نام ملبورن از سالهای کودکی در ترکیب با "المپیک" در ذهن من حک شدهاست، و همراه با نام دو پهلوان: امامعلی حبیبی، و غلامرضا تختی که نخستین و دومین مدالهای طلای همهی تاریخ ورزش ایران را در بازیهای المپیک برنده شدند. المپیک 1956 و شهر ملبورن برای ورزش ایران تاریخی بودهاند.
اما اکنون برای پرداختن به این تاریخ و تاریخچه وقت نداریم. مینیبوس از پیش رزروشده ما را از فرودگاه ملبورن به آپارتمان شیک و پاکیزهای در مجتمع Mantra on the Park نزدیک مرکز شهر میرساند. به وقت محلی نزدیک نیمهشب است. با اینحال بیرون میرویم تا گشتی در آن حوالی بزنیم. محلهی چینی "چایناتاون" چند خیابان پایینتر است. چیز نظرگیری پیدا نمیکنیم. از یک بقالی کمی خرید میکنیم و به خانه باز میگردیم.
برای نخستین بار پس از 13 شب روی تختخوابهای واقعی با پایههایی بر زمین سفت میخوابیم. در شبهای گذشته پنجرههای اتاقک کاراوانمان به روی هوای آزاد و پاکیزه باز بوده و اکنون هوای دستگاه تهویه در قلب شهر بزرگ نمیچسبد!
بامداد شنبه 7 فوریه پس از صبحانه خود را به میدان فدراسیون Federation Square میرسانیم. راهی نیست و پیاده میرویم. دو ساختمان مدرن و جالب اینجا هست، و یک کلیسا و چند ساختمان قدیمی. اندرو ما را برای یک گردش پیاده با عنوان "کوچهها و بازارها – رازهای پنهان" Lanes and Arcades – Hidden secrets نامنویسی کردهاست. ساعت 10 یک خانم راهنما که علامتش داشتن یک چتر زردرنگ است پیدایش میشود و ما و ده – دوازده نفر دیگر دورش جمع میشویم. او ناممان را میپرسد و با کاغذهایش مطابقت میدهد، و به هر کداممان یک کیف پارچهای، یک بطری کوچک آب، و یک نقشه میدهد. این آب را لازم داریم زیرا که هوا گرم است و از لابهلای ابرها گاه آفتاب داغی بر سرمان میتابد. راهنما کمی دربارهی آن کلیسای روبهرو و سپس مسیرمان توضیح میدهد، و به راه میافتیم.
خیابانهای تنگ، کوچه – پسکوچههای تو در تو که توریستها اغالب نمیبینند، پر از دکانها، کافهها، قنادیها، خیاطیها، زرگریها و... اینجا یک فروشگاه عسل طبیعیست که با قرار قبلی واردش میشویم و اجازه داریم که سه نوع عسل را با طعمهای گوناگون بچشیم. یکیشان فرآوردهی زنبورهای شهریست، یعنی از کندوهایی که زنبورها بر بام یکی از ساختمانهای شهر ساختهاند بهدست آمدهاست. میچشم، و چه کنم که عطر و طعم هیچیک بهپای عسل سبلان طبیعی سالهای کودکیم نمیرسد؟!
این بازارچه کف موزائیک زیبایی دارد. اینیکی "بازارچهی سلطنتی"ست که مجسمههای جالب قدیمی بر طاق آن هنوز مانده. اینجا، در پسکوچهای دیگر، اگر با آسانسور به طبقهی دوم برویم صنایع دستی قدیمی هست؛ از جمله یک خیاطخانه و یک دکان با همه جور کارهای دستی عجیب و غریب.
اینجا بهترین کافهقنادی مورد علاقهی خانم راهنماست که به دلخواهمان و بهرایگان میتوانیم قهوه و چای و شیرینی و بستنی و شیرکاکائو سفارش دهیم. بسیار خوشمزه است. اینجا یک بار "خاکی" و مردمیست که اکنون بسته است، اما سر شب کرکرهاش را بالا میزنند، این میلهها را بیرون میکشند، پیشخوانی میسازند، و آبجو و مزههای ساده میفروشند.
این کوچهها را شهرداری ملبورن منطقهی آزاد نقاشان گرافیتی اعلام کرده و دیوارها پر است از نقاشی، و برخیشان بهراستی زیبا هستند.
سرانجام ساعت 2 بعد از ظهر است و تورمان شامل یک ناهار هم هست که در یک رستوران کوچک و ساده و ارزان بهنام کابوس Caboose Restaurant سرو میشود. بشقاب کوچکی با گوشت یا ماهی و مخلفات، با یک آبجو یا یک گیلاس شراب. "رستوران" که چه عرض کنم، چیزی در ردیف "فستفود" است! اینجا هم آبجو و شراب گرانتر از سوئد است.
دیدار دوست
دوستی دارم از سالهای دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) و از همزنجیران زندان شاه، که اینجا در ملبورن زندگی میکند و چهل سال است که همدیگر را ندیدهایم. با ایمیل به او خبر دادهام که ساعت دوی امروز در رستوران کابوس هستم. ناهارمان را خوردهایم که "پدرام" در رستوران را باز میکند و سرک میکشد. خود ِ خودش است! فقط سبیلش را تراشیده، موهای سرش ریخته و آنچه باقیست سفید شده. مثل خود من. بر میخیزم و بهسویش میدوم. بیرون رستوران همدیگر را در آغوش میفشاریم. چیزی نمانده که اشکم سرازیر شود. خوشوبش میکنیم، به رستوران بر میگردیم، با همسفران مینشینیم و یک آبجوی دیگر با هم مینوشیم. همسفران با پدرام جور میشوند و پرسشهای فراوانی دربارهی استرالیا و ملبورن دارند.
گردش در ملبورن را با راهنمایی پدرام ادامه میدهیم. من و او از سالهای دور یاد میکنیم، و از زندگی امروزمان، هر یک در گوشهای از جهان، به اندازهی قطر کرهی زمین دور از هم، در دو نیمکره: زندگیست و راههای گوناگون و دوراهیهای پی در پی. مهم آن است که جان بر تیغ ندادهباشی و به آن سوی لبهی تیغ نغلتیدهباشی، و چه خوب که هر دو در سوی آبرومندانهی تیغ ایستادهایم.
به راهنمایی پدرام به برج بلند ملبورن Eureka Skydeck 88 میرویم. اینجا نفری 19 و نیم دلار میدهیم، سوار آسانسور میشویم و به طبقهی 88 برج معروف "یافتم" (به یونانی Eureka) میرویم. آنجا کافهای و فروشگاهی و پنجرههایی و دوربینهایی هست و میتوان چشمانداز ملبورن را از آن بالا تماشا کرد. اینجا گویا بلندترین جای تماشای چشمانداز پیرامون در همهی نیمکرهی جنوبیست. همچنین امکانی دارند که ادعا میکنند که در جهان بیهمتاست: پولی میدهید، به اتاقکی شیشهای شبیه آسانسور وارد میشوید که کف آن هم شیشهایست، و سپس این اتاقک از دیوار برج بهسوی بیرون حرکت میکند، و شما از کف شیشهای زیر پایتان نزدیک 300 متر فضای خالی میبینید. نام آن را Edge Experience گذاشتهاند. صفی طولانی در آستانهی این اتاقک هست و از خیر آن میگذریم. پدرام میگوید که با وجود دو دهه زندگی در ملبورن این نخستین بار است که به بالای این برج آمده. و این البته پدیدهای دامنگیر همهی ماست که در شهرهای دیدنی خارج زندگی میکنیم و گرفتار مشکلات روزمره، دیدنیهای شهر را تنها هنگام نشان دادنشان به مهمانانمان میبینیم.
به پسکوچههای ملبورن باز میگردیم. قهوه و آبجو مینوشیم. در شهر قدم میزنیم. گپ میزنیم. و شب است و هنگام شام. اندرو در کاغذهایی که به ما داده دستکم هفت رستوران رنگارنگ در ملبورن توصیه کرده، اما پس از آنکه آن بار "خاکی" و مردمی را نمیپسندیم، رأی جمع بر "دامپلینگ" چینیست. بیزارم از غذاهای سرخشده و چرب و چیل و بیمعنی چینی، اما در اقلیت مطلق هستم و صدایم را در نمیآورم. میرویم و مینشینیم. بشقاب از پی بشقاب میآورند، از بخارپز و سرخکرده. یکی دوتایشان خوشمزه است، اما بقیه را جز بهزحمت نمیتوانم بخورم. در پایان خیلی از غذاهایی که برای ما پنج همسفر و دو میهمانمان آوردهاند نخورده میماند، و میرویم. تازه اگر در پایان جلویشان را نگرفتهبودیم باز هم میآوردند!
با مهمانان به آپارتمان ما میرویم، چای دم میکنیم و مینوشیم، و مهمانان به خانهشان میروند. کی دیگر پدرام را خواهم دید؟
جادهی ساحل اقیانوس
بیگمان ملبورن دیدنیهای فراوان دیگری هم دارد اما برنامهی ما چیز دیگریست. ساعت ده بامداد یکشنبه 8 فوریه به شرکت کرایهی اتوموبیل میرویم تا ماشینی را که اندرو برایمان رزرو کرده تحویل بگیریم و به سفری چهار روزه در جادههای پیرامون ملبورن بپردازیم. اندرو برنامهریزی خوبی کرده و از آپارتمان ما تا دفتر کرایهی ماشین تنها 10 دقیقه پیادهرویست. میرویم و یک جیپ شهری نیسان تحویل میگیریم. آپارتمانمان را تحویل میدهیم، سوار میشویم و بهسوی جادهی بزرگ ساحل اقیانوس Great Ocean Road میرانیم. این جاده با شمارهی B100 در جنوب استرالیا بر ساحل اقیانوس امتداد دارد. قرار است که تا شب خود را به آپارتمانی که در "آپولو بی" Apollo Bay برایمان رزرو شده برسانیم.
در شاهراه M1 بهسوی جنوب غربی میرانیم و سپس از طریق جادهی C134 به جادهی ساحل اقیانوس میرسیم. به نوشتهی اندرو اینجا شرابسازی Scotchmans Hill سر راهمان است که میتوان رفت و شراب چشید و چند بطری خرید. در بسیاری از رستورانهای استرالیا میتوان شراب را با خود برد و پول کمی میگیرند و بطری را برایتان باز میکنند. هیچکس به بازدید شرابسازی رأی نمیدهد و نخست در نزدیکی فانوس دریایی Split Point میایستیم. اینجا خلیج کوچک و زیباییست، و فانوس دریایی را بر دماغهی انتهای آن ساختهاند. بهجای راه اصلی، از یک جادهی خاکی با سربالایی تند و پر دستانداز بالا میرویم. ما که میرسیم بازدید از بالای فانوس تعطیل است و تنها چشماندازهای پیرامون آن را تماشا میکنیم. باد میوزد و اقیانوس جنوبی فیروزهای، آبی و نیلی، و زیباست.
در طول جادهی ساحلی اینجا و آنجا میتوان ایستاد و چشماندازهای زیبا را تماشا کرد. زیر آفتاب داغ در شهر ساحلی لورن Lorne میایستیم. به نوشتهی اندرو اینجا مسیرهای پیادهروی در جنگل از جمله تا آبشار ارسکاین Erskine Falls هست. اما زیر چنین آفتاب داغی هیچ کداممان به فکر پیادهروی نیستیم. آبشار هم که در نیو زیلند فراوان دیدهایم. کمی در خیابان ساحلی شهر قدم میزنیم. پر است از فروشگاههای مایو و وسایل قایق و موجبازی و کرایهی این وسایل. نمیدانم چرا به فکر هیچکداممان نمیرسد که برویم و تنی به آب بزنیم. در عوض به یک بستنیفروشی میرویم و بستنیهای خوشمزه میخوریم.
پس از ایستادن در چند جای دیگر و تماشای چشمانداز زیبای اقیانوس و جنگل و صخرههای ساحلی، شامگاه به آپولو بی میرسیم و به Comfort Inn The International میرویم. آپارتمان دوبلکس پاکیزهایست با شش تخت، اما آشپزخانه ندارد. جابهجا میشویم و سپس میرویم و در شهر کوچک و خلوت قدم میزنیم. سوپرمارکت بزرگ شهر تعطیل است. از یک بقالی کوچک کمی خرید میکنیم، از سالن غذاخوری (Food Court) بزرگی بهنام George's Takeaway که همه جور خوراکی دارند، پیتزا میخریم و به خانه میبریم و همراه با شراب و آبجو میخوریم. خوشمزه است.
اما اکنون برای پرداختن به این تاریخ و تاریخچه وقت نداریم. مینیبوس از پیش رزروشده ما را از فرودگاه ملبورن به آپارتمان شیک و پاکیزهای در مجتمع Mantra on the Park نزدیک مرکز شهر میرساند. به وقت محلی نزدیک نیمهشب است. با اینحال بیرون میرویم تا گشتی در آن حوالی بزنیم. محلهی چینی "چایناتاون" چند خیابان پایینتر است. چیز نظرگیری پیدا نمیکنیم. از یک بقالی کمی خرید میکنیم و به خانه باز میگردیم.
برای نخستین بار پس از 13 شب روی تختخوابهای واقعی با پایههایی بر زمین سفت میخوابیم. در شبهای گذشته پنجرههای اتاقک کاراوانمان به روی هوای آزاد و پاکیزه باز بوده و اکنون هوای دستگاه تهویه در قلب شهر بزرگ نمیچسبد!
بامداد شنبه 7 فوریه پس از صبحانه خود را به میدان فدراسیون Federation Square میرسانیم. راهی نیست و پیاده میرویم. دو ساختمان مدرن و جالب اینجا هست، و یک کلیسا و چند ساختمان قدیمی. اندرو ما را برای یک گردش پیاده با عنوان "کوچهها و بازارها – رازهای پنهان" Lanes and Arcades – Hidden secrets نامنویسی کردهاست. ساعت 10 یک خانم راهنما که علامتش داشتن یک چتر زردرنگ است پیدایش میشود و ما و ده – دوازده نفر دیگر دورش جمع میشویم. او ناممان را میپرسد و با کاغذهایش مطابقت میدهد، و به هر کداممان یک کیف پارچهای، یک بطری کوچک آب، و یک نقشه میدهد. این آب را لازم داریم زیرا که هوا گرم است و از لابهلای ابرها گاه آفتاب داغی بر سرمان میتابد. راهنما کمی دربارهی آن کلیسای روبهرو و سپس مسیرمان توضیح میدهد، و به راه میافتیم.
خیابانهای تنگ، کوچه – پسکوچههای تو در تو که توریستها اغالب نمیبینند، پر از دکانها، کافهها، قنادیها، خیاطیها، زرگریها و... اینجا یک فروشگاه عسل طبیعیست که با قرار قبلی واردش میشویم و اجازه داریم که سه نوع عسل را با طعمهای گوناگون بچشیم. یکیشان فرآوردهی زنبورهای شهریست، یعنی از کندوهایی که زنبورها بر بام یکی از ساختمانهای شهر ساختهاند بهدست آمدهاست. میچشم، و چه کنم که عطر و طعم هیچیک بهپای عسل سبلان طبیعی سالهای کودکیم نمیرسد؟!
این بازارچه کف موزائیک زیبایی دارد. اینیکی "بازارچهی سلطنتی"ست که مجسمههای جالب قدیمی بر طاق آن هنوز مانده. اینجا، در پسکوچهای دیگر، اگر با آسانسور به طبقهی دوم برویم صنایع دستی قدیمی هست؛ از جمله یک خیاطخانه و یک دکان با همه جور کارهای دستی عجیب و غریب.
اینجا بهترین کافهقنادی مورد علاقهی خانم راهنماست که به دلخواهمان و بهرایگان میتوانیم قهوه و چای و شیرینی و بستنی و شیرکاکائو سفارش دهیم. بسیار خوشمزه است. اینجا یک بار "خاکی" و مردمیست که اکنون بسته است، اما سر شب کرکرهاش را بالا میزنند، این میلهها را بیرون میکشند، پیشخوانی میسازند، و آبجو و مزههای ساده میفروشند.
این کوچهها را شهرداری ملبورن منطقهی آزاد نقاشان گرافیتی اعلام کرده و دیوارها پر است از نقاشی، و برخیشان بهراستی زیبا هستند.
سرانجام ساعت 2 بعد از ظهر است و تورمان شامل یک ناهار هم هست که در یک رستوران کوچک و ساده و ارزان بهنام کابوس Caboose Restaurant سرو میشود. بشقاب کوچکی با گوشت یا ماهی و مخلفات، با یک آبجو یا یک گیلاس شراب. "رستوران" که چه عرض کنم، چیزی در ردیف "فستفود" است! اینجا هم آبجو و شراب گرانتر از سوئد است.
دیدار دوست
دوستی دارم از سالهای دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) و از همزنجیران زندان شاه، که اینجا در ملبورن زندگی میکند و چهل سال است که همدیگر را ندیدهایم. با ایمیل به او خبر دادهام که ساعت دوی امروز در رستوران کابوس هستم. ناهارمان را خوردهایم که "پدرام" در رستوران را باز میکند و سرک میکشد. خود ِ خودش است! فقط سبیلش را تراشیده، موهای سرش ریخته و آنچه باقیست سفید شده. مثل خود من. بر میخیزم و بهسویش میدوم. بیرون رستوران همدیگر را در آغوش میفشاریم. چیزی نمانده که اشکم سرازیر شود. خوشوبش میکنیم، به رستوران بر میگردیم، با همسفران مینشینیم و یک آبجوی دیگر با هم مینوشیم. همسفران با پدرام جور میشوند و پرسشهای فراوانی دربارهی استرالیا و ملبورن دارند.
گردش در ملبورن را با راهنمایی پدرام ادامه میدهیم. من و او از سالهای دور یاد میکنیم، و از زندگی امروزمان، هر یک در گوشهای از جهان، به اندازهی قطر کرهی زمین دور از هم، در دو نیمکره: زندگیست و راههای گوناگون و دوراهیهای پی در پی. مهم آن است که جان بر تیغ ندادهباشی و به آن سوی لبهی تیغ نغلتیدهباشی، و چه خوب که هر دو در سوی آبرومندانهی تیغ ایستادهایم.
به راهنمایی پدرام به برج بلند ملبورن Eureka Skydeck 88 میرویم. اینجا نفری 19 و نیم دلار میدهیم، سوار آسانسور میشویم و به طبقهی 88 برج معروف "یافتم" (به یونانی Eureka) میرویم. آنجا کافهای و فروشگاهی و پنجرههایی و دوربینهایی هست و میتوان چشمانداز ملبورن را از آن بالا تماشا کرد. اینجا گویا بلندترین جای تماشای چشمانداز پیرامون در همهی نیمکرهی جنوبیست. همچنین امکانی دارند که ادعا میکنند که در جهان بیهمتاست: پولی میدهید، به اتاقکی شیشهای شبیه آسانسور وارد میشوید که کف آن هم شیشهایست، و سپس این اتاقک از دیوار برج بهسوی بیرون حرکت میکند، و شما از کف شیشهای زیر پایتان نزدیک 300 متر فضای خالی میبینید. نام آن را Edge Experience گذاشتهاند. صفی طولانی در آستانهی این اتاقک هست و از خیر آن میگذریم. پدرام میگوید که با وجود دو دهه زندگی در ملبورن این نخستین بار است که به بالای این برج آمده. و این البته پدیدهای دامنگیر همهی ماست که در شهرهای دیدنی خارج زندگی میکنیم و گرفتار مشکلات روزمره، دیدنیهای شهر را تنها هنگام نشان دادنشان به مهمانانمان میبینیم.
به پسکوچههای ملبورن باز میگردیم. قهوه و آبجو مینوشیم. در شهر قدم میزنیم. گپ میزنیم. و شب است و هنگام شام. اندرو در کاغذهایی که به ما داده دستکم هفت رستوران رنگارنگ در ملبورن توصیه کرده، اما پس از آنکه آن بار "خاکی" و مردمی را نمیپسندیم، رأی جمع بر "دامپلینگ" چینیست. بیزارم از غذاهای سرخشده و چرب و چیل و بیمعنی چینی، اما در اقلیت مطلق هستم و صدایم را در نمیآورم. میرویم و مینشینیم. بشقاب از پی بشقاب میآورند، از بخارپز و سرخکرده. یکی دوتایشان خوشمزه است، اما بقیه را جز بهزحمت نمیتوانم بخورم. در پایان خیلی از غذاهایی که برای ما پنج همسفر و دو میهمانمان آوردهاند نخورده میماند، و میرویم. تازه اگر در پایان جلویشان را نگرفتهبودیم باز هم میآوردند!
با مهمانان به آپارتمان ما میرویم، چای دم میکنیم و مینوشیم، و مهمانان به خانهشان میروند. کی دیگر پدرام را خواهم دید؟
جادهی ساحل اقیانوس
بیگمان ملبورن دیدنیهای فراوان دیگری هم دارد اما برنامهی ما چیز دیگریست. ساعت ده بامداد یکشنبه 8 فوریه به شرکت کرایهی اتوموبیل میرویم تا ماشینی را که اندرو برایمان رزرو کرده تحویل بگیریم و به سفری چهار روزه در جادههای پیرامون ملبورن بپردازیم. اندرو برنامهریزی خوبی کرده و از آپارتمان ما تا دفتر کرایهی ماشین تنها 10 دقیقه پیادهرویست. میرویم و یک جیپ شهری نیسان تحویل میگیریم. آپارتمانمان را تحویل میدهیم، سوار میشویم و بهسوی جادهی بزرگ ساحل اقیانوس Great Ocean Road میرانیم. این جاده با شمارهی B100 در جنوب استرالیا بر ساحل اقیانوس امتداد دارد. قرار است که تا شب خود را به آپارتمانی که در "آپولو بی" Apollo Bay برایمان رزرو شده برسانیم.
در شاهراه M1 بهسوی جنوب غربی میرانیم و سپس از طریق جادهی C134 به جادهی ساحل اقیانوس میرسیم. به نوشتهی اندرو اینجا شرابسازی Scotchmans Hill سر راهمان است که میتوان رفت و شراب چشید و چند بطری خرید. در بسیاری از رستورانهای استرالیا میتوان شراب را با خود برد و پول کمی میگیرند و بطری را برایتان باز میکنند. هیچکس به بازدید شرابسازی رأی نمیدهد و نخست در نزدیکی فانوس دریایی Split Point میایستیم. اینجا خلیج کوچک و زیباییست، و فانوس دریایی را بر دماغهی انتهای آن ساختهاند. بهجای راه اصلی، از یک جادهی خاکی با سربالایی تند و پر دستانداز بالا میرویم. ما که میرسیم بازدید از بالای فانوس تعطیل است و تنها چشماندازهای پیرامون آن را تماشا میکنیم. باد میوزد و اقیانوس جنوبی فیروزهای، آبی و نیلی، و زیباست.
در طول جادهی ساحلی اینجا و آنجا میتوان ایستاد و چشماندازهای زیبا را تماشا کرد. زیر آفتاب داغ در شهر ساحلی لورن Lorne میایستیم. به نوشتهی اندرو اینجا مسیرهای پیادهروی در جنگل از جمله تا آبشار ارسکاین Erskine Falls هست. اما زیر چنین آفتاب داغی هیچ کداممان به فکر پیادهروی نیستیم. آبشار هم که در نیو زیلند فراوان دیدهایم. کمی در خیابان ساحلی شهر قدم میزنیم. پر است از فروشگاههای مایو و وسایل قایق و موجبازی و کرایهی این وسایل. نمیدانم چرا به فکر هیچکداممان نمیرسد که برویم و تنی به آب بزنیم. در عوض به یک بستنیفروشی میرویم و بستنیهای خوشمزه میخوریم.
پس از ایستادن در چند جای دیگر و تماشای چشمانداز زیبای اقیانوس و جنگل و صخرههای ساحلی، شامگاه به آپولو بی میرسیم و به Comfort Inn The International میرویم. آپارتمان دوبلکس پاکیزهایست با شش تخت، اما آشپزخانه ندارد. جابهجا میشویم و سپس میرویم و در شهر کوچک و خلوت قدم میزنیم. سوپرمارکت بزرگ شهر تعطیل است. از یک بقالی کوچک کمی خرید میکنیم، از سالن غذاخوری (Food Court) بزرگی بهنام George's Takeaway که همه جور خوراکی دارند، پیتزا میخریم و به خانه میبریم و همراه با شراب و آبجو میخوریم. خوشمزه است.
2 comments:
شیواجان گفته ای: "مهم آن است که جان بر تیغ ندادهباشی و به آن سوی لبهی تیغ نغلتیدهباشی، و چه خوب که هر دو در
سوی آبرومندانهی تیغ ایستادهایم." راستی آن سوی تیغ کجاست شیواجان؟ آیا به نظر تو حد و مرز روشنی دارد؟ ای کاش با قلم شیوایت آن را هم ترسیم می کردی. ممنون
دوست بینام گرامی، سپاسگزارم از اینکه نظر دادید. خیر، من حد و مرزی به روشنی و برندگی تیغ نمیشناسم. اینجا نیز مانند همهی پدیدههای زندگی یک طیف از سپید تا سیاه با خاکستریهای بیشمار هست. تنها برای نمونه میتوانم به انقلابیان سابقی اشاره کنم که در زندانهای جمهوری اسلامی توابترین توابها شدند، در آزار و شکنجهی همزنجیرانشان روی دست زندانبانان بلند شدند، و امروز دست در دست گردانندگان جمهوری اسلامی میلیاردر شدهاند. البته توابان خود بزرگترین بازندگان و قربانیان دستگاه سرکوب بودند. اما تواب داریم تا تواب.
برای نشان دادن دشواری قضاوت در این مورد بود که رمان "عروج" را ترجمه کردم:
http://web.comhem.se/shivaf/pdf/Orouj_web.pdf
Post a Comment