیدند. فردا "نامه مردم" به شکلی بسیار ‏فقیرانه و در چهار ‏صفحه و در تیراژی بسیار کم منتشر شد. و روز بعد، چهارشنبه ۱ مرداد، "نامه ‏مردم" نوشت:‏

‏«چه کسانی در هجوم به دبیرخانه کمیته مرکزی حزب توده ایران و تخریب و اشغال آن شرکت ‏داشتند؟
‏"جوانان مسلمان جنوب" چه کسانی هستند؟


افغان‌های وابسته به گروه‌های امریکایی – افغان و گروهک ضد انقلابی – مائوئیستی حزب رنجبران، ‏در این توطئه ‏شرکت فعال داشتند.‏

‏[...] همه کسانی را که اکنون نام "جوانان مسلمان جنوب" بر خود نهاده‌اند به یک چوب نمی‌توان ‏راند ولی ما دقیقاً ‏می‌دانیم که در پس آن‌ها به‌ویژه گردانندگان آنان مشتی اوباش، چاقوکش و لومپن ‏که شعبان بی‌مخ‌های تاریخ همواره از ‏پشتیبانی بی‌دریغ آن‌ها برخوردار شده‌اند یافت می‌شوند. ‏به‌علاوه ما دقیقاً می‌دانیم که در بین آن‌ها افرادی وجود داشته‌اند که ‏علاوه بر ایفای نقش ‏هدایت‌کننده‌ی این توطئه‌ی خائنانه، چهره و نامشان با محافل و گروه‌های آشکارا مشکوک امریکایی، ‏‏رابطه دارد.‏

‏[...] عده‌ای دیگر از مهاجمین که نقش بسیار فعال و رهبری‌کننده داشتند، از اعضای گروهک ضد انقلابی ‏‏– مائوئیستی ‏حزب رنجبران بودند. یکی از این ضد انقلابیون، سازمانده و رهبر تخریب طبقه‌ی اول ‏دبیرخانه بود. از دیگر چهره‌های ‏شناخته‌شده‌ی این گروه در میان مهاجمین، می‌توان از محمد ارسی، ‏از رهبران این گروهک، فریدون دهقانی و فرهاد گرمچی، ‏از دیگر فعالین این گروه نام برد. سهروان از ‏دیگر فعالین "حزب رنجبران"، از دیگر سازماندهان این هجوم ضد انقلابی بود. از ‏دیگر چهره‌های ‏شناخته‌شده‌ی "جوانان مسلمان جنوب"، فروشنده‌ی "رنجبر" در سه‌راه جمهوری و چند تن از ‏اداره‌کنندگان ‏دو بساط این گروهک در جلوی دانشگاه تهران و سعید شباهنگ از مائوئیست‌های ‏دست‌اندرکار نشر کتاب است.‏

‏[...] آری، توطئه از "سیا" و امپریالیسم امریکا منشاء گرفته‌است. [...]».‏


پس جوان آراسته‌ای که به عبدی می‌گفت "این دفتر را دیگر نمی‌بینی" باید یکی از همین‌ها باشد ‏که عبدی سابقه‌ی ‏آشنایی از خارج با او داشته‌است. [...] روز بعد، دوم مرداد، "نامه مردم" خبرهایی از دیگر روزنامه‌ها درباره ‏حمله به دفتر حزب ‏نقل می‌کرد:‏

‏«روزنامه‌ی "صبح آزادگان" نوشته‌است: «جوانان... دست به عمل انقلابی تصرف مرکز جاسوسی ‏حزب توده‌ی خائن زدند ‏و هنگام ورود به ساختمان با دو بمب روبه‌رو شدند که یکی نارنجک و دیگری ‏تی‌ان‌تی با چاشنی بوده است... با یکی دو ‏دستگاه کاغذ خردکنی (از آن‌ها که در مرکز جاسوسی ‏امریکا بوده‌است) روبه‌رو شدیم و یک سری فیلم و عکس بود که اعضای ‏دولت در آن مشخص ‏شده‌بودند و آدرس و مشخصات هر کدام (!)... دیروز از مسکو با این محل تماس گرفته می‌شد که ‏‏متأسفانه موفق به ضبط تلفنی نشدیم (!)... خود آقای کیانوری برادران را تهدید به مرگ کردند(!) ‏یک سری از اسناد ‏جاسوسی به دادستانی برده شده‌است و یک سری از آن "هنوز" موجود است. ‏در این اسناد ارتباط حزب توده با عبدالرحمن ‏قاسملو نیز مشخص شده‌است(!)»»‏

روزنامه‌ی "جمهوری اسلامی" نیز ضمن "آگاه" ساختن مردم از این‌که «انواع و اقسام کتاب‌ها و ‏نشریات غیر قانونی و ‏چوب و چماق و وسایل کوهنوردی!» در دفتر کشف شده‌ اضافه می‌کند ‏‏«هواداران حزب توده سعی در ایجاد درگیری داشتند ‏که با هشیاری پلیس و پاسداران این توطئه ‏خنثی گردید».‏

یک روزنامه‌ی دیگر نیز خبر از کشف بطری "عرق" داده‌است.»‏


و یکشنبه ۵ مرداد "نامه مردم" نوشت که هادی غفاری، سردسته‌ی اصلی هر دو حمله به دفتر ‏حزب و دفتر سازمان ‏جوانان، در ‏توضیح این حمله‌ها گفته‌است:‏

‏«ما تا کنون فاشیست‌بازی در نیاوردیم ولی از این به‌بعد فاشیست‌بازی در می‌آوریم... تصمیم ما بر ‏این است که تمام ‏دفاتر و سازمان‌های غیر از خط امام (!) را بگیریم... یکی از این حزب‌ها، حزب ‏کثیف توده بود. البته بعد از صحبت من، مردم ‏‏(!) ریختند و دفترشان را... گرفتند. بدانند حالا دیکتاتوری ‏ملایی است».‏

‏***‏
پی‌نوشت اردیبهشت ۱۳۹۶: شگفتا که انسان چه رشد می‌کند و از کجا به کجا می‌رسد! همشهری گرامیم آقای محمد ‏ارسی که در ۳۰ تیر ۱۳۵۹ همراه گروه چماقداران به دفتر حزب توده ایران حمله کرد، سی سال دیرتر در مقاله‌ای به تاریخ ‏‏۲۵ اسفند ۱۳۹۰ برخوردهای غیر دموکراتیک با حزب را نکوهش می‌کند! در این نشانی. خوشا چنین دگرگونی‌هایی! همشهری چماقدار ‏دیگرم، آقای مهندس فرهاد گرمچی، اکنون دفتر مهندسین مشاور در زمینه‌ی سازه و ساختمان دارد.‏

کتاب «قطران در عسل» را چگونه تهیه کنیم؟ در این نشانی.

1 comment:

Anonymous said...

سلام .پدرم از آن روزها زیاد و... نکته بسیار جالب رادیوی خود ساز شما و آن تیغ و سوزن است .ممکن است نقشه آنرا منتشر کنید بخصوص در مورد آنتن آن - متشکرم