منظومههایی که از آنها سخن گفتیم بهطور کلی همان ویژگیهایی را دارند که به عنوان خصوصیات منظومههای جاهای دیگر نیز میشناسیم. در واقع شباهتهای در شکل و سبک شگفتانگیز است. اگر غریب بودن محیط و لوازم و رفتار زندگی کوچنشینی را در مقایسه با زندگی اسکانیافته کنار بگذاریم، نوع شخصیتها و رویدادهای منظومهها شباهت زیادی به منظومههای هومری و بئووولف(107) Beowulf دارند. ویژگیهای ادبی اینها نیز بسیار شبیه هم است. اینها نیز همان غنای توصیفها، روایتهای با فراغ بال، علاقه به چارچوب حماسی و صفات و لقبهای قهرمانان، و همان رنگآمیزی درخشان و خیالانگیز را دارند.
بهویژه خوانندهی دورهگرد علاقه دارد که بیشتر به توصیف جزئیات بپردازد و روایتش را با تکرارها و گفتارها و عرضهی سیاهههای طولانی، که خود در میانهی گفتارها هم ظاهر میشوند، طولانیتر کند و بسط دهد. اینها اغلب چند صفحه را اشغال میکنند و پیشتر چند نمونه نشان دادهایم. دیالوگهایی از نوع گفتوگو از زندگی روزمره، مانند استیخومیتیا(108) Stychomythia در تراژدی یونانی، اینجا نیز، درست مانند منظومههای قهرمانی جاهای دیگر، ناشناخته است. اما مشورت جمعی و رسمی بارها صورت میگیرد. برای نمونه میتوان به مجلس مشاورهای اشاره کرد که پیش از آغاز مسابقات بوقمورون تشکیل میشود و چگونه قهرمانان با صرف وقت زیاد خود را معرفی میکنند و نظر میدهند. بریدن حرف حریف یا حرف توی حرف اینجا ناشناخته است و آداب گفتوگو را همیشه بهجا میآورند. آنچنان اصراری در نقل جزء به جزء کلمات قهرمانان در همهی گفتوگوها دارند که اغلب اصل واژههای تعارف و احوالپرسی قالموقها و مسلمانان را نیز اینجا مییابیم، هرچند که نقال ناگزیر میشود که آنها را برای شنوندگانش ترجمه کند. درسهایی از گویش قالموقی که آلامانبت به ار کؤکچؤ میآموزد(109) یا درسهایی که پیک قالموق آمده از کریمه Crimea به قیرغینچال Kyrgyn Chal میدهد،(110) به شنوندگان چیزهایی میآموزد که برای فهمیدن بخشهای بعدی نیز به دردشان میخورد. نخستین دیدار آلامانبت و ار کؤکچؤ چنین توصیف شدهاست:
آلامانبت ببرآسا
- کلاهی بلند و سیاه بر سر –
بهسوی او تاخت.
کؤکچؤ او را که دید، ترس وجودش را گرفت.
آلامانبت کؤکچؤ را نگریست
و بانگ زد "آلتای! آلتای!" Altai
بانگ زد "جابی! جابی!" Jaby
بانگ زد "مؤندو! مؤندو!" Möndü
بانگ زد "قالاقای قاشقا!" Kalakai kashka
بانگ زد "بیچیک سولون!" Bichik solon
و کؤکچؤ پاسخ میدهد:
"من کلام تو را نمیفهمم."
پس آنگاه آلامانبت به سخن آمد:(111)
«وقتی میگویم "آلتای، آلتای"،
روزگارت را میپرسم؛
وقتی میگویم "جابی، جابی"،
حالت را میپرسم؛
وقتی میگویم "قالاقای قاشقا"،
میپرسم که آیا فرمانروایی داری؟
وقتی میگویم "بیچیک سولون"،
میپرسم که آیا اربابی داری؟»(112)
در بسیاری موارد داستان بار دیگر به شکل گفتار و با همان کلمات تکرار میشود. بدینگونه گفتار کاربرد گستردهای دارد تا روایت را با تکرار طولانیترش کنند، و این کار در نقل داستانهای منظوم قهرمانی همواره وسیلهای جاافتاده است. در میان قیرغیزها خط اصلی داستان و توصیفها در بسیاری موارد به شکل گفتار نقل میشود. یک نمونهی جالب این شیوه شرح جزئیات پختن خوراکیست که زن برادر جولوی برای قهرمان تعریف میکند. او میخواهد این خوراک را به جولوی بدهد تا او آن را برای پسرش بولوت ببرد. او همهی روند آماده کردن مواد و پختن خوراک را چنان تعریف میکند که تبدیل میشود به دستور پخت غذا در قالب نقل رویدادهای یک داستان، به شکل گقتار:
در سالی که اکنون گذشته،
هزار مادیان سر بریدم، خان جولوی.
همهی گوشت آن هزار مادیان را
رشته رشته کردم باریک ِ باریک؛
شش روز تمام توی نمک خواباندمشان،
ادویهها را نرم ِ نرم کوبیدم،
پاشیدمشان روی گوشت.
گوشتها را زیر آفتاب خشک کردم،
سپس آسیابشان کردم،
آنقدر که هیچ تکهی درشتی نماند؛
آنگاه با الکی ابریشمین الکش کردم،
هاون و دستهی هاون را بیرون آوردم،
زنان و دختران را جمع کردم،
و گذاشتم که حسابی بکوبندش نرم ِ نرم؛
آن را در کیسهای چرمین ریختم،
کیسه را در خورجینی چرمین گذاشتم،
خورجین را کنار آتش آویختم،
به کنار پاتیل بستمش.(113)
درست مانند منظومههای هومری، اینجا نیز حرکات و کارهای قهرمانان و همسرانشان را به تفصیلی مشبع شرح میدهند. هنگامی که قهرمانی راه سفر در پیش دارد، همهی جزئیات حرکات او بهدقت بیان میشود. او از جایش بر میخیزد، بهسوی در میرود، خود یا همسرش اسبش را از تیرک باز میکنند، و همهی جزئیات و دقایق کارهای زین کردن و دهنه زدن اسب موشکافانه نقل میشود – هیچیک از تسمهها فراموش نمیشود و هیچیک از سگکها به امید نیروی تخیل شنونده رها نمیشود. سرانجام او پا در رکاب مینهد، شلاق را به دست میگیرد، و به راه می افتد. شرح جزئیات جریان آماده شدن ماناس و همراهانش برای سفر به مراسم سوگواری که بوقمورون ترتیب داده تصویر زندهای از تکاپوی اردوگاه قیرغیزی در آستانهی سفر ترسیم میکند:
اسبها را بیاورید برای سواری...
زود باشید و پاتیل را بیاورید.
امروز روز سواریست.
چادر زرینمان را از پشم شتر سپید،
جمع کنید، محکم تا بزنید...
روی اسب سپیدم پهن کنید(114)
زینپوش پوست پلنگیام را.
بر سرش افساری سرخ ببندید،
طبل قوشباز آبی را روی آن ببندید،(115)
عنانش را بگیرید و پیش من آریدش،
و چادر زرین و سپید را
خوب و درست روی اسب یدکم ببندید.(116)
واژهگزینی منظومهها همهفهم است. برای اشیاء صفتها را فراوان بهکار میبرند، مانند "اسب بلند"، "خورشید سرخ"، "رختخواب زرین" یا "خوان زرین"، و از این دست. هر یک از قهرمانان را نیز با لقبی میشناسند، مانند "آلامانبت ببرآسا"، "آدشوبای Adshu Bai تیززبان"، "ار جولوی با دهانی شبیه شاخی که با آن مینوشند"؛ و بسیاری دیگر که در سیاهههای متعدد نام همراهان ماناس دیده میشود. عبارتی که فراوان دربارهی قهرمانان بهکار میبرند عبارت است از "کسی که هیچ اسبی توان حمل او را ندارد". همچنان که ما نام خانوادگی را به نام شخص میافزاییم، در پی نام هر قهرمان نام اسب او را نیز میآورند، مانند "آلامانبت صاحب ابلق زرد". حتی شهرها و قومها را نیز با افزودن صفتی معرفی میکنند، مانند "بخارای شش دروازه"، "روسان با دهان پر مو" (اشاره به رسم ریش گذاشتن روسان)، "چینیان ور – ورو که هیچکس زبانشان را نمیفهمد"، "قالموقهای بوگندو با کلاههای گرد و شرابهدار که گوشت خوک را میبرند و به زینشان میبندند"، "سارتهایی که الاغشان را آنقدر دوستدارند که گویی اسب است، و نانشان را زیر بغلشان میزنند". تعداد زیادی از اینگونه عبارتهای توصیفی جاافتاده را برای رساندن معنای لازم در همهی موارد بهکار میبرند، و بسیاری از اینها را نباید به معنای دقیق کلمه گرفت. برای نمونه هنگامی که کودکی با آیندهی قهرمانی زاده میشود، در تعریف از او میگویند که نیمتنهی بالاییش از طلاست و نیمتنهی پایینیش از نقره؛ یا اینکه در پایان روز دوم واژهی "مادر" را و در پایان روز هفتم واژهی "پدر" را بر زبان آوردهاست. سرانجام، جا دارد بگوییم که مانند منظومههای قهرمانی جاهای دیگر، اینجا نیز بسیاری از مضمونها بی هیچ تغییری همواره در وضعیتهای مشابه تکرار میشوند. گفتارهای جدی و رسمی، مانند هشدارها و سوگوارهها، در لفافهای از ایجاز یا زبان تمثیلی و تا حدودی شمرده و بیشتاب بیان میشوند: "در اینجا آقسایقال به پا خاست و صدایش را بالا برد"، یا "به صدای بلند سخن گفت".(117)
پیش از ترک روایات منظوم، لازم است که سخنی چند دربارهی گسترش و پیشرفت آن در میان سایر ترکان نیز بگوییم. در میان ترکان کوهستانهای آلتای و سایان روایات منظوم همه جا رواج دارد و بیشتر دربارهی فرمانروایان و قهرمانان اشرافی و بلندآوازه است.(118) احتمال دارد که بخش بزرگی از روایات منظوم قهرمانی در زمانهای بهنسبت اخیر در میان این مردمان گسترش یافتهاست،(119) البته گذشته از نمونههای کوتاه و انگشتشماری که رادلوف گرد آورده، نوشتههای کمی در دسترس من بودهاست. روایات منظوم قهرمانی گویا در میان یاقوتهای کرانههای رود کولیما Kolyma نیز رواج داشته، اما در این مورد نیز اطلاعات بسیار کمی در اختیار داشتم. از اشارههای ضمنی موجود در روایت شکولوفسکی Shkolovsky چنین بر میآید که این مردمان حماسههایی دربارهی جننیک Djennik رهبر بزرگ یاقوتی دارند و به رهبری او در سدهی هفدهم سر به شورش برداشتهاند. گفته میشود که این حماسهها از لحاظ غنا و فراوانی جزئیات صحنهپردازی، و نیز از لحاظ جزئیات واقعگرایانهشان ارزشمنداند.(120) عملیات پوست کندن از تن قهرمان شکستخورده با دقایق و جزئیات بسیار توصیف شده و حتی جزئیات مربوط به این که چه نوع چاقوهایی بهکار بردهاند نیز ثبت شدهاست. اما دریغا که هیچ متنی ندارم و حتی نمیدانم که آیا چنین متنی نوشته شده، یا نه.(121)
هم روایات منظوم و هم دستانها در میان قازاخها نیز یافت میشوند. نمونههایی از روایات منظوم در مجموعهی رادلوف وجود دارد، مانند ساین باتیر Sain Batyr اما بسیاری از نمونهها مخلوطی از روایت منظوم و دستان هستند. به نظر میرسد که ترکیب اخیر تنها در میان قازاخها رواج دارد، آن را گسترش دادهاند، و تا درجات بالایی از درخشش هنری رساندهاند. همهی روایات قازاخی که اینجا نمونه میآوریم، به استثنای ساین باتیر، از گونهی مخلوط نظم و نثر هستند.
ساین باتیر به تیرهی "اردوی کوچک" تعلق دارد و رادلوف آن را از یک کتاب خطی رونویسی کردهاست. منظومه 1882 سطر دارد، از جنگهای قالموقها سخن میگوید، و هم از لحاظ موضوع و هم از نظر سبک بسیار به رشته منظومههای ماناس شباهت دارد. قهرمان منظومه از قوم نوقای است و میرود تا به قوبلاندا Kublanda قهرمان قارانوقای در جنگ با قالموقها یاری برساند، اما در گرماگرم نبرد یارانش و حتی خود قوبلاندا او را ترک میکنند و او که سخت زخمی شده، در میدان جنگ بهجا میماند. همرزمان او بهسوی منزل میتازند و خبر از مرگش میدهند، اما همسر و مادر او بهسوی جایی که قهرمان بر خاک افتاده میتازند، و با رسیدگیهای آنان زخمهای او بهسرعت بهبود مییابد. اما قالموقها این سهتن را به اسارت میگیرند؛ در اینجا دو پسر او پیش قوبلاندا میتازند تا از او یاری بجویند، سه نفری به قالموقها هجوم میبرند و با کمک خود ساین بر آنها چیره میشوند و دو زن را نجات میدهند. با تکیه بر این شرح مختصر مشکل میتوان دربارهی ابعاد شگفتانگیز و ستودنی و کیفیت ادبی این داستان داوری عادلانهای کرد. این روایت همهی ویژگیهای قهرمانی منظومههای قیرغیزی را دارد و بهعلاوه مهارتی در کاربرد بهجای رویدادهای ضمنی و شخصیتهای چندگانه در آن جاریست که خواهیم دید خود از سنتهای ویژهی منظومههای آباکانیست. همچنان که پیشتر گفتیم ساین تنها نمونه از منظومههای قازاخی موجود در مجموعهی رادلوف است که هیچ اختلاطی با تکههای به نثر ندارد، اما کیفیتهای برتر آن حکایت از آن دارند که بعید است که این منظومه نمونهای یگانه از نوع خود باشد، و مشکل میتوان پذیرفت که پیوندهای آن با منظومههای قیرغیزی تصادفیست. بهزودی خواهیم دید که برخی از داستانها و قهرمانان قیرغیزی را قازاخها نیز میشناسند و احتمال میرود که ساین خود قهرمانی از ساری – نوقای است و حتی این که خود منظومه از راه ساری – نوقایها یا شاخهی دیگری از قیرغیزها در گنجینهی ادبی قازاخها وارد شده است.
داستان قیز – ژیبک Kyz – Zhibek را شاید بتوان پر آوازهترین داستان قازاخی بهشمار آورد، و بهترین توصیف برای آن، داستان قهرمانی عاشقانه است. این داستان به چندین روایت و شاید به چندین شکل گوناگون رواج دارد. داستان در مجموعهی رادلوف موجود نیست و تنها روایتی که من دیدهام ترجمهایست به روسی با ویژگی متمایز قازاخی، یعنی وجود نظم و نثر به تناوب. اما حجم نظم بسیار بیشتر از نثر است و تشکیل شدهاست هم از روایت و هم از گفتار، که همهی آنچه را لحظهای پیش به نثر گفته شده، تکرار میکند. از این قرار نثر تا حدودی نقش معرفی و تفسیر را دارد و گمان نمیرود که وجه اصلی اثر بر نثر استوار باشد، اگرچه همچنان که خواهیم دید این معمولترین شکل روایاتیست که در میان قازاخها یافت میشود. زندهیاد پروفسور ویلیام بیتسون در گزارشی که در سال 1887 از کرانهی رود شو Shu در نزدیکی دریاچهی بالخاش Balkhash واقع در سرزمینهای "اردوی بزرگ" نوشته، میگوید که "نسخهای حاوی آوازهای ملی از نوع حماسی، که عشق تالیغون و جوپک Talighun and Djupek و نبرد با قالموقها را حکایت میکند" یافتهاست. بهروشنی پیداست که آن نسخه داستان قیز – ژیبک و شوهر نخست او تولهگن Tulegen [تؤلهگن Tölegen] بوده و چنین بر میآید که روایتی که او یافته از گونهی نظم تنها بودهاست. بیستون میافزاید که آن نسخه را به بهای 1 شیلینگ و 8 پنی خریدهاست و از این جا میتوان نتیجه گرفت که شکل مکتوب داستان در آن زمان دیگر کمیاب نبودهاست.(122) با این همه به گواهی قازاخهای کهنسالی که قیز – ژیبک را از زبان پدربزرگهایشان، یا از آکینهای Akin سالخورده شنیدهاند، این داستان در شکل شفاهی خود بسیار پیش از اینها رواج داشتهاست. آکینها خوانندگان بومی سرودههای فیالبداهه هستند. پژوهشگران روس بر پایهی شواهد موجود در خود متن، قدمت آن را تا سدههای چهاردهم یا پانزدهم میرسانند.(123)
داستان مربوط است به خواستگاری یکی از رؤسای جوان "اردوی کوچک" بهنام تولهگن از قیز – ژیبک که آئول یا خیمهگاهش در کنار رود یاییق Yaïk قرار دارد. تولهگن وصف قیز – ژیبک را از بازرگانی که در آئول پدرش فرود آمده میشنود و به راه میافتد تا او را پیدا کند. مشاور اصلی پدر قیز – ژیبک، که اینجا به عنوان "وزیر" vizier او معرفی میشود، با تولهگن دوستی و همکاری میکند و او را به ژیبک معرفی میکند. این دو به هم میرسند، و تولهگن سه ماه در آئول ژیبک میماند؛ اما پدر ژیبک پیشتر او را برای قهرمانی بهنام بکهژان Bekezhan نامزد کردهاست، و این عاشق طرد شده راهزنانی را اجیر میکند تا هنگامی که تولهگن از خانهی خود و دیدار پدرش بهسوی ژیبک باز میگردد، او را بکشند. برادران ژیبک به خونخواهی بکهژان را میکشند. هشت سال دیرتر سانسیزبای Sansyzbay برادر جوان تولهگن رهسپار میشود تا خبری از او بهدست آورد، و از مرگ او آگاه میشود. بنا بر رسم ترکی او میخواهد که بیوهی برادرش زن او شود، اما پدر ژیبک بار دیگر و این بار او را برای یک خان قالموق نامزد کردهاست. از آنسو و همچنان که تدارک جشن عروسی جریان دارد، ژیبک در یورت خود نشستهاست و میگرید، که خبر از راه رسیدن سانسیزبای را میشنود. او بر یکی از اسبهای خان سوار میشود و رو به سوی استپ میتازد تا او را بیابد. خان فراریان را تعقیب میکند و نبرد شدیدی میان او و سانسیزبای در میگیرد که در آن خان کشته میشود. در نبردی که در پی آن میان همرزمان خان قالموق و همراهان پدر ژیبک رخ میدهد، طرف ژیبک پیروز میشود و عروس و داماد به خوبی و خوشی به هم میرسند.
نمونههایی که رادلوف از داستانهای قهرمانی اردوهای بزرگ و میانه نقل کرده، مانند قیز – ژیبک، به درجات گوناگون از ترکیب قطعات نظم و نثر تشکیل شدهاند. در منظومهی قوسی کؤرپؤش Kosy Körpösh همهی داستان که سی و شش صفحه را در بر میگیرد، به تمامی از نظم تشکیل شدهاست. بهترین توصیفی که برای این منظومه میتوان بهکار برد، داستان عاشقانهی قهرمانیست، اما ساختار آن خطوط اصلی سرودههای قهرمانی ترکان جاهای دیگر را دنبال میکند، و عناصر رمانتیک موجود در آن شاید زیر نفوذ فرهنگ بیگانه (مسلمانان) پدیدار شدهاست. مرد قهرمان، قوسی، و دختر قهرمان را در کودکی برای هم نامزد میکنند، اما زمان کوتاهی پس از آن پدر قوسی میمیرد و همسر و پسر او فقیر و بینوا میشوند. پدر دختر قهرمان از نامزدی پشیمان میشود و میخواهد که دخترش را به ازدواج رئیس قبیلهی همسایه در آورد، اما قهرمان با آموزش زنی کهنسال در لباس یک گدا به دیدار نامزدش میرود و عشق او را به خود جلب میکند. رقیب سرخورده تصمیم میگیرد که قوسی را بکشد، اما در این روایت خود به دست دختر قهرمان کشته میشود و دو عاشق به خوشی و شادی به هم میرسند. اما در روایت دیگری از همین داستان که در میان ترکان بارابا Baraba رواج دارد، دامادی که پدر دختر قهرمان برگزیده، موفق میشود که قوسی را بکشد و دختر قهرمان در کنار جسد معشوق خود را خنجر میزند.
کموبیش سراسر روایت قازاخی از نظم تشکیل شدهاست. تنها دو قطعه نثر داخل در نظم شدهاند و یک قطعه نیز به پایان منظومه افزوده شدهاست. جالب است بدانیم که روایت دیگری از همین داستان در خرستوماتیای Chrestomathie برزین Berezin (ص 162-70) چاپ شدهاست که گویا تمام آن به شکل نظم است،(124) حال آن که روایت متعلق به ترکان بارابا که اندکی پیش به آن اشاره کردم از آمیزهی نثر و نظم تشکیل شده و قطعات منظوم آن گفتارهایی نیز در بر دارد (شرح بیشتر در چند صفحهی آینده). هم در روایت قازاخی و هم در روایت بارابا سرودهها سراسر مصراعی هستند و در روایت قازاخی ترجیعبندها آنچنان مصرانه تکرار میشوند که هنگام دنبال کردن داستانهای منظوم و اینچنین بلند اثری غریب و گیجکننده بر جا مینهند. این جنبه، و نیز کاربرد مفرط تکرارها لحنی غنایی به سرودهها میبخشند، که باز در داستانهای دراز عاملی مزاحم است. در نهایت، تأثیری که به جا میماند، مانند گوش دادن به تصنیفی ترکیبیست.
رادلوف سه داستان قهرمانی دیگر را نیز که از لحاظ بلندی چشمگیراند ثبت کردهاست و اینها نیز مانند قیز – ژیبک از قطعات نظم و نثر تشکیل شدهاند. از این میان ار کؤکشو Er Kökshü و ژلکیلدک Dshelkildäk قطعات منثورشان بیشتر از قطعات منظوم است، حال آنکه در ار تارغین Er Targyn حجم قطعات منظوم میچربد و گاه حتی تا چندین صفحه بی هیچ گسیختگی ادامه مییابد. ار کؤکشو و ار تارغین از نوع داستانهای قهرمانی هستند، اما ژلکیلدک مقدار زیادی مطالب غیر قهرمانی دارد.
آغاز ار کؤکشو در روایت قازاخی تا حدودی مبهم است(125) و بهنظر میرسد که داستان از این قرار است: ار کؤکشو مردیست جوان و سرکردهی ده قبیلهی نوقای. پس از مرگ اؤرمؤنبت Örmön Bet فرمانروای نوقای، ژانگبیرشی Dshangbyrshy [ژانبیرشی Zhanbyrshy] که خود هزار نفر زیر فرمان دارد به ار کؤکشو حمله میکند. ماناشا "خویشاوند روحانی" ار کؤکشو(126) که خود سرکردهی "چهل رفیق" است نیز در این جنگ شرکت دارد. ار کؤکشو و ژانگبیرشی پس از آن که همهی افرادشان کشته میشوند تصمیم میگیرند که دیگر نبرد را ادامه ندهند، پس اسبها را از میدان بیرون میکشند و غنایم را میان خود قسمت میکنند. ار کؤکشو میبیند که خویشاوند روحانیاش ماناشا با تیری که در پیشانیش نشسته زخمی شدهاست؛ تیر را بیرون میکشد و با داروهای شفابخش او را درمان میکند. اما خود او با زخمهایی که برداشته میمیرد. ماناشا او را دفن میکند و سپس قوسای Kosai پسر و وارث او را میفریبد و سهم ار کؤکشو را از غنایم تصاحب میکند. باقی داستان حکایت قوسای است و تلاش او برای گرفتن انتقام پدر و سرانجام قتل تمیربای Temir Bai پسر ژانگبیرشی به دست او.
شباهت این نامها با نام قهرمانان قیرغیزی نمیتواند تصادفی باشد. نام قهرمان، و نیز نامهای ژانگبیرشی و ماناشا، بهروشنی همان ار کؤکچؤ، جامقیرچی، و ماناس هستند و اؤرمؤنبت نیز باید همان آلامان (آلمان Alman) بت باشد. دشمنی میان ار کؤکچؤ و جامقیرچی در داستان قازاخی نیز روایت میشود. با وجود پیچیدگیها و اختلاف در جزئیات، روابط میان سه قهرمان بزرگ، یعنی ار کؤکشو، ماناشا، و ژانگبیرشی، تا حدود زیادی شبیه روابط میان قهرمانان منظومههای قیرغیزیست. در منظومههای قیرغیزی نیز ار کؤکچؤ از غارتگریهای همسایگانش – ماناس در یک سو و جامقیرچی مقتدر در سوی دیگر – به ستوه میآید. اما در داستان قازاخی ار کؤکشو مردی جوان است.
داستان ار تارغین در زمان زندگی اؤرمؤنبت و بنابراین پیش از دورهی ار کؤکشو رخ میدهد. این داستانیست پر ماجرا. ار تارغین قهرمان قیرغیزی پس از کشتن مردی از قوم خود، پیش نوقایها فرار میکند و آنجا با دلاوریهایی که نشان میدهد به مقام رهبری افراد خان میرسد. او پس از چندی با معشوقهاش، دختر خان، فرار میکند و به فرمانروای نوقای اؤرمؤنبت میپیوندد، قالموقها را تار و مار میکند و دختر اؤرمؤنبت را به عنوان همسر دوم خود میگیرد. داستان ژلکیلدک حکایت تیرهروزیهاییست که فرمانروای کافری بهنام تلهغی Telägäi که خود جادوگر بزرگیست و میتواند هوا را تغییر دهد بر سر خانوادهی برادر نؤرمون Nörmön (؟ اؤرمؤن) بت میآورد. داستان نجات این خانواده و کشتهشدن تلهغی به دست قهرمان جوان ژلکیلدک را نیز اینجا برایمان میگویند. گرچه هستهی داستان را تاخت و تاز و کینهجویی خانوادهی صدمهدیده تشکیل میدهد، و گرچه سبک بیان یکسر قهرمانیست، اما در پیروزیهای هر دو طرف، جنگاوری و جادو به یک اندازه نقش دارند.
یکی از جالبترین و در عین حال مشکلآفرینترین جنبههای این داستانهای قازاخی ارتباط میان بخشهای نظم و نثر است. بسیاری از بخشهای به نثر نقش تفسیر و تأویل شعرهای داستان قهرمانی را دارند. در پارهای موارد بخشهای مربوط در شعر، با تفسیرهای به نثر همپوشانی دارند، برای نمونه در ار کؤکشو، صفحهی 116 و در بسیاری از جاهای قیز – ژیبک. اما در اغلب موارد بخش منظومی که تصور میرود بخش به نثر در تفسیر آن است، حذف میشود، برای نمونه در ژلکیلدک، صفحهی 136. دیگر بخشهای به نثر مانند دیالوگهای ار تارغین صفحهی 115 و 169 بهکلی با سبک منظومههای حماسی ناهمسازاند و بهروشنی پیداست که درست برای همان جایی که اکنون اشغال کردهاند ساخته و پرداخته شدهاند. از لحاظ این قبیل ویژگیهای ظاهری، این داستانها به فصل دوازدهم بهبعد دستان اسکاندیناوی هروارار Hervarar Saga شباهت زیادی دارند،(127) و احتمال میرود که همهی متنهای در دسترس یا بر پایهی روایتهای منظومی ساخته شدهاند که بخشهایی از آنها به دست فراموشی سپردهشده، و یا در برابر نفوذ دستان منثور جا خالی کردهاند. از سوی دیگر چنین بر میآید که بسیاری از سرودههای موجود در متن دستانها و بهویژه شعرهای گفتارگونه، یا به شکل سرودههای مستقل در جاهای لازم وارد دستانها شدهاند، و یا این که درست برای همان جا از همان متن سروده شدهاند. این موضوع به احتمالی در مورد سرودههای موجود در ار تارغین صفحهی 171 بهبعد و 180 بهبعد صدق میکند. لازم به تذکر است که سرودههایی که بهنظر میرسد از مواد اصیل حماسه بودهاند، هم از داستان منظوم و هم از سرودههای گفتارگونه تشکیل میشوند، حال آنکه سرودههایی که بهنظر میرسد یا جداگانه و یا ویژهی جایی سروده شدهاند که اکنون اشغال کردهاند، کموبیش بهتمامی گفتارگونهاند.(128)
شکلی از داستان که طبق بررسی ما از ویژگیهای داستانهای قازاخیست و از آمیزهی نظم و نثر ساخته شده، و در آن سرودههای گفتارگونه در میان داستان منثور ظاهر میشوند، از ویژگیهای داستانهای ترکان کرانههای اوب و ایرتیش نیز بهشمار میرود. نمونههای آن عبارتاند از: قوسی کؤرپؤز Kosy Körpöz، ایدهگه پی Idägä Pi، توختامیش خان Tokhtamysh Khan، و پسر کور Kur's Son. این آخری داستانی بهنثر و متعلق به ترکان توبول است که تعدادی گفتار به شعر را شامل میشود و ویژگی آن در مقایسه با داستانهای دیگر آن است که هنگامی که آن را به آواز میخوانند، نام راوی را نیز ذکر میکنند.(129) گمان میرود که این داستان سرچشمهی خارجی دارد. پیشتر دیدیم که داستان قوسی کؤرپؤز(130) در میان قازاخها نیز به شکل داستان منظوم یافت میشود. در روایت بارابایی تنهی داستان تنها به نثر است، اما گفتارها بیشتر به شعراند، و از آنجایی که شعر در داستان قهرمانی بهکار گرفته شده، به نظر میرسد که این رسم معمول در میان ترکان این ناحیه نیز هست.
داستان ایدهگه پی که در میان ترکان بارابا ثبت شده،(131) مربوط است به زندگی و ماجراهای قهرمانی به نام ایدهگه پی که خود در خدمت توختامیش خان است. توختامیش دشمن او میشود، قهرمان ناگزیر از فرار میشود، و داستان همچنان که پیش میرود ماجراهای سقوط توختامیش بهدست میرعادل Myradyl پسر ایدهگه پی، اختلاف میان میرعادل و پدرش، تصاحب تخت توختامیش بهدست میرعادل، و سرانجام انتقامجویی اسماعیل پسر توختامیش را روایت میکند. همین داستان با روایتی دیگر در میان ترکان قورداق Kurdak نیز وجود دارد.(132)
(فصل دوم ادامه دارد)
_________________________________
107 - حماسهی کهن و سوگوارهی منظوم انگلوساکسون از سدهی هشتم میلادی که رویدادهای آن در دانمارک و جنوب سوئد رخ میدهد، اما به مقام "حماسهی ملی انگلستان" رسیدهاست. ج.ر.ر تالکین پژوهشگر بزرگ رزمنامهی بئووولف، سهگانهی "ارباب حلقهها" را با الهام از آن حماسه نوشتهاست. [مترجم فارسی]
108 - عبارتهای کوتاهی که دو طرف گفتوگو در تکمیل، رد، یا تأیید عبارتهای یکدیگر بر زبان میآورند. [مترجم فارسی]
115 - blue falconer's drum "قوشباز" به همین شکل در فارسی بهکار میرفته و منظور از آن شخص مسئول نکهداری و حمل باز شکاریست. [مترجم فارسی]
122 - بیستون، نامههایی از استپها، ص 166 (Bateson, Letters from the Steppes). نسخهی بیتسون باید یکی از نسخههایی باشد که در سدهی نوزدهم در قازان Kazan به خط عربی نوشته شدهاست. نزدیک به پایان آن سده شاعر و دانشپژوه نامدار محلی ژوسوپ بک Zhusupbek دو بار روی شکل شفاهی این داستان کار کرد. ترجمهی روسی که از آن سخن گفتم و به لطف پروفسور مینس Minns به دست من رسید، به همت شاعر نامدار قازاخ ساکن سیفوللین Saken Sifullin و از روی متن ژوسوپ بک صورت گرفتهاست. نگاه کنید به پیشگفتار قیز – ژیبک، ص 3 به بعد. به علت محدودیت منابعی که در اختیار من است، معیاری برای تعیین نقش ژوسوپ بک در نقل روایت ندارم. با این حال شواهد خفته در متن نسخهی پیش روی من تا حدود زیادی این احتمال را نفی میکند، همچنانکه ویراستاران متن نیز تأکید کردهاند (همانجا)، که در ویژگیهای اصلی داستان تغییر چشمگیری داده شدهباشد.
127 - دستان هروارار از سدهی سیزدهم میلادی برای ما مانده، اما داستانهای قدیمیتری در بر دارد و از جمله از جنگ میان اسکاندیناوها و هونها در سدهی چهارم سخن میگوید. ج.ر.ر. تالکین از این دستان در آفریدن و توصیف "سرزمین میانی" در کتاب "ارباب حلقهها" سود بردهاست. نویسندهی کتاب حاضر، خانم چادویک، دستان هروارار را به انگلیسی برگرداندهاست. [مترجم فارسی]
128 - در مطالعهی رابطهی میان بخشهای به نثر و به شعر در این داستانها یا دیگر داستانهایی که در این کتاب بررسی خواهیم کرد، اگر اطلاعات بیشتری در مورد بستگی نظم و نثر موجود در روایات گوناگون داستان قهرمانی باستانی کهسار Kesar پادشاه لینگ Ling داشتهباشیم، سودمند خواهد بود. این قهرمان در داستانهای شفاهی به شعر و به نثر در تبت، مغولستان و لاداخ Ladakh ظاهر میشود. روایتهای مغولی و منثور این داستان به شکل مکتوب وجود دارد، اما روایتهای تبتی متشکل از نظم و نثر تنها بهصورت شفاهیست. آنچه میتوان شکل "کلاسیک" داستانهای رایج در تبت مرکزی نامید، همانا شکل منظومههای قهرمانیست، اما روایتی را که فرانک Francke در لاداخ سفلی ثبت و منتشر کرده امروزه بداها Beda یا گروه خوانندگان و هنرمندان روستایی به شکل شعرهای آمیخته با مقدار زیادی نثر اجرا میکنند. همچنین تکههای کوچک و ضمنی از همان داستان یا رشته داستانها را نیز که فرانک سرچشمهشان را درههای پایینی لاداخ میداند، به شکل آمیزهای از نظم و نثر میسرایند. نگاه کنید به A. H. Francke, Tibetische Hochzeitslieder, p. 1، و A History of Western Tibet, p. 53، و A. David-Neel and the Lama Yongden, The Superhuman Life of Gesar of Ling. همچنین رجوع کنید به روایت منثوری که اشمیت I. J. Schmidt از روی روایت چاپ شده در پکن ویراستهاست، زیر عنوان Bogda Gesser Chan (سن پترزبورگ 1836).
بهویژه خوانندهی دورهگرد علاقه دارد که بیشتر به توصیف جزئیات بپردازد و روایتش را با تکرارها و گفتارها و عرضهی سیاهههای طولانی، که خود در میانهی گفتارها هم ظاهر میشوند، طولانیتر کند و بسط دهد. اینها اغلب چند صفحه را اشغال میکنند و پیشتر چند نمونه نشان دادهایم. دیالوگهایی از نوع گفتوگو از زندگی روزمره، مانند استیخومیتیا(108) Stychomythia در تراژدی یونانی، اینجا نیز، درست مانند منظومههای قهرمانی جاهای دیگر، ناشناخته است. اما مشورت جمعی و رسمی بارها صورت میگیرد. برای نمونه میتوان به مجلس مشاورهای اشاره کرد که پیش از آغاز مسابقات بوقمورون تشکیل میشود و چگونه قهرمانان با صرف وقت زیاد خود را معرفی میکنند و نظر میدهند. بریدن حرف حریف یا حرف توی حرف اینجا ناشناخته است و آداب گفتوگو را همیشه بهجا میآورند. آنچنان اصراری در نقل جزء به جزء کلمات قهرمانان در همهی گفتوگوها دارند که اغلب اصل واژههای تعارف و احوالپرسی قالموقها و مسلمانان را نیز اینجا مییابیم، هرچند که نقال ناگزیر میشود که آنها را برای شنوندگانش ترجمه کند. درسهایی از گویش قالموقی که آلامانبت به ار کؤکچؤ میآموزد(109) یا درسهایی که پیک قالموق آمده از کریمه Crimea به قیرغینچال Kyrgyn Chal میدهد،(110) به شنوندگان چیزهایی میآموزد که برای فهمیدن بخشهای بعدی نیز به دردشان میخورد. نخستین دیدار آلامانبت و ار کؤکچؤ چنین توصیف شدهاست:
آلامانبت ببرآسا
- کلاهی بلند و سیاه بر سر –
بهسوی او تاخت.
کؤکچؤ او را که دید، ترس وجودش را گرفت.
آلامانبت کؤکچؤ را نگریست
و بانگ زد "آلتای! آلتای!" Altai
بانگ زد "جابی! جابی!" Jaby
بانگ زد "مؤندو! مؤندو!" Möndü
بانگ زد "قالاقای قاشقا!" Kalakai kashka
بانگ زد "بیچیک سولون!" Bichik solon
و کؤکچؤ پاسخ میدهد:
"من کلام تو را نمیفهمم."
پس آنگاه آلامانبت به سخن آمد:(111)
«وقتی میگویم "آلتای، آلتای"،
روزگارت را میپرسم؛
وقتی میگویم "جابی، جابی"،
حالت را میپرسم؛
وقتی میگویم "قالاقای قاشقا"،
میپرسم که آیا فرمانروایی داری؟
وقتی میگویم "بیچیک سولون"،
میپرسم که آیا اربابی داری؟»(112)
در بسیاری موارد داستان بار دیگر به شکل گفتار و با همان کلمات تکرار میشود. بدینگونه گفتار کاربرد گستردهای دارد تا روایت را با تکرار طولانیترش کنند، و این کار در نقل داستانهای منظوم قهرمانی همواره وسیلهای جاافتاده است. در میان قیرغیزها خط اصلی داستان و توصیفها در بسیاری موارد به شکل گفتار نقل میشود. یک نمونهی جالب این شیوه شرح جزئیات پختن خوراکیست که زن برادر جولوی برای قهرمان تعریف میکند. او میخواهد این خوراک را به جولوی بدهد تا او آن را برای پسرش بولوت ببرد. او همهی روند آماده کردن مواد و پختن خوراک را چنان تعریف میکند که تبدیل میشود به دستور پخت غذا در قالب نقل رویدادهای یک داستان، به شکل گقتار:
در سالی که اکنون گذشته،
هزار مادیان سر بریدم، خان جولوی.
همهی گوشت آن هزار مادیان را
رشته رشته کردم باریک ِ باریک؛
شش روز تمام توی نمک خواباندمشان،
ادویهها را نرم ِ نرم کوبیدم،
پاشیدمشان روی گوشت.
گوشتها را زیر آفتاب خشک کردم،
سپس آسیابشان کردم،
آنقدر که هیچ تکهی درشتی نماند؛
آنگاه با الکی ابریشمین الکش کردم،
هاون و دستهی هاون را بیرون آوردم،
زنان و دختران را جمع کردم،
و گذاشتم که حسابی بکوبندش نرم ِ نرم؛
آن را در کیسهای چرمین ریختم،
کیسه را در خورجینی چرمین گذاشتم،
خورجین را کنار آتش آویختم،
به کنار پاتیل بستمش.(113)
درست مانند منظومههای هومری، اینجا نیز حرکات و کارهای قهرمانان و همسرانشان را به تفصیلی مشبع شرح میدهند. هنگامی که قهرمانی راه سفر در پیش دارد، همهی جزئیات حرکات او بهدقت بیان میشود. او از جایش بر میخیزد، بهسوی در میرود، خود یا همسرش اسبش را از تیرک باز میکنند، و همهی جزئیات و دقایق کارهای زین کردن و دهنه زدن اسب موشکافانه نقل میشود – هیچیک از تسمهها فراموش نمیشود و هیچیک از سگکها به امید نیروی تخیل شنونده رها نمیشود. سرانجام او پا در رکاب مینهد، شلاق را به دست میگیرد، و به راه می افتد. شرح جزئیات جریان آماده شدن ماناس و همراهانش برای سفر به مراسم سوگواری که بوقمورون ترتیب داده تصویر زندهای از تکاپوی اردوگاه قیرغیزی در آستانهی سفر ترسیم میکند:
اسبها را بیاورید برای سواری...
زود باشید و پاتیل را بیاورید.
امروز روز سواریست.
چادر زرینمان را از پشم شتر سپید،
جمع کنید، محکم تا بزنید...
روی اسب سپیدم پهن کنید(114)
زینپوش پوست پلنگیام را.
بر سرش افساری سرخ ببندید،
طبل قوشباز آبی را روی آن ببندید،(115)
عنانش را بگیرید و پیش من آریدش،
و چادر زرین و سپید را
خوب و درست روی اسب یدکم ببندید.(116)
واژهگزینی منظومهها همهفهم است. برای اشیاء صفتها را فراوان بهکار میبرند، مانند "اسب بلند"، "خورشید سرخ"، "رختخواب زرین" یا "خوان زرین"، و از این دست. هر یک از قهرمانان را نیز با لقبی میشناسند، مانند "آلامانبت ببرآسا"، "آدشوبای Adshu Bai تیززبان"، "ار جولوی با دهانی شبیه شاخی که با آن مینوشند"؛ و بسیاری دیگر که در سیاهههای متعدد نام همراهان ماناس دیده میشود. عبارتی که فراوان دربارهی قهرمانان بهکار میبرند عبارت است از "کسی که هیچ اسبی توان حمل او را ندارد". همچنان که ما نام خانوادگی را به نام شخص میافزاییم، در پی نام هر قهرمان نام اسب او را نیز میآورند، مانند "آلامانبت صاحب ابلق زرد". حتی شهرها و قومها را نیز با افزودن صفتی معرفی میکنند، مانند "بخارای شش دروازه"، "روسان با دهان پر مو" (اشاره به رسم ریش گذاشتن روسان)، "چینیان ور – ورو که هیچکس زبانشان را نمیفهمد"، "قالموقهای بوگندو با کلاههای گرد و شرابهدار که گوشت خوک را میبرند و به زینشان میبندند"، "سارتهایی که الاغشان را آنقدر دوستدارند که گویی اسب است، و نانشان را زیر بغلشان میزنند". تعداد زیادی از اینگونه عبارتهای توصیفی جاافتاده را برای رساندن معنای لازم در همهی موارد بهکار میبرند، و بسیاری از اینها را نباید به معنای دقیق کلمه گرفت. برای نمونه هنگامی که کودکی با آیندهی قهرمانی زاده میشود، در تعریف از او میگویند که نیمتنهی بالاییش از طلاست و نیمتنهی پایینیش از نقره؛ یا اینکه در پایان روز دوم واژهی "مادر" را و در پایان روز هفتم واژهی "پدر" را بر زبان آوردهاست. سرانجام، جا دارد بگوییم که مانند منظومههای قهرمانی جاهای دیگر، اینجا نیز بسیاری از مضمونها بی هیچ تغییری همواره در وضعیتهای مشابه تکرار میشوند. گفتارهای جدی و رسمی، مانند هشدارها و سوگوارهها، در لفافهای از ایجاز یا زبان تمثیلی و تا حدودی شمرده و بیشتاب بیان میشوند: "در اینجا آقسایقال به پا خاست و صدایش را بالا برد"، یا "به صدای بلند سخن گفت".(117)
پیش از ترک روایات منظوم، لازم است که سخنی چند دربارهی گسترش و پیشرفت آن در میان سایر ترکان نیز بگوییم. در میان ترکان کوهستانهای آلتای و سایان روایات منظوم همه جا رواج دارد و بیشتر دربارهی فرمانروایان و قهرمانان اشرافی و بلندآوازه است.(118) احتمال دارد که بخش بزرگی از روایات منظوم قهرمانی در زمانهای بهنسبت اخیر در میان این مردمان گسترش یافتهاست،(119) البته گذشته از نمونههای کوتاه و انگشتشماری که رادلوف گرد آورده، نوشتههای کمی در دسترس من بودهاست. روایات منظوم قهرمانی گویا در میان یاقوتهای کرانههای رود کولیما Kolyma نیز رواج داشته، اما در این مورد نیز اطلاعات بسیار کمی در اختیار داشتم. از اشارههای ضمنی موجود در روایت شکولوفسکی Shkolovsky چنین بر میآید که این مردمان حماسههایی دربارهی جننیک Djennik رهبر بزرگ یاقوتی دارند و به رهبری او در سدهی هفدهم سر به شورش برداشتهاند. گفته میشود که این حماسهها از لحاظ غنا و فراوانی جزئیات صحنهپردازی، و نیز از لحاظ جزئیات واقعگرایانهشان ارزشمنداند.(120) عملیات پوست کندن از تن قهرمان شکستخورده با دقایق و جزئیات بسیار توصیف شده و حتی جزئیات مربوط به این که چه نوع چاقوهایی بهکار بردهاند نیز ثبت شدهاست. اما دریغا که هیچ متنی ندارم و حتی نمیدانم که آیا چنین متنی نوشته شده، یا نه.(121)
هم روایات منظوم و هم دستانها در میان قازاخها نیز یافت میشوند. نمونههایی از روایات منظوم در مجموعهی رادلوف وجود دارد، مانند ساین باتیر Sain Batyr اما بسیاری از نمونهها مخلوطی از روایت منظوم و دستان هستند. به نظر میرسد که ترکیب اخیر تنها در میان قازاخها رواج دارد، آن را گسترش دادهاند، و تا درجات بالایی از درخشش هنری رساندهاند. همهی روایات قازاخی که اینجا نمونه میآوریم، به استثنای ساین باتیر، از گونهی مخلوط نظم و نثر هستند.
ساین باتیر به تیرهی "اردوی کوچک" تعلق دارد و رادلوف آن را از یک کتاب خطی رونویسی کردهاست. منظومه 1882 سطر دارد، از جنگهای قالموقها سخن میگوید، و هم از لحاظ موضوع و هم از نظر سبک بسیار به رشته منظومههای ماناس شباهت دارد. قهرمان منظومه از قوم نوقای است و میرود تا به قوبلاندا Kublanda قهرمان قارانوقای در جنگ با قالموقها یاری برساند، اما در گرماگرم نبرد یارانش و حتی خود قوبلاندا او را ترک میکنند و او که سخت زخمی شده، در میدان جنگ بهجا میماند. همرزمان او بهسوی منزل میتازند و خبر از مرگش میدهند، اما همسر و مادر او بهسوی جایی که قهرمان بر خاک افتاده میتازند، و با رسیدگیهای آنان زخمهای او بهسرعت بهبود مییابد. اما قالموقها این سهتن را به اسارت میگیرند؛ در اینجا دو پسر او پیش قوبلاندا میتازند تا از او یاری بجویند، سه نفری به قالموقها هجوم میبرند و با کمک خود ساین بر آنها چیره میشوند و دو زن را نجات میدهند. با تکیه بر این شرح مختصر مشکل میتوان دربارهی ابعاد شگفتانگیز و ستودنی و کیفیت ادبی این داستان داوری عادلانهای کرد. این روایت همهی ویژگیهای قهرمانی منظومههای قیرغیزی را دارد و بهعلاوه مهارتی در کاربرد بهجای رویدادهای ضمنی و شخصیتهای چندگانه در آن جاریست که خواهیم دید خود از سنتهای ویژهی منظومههای آباکانیست. همچنان که پیشتر گفتیم ساین تنها نمونه از منظومههای قازاخی موجود در مجموعهی رادلوف است که هیچ اختلاطی با تکههای به نثر ندارد، اما کیفیتهای برتر آن حکایت از آن دارند که بعید است که این منظومه نمونهای یگانه از نوع خود باشد، و مشکل میتوان پذیرفت که پیوندهای آن با منظومههای قیرغیزی تصادفیست. بهزودی خواهیم دید که برخی از داستانها و قهرمانان قیرغیزی را قازاخها نیز میشناسند و احتمال میرود که ساین خود قهرمانی از ساری – نوقای است و حتی این که خود منظومه از راه ساری – نوقایها یا شاخهی دیگری از قیرغیزها در گنجینهی ادبی قازاخها وارد شده است.
داستان قیز – ژیبک Kyz – Zhibek را شاید بتوان پر آوازهترین داستان قازاخی بهشمار آورد، و بهترین توصیف برای آن، داستان قهرمانی عاشقانه است. این داستان به چندین روایت و شاید به چندین شکل گوناگون رواج دارد. داستان در مجموعهی رادلوف موجود نیست و تنها روایتی که من دیدهام ترجمهایست به روسی با ویژگی متمایز قازاخی، یعنی وجود نظم و نثر به تناوب. اما حجم نظم بسیار بیشتر از نثر است و تشکیل شدهاست هم از روایت و هم از گفتار، که همهی آنچه را لحظهای پیش به نثر گفته شده، تکرار میکند. از این قرار نثر تا حدودی نقش معرفی و تفسیر را دارد و گمان نمیرود که وجه اصلی اثر بر نثر استوار باشد، اگرچه همچنان که خواهیم دید این معمولترین شکل روایاتیست که در میان قازاخها یافت میشود. زندهیاد پروفسور ویلیام بیتسون در گزارشی که در سال 1887 از کرانهی رود شو Shu در نزدیکی دریاچهی بالخاش Balkhash واقع در سرزمینهای "اردوی بزرگ" نوشته، میگوید که "نسخهای حاوی آوازهای ملی از نوع حماسی، که عشق تالیغون و جوپک Talighun and Djupek و نبرد با قالموقها را حکایت میکند" یافتهاست. بهروشنی پیداست که آن نسخه داستان قیز – ژیبک و شوهر نخست او تولهگن Tulegen [تؤلهگن Tölegen] بوده و چنین بر میآید که روایتی که او یافته از گونهی نظم تنها بودهاست. بیستون میافزاید که آن نسخه را به بهای 1 شیلینگ و 8 پنی خریدهاست و از این جا میتوان نتیجه گرفت که شکل مکتوب داستان در آن زمان دیگر کمیاب نبودهاست.(122) با این همه به گواهی قازاخهای کهنسالی که قیز – ژیبک را از زبان پدربزرگهایشان، یا از آکینهای Akin سالخورده شنیدهاند، این داستان در شکل شفاهی خود بسیار پیش از اینها رواج داشتهاست. آکینها خوانندگان بومی سرودههای فیالبداهه هستند. پژوهشگران روس بر پایهی شواهد موجود در خود متن، قدمت آن را تا سدههای چهاردهم یا پانزدهم میرسانند.(123)
داستان مربوط است به خواستگاری یکی از رؤسای جوان "اردوی کوچک" بهنام تولهگن از قیز – ژیبک که آئول یا خیمهگاهش در کنار رود یاییق Yaïk قرار دارد. تولهگن وصف قیز – ژیبک را از بازرگانی که در آئول پدرش فرود آمده میشنود و به راه میافتد تا او را پیدا کند. مشاور اصلی پدر قیز – ژیبک، که اینجا به عنوان "وزیر" vizier او معرفی میشود، با تولهگن دوستی و همکاری میکند و او را به ژیبک معرفی میکند. این دو به هم میرسند، و تولهگن سه ماه در آئول ژیبک میماند؛ اما پدر ژیبک پیشتر او را برای قهرمانی بهنام بکهژان Bekezhan نامزد کردهاست، و این عاشق طرد شده راهزنانی را اجیر میکند تا هنگامی که تولهگن از خانهی خود و دیدار پدرش بهسوی ژیبک باز میگردد، او را بکشند. برادران ژیبک به خونخواهی بکهژان را میکشند. هشت سال دیرتر سانسیزبای Sansyzbay برادر جوان تولهگن رهسپار میشود تا خبری از او بهدست آورد، و از مرگ او آگاه میشود. بنا بر رسم ترکی او میخواهد که بیوهی برادرش زن او شود، اما پدر ژیبک بار دیگر و این بار او را برای یک خان قالموق نامزد کردهاست. از آنسو و همچنان که تدارک جشن عروسی جریان دارد، ژیبک در یورت خود نشستهاست و میگرید، که خبر از راه رسیدن سانسیزبای را میشنود. او بر یکی از اسبهای خان سوار میشود و رو به سوی استپ میتازد تا او را بیابد. خان فراریان را تعقیب میکند و نبرد شدیدی میان او و سانسیزبای در میگیرد که در آن خان کشته میشود. در نبردی که در پی آن میان همرزمان خان قالموق و همراهان پدر ژیبک رخ میدهد، طرف ژیبک پیروز میشود و عروس و داماد به خوبی و خوشی به هم میرسند.
نمونههایی که رادلوف از داستانهای قهرمانی اردوهای بزرگ و میانه نقل کرده، مانند قیز – ژیبک، به درجات گوناگون از ترکیب قطعات نظم و نثر تشکیل شدهاند. در منظومهی قوسی کؤرپؤش Kosy Körpösh همهی داستان که سی و شش صفحه را در بر میگیرد، به تمامی از نظم تشکیل شدهاست. بهترین توصیفی که برای این منظومه میتوان بهکار برد، داستان عاشقانهی قهرمانیست، اما ساختار آن خطوط اصلی سرودههای قهرمانی ترکان جاهای دیگر را دنبال میکند، و عناصر رمانتیک موجود در آن شاید زیر نفوذ فرهنگ بیگانه (مسلمانان) پدیدار شدهاست. مرد قهرمان، قوسی، و دختر قهرمان را در کودکی برای هم نامزد میکنند، اما زمان کوتاهی پس از آن پدر قوسی میمیرد و همسر و پسر او فقیر و بینوا میشوند. پدر دختر قهرمان از نامزدی پشیمان میشود و میخواهد که دخترش را به ازدواج رئیس قبیلهی همسایه در آورد، اما قهرمان با آموزش زنی کهنسال در لباس یک گدا به دیدار نامزدش میرود و عشق او را به خود جلب میکند. رقیب سرخورده تصمیم میگیرد که قوسی را بکشد، اما در این روایت خود به دست دختر قهرمان کشته میشود و دو عاشق به خوشی و شادی به هم میرسند. اما در روایت دیگری از همین داستان که در میان ترکان بارابا Baraba رواج دارد، دامادی که پدر دختر قهرمان برگزیده، موفق میشود که قوسی را بکشد و دختر قهرمان در کنار جسد معشوق خود را خنجر میزند.
کموبیش سراسر روایت قازاخی از نظم تشکیل شدهاست. تنها دو قطعه نثر داخل در نظم شدهاند و یک قطعه نیز به پایان منظومه افزوده شدهاست. جالب است بدانیم که روایت دیگری از همین داستان در خرستوماتیای Chrestomathie برزین Berezin (ص 162-70) چاپ شدهاست که گویا تمام آن به شکل نظم است،(124) حال آن که روایت متعلق به ترکان بارابا که اندکی پیش به آن اشاره کردم از آمیزهی نثر و نظم تشکیل شده و قطعات منظوم آن گفتارهایی نیز در بر دارد (شرح بیشتر در چند صفحهی آینده). هم در روایت قازاخی و هم در روایت بارابا سرودهها سراسر مصراعی هستند و در روایت قازاخی ترجیعبندها آنچنان مصرانه تکرار میشوند که هنگام دنبال کردن داستانهای منظوم و اینچنین بلند اثری غریب و گیجکننده بر جا مینهند. این جنبه، و نیز کاربرد مفرط تکرارها لحنی غنایی به سرودهها میبخشند، که باز در داستانهای دراز عاملی مزاحم است. در نهایت، تأثیری که به جا میماند، مانند گوش دادن به تصنیفی ترکیبیست.
رادلوف سه داستان قهرمانی دیگر را نیز که از لحاظ بلندی چشمگیراند ثبت کردهاست و اینها نیز مانند قیز – ژیبک از قطعات نظم و نثر تشکیل شدهاند. از این میان ار کؤکشو Er Kökshü و ژلکیلدک Dshelkildäk قطعات منثورشان بیشتر از قطعات منظوم است، حال آنکه در ار تارغین Er Targyn حجم قطعات منظوم میچربد و گاه حتی تا چندین صفحه بی هیچ گسیختگی ادامه مییابد. ار کؤکشو و ار تارغین از نوع داستانهای قهرمانی هستند، اما ژلکیلدک مقدار زیادی مطالب غیر قهرمانی دارد.
آغاز ار کؤکشو در روایت قازاخی تا حدودی مبهم است(125) و بهنظر میرسد که داستان از این قرار است: ار کؤکشو مردیست جوان و سرکردهی ده قبیلهی نوقای. پس از مرگ اؤرمؤنبت Örmön Bet فرمانروای نوقای، ژانگبیرشی Dshangbyrshy [ژانبیرشی Zhanbyrshy] که خود هزار نفر زیر فرمان دارد به ار کؤکشو حمله میکند. ماناشا "خویشاوند روحانی" ار کؤکشو(126) که خود سرکردهی "چهل رفیق" است نیز در این جنگ شرکت دارد. ار کؤکشو و ژانگبیرشی پس از آن که همهی افرادشان کشته میشوند تصمیم میگیرند که دیگر نبرد را ادامه ندهند، پس اسبها را از میدان بیرون میکشند و غنایم را میان خود قسمت میکنند. ار کؤکشو میبیند که خویشاوند روحانیاش ماناشا با تیری که در پیشانیش نشسته زخمی شدهاست؛ تیر را بیرون میکشد و با داروهای شفابخش او را درمان میکند. اما خود او با زخمهایی که برداشته میمیرد. ماناشا او را دفن میکند و سپس قوسای Kosai پسر و وارث او را میفریبد و سهم ار کؤکشو را از غنایم تصاحب میکند. باقی داستان حکایت قوسای است و تلاش او برای گرفتن انتقام پدر و سرانجام قتل تمیربای Temir Bai پسر ژانگبیرشی به دست او.
شباهت این نامها با نام قهرمانان قیرغیزی نمیتواند تصادفی باشد. نام قهرمان، و نیز نامهای ژانگبیرشی و ماناشا، بهروشنی همان ار کؤکچؤ، جامقیرچی، و ماناس هستند و اؤرمؤنبت نیز باید همان آلامان (آلمان Alman) بت باشد. دشمنی میان ار کؤکچؤ و جامقیرچی در داستان قازاخی نیز روایت میشود. با وجود پیچیدگیها و اختلاف در جزئیات، روابط میان سه قهرمان بزرگ، یعنی ار کؤکشو، ماناشا، و ژانگبیرشی، تا حدود زیادی شبیه روابط میان قهرمانان منظومههای قیرغیزیست. در منظومههای قیرغیزی نیز ار کؤکچؤ از غارتگریهای همسایگانش – ماناس در یک سو و جامقیرچی مقتدر در سوی دیگر – به ستوه میآید. اما در داستان قازاخی ار کؤکشو مردی جوان است.
داستان ار تارغین در زمان زندگی اؤرمؤنبت و بنابراین پیش از دورهی ار کؤکشو رخ میدهد. این داستانیست پر ماجرا. ار تارغین قهرمان قیرغیزی پس از کشتن مردی از قوم خود، پیش نوقایها فرار میکند و آنجا با دلاوریهایی که نشان میدهد به مقام رهبری افراد خان میرسد. او پس از چندی با معشوقهاش، دختر خان، فرار میکند و به فرمانروای نوقای اؤرمؤنبت میپیوندد، قالموقها را تار و مار میکند و دختر اؤرمؤنبت را به عنوان همسر دوم خود میگیرد. داستان ژلکیلدک حکایت تیرهروزیهاییست که فرمانروای کافری بهنام تلهغی Telägäi که خود جادوگر بزرگیست و میتواند هوا را تغییر دهد بر سر خانوادهی برادر نؤرمون Nörmön (؟ اؤرمؤن) بت میآورد. داستان نجات این خانواده و کشتهشدن تلهغی به دست قهرمان جوان ژلکیلدک را نیز اینجا برایمان میگویند. گرچه هستهی داستان را تاخت و تاز و کینهجویی خانوادهی صدمهدیده تشکیل میدهد، و گرچه سبک بیان یکسر قهرمانیست، اما در پیروزیهای هر دو طرف، جنگاوری و جادو به یک اندازه نقش دارند.
یکی از جالبترین و در عین حال مشکلآفرینترین جنبههای این داستانهای قازاخی ارتباط میان بخشهای نظم و نثر است. بسیاری از بخشهای به نثر نقش تفسیر و تأویل شعرهای داستان قهرمانی را دارند. در پارهای موارد بخشهای مربوط در شعر، با تفسیرهای به نثر همپوشانی دارند، برای نمونه در ار کؤکشو، صفحهی 116 و در بسیاری از جاهای قیز – ژیبک. اما در اغلب موارد بخش منظومی که تصور میرود بخش به نثر در تفسیر آن است، حذف میشود، برای نمونه در ژلکیلدک، صفحهی 136. دیگر بخشهای به نثر مانند دیالوگهای ار تارغین صفحهی 115 و 169 بهکلی با سبک منظومههای حماسی ناهمسازاند و بهروشنی پیداست که درست برای همان جایی که اکنون اشغال کردهاند ساخته و پرداخته شدهاند. از لحاظ این قبیل ویژگیهای ظاهری، این داستانها به فصل دوازدهم بهبعد دستان اسکاندیناوی هروارار Hervarar Saga شباهت زیادی دارند،(127) و احتمال میرود که همهی متنهای در دسترس یا بر پایهی روایتهای منظومی ساخته شدهاند که بخشهایی از آنها به دست فراموشی سپردهشده، و یا در برابر نفوذ دستان منثور جا خالی کردهاند. از سوی دیگر چنین بر میآید که بسیاری از سرودههای موجود در متن دستانها و بهویژه شعرهای گفتارگونه، یا به شکل سرودههای مستقل در جاهای لازم وارد دستانها شدهاند، و یا این که درست برای همان جا از همان متن سروده شدهاند. این موضوع به احتمالی در مورد سرودههای موجود در ار تارغین صفحهی 171 بهبعد و 180 بهبعد صدق میکند. لازم به تذکر است که سرودههایی که بهنظر میرسد از مواد اصیل حماسه بودهاند، هم از داستان منظوم و هم از سرودههای گفتارگونه تشکیل میشوند، حال آنکه سرودههایی که بهنظر میرسد یا جداگانه و یا ویژهی جایی سروده شدهاند که اکنون اشغال کردهاند، کموبیش بهتمامی گفتارگونهاند.(128)
شکلی از داستان که طبق بررسی ما از ویژگیهای داستانهای قازاخیست و از آمیزهی نظم و نثر ساخته شده، و در آن سرودههای گفتارگونه در میان داستان منثور ظاهر میشوند، از ویژگیهای داستانهای ترکان کرانههای اوب و ایرتیش نیز بهشمار میرود. نمونههای آن عبارتاند از: قوسی کؤرپؤز Kosy Körpöz، ایدهگه پی Idägä Pi، توختامیش خان Tokhtamysh Khan، و پسر کور Kur's Son. این آخری داستانی بهنثر و متعلق به ترکان توبول است که تعدادی گفتار به شعر را شامل میشود و ویژگی آن در مقایسه با داستانهای دیگر آن است که هنگامی که آن را به آواز میخوانند، نام راوی را نیز ذکر میکنند.(129) گمان میرود که این داستان سرچشمهی خارجی دارد. پیشتر دیدیم که داستان قوسی کؤرپؤز(130) در میان قازاخها نیز به شکل داستان منظوم یافت میشود. در روایت بارابایی تنهی داستان تنها به نثر است، اما گفتارها بیشتر به شعراند، و از آنجایی که شعر در داستان قهرمانی بهکار گرفته شده، به نظر میرسد که این رسم معمول در میان ترکان این ناحیه نیز هست.
داستان ایدهگه پی که در میان ترکان بارابا ثبت شده،(131) مربوط است به زندگی و ماجراهای قهرمانی به نام ایدهگه پی که خود در خدمت توختامیش خان است. توختامیش دشمن او میشود، قهرمان ناگزیر از فرار میشود، و داستان همچنان که پیش میرود ماجراهای سقوط توختامیش بهدست میرعادل Myradyl پسر ایدهگه پی، اختلاف میان میرعادل و پدرش، تصاحب تخت توختامیش بهدست میرعادل، و سرانجام انتقامجویی اسماعیل پسر توختامیش را روایت میکند. همین داستان با روایتی دیگر در میان ترکان قورداق Kurdak نیز وجود دارد.(132)
(فصل دوم ادامه دارد)
_________________________________
107 - حماسهی کهن و سوگوارهی منظوم انگلوساکسون از سدهی هشتم میلادی که رویدادهای آن در دانمارک و جنوب سوئد رخ میدهد، اما به مقام "حماسهی ملی انگلستان" رسیدهاست. ج.ر.ر تالکین پژوهشگر بزرگ رزمنامهی بئووولف، سهگانهی "ارباب حلقهها" را با الهام از آن حماسه نوشتهاست. [مترجم فارسی]
108 - عبارتهای کوتاهی که دو طرف گفتوگو در تکمیل، رد، یا تأیید عبارتهای یکدیگر بر زبان میآورند. [مترجم فارسی]
109 - Proben v, 8 f., ll. 63 ff.
110 - Ibid. P. 217, ll. 345 ff.
111 - این عبارت ویژه که میخواهد نشان دهد کیست که سخن میگوید، در بیلینیهای روسی نیز ملاحظه میشود.110 - Ibid. P. 217, ll. 345 ff.
112 - Proben v, 8, ll. 63 ff.
معنای "مؤندو، مؤندو" در متن چادویک نیامده است! [مترجم فارسی]113 - Proben v, 503, l. 4439.
114 - در اصل قونان kunan. توضیح در پانویس شماره 85 ص x.115 - blue falconer's drum "قوشباز" به همین شکل در فارسی بهکار میرفته و منظور از آن شخص مسئول نکهداری و حمل باز شکاریست. [مترجم فارسی]
116 - Proben v, 153, ll. 372 ff.
117 - Proben v, 410, l. 1299.
118 - Kogutei Altaiski Epos, p. 7.
119 - Ibid.
120 - Shkolovsky, In Far North-East Siberia, p. 209.
121 - با این حال صفحه x همین نوشته را ببینید.117 - Proben v, 410, l. 1299.
118 - Kogutei Altaiski Epos, p. 7.
119 - Ibid.
120 - Shkolovsky, In Far North-East Siberia, p. 209.
122 - بیستون، نامههایی از استپها، ص 166 (Bateson, Letters from the Steppes). نسخهی بیتسون باید یکی از نسخههایی باشد که در سدهی نوزدهم در قازان Kazan به خط عربی نوشته شدهاست. نزدیک به پایان آن سده شاعر و دانشپژوه نامدار محلی ژوسوپ بک Zhusupbek دو بار روی شکل شفاهی این داستان کار کرد. ترجمهی روسی که از آن سخن گفتم و به لطف پروفسور مینس Minns به دست من رسید، به همت شاعر نامدار قازاخ ساکن سیفوللین Saken Sifullin و از روی متن ژوسوپ بک صورت گرفتهاست. نگاه کنید به پیشگفتار قیز – ژیبک، ص 3 به بعد. به علت محدودیت منابعی که در اختیار من است، معیاری برای تعیین نقش ژوسوپ بک در نقل روایت ندارم. با این حال شواهد خفته در متن نسخهی پیش روی من تا حدود زیادی این احتمال را نفی میکند، همچنانکه ویراستاران متن نیز تأکید کردهاند (همانجا)، که در ویژگیهای اصلی داستان تغییر چشمگیری داده شدهباشد.
123 - Kyz – Zhibek, loc. Cit.
124 - Vambéry, Das Türkenvolk, pp. 297 f.
125 - Proben III, 112 ff.
126 - از رشته منظومههای قیرغیزی ماناس (ماناشا) میدانیم که ماناس و ار کؤکچؤ هر دو مسلماناند.124 - Vambéry, Das Türkenvolk, pp. 297 f.
125 - Proben III, 112 ff.
127 - دستان هروارار از سدهی سیزدهم میلادی برای ما مانده، اما داستانهای قدیمیتری در بر دارد و از جمله از جنگ میان اسکاندیناوها و هونها در سدهی چهارم سخن میگوید. ج.ر.ر. تالکین از این دستان در آفریدن و توصیف "سرزمین میانی" در کتاب "ارباب حلقهها" سود بردهاست. نویسندهی کتاب حاضر، خانم چادویک، دستان هروارار را به انگلیسی برگرداندهاست. [مترجم فارسی]
128 - در مطالعهی رابطهی میان بخشهای به نثر و به شعر در این داستانها یا دیگر داستانهایی که در این کتاب بررسی خواهیم کرد، اگر اطلاعات بیشتری در مورد بستگی نظم و نثر موجود در روایات گوناگون داستان قهرمانی باستانی کهسار Kesar پادشاه لینگ Ling داشتهباشیم، سودمند خواهد بود. این قهرمان در داستانهای شفاهی به شعر و به نثر در تبت، مغولستان و لاداخ Ladakh ظاهر میشود. روایتهای مغولی و منثور این داستان به شکل مکتوب وجود دارد، اما روایتهای تبتی متشکل از نظم و نثر تنها بهصورت شفاهیست. آنچه میتوان شکل "کلاسیک" داستانهای رایج در تبت مرکزی نامید، همانا شکل منظومههای قهرمانیست، اما روایتی را که فرانک Francke در لاداخ سفلی ثبت و منتشر کرده امروزه بداها Beda یا گروه خوانندگان و هنرمندان روستایی به شکل شعرهای آمیخته با مقدار زیادی نثر اجرا میکنند. همچنین تکههای کوچک و ضمنی از همان داستان یا رشته داستانها را نیز که فرانک سرچشمهشان را درههای پایینی لاداخ میداند، به شکل آمیزهای از نظم و نثر میسرایند. نگاه کنید به A. H. Francke, Tibetische Hochzeitslieder, p. 1، و A History of Western Tibet, p. 53، و A. David-Neel and the Lama Yongden, The Superhuman Life of Gesar of Ling. همچنین رجوع کنید به روایت منثوری که اشمیت I. J. Schmidt از روی روایت چاپ شده در پکن ویراستهاست، زیر عنوان Bogda Gesser Chan (سن پترزبورگ 1836).
129 - Proben IV, 328.
130 - Ibid. pp. 12 ff.
131 - Proben IV, 35 ff.
132 - Ibid. pp. 164 ff.
130 - Ibid. pp. 12 ff.
131 - Proben IV, 35 ff.
132 - Ibid. pp. 164 ff.
2 comments:
آقا خیلی زحمت کشیده اید و بسیار شگفته زده ام از این همه مطالب که نشان از پشتکار و سواد علمی شما دارد
می دانم که با توجه به زندگی نا مناسبی که در باکو و بلاروس داشته اید شاید برگشت به آن سرزمین ها و آن مردم کمی خوش آیند نباشد اما پیشنهاد می کنم اگر دوستی و آشنایی بتواند در قزاقستان و ازبکستان و قرقیز ستان هم برایتان جا و مکان بگیرد و هم به عنوان راهنما باشد ضمن داشتن بسیار طبیعت زیبا که می دانم عاشقش هستیداز بابت مطالعات هم بسیار مفید است
حسن گرامی، سپاسگزارم از مهر شما. اینها، همانطور که در آغاز توضیح دادم، ترجمه است از کتابی که یک خانم انگلیسی بهنام نورا چادویک نوشته. در نتیجه، فقط زحمت ترجمه آن با من است.
Post a Comment